ستم ملی، مسئله ملی و سیاست ما (٢)

ستم ملی، مسئله ملی و سیاست ما (٢)

ایسکرا: در بخش اول این مصاحبه به تفاوت ستم ملی و مسئله ملی و راه حلهای هرکدام از آنها پرداختیم. شما گفتید درک و تشخیص این دوم مهم است و شعار و راه حل “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” را برای رفع ستم ملی نادرست میدانید و تاکید کردید هر جا ستم ملی هست نباید حق جدایی راه حل ما باشد. بلکه حق جدایی را فقط هنگامی درست میدانید که مسئله ملی بوجود آمده باشد. اکنون سوال این است در خاورمیانه کجا ها مسئله ملی وجود دارد و چرا این مسئله بوجود آمده است؟.

محمد آسنگران: با نگاهی به اوضاع خاورمیانه هر ناظری میتواند متوجه بشود که مردم فلسطین و مردم کردستان با این مشکل مواجه هستند و حکومتهای سرکوبگر مانع حل این مسئله بوده اند. اینکه چرا مسئله ملی در این مناطق بوجود آمده است دلایل متفاوتی دارد. در فلسطین به دلیل سیاست اشغالگری دولت اسرائیل و جدالی خونین که چندین دهه است ادامه دارد و در بخشهای مختلف کردستان به دلیل وجود ستم ملی و جدال ناسیونالیستهای طرفین، مسئله ملی خلق شده است. در فلسطین و کردستان عراق اوضاع بغرنج و پیچیده است. سیاست ما برای حل مسئله ملی و برای ریشه کن کردن تفرقه ملی در این دو منطقه تشکیل دولت و کشور مستقل است و این سیاست را درست و به نفع مردم میدانیم. به همین دلیل توصیه و تلاش ما این است که در این دو منطقه مردم بتوانند آزادانه و به اراده خودشان دولت مستقل تشکیل بدهند. در غیر این صورت متاسفانه ما همچنان شاهد بحران و جدال طرفین دعوا خواهیم بود و تفرقه ملی عمیقتر و خونین تر خواهد شد.

 در مورد کردستان ترکیه و سوریه و ایران سیاست ما برگذاری رفراندوم و مراجعه به آرا مردم این مناطق است که بتوانند به جدایی یا ماندن در چهارچوبهای کشوری فعلی با حقوق مساوی رای بدهند. اگرچه سیاست ما در این مناطق توصیه جدایی نیست اما اگر اکثریت مردم ساکن این مناطق به جدایی رای بدهند باید آنرا برسمیت شناخت.

ایسکرا: چنانچه پیدا است شما در جایی مخالف حق تعیین سرنوشت ملل هستید و در جایی حق جدایی را برسمیت میشناسید آیا این تناقضی در سیاست شما نیست؟

محمد آسنگران: برای درک این موضوع باید روشن کنیم که شعار و راه حل ” حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” یک اصل کمونیستی نیست. به قول منصور حکمت رد مسئله “حق تعیین سرنوشت ملل” به عنوان یک اصل کمونیستی و قبول مشروط آن به عنوان یک اجبار تاکتیکی تحت شرایط معین سیاست ما است. این نقطه عظیمت موضع اصولی و کمونیستی در برخورد به “حق ملل” است. برای درک روشنتر این موضوع توجه خوانندگان را به این تزهای منصور حکمت جلب میکنم:

١ـ کارگران میهن ندارند. ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم کارگرى در تضادى آشکار و مطلق با هم قرار دارند، غیر قابل تلفیق و سازش با یکدیگرند. ناسیونالیسم یک ایدئولوژى بورژوایى است که مانع خودآگاهى طبقاتى و انترناسیونالیستى طبقه کارگر است.

٢ـ کمونیسم براى از میان بردن مرزهاى ملى و لغو هویتهاى ملى تلاش میکند. جامعه کمونیستى جامعه اى فاقد تفکیک ملى و کشورى انسانهاست.

٣ـ ستم ملى، تبعیض بر مبناى انتساب انسانها به ملیتهاى مختلف، یکى از جلوه ها و اشکال مهم نابرابرى انسانها در جامعه طبقاتى است و باید برچیده شود. محو ستم ملى و تضمین برابرى همه انسانها مستقل از تعلقات ملى یک هدف مستقیم جنبش کمونیستى طبقه کارگر است.

اینها اساس موضع کمونیسم در قبال ملت و ملى گرایى و ستم ملى را تشکیل میدهند.

ایسکرا: ناسیونالیستها و رهبران و متفکرین جنبشهای ملی مرتب در حال تاریخ سازی و برجسته کردن پیشینه تاریخی خود هستند که ریشه خود را به چند هزار سال قبل میرسانند شما در این مورد چه فکر میکنید و سیاست درست کدام است؟

محمد آسنگران: این خاصیت و ویژگی جنبشهای ملی و مذهبی است. کسانی که امروز چیزی نو و قابل دفاع و مدرن راه گشا برای گفتن نداشته باشند مثل مذاهب ریشه خود را به آدم و حوا میرسانند و موجود موهومی به اسم خدا خلق میکنند. رهبران و متفکرین جنبشهای ملی هم برای حقانیت خود دست به افسانه سازی و از این راه پیشینه تاریخی و افلاطونی خود را برجسته میکنند که حقانیت وجودیشان را اثبات کنند.

برای درک همین تزهای فوق هم لازم است مختصرا به تاریخ پیدایش ناسیونالیسم و جنبشهای ملی بپردازیم. واقعیت این است که ناسیونالیسم و جنبشهای ملی حاصل دوران سرمایه داری هستند. ناسیونالیسم یک ایدئولوژی بورژوایی است. ناسیونالیسم یک جهان بینی معین طبقات دارای جامعه است که به شهروندان تسری داده شده است. همانند مذهب ارثی است. کسی که در یک خانواده منتسب به ترک، عرب، کرد، آلمانی و …. متولد شده باشد بدون اختیار و انتخاب خودش به ملیت ترک و عرب و کرد و آلمانی و…. منتسب میشود. ناسیونالیسم از این زاویه حتی بد تر از مذهب است، نمیشود به شکل ظاهری هم شده از آن بیرون رفت. توقی است که به گردن هر شهروند انداخته شده و ظاهرا گویا بسیار عادی و قابل قبول احاد مردم است. در حالیکه بجز اسلام که بیرون رفتن از آن ممنوع و حکم مرتد و مرگ را به دنبال دارد از دیگر مذاهب میشود دست کشید و اعلام کرد که دیگر به آن مذهب تعلق ندارید.

در مورد ملیت و ناسیون این امر ممکن نیست. اجباری است بچه به حکم متولد شدن در یک خانواده معین که به ملیتی منتسب شده است به شکل ارثی نسل اندر نسل آن ملیت را باید یدک بکشد. برای مثال یک مسیحی از فردا میتواند مذهب دیگری داشته باشد یا اصلا بی مذهب باشد. اما همین مسیحی نمیتواند ملیت خودش را تغییر بدهد. به یک معنا میتوان گفت مسئله ملیت و ناسیون را به خون و نژاد وصل کرده اند و انگار دی. ان. ای. ژن هر ملیتی تعیین شده است و نمیتوان از آن فاصله گرفت و تغییر داد. این شاید یکی از بزرگترین حماقتهای تاریخی است که به بشر حقنه شده است.

اما جنبشهای ملی مثل هر پدیده دیگری تاریخی دارند و باید این تاریخ را شناخت تا درک عینی تر و زمینی تری از این پدیده تاریخی پیدا کرد. جنبشهای ملی در دوره های مختلف اهداف سیاسی و اقتصادی معینی برای خود تعریف کرده اند. با مشاهده تاریخ جنبشهای ملی عمدتا ما با سه دوره مواجه میشویم. یک دوره با رشد سرمایه داری به حکم نیاز سرمایه و پیدا کردن بازار و قانون مند کردن سیستم بورژوایی در تقابل با سیستم ماقبل سرمایه و رقابت اهداف جنبشهای ملی عمدتا اقتصادی و گسترش بازار تعریف شده است. برای رسیدن به این هدف مسئله دولت ملت را مطرح کرده اند. اگر چه هیچوقت به دولت ملت پایبند نبوده اند. اما در این دوره موضوع تشکیل دولتهای “ملی”، “اقتصاد ملی”، “بازار ملی” ، “سرمایه و فرهنگ ملی” و… رواج پیدا میکند. این نوع جنبشهای ناسیونالیستی و هویت ملی دادن به شهروندان و دولت سازیها عمدتا در کشورهای غربی خود را نشان داده است.

اما در کشورهای دیگر مانند آسیا و آفریقا جنبشهای ملی عمدتا در اوآخر قرن ۱۹ و عمدتا در قرن بیست به شکل جنبشهای ضد استعماری پا به میدان گذاشتند. این اتفاق هم همزمان و یا متعاقب تضعیف سیستم فئودالی و عروج سرمایه داری است. در این دوره جنبشهای ملی عمدتا ضد استعماری و برای رهایی از زیر سلطه استعمارگران و به قول خودشان رهایی کشور به عنوان کشورهای مستقل یا خروج از زیر سلطه استعمار خود را نشان داد.

از اواسط قرن بیست میلادی به بعد جنبشهای ملی عمدتا جنبشهای هستند که بر محور زبان و فرهنگ شکل گرفته اند. برخلاف دو دوره قبل جنبشهای ملی در دوره سوم و تا به امروز ماهیت اقتصادی ندارند. زیرا در دوره اول جنبشهای ملی و ملت سازی اساسا بر محور بازار مشترک و تشکیل دولت مستقل و مقتدر جریان داشت و در دوره دوم ضمن ماهیت اقتصادی آن و تصاحب “منابع ملی خود و برای خود” باید از زیر یوغ استعمارگران خلاص میشدند. در این دوره آخر جنبشهای ملی عمدتا در مقابل ستم ملی و برای رهایی از زیر سلطه قدرتهای مرکزی و ستمگر و سهم خواهی بورژوازی محلی شکل گرفته اند.

به همین دلیل مسئله “قوم خود و زبان خود و فرهنگ خود” و بلاخره “ملت خود” منافع ملی ملت تحت سلطه به پرچم جنبشهای ملی تبدیل شد. به همین دلیل اگر هنگام ملت سازی در فرانسه زبان نقش اصلی را نداشت و عمدتا سرزمین ملاک آن بود در دوره سوم ملت سازی بر محور زبان مشترک تعریف شده است و به همین دلیل جنبشهای ملی در این دوری اساسا قومی هستند.

ادامه دارد