دختری از دیاربکر / علی رسولی

« دختری از دیاربکر»

 

او دختری از دیاربکر بود

نامش با شب آغاز می‌شد

در ستاره‌ها گم می‌گشت

و  سپیده‌ی زودهنگامی که خورشید

عادت به طلوع نداشت

پایان می‌گرفت.

با بهار می‌آمد

و با پاییز سفر می‌کرد

برگ‌ها در گیسوانش

می‌ریختند

در جویبار خاطره‌اش

زرد می‌چکید

و

پستان‌هایش رنگ کوهستان می‌گرفت.

 

او دختری از دیاربکر بود

در چشمانش ابر بود

و در قلبشرمزِ واحد‌های شب

صدای پای چریک‌ها در لهجه‌اش بود

و وقتی می‌رقصید، کبوترهای آشتی

از لانه‌ها بیرون می‌آمدند:

_صلح ستاره و شب بی‌معنی بود_.

 
او دختری از دیاربکر بود

مژگانش میان شاخه‌های درختی در “شنگال”

جای مانده بود

و نگاهش زیرِ آواری در”جزیره”.

 

«علی رسولی_اورست»

 

http://alirasoli.com/

https://www.facebook.com/ali1917/