اجتناب ناپذیری سلطه ی سرمایه داری انحصاری دولتی برکشورشوروی سابق

اجتناب ناپذیری سلطه ی سرمایه داری انحصاری دولتی برکشورشوروی سابق

تجربه ای از سوسیالیسم

نخست اینکه سده ی بیستم و به ویژه آغاز آن در کشورهایی مانند روسیه و چین  هنوز به پای  کشورهای غربی به انقلاب صنعتی دوم نرسیده بودند. بنا بر این لازم بود از لحاظ ساختارهای کار مزدوری و تقسیم کار هرمی متکی بر فناوری انقلاب صنعتی دوم (برپایه نفت، الکتریسیته و موتورهای درون سوز) به گسترش کار مزدی و نه الغای آن که لازمه ی انقلاب سوسیالیستی به مثابه فاز نخست جامعه ی کمونیستی است، بپردازند. نشان خواهیم داد که چون کارگر مزدور به مثابه ی تجلی اجتماعی سرمایه متغیر در واقع سنگ بنای سرمایه و بهره کشی آن است، سوسیالیسم نمی تواند بر پایه رشد و گسترش کار مزدوری، بلکه بر اساس الغای آن و تبدیل شدن به کمون می تواند بنا شود .

   کارگران در کمون پاریس، انقلاب روسیه و چین، با وجود آنکه به دلیل ارتجاعی بودن سرمایه از سده نوزدهم،  مواضع خودالغایی و کمونی داشتند، عمد تا هنوز برای دستاوردهای د مکراتیک انقلاب در کنار دیگر زحمتکشان بود که انقلابی بودند. اما هنگامی که به مثابه “طبقه ی برای خود” شکل می گیرند، و نمونههای بارز آن را در کشورهای صنعتی پیشرفته مانند انگلستان و آمریکا دیده ایم  و یا در ساختارهای هرمی کار مزدوری دولتی در شوروی و چین شکل می گیرند، دیگر انقلابی نیستند، بلکه تابع و درهم تنیده با سرمایه داری اند. مگر آنکه در اثر بحرانهای ساختاری آینده و در نتیجه خود الغایی آنان در کمون یا به مثابه کمونیستهای انقلابی حرفه ای از کار مزدوری و رفرمیسم گسست پیدا کنند .

   دولت و بورژوازی انگلستان هنگامی که مارکس هفت سال داشت، یعنی در سال ۱۸۲۵ قانون حق اعتصا ب و داشتن اتحادیههای کارگری را برای  کارگران تصویب کرد. آنان می دانستند که  این طبقه  هنگامی که به صورت  ” طبقه ی برای خود” در می آید، دیگر انقلابی نیست و برخلا ف پیش بینی مارکس که انگلستان نخستین کشوری است که در آن انقلا ب کارگری روی خواهد داد، هرگز در این دویست سا ل انقلابی در آن روی نداده و طبقه ی کارگر به اصطلا ح ” برای خود” از مواضع اصلاح طلبانه پا را فراتر نگذاشته است .

   “از این دیدگاه است که باید بیماری جبهه ی چپ را تشخیص بدهیم. این بیماری یکی از جنبههای نمایان بیماری کل جامعه است. جبهه ی چپ هسته ی اصلی اعتقاد خود را از دست داده است و فرمولهای بی اعتبار شده را تکرار می کند. به مد ت صد سال یا بیشتر، امید چپ به کارگران به عنوان طبقه ی انقلابی آینده بسته بود. نقشه این بود که دمکراسی سرمایه داری را براندازند و دیکتاتوری پرولتاریا را جانشین آن کنند. اعتقاد به اینکه چنین تصوری عملی بشود هنوز امکان دارد. در گذشته تحولات بزرگ جامعه چند دهه یا چند قرن را در بر گرفته است، شاید ما داریم قدری بی تابی  می کنیم. ولی من اعتراف می کنم  که با این همه نشانه  که ما را به جهت دیگری هدایت می کنند، این منظره خوش بینی مرا زیا د زیر فشار می گذارد. وقتی که به تشتت  جبهه ی چپ نگاه می کنم، می بینم که به صورت کهکشانی از فرقههای کوچک  در آمده است و وجه مشترک آنها هم فقط این است که نمی توانند بیش از حاشیه ی ناچیزی از جنبش کارگری را جلب کنند و اینکه با کمال شجاعت گمان می کنند نسخه ای که برای انقلاب د ر دست دارند، نماینده ی منافع و مقاصد کارگران است. به یاد تروتسکی می افتم که در مقاله ای که اندکی پس از آغاز جنگ دوم در سپتامبر ۱۹۳۹ نوشته بود، با تردید و بعد از قید و شرطهای زیادی اعتراف کرده بود که اگر جنگ باعث بروز انقلا ب نشود، ناچار دلیل این شکست را باید ” نه در واپس ماند گی کشور، و نه در محیط امپریالیستی، بلکه در عدم قابلیت مادرزادی پرولتاریا برای مبد ل شدن به یک طبقه ی حاکم ” جستجو کرد. شاید نباید در آن ساعت تاریک نومیدی تروتسکی را برای گرفتن یک چنین اعترافی زیاد زیر فشار بگذاریم. من از   کلمه ی ” مادرزادی” (Congenital ) قدری باک دارم. آن مقاله به زبان انگلیسی منتشر شده است و نمی دانم تروتسکی چه کلمه ای در زبان روسی به کار برده بود. ولی اگر او زنده مانده بود و صحنه ی امروزی را به چشم می دید، خیال نمی کنم دلیلی برای پس گرفتن آن حکم خود پیدا می کرد .

   حالا این وضع را چگونه باید تحلیل کرد و آینده را چگونه باید دید ؟ اولا” کارگران و کارفرمایان هنوز به همان روال قدیم بر سر تقسیم سود عمل سرمایه داری باهم می جنگند، اگرچه اخیرا” مواردی پیش آمده است که کارگران و کارفرمایان به توافق رسیده اند، ولی دولت به دلیل منافع عمومی در برابر این توافق مقاومت کرده است. ثانیا”، نوعی تراضی خاموش ولی بسیار قوی میان کارفرمایان و کارگران برای حفظ سود به وجود آمده است. طرفین ممکن است بازهم برسر تقسیم غنائم با هم دعوا کنند، ولی در بالا بردن میزان این غنائم با هم متحد اند. هنوز جای این پرسش باقی است که کدام یک از دو طرف در نهایت برنده می شود ؟ می توان این طور استد لال کرد که وقتی کار به سرحد فیزیکی بهره کشی از بازار مصر ف رسید، و وقتی که در هر کشور معینی امکانات تقویت سرمایه داری از درون تمام شد، برخورد  میان منافع کارفرما و کارگر باز اهمیت پیدا می کند و راه برای آن انقلا ب بسیار دیر کرده ی مطابق مدل مارکسیستی باز می شود. ولی من باید اعتراف کنم که در این پیش بینی تردید دارم. به نظر من این واقعیت جالب است که بعد از ۱۹۱۷ فقط در چین و در کوبا انقلاب عملی شده است و جنبشهای انقلابی امروز فقط در کشورهایی زنده هستند که پرولتاریا ضعیف است یا اصلا” وجود ندارد .

   شما با نقل آخرین کلمات کتاب ” تاریخ چیست ” می خواهید با من معارضه کنید. بله، من اعتقاد دارم که جهان پیش می رود. من نظرم را درباره ی سال ۱۹۱۷ به عنوان یکی از برگشتگاهها ی تاریخ عوض نکرده ام. من باز هم می گویم که این رویداد، همراه با جنگ ۱۹۱۸ – ۱۹۱۴ آغاز شدن پایان  نظام سرمایه داری بود. ولی تمام جهان در یک زمان یا تمام جاها در آن واحد حرکت نمی کنند. من حالا وسوسه می شوم که بگویم بلشویکها  در سال ۱۹۱۷ پیروزی خود را نه به رغم واپس ماندگی اقتصاد و جامعه ی روسیه بلکه به سبب آن واپس ماندگی به دست آوردند. به نظر من باید این فرضیه را به طور جدی مورد توجه قرار بدهیم که انقلا ب جهانی که انقلا ب بلشویکی نخستین مرحله ی آن بود و با پیش آمدن آن سرمایه داری سرنگون می شود، به صورت شورش پرولتاریای کشورهای سرمایه داری پیشرفته روی نخواهد داد، بلکه عبارت خواهد بود از شورش اقوام مستعمرات برضد سرمایه داری در لباس امپریالیسم .” ( ای. اچ. کار، تاریخ روسیه شوروی، جلد اول، مصاحبه با نیو لفت ریویو در سپتامبر- اکتبر ۱۹۷۸٫ )

   در آن زمان هنوز شوروی فروپاشی نشده بود و چین نیز به طور عریان هنوز به صورت سرمایه داری انحصاری   در نیامده بود. اما امروز می دانیم که چین باوجود آنکه راه شورش یک کشور نیمه مستعمره را در برابر امپریالیسم پیش گرفته بود، خود از راه سلطه ی سرمایه داری دولتی انحصاری به سرمایه داری عریان رسید و در واقع انقلاب صنعتی خود را برپایه به اصطلاح انقلا ب دمکراتیک نوین به سرمایه داری انحصاری رسانید و از سوسیالیسم خبری نبود. اما حقیقتی در این گفته وجود دارد که می توان هنوز بدان تکیه کرد و آن اینکه به دلیل جوش خوردن منافع کارگران و از جمله کارکنان شاغل با فناوری فرا مدرن، هم در کشورهای پیشرفته و هم در کشورهای پیرامونی، آنان انقلابی نخواهند بود بلکه همان طور که لنین می گوید سازمان کارگران به خودی خود از رفرمیسم فراتر نخواهد رفت. شورش و انقلاب در میان انبوه تودههای پیرامونی و یا خلع ید شده و ارتش ذخیره ی گسسته از کار مزدوری ثابت در خواهد گرفت. این انبوه تودههای محروم در خود کشورهای پیشرفته ی مر کزی نیز حضور دارند. کارگران بیکار، زنان، دانشجویان و اقلیتهای قومی و نژادی رانده شدگان را تشکیل می دهند که به ویژه در میان اقلیت درس خوانده ی آنان کمونیستهای انقلابی پی گیر فراوان حضور دارند. خوشبختانه بحران ساختاری سرمایه و بیکاری فزاینده حتی در میان فناوران فرامدرن دارد زمینه را برای خودالغایی کارگران و تبدیل آنان به کمونیستهای انقلابی حرفه ای فراهم تر می سازد .

   از مقاله ی ” اسطوره زدایی از مارکسیسم ” نوشته رابرت کورتس و ارنست لوهوف، ترجمه ی ش. والامنش که در شماره ی نوزدهم مجله ی نقد به زبان فارسی در آلمان در آمده است و مقاله ی بسیار جالبی است، می توانیم برداشت کنیم که کار زنده و خلاق انسانی به مثابه کار مشخص در جریان انهدام و میرایی آن در فرایند بهره کشی توسط کار مجرد به مثابه مزد، به کالا یا کار مرده تبدیل می شود. بیگانگی و از خود بیگانگی کارگر مزدور از این فرایند بهره کشی ناشی می شود. بنابراین برخلاف بسیاری از متون و برداشتهایی که از مارکسیسم وجود دارد، ساختارهای صنعتی متکی بر کار مزدوری حتی در آغاز حاکمیت شوروی، چین و کوبا  با هر نامی که بدان بدهند، همان سرمایه داری اند که بر سنگ بنای کار مزدوری از خود بیگانه و بر بهره کشی متکی است. این ساختارها نمی توانند پایه ای برای ” سوسیالیسم” باشند. زیرا سوسیالیسم به مثابه مرحله نخست کمونیسم، بر خود الغایی پرولتاریا و از میان رفتن کار مزدوری و تبدیل آن به کمون بنا می شود .

   ” طبقه ی کارگر” ساختاری است که سرشت و اساس آن را همان فرایند انتزاعی مصرف و انهدام نیروی کار خلاق انسانی و مشخص به عنوان هدف و کارکردی درخود تشکیل می دهد. اما هنگامی که این سرشت “طبقه ی کارگر” را که صفت یا خصلت ناشی از تعین اقتصادی آن است ( کار مجرد)، در کار مشخص خلاق و زنده ی انسانی بپوشانند، که جنبه مغلوب و انهدامی و شکل ظاهری درهم تنیده با آن است و به صورت اثباتی و طبیعی به عنوان کار مشخص و خلاق انسانی منسوب کنند، “طبقه ی کارگر” را نیز به بتواره ای مقدس و جاودانی تا “سوسیالیسم” و مثبت قلب ماهیت می کنند. نه آنکه ضرورت خودالغایی آن را برای سوسیالیسم دنبال کنند. بنابراین تضاد اساسی سرمایه داری را نمی توان تضاد کار و سرمایه دانست زیرا :

   “کار و سرمایه به مثابه اشکال هستی اجتماعی بتوارگی کالایی هم هویت و یکسانند و بتوارگی کالایی در اساس متکی است به ناهمانی و نا یکسانی عاملین انسانی همراه با اجتماعی شدن کارشان. در نتیجه ” مبارزه ی طبقاتی” رایج واجد بصیرت به بتوارگی کالایی و رهایی از آن نیست، بلکه بر عکس شکلی از اشکال خود این بتوارگی است …” ( اسطوره زدایی از مارکسیسم، ص ۳۳ )

   بزرگان چپ سنتی این طور آموخته اند و ” آموزش” داده اند که تضاد و تقابل کار – سرمایه، ماهیت سرمایه داری است. نخست اینکه کارمجرد که در بهره کشی و انهدام کار زنده غالب است، خود همان سرمایه ی متغیر یا مزد است. آن تضاد را میان کارگران و سرمایه داران با همان منطق متافیزیکی و پرودونی خیر و شر که مارکس در کتاب فقر فلسفه علیه پرودون توضیح داده است، درک می کنند که در واقع دیالکتیکی نیست. بلکه شقه کردن آن با منطق متافیزیکی است. زیرا “کار” در سرمایه داری موجودیتی فراتاریخی نیست و سرشت آن را نمی توان با فرایند مولد بین انسان و طبیعت و امری مقدس و ازلی و ابدی تعریف کرد .

   ” بدین ترتیب مقوله ی مارکسی “کار مجرد” کاملا” ناپدید می شود یا به نحوی یکجانبه در جبهه ی ” منفعت طبقاتی سرمایه” قرار می گیرد، ضمن اینکه طبقه ی کارگر به نوبه ی خویش و بازهم به نحوی یکجانبه به جبهه ی کار مشخص منسوب می شود .” ( همان مقاله ص ۳۴- ۳۳ )

   کارگران که باید خرده خرده خود را بفروشند، خود کالایی زنده هستند که در جریان خرید و مصرف آنان و تبدیل شان به کار مجرد و کار مرده به عنوان کالاهای مادی، بیگانه و از خود بیگانه و منهدم می شوند. در تاریخ مارکسیسم به طور کلی دو گرایش در تحقق اثباتی پرولتاریا به مثابه پایه ای برای سوسیالیسم از یک سو در برابر ضرورت نفی و خود الغایی پرولتاریا برای سوسیالیسم به مثابه ی مرحله نخست کمونیسم  در هم آمیخته و نا معین باقی مانده اند. مارکس در زمان کمون پاریس و نیز در زمان اتحادیه کمونیستهای آلمان اساسا” بر نفی و خود الغایی کار مزدوری برای کمون تکیه دارد. اما در انگلستان روی تکامل طبقه ی کارگر خوش بینانه حساب می کند و اثری از ضرورت خود الغایی کارگران در آثار او نیست و انگلستان را نخستین کشوری می داند که در آن انقلا ب کارگری درخواهد گرفت. در طی تاریخ  بیش از ۱۶۰ سالی که از زمان انتشار مانیفست می گذرد، به طور کلی گرایش اثباتی در تکامل پرولتاریا و نه خود الغایی و نفی آن در کمون، حتی در زمان کمون پاریس به مثابه ی شکل دیکتاتوری پرولتاریا و نه نفی و الغا و اعتلای آن در کمون که دیگر دولت و قدرت سیاسی نیست، بلکه مدنی است، غلبه دارد .

   چپ سنتی و دگماتیست مدام روی این “طبقه ی کارگر” برگزیده خداوند و خیر مطلق سوگند می خورد که در کشورهای پیشرفته سرمایه داری، به دلیل غارت منابع کشورهای پیرامونی است که ” اشرافیت کارگری” رفرمیست را شریک خود ساخته اند و در شرایط بحران ساختاری سرمایه است که ” طبقه ی کارگر” برگزیده و شاغل در صنایع به انقلا ب روی خواهد آورد و دیکتاتوری پرولتاریا مانند اکتبر ۱۹۱۷ روسیه را بر پا خواهد داشت. آنان همان ساختارهای صنعتی کار مزدوری را در زمان انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریا، به مثابه ی پایههای ساختمان سوسیالیسم دولتی می دانند و در واقع سرمایه داری انحصاری دولتی را که ممکن است در اثر شدت یافتن بحرانهای ساختاری سرمایه، چاره ناپذیر شوند، با سوسیالیسم اشتباه می گیرند. درحالی که مانند تصرف دستگاه حاضر و آماده ی دولتی، تصرف دستگاه حاضر و آماده ی صنعتی نیز توسط حزب کمونیست قدیمی، با عنوان دیکتاتوری پرولتاریا، در واقع همان دیکتاتوری بر پرولتاریا توسط نخبگان حزبی است و چون خودالغایی پرولتاریا در کمون مدنی صورت نگرفته است، نتیجه همان سرمایه داری انحصاری دولتی می شود .

   “تاریخ همه ی کشورها شاهد است که طبقه ی کارگر با امکانات خودش در وضعی است که فقط می تواند آگاهی اتحادیه ی کارگری را پدید آورد. یعنی اعتقاد به ضرور ت متحد شدن در اتحادیهها، و مبارزه کردن با کارفرمایان، و وادار کردن دولت به گذراندن این یا آن قانون که برای کارگران لازم است و مانند اینها. عقیده ی سوسیالیسم از نظریههای فلسفی و تاریخی و اقتصادی برآمده است، که نمایندگان درس خوانده ی طبقات مالک یعنی روشنفکران، آنها را حلاجی کرده اند .بنیان گذاران سوسیالیسم معاصر، مارکس و انگلس، خود به حکم خاستگاه اجتماعی شان به همین جماعت روشنفکران بورژوا تعلق داشتند. همچنین در روسیه تعالیم نظری سوسیال دمکراسی کلیتا” مستقل از جنبش خود انگیخته ی کارگران پدید آمده است و این پدید آمدن نتیجه ی طبیعی و ناگزیر تحول اندیشه در میان روشنفکران سوسیالیست انقلابی بوده است. ” ( لنین، چه باید کرد ؟  به نقل از تاریخ روسیه ی شوروی، ای. اچ .کار، جلد اول ص ۳۵- ۳۴ )

     به نظر می رسد که تاکید لنین این جا اورا به بیان عبارتی “کلیتا” مستقل” می کشاند که از لحاظ مارکسیسم مشکوک است. ] زیرا ایدههای سوسیالیسم را نمی توان به مثابه ی سوژه از مادیت آن در وجود پرولتاریا به مثابه ی ابژه ی خود الغایی در کمون جدا کرد.در این صورت حرکت تکاملی ایده ی مستقل از مادیت آن به معنی ایده آلیسم است. [ در جاهای دیگر ا و ضرورت ریشه ی اجتماعی هرگونه رای سیاسی را مورد تاکید قرار می دهد. نظیر همین ایراد را به یکی از قطعات نوشتههای قدیم خود مارکس نیز می توان گرفت. در این قطعه  مارکس پرولتاریا را ” حربه ی مادی فلسفه ” برای انجام دادن انقلاب می نامد. ( همان کتاب، ص ۳۵ )

   در اینجا این پرسش پیش می آید که “طبقه ی کارگر” که در چارچوب ساختارها و تقسیم کار مزدوری اسیر است و در روسیه زمان انقلاب در اثر جنگهای خارجی و داخلی و انقلابهای فوریه و اکتبر توش و توانی برایش نمانده است و تازه به موازات انقلاب صنعتی دوم درحال برپایی و نه خود الغایی صنایع دودکشی عقب مانده ی آغاز سده بیستم روسیه است، چگونه می تواند عنوان دیکتاتوری پرولتاریا را برای سلطه ی حزب کمونیست بر آن شالودههای رشد یابنده ی سرمایه داری انحصاری دولتی بگذارد ؟ در زیر به نقل از کتاب مبارزه ی طبقاتی در شوروی، جلد اول، اثر شارل بتلهایم خواهیم دید که کار کمونیستی و سوسیالیستی در نفی کار مزدوری در مقایسه با توسعه ی سیاست سرمایه داری دولتی توسط حزب بسیار ناچیز بوده است .

   ” شنبههای کمونیستی یکی از جنبههای خصوصا” معنی دار خصلت پرولتاریایی انقلاب شورایی است، زیرا که تظاهر پیوستگی عمیق مبارز ترین کارکنان به وظایف دیکتاتوری پرولتاریاست. در خلال سالهای ۱۹۲۱- ۱۹۱۸ انقلابی شدن ایدئولوژیکی کارکنان در شرایط دیکتاتوری پرولتاریا، باعث ظهور مناسبات تولیدی طراز نوین، البته به صورت محلی و گذرا، یعنی مناسبات کمونیستی می شود .

   چنین ظهوری نتیجه ی مداخله ی ایدئولوژیکی حزب بلشویک، به ویژه مداخله ی بعضی از فعالین بدنه ی حزب، در یک روند مبارزه ِ طبقاتی حا د است …

   …یکی از نخستین متونی که لنین در آن به طور صریح از ظهور مشخص مناسبات نوین تولیدی، یعنی مناسبات کمونیستی، صحبت می کند، عبارت از رساله ی او تحت عنوان ابتکار عظیم می باشد، این نوشته از آن جهت مهم است که به طرز چشمگیری اهمیت تاریخی ” شنبههای کمونیستی” را بیان می کند. همچنین این متن، ظرفیت لنین را در تشخیص هرچه که واقعا” جدید و انقلابی است، نشان می دهد. این موضوع برای عامیهای بورژوایی و خرده بورژوایی که معتقد به وجود “ماهیت انسانی” می باشند، یعنی همان انسانی که تظاهر کاملش همانا خرده بورژوازی حسابگر است، غیر قابل فهم است …” ( مبارزه ی طبقاتی در شوروی اثر شارل بتلهایم، ترجمه ی  خسرو مردم دوست، جلد اول  ص ۲۳۲-۲۳۱ )

   خواندن این کتاب و به ویژه بخش ” ظهور روابط نوین تولیدی سوسیالیستی و کمونیستی” را به خوانندگان این مقاله توصیه می کنیم. البته از نظر لنین باوجود به اصطلاح ” سرمایه داری دولتی تحت دیکتاتوری پرولتاریا” که متناقض است، و نیز حزب بلشویک کار خلع ید از بورژوازی را پایان یافته تلقی می کند، ادامه حیا ت موثر و ساختاری آنرا منوط به بقاء و رشد و گسترش کار مزدی زیر یوغ سرمایه داری دولتی نمی داند .

 ” البته لنین از شکنند گی مناسبات اجتماعی که بدین ترتیب بروز نموده اند ] شنبههای کمونیستی [ بی اطلاع نیست. ولی او می داند که مسئله ی اساسی این شکنند گی نیست، بلکه جدید بودن روابط است که شایان توجه می باشد…

   معهذا مناسبات نوینی که در خلال سالهای ۱۹۱۷ و ۱۹۲۱ سر بر آ وردند و به ابتکار تودهها نیز بودند، به تدریج به دلایل گونا گون ناپدید می شوند. دراین میان می توان دلایل زیر را نام برد : رشد مرکزیت اداری، افزایش مقررات و تحمیلات دولتی ( که ندرتا” ابتکار تودهها را تشویق می کند ) و هم چنین نفوذ “متخصصین بورژوایی” در دستگاههای دولتی و ” بوروکراتیزه شدنی” که از آن نتیجه می شود. یکی از نتایج علت اخیر عبارت است از “شنبههای کمونیستی” ای که دیگر تنها نامی به عنوان کمونیستی برایشان مانده است. زیرا که اجباری شده اند…”   ( همان کتاب، ص ۲۳۳، ۲۳۸ و ۲۳۹ )

   رشد و گسترش صنایع در روسیه عقب مانده از کشورهای پیشرفته ی غربی، به ناچار می باید برپایه ی ساختارهای صنعتی دودکشی آن زمان متکی بر کار مزدوری و تقسیم کار اجتناب ناپذیر انقلاب صنعتی دو م صورت می گرفت. در آن زمان کسی نمی توانست پیش بینی کند که خود الغایی پرولتاریا در کمونها در هزاره ی سوم برپایه انقلاب سوم صنعتی و فناوری عصر اطلاعا ت فراهم شدنی است. هنوز هم چشم انداز روشن و مشخصی برای بحران ساختاری و فروپاشی ساختارهای کار مزدی و تبدیل آن به خودالغایی پرولتاریا در کمون به چشم نمی خورد. هنوز میان دوامکان برای آینده به سر می بریم : یا سوسیالیسم یا بربریت .

   ” سوسیالیسمی که درآن طبقه ی کارگر وجود خود را به مثابه ی طبقه تایید کند و کماکان طبقه ی کارگر باقی بماند تنها نام دیگری برای سرمایه داری است. این استدلال نیز که طبقه ی کارگر باید به منزله ی طبقه شکل بگیرد و برای یک دوران کامل تاریخی خود را تایید کند تا ” مقاومت سرمایه” را درهم بشکند، استدلالی خام و توخالی است. در واقع بورژوازی باید مانع چه چیز این طبقه ی کارگر معروف باشد جز مانع الغایش به دست خویش ؟ استدلال اثباتی و غیر منطقی آگاهی طبقاتی سنتی، سازمان انقلابی برای الغای اشکال بورژوایی را با ” خود سازماندهی پرولتاریا” در درون این اشکال عوضی می گیرد. ” ( اسطوره زدایی از مارکسیسم، ص ۴۹ )

   تمام بار ایجاد و رشد و گسترش عمودی سرمایه داری انحصاری دولتی در شوروی را نمی توان فقط بر دوش بوروکراسی و مدیران صاحب امتیاز و افسران ارتش سرخ انداخت. بلکه برخی دیدگاههای انحرافی درون حزب نیز زمینه ساز آن بوده اند. شارل بتلهایم در همان جلد اول کتا ب ” مبارزه ی طبقاتی در شوروی” در بخش نخست به ادامه ی نگرش اکونومومیستی در حزب کمونیست شوروی در زمان انقلا ب و پس از آن می پردازد. طبق این دیدگاه گویا رشد و گسترش نیروهای مولده مستقیما” موتور محرک تاریخ را تشکیل می دهند و نه مبارزه ی طبقاتی .

   ” در این شرایط به نظر می رسید که مسئله ی اساسی پرولتاریای شوروی عبارت بود از افزایش هرچه سریع تر تولید ] از هر راه ممکن به ویژه سرمایه داری دولتی متکی بر کار مزدوری و هدایت آن با بوروکراسی متشکل از مدیران صاحب امتیاز [ تا به این ترتیب ” پایههای مادی سوسیالیسم” ساخته شود. پرولتاریای شوروی “مطمئن” شده بود که مناسبات تولیدی متنا سب و روبنای مناسب هم رشد خواهند یافت. شعارهای آن زمان هم از اینجا ناشی می شوند : ” تکنیک درباره ی همه چیز تصمیم می گیرد ” و ” رسیدن و در گذشتن از پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری .” ( همان کتاب، ص ۲۲ )

   لنین در سالهای ۱۹۲۱ تازمان حیات خود بارها از تیلوریسم آمریکایی و خط مونتاژ در تولید و ضرورت آن در روسیه یاد می کند. این پرسش پیش می آید که آیا آن فناوری در سده ی بیستم مگر توانست از نظام سرمایه داری انحصاری فراتر رود ؟ آیا عنوان ” سرمایه داری دولتی تحت دیکتاتوری پرولتاریا” که لنین در طرح برنامه ی نپ از آن نام می برد، همان سرمایه داری انحصاری دولتی نبود که با شد تی بیشتر در زمان حکومت استالین باعنوان ” سوسیالیسم ” ادامه پیدا کرد ؟ آیا کار مزدوری به مثابه ی پایه ی اصلی سرمایه با شدت رشد و گسترش پیدا نکرد ؟ آیا سوسیالیسم به مثابه ی مرحله ی نخست زایل شدن و خود الغایی پرولتاریا و تبدیل آن به کمونها نیست ؟

   اما برعکس آن، تروتسکی نیز مانند استالین می پذیرد که پس از دولتی کردن و جمعی کردن وسایل تولیدی با ادامه ی وجود کار مزدوری، دیگر طبقات وجود ندارند. زیرا که دیگر به اصطلا ح مالکیت خصوصی وجود ندارد. در اینجا اشکال رسمی و حقوقی مالکیت پرولتاریا بر ابزار و وسایل تولیدی را که روبنایی فریبنده است، به جای اختیار واقعی مدیران بوروکرات و صاحب امتیاز ملاک ناپدیدی طبقات بالا قرار می دهند. ( همان کتاب، ص ۲۵- ۲۴ )

   استالین در گزارشی درباره ی طرح قانون اساسی اتحاد شوروی در نوامبر ۱۹۳۶ …نتیجه می گیرد :

   “دیگر طبقه ی سرمایه دار در صنایع وجود ندارد. دیگر طبقه ی کولاکها در کشاورزی وجود ندارد. دیگر فروشندگان و بورس بازان در تجارت وجود ندارند. بدین نحو تمام طبقا ت استثمارگر نابود شده اند .”   ( همان کتاب، ص ۱۵ )

   بنابراین از زمان تسلط سیاست “سرمایه داری دولتی تحت دیکتاتوری پرولتاریا” با طرح برنامه ی نپ در سال ۱۹۲۱، دیکتاتوری پرولتاریا قرار بود بر کدام طبقات بهره کش اعمال گردد ؟ اینها که می گویید همه نابود شده اند !

   رشد و گسترش تولید به هر قیمت در سالهای جنگ جهانی اول و جنگهای داخلی تا سال ۱۹۲۱ که شوروی با کشتار مردم و به ویژه انقلابیون در جبههها و قحطی و سرما و گرسنگی میلیونها انسان رو به رو بود، اجتناب ناپذیر بود و بقای انقلا ب در محاصره ی دول غربی و عوامل آدمکش داخلی آنان مانند کورنیلف، دنیکن، کلچاک و ورانگل در خطر نابودی قرار داشت. با این وجود در زمان لنین هنوز سانترالیسم دمکراتیک، دستکم در کمیته ی مرکزی حزب بلشویک، مانند گذشته وجود داشت و رعایت می شد. اما در سالهای پس از آن که لنین در بستر بیماری و خطر مرگ افتاده بود، سلطه ی دیکتاتوری فردی استالین و همدستانش بر حزب، باوجود رفع خطر نابودی شوروی، حتی مانع خواندن وصیتنامه ی لنین  که در دست همسرش کروپسکایا بود، در کمیته مرکزی و در سطوح دیگر حزب کمونیست گردید. در آن وصیتنامه لنین برآمدن شوونیسم بزرگ در شوروی را به دست استالین و یارانش پیش بینی کرده بود. محاکمات سالهای دهه ۱۹۳۰ که در آن یازده نفر از سران کمیته ی مرکزی زمان لنین اعدام یا مانند تروتسکی ( با تبر در مکزیک) به قتل رسیدند، زندانی شدن میلیونها نفر در اردوگاههای وحشتناک کار اجباری، تمام اینها به دست سرمایه داری انحصاری دولتی فاسد با عنوان شوروی و در راس آن استالین انجام گرفت. هنوز پوپولیستهای توده ای و هم پالکیهای آنان در میان چپ سنتی از قهرمانیهای شوروی در جنگ دوم جهانی در نابودی آلمان نازی صحبت می کنند و استالین را ستایش می کنند. بله مردم شوروی در جریان جنگ دوم جهانی ۲۵ میلیون نفر کشته دادند و قحطی و سرما و گرسنگی را برای خرد کردن قوای هیتلر جنایتکار تحمل کردند و شوروی نیروی تعیین کننده ی متفقین در شکست آلمان نازی بود. اما آنروی دیگر سکه را هم باید دید که حزب در شوروی و طرفداران دنباله روی آن در جهان در واقع سرمایه داری دولتی انحصاری و جنایتکار را با عنوان “سوسیالیسم” رو به فروپاشی به مدت هفتادسال فریب و خود فریبی به مبارزان جهان قالب کرده اند. این درست است که شوروی به دومین قدرت صنعتی و فناوری جهان تبدیل گردید، اما سوسیالیسم چیز دیگری است که نهایتا” دیدیم سرمایه داری دولتی با عنوان ” سوسیالیسم” به صورت عریان در آمد و تمام رشتههای فریب و خود فریبی پنبه شد. حالا جماعت پوپولیست چپ سنتی دارند از روسیه ی پوتین طرفدار بشار اسد جنایتکار در برابر داعش و النصره وابسته به عربستان و ترکیه و غرب دفاع می کنند. هنوز شوونیسم روسی دست از سر آنان برنداشته است .

   “یکی از مشکلات ناشی از پذیرش تز ناپدیدی طبقا ت استثمارگر، مربوط می شود به وجود دولت شوروی، این دولتی نیست که یک شکل گذرا بوده و به یک نه دولت یا یک جماعت تبدیل شود – این فرمولی است که انگلس در نامه ای به ببل به کار برده و لنین هم مجددا” از آن استفاده نموده است – بلکه دولتی است که هرچه بیشتر از تودهها جدا شده، دارای دستگاهی هرچه بیشتر حافظ “اسرار” خود بوده و با سلسله مراتبی کار می کند که در آن “مرحله ای منقاد مرحله ی”بالاتر” می باشد .

   از نظر مارکسیسم، شکل موجودیت دولت شوروی و ماهیت دستگاهی که آن دولت در اختیار داشت مسئله ای بود. زیرا از نظر ماتریالیسم تاریخی، این نوع دولت نمی تواند وجود داشته باشد مگر بر اساس آشتی ناپذیری طبقات .تحکیم چنین دستگاهی نشانه ای از تعمیق تضادهای آشتی ناپذیر می باشد، در حالی که ناپدیدی این تضادها با خاموشی دولت به معنی اخص کلمه آن ( یعنی به مثابه ی دستگاه سرکوب ) همراه است و جای خود را به ارگانهای خود – مدیریتی تودهها می دهد .

   این مسئله به توسط استالین، به ویژه در گزارشش به کنگره ی هجدهم حزب کمونیست اتحاد شوروی، مطرح شده است. در این گزارش استالین فرمول انگلس در آنتی دورینگ را یادآوری می کند :

   ” به محض تسلط طبقاتی و مبارزه برای بقای فردی که منبعث از آنارشی قبلی تولید و هم چنین برخوردها و زیاده رویهای منتج از آن از آن است از میان رفته باشد، دیگر چیزی برای سرکوب کردن وجود ندارد و قدرت به خصوص سرکوب، یعنی دولت، دیگر لازم نخواهد بود .”

   برای حل این مسئله استالین اعلام می دارد که : ” بعضی تزهای عمومی مارکسیسم درباره ی دولت تا به آخر پرداخته نشده و ناکافی اند .” سپس استالین پیشنهاد می کند که این عدم کفایت تزهای عمومی مارکسیسم را بدین طریق حل کنند که علت موجودیت دولت و موجودیت دستگاه وسیع دولتی را، نه برپایه ی مناسبات اجتماعی داخلی در اتحاد شوروی بلکه، براساس یک علت خارجی، که محاصره ی سرمایه داری باشد، قرار گیرد. و از آنجا فرمولبندی زیر حاصل می شود :

   ” عمل سرکوب جای خود را به محافظت از مالکیت سوسیالیستی بر علیه دزدان و اختلاس کنندگان اموال عمومی داده است .عمل دفاع از کشور در برابرتهاجم خارجی کاملا” حفظ شده است. در نتیجه ارتش سرخ، ناوگان نظامی و همچنین سازمانهای تنبیهی و سازمانهای اطلاعاتی، که برای دستگیری و مجازات جاسوسان ] اکثر یازده نفری که از کمیته مرکزی زمان لنین در محاکمات نیمه دوم دهه ی ۱۹۳۰ اعدام شدند، پیش از اعدام با شکنجه و …وادار شدند که اعتراف کنند که جاسوسان آلمان نازی اند. این بود مفهوم سانترالیسم دمکراتیک لنین از نظرگاه استالین .[، قاتلان و خرابکارانی که توسط سازمانهای جاسوسی کشورهای خارجی به کشور ما گسیل شده اند، حفظ گشته اند .” ( از کتاب مبارزه طبقاتی در شوروی)

   در کجای آثار مارکس، انگلس و لنین می توان پیداکرد که سوسیالیسم در یک کشورنسبتا” عقب مانده به تنهایی امکان پذیر است ؟ دولت و سرمایه دولتی برپایه بهره کشی از کار مزدوری نسبت به زمان تزار در شوروی و در مقایسه با پیش از انقلاب در چین، به مراتب گردن کلفت تر شده و بهره کشی از کار مزدوری نیز ابعاد جهانی پیدا کرده است.به قول لنین استخوان بندی همان دولت تزاری را رنگ سرخ مالیده اند درصورتی که در کمون پاریس به مثابه نه دولت، با اینکه فقط دوماه دوام آورد و با شدت کشتار و سرکوب گردید، در همان مدت کوتاه تدابیری اتخاذ کرد که مانع ایجاد بوروکراسی بالای سر تودهها گردید و مورد استناد مارکس و انگلس در آثارشان و لنین در کتاب دولت و انقلاب قرار گرفت. کمون جماعتی مدنی و نه دولتی و نه مذهبی است. لنین و حزب بلشویک از زمان انقلا ب ۱۹۱۷ تا سال ۱۹۲۰ در انتظاری فرساینده برای انقلا ب اروپا و به ویژه انقلاب کارگری در آلمان بودند. تا در اثر انقلاب مداوم و جهانی بتوانند از محاصره ی دول امپریالیستی غرب و عوامل سفید آنان خارج شوند و روسیه را از کشتار و قحطی و سرما و گرسنگی نجات دهند. اما اکثریت کارگران آلمان که شکل گرفته بودند و به اصطلاح به صورت “طبقه ی برای خود” در ساختارهای سرمایه تثبیت شده بودند، از انقلاب رویگردان شدند. حزب بلشویک در ۱۹۲۰ به ناچار برای رساندن سوخت و آذوقه از روستاها به شهرها به لکوموتیو نیاز داشت، کراسین وزیر صنایع شوروی را به انگلستان فرستاد که دشمن اصلی شوروی و دژ سرمایه داری جهانی بود. بلشویکها در ازای دریافت لکوموتیو از انگلستان، تعهد دادند که از پشتیبانی و گسترش انقلاب در خاور از جمله در ایران دست بردارند و حاکمیتهای نیمه مستعمره و نومستعمره را به رسمیت بشناسند. بدین ترتیب جنبش جنگل که بذر بدبینی و نفاق با چپ را در خود می پروراند، از حمایت شوروی محروم شد و انقلابیون چپ در ایران بلاتکلیف در اثر توطئههای جنگل باآن درگیر شدند. لنین با چچرین وزیر خارجه شوروی و روتشتاین سفیر وقت شوروی در ایران به حمایت از رضاخان به عنوان ” نماینده ی بورژوازی ملی در ایران” در خلع سلاح جنگل و انقلابیون چپ در گیلان، همکاری کردند و حیدرخان عمواوغلی به دست جنگلیها اعدام گردید .

   برای درکی روشن تر از تفاوتهای دولت شوروی با کمون پاریس که در ابتدای راه نابود گردید، می خوانیم: …انها نه تنها از کمون پاریس استقبال کردند، بلکه آنرا مورد مطالعه قرار دادند – از جمله در رساله ی ” جنگ داخلی در فرانسه” به قلم مارکس، انگلس در پیشگفتار خود بر این رساله مشخصا” به سیاستهای سوسیالیستی کمون اشاره می کند. به نظر او آنچه اهمیت حیاتی داشت، کوشش کمون در برقراری تدابیر حفاظتی در برابر نوعی رهبری بود که بعدا” به ارباب جدیدی بدل شود :

   ” کمون از همان آغاز مجبور به تشخیص این مسئله شد که وقتی طبقه ی کارگر به قدرت رسید نمی تواند با ماشین دولتی سابق کشور را اداره کند و برای اینکه برتری تازه فتح شده اش را دوباره از دست ندهد، از یکسو باید تمامی ماشین سرکوبگر قدیم را که قبلا” علیه خودش از آن استفاده می شد از میان بردارد و از سوی دیگر خود را در برابر نمایندگان و مقامات منتخب خودش محافظت کند …برای جلوگیری از تبدیل دولت و ارگانهای آن از خدمتگزار جامعه به اربابان جامعه – تغییر اجتناب ناپذیر در تمام دولتهای پیشین – کمون از دو وسیله خطا ناپذیر استفاده کرد. نخست آنکه تمام مقامات اداری و قضایی و آموزشی را برپایه ی انتخابات همگانی به شرط حق فراخوانی بی قید و شرط آنها توسط همان رای دهندگان برگزید. دوم آنکه حقوق همه ی مقامات از بالا تا پایین به اندازه ی حقوق دیگر کارگران تعیین شد …از این طریق مانع موثری در برابر مقام جویی و جاه طلبی به وجود آمد. و این علاوه بر احکام الزامی بود که به نمایندگان نهادهای انتخابی اعلام شده بود. ” ( ره یافتن به سوسیالیسم )

   البته در سوسیالیسم به مثابه ی مرحله ی نخست کمونیسم ،هنوز روابط پولی و کالایی به خاطر سطح نازل تقسیم کار و هنوز برقرار نشدن توزیع مایحتاج جنسی تودهها توسط یک شورای هماهنگی کمونهای کنفدرال و خودگردان باقی می ماند و مارکس در نقد برنامه ی گوتا خطاب به رفرمیسم کارگری بین الملل دوم است که می گوید : کارگران به جای شعار حق برابر در مقابل کار برابر که یک حق بورژوایی است و چون هرگونه حقی مستلزم نابرابری است ] یکی زن و بچه دارد، دیگری ندارد. یکی خانه دارد و دیگری ندارد و بنابراین به جای مجموعه ی عوامل برای میزان دریافت از جامعه نمی توان فقط میزان کار برابر را تنها ملاک قرار داد. [ باید بنویسند :نابود باد مزدوری. از هرکس به اندازه ی استعداد و به هرکس به اندازه ی نیاز .

   به توجیه استالین در حفظ و تکمیل دستگاه دولتی خشن و سرکوبگر شوروی باز می گردیم :

   “…علاوه براینکه اعلام لزوم یک پیکره ی متخصص سرکوب داخلی جهت مقابله با تهدیدات خارجی، از نظر تئوریکی مورد ایراد است ( زیرا که سازماندهی خود تودهها باید بتواند وظیفه ی کشف عناصر دشمن را که “توسط سازمانهای جاسوسی خارجی گسیل شده اند” به انجام برساند، درحقیقت هیچ طبقه ای در کشور حاضر نیست کوچک ترین کمکی به آنان برساند)، تز لزوم بقای یک دستگاه دولتی مواجه با مشکلی مشخص تر است ( ولی این مشکل کاملا” شناخته نشد مگر وقتی که از شدت و درجه ی سرکوبها آگاه شدیم- کلمه ی سرکوب برای بیان بازداشتها، زندانی کردنها و تبعید میلیونها نفر، کلمه ی بسیار ضعیفی است) و آن این است : اگر واقعا” موضوع فقط عبارت بود از کوبیدن عناصر “رسوخ کرده” کوبیدن دزدان و اختلاس کنندگان اموال عمومی و یا کوبیدن کسانی که به واسطه ی “ضعف”، ” خودپسندی” یا “بی حالی” خود را در تورهای جاسوسی گرفتار می کنند. پس اتخاذ آن همه تصمیمات تحمیل کننده چگونه توضیح داده می شود و برای چه بوده است؟ پاسخ به پرسشی که بدین نحو فرمولبندی شده باشد مشکل خواهد بود. برعکس، وقتی که این اعمال را نه اساسا” در رابطه با فعالیتهای سازمانهای جاسوسی خارجی و یا “بی حالی” شهروندان شوروی، بلکه در رابطه با یک مبارزه ی طبقاتی سرسختانه و کور قرار دهیم، آن وقت شدت سرکوب و اشکال و تضادهایی که در آن پدید آمدند قابل درک خواهند شد. ” ( مبارزه طبقاتی در شوروی، جلد اول، ص ۲۸ و ۲۹ )

   نظریه ی لنین برپایه ی سیاست ” سرمایه داری دولتی تحت دیکتاتوری پرولتاریا” متناقض به نظر می رسد زیرا کارگران مزدور در کارخانهها و مزارع دولتی به ویژه با طرح برنامه ی نپ در سال ۱۹۲۱ عملا” زیر سلطه و بهره کشی مدیران صاحب امتیاز غیر انتخابی قرار دارند که تنها به بوروکراسی دولتی بالا دست خود پاسخگو هستند. این موسسات کمون نیستند و تنها حزب بلشویک است که تلاش دارد در مسابقه با بوروکراسی و دولت در مورد کارگران مزدور تصمیمات و مصوبههای خود را به کرسی بنشاند. در واقع لنین و حزب بلشویک چنان برتری ناپایداری را که لزوما” به معنی رهایی کارگران مزدی از بهره کشی دولتی هم نیست و توان خود الغایی کمونی پرولتاریا وجود ندارد، به معنی دیکتاتوری پرولتاریا می نامند. تازه در مجموع بوروکراسی دولتی و مدیران صاحب امتیاز و کارچاق کنها و اختلاس کنندگان هستند که فرمان می رانند و از حزب پیشی می گیرند .

   ” مشاهدات تروتسکی در پایان جنگ داخلی ارزش ذکر کردن دارد :

   مرخص کردن ارتش سرخ پنج میلیون نفری در به وجود آوردن دیوانسالاری نقش کوچکی نداشت. فرماندهان فاتح، مقامات بالایی در شورای محلی، اقتصاد وبخش آموزشی به دست آوردند و پی گیرانه در همه جا رژیمی درست کردند که پیروزی در جنگ داخلی را تضمین کرده بود. بدین ترتیب تودههای مردم به تدریج در همه جا از مشارکت در رهبری کشور دور نگهداشته شدند. ( ” خیانت به انقلا ب” نوشته ی تروتسکی)

           طی دوران سخت و پر مشقت بازسازی بعد از جنگ اول جهانی و جنگ داخلی متعاقب آن، دیوانسالاری  مثل سرطان رشد کرد. دیری نگذشت که کنترل اقتصاد و جامعه در دست دولتی متمرکز گردید که اقلیت کوچکی بر آن حاکم بودند. اقلیتی که تسلط شدید بر قدرت دولتی داشتند. به موازات آن بخش نخبه ای از مردم – رهبران حزبی، روسای صنایع، مقامات دولتی، افسران ارتش روشنفکران و هنرمندان – تبدیل به قشری صاحب امتیاز شدند … اقشار بالا  و متوسط با جدیت دنبال رسیدن به مقام بالاتر و شیوه ی زندگی بهتر از نوع  طبقات بالا و متوسط غرب افتادند .

           دومین نوع انحراف از اصول سوسیالیستی در مورد مسئله ی ملی اتفاق افتاد. تزارهای روس با انرژی هرچه تمامتر بر مناطق وسیعی مرکب از ملتهای گوناگون با اقوام متفاوت دست یافتند. تزارها و اشرافیت روس یک امپراتوری به وجود آوردند. پس از سرنگونی تزار بر سر اینکه با این وضع چگونه باید رفتار کرد میان رهبران حزب کمونیست اختلاف وجود داشت. در این موقعیت به عنوان سوسیالیست چه باید کرد؟ لنین موضع گیری استواری داشت : تشکیل فدراسیونی از ایالات گونا گون که هر یک حق جدا شدن داشته باشند. علاوه بر آن قانون اساسی باید طوری باشد که روسای جمهور اتحاد شوروی میان ملیتهای مختلف بچرخد. استالین پیشنهادات لنین را به عنوان اینکه رمانتیک اند، تمسخر می کرد. ماحصل کار تشکیل فدراسیونی بود که روسیه در مرکز آن قرار گرفته و روسی کردن( ایالا ت) قانون حاکم شد .” ( ره یافتن به سوسیالیسم )

           بسیاری از جمهوریهای عقب مانده ی شوروی مانند مستعمرههای فدراسیون روسیه در مرکز درآمدند و این واقعیتی بود که برسر کشورهای اروپای شرقی پس از جنگ دوم جهانی نیز وارد آمد. استالین خود اصلا” اهل گرجستان بود، اما از موضع روسیه ی مرکز امپراتوری با مدیوانی که از سران حزب کمونیست گرجستان در زمان لنین بود برخورد می کرد. یکبار در نزاعی که میان آنان بر سر استقلال بیشتر گرجستان در گرفت، سیلی محکمی به گوش مدیوانی وارد آورد که نشان دهنده پیش درآمدی برای تصفیههای خونین نیمه ی دوم سالهای ۱۹۳۰ بود و لنین به شدت این حرکت را محکوم کرد .

             “…لنین درباره ی استالین می گوید که او ” قدرت نا محدودی در دستان خود متمرکز ساخته است ” و اضافه می کند : ” مطمئن نیستم او بتواند از این قدرت همواره با مآل اندیشی استفاده کند .” در مورد تروتسکی او می نویسد : شاید او شایسته ترین فرد کمیته ی مرکزی باشد، ولی زیادی از خودش مطمئن است و زیاده از حد شیفته ی جنبه ی صرفا” اداری امور است …

           لنین  ده روز پس از اینکه نامه ی قبلی را دیکته کرد، متممی بر آن می افزاید و این بار نظر بازهم شدید تری درباره ی شیوه ی رهبری استالین  و خصوصیات او ابراز می دارد :

              ” استالین بیش از حد خشن است و این نقش اگرچه در محیط ما و در روابط میان ما کمونیستها کاملا” قابل تحمل می باشد، ولی در مقام دبیر کلی دیگر قابل تحمل نیست. بنابر این من به رفقا پیشنهاد می کنم که درباره ی امکان برکناری استالین از این مقام بررسی کرده و شخصی را به جایش بگمارند که در تمام زمینهها تنها یک مزیت بر استالین داشته باشد. یعنی مزیت بردبار تر بودن، صادق تر بودن، با ادب تر بودن و نسبت به رفقا دلسوز تر بودن و داشتن اخلاقی کمتر متغیر و غیره. این خصوصیات را می توان جزئیات ناچیزی دانست. ولی به نظر من برای جلوگیری از انشعاب وبا توجه به آنچه دربالا درباره ی مناسبات میان استالین و تروتسکی نوشته ام، این موضوع کوچکی نیست. یا موضوع کوچکی است ولی امکان دارد اهمیتی تعیین کننده به دست آورد .”       ( مبارزه ی طبقاتی در شوروی، شارل بتلهایم. جلد اول، ص ۳۹۴- ۳۹۲ )

زوال دولت با شوراها جای خود را به دولتی شدن شوراها می دهد

           ابتدا بنا بود دولت شورایی شود و زوال یابد و جای خود را به شوراها بدهد، اما نهایتا” شوراها دولتی شدند !

           آنچه که از تجربیات کمون پاریس در آثار مارکس و کتاب دولت و انقلاب لنین باقی مانده است، به طور چکیده عبارت از خرد کردن دستگاه دولتی به جای تصرف حاضر و آماده ی آن و جایگزینی آن با شوراهایی از کمونهای مدنی ( نه دولتی) کنفدرال و خود گردان. کما اینکه مارکس می گوید : انقلابات گذشته دستگاه دولتی را تکمیل کرده اند، مسئله اما برسر درهم شکستن یا زوال آن است. مدنیت خود گردان و کنفدرال کمونها جای دین و دولت را می گیرد. اما در روسیه پس از انقلاب اکتبر پس از مدت کوتاهی که از تسلط شوراها و نه کمونها که از آنها خبری نبود بر دولت، این بار دولت بود که گردن کلفت تر بر شوراها تسلط یافت و به جای آنکه دولت شوروی شود، شوراها دولتی شدند و با بازگشت خیل عظیم کارمندان تزاری به دولت، در واقع به همان فرمول انقلابهای بورژوایی گذشته مانند انقلاب فرانسه باز گشتند که به جای درهم شکستن و یا زوال تدریجی دولت، همان دستگاه قدیمی دولتی تزاری را تصرف و تکمیل کردند .

           ” در پایان سال ۱۹۲۲ در چهارمین کنگره ی بین الملل کمونیستی، لنین در توضیح خصوصیات دستگاه اداری دولتی فراتر می رود و آنرا به دستگاه تزاری تشبیه می کند. او اظهار می دارد :

              آنچه به ما رسیده است یک دستگاه دولتی کهنه می باشد و این هم بدبختی ماست … ما اکنون تعداد کثیری کارمند داریم ولی به اندازه ی کافی نیروی تحصیل کرده نداریم که این عده را واقعا” اداره کنند. اغلب اوقات در عمل چنین بود که در اینجا یعنی در بالا که ما قدرت دولتی را در دست داریم، دستگاه بازهم یک طوری کار می کند ولی در پائین خودسرانه امر ونهی می کنند و چنان امر ونهی می کنند که اغلب اوقات بر ضد اقدامات ما عمل می نمایند …در پایین صدها هزار کارمند قدیمی هست که از دوران تزار و جامعه ی بورژوایی باقی مانده اند و قسمتی آگاهانه و قسمتی هم نا آگاهانه بر ضد ما کارمی کنند .

          بالاخره لنین، کمی پیش از آنکه به واسطه ی بیماری محکوم به سکوت گردد، سخت ترین قضاوتها را در مورد دستگاه دولتی “شورایی” اظهار می دارد. او می گوید: ” این دستگاه چیزی نیست مگر دستگاهی که از تزاریسم به قرض گرفته شده” و “بر روی آن قشر نازکی از شورایی بودن مالیده اند”. او همچنین اضافه می کند :

           ” ما دستگاهی را دستگاه خودمان می نامیم که در واقع هنوز نسبت به ما عمیقا” بیگانه است و شله قلمکاری است از بازماندههای بورژوایی و تزاری …”

        …لنین در نوشتن این موضوع به خود تردیدی راه نمی داد که :

        ” وظیفه ی قدرت شوراها عبارت است از تخریب کامل دستگاه کهنه ی دولتی، به همان نحو که در اکتبر آن را خراب کرده بودیم و انتقال قدرت به شوراها .”

           می دانیم دستگاه دولتی که تجدید بنا شده بود هرگز، آنطور که لنین می خواست، نابود نگردید. این دستگاه به رشد و تحکیم خود ادامه داد. پس از پایان نپ، یعنی پس از از بین رفتن بورژوازی خصوصی، این دستگاه دولتی یکی از جاهایی است که نیروهای بورژوایی در آن تجمع می کنند .”   ( مبارزه طبقاتی در شوروی، جلد اول، ص ۳۹۹- ۳۹۸ )

           استالین و رهبران دیگر حزب بلشویک پس از مرگ لنین هرگز این جسارت و صداقت را نداشتند که بگویند : ” یک دستگاه تزاری که رنگ سرخ بدان مالیده اند .” و استالین و یارانش آن را “سوسیالیسم” نامیدند. لنین و حزب بلشویک از سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳  همواره در برابر اجبارها و ضرورتهای حیاتی ناچار به تصمیمات و برنامههایی می شدند که غالبا” با آنچه مارکس و انگلس درباره ی کمون گفته بودند و یا خود لنین در کتاب ” دولت و انقلا ب” بدان پرداخته بود، در تضاد و یا تناقض قرار می گرفت. مردم در جریان جنگ اول از سال ۱۹۱۴ تا سال ۱۹۱۸ چهار میلیون نفر تلفات دادند و از سال ۱۹۱۸ تا سال ۱۹۲۰ در جریان جنگهای داخلی در اثر قحطی، سرما، گرسنگی و بیماریهای اپیدمی و خود جنگ، هفت و نیم میلیون نفر انسان از میان رفتند .

            از کتاب مبارزه ی طبقاتی در شوروی، درباره ی سلطه ی بورژوازی دولتی و صنعتی در کارخانهها برای افزایش بازده تولید می خوانیم :

          ” پس از صلح برست لیتوسک ] برای پایان جنگ اول در سال ۱۹۱۸ [، ” کمونیستهای چپ ” هرچه بیشتر حملات خودرا، نه درمورد سیاست خارجی و مسایل جنگ، بلکه درمورد امتیازاتی که رهبری حزب دادن آنها را به بخشی از بورژوازی ( که همکاری با قدرت شورایی را پذیرفته) لازم دانسته است، پیاده می کند. این حملات بازتاب فشاری است که از سوی بخشی از طبقه ی کارگر بر حزب وارد می شود. این بخش مایل به حفظ شکلهای موجود سازمانی کمیته ی کارخانه و کنترل کارگری است و نمی پذیرد که شغلهای با مسئولیت و رهبری در کارخانجات و ارگانهای مختلف وسنخ به سرمایه داران، تکنیسینها، مهندسین و کارمندان بورژوا داده شود .

           می دانیم که در این زمان، اکثریت کمیته ی مرکزی تصمیم  به تغییر روابط قدرت شورایی با بخشی از بورژوازی – که صلاحیت وی برای مدیریت و اداره ی کارخانجات دولتی و نیز هماهنگی فعالیتهای اقتصادی، ضروری تشخیص داده شده بود – گرفت. مدیریت قدیمی سرمایه داری موسسات جزئا” حفظ یا دوباره برقرار گردید وبرای اطمینان از همکاری متخصصین و تکنیسینهای بورژوا، امتیازات دستمزدی به آنها داده شد. اصل ریاست واحد موسسات پذیرفته گردید و برای افزایش بازده کار تصمیم به برقراری سیستم پرداخت جایزه، تحت کنترل سندیکاها، گرفته شد .

           ” کمونیستهای چپ ” این تدابیر را محکوم می کنند … این موضوع، تنها  ” ابتکار طبقه، فعالیت و سازماندهی پرولتاریا را کاهش خواهد داد. این اقدامات طبقه ی کارگر را تهدید به بردگی می نماید ] گویا اکنون در کارخانههای دولتی، محکوم به بردگی مزدوری نیستند. [ و ناخشنودی را، چه درمیان عناصر کم آگاه و چه در میان پیش قراول پرولتاریا، گسترش خواهد داد. در مقابل ناخشنودی پرولتاریا از ” خرابکاران سرمایه دار ” حزب برای پیاده نمودن این سیستم، به جای به جای تکیه بر کارگران، مجبور به تکیه بر خرده بورژوازی خواهد بود …حزب در اضمحلال خود به عنوان حزب پرولتاریا می کوشد .”

           در این شماره ی کمونیست، ” مرکزیت بوروکراتیک”، حکمرانی کمیسرهای گوناگون، از دست رفتن اسقلال شوراهای محلی و ترک عملی نمونه ی دولت – کمون، که از پایهها اداره می شود، محکوم شده است …

           شماره ی دوم کمونیست، مقاله ای از اوسینسکی … می نویسد : “…سوسیالیسم و سازماندهی سوسیالیستی یا به وسیله ی خود پرولتاریا برقرار خواهد شد و یا وجود نخواهد داشت، به جای آنها چیز دیگری ظاهر خواهد گشت : سرمایه داری دولتی .”

           لنین به این اظهارات چنین پاسخ می دهد که در مرحله ای که انقلاب روسیه در آن قرار دارد، ” مسئله ی ساختن سوسیالیسم و یا تغییر عمیق روابط تولیدی مطرح نیست، بلکه مسئله این است که هرچه زود تر با هرج و مرج فزاینده ی اقتصادی مقابله شود “. برای توضیح این وظیفه ی فوری است که لنین تعریف “سرمایه داری دولتی تحت دیکتاتوری پرولتاریا ” را پیش می کشد .” ( همان کتاب، ص ۴۶۷- ۴۶۵ )

           می بنیم که تنها مصالح حفظ قدرت بلشویکها در برابر هرج و مرج، قحطی و جنگ و کشتار میلیونها انسان مطرح است و هنوز هم پس از صد سال، چشم انداز برای سوسیالیسم دستخوش شعار ” یا سوسیالیسم یا بربریت” است که فعلا” تاچشم کار می کند، بربریت سرمایه و سرزمینهای سوخته، بیکاری و آوارگی و گرسنگی انسانهای بی شمار غالب است. برای کمونیستها از جمله برای لنین، این دوراهی وجود داشته و دارد که آیا سوسیالیسم از بطن سرمایه داری دولتی توسط پرولتاریای حاضر در آن ساخته خواهد شد. یا اینکه در اثر بحران و فروپاشی سرمایه و از جمله سرمایه دولتی بر زمینی بکر خارج از چارچوب سرمایه با خود الغایی پرولتاریا و با شرکت انبوه رانده شدگان و بیکاران فرا مدرن است که جماعتهای مدنی و کمونی خودگردان و کنفدراتیو، امور جامعه را به دست خواهند گرفت ؟ نگرش اثباتی در حفظ پرولتاریای مزدی و رشد آن در چارچوب سرمایه دولتی یا غیر دولتی در سده ی بیستم به شکست انجامیده است. اکنون  پیش از فرارسیدن شرایط مساعد برای خودالغایی کمونی در مدنیت منهای دولت، چرا به کسب قدرت و حفظ آن بچسبیم و مصلحت گرایانه وظیفه ی اساسی خود را به مثابه ی هستههای کمونیستی خود گردان و شوراهای کنفدرال آنها فراموش کنیم. برخلاف گفته ی مارکس امروز دیگر وظیفه ی انقلاب کسب قدرت سیاسی و مصالح حفظ قدرت لنینی نیست، بلکه دگرگونی ریشه ای آدمی به سوی مدنیت افقی و کنفدرال کمونی مطرح است.

          در مقاله ای دیگر لازم است موقعیت پرولتاریای امروزی را بر زمینه ی بحران ساختاری سرمایه برای پژوهش در شرایط لازم برای خود الغایی کمونی انبوهههای خلق از جمله رانده شدگان فرا مدرن از بارگاه سرمایه دنبال کنیم .

           بلشویکها برای حفظ قدرت در برابر امپریالیستها و سگهای درنده شان تا حد سلطه ی نظامی بر کار و برقراری انظباط اردوگاهی روی بردگان مزدور هم پیش رفتند :

           ” به هنگام کنگره ی نهم، نظرگاه “کمونیسم جنگی” بر اکثریت حزب تسلط دارد و موجب تدابیری در راستای “نظامی کردن کار” و وابستگی شدید سندیکاها به دستگاههای اداری دولت می شود …

           درسال ۱۹۲۰، تروتسکی یکی از تئوریسینهایی است که قاطع تر از همه در راستای “نظامی نمودن” کار و سندیکاها، اعلام موضع می کنند. او این موضوع را که تدابیر مورد بحث کنگره ی نهم خصلتی موقعی و موقتی داشته اند، رد می نماید. برعکس، او می خواهد این تدابیر را بیان خواستهای دیرپایی بداند که منجر به تحول سندیکاها به دستگاههای دولتی شدیدا” وابسته  به قدرت می شوند و می توان رهبران آنها را توسط دولت و حزب تعیین نمود. این چنین است که تروتسکی در مقابل کنگره ی نهم اعلام می دارد :

           ” کارگران باید به کارشان وابسته بوده و برای انتقال یافتن مطیع باشند. باید به آنها گفت چه کار باید بکنند، باید بر آنها فرمان راند ” …”قهر دولتی، در خلال دوره ی گذار و پیش از ناپدید شدن، به بالا ترین درجه ی شدت خود در سازماندهی کار می رسد .”

           وی، در جزوه ای که برای کنگره نوشته شد، اعلام می کند :

           ” مبارزه ی برنامه ریزی شده ی دقیق، ثابت و قاطعی باید علیه فرار از کار انجام گیرد، به ویژه با انتشار لیستهای سیاه فراریان از کار، با تشکیل گردانهای تنبیهی از این فراریان و سرانجام، با محبوس نمودن آنها در اردوگاههای کار اجباری ” .

           در همین کنگره، تروتسکی اضافه می کند :

          ” نظامی کردن، بدون نظامی کردن سندیکاها به عنوان سندیکا، غیر قابل تصور می باشد .”…

          کنگره ی نهم خط مشی دفاع شده توسط تروتسکی و رادک را نمی پذیرد … و اعلام می کند که دست یازیدن به نظامی نمودن فقط در شرایط جنگ می تواند توجیه گردد .” ( همان کتاب، ص ۴۸۰ و ۴۸۱ )

         ” در مقابل سومین کنگره ی سندیکاها، تروتسکی نوعی ستایش از کار اجباری می نماید، مثلا” اعلام می کند : ” آیا این حقیقت دارد که کار اجباری همیشه غیر مولد است ؟ …این رقت انگیز ترین و مسکین ترین پیشداوری لیبرال است : گلههای برده نیز مولد بودند…کار اجباری بردگان …در زمان خود یک پدیده ی مترقی بود “.

            با این ستایش گذشته نگرانه از برده داری، تروتسکی ادعای اثبات این موضوع را دارد که نظامی کردن کار را می توان در خلال یک دوره ی بخصوص توجیه نمود، به ویژه اگر تصمیم نظامی کردن از جانب حزب بلشویک، یعنی ابزار دیکتاتوری پرولتاریا ] یعنی دیکتاتوری بر پرولتاریا توسط حزب [ اتخاذ شده باشد. تروتسکی که طرفدار اعمال قهر دولتی است، علیه کسانی قیام می کند که مایل اند استقلال بیشتری به سازمانهای سندیکایی داده شود ( زیرا به نظرشان این سازمانها حامل شکلهایی از دمکراسی پرولتری است ) …” ( همان کتاب، ص ۴۸۲ )

           اینها زمینههای تئوریکی برای دیکتاتوری قهر آمیز دولتی و حزبی پس از مرگ لنین است که به تصفیههای خونین درون حزب و اردوگاههای کار اجباری منجر گردید. این در حالی بود که دولت و بوروکراسی به جای روبه زوال رفتن، مدام با مدیران و بوروکراتهای صاحب امتیاز تقویت می شد و در واقع دیکتاتوری سرمایه ی انحصاری دولتی بر کارگران مزدی رشد کرد و جایگزین گردید و این با نام “سوسیالیسم” بود .

           ” لنین این واقعیت را  از سال ۱۹۱۹ آشکار ساخت. وی روی این واقعیت تاکید می ورزد که به دلیل جایی که در صنایع دولتی به متخصصین داده شده است، روابط سرمایه داری در آنجا بر قرار گشته است، زیرا سرمایه مبلغی پول نیست بلکه روابط اجتماعی معین می باشد .” (همان کتاب، ص ۵۶۰ )

           اینکه در آغاز حزب بلشویک در جریان جنگ داخلی و قحطی، بیماریهای اپیدمی و کشتار و سرما و گرسنگی، مجبور بود به دولت قدیمی و بوروکراسی و متخصصان صاحب امتیاز تکیه کند و از سوی دیگر انظباط نظامی و شبه نظامی روی کارگران مزدی برقرار نماید، نمی تواند توجیهی برای اسقرار و تحکیم ماشین قهر دولتی و سرمایه انحصاری باشد. زیرا در زمان استالین که دیگر تهدیدی جدی برای سرنگونی دولت و قحطی و جنگ و گرسنگی در کار نبوده است، سرمایه انحصاری دولتی همچنان به رشد و تحکیم مواضع خود در برابر تودهها با نام ” سوسیالیسم” ادامه می دهد .

           ” تفکر نادرست در این میان این است که فکر کنیم تدابیر قهری دولتی می توانند جانشینی برای عمل تودهها و تحول انقلابی ایدئولوژیکی در مبارزه برای تحول ریشه ای روابط تولیدی باشند .” ( همان کتاب، ص ۵۷۵ )

           اساسا” این نگرش که حزب خود را جای تمام پرولتاریا می بیند و خود را عامل دیکتاتوری پرولتاریا به تنهایی می پندارد، یکی از ریشههای مهم نادیده گرفتن اعمال قهر دولتی و بهره کشی توسط سران برگزیده ی صنایع دولتی روی کارگران با نام سرمایه داری دولتی تحت دیکتاتوری پرولتاریاست. حقیقت این است که در صنایع دولتی و کشاورزی دولتی (کلخوز) علت سلطه ی مدیران صاحب امتیاز و بوروکراسی دولتی، در واقع ناتوانی کارگران و دهقانان از خودگردانی واحدهای تولیدی از راه شوراهای انتخابی و با حقوق برابر با کارگران بوده است. این کمبود تاریخی بود که در شرایط دشوار و خطرناک جنگهای داخلی و یا طرح نپ در سال ۱۹۲۱ حزب را به این نگرش سوق داد که سرمایه داری دولتی و رشد آن می تواند پیش درآمدی برای سوسیالیسم قرار گیرد و این نگرش با اصول کمون پاریس و کتاب دولت و انقلاب لنین درباره ضرورت زوال دستگاه دولتی و جایگزینی آن با شوراها و کمونها خوانایی ندارد. این جبر تاریخ روسیه شوروی بود و اصولی نبود .

           اما حتی در نوشتههایی از لنین اصول کمون با جبر تاریخی شوروی در اجتناب ناپذیری سلطه ی سرمایه داری انحصاری دولتی، یکی شده است :

           “…لنین در متن فاجعه ی قریب الوقوع و وسایل جلوگیری از آن، می نویسد :

           ” سوسیالیسم مرحله ی بلافاصله بعدی انحصار سرمایه داری دولت است … سوسیالیسم چیزی به جز انحصار سرمایه داری دولت نیست که در خدمت خلق قرار گرفته و به این دلیل انحصار سرمایه داری نیست .”

           اما در نوشتههای لنین بارها نقض این گفته را دیده ایم. بر این پایه که این همان دستگاه دولتی و قدیمی تزاری است که رنگ سرخ به آن مالیده اند. یا اینکه دیگر بوروکراسی و دولت است که دارد حزب را رهبری می کند .

          ” عبارت ،سرمایه داری دولتی، قبل از جنگ جهانی اول در احزاب سوسیال دمکرات آلمان و اطریش زاده می شود. در این احزاب است که رهبران و تئوریسینهایی مانند کائوتسکی و به ویژه هیلفردینگ نقش قاطعی را که توسط دستگاههای تمرکز یافته ی سرمایه داری انحصاری دولتی ایفا می شود، آشکار می سازند. به علاوه، آنها ظهور قبلی دستگاههای اقتصادی ای را می بینند که پرولتاریا باید برای ساختمان سوسیالیسم آنها را به خدمت بگیرد .

           بدین ترتیب، حزب سوسیال دمکرات آلمان دوباره بینشهای بورژوایی و خرده بورژوایی از “سوسیالیسم” را به وجود می آورد که مارکس و انگلس مبارزهِ بدون وقفه ای را علیه آنها انجام داده بودند. در طی سالهای متمادی، انگلس سعی کرده بود تزهای ضد دولت گرایانه ای را که مارکس در انتقاد برنامه ی گوتا گسترش داده بود، به تودهها و مبارزان بشناساند. وی بسیار دیر موفق به کسب اجازه ی رهبران حزب آلمان برای چاپ این متن می شود. کمی بعد موافقت حذف تظاهرات جدید دولت گرایانه از برنامه ی ارفورت (برنامه ی سوسیال دمکراسی آلمان) را – که در طرح اولیه وجود داشت – به دست می آورد. طرح پذیرفته شده اعلام می کند که حزب سوسیال دمکرات نباید هیچ وجه مشترکی با آنچه که “سوسیالیسم دولتی” نامیده می شود، داشته باشد. “سوسیالیسم دولتی” که دولت را به جای مقاطعه کار خصوصی قرار داده ” و از این طریق قدرت استثمار اقتصادی و اختناق سیاسی را در یک دست گرد می آورد” ( ۱- مراجعه شود به نامه ای که انگلس روز ۲۹ ژوئن ۱۸۹۱ به کائوتسکی نوشت، در انتقاد برنامههای گوتا و ارفورت ص ۸۴ …)

           می دانیم که لنین با چه شدتی از بینشهای کائوتسکی درمورد دستگاه سیاسی دولت بورژوایی و امکان استفاده از این دستگاه توسط پرولتاریا، جدا شد …و بدین ترتیب، برای پرولتاریا در جهت اعمال دیکتاتوری خود، درهم شکستن دستگاه دولتی بورژوایی، ساختن یک دستگاه  سیاسی ویژه ی پرولتاریا و ساختن ] نه [ دولتی که باید مضمحل شود، را لازم می شمارد .

           با این حال، در عین جدا شدن از آن بینشها، لنین در همان متن اعلام می کند که دستگاه اقتصادی دولت، که در مرحله ی انحصاری سرمایه داری تشکیل شده، باید حفظ شود. وی می نویسد :

           ” علاوه بر ارتش دائمی، پلیس و کارمندان که دستگاههای ” اختناقی” به حد اعلا می باشند، می توان گفت که در دولت معاصر دستگاهی وجود دارد که به نحوی بسیار نزدیک به بانکها و کارتلها وابسته است، دستگاهی که کار وسیع آمارگیری و ثبت را انجام می دهد. نمی توان و نباید این دستگاه را خرد کرد. باید آن را از انقیاد سرمایه داریش جدا کرد، باید آن را از سرمایه داران و تمام ابزارهای عملشان قطع کرد، برید و مجزا نمود. باید آن را تحت فرمان شوراهای پرولتری قرار داد…” ( به نقل از کتاب “مبارزه ی طبقاتی در شوروی، جلد اول، ص ۵۹۳- ۵۹۱ )

           با فرض اینکه شوراها این توان را داشته باشند، تا بدون استفاده از مدیران و بوروکراتهای متخصص و صاحب امتیاز، به صورت خودگردان اداره موسسات و دستگاههای دولتی را بر عهده گیرند، با این وجود نمی توان این دستگاهها را سوسیالیستی و یا مرحله ای ضروری برای آن دانست. زیرا نخست اینکه این عمل در واقع تصرف دستگاه حاضر و آماده سرمایه انحصاری دولتی است که همچنان بر کارمزدوری و روابط پولی کالایی استوار است. ثانیا” جبر تاریخی روسیه ی شوروی نشان می دهد که به دلیل ناتوانی و کم شماری پرولتاریای کمونیست آگاه در یک کشور دهقانی، امکان خودگردانی کمونی موسسات عمده وجود نداشته است و به ناچار باز از نو اداره ی دستگاههای اقتصادی دولتی به مدیران و بوروکراتهای متخصص صاحب امتیاز ( سرمایه انحصاری دولتی) سپرده می شود و لنین بعدا” بارها به ماهیت بورژوایی و تزاری آنها اذعان دارد. اما مصالح حفظ قدرت سیاسی در کشوری جنگ زده و قحطی زده راه دیگری برای بلشویکها که هنوز هم عمدتا” نسبت به نقش سرمایه انحصاری دولتی به اصطلاح تحت دیکتاتوری پرولتاریا، توهم دارند، باقی نمی گذارد و بنا به گفته ی لنین دیگر این بوروکراسی خشن دولتی بود که بر حزب دیکتاتوری می کرد و در رهبری آن تا حد نظامی کردن کار و برقراری اردوگاهها در زمان استالین نفوذ کرده بود. برای آینده به نظر می رسد که کار آمادگی کمونیستی، به ویژه روی فناوران رانده شده ی فرامدرن، مهم تر و اساسی تر از آمادگی برای کسب قدرت سیاسی، بدون آن آمادگی در اداره کنفدرال جامعه توسط شوراها و کمونها ست .

           در مرحله ی نخست برای سوسیالیسم، شوراها و کمونهای مدنی (نه دولتی) کنفدرال هنوز بر پایه روابط مزدی، پولی و کالایی قرار دارند و این اجتناب ناپذیر است. آنچه مهم است اینکه نخست جنبه جهانی انقلاب  و نه “سوسیالیسم دولتی در یک یا چند کشور” تحت محاصره است. دوم اینکه هرچه زمان می گذرد، به طور کلی دولت و طبقات واقعا” روبه زوال گذارند و از اهمیت روابط مزدی، کالایی و پولی کاسته شود. این در صورتی است که بربریت سرمایه ی جهانی به انقلاب و پروژه جهانی سوسیالیسم و کمونیسم مجال دهد و این یک بتواند به پیش تازد .پروژهها و راههایی با نقشههای جهانی توسط پیشروان هر کشور آماده برای انقلاب، لازم اند تا در اتحادی کنفدرال و مدنی منهای دین و دولت طرح و اجرا شوند .

           فریب پوپولیستهای در پی کسب قدرت سیاسی مانند ونزوئلا، یونان و …را نباید خورد و در قدرت سیاسی و پارلمانتاریسم بورژوایی غرق شد. هدف انقلاب دیگر کسب قدرت سیاسی نیست بلکه در درجه ی نخست دگرگونی مدنی آدمی است. قدرت سیاسی، انسان کمونیست را غرق مصلحت گرایی و بند و بست می سازد. بگذار آنان همچنان به سوی کسب قدرت سیاسی و کرسیهای پارلمانهای امپریالیستی و بورژوازی بتازند. کار اصلی ما دگر گونی انسانی خودمان و یاری به دگرگونی دیگران برای مدنیت هزاره ی سوم است. کار اصلی ما خودتربیتی پایه ای است .