”گاهسَنج“ ( ر.رخشانی )

زَمانه، 

در دُرونِ گاهسَنج

فریاد می کشد.

سَرایداری کودن

با سِه شوربختی:

کوری،

کَری،

و هَمسَری با زیباترین زنِ دنیا،

در سَرایِ خانه

لاف می زند،

قُمپُز می دهد،

صدایِ فریاد را

نمی شنود.

در سَراچه،

درختِ خودکامه گی، 

با شاخه هایِ بیمار و پیچ در پیچ، 

از ریشه هایِ بی عدالتی

تغذیه می کند.

در حوضخانه،

ماری خوش خط و خال، 

بَدَنِ برهنه ی مُجسمِه ی زنی زیبا را

آنچُنان

هَوَس انگیز می فِشرد،

که آب از دهان اش

فواره می زند.

در سایه یِ سُتون های اِیوان، 

ویرانِه هایِ باستانی

تکرار می شوند.

دَردی کُهنه،

به مَرتبِه ی بالای فَخر

ارتقا می یابد.

تنِه ی درخت را

پیچک های حِرص و حَسَد،

به نحوی کامل

می پوشانند.

میوه هایِ خودکُشی

و دیگر کُشی،

در لابلایِ نیمی از شاخه ها

برق می زنند

و دیگر شاخه هایِ خُشک و پیرِ درخت،

فقط تعبیرِ خوابی

کابوس وارند.

هیهات،

که در قَلَمِستان هایِ دور و نزدیک

نورَسته گان،

با حَسرَت و وَلَع،

این درخت را

تقدیس می کنند!

بر آن

دخیل می بندند!

و تو

در سُکوتی که هَمهَمه یِ افکارت

راهِ خواب را بسته است، 

تنها، 

به گاهسَنجِ شِنی

می نِگَری.