سرمایه علیه فردیت مستقل و آزاد انسان

بورژوازیی از زمان پیدایش تاکنون، همواره خود را مدافع سرسخت فعلیت یابی فردیت مستقل انسان و آزادی های فردی جا زده است. از همین روی لیبرالیسم به مثابه بنیان فکری و فرهنگی سرمایه داری به همراه ایدئولوگ ها، رسانه ها و مطبوعات، مدرسه و دانشگاه و در یک کلام کل دستگاه ایدئولوژیک ـ تبلیغاتی خدمتگزار سیستم موجود، همواره چنین وانمود کرده است که انسان رها شده از غل و زنجیر فئودالیسم و اسارت کلیسا، تنها پس از فرارسیدن انقلاب بورژوایی ۱۷۸۹ فرانسه ــ با شعار “آزادی، برابری و برادری” که به نوبه خود فردیت مستقل و حقوق آزاد زنان، یعنی نیمی از جمعیت جامعه بشری را آشکارا نادیده انگاشت ــ، در سرآغاز مسیر دستیابی به آزادی های فردی قرار گرفت.

به عبارت دیگر، بورژوازیی مدعی است که آدمی تنها به واسطه ظهور سیستم اقتصادی ـ اجتماعی جدید قادر گردید تا فردیت مستقل، اراده و امیال فردی خود را بطور آزادانه فعلیت ببخشد و با رفع ناسازگاری ها و موانع ساختاری پیشین به دست طبقه بورژوا، فردیت رها یافته خویش را بر فراز تمامی جبرها و تحمیلات اجتماعی کهن بر مسند ظهور بنشاند.

بی شک فردگرایی همزاد بورژوازیی در کنار رقابت، یکی از دو ارکان جدایی ناپذیر تاریخ سیستم سرمایه داری را شکل می دهد. لیکن بورژوازیی با ترفندهای فریبکارانه، تاکنون چنین وانمود کرده که گویا منظورش از مفهوم فردگرایی، آزادی همگان از قید و بندهای اسارت باری است که تا پیش از این مانع تجلی آزاد و مستقل فردیت تک تک اعضای جامعه می گردید.

پیش از این مارکس و انگلس در اثر مشترک مشهور خود “مانیفست حزب کمونیست”، در توضیحی افشاگرانه روشن ساخته بودند که منظور حقیقی بورژوازیی از مفهوم “آزادی” و “رهایی فردیت” ها، آزاد سازی تجارت و بازرگانی از قید محدودیت ها و مرزهای تنگ فئودالی و رها ساختن روند داد و ستد کالا از بند موانع کهن پیشین بوده است و بس. همزمان آنان نشان دادند که مقصود طبقه تازه به دوران رسیده از مفهوم فردگرایی، همانا با سودورزی حریصانه و خودپسندی حقیرانه مترادف است.

آنان همچنین روشن ساختند که بورژوازیی نه تنها مخالف سرسخت آزادی دیگران، یعنی افراد عضو گروههای اجتماعی تحت سلطه خویش می باشد، بلکه با توسل به روش های بسیار پیچیده و مکارانه، در مسیر به بند کشیدن نیروهای درونی اعضای جامعه و اسارت فردیت های اجتماعی آنان با هدف حفظ منافع خودخواهانه و انحصارات اقتصادی ـ سیاسی خویش که علیه منافع همگانی شکل گرفته، از ظرفیت و توان غیرقابل تصوری در این زمینه برخوردار است.

از اینروی در همین ارتباط با تکیه بر واقعیت های تاریخی متعلق به عصر سلطه سرمایه، به جرات می توان گفت تنها در چنین دورانی است که اولا از یکسو مفهوم “ازخودبیگانگی” به معنای دقیق و عمیق کلمه در تمامی عرصه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و فکری زندگی نوع بشر خود را به نمایش گذاشته و ثانیا از سوی دیگر تنها در چارچوب نظم موجود بورژوایی، پدیده از خودبیگانگی عمیق و گسترده انسان با مفهوم “سلطه”ی همه جانبه نیروهای حاکم بر زندگی اعضای گروههای تحت سلطه درهم آمیخته است.

بدیهی است که امروزه در جوامع پیشرفته سرمایه داری به نسبت گذشته و در مقایسه با عصر کلاسیک های مارکسیسم، نیروهای خدمتگزار طبقه حاکم که همانا تلاش می ورزند تا کنترل افکار، اعمال و روند زندگی افراد و گروههای تحت سلطه را به تمام معنا، هم در کلیات و هم در جزئیات در دست داشته باشند، از شگردها و شیوه های پیچیده و فریبنده تری در راستای سرکوب فردیت های مستقل اجتماعی اعضای جامعه و کنترل دائمی و بی وقفه افکار، رفتار و انتخاب های آزادانه آنان بهره می جویند.

چنین به نظر می آید که گویا در این جوامع، دستی آهنین و نامریی مجهز به تمامی ابزار و نهادهای کنترل و سرکوب روند آزاد و مستقل تبلور فکری و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی فرد، ــ همچون رسانه ها و مطبوعات، تلویزیون و سینما و شبکه های اجتماعی اینترنتی، مدرسه و دانشگاه، پلیس و نیروهای امنیتی، مذهب و بوروکراسی اداری و ضمائم کنترلی آن نظیر ادارات کار، مالیات و خدمات اجتماعی ــ وجود دارد که به شکلی خشن و بیرحمانه لیکن با ظاهری مخملی و شیک، هر لحظه با کنترل سیستماتیک و گسترده افکار و اعمال فرد، روند سرکوب رشد و نمو شخصیت آزاد و فردیت های مستقل اجتماعی تک تک اعضای گروههای تحت سلطه را به پیش می برد.

امروزه گمان می رود که سلطه بورژوازیی در جوامع پیشرفته سرمایه داری، در مقیاسی گسترده و همگانی علیه تجلی فردیت مستقل و آزادی های بالنده و رهایی بخش فردی و اجتماعی اعضا و گروههای تشکیل دهنده جامعه بلامنازع است. به هر گوشه این نوع جوامع مانند آلمان که نظر افکنید، سایه کنترل دائمی و سلطه سیستماتیک نیروهای حاکم بر عمق شئون زندگی خصوصی و عمومی یکایک اعضای جامعه قابل مشاهده است. در کوچه و خیابان، بازار و محل کار، در مدرسه و دانشگاه و حتی در چهار دیواری خانه ها، نیروی سلطه ی بیگانه کننده فرد از فردیت مستقل و آزاد خویش، بی وقفه دست اندرکار عمل است. هیچ مکان و نقطه ای و هیچ فرد و گروهی از تیررس آن در امان نیست. نیروی سلطه پیگیرانه با توسل به شیوه های مختلف و ابزار متنوع و گسترده تبلیغاتی ــ فرهنگی و سیاسی ــ اجتماعی، از تلویزیون و سینما و مطبوعات تا شبکه های اینترنتی و مد و موسیقی گرفته، تا مدرسه و کلیسا و پلیس و سرانجام نهادهای اقتصادی مداخله گر به نفع قدرت و انحصارات نیروی سلطه، روان شناسی فردی و جمعی فردیت های به ظاهر مستقل و آزاد اعضای جامعه را شکل می بخشد.

در همینجا لازم به توضیح است که بی تردید از نظرگاه علمی، وجود مناسبات فرد و جامعه خارج از مقوله کنترل اجتماعی متصور نیست، چنانکه در سیستم اقتصادی ـ اجتماعی آلترناتیو سرمایه داری یعنی همانا در یک جامعه سوسیالیستی نیز افراد و گروههای اجتماعی به نوعی زیر چتر کنترل اجتماعی قرار دارند و این ساخت ها و نهادهای اجتماعی هستند که به اندیشه و کنش های فردی و جمعی اعضا و گروههای تشکیل دهنده جامعه جهت می دهند. به بیان دیگر روشن است که بی شک آدمی به واسطه سرشت اجتماعی خود، برای ادامه بقا و رشد و تکامل، ناگزیر از زیستن در بستر مناسبات اجتماعی است که از جمله پیامدهای آن اعمال کنترل بر وی از سوی نهادهای اجتماعی می باشد. لیکن تفاوت های عظیمی در ارتباط با مقوله کنترل اجتماعی در دو فرماسیون سرمایه داری و سوسیالیستی وجود دارد، از جمله:

نخست اینکه در جامعه سوسیالیستی، کنترل اجتماعی از سوی اکثریت حاکم بر افراد و گروههای جامعه اعمال می گردد، لذا کاملا مشروع است. در جامعه بورژوازیی این رابطه عکس است، زیرا اقلیت حاکم با قبضه منابع قدرت اقتصادی ـ سیاسی در راستای تامین و حفظ منافع انحصارطلبانه طبقاتی خود، اکثریت محروم از منابع قدرت و ثروت را تنها با هدف حفظ و گسترش انحصارات خود و نه تعقیب هدفی همگانی کنترل می کند.

دوم آنکه در جامعه سوسیالیستی، اعمال کنترل اجتماعی از سوی اکثریت حاکم بر کنش های فردی و جمعی اعضا و گروههای جامعه بایستی به صورت دمکراتیک و با هدف حفظ و ارتقای همبستگی اجتماعی و تحکیم سلامت روانی ـ فرهنگی کلیت جامعه صورت پذیرد، ضمن آنکه خود نبایستی مانع از تجلی آزاد فردیت مستقل فرد و رهایی نیروها و پتانسیل های درونی آن در پرتو کنترل دمکراتیک اجتماعی گردد. همچنین جامعه سوسیالیستی با اعمال کنترل دمکراتیک بر کنش های اقتصادی اعضا و گروههای جامعه، بایستی مطمئن گردد که توزیع منابع ثروت و قدرت اقتصادی به صورت عادلانه انجام می پذیرد تا بدین شیوه منافع همگانی تامین و حفظ گردد.

لیکن در اینجا در جوامع پیشرفته سرمایه داری، سیستم حاکم با بهره جویی از ابراز متعدد کنترل فکری و اجتماعی که در اختیار دارد، همه صفات و خصوصیات، مشخصه ها و تعاریف فردی و اجتماعی از پدیده ها و روندهای مرتبط با زندگی نوع انسان را برای فرد مشخص می سازد. هرآنچه را که مطابق با بینش طبقاتی ــ پراگماتیستی خویش مفید بیابد، نیک و پسندیده و هرآنچه حتی ارزشمندترین مفاهیم و دستاوردهای بشری را که در خدمت تامین و یا توجیه منافع و انحصارات خودخواهانه اش در نیاید، در نزد افراد جامعه ناپسند و نابه هنجار جلوه می دهد.

بر متن چنین زمینه ای است که در این جوامع، بالنده ترین و پیشروترین افکار و ایده های سوسیالیستی تاریخ بشر چون آزادی، برابری و رفاه همگانی که به نوبه خود در اندیشه کارل مارکس به اوج خود می رسند، ایده هایی که بشریت مترقی و پیشرو برای تحقق آنها قرن ها تلاش و مبارزه نموده و متحمل رنج و هزینه فراوان گردیده است، توسط کانال های تبلیغات سیاسی طبقه حاکم و دانشگاهیان جیره خوارش، کهنه و از دور خارج شده و حتی هراسناک معرفی می شوند. در واقع این سیستم انحصارگرا و ضد فردیت مستقل و اندیشه آزاد اعضای جامعه است که مفاهیم بنیادین زندگی نظیر چگونه زیستن، هدف از زیستن و مفاهیم حادی چون نوعدوستی و نوع ستیزی، زیبایی و زشتی، خوشبختی و نگون بختی، صلح و جنگ و غیره را مطابق با رویکرد و منافع طبقاتی انحصارگرایانه خویش برای یکایک اعضای جامعه واژگونه تعریف می کند.

بطور نمونه در اینجا سیستم تعیین می کند چه فرد و گروهی خوشبخت و کدامین فرد و گروه نگون بخت خواهد بود، چه کسی بایستی شاد و بشاش باشد و چه کسی غمگین و فسرده. سیستم همزمان به فرد می باوراند، آنگاه شخص خوشبختی خواهد بود که قادر به مصرف بیشتر باشد. زیرا مطابق با تعریف ناگفته و لیکن رایج سیستم، خوشبختی با مصرف بیشتر مترادف و فرد خوشبخت، شخصی است که بیشترین قدرت مصرف را دارد. نتیجه آنکه هر چه بیشتر مصرف کنید بیشتر خوشبخت خواهید بود!

از منظری دیگر، سیستم با اعمال فشارهای گوناگون و مداوم بر فرد از طریق کانال های مختلف از جمله توسط نهادهای کنترل کننده زندگی فرودستان جامعه همچون ادارات کار و خدمات اجتماعی، از فرد می خواهد تا در تحلیل نهایی برای تامین منافع سیستم تا پای جان کار کند و تلاش نماید، دوره های متعدد آموزشی و عملی را پشت سر بگذارد، مهارت های فنی و شغلی خود را ارتقاء دهد و هرچه بیشتر کار کند تا به مصرف کننده شایسته تری تبدیل گردد، تا اینکه سرانجام به روند “بازتولید سرمایه”، بیشتر و شایسته تر یاری رساند. سیستم با شگردها و ابزار قدرتمند تبلیغاتی خود به جامعه قبولانده است که گویا چنین شخصی در این صورت، فردی موفق و خوشبخت خواهد بود. لیکن چنانچه همین شخص مفروض همه مشخصات فوق از جمله تحصیلات و مهارت های شغلی و سخت کوشی لازمه را دارا باشد اما به روند بازتولید سرمایه یاری نرساند، بی تردید از منظر سیستم سلطه گر حاکم، نمی تواند کرسی خوشبختی و جایگاه سعادتمندی اهدایی سیستم را اشغال نماید.

در حقیقت در اینجا انسان ها در نگاه سیستم مهره هایی بیش نیستند، مهره هایی که معیار میزان “بازدهی” و “بهره دهی”، ارزش عملی زندگی آنان را تعیین می کند و نه موجودیت انسانی شان. از همین رو سیستم، افراد و اعضای جامعه را به دو دسته مجزا تقسیم بندی نموده است: دسته اول انسان های خوب و دسته دوم انسان های بد هستند.

این طبقه بندی در تمامی عرصه های زندگی اجتماعی و اقتصادی اینگونه جوامع آشکارا قابل مشاهده است. دسته اول یعنی انسان های خوب، شامل افراد دارای بازدهی است که روزمره ناگزیزند تا توان بهره دهی خویش را اثبات کنند. اینان آن دسته از افرادی هستند که هر روزه نشان می دهند هنوز از نیروی بازدهی مورد انتظار سیستم در راستای تامین منافع نیروی سلطه که بر مقدرات آنان حاکم است، برخوردارند. اما دسته دوم یعنی انسان های بد، آن گروه از اعضای جامعه هستند که به هر دلیل فاقد معیار بازدهی می باشند و یا اینکه توان آن را از دست داده اند و یا بهروی قادر به اثبات آن نیستند. اینان در حقیقت طردشدگان و یا در خوش بینانه ترین حالت به حاشیه رانده شدگان جامعه هستند که از کمترین منزلت در سلسله مراتب قدرت اجتماعی برخوردارند.

همزمان در اینگونه جوامع، سلطه بورژوازیی جامعه را کاملا اتمیزه و اعضای آن را به جزایر پراکنده، دور و بیگانه از یکدیگر بدل نموده است. از این روی در شرایطی که نیروی سلطه افراد جامعه را از رهگذر اتمیزاسیون جامعه خلع اراده و قدرت نموده است تا خود یکه تاز عرصه های مختلف زندگی اجتماعی گردد، اصولا گفتگو از وجود مفاهیم جامعه شناختی همچون “همبستگی اجتماعی”، “افکار عمومی” و یا “وجدان جمعی” در جوامع پیشرفته سرمایه داری بی پایه و اساس است. در حقیقت آنچه اینجا در جوامع اتمیزه شده وجود دارد تنها “همبستگی فردی”، “افکار فردی” و یا “وجدان فردی” است.

علاوه بر این به رغم تمامی هیاهوهای ایدئولوگ های بورژوازیی در مورد نقش کمرنگ دولت در خصوص دخالتگری در زندگی اعضا و گروههای جامعه، در اینجا سررشته تمامی امور زندگی اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی ـ فرهنگی در دست دولت حافظ منافع طبقه حاکم می باشد. به هر یک از این حوزه های زندگی انسان که بنگرید، سلطه و کنترل دولت بورژوازیی را مشاهده می کنید. هیچ نقطه ای نیست که در آن سایه دست سلطه گر دولت بورژوازیی و ضمائم بوروکراتیک آن قابل مشاهده نباشد. در حقیقت بورژوازیی با اتمیزه کردن جامعه ضمن خلع ید مردم از قدرت واقعی و نابودی پیوندهای جمعی، خود را در جایگاه صاحب و مالک جامعه به عنوان نگهبان دروغین “همبستگی اجتماعی”ی که اساسا وجود خارجی ندارد و نیز عامل جلوگیری از “ازهم گسیختگی اجتماعی” جا زده است.

از سوی دیگر بر متن چنین مناسبات اجتماعی اتمیزه شده و بیگانه کننده فرد از فرد، روان شناسی “دیگر هراسی” در نزد تک تک اعضای جامعه شکل گرفته و در سطح روابط اجتماعی روزمره مردم چنین جوامعی موج می زند. هر شخصی در خیابان و معابر عمومی از شخص دیگر که او را نمی شناسد، هراس دارد. همگان به یکدیگر به دیده عامل تهدید کننده امنیت جانی و مالی خویش می نگرند. اصولا هیچکس نبایستی به دیگر همنوع خویش اعتماد کند، همسایه بعد از سالیان دراز همسایگی، همسایه خویش را نمی شناسد و از ناحیه وی احساس امنیت نمی کند.

در حقیقت جامعه اتمیزه شده کنونی، جایگاه زندگی انسان های منفرد و بیگانه از یکدیگر است که در بستری از بی اعتمادی و هراس از همدیگر، در کنار یکدیگر همچون مهره های ماشین، عاری از مناسبات ارگانیگ و زنده با یکدیگر همزیستی می کنند. مهره ها در کنار یکدیگر کار می کنند تا در نهایت، پروسه زندگی ماشین وار خویش را در خدمت به کنترل کنندگان جامعه، به این ماشین عظیم و غول آسا به پایان ببرند. این هیولای عظیم اهدایی بورژوازیی به بشریت امروزین، هر روز سپیده دم همگان را از خواب بیدار می سازد تا به او خدمت کنند و آنگاه شبانگاهان آنان را با تن خسته و روان فسرده به بستر خواب می فرستد تا دوباره جان یابند، تا بار دیگر توان “بازدهی” خویش را بازیابند تا بتوانند روزی دیگر به هیولا خدمت کنند، لیکن عطش هیولا برای کسب سود و سود و سود بیشتر سیری ناپذیر است.

بدین شکل در چنین جوامعی، سیستم سلطه گر حاکم مداخله جو، قدرت تفکر آزاد و مستقل را از اکثریت اعضای جامعه بازستانده و آنان را در عرصه تنگ ازخودبیگانگی به سوی هستی کم مایه و فارغ از پرداختن به رنج های تاریخی بشر و دردهای همگانی به سمت فروبرنده ترین نوع فردگرایی که مطابق با روان شناسی خودخواهانه بورژوازیی تنها بر پایه لذت گرایی خودخواهانه و پول پرستی حریصانه بنیاد یافته، سوق داده است. همزمان نیروی سلطه گر حاکم که سررشته همه امور عمومی و نیز شئون زندگی خصوصی فرد را در دست کنترل دارد، جامعه را وسیعا سیاست زدایی نموده است، بطوری که بسیاری به ویژه نوجوانان و جوانان این جوامع با ابتدایی ترین مفاهیم سیاسی بیگانه و در مورد مهمترین وقایع و تحولات منطقه ای و جهانی در بی اطلاعی کامل بسر می برند و مشغولیت عمده آنان به دایره محدود موسیقی، مد و بازی های اینترنتی خلاصه شده است.

با این وصف به رغم وجود چنین وضعیتی در این جوامع، همچنان مشعل امید به تغییر به دست جنبش های اعتراضی کارگران و مزدبگیران نظیر معلمان، پرستاران، کارکنان فرودست بخش های دولتی و خصوصی و همچنین دانشجویان معترض فروزان است. گرچه این جنبش ها، همگان از ناحیه نفوذ رفرمیسم رنج می برند و تاکنون قادر به ایجاد تغییرات اساسی در سیستم انحصارگرای حاکم نگردیده اند، لیکن در حوزه هایی موفق شده اند تا نیروی سلطه حاکم را به عقب نشینی وادار سازند.

بی شک وضعیت کنونی تغییرناپذیر و ثابت نخواهد ماند، نیروی سلطه گر حاکم که هنوز با پیامدهای پردامنه بحران اقتصادی برآمده از سال ۲۰۰۸ میلادی دست و پنچه نرم می کند، همزمان نگران بحران بعدی است. از سوی دیگر مطابق با گمانه زنی های روشنفکران چپ و نیروهای پیشرو این جوامع و نیز با توجه به مسائل و معضلات بنیادین خفته در بطن و نهانگاه جوامع پیشرفته سرمایه داری، بی تردید طبقه سلطه گر حاکم، در آینده نه چندان دور با بحران های عمیق اجتماعی ــ فرهنگی نیز دست به گریبان خواهد بود.

ماه مه ۲۰۱۶