دربارە انتشار یک سند
از انتشار آنچه که اسناد “کنگرە اول” کومهله نامیدە شدە، چند هفتهائی میگذرد. من هم بعد از تردیدهای بسیار، نهایتا به این نتیجه رسیدم که در این بارە بنویسم. در ضمن، نکاتی را در بارە یک موضوع مطرح شدە در آن سند- که شاید ضروری بنظر برسند- توضیح دهم.
من نیزکه برای اولین بار این اسناد را خواندم(١۵٠ صفحه اول آنرا) احساس بسیار بدی داشتم.گرچه همیشه طرفدار انتشار آن بودم و برایم نیز مهم نبود که چه رازی در آن نهفته هست یا نیست. احساس بدم نیز مربوط به تجدید خاطرات ناخوشایند بود و بیشتر دلائل شخصی داشت. اما خیلی زود این دلائل شخصی را کنار گذاشتم و بمثابه یک سند با یک پیشینه تاریخی به آن نگاە کردم. یادم میآید که خبر برگزاری چنان جلساتی را در آن دورە در گفتگوئی از صدیق کمانگر شنیدم. روی دو موضوع(یکی وحدت حاصله، دوم نقش فواد مصطفی سلطانی) تأکید داشت. به هر دلیل نیز از نتیجه آن خوشحال بود. آیا میدانست که در آن جلسات در بارە خود او نیز حرف زدەاند؟ حدس میزنم که میدانست. در این بارە چیزی نگفت، من هم نپرسیدم.
به آن موضوع خاص در آخر میپردازم. چرا که بدون روشن کردن اصل مسئله، پرداختن به آن موضوع نیز مضمون سیاسی خود را از دست میدهد. از یکسو شخصی میشود، از سوی دیگر فهم یک واقعه را در بدفهمیهای غیر مجاز موجود تداوم میبخشد. به همین دلیل، ناچارم تا از خود موضوع انتشار سند، مضمون مباحث درونی آن شروع کنم. این نوشته در واقع سه بخش است. بخش اول، در پاسخ به سوالاتی است که بعد از انتشار سند مطرح شدەاند. بخش دوم، روایتی توصیفی_تحلیلی از ماجراهای آن دورە برای فهم بهتر مضمون آن سند است. بخش سوم، سنجش یک سری احکام صادرە در مورد صدیق کمانگر، همچنین اشارە به جنبههائی از واقعیت برای بهتر بازسازی کردن ماجرا و قضاوت درست آن است. تا آنجا نیز که به خودم مربوط است. رابطه من با این جریان، رابطهائی سیاسی-محفلی بودەاست. من در آن دوران هیچگونه رابطه تشکیلاتی با این جریان نداشتهام. اما به مسائل آن دورە آگاهم، خود آنها نیز میدانند که رابطه من با صدیق کمانگر چگونه بودەاست.
آیا قرار بود که این سند هیچگاە منتشر نشود؟
این سند را روزی بندەخدائی منتشر میکرد. در این بارە نباید هیچ شکی داشت. نسخههائی از این صورتجلسات، در دست افراد مختلف با گرایشات گوناگون قرار داشت. چه بهتر که حالا منتشر شدە است و هنوز اکثر افراد شرکتکنندە در آن جلسات زندەاند، میتوانند و هنوز فرصت کافی دارند که توضیحات تفسیری و تاریخی خود را در بارە آن، بگونهای عقلانی و نه احساسی بدهند. نه کسی پشتسر جانباختگان این تاریخ مخفی شود، نه دست و پای خود را بیجهت گم کند که گویا اتفاق مهمی افتادە است. کار بهتر آن بود که بین افراد شرکت کنندە در آن جلسات، توافقی حاصل میشد و انتشار این اسناد همراە با توضیحات آن افراد میبود؛ اما هر آدم کم اطلاعی هم(نسبت به مسائل کومهله) میداند که چنین توافقی ناممکن بود و این بمعنای عدم انتشار آن بود
حال که انتشار یافته، اگر کسی حرفی در این بارە دارد و فکر میکند که باید افکار عمومی از آن مطلع شود، چه بهتر در برابر آدمهائی بزند که اصل موضوع به آنها هم مربوط میشود. در آن جلسات، تصمیماتی گرفته شدە که نهایتا به سرنوشت دو نسل مربوط شدە است. قضیه خصوصی و مربوط به چند نفر نیست، که توانا بودەاند یا نبودەاند؛ از همان روزها ریگی به کفش داشتەاند یا نداشتهاند؛ ازدرونش صداقت یا عدم صداقت آدمها را بیرون میکشیم. البته اینها، برداشتهای واقعی و اولیهاند که از آن گریزی نیست، هر فردی نیز با اینگونه تأثیرات اولیه به سراغ هر چیزی میرود؛ اما محدود شدن به این برداشتهای اولیه و سرمایهگذاری روی آنها ، چیزی جز خودفریبی از یکسو و عوامفریبی از سوی دیگر برای نگاە به این تاریخ نیست.
آیا انتشار این “اسناد” مجاز بود؟
پاسخ آن مثل روز روشن است. وقتی که نامش “سند” است و در طول یک تاریخ سی و هفت ساله از آن بعنوان یک “سند” نام بردەاند، از مضمون آن حرف زدەاند، بر اساس آن، کومهله را بطور مداوم، قضاوت کردەاند؛ نمیتوان با یک حکم ، انتشارش را از سندیت انداخت. آیا تحریفی صورت گرفتهاست؟ بایدپرسید کجا؟ آیا چون رفقائی در قید حیات نیستند که از خود باصطلاح “دفاع” کنند، پس انتشار آن اسناد نادرست و مردود است؟ بنظر خوانندە، چه دیدگاە و نگاهی میتواند پشت این نوع از اعتراض خوابیدە باشد؟ چه گفته شدە و چه اتفاقی افتادە است که کسانی نیازمند دفاع از خود شدەاند؟ فرق نمیکند، چه آنهائی که دیگر در بین ما نیستند، چه آنهائی که در قید حیات هستند. مسلما این سند و یا هر سند دیگری، چه بسا امکان ارزیابی مجدد از گذشته کومهله و یا افراد را بدهند یا ندهند، نگاە ما را عوض کنند یا نکنند؛ این بسته به نوع نگاە آدمهاست. اینگونه هم نیست که هرادعا و توضیحی در آن سند اعتبار دارد، این خود سند است که اعتبار دارد، نه هر گفتهای که از زبان آن افراد، در یک فضا و زمان معین جاری شدە است (حتی اگر خود آن افراد در آن جلسات چیزی در بارە خود گفته باشند).
بدیهی است که در انتشار سندهای اینچنینی، ابهاماتی بوجود میآیند که باید روشن گردند. در ضمن، خود ما – بعنوان قضاوت کنندگان- چرا باید تا این اندازە محدودنگر باشیم که فکر کنیم با انتشار این اسناد، میتوان کل زندگی مبارزاتی افرادی را بخاطر یک سری اظهارات این یا آن فرد در یک مقطع تاریخی، زیر ضرب شکاکیتهای بیمارگونه برد؟ اظهاراتی که آن دە نفر در یک فضای معین ، درچند جلسه با یک ادبیات متفاوت در بارە خود یا دیگران کردەاند.
اگر انتشار این اسناد مشکلی ایجاد کردە، آنرا نباید بمعنای افشای راز پنهانی در بارە شخصیتهای تأثیرگذار دراین تاریخ دید که با انتشار این اسناد گویا از کوزە برونشدە تا به کسی لطمهای زدە یا بتواند بزند. این راز پنهان درون خود ما ست _ بعنوان آدمهای هنوز زندە_ که در برخورد بهر قضیەای_ بجای تلاش برای تحلیل درست آن- دوبارە آشکار شدە و خود ما را برملا و افشاءمیکند. رازی که هر بارە بما میگوید که در برخورد به این تاریخ، منصف نیستیم و آنرا به حساب دستان نامرئی میگذاریم.
آیا به همین شکل میبایست انتشار مییافت؟
کار ارائه شدە نقص دارد. دارای دو اشکال اساسی است. یکی اینکه حرفهای پیشپا افتادە و شخصی بسیاری در آن هست، که حذف نشدەاند. دیگر اینکه چنین اسنادی- برای رفع هرگونه ابهامی- میبایست، به همراە زیرنویسها، حاشیهنویسی و توضیحات تاریخی منتشر گردند. نکات زیادی هست که خیلی راحت میبایست با گذاشتن چند نقطه حذف میشد.کاری که در بعضی جاهای سند منتشر شدە نیز صورت گرفته و بهتر بود که کار بیشتری در این زمینه صورت میگرفت. امانتداری این نیست که اگر یک فردی و در جلسهای (که در خیلی مواقع بسیار دوستانه و خودمانی است)، هر آنچه را که گفته و بزبان آوردە (اینکه، در آن جلسه من چه نظری در مورد “عموهایم” داشتهام. رابطهام با خانوادەام چگونه است) تحت عنوان امانت داری به نسل بعد منتقل کنیم. این نه درست است، نه ارزش انتقال به نسل بعدی را دارد. برعکس آنهم، میتواند امانت داری باشد. البته منظورم حذف نظرات اشخاص درآن مقطع در مورد یکدیگر نیست. این دیگر خوانندە است که باید جایگاە زیادی به این نوع اظهارات ندهد. در نظر هم بگیرد که این آدمها تا آن تاریخ، حدود دە سال، روابطی دوستانه (و چه بسا در مواقعی نادوستانه)، مبتنی بر احترام متقابل و بعضا خلاف آنرا با هم داشتهاند؛ چرا که جوانانی از یکسو آرمانخواە، اما از سوی دیگر مثل هر کس دیگری بدنبال فعالیت سیاسی بودەاند. مسلما که در بررسی مناسبات درونی، این مهم است که بدانیم : اشخاص در مورد یکدیگر چگونه فکر میکردەاند، چه بسا بتوان از آن در توضیح بعضی مسائل درون تشکیلاتی از جمله اختلافات سیاسی استفادە شود؛ اما نه هر گفتهائی که احتمالا نتوان بعنوان «نظر» آنرا دستهبندی کرد. در آن جلسات، موضوعات بعضا بگونهای انگیزە شناسانه و روانکاونه طرح میگردند و آزار دهندەاند(اکنون خوانندە باید با دید انتقادی به آنها نگاە کند). در خیلی از موارد به موضوعاتی اشارە میشود که میبایست توضیح و زیر نویس میداشت. که از یکسو جلو ابهام پراکنی گرفته میشد، ازسوی دیگرخوانندە درک روشنتری از مضمون وقایع پیدا میکرد. متاسفانه این دو موضوع، دو نقص قابل توجه در انتشار این اسناد است. دو کمبودی که از یکسو به قضاوتهای عجولانه میدان میدهد، از سوی دیگر خوانندە را با ابهاماتش طعمه پچپچهای محفلی میسازد.
نام گذاری آن جلسات
با توجه به نحوە شروع جلسات (به لحاض مضمونی)، بنظر میرسد که نام گذاری آن جلسات بعنوان کنگرە- در سه سال بعد از آن- کار فکر شدەای نبودەاست. گرچه نهایتا و در آخر جلسات، برنامهای برای کار هست، وحدتی نیز تأمین میشود و این دوموضوع از یکسو مهماند و ازسوی دیگر به آن جلسات رنگ کنگرە را میبخشند. با این وجود، اختصاص بیشتر بحثها به “انتقاد و انتقاد از خود” در آن موقع (حتی اگر فکر کنیم که بسیار صمیمانه و بیریا و حتی روش درستی برای دستیابی به وحدت بودەاند) آنرا از کنگرە بودن دور میکند و کردەاست. این نام گذاری بعدی برای کل جلسات برگزارشدە( معلوم هم نیست با چه هدفی صورت گرفته است) موجب شدە است که امروز خوانندە کل محتوای دو سری جلسات متفاوت را بعنوان یک کل واحد، و همه را تحت عنوان “جلسات کنگرە” مد نظر قرار دهد و یکجا قضاوت کند. جلساتی که در دو محل متفاوت و با یک فاصله زمانی معین برگزار شدەاند ( آنهم در زمانی که رویدادها سریعاند و قیام مردم ایران در روند شکلگیری است).
این جلسات در شروعاش نه کنگرە، بلکه نشست یک تعداد رفیق بودە است که بعد از یک دورە نابسامانی در روابط سیاسی، تلاش میکنند تا راهی برای وحدت مجدد پیدا کنند و به این سوال اساسی در آن دورە پاسخ بدهند : که آیا میتوانیم به هم اعتماد کنیم و به کار مشترکمان ادامه دهیم؟( البته خود همین روش و مضمون چنین سوالی نیزهست که مضمون جلسات را با ابهام روبرو میکند.) که پاسخ نهائی بگونهای اعجاب انگیز در آخرآن جلسات( از طرف کل جمع حاضر) مثبت بودەاست. چرا و چگونه؟ پاسخ آن خیلی سادە است. در بیرون آن جلسه غوغاست. تودەهائی که این جمع بدنبال جذبش بودەاند در صحنه مبارزە هستند. جمع وسیعتری که نشست( البته با لاقیدی آزار دهندەای) از آنها در مواقعی باعنوان «سمپات» حرف میزند، در آن میدان حضور دارند و با وفاداری منتظر وحدت و برنامه این جمع هستند. در آخر هم برنامهای هرچند ناقص و ناکامل، اما روشن و گویا دم دست قرار میگیرد.
با کنگرە نامیدن کل این جلسات، خواسته و ناخواستە به این باور دامن زدە شدەاست (بیشتر بر اساس مضمون جلسات اول) که در بطن اوجگیری اعتراضات مردم ایران، یک عدە صرفا مشغول “انتقاد از خود” بودەاند(آنهم نه با تفسیر درست از مضمون و کارکرد ایدئولوژیک «انتقاد از خود» در آن دوران). به همین دلیل، اتفاقی را هم که در آخر آن جلسات بوقوع میپیوندد(وحدتی که تأمین میشود)، حتی امروز نیز ما را به سرانجام منطقی یک تحلیل درست نمیرساند، بلکه بر عکس، در برابر انتخابی دوگانه و انحرافی و بیحاصل قرار میدهد که: آیا عملکرد افراد در آن جلسات(چون دستآخر به وحدت مجدد منجر شدە) “صمیمانه و شفاف و قابل تقدیر بودە ،” یا خیر، آن جلسات، چون شروعی آنچنانی داشته در اصل، “خود زنی و روانکاوی” بیمارگونه است. درگیر شدن با این دوگانە- بگونهای پنهان – نتیجه بدتری هم دارد. اینکه درخود آن جلسات – با آن روش برای شروع بحثها – به اصل مسئله (در آن دوران) پرداخته نشود، و امروز نیزگرایشات گوناگون درون این طیف را مجددا از تحلیل درست چنان رویدادی و معنای واقعی آن دور سازد. چرا که مسائل در چارچوب واقعی و زندە خود قرار دادە نمیشوند.
ماهیت جلسات اول
گفتم که باید بتوان تفکیک کرد. جلسات اولیه، نوعی “تعیین تکلیف با خود” است. جلسات بعد از یک دورە رکود و عملا بحران است. اینها آدمهائی نیستند که روز قبل از آن، همدیگر را یافتهباشند. از گفتههایشان پیداست، از اواخر سال ۵۵ ببعد دچار مشکل ادامهکاری شدەاند. لذا در شروع جلسات و بجای ارزیابی از اوضاع سیاسی موجود( به هر دلیل هنوز آمادگیاش را ندارند)، به ریشهیابی مشکل خودشان، در نرسیدن به اهداف تعیینشدە که در نفس خود ماهیتی استراتژیک دارند، میپردازند. این به چه معناست؟ بدین معنا که انتقادات گرچه شخصی است اما مضمونی که بر اساس آن (بعنوان معیارایدئولوژیک) حرکت میشود، دیگر بهیچ وجه شخصی نیست. معنای استراتژیکی دارد. درک این موضوع برای معنا کردن این جلسات امری اجتنابناپذیر است. برای آن جمع، خطوط روشن یا ناروشن این استراتژی -در دهه گذشته- بروشنی در مقابلشان قرار داشته است. درست یا نادرست، باید در مرحله اول، تکلیف آن روشن شود. درواقع، این ماهیت خطمشی سیاسی اولیه است، روشکار در دهه گذشته، اهداف تعیین شدە و به انجام نرسیدە است که فرمان میدهد از چه باید حرف زد( درست یا نادرست، نه اوضاع سیاسی بیرون از آن). ارادە شخصی و میل به روانکای نیست که ماهیت اصلی گفتگوها، جدلها و حتی اتهامات را روشن میکند(البته میتوان به چنین نمودهائی نیز اشارە داشت، چنین مواردی هم کم نیستند). مگر اینکه در طول همان دهه گذشته، آلترناتیو دیگری شکل گرفته باشد که نگرفته است.
مسئله فراتر از باصطلاح انحرافات شخصی و انحلاح طلبی این و آن است. جنبش مردمی نیز آغاز شدە است، اما مناسبات درونی آن جمع که تنها “جمع خود را” تشکیلات میداند، هنوز آشفته و در هم بر هم است. وقتی از مناسبات درونی حرف میزنیم، معنایش این است که داریم از جمعی که اهداف معینی داشته حرف میزنیم. اگر این نبود، هیچ یک از این آدمها لزومی نمیدید که به کنار دستیاش حساب پس بدهد که چرا نرفتهاست و حرفهائی نشدەاست. چرا نرفتهاست و مدتی را برای اصلاح خود کارگری نکردە است. صحیح است، یک جنبه این اقدامات خودسازی انقلابی( مواردی هم خودزنی) است، اما روی دیگر سکه، کار آگاهگرانه در بین زحمتکشان و در مجموع، مبتنی بر پیشبرد یک استراتژی معین برای رشد این جریان در بین زحمتکشان است(در اینجا کاری بدرستی و نادرستی این استراتژی یا روش شروع بحث ندارم). در عینحال نباید پنهان کرد، باید در نظر گرفت که یکسوی آن نیز رقابت سیاسی برای تسلط بر جمع است،که بگونهائی نهفته عمل میکند. نه آنها آقای هالو بودەاند، نه با ادعاهای پوچ، خوانندە را به دریافتهای هالومنشانه سوق دهیم.
در آن شروع، چه اتفاقی میافتد؟ یا، باید کل این مضامین فینفسه استراتژیک را زیر سوال برد وبجایش آلترناتیو دیگری ارائه داد، یا نه، با اعتقاد به درستی همان مبانی از قبل توافقشدە و اولیه، عدم موفقیت را در چیزی دیگری دید. یعنی این افراد (آن دە نفر و خیلیهای دیگر در بیرون)، از همان شروع جلسات در برابر یک انتخاب قرار گرفتهاند. یا اینکه خط مشی سابق، راە و روش درستی بودە و باید به این آشفتگی درونی پایان دهند و به مثابه یک هسته متمرکز و دارای قابلیتهای رهبری ( در آن دورە) دوبارە به آن ادامه دهند ، یا خیر، باید به شکست آن استراتژی اعتراف کنند وبجای آن استراتژی دیگری بعنوان آلترناتیو ارائه دهند. آنها با آن شروع، میگویند که استراتژی تاکنونی درست بودە، مشکل در عملکرد افراد نهفته بودەاست. راە اول را مجددا برمیگزینند. آدمهای خوابنما شدە، مدعی هستند که خیر، در آن جلسات آن حرفها زدە شدە، اما رفقای ما رفتند و کارهای دیگری انجام دادند. در این زمینه هم فقط به این موضوع اشارە دارند که ما دنبال فلان توصیه که در آن جلسات بر آن تأکید میشد، نرفتیم( رفتن به روستاها برای تندادن به کار تولیدی سخت). در حالیکه توجه نمیکنند که این، آن بخش مربوط به خودسازی انقلابی است، که رشد جنبش فرصت عملیشدن آنرا به صورت گذشته دیگر به آنها نداد، اما از آنجا که استراتژی مربوطه نهایتا به مبارزە مسلحانه و شکل پیشمرگایتی متحول شد، همان مضامین استراتژیک بر زمینههای دیگری تعقیب شد. در این رابطه به خود همین اسناد مراجعه کنید تا ببیند که چگونه مفهوم پیشمرگایهتی کمکم جا باز میکند و حتی در جائی از مثالزدنها، در ردیف کار تولیدی در زمینه “خودسازی انقلابی” قرار دادە میشود(بخصوص از جانب فواد مصطفی سلطانی). اگر هم به یکی از کارهای متفاوت بعدی در آن دورە نگاە کنید، مگر ایجاد اتحادیه دهقانی نیست که دارای یک بازوی مسلح به سبک پیشمرگانه است. مگر در سالهای اول جنبش، پیشمرگ کومهله کسی نیست که باید در کار تولیدی به زحمتکشان روستا خدمت کند؟
کل آن جلسات در خدمت تداوم استراتژی گذشته است. مضمون «انتقاد و انتقاد از خود»یا هر چیز دیگر و حتی اتهمات را باید در پرتو آن دید و قضاوت کرد. اختلاف نظری هم اگر بودە باشد (که من نشانی جدی از آن، در سند مربوطه ندیدم)، آنقدر زیاد نبودەاست که آنرا زیر سوال ببرد. نهایتا نیز، تداوم همان استراتژی اولیه است که سرنوشت کومهله را رقم میزند(که خود بحث مفصلتری است و من قصد پرداختن به آنرا ندارم، فقط روی آن جلسات تمرکز میکنم. درک این مسئله وقتی ممکن است که آدمها نپندارند که واقعیت یک پدیدە با آوردن و بردن این یا آن تئوری به تنهائی عوض میشود. باید بتوان از نقش و جایگاە و همچنین کارکرد تئوری ها (در درون یک پدیدە) ارزیابی صحیحی بدست داد. من اینجا از یک جریان و پدیدە مبارزاتی حرف میزنم و کل موجودیت آنرا – به این یا آن تئوری، صحت و سقم آن- تقلیل نمیدهم).
آنها در آن جلسات، مشکلات و نابسامانیها را در عملکرد خود دیدەاند. لذا، هیچ راە دیگری جز آن شروع نداشتهاند. نمیتوانم بگویم که انتخاب ادامه راە در آن مقطع (با فرض درستی استراتژی سابق) چقدر غریزی و همراە با تبعیت از روشهای گذشته در این جریان، یا چه اندازە فکر شدە بودەاست(فکرشدە در معنای تشخیص کارکرد ایدئولوژی)، اما میتوانم با قطعیت بگویم که با توجه به همه عوامل، این کارشان در آن مقطع( در شرایط استثنائی کردستان) مملو از درایت سیاسی بودەاست. چقدر این نقد میتواند سطحی و عوامفریبانه باشد که فریاد میزند “مردم در خیابانها تظاهرات میکردند ما ٣٧ روز مشغول خود زنی و روانکای بودیم”. و از آن جلسات تنها این جنبه را میبیند و برجسته میکند ( البته آنچه را که در این بخش گفتم، خوانندە باید آنرا تنها در معنای توصیف و تحلیل واقعیت از جانب من بفهمد. امیدوارم خوانندە آنرا بعنوان سمپاتی من نسبت به آن روش نفهمیدە و چنین برداشتی نداشته باشد. من اساسا آن جایگاهی را برای کنگرەهای کومهله در بررسی این تاریخ قائل نیستم که دیگران قائلاند. نه بعنوان منشاء خیر، نه بعنوان منشاء شر).
«میتوانیم و نمیتوانیم» در آن جلسات، باید درخدمت به استراتژی گذشته( درست یا نادرست) پاسخ بگیرد. یعنی رفتن به روستا، تحقق زندگی زحمتکشی، جذب تودەها برای یک انقلاب معینی که از نظر آن افراد، جنبشی نیست که در بیرون از آن جلسات بگونهائی عینی جاری است، بلکه جنبشی است که قرار است با نیروی زحمتکشان فراتر از جنبش موجود برود( در مورد کومهله، باتوجه به شرایط کردستان، انقلابش در عمل تبدیل به سازماندهی جنبش مسلحانه پیشمرگانه شد). بارها در آن صورت جلسات تأکید و بنوعی بیان میگردد که اگر تا کنون به این هدف نرسیدەایم، دلیلش فقط یک چیز است؛ آنهم نا توانی خودمان در بریدن از زندگی شخصی و تندادن به کار سخت و همسو شدن با طبقهای که قرار است انقلاب کند. این از یکسو خودشکنی است، اما از سوی دیگر، دارای یک بار آرمانخواهانه قوی کمونیستی است که نهایتا راە وحدت مجدد را فراهم میکند و این وحدت ( با توجه به آنکه شرایط مبارزاتی نیز مناسب است) راە را برای دخالتگری بعدی مهیا میکند. گرچه و در عین حال، اتخاذ این روش (که در این جریان ریشه عمیقی داشت) مجددا به این افراد کمک میکند که مشکل را دور بزنند( هریک با مایه گذاشتن از خودشان که به اندازە کافی انقلابی نبودەاند و تلاش خواهند کرد که بعد از آن باشند) اما دور زدن این عارضه را هم با خود به همراە دارد که پراگماتیسم را در این جریان بعنوان یک روش نهادینه میکند. پراگماتیستی که در شکوفائی جنبشها برکتزاست، در افول آنها به شدت بحرانزاست.
پیش زمینه انتقاد از خود در آن جلسات
دە سال فعالیت اولیه با آنهمه مشکلات، جلسات اول را با جلسات دوم به هم وصل میکند. دو تا سه سال اولیه (۴٨-۵١) را باید بعنوان جستجوگری برای پیداکردن راە و چگونگی عمل انقلابی دید که با انتشار جزوە چرا پراکندەایم و چگونه متحد شویم، آن فاز اولیه بسته میشود. پیام آن روشن است، باید بمیان تودەها و زحمتکشان رفت و عملا با اینکار در راە حرفهای شدن گام برداشت. اما عملا تناقضی در کار است. گروە متمرکزشدە (نسبت به آن زمان)تحصیلات دانشگاهی بالائی دارد. یا میبایست به همین عنوان وارد بازارکار شوند، یا به قول خودشان حرفهائی ( در خیلی جاها در سند بیشتر از واژە مخفی شدن استفادە میشود ) شوند و قید موقعیت اجتماعیشان را بزنند. چرا؟ چون فکر میکنند که این موقعیت آنها را از انقلابیگری و همسوئی با طبقه کارگر و زحمتکشان دور میکند. در اینجا حرفهائی شدن معنای متفاوتی از چریکشدن دارد( در آن دورە داشت اما این بمعنای مرزبندی عمیق این جریان با چریکیسم نبود). چریکشدن مستلزم اتخاذ تصمیمی سخت اما توسل به روشی سادە و روشن است، که باید علیە حاکمیت اسلحه برداشت. بدیهی است که سازماندهی مبارزە مسلحانه امری پیچیدە بود و هست، اما دست به اسلحه بردن اگر ارادەاش باشد، یک انتخاب سادەاست. هرچند برای کسی که چریک میشود، عوارض بسیاری دارد. در این روش، الزاما لازم نیست که شخص مربوطه موقعیت اجتماعی- طبقاتیاش را تغییر دهد، خود عمل مستقیماش(اگر تصمیم بگیرد چریک شود) بمعنای رسیدن به یک موقعیت اجتماعی جدید است که آرمانخواهانه در خدمت طبقه قرار میگیرد. یک مبارز تصمیم میگرفت و چریک بود. اما کار تودەائی (بخصوص برای روشنفکران) از طریق جلب اعتماد طبقه، زندگی و شرکت در تجربه خود طبقه ممکن بود( در شرایط نبود دموکراسی). آنها برای این کار لازم میدانستند که خودشان نیز باید موقعیت اجتماعی_طبقاتیشان را تغییر دهند، اما تغییر موقعیت اجتماعی کار سادەای نبود. اینجا بعد از دادن تعهد انقلابی- اخلاقی میبایستی بمیان تودەها میرفتید. اینکار نیز عملی بود. اما نتیجه کار (در شرایطی که جنبشی هم در کار نبود) بسیار کند بود. لذا با توجه به نبود دموکراسی و شرایط دموکراتیک، روشنفکران انقلابی خیلی راحت و سریع به این نتیجه میرسیدند که برای جلب اعتماد زحمتکشان باید کارگری کرد و درون طبقه قرار گرفت( که بدینوسیله هم خودرا آموزش دهید، هم انقلابی بودن خود را اثبات کنید). باید از وکالت، قضاوت، مدیریت و مهندسی و دیگر شغلهای اداری دست کشید. هر بار نیز که با مانع جذب زحمتکشان روبرو میشدی بنا به عقیدە مقصر تو بودی که نتوانسته بودی انقلابی عمل کنی، چرا که بنا به منشاء اجتماعیات، این تو بودی که از درک زحمتکشان عاجز بودی و به همین دلیل نیز نه تنها ناموفق بودی بلکه اعتقادات نیز زیر سوال بود. چرا؟ چون رفتن بمیان تودەها و حرفهائی شدن بعنوان یک عمل انقلابی تعریف شدە بود( اینجا فقط خواستم به یک نکته متفاوت که برای درک آن سند لازم است، اشارەکنم. خود موضوع، بحث مفصلی است با پیجیدەگیهای بسیار). این تفکر (از همان روز اول) برای هر روشنفکری با موقعیت اجتماعی متفاوت از طبقهکارگر، بگونهائی خودبخودی تضاد برانگیز بود. تضاد بین آنچه که هستی و آنچه که بنا به خطمشی و عقیدە میبایست باشید( نه فقط در فکر و عقیدە بلکه بگونهائی عینی در برخورداری از جایگاە اجتماعی جدید). به همین دلیل نیز، نسل کم سن و سالتر و برای آنکه کمتر دچار تناقض موجود شود، از ادامه تحصیل منصرف شد. اکثرا نیز به روستاها روی آوردند.( گرچه که خیلیها نیز به روستا رفتند اما بعنوان معلم باز هم در موقعیت متفاوتی از روستائیان قرار گرفتند، یعنی تناقض موجود را نتوانستند برای خود حل کنند. چرا؟ چون خودشان را بنا به آن تصور از “انقلابیگری” هنوز انقلابی نمیدانستند).
مشکل چه بود؟ این بود که در بطن همین نوع از انقلابیگری، تعدادی بزندان افتادند، بدون آنکه تناقض موجود را برای خود حل کردەباشند و تعدادی نیز بیرون ماندند و لذا با همان تناقض به شکل شدیدتری درگیر شدند. آنکه بزندان میرفت دیگر با حل این مشکل عملا مواجه نبود. اگر همین خاطرات را به دقت بخوانید، از آن بیرون خواهید آورد که بیرونیها (به این دلیل که عملا درگیر هستند) از اوائل سال ۵۵ ببعد دچار تردیدهای اساسی میشوند، بجای هدایت درست تشکیلات به “خود مشغولی” روی آوردەاند. همه به نوعی در مورد خود، انقلابی بودن و نبودنشان به تردیدهای جدی افتادەاند. در سنجش این انقلابیگری نیز دو معیار اساسی وجود دارد که با هم اعتبار دارند. یکی حرفهائی شدن و دیگری تن دادن به کار مزدی است. آنها در آن تفسیر از انقلابیبودن و از آنجا که نرفتهاند زحمتکش شوند (به لحاظ اجتماعی نیز دارای شغل معتبری هستند)، بطور مداوم در معرض این اتهام قرار دارند که “مشغول زندگی شخصیاند”،”نمیتوانند از منافع شخصیشان دست بکشند” و… اگر هم، در پناە این زندگی باصطلاح شخصی، دە نفر را نیز جذب تفکر انقلاب سوسیالیستی کردە باشند، به حساب نمیآید. درک این تناقض برای درک مضمون آن اسناد بسیار مهم است. تنها در این صورت است که میتوان از آن نقد منصفانهای هم داشت و اینکه فهمید که در آن جلسات، چه خبر بودە است. همچنین چگونه است که با حفظ همان تفسیر از انقلابیگری «وحدت مجدد» ممکن میگردد و چگونه رویدادهای بعدی و رویآوری به شکل جدیدی از مبارزە در کردستان ( پیشمرگایهتی بعنوان جایگزینی برای حرفهای شدن و بمیان زحمتکشان رفتن)، کومهله را به مسیرهای جدیدی میکشاند. درک این مضمون از انقلابیگری نه تنها برای درک آن مباحث لازم است، حتی برای درک تاریخ تکامل کومهله که بعدا بطور عملی، همگانی و تماما از مسیر پیشمرگایهتی عبور کرد(حتی تناقضات واقعی آن در مراحل بعدی) بسیار لازم است. بطور مثال، همه بر این باورند که با تحول فکری در کومهله (در کنگرە دوم)، دیدگاههای کومهله در مورد عضوگیری تغییر کرد. در حالیکه قضیه کاملا برعکس است. این تغییر شرایط و شکل مبارزە و موقعیت اجتماعی جدید بود که عضوگیری در سطح وسیعتر را به کومهله تحمیل کرد. البته که تفسیرها و تئوری بکارگرفته شدە در بعد از آن کنگرە، نشان از حاکم شدن گفتمان جدیدی در کومهله داشت، اما تغییر در خود شرایط مبارزە بود که زمینهساز همان گفتمان جدید نیز شد. گفتمان جدیدی که بعدا و در زمینههای دیگری با موقعیت کومهله بعنوان یک جریان مسلح به تناقض لاینحل دیگری رسید.
مورد صدیق کمانگر
در این اسناد، در لابلای انتقاد از خود حاضرین، اظهاراتی هم در بارە صدیق کمانگر شدەاست. اظهاراتی که بدون شک، نظر افراد بسیاری را به خود جلب کردە است. در آن زمان، صدیق کمانگر مدتی است که کنارەگیری کردە و به همین دلیل در جلسات حضور ندارد. در بیرون آن جلسات، مشغول مبارزە علیه رژیم سلطنت است. به گفته فواد مصطفی سلطانی که خبرش را به جلسه میدهد: «صدیق حالش خوب است، اما مسایل شخصیاش را هنوز نتوانسته حل کند».
او نیز بنوعی مورد ارزیابی است. چند صفحه، مستقیم و غیر مستقیم به او اختصاص دارد. در قضاوت و محکوم کردن ، ارزیابی از او با استفادە از واژە « برهمزدن روابط(انحلالطلبانه)» آغاز میشود و در احکام صادرە با کاربرد مفاهیم سوالبرانگیز دیگر ادامه مییابد. یکی عنوان میکند که “غیرانقلابی” است، در “دفاع” از او کسان دیگری اما برای تبرئهاش مدام از واژە “خائن” استفادە میکنند و استدلال میکنند که خیر “خیانتی” نکردە است( بگذریم که در مثالها به رهبران چینی هم اشارە میشود و بر سر درگمی افزودە میگردد). دستآخر هم نتیجه مبهم باقی می ماند. گویا او «هنوز بطرف دشمن نرفته است. او در سطح جنبش فعال است، باید سعی کنیم که همکاریش را جلب کنیم.»( نقل بمعنی خط تأکید ازمن است). بگذریم. هرچند برایم روشن نشد که چرا دو واژە “غیرانقلابی” و “خائن” معادل قرار دادە شدە است. جز آنکه آنرا بعنوان وجود ابهامات در پروندە و ناروشنی در “اتهامات” واردە بپذیرم(خوانندە خود داند). یعنی چه، به طرف دشمن نرفته است؟ این چه دفاعی است که خیانت نکردە است؟ این چه مثال زدنهائی است که در توضیح موضوع به بورژوازی ملی، خردەبورژوازی، فئودال و رهبران چینی استناد میشود؟ آیا فقط در گفتمان حاکم برچپ ایران در آن دورە باید بدنبال ترجمه آن باشیم؟ یا واقعا کارهائی کردە که شایسته چنان عناوینی، یا آن نوع از “دفاعکردن” است؟. کسی هم در آن جلسات نبودە و بخود اجازە ندادە است که بپرسد: آخر مرد حسابی، اصلا این حرفها چه ربطی دارد؟ دیالوگها نیز بگونهائی پیش میرود و نقطهچینها بنحوی است که در جاهائی نمیفهمید، هنوز در بارە او حرف میزنند یا خیر، حرف فرد دیگری بمیان آمدە است. اوست که فرد “مهمی” نبودە و جایگاە مهمی نداشته و به همین دلیل خائن نیست؟ یا خیر منظور مقایسه او با شخص مهمی در خارج از جلسه است؟
کاری نمیشود کرد، تیر از ترکش کمان رها شدە تا در همراهی با واژەهای غیرانقلابی و خائن وانحلالطلب و اینکه « من هنوز به ریشه انحرافاتش پینبردە بودم» قلب دوستداران صدیق کمانگر را که دیگر در گوشه و کنار این جهان پراکندە شدەاند، مورد اثابت واژەهای زهراگین قرار دهد. دوستدارانی که صدیق کمانگر را از طریق تبلیغات تلویزیونی نشناختهاند، او را از نزدیک تجربه کردەاند. کسانی که در هر فرصت بدست آمدە در این غربت، یادی هم از او میکنند و با نگاهی حسرتآلود به هم میگویند: واقعا که یک رفیق انقلابی صمیمی، قابل اتکا و دوستداشتنی بود. حیف شد که دیگر نیست.
کاری نمیشود کرد، نصف زندگی ما چپها در دادگاههای خودساختهائی سپری شدە که بار منفی و مثبت واژەها در آن نقش تعینکنندەای دارند. درون احکامی که هیچ بار قانونی و عقلانی فکرشدەائی ندارند. به این حکم از زبان طیب توجه کنید: «در این شرایط دشمن اصلی طبقه حاکم وکشورهای امپریالیستی هستند، ما اگر به اعمال صدیق توجه میکنیم میبینیم که به صف آنها ملحق نشدە است. او بصورت یک خردەبورژوا درآمدە و با اعمالش نشان دادە که در موضع طبقه کارگر نمیتواند فعالیت کند» از حرفهایش هم پیداست، نمیخواهد از صدیق دل بکند. اما ناچار است که احکاماش را درون چنان واژەها و گفتمانی صادر کند.کسی هم برنگشته که بپرسد: رفیق، این مورد خاص چه ربطی به کشورهای امپریالیستی دارد؟ نمیپرسد، چرا که اگر کسی در این مورد و موارد دیگر در آن جلسه، در نقش پرسشگر ظاهر شود، تمامی ساختمان آن نوع از انقلابیگری در یک لحظه فرو میریزد. چرا که اگر بپرسد، آن نوع از انقلابیگری دیگر زیر سوال است. این را نیز آگاهانه نمیخواهند.(هرکسی هم قربانی بالهوسیهای بازی با واژەها میشود چه باک). اما اینها دیگر مهم نیست. مهم چیز دیگری است. مهم خود ما هستیم. همین امروز، که قصد قضاوت کردن داریم، که احکام این چنینی را میخوانیم و فکر میکنیم که صدیق کمانگر و آنهای دیگر در برابر چنین احکام صادر شدە و مبهم، بیربط و بیسروتهی، نیازمند دفاع از خود هستند.
صدیق کمانگر چهرە شناخته شدە ایست. دلیلی ندارد که من در اینجا داستانگوئی بکنم. هرساله در بارەاش صحبت کردەاند. داستان زندگی مبارزاتیاش علنی است، فراتر از چند و چون فعالیتهای تشکیلاتیاش در اسناد وخاطرات ثبت شدەاست. صدیق کمانگر بعد از متشکل شدن این جریان، جزو اولین کسانی بود که دانشگاهش را تمام کرد و از همان سال ۴٩ در سنندج مستقر شد و حضوری مستمر در این شهر داشت. در ابتدا و بطور موقت در شهرداری کار میکرد. از سال ۵٠ سربازیش را بعنوان افسر وظیفه در همین شهر آغاز کرد و بعد از آن بعنوان کار آموز و سپس وکیل دادگستری در همین شهر کار و فعالیت داشت.
از سال ۴٨ تا اوائل سال۵۵ برای صدیق کمانگر (در فعالیتهای سیاسیاش) یک دورە کاری است (که نمیخواهم وارد جزئیاتش شوم). این دورە کاری، نکات برجستهای دارد. یکی از آنها جذب افراد زیادی به فعالیت سیاسی است. کاری که در همان سالها بوسیله تبلیغات تلویزیونی ممکن نشدە بود، بلکه، نتیجه فعالیت روزمرە، خانه به خانه، با مایه گذاشتن از خود بود. جذب آدمهای بسیاری که در آن سالهای استبداد و زندگی چوخ بختیاری، توی خیابان ریخته نشدە بودند که کسانی میبایستی میرفتند و فقط جمعشان میکردند. برای جذب چنین افرادی باید کار میکردی، زحمت میکشیدی و چه بسا در بسیاری موارد خون دل میخوردی و اتفاقا میبایستی برای انجام آن، برخلاف جریان حرکت میکردید. میبایست زورتان و توان اقناعکردنتان بر جاذبههای دیگر موجود در جامعه میچربید، تا کسی را قانع و جذب میکردید. یکی دیگر کسب اعتبار اجتماعی بود( منظور قبل از انقلاب است، با دوران مبارزات مردمی قاطی نشود) که این هم فقط با مایه گذاشتن از خود ممکن میگشت. مسلما، (در این دو زمینه) او منحصر بفرد نبود، دیگر رفقایش نیز با تفاوتهائی همین بودند. اما هرکس نیز ویژەگی های منحصر بفرد خود را دارد، یکی تئوریسین است دیگری نیست. یکی زبان مردم را بهتر میفهمد، دیگری با آن مشکل دارد. صدیق کمانگر زبان مردم را میفهمید، با آنها زندگی میکرد و در بطن زندگی با مردم از زندگی لذت میبرد. زندگی روزانهاش غرق در کتابهائی بودکه بوی زندگی واقعی و مردمی را میداد. لنین را میخواند از آن میآموخت، خواندش را توصیه میکرد، اما هرگاە که علاقهائی به صحبتکردن نشان میداد، در بارە مادرگورکی بود، خوشههای خشم جان اشتاینبگ بود. عاشق فروغ بود چرا که در کلمه به کلمه آن عمق زیبائی و جاریشدن زندگی را میدید. یادآوری این دو نکته بخصوص در رابطه با آن جلسات مهم است. چرا که در آن مقطع، هنوز از تشکیل جمعیتها، نوروز خونین سنندج، مبارزە مسلحانه خبری نیست. من هم قصد آنرا ندارم که از کارهای بیاد ماندنی و تاریخی بعدی او مایه بگذارم. حتی اینکه در حاشیه آن جلسات چه میکرد، در این قضاوت، جائی ندارد. در برخورد به آنچه که در آن جلسات در بارەاش گفته اند، تا آن مقطع به اصطلاح کنارەگیری ( اواخر ۵۵)نیز، صدیق کمانگر در فعالیت سیاسی روی پای خودش ایستادە است.
در بخشهای قبلی توضیح دادم. مسئله در مرحله اول به هیچ وجه شخصی نیست. این جریان در پیشبرد استراتژیاش( بخصوص در زمینه حرفهای شدن و تعقیب آن از طریق اقدام شخصی برای تغییر موقعیت اجتماعی و پیوستن به طبقه) با بنبست مواجه شدە بود. چون این امر متحقق نشدە بود، این جریان و از جمله خود صدیق کمانگر نیز، ( درسال۵۵ )حتی دستآوردها را در زمینه افزایش نیرو، گسترش نفوذ اجتماعی بعنوان عناصر چپ، پایگاەسازی برای مراحل بعدی را (بنا به تفکر حاکم)نمیدیدند و بعنوان کار به حساب نمیآوردند. درضمن باید توجه داشت که در آن دورە، بدلیل استبداد و نبود امکانات ارتباطی، عرصه فعالیت در سطح جامعه بسیار محدود بود. درک از انقلابیگری در زیر سیطرە چریکیسم آن دورە قرار داشت(حتی با اتخاذ مشی تودەای نیز). در آن سالها، اتفاق دیگری نیز افتادە بود. رهبری تشکیلات، دو شقه شدە و عدەائی از آنها نیز در زندان بودند. این به چه معنا بود؟ بدین معنا که دقیقا و در مقطعی که تشکیلات، نیازمند ارزیابی جدیدی از فعالیتهایش بر مبنای استراتژی اتخاذ شدە بود( بدلیل دستگیریها، همچنین دو شقه شدن رهبری)، قادر به آن ارزیابی و تغییر روش بنا به شرایط موجود نبود( حتی دو سال بعد با اینکه اکثریت رهبری در جلسه حضور دارد این ارزیابی بعمل نمیآید و مشکل را دور میزنند. اگر انشعاب نمیکنند، فقط یک دلیل دارد. در بیرون غوغاست و دریچهائی هم بسوی پیشمرگایهتی باز شدە است، یعنی آنها عوض نشدەاند، بلکه شرایط عوض شدەاست. نکته جالب آنجاست که این صدیق کمانگر و خیلیهای دیگر در خارج از آن جلسه هستند که با آن شرایط جدید خود را سریعتر وفق دادەاند و دارند کارشان را میکنند، این تعداد باید اول خود را قانع کنند ). علاوە بر این، نکتهائی ناگفته هست که از صورت جلسات به صراحت بیرون نمیآید. درآن دوران، در بیرون از زندان، هرگونه سوال، هرگونه شک و تردید در بارە راە و روش اتخاذ شدە، خیلی راحت بعنوان تزلزل در ادامه راە تعبیر و تفسیرمیشود. گفتم از یکسو دستاوردهائی که در عرصه افزایش نیرو در بین روشنفکران و رواج افکار چپ وجود داشت، به حساب نمیآمدند( از آن صورتجلسات میشود بیرون آورد).، از سوی دیگر هیچ ابهامی در این مورد که آیا درست حرکت میکنیم، جا نداشت. اگر به صورت جلسات نگاە کنید، در گفتههای همهی حاضران در جلسات این نکته نهفته است. همه در اوئل ۵۵ در مورد ادامه فعالیت به آن شکل، دچار تردید شدەاند. این را میشود دید( بخصوص در سخنان ساعد وطندوست و محمد حسین کریمی،حسین مرادبیگی). چرا؟ چون از یکسو تشکیلات گسترش پیدا کردە، از سوی دیگر با گذر زمان و در جهات اصلی(جذب زحمتکشان) راندمان کار راضی کنندە نیست، خودشان نیز هنوز کارگر نشدەاند( از سخنان پیداست. تا حدودی زحمتکشان نیز جذب شدەاند، اما رضایت خاطری هم از روشکار با آنها مشاهدە نمیگردد). آری رهبری کارها در بیرون( باتوجه به مشکلات موجود، با توجه به برداشتهای موجود، با توجه به ناتوانی در تحلیل موضوع) دچار مشکل شدە است. به همین دلیل، طرح مسائل و مشکلات در بین افراد رهبری کنندە در بیرون به شدت شخصی میگردد. به نمونهائی اشارە میکنم.
گویا توسط صدیق کمانگر مسائل پیمانکاری ( شرکت موژژ که متعلق به ساعد وطندوست بود) به شکلی نادرست به موکریان منتقل شدەاست. دلیل؟ برای آنکه با توسل به آن “انحرافات” پنهان خود را بپوشاند. محمد حسین کریمی از این موضوع(گویا بعنوان یک فرصت) استفادە میکند تا با عمدەکردن ضعفهای سنندج، رهبری خود را تثبیت کند( بنا به مسائل مطرح شدە در سند). در آن اسناد به خوانندە اینگونه القا میشودکه انتقادات این چنینی، از جانب آن دو نفر در جهت پوشاندن انحرافات اساسیتر و همچنین اتخاذ روشهای توطئهآمیز بودەاست. این یک نمونه است. این نمونه کوچک، بما نشان میدهد که رهبری موجود در بیرون، چگونه درآن شرایط، بجای درگیرشدن با بنبست سیاسی بوجود آمدە به شکلی انحرافی با مشکلات درگیر شدەاست(این حکم شامل حال خود صدیق کمانگر هم میشود). که این موضوع حتی در آن جلسات نیز(و بعد از سپری شدن دوسال نیز) هنوز یکی از بهانهها برای نپرداختن به آن بنبست سیاسی است. واقعیت ماجرای پیمانکاری هم در اساس به آن شکلی نبودە و نیست که در آن جلسات از آن سخن بمیان آمدە است. بخصوص آنجا که مسائل صدیق کمانگر مطرح میشود.
در همین اسناد، پائینتر و در آنجا که دیگر مسئله صدیق کمانگر مطرح نیست، ساعد وطندوست، از این موضوع (مسائل پیمامانکاری) واقعیتر حرف میزند (آنجا که در بارە خودش میگوید). او میگوید:« بعلاوە وضعم را با رفقای دیگر در پیمانکاری نمیتوانستم ادامه دهم. دیگر مرتب از من انتقاد میشد و بحرفهایم گوش نمیدادند. » (ص ٣٢۶) واقعیت این است که آن پروژە، پروژەای فرعی نبود که تنها به ساعد وطندوست مربوط باشد، خودش هم خوب میداند. مالکیت و سرمایهاش متعلق به او بود، مدیریت و مسئولیتاش با او بود، زحمت اصلیاش را او میکشید، اما در عین حال، این یک پروژە کاری و سیاسی در چارچوب فعالیتهای آن جریان بود. اینکه پیمانکاری مال او بود یک گوشه واقعیت است. گوشه دیگرش این است که خیلیهای دیگر به آن پروژە مرتبط بودند. جلیل معین افشار هم بود( استاد جوشکار). توفیق سلیمی نیز بود(بنا) ( معروف کیلانه مشهور شاگردش بود). کامبیز قبادی هم بعنوان دستیار در آنجا امورات را میگرداند. فعالین کارگر دیگری هم به آنجا رفت و آمد میکردند و در آنجا کار میکردند. همه نیز بنوعی از ماهیت آن پروژە مطلع بودند. روزانه دەها زحمتکش از اهالی آن منطقه در آنجا کار میکردند. صدیق کمانگر نیز هفتهائی چند بار از طریق این افراد، بنوعی(و بعنوان کارسیاسی) با مسائل آنجا درگیر بود. او با جلیل معین افشار و توفیق سلیمی سالها بود که ارتباط تنگاتنگ و نزدیکی داشت(ارتباط با دیگران را دیگر نمیگویم). به همین دلیل، مسائلی که در این پروژە از طریق این افراد روزانه و بطور طبیعی مطرح میشد پایان ناپذیر بود. مسئله تنها صدیق کمانگر نبود. مسئله پیمانکاری، تنها مسئله ساعد وطندوست نبود، مسئله آنهائی که نام بردم و همینطور ادیب وطندوست و فعالیتهایش هم بود.و… قصدم اشارە به نادرست مطرحکردن مسائل در آن جلسات است. اگر صدیق کمانگر هربارە مسئله پیمانکاری را مطرح کردە، این نبودە که توطئهائی در کار بودەاست. یا خواسته باشد علیه ساعد وطندوست اقدامیبکند، بلکه بطور طبیعی از اساسیترین پروژە آن دورە مدام حرف زدە است. از درگیریها و مسائل پیشآمدە و روزمرە در این پروژە حرف زدەاست. درکی منفی از آن داشته؟ ممکن است. با ساعد وطندوست اختلاف داشته؟ ممکن است. اما یک واقعیت را نباید فراموش کرد. صدیق کمانگر که مستقیما در آنجا کار نمیکرد، از طریق دیگرانی که در آنجا کار میکردند، از مسائل آنجا با خبر میشد. این دیگران، اکثرا در آنجا هم نان شبشان را درمیآوردند، هم کار سیاسی میکردند. فرق داشتند با کارگر روستائی که به آنجا فقط بعنوان منبع درآمد نگاە میکرد. این یعنی چه؟ یعنی هرکدام با آن پروژە دوبار، نه یک بار مسئله داشتند. صدیق کمانگر هم در جریان آن بود. نمیگویم که در انتقال مسائل الزاما درست عمل کردەاست. بدون شک او هم در آن دورە، در آن موقعیت، چه بسا در تحلیل وضعیت درست برخورد نکردە است. چه بسا او نیز به دلائلی از طرح مسئله در چارچوب عمومیتری مشکل داشته است(این اسناد نشان میدهد که حتی در آن جلسات با حضور کل رهبری آن جریان( بعد از دوسال نیز)، هنوز قادر به تحلیل درست مسئله نیستند)؛ در شرایط بحرانی همه اینها ممکن است. در شرایط بحرانی، وقتی که درد را نشناسی، یا بدلائلی نخواهی بشناسی، اول روابط تخریب میشود، بعد تهمتها بدنبال آن میآیند. روابط به دلائل دیگری تخریب شدە بود، نه اینکه توطئهائی علیه کسی در کار بودەباشد. من با دقت، (سطر به سطر) بارها و بارها این سند را خواندم تا از مضمون اصلی آن سر درآورم. به این نتیجه رسیدم که محمد حسین کریمی آن اعترافات را کردە است، برای آنکه دست از سرش بردارند. بنظر میرسد که او از همان سال ۵۵ دارای نظراتی بودە، اما فضا را برای طرح مسائلش مناسب ندیدە و در عینحال نمیخواسته از آن جمع دست بکشد( بنظر میرسد که دیگران نیز میدانند). به همین دلیل به او بارها اتهام بیشهامتی در ابراز نظر را میزنند.
منظورم در اینجا ارزیابی و چگونگی بحث افراد حاضر در جلسه در بارە آن مورد خاص بود. چه اتفاقی افتادە است؟ صدیق کمانگر چه مسائلی را به غلط انتقال دادەاست؟ آیا میبایست از پیمانکاری حرف میزد که آن همه آدم مرتبط با این جریان در آنجا کار میکردەاند، یا خیر، حق نداشت که حرف بزند؟ اگر حق داشت؟ آیا حق داشته از انتقادات افراد آنجا حرف بزند یا نزند؟ اگر زد، مشغول توطئه بودەاست. آیا درست است که خوانندە بدون اطلاع از ماجرا، آن سطور را بخواند و بپذیرد که فلانی توطئهگر بودەاست؟ یا اینکه خیر، بخواند و نتیجه بگیرد که عجب، اینها جه مشغولیاتی داشتهاند. شاید خوانندە فکر کند که حداقل شرکتکنندگان در جلسه میدانستهاند در بارە چه صحبت میکنند، این ابهامات صرفا برای خوانندە بعدی پیش میآید. اما روش بررسی موضوع این را نمیگوید. چون حکم از قبل صادرشدە و تکلیف صدیق کمانگر از قبل روشن شدە است. آنها در آن جلسه، بگونهائی و به شکل حاشیهائی، دارند در بارە کسی که در گذشته گویا مرتکب جرمی شدە و اثبات گشته است حرف میزنند، که اشکالی ندارد، اما کسی نیست که به آنها بگوید: اگر این چنین است و دادگاە مربوطه در جای دیگری (گیرم منصفانه) برگزار شدە، چرا حداقل مسئولانه برخورد نمیکنید و گزارش آن دادگاە و نتایج آنرا ( دادگاهی که قاعدتا دو سال قبل از آن باید برگزار شدە باشد)به جلسه نمیدهید؟ چرا در این جلسه بجای دادن آن گزارش، دوبارە به این شکل ناقص و مبهم ( در دو سال بعد از آن)وارد یک پروندە بسته شدە میشوید و دوبارە حکم صادر میکنید؟ این هم، دوبارە خودش یک ابهام دیگر است. آیا در آن جلسه کسی به حکم صادرە اعتراض کردە بود که پروندە دوبارە باز شدە بود.؟
البته آنچه را که گفتم تنها به مسئله پیمانکاری بر نمیگردد، منظورم روش بکار گرفته شدە در مورد کسی است که خودش در جلسه حضور ندارد. چهل سال از آن مسائل گذشته است. مسئله دیگر این نیست. مسئله دفاع غیر لازم از صدیق کمانگر مطرح نیست و لزومی ندارد. وقایع بعدی و رویدادهای بعدی تاریخی نیز بما میگویند که او نیازی به دفاع از خود ندارد. گیرم صدیق کمانگر مجرم هم بودە باشد، خدمات بعدی او تا آنجا درخشان است که کل سابقه قبلی و سخن گفتن از آن را غیر الزامی میکند، سخن بر سر خود ما قاضیهاست که خیلی راحت و در هر زمینهائی اسیر واژەهای پوچ میشویم و اجازە میدهیم که خیلی راحت با عقل و روح و روانمان در محافل بازی کنند.
نمونه دیگر، اتهام “انحلال طلبی” است( واژەائی که یکبار در ص۵٩ بکار گرفته میشود، اما در گفتمان حاکم در برخورد به موضوع، غیر مستقیم جاری است). این دیگر خیلی شور است. خود این افراد، در آن جلسات، در جاهای زیادی از خود انتقاد میکنندکه دست رد به سینه خیلیها زدهاند( چون بقول آنها روشنفکر بودەاند و روشنفکر در معنای ایرانیاش یعنی کسی که در آن دورە دیپلماش را گرفته است.)، با رها اقرار میکنند که تنها، فقط خودشان را به حساب آوردەاند، که گویا، نمیدانستهاند با بسیاری ازآدمهای دور برشان چکارکنند، با چنین انتقاداتی از خود، کم هم نمیآورند، تازە به یکی یا کسانی نیز اتهام “انحلالطلبی” میزنند. این که هیچ، بر اساس مندرجات در آن سند،(خود مضمون شروع آن جلسات)، میتوان ادعا کرد که خود آن جلسات دارای مضمونی کاملا انحلال طلبانه است. وقتی که به جنبه منفی آن نگاە میکنید. خانه بعضیها آباد که خیلی چیزها را در آن جلسات میشنوند و جلسه را ترک نمیکنند. حرف بقیه را نمیزنم. همین خاطرات را بدقت بخوانید تا متوجه شوید که تک تک آنها از همان سال ۵۵ با این افکار انحلالطلبانه زندگی کردەاند. حال گیریم که در آن وسط شعیب ذکریائی یا در کارخانه بودە یا در زندان، در جلسات هم حضور نداشته که اعتراف کند. چگونه است که در همان شروع و با آن ویژگی به کسی که در جلسه نیست تا از خودش دفاع کند با فراغ بال چنان اتهامی زدەاید؟ در حالیکه خود شروع جلسه ماهیتی انحلالطلبانه دارد، اما نهایتا ، این غریزە سیاسی آدمها از یکسو، تمایل آنها به سازش، همچنین فشار جنبش در بیرون از سوی دیگر است که مانع عملی شدن آن میگردد.
این دو نمونه را نیز عمدا آوردم تا معیاری باشد برای آنکه خوانندە در قضاوت اسیر آن مفاهیم “غیرانقلابی” و “خائن” و “انحراف” و زندگی شخصی نشود. واقعیت زندە اگر درست بازسازی شود خیلی پیچیدەتر از فضای آن جلسات است. از اشارە به دو نکته سادە شروع کردم تا بگویم در توضیح مسائل پیچیدەتر نیز همین فضا حاکم است. درقضاوت اینها را باید در نظر گرفت. لذا، میتوان ادعا کرد که خود سند همانگونه که در اول نوشته اشارە کردم بعنوان یک سند تشکیلاتی معتبر است. اما بنا به واقعیت ماجرا و استدلات فوق، در آن سند معتبر، هرآنچه را که در مورد صدیق کمانگر در آن سند گفتهاند فاقد هر نوع اعتباری است. اولا، صدیق کمانگر خودش آنجا حضور ندارد، پس طبق روال و مضمون جلسه انتقاد از خودی از خود نداشته و به همین دلیل انتقادت به او نیز انتقاد نیستند که هیچ ، بلکه صدور احکامی هستند که حتی بنا به معیارهای تشکیلاتی هم فاقد وجه قانونیاند. اما مسئله صدیق کمانگر چه بود؟
هیچ کس، هیچ چیزی را از صدیق کمانگر کشف نکردە بود. این توصیفی واقعی از ماجرا نیست. صدیق کمانگرخودش آمد، شهامتش را هم داشت، خودش در بارە خودش (آنگونه که رسم آن دورە بود) شروع کرد به انتقادکردن از خودش ، با همان ادبیات، همان درک از مقوله انحراف، که خود او هم مثل بقیه در آن زمینه استاد بود، چیزهائی در بارە خودش گفت و عوارضاش را هم در مناسبات با آن تشکیلات، سالهای متمادی دید. اما از آنجا که مبارز بود، تشکیلاتی را که در ساختنش زحمت بسیاری کشیدە بود دوست داشت، همچنین پای عوارض اشتباهاتش میایستاد، آن برخوردها را هم سالها تحمل کرد و دم برنیآورد.
اینکه ساعد وطندوست با بعضی از کارهای صدیق کمانگر، از طریق جمیل ذکریائی آشنا شدەاست(این جمله مهمی است) که حتما واقعیت را میگوید، فقط یک چیز را میرساند: اینکه آن دو نفر در آن دورە روابط خوبی (و به هر دلیل) با هم نداشتهاند. والا قضیه میبایست برعکس میبود. جمیل ذکریائی میبایست از طریق ساعد وطندوست با آن مسائل آشنا میشد. در آن دورە بودند کسانی هم که از ماجرای انتقاد از خود صدیق کمانگر( که در سند عنوان انحرافات صدیق را بخود گرفته است) خبر نداشتند. که ساعد وطندوست سعی میکرد، توجیههشان کند. خود اومیگوید: « اوعملا عقبنشینی کردەبود و من آن را پیشبینی میکردم. من نمیتوانستم به تنهائی تصمیم بگیرم و برایم مطرح بود که وضع او را به رفقا گزارش دهم که آنها تصمیم بگیرند. برای تفهیم رفقای محفلی هم با توجه به روابط خودشان کوشش به شناساندن وی کردم. آنها در مجموع نارضایتی از وی داشتند و خودش هم با چند کسی صحبت کردە بود که نمیتواند ادامه دهد »(ص ٣٣٧) او در جای دیگری میگوید که خود صدیق به جلسه چهار نفرە نیامد. در جای دیگری میگوید که در جلسه نمیخواست حرف بزند. یا اینکه، گویا در جای دیگری مسائلی را مطرح کردەاست. معنای اینها چیست؟ اینکه این دو نفر و تا آنجا که به ادامه روابط تشکیلاتی مربوط است، دیگر و به هر دلیل نمیتوانستهاند با هم کارکنند. البته صدیق کمانگر عقبنشینی نکردە بود، بلکه در جائی تصمیم گرفت وکلیه روابط تشکیلاتیاش را قطع کرد و با این جمع تا مدتها تا تغییر اوضاع اجتماعی دیگر ادامه نداد. این آن اقدامی است که دیگران را مجاز کردە است که هر آنچه دلشان خواسته، در آن جلسات بگویند و در مقابل آن هم پاسخگو نباشند. طرف، خودش هم هیچگاە نخواست به آن دوران برگردد. سالها شایعات و اتهامات واردە را میشنید و دم بر نمیآورد. چرا؟ چون نهایتا کنارەگیری کردە بود. او آنقدر مکانیسمهای این جریان را میشناخت که بداند، در چنین حالتی حرف زدن بیمعناست.
داستان سرائی نمیخواهد. در آن بنبست، صدیق کمانگر، طرف اصلی صحبت خیلیها در شهر سنندج بود. آری این درست است که در انجام کارهایش مثل سابق نبود، اکثر رفقای اصلیاش نیز در زندان بودند و این خیلی بر روحیاتش تأثیر داشت. در چنین حالتی، ناگهان تصمیم گرفت و شروع کرد به انتقاد از خودکردن، دقیقا به همان شکل (و بدتر از آن) که در شروع آن جلسات میبینید. با این تفاوت که در آن جلسه دەنفر آدم یکجا نشستهاند و جلسه رسمی است، اما او جلسات را بگونهائی محفلی و حتی تک نفرە برگزار کرد. از جمله با من از یکسو و با جمیل ذکریائی از سوی دیگر چنین نشستی داشت( من از جلسهاش با جمیل از طریق خودش و همچنین جمیل مطلع شدم، اینکه با ساعد وطندوست جلسهای در این بارە داشت یا نه، خبر ندارم. تفاوت دیگری هم بود. انتقاد از خودش خیلی شخصی بود. نه اینکه چنین انتقاداتی سابقه نداشت، سابقه داشت و معمولا با خوشی و خرمی هم تمام میشد( چرا که میگفتند طرف از خود صداقت نشان دادە و لذا این نه تنها بمعنای پایان کار نبود، که هیچ، بلکه میتوانست آغاز شروع جدیدی نیز باشد). صدیق کمانگر نیز چه بسا با انتظار همین نتیجه(البته شاید بنا به دلائل دیگری نیز که من از آن خبر ندارم) به آن دست زد، والا کمکاریهایش (نسبت به گذشته)آنقدر نبود که آن خودزنی مرسوم را توجیه کند. تازە همه به بنبست رسیدە بودند (که دلائلاش را توضیح دادم) مشکل دیگری هم وجود داشت. در آن شرایط در شهر سنندج، خیلیها چشم بدهان او، همچنین ساعد وطندوست دوخته بودند و از این جنبه هم، این قضیه در آن شرایط مشکلساز شد. امروزە میتوانم بگویم که کارش در آن شرایط، بهیچوجه فکر شدەنبود. آن روش محفلی برای انتقاد از خود نیز، مشکل دیگری بوجود آورد. افراد این محافل نه بصورت منظم و تشکیلاتی، اما محفلی همدیگر را در سطح شهرمیشناختند( خودش هم خارج از رابطه تشکیلاتی روابط محفلی زیادی داشت). نتیجه چه شد؟ بیا و باقلی بار کن. پجپچها وشایعه سازی باب شد. چه پیش آمد و نیآمد ارزش بازگو کردن را ندارد. اینکه در محافل چه تفسیرهائی از آن شدە، اشخاص بر فراز ابرهای خیال به کجاها از زندگی خصوصیاش مجانی سفرکردەاند، از آن سو، جمیل بگونهائی تشکیلاتی چه چیزی از گفتههای خود صدیق کمانگر، همچنین تفسیرهای محافل را به ساعد وطندوست منتقل کردە است، خدا میداند،که وطندوست میگوید من از طریق جمیل به بعضی کارهای او پی بردم. یا همینطور از محافل دیگر چه بدست آوردە، خود او چگونه مسائل را به مکریانیها انتقال دادەاست، خدا داند و من نیز نمیدانم. اما یک جیز را میدانم. با قطعیت میتوانم بگویم. اینکه در عرض چند ماە، فضائی برای صدیق کمانگر در آن محافل ایجاد شدکه نتواند به کارش ادامه دهد. هیچ چارەای دیگری هم نداشت، جز آنکه استعفاء بدهد. این واقعیت آن چیزی است که همه باید از آن بدانند. خود ساعد وطندوست در این اسناد میگوید که «آنرا پیشبینی میکردم» (حتی در گفتههایش میگوید که فکر میکردە بعد از صدیق، نوبت خود او هم میرسد).
صدیق کمانگر آمد و گفت، من دیگر و تحت هیچ شرایطی حاضر به ادامه این روابط نیستم. بعد از آن نیز ادامه نداد. روابط اجتماعیاش با همه (بجز افراد معدودی ) سر جایش بود. در عوض نیز، نیرویش اتفاقا آزاد شد، اما طول کشید تا پی ببرد چه سعادتی برویش در گشودە است. بعد از این ماجرا بود که بمانند یک وکیل حرفهای توانست روی کارش متمرکز شود و خیر و برکت ناشی از آنرا هم به دیگران برساند. ازدواج کردنش مربوط به آن دوران نبود، اوضاع عادی شد، بعد از آن ازدواج کرد( در آن موقع این خودش یک جرم بود، اما او ارتکاب چنین جرمی را وقتی مرتکب شد که دیگر نه به رفقایش بلکه میبایست در مقابل مدعیان دیگری پاسخگو باشد. در آن فرهنگ و جامعه این تنها تشکیلات نبود که در مسائل خصوصی آدمها دخالت میکردند، هرکسی و به هر بهانهائی خود را در این زمینه محق میدانست.)
آیا اقدامش انحلالطلبانه بود؟ به هیچ وجه چنین نبود. او فقط به روابط تشکیلاتی خودش خاتمه داد. به روابط محفلی مشکل ساز و بینتیجه برای خودش خاتمه داد. حتی یکنفر را نیز تشویق به اقدامی نکرد. حتی یک کلام در هیچ محفلی علیه کسی حرفی نزد. فعالیت سیاسیاش را اتفاقا و بعد از آن سامان دیگری داد. دخالتش در دارسیران مریوان مربوط به این زمان است. رفت و آمد به تهران و ارتباط با محافل حقوق بشری مربوط به این دورە است. اگر هم در آن دورە و در تشکیلات میماند، کاری از دستش برای اصلاح آن مناسبات ساخته نبود. در همان صورت جلسات میخوانید، عبدالله مهتدی و ایرج فرزاد آزاد شدەاند، اما قادر به برگزاری یک جلسه عمومی نیستند، که هیچ، تازە تهدید به انشعاب کردن هم میرود که جدی شود. اما فواد مصطفی سلطانی که برمیگردد، دیگر جامعه به حرکت در آمدە است. تغییر شرایط اس که خداحافظی با آن دوران را ممکن میکند.
در خاتمه
در دورە استبداد شاهی که با خارجه نشینی فرق میکرد، “انتقاد و انتقاد از خود” یک روش برای اصلاح امور بود. این روش نیازمند یک نگاە تاریخی درست است. نه اینکه دفاعکردن از اشخاص را الزامی کند. من میدانم که بلافاصله تناقضی در خوانندە ایجاد میشود. بین آنچه که افراد در بارە خودشان در آن جلسات میگویند از یکسو و شناخت جامعه از آنها ازسوی دیگر؛ شناختی که فقط از طریق رسانههای تبلیغاتی طیف کومهله در افکار عمومی شکل دادە شدەاست. اما نهایتا این خود ما هستیم که با نگاهمان به آدمها واین تاریخ به قضاوتهای ممکن شکل میدهیم. قضاوتهائی که در هیچ موردی ثابت نمیمانند.
چرا قضاوت نادرست میشود؟ چون موئلفههای ما برای قضاوت شخصیتهای مبارزاتی سر جای خود نیستند. منظورها و اهدافی که تعقیب میکنیم به شناخت واقعی اشخاص و رویدادهاخدمت نمیکنند. هر کرداری را فقط در زمان و مکان خودش با در نظر گرفتن عوامل بسیار میتوان مورد قضاوت درست قرار داد یا آنرا فهمید. خارج از اینها، مسائل درشت و ریز بیشتری هم وجود دارند که باید مدنظر قرار گیرند. مثلا خیلی کارها بود که در آن زمان انجامش برای آدمها “انحراف” محسوب میشد. بکارگیری مفاهیم در آن جلسات اساسا معانی دیگری را میرسانند که باید بخود زحمت داد آنها را نیز در زمان و مکان خود و با درنظرگفتن فرهنگ و اخلاقیات حاکم در آن دورە مد نظر قرار داد و…
مهم نیست که آن جلسات، کنگرە یا چیز دیگری بودە است؛ گرچه باید پذیرفت که گفتگوها، در مواردی نیز به “روانکاوی همدیگر” و”خودزنی” و”اتهامزنی” همراە گشته است. مهم در آن دورە، نتیجه آن است. جلسه گرچه بسیار بد آغاز میشود و آزار دهندە است اما در آخر به یک نتیجه مثبت میرسد، که ایجاد یک رهبری است که در مدت کوتاهی نه تنها سمپاتهای این جریان، بلکه بسیاری از گروەهای پراکندە چپ در کردستان را برای وارد شدن به فازهای جدید به دور خود جمع میکند.
. از آن سند میتوان خیلی چیزهای مثبت و منفی در آورد، با یک نوع نگاە میتوان از آن صداقت را بیرون کشید و با نگاهی دیگر روانکاوی و خود زنی را برجسته کرد. در جائی میتوان خواند و متأثر شد، در جاهائی میتوان خندید. در جاهائی نقدهای آبکی، در جاهائی نقادی عمیق، در جائی بیچشماندازی، در جائی نبوغ در تشخیص روند اوضاع را دید، چرا ؟ برای آنکه آدمهائی زندە بدون آنکه خود و موقعیتشان را فراموش کنند، در تلاش هستند که در بین خود -به هر طریق ممکن- اتحاد عمل جدیدی را شکل دهند، اتحاد عملی که با نیاز مبارزە در آندورە خوانائی دارد. این هدفی است که نهایتا نیز ممکن میگردد، حتی با دور زدن مشکلی که از مدتها قبل با خود یدک میکشیدند. آنها با این اقدام خود نه تنها زمینه را برای اتحاد خود در آن دورە بلکه برای گروەهای دیگر نیز فراهم میکنند. افرادی از این گروەهای پراکندە که هنوز در قید حیات هستند، شاید بگونهائی قابل فهم، بخود حق بدهند که با استناد به آن شروع بد، بنالند و بنویسند که: «میبینید، اینها مالی نبودند، ما بودیم که فلان کار و بهمان کار را کردیم و اینها با این وضعشان آمدند و سوارجنبش شدند» و برای اثبات آن به دویست صفحه اول این مباحث اشارە کنند که به اصطلاح “خودزنی” بیمارگونه بودەاست، اما دستآخر نمیتوانند نتیجه آنرا که نه در خود آن جلسات( در آنجا آدمها فقط با هم متحد شدند) بلکه در بیرون آن جلسات به واقعیت تاریخی تبدیل شد، انکار کنند. البته این معجزە را در آن دورە و در اساس، انقلاب ایران و جنبش کردستان ممکن کردند. خاصیت انقلابات همین است، والا آدمها وجریانات -بخصوص چپ- هیچ راهی جز پوسیدن ندارند، حتی اگر درخشانترین ایدەها را هم داشتهباشند. باید از خود نیز پرسید که آیا در آن دورە( بخصوص در کردستان) جریان دیگری هم غیر از کومهله توانست از برکات آن جنبش بهرە ببرد؟ خیر. چرا که اگر چنین وحدتی بدست نمیآمد، خبری هم از کومهله نبود. کومهلهائی که صدیق کمانگر حتی بعد از آن مسائل نیز لحظهائی تردید نکرد و (آنجا که لازم بود کومهله حضور داشته باشد) گفت من نمایندە کومهلهام و کسی هم نه اعتراض کرد نه بیاد خود آورد، که در بارەاش سه ماە قبل از ان چه گفته است.
وحید عابدی .١۵.٠۵.٢٠١۶