هیچ حزب کمونیستی در ایران کارگری نشده و نیست!

سنت های غیر کارگری در همه احزاب چپ موجود، چنان وزنه سنگینی در آنان ایجاد کرده که هیچ کسی براحتی نتواند نقشه عمل های استراتژیک کارگری شدن در آنها را پراتیک و نهادینه کند. پراتیک سنت های طبقات غیر کارگر در درون یک حزب کمونیستی، گرایشها، خصوصیات و کادر آن سنت ها را باز تولید می کند. دلمشغولی آن گرایشات را تبدیل به دلمشغولی حزب خواهد کرد و کادر برای آن پرورش خواهد داد. کدام حزب بیشتر ادعای کارگری دارد، آسان نیست در صفوف آن سیاست و سنت های خالص کارگری را تثبیت کرد.  فعالیت های آنان را که نگاه میکنید، سوژه های پرآوازه و نامدار و پر زرق و برق، رواج بیشتری دارد تا تلاش برای اینکه در میان کارگران چه خبر است. کسانی در صفوف این احزاب در زمینه های که معمولاً میدیای بورژوایی تبدیل به دلمشغولی مردم کرده- قلم زنی میکنند، خیلی معروف تر از کسانی هسستند که در زمینه مبارزه کارگری مطلب می نویسند. این احزاب درکی از تئوری های منصور حکمت و پراتیک کمونیستی وی دارند، که گویا باید کارگری نشدن حزب در زمان او را، از نقطه قوت جنبش ما دانست و تلویحاً حکمت را در مقابل هر تلاشی که امروز بخواهد تناقضات جدایی کارگر و کمونیسم را رفع کند، قرار داد! در هر مقطعی که سیاست کارگری شدن در این احزاب قطبی شده، این جهت گیری حزب را به چند تکه تقسیم کرده است! غیر ممکن است حزبی کارگری باشد، ولی با رویکرد بطرف مسائل کلیدی تشکل یابی کارگران ازهم بپاشد! کسانیکه متعهد به رفع غیر کارگری ماندن حزب هستند، باید قبول کنند که نه منصور حکمت و نه کورش مدرسی در زمینه تبدیل کردن حزب زمان خود به یک حزب کمونیستی- کارگری موفق نشدند. امکان ندارد منصور حکمت همه چیزی را گفته باشد، شما هرآنچه گفته شده را هم هضم کرده و وضعتان این باشد که الان هست! من فکر میکنم مساله کارگری شدن حزب کمونیستی و جاری کردن سبک کار کارگری در آن، هم وزن نقد خرافات مذهبی و نقد ناسیونالیسم نیست، موضوعی بسیار پیچیده تر، طبقاتی تر و جوهری تر است.

******

مهمترین مولفه هایی کارگری کردن حزب کمونیستی و کمونیست کردن کارگران کدام هستند؟ در پاسخ به این سئوال باید مجموعه مولفه هایی را بعنوان محور اصلی ذکر نمود تا اینکه تک موضوعی را مانند مغز و ستون فقرات این مساله تعیین کرد. اما اگر در میان این مجموعه، اولین ها را اسم ببریم، اراده کردن و تعهد به متحقق کردن آن بوسیله یک استراتژی است. یعنی وقتی ما هدف خود را کارگری کردن حزب کمونیستی و کمونیست کردن کارگران تعریف کردیم، آنگاه موانع آن را واقع بینانه تشخیص و رفع کرده؛ در یک پلان مثلاً ۵ ساله از آنچه انجام شده ارزیابی داشته و اگر به هدف مورد نظر نرسیده باشیم، موانع دست یافتن به هدف را علمی، ماتریالیستی و فاکتچوال بررسی می کنیم. احزاب که سی و چند سال است مبارزه میکنیم و هنوز بر اساس این ترازنامه به فعالیت خود برخورد نکرده، غیر از اینکه به سرانجام رساندن این هدف را مایه مرگ و زندگی خود ندانسته را، باید چه دانست؟

معمولاً کادرهای معروف و رده بالای حزبی کمتر در مورد مشکلات طبقه کارگر بطور سیستماتیک و مشخص مطلب می نویسند. آنهائیکه هم در مورد کارگر مقاله می نویسند، اغلب تکرار عبارات سرزنش آمیزمانندی با ضمیر شخص ثالث است: “طبقه کارگر فرصت از دست داد. در فلان سیاست دخالت شایسته نکرد. جوابی برای وضع فلاکتبار خود ندارد، به درجه ای از رشد و بلوغیت سیاسی نرسیده و به این خاطر بود که به وحدت خود آن گونه برخورد کرد” و… . در نقد و بررسی این نواقص (نکردن ها)، نقش حزب مشخص نیست که صاحب خانه و صاحب صورت مساله بوده، یا بی طرف و طرف ثالث است. آیا باید مقصر عدم رشد و بلوغ سیاسی طبقه کارگر را خود او یا حزب کمونیست دانست؟ باید کارگر راه پیشروی مبارزه خود با سرمایه داری را مستقل و از هر حزب و جریانی دنبال نماید، یا با دخالت کمونیست ها؟ اگر کارگر جدا از هر حزبی، همه تاکتیک ها را اتخاذ و اجرا کند، و اگر آنها را اتخاذ و اجرا نکرد، خودش مقصر است؛ پس فلسفه ضرورت حزب کمونیست برای آنان چیست؟

در صورتیکه با متد مارکسیستی این سئوال و جواب ها را تا امتداد ادامه دهیم، به جایی میرسیم که باید صورت مساله را بگونه دیگری طرح نمود: باید اشکالی از فعالیت را در دستور گذاشت که صورت مساله را پاس دادن توپ خطاهای این یکی (حزب) بطرف کارگر و کارگر بطرف حزب پرت نکرده؛ بلکه نقش هر کدام و هماهنگی ارگانیک بین تقسیم کار و وظیفه این دو را مشخص و روشن کرد. ولی چون حزب نقش رهبری برای خود قائل است، در این نقش نمیتواند به طبقه کارگر بدون انتقاد از روش فعالیت خود، به آنان خرده بگیرد که چرا فلان اقدام نشد. “از کوزه همان برون ترد که در اوست”. پیشروی طبقه کارگر به اندازه ظرفیت حزبش است. حزب باید سرنخ چگونه این و آن کار شدنی است را کشف نماید.  حزب باید راه را پیدا کند، ابزار کار تعریف کند و قدم به قدم در عمل تا حلقه آخر کنار طبقه باشد.

 

اولین تعریف مارکسیستی ضرورت تشکیل حزب کمونیستی این است تا که بوسیله آن بتوان مبارزات طبقه کارگر چه بشکل جنبشی و غیر مستقیم و چه بصورت مستقیم و تحزب یافته، سازماندهی، هدایت و رهبری کرد. اما احزاب کمونیستی موجود، کیلومترها از ایفای این وظیفه فاصله دارند. آنها با طبقه کارگر درهم تنیده نیستند، اشتیاق، توانایی و تخصص چندانی برای سروسامان دادن به مبارزه پراکنده این طبقه ندارند. و بدتر از اینها، حاضر به پذیرش این دوگانگی نیستند و صحبت کردن از جدایی احزاب کمونیست از کارگر را کفر میدانند.

اما این کفر گویی ها اجتناب ناپذیر است. دستکم طی سه دهه اخیر ما شاهد تلاش های فراوانی در این زمینه بوده ایم و ضرورتاً تا این تناقضات رفع نشده و این دو رکن انقلاب کمونیستی در تنی واحد وحدت نکنند؛ این کفر گویی ها ادامه خواهد داشت. مبحث تبدیل کردن حزب کمونیستی به ابزاری که در فوق به آن اشاره شد و آن را بر بستر اصلی طبقه کارگر قراردادن- و تعریف وظایف روتین آن، همیشه یکی از جدل ها و مناقشه های تند نظری نظریه پردازان کمونیست بوده است. امروز هنوز این جدل ها در اشکال مختلف و در سطوح متنوع بقوت خود باقی هستند که باید ما موضع گیری مشخصی در رابطه با این جدل ها داشته باشیم.

یکی از برجسته ترین نظریه پردازان کمونیست در این عرصه، منصور حکمت است که سپس به تلاش های کم نظیر وی و مختصات این جدل ها می پردازم. تاسف آورد است که وقتی این مبحث را لایه به لایه باز کنیم و ادامه بدهیم، به نقطه ای میرسیم که احزابی میخواهند منصور حکمت را مدافع غیر کارگری ماندن این احزاب و غیرمعتبربودن تلاشهای ما را نشان دهند! در این رابطه، بعکس اولین تعریف مارکسیستی از علت ضرورت حزب کمونیستی، ما با احزاب و اشخاصی سر و کار داریم که تعریفشان از کارگری کردن کمونیسم و نقش حزب کمونیستی، قرار دادن منصور حکمت به شکل محترمانه در مقابل همدیگر است. آنان در اغلب موارد درکی از تئوری های نامبرده و نحوۀ پراتیک کمونیستی بطور کلی؛ و پراتیک ایشان بطور مشخص دارند، که گویا باید کارگری نشدن حزب در زمان وی را، از نقطه قوت جنبش ما دانست و تلویحاً او را در مقابل هر تلاشی که امروز بخواهد تناقضات جدایی کارگر و کمونیسم را رفع کند، قرار بگیرد! بخاطر اینکه روایت متافیزیکی از متدولوژی حکمت تنها روایت موجود در این زمینه نباشد، من مجبورم سه اصل را در ارتباط با این وارونگی مشخص کنم: ١-  متد منصور حکمت برای بدست گرفتن متد لنین و رهبران کمونیست پیش از خود چگونه بوده را بررسی کنم. ٢- اشاره ای داشته باشیم که نامبرده در این مورد مشخص چه نوشته ها، گفته ها ونظراتی دارد. ٣- این حقیقت را باید مستدل کرد که اتفاقاً صورت مساله کارگری نبودن کمونیسم در ایران و کارگری نشدن احزاب، از نگرانی ها و دلمشغولی های اصلی و همیشگی حکمت تا زمان درگذشت بود. صد البته پروژه ای که امروز ما در دست داریم در آن زمان تکمیل نشد. اگر این سیاست در زمان وی قطبی میشد، چه بسا بخش اعظم طرفداران امروز (آن ورژن از) حکمت جزء مخالیفن وی بودند. از نظر من برای اینکه رویکرد کمونیستی به طبقه کارگر چگونه باشد، هنوز باید از متد او یاری طلبید. با این مختصر اجازه بدهید به نکاتی دیگر بپردازیم:

١– آیا ما مجاز هستیم که به گوشه های از نگرش رهبران کمونیست از جمله منصور حکمت، در مورد اهمیت دادن بیشتر به مبارزه غیر کارگری و دمکراتیک بدلیل شرایط و محدودیت های زمانه، انتقاد کرده و خود را در این زمینه اصلاح، بروز و کامل تر کنیم؟ یعنی رفتاری کنیم که منصور حکمت خود با برخورد لنین به مساله ملی کرد؟ حکمت در مورد “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” گفت (نقل به معنی) که نه لنین به اندازه لنین سالهای پایان عمرش روشن و مجرب بود و نه ناسیونالیسم و جنبش ملیت سازی در زمان نامبرده محتوا و مفهوم امروزی داشت. ما حق ملل در تعیین سرنوشت لنین را امروز روشی غیر لنینی در برخورد به مساله ستم ملی دانسته و آن را رد کردیم. این پیشرفت لنینیسم در برخورد به یک مساله مهم دنیای معاصر است. یکی دیگر از نمونه های تعریف امروزی منصور حکمت از محتوای آزادی، نقد تعریف مبهم لنین از جنبش دمکراسی طلبی است که در زمان نامبرده تلویحاً مترادف با آزادی بود. اگر چه لنین از ترمنولوژی “دمکراسی پرولتری” صحبت میکند و آن دیگری را دمکراسی بورژوایی میخواند، و میخواهد تمایز بین دمکراسی پرولتری و دمکراسی بورژوایی را مشخص کند؛ اما به اندازه منصور حکمت متوجه مفهوم بورژوایی پشت شعار دمکراسی نیست. این حکمت است که مفهوم پشت شعار دمکراسی طلبی در زمان خود را می شکافد و از زاویه کمونیستی آن را معنی میکند و توضیح میدهد که دمکراسی بهیچ وجه مساوی با برابری اقتصادی انسان نیست. با این درک عمیق از آزادی و رهایی است که به مقوله مبهم و چند پهلوی دمکراسی برخورد کرده و تئوری مارکسیستی در این زمینه را تکمیل تر میکند. بکمک این متد است که ما پی میبریم که دمکراسی مترادف با آزادی همه انسانها نیست؛ اگر بود، دمکراسی چه مشکلی با شعار آزادی و برابری کمونیستی دارد که حداقل ١۶٠ سال پیش اهداف خود را برابری و مساوات اقتصادی و حقوقی انسان تعیین کرده است؟ دقیقاٌ بعکس، هدف جنبش دمکراسی طلبی، مخالفت کردن با اصل برابری کمونیستی در فرم و زیر لوای برابری حقوقی انسان است. بعلاوه مقولات، جدا از طبقات در خود قابل تعریف نیستند. مثلاً استعمال هر شعار و عبارتی توسط استعمال کننده در این کیس مشخص چه منظوری از آزادی، رهایی، برابری و دمکراسی دارد، یا جنبش اجتماعی ایشان آزادی، رهایی، برابری و دمکراسی را چه میداند، بستگی به موقعیت طبقاتی وی دارد. منظور بورژوازی صاحب سرمایه از آزادی، آزادی در داشتن حق مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است. یا منظور از برابری، برابری حقوقی شهروندان است. منظور یک ناسیونالیست از آزادی و رهایی، رهایی از سلطه فلان حکومت اشغالگر و حق حاکمیت ملی است.  صد البته منظور هیچ کدام از آنان رهایی بشراز شرایطی که نیاز به کار مزدی نباشد و رهایی از ترس و انواع نابرابری ها و محرومیت ها نیست.  منصور حکمت این گونه با متد لنینی به لنین برخورد میکند. من فکر میکنم برای پیدا کردن پاسخ کارگری و کمونیستی سوالاتی که در جنبش ما هنوز پاسخ نگرفته اند، باید عین این متد را داشت و از همین متد به جایگایی والای حکمت پرداخت و نه از آن کلیشه ساخت. در متن مبارزه طبقاتی ما امکان خواهد یافت که حقیقت نزد چه کسانی است و کدامیک صحیح متد نظریه پردازان کمونیست را بکار میگیرد، ثابت کنیم. البته این مسالۀ بازی است که آیا کسی درست، در زمان و مکان از متد رهبران کمونیست استفاده میکند و آن را به کار گرفته یا خیر.

در این راستا، وقتی ما در مورد مقولات و گفتمان های مارکسیستی، بخصوص گفتمانی که به نحوۀ تشکل یابی طبقه کارگر ایران و مسائل جنبش کمونیستی امروز مربوط هستند، چیزی می نویسیم، با برچسب زدن و مسخ کردن احزاب منتسب به کارگر روبرو می شویم که سعی در مرعوب کردن ما را در این مسیر، بنام منصور حکمت دارند! طی سال های گذشته ما بشکل جدی تری تلاشی را جهت پیدا کردن راه غلبه بر پراکندگی طبقه کارگر و متشکل کردن آن از طرفی، و کارگری کردن حزب از طرف دیگر، آغاز کردیم. در مسیر تدقیق و تعمیق کردن این پروژه، اغلب با هشدارهای دوستداران منصور حکمت مواجه میشویم که فریاد میزنند هی “منصور حکمت این را نگفته و آن را گفت”! منظور این است که یا باید فریب این کلیشه پردازی ” منصور حکمت گفت و نگفت ” دوستان، خورد و تا ابد به تکرار آنها اکتفا کرد؛ یا با عقل و درایت خودمان از متد وی استفاده کرده و معمای جدایی کارگر و کمونیست را حل کنیم. راجع به تعیین استراتژی و نحوه تشکل یابی طبقه کارگر در مقیاس وسیعتری در ایران، خط و جهت تعیین نماییم. چه سئوالات بجامانده از زمان وی و چه آنهائیکه امروز در این زمینه کلیدی مطرح هستند، پاسخ داده و اظهار نظر کنیم. اگر چه ممکن نیست جلوی تفاسیر گوناگون از منصور حکمت را گرفت، لیکن می توان به خواننده توضیح داد که تنها یکی از این تفاسیر درست است؛ وظیفه ما این است شرایط مبنا قرار دادن آن یکی را به کمک اسناد و منابع خود وی فراهم کنیم. و از همینجا باید به این پایان داد که از قول او به رد و قبول گفتمانی پرداخت که مستند نیستند و در آن زمان به این صورت مطرح نبودند. از مفسرین خواست که حرف و نظرات خود را به اسم خودشان در معرض دید بگذارند.

٢– نکته دوم مراجعه به منابع نوشته ها، گفته ها و نظرات حکمت در این زمینه مشخص است که مورد توافق ما و آنان نیست. با اسناد به این منابع مشخص میشود که نامبرده سیاه روی سفید چه نوشته و چه نظراتی دارد. در خیلی از نوشته و گفته های او در زمینه مورد بحث، میخوانیم و می شنویم که اساساً حزب را برای تحقق امر سر و سامان دادن به تشکل یابی و مبارزه کارگری برای سازماندادن انقلاب کارگری ساخته است. در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست، یک دنیا توضیح میدهد که اگر یک حزب وقتی در زمینه سرو سامان دادن به مبارزه طبقه کارگر عمل نکند، این نیست که آن حزب هیچ کار دیگری نمیکند، بلکه نقشه عمل ها و سنت های نوشته و نانوشته گرایشهای طبقات غیر کارگر را پراتیک میکند. باید منکر این حقیقت هم نبود که اسناد و منابع بیشتر از اینها هم از منصور حکمت داریم که تاکید روی دخالت در عرصه زنان، کودکان، رفع ستم ملی و مذهبی و تاکید روی “حزب و شخصیت ها” و “حزب و جامعه” گذاشته است. در این وسط این مهم است که هر گرایشی امروز چه برداشتی از آنها دارد. آیا ممکن است صرفنظر از اینکه هرکسی چه برادشتی از نظرات حکمت میکند، ثابت کرد که خود ایشان کدام یک از این ترندها را اصلی و کدام را فرعی میدانست؟  کدام را وظایف روتین و کدام را تاکتیک؟ پاسخ به این سوالات بسیار مشکل است، زیرا مثل هر موضوع دیگری در قلمرو مسائل سیاسی و طبقاتی، بستگی به رنگ عینکی دارد که فلانی به چشم گذاشته است. متاسفانه خود منصور حکمت امروز در میان ما نیست تا نقطه تعادل و وحدت این دو را برقرار کند و یا یکی را به نفع دیگری صراحتاً کنار بگذارد. یا شاید از نوابغ وی این بود که شاید راه را برای همه پیدا می کرد و بدون اینکه ابزاری را از دست رها کند، ابزار دیگری بدست می گرفت؟ آیا الزامی نمیدانست که وقتی عرصه کارگری شدن حزب را بدست بگیریم، عرصه های دیگر را کنار بگذاریم؟ مثلاً قادر بود راه حلی را ارائه دهد که وقتی این یکی نزد ما پر رنگ می شد، آن عرصه دیگر کم رنگ نشود؟

من فکر میکنم اگر آن زمان در اشل لازم به این عرصۀ حیاتی و هویتی یک حزب کمونیستی و البته توافق نشده نیز تا نتیجه نهایی می پرداختیم، تازه آنگاه مشخص میشد که فعالین و مخالفین عرصه کارگری کردن این احزاب که امروز یک تصویر از سیاست تشکل یابی طبقه کارگر، از منصور حکمت و از جامعه و طبقات نداریم، کدامند. تحمل گرایشات دیگر در حزب با این رویکرد، یعنی تشکل یابی… و سیاست احتمالی متفاوت منصور حکمت با بقیه چند است.  این پروسه کدام را با خود همراه و کدام را دفع میکرد.

آنچه مهم بوده این است، باید نهضتی که بخواهد نقشه نیمه ناتمام کارگری شدن جنبش کمونیستی ایران را تکمیل کند، از حقیقت عدم موفقیت ما در کارگری شدن در تمام دوران حیات احزاب کمونیست ایران نگریزد تا بتوان کاری اساسی برای نجات از این دور باطل پیدا نماییم. هسته اصلی بحث امروز من در مورد یکی شدن اولویت های طبقه کارگر و جنبش کمونیستی، بیشتر شامل پس از درگذشت منصور حکمت است. اما تنها محدود به این زمان نمی شود. تاریخ جدایی این دو جنبش از همدیگر را باید به دوران حیات منصور حکمت و پیش از این هم تعمیم داد. تردید ندارم که در برخی زمینه ها باید نقادانه به رفتارها و اقدامات در تاریخ گذشته فعالیت خود نگاه کرد؛ تا بتوان امروز آنها را تصحیح و از تکرار آن جلوگیری نماییم. بی تردید هنوز آن رگه (نظریه) کمونیستی- کارگری که در مباحث “سیاست سازماندهی ما در میان کارگران، عضویت کارگری، دورنمای فعالیت ما در کردستان” و… خود را بیان میکرد؛ در هیچ کدام از احزاب موجود پراتیک و متحقق نشده است. مهمترین عرصه فعالیت کمونیستی در زمینه کارگری شدن احزاب نه آن زمان در احزاب کمونیستی تاسیس شده توسط منصور حکمت، و نه پس از درگذشت وی در احزاب منتسب به نامبرده، در حد لازم پراتیک نشد. آیا اینها به اندازه کافی گویا نیستند تا اجازه نداد که با کارت دفاع از منصور حکمت، از غیر کارگری ماندن کمونیسم دفاع شود؟

البته این واقعیت دارد که هر کدام از احزاب موسوم به  کمونیسم کارگری یک گوشه از سنت های کلی دکترین منصور حکمت را در زمینه های برابری زن و مرد، جدایی دین از دولت، لغو مجازات اعدام، نقد برخی از سنت های پوپولیستی (بیشتر در عرصه مسائل فرهنگی و شرقزدگی) را نسبتاً محکم بدست گرفتند و برای آن تا حدودی کارکرده و فرموله و شفاف هستند. اما هیچ کدام در زمینه پراتیک رویکرد اصلی دکترین “سیاست سازماندهی ما در میان طبقه کارگر” را درک نکردند، برایش زحمت نکشیده اند و هرگز اهمیت این پایه اصلی فعالیت- نزد آنان از چند شعار خشک و خالی برای چاشنی مسائل دیگر،  بیشتر بسط  ندادند.

اثبات مدعای من ساده است: اگر حزب کارگری بود، نه وضع کارگران و نه وضع ما باین صورتی بود که الان هست. معضل رابطه حزب کمونیستی با طبقه کارگر در عرصه سازمانیابی نه آن زمان و نه هنوز عملاً بطور قطعی فیصله پیدا نکرده است. هیچ وقتی نهادها حزبی، ارگان ها و کادرهای حزب اولویت خود را وحدت این دو جنبش  در تنی واحد از خود مشخص نکردند. هیچ وقت پلاتفرم کارگری شدن به پراتیک درنیامد، نهادینه نشد، انتگره و ادغام نشد و هیچ وقت نامبرده از کارکرد احزاب خود بخصوص به این لحاظ، راضی نبود. هنوز هم این رابطه نه در سطح معنوی و نفوذ کلام- یعنی غیر مستقیم فی مابین ما وجود دارد؛ و نه آن در سطح یکی کردن شعارها و اتحاد مستقیم بوجود آمده است. اینکه توازن قوا اجازه رابطه مستقیم به ما و به کارگران نمی دهد که از سیاست های و رهنمایی های همدیگر الهام بگیریم، یک بحث است و اتخاذ شیوه و متدی از فعالیت های که اولاً در برگیرنده قدم به قدم عوض کردن توازن قوا باشد؛ و در ثانی غیر مستقیم و جنبشی همدیگر را تقویت و تکمیل نماییم، بحثی دیگر. هیچ حزبی این عرصه را سر و سامان نداده است. من سپس علت و دلائل این عدم ها را توضیح میدهم.

شکی در این نیست که منصور حکمت بعنوان یک کمونیست بزرگ قرن بیستم، به خیلی از نیازهای جنبش کمونیستی جامعه پیرامون خود نگاه کرد و به آنها پاسخ داد. در زمینه های فراوانی بحث های و نظراتی طرح کرد و آنها عملی شدند: از جمله تشکیل احزاب کمونیست ایران، تدوین ١٢مجلد مبارزه نظری و تئوریک مارکسیستی در نقد پوپولیسم، ناسیونالیسم و خرافات مذهبی. مضاف بر اینها، سنت های کمونیستی فراوانی را در فعالیت و زندگی روزمره احزاب کمونیستی منطقه نهادینه کرد و کادر این عرصه ها را پرورش داد. اما نباید اجازه دهیم با بر شمردن آن دستآوردها، صورت مساله ای که پاسخ نگرفته است، کادر برای آن پرورش نیافته و هنوزعرصه ای کمتر شناخته شده برای ما است از دستور خارج نمایند. حکمت به لحاظ نظری کمونیسم غیر کارگری را عمیقاً نقد کرد، اما بدلیل وزنه سنگین سنت های همین گرایشات بازدارنده که امروز عملاً مانع کارگری شدن کمونیسم هستند، قادر نشد که بلحاظ پراتیکی و سبک کاری حزب و جنبش ما را تا تبدیل شدن به حزب کارگران عبور دهد. آنانیکه آخرین سنگر در عرصه پراتیک فتح نشده از فتوحات کمونیسم وی را، به نشانه اصیل بودن ارج می نهند، دست آوردهای عظیم حکمت را در همین نقطه زمین گیر میکنند. در همین رابطه متوجه میزان بی تابی حکمت جهت گذر از آن موقعیت ناخوانا با متد خویش- و رسیدن به موقعیت کارگری شدن، نیستند. مضاف بر این، متوجه نیستند که بحث درهم تنیدگی کمونیسم و طبقه کارگر در زندگی و مبارزه روتین بالفعل توسط حزب کمونیست است و نه هر بحث نظری دیگر بطور کلی. بحث همه سیاست ها نیست، بحث تئوری علت شکست انقلاب اکتبر نیست، بحث نداشتن تحلیل درست از فروپاشی بلوک شرق نیست، بحث کمبود نقد کمونیسم خلقی، نقد ناسیونالیسم و جنبش دمکراسی طلبی نیست؛ بلکه ساده و سرراست بحث کارگری کردن کمونیسم و کمونیست کردن کارگران و مساله مشخص سازماندهی و بجای رساندن تشکل های کارگری است. هر کسی که فکر می کند راه و روش منصور حکمت داریم، ولی هنوز کارگری نشدیم، باید مجدداً فکر کند و تناقضاتی که به آنها اشاره کردم را جواب بدهد. آخر امکان ندارد حکمت همه چیز را گفته باشد، شما هرآنچه گفته شده را هم هضم کردید و وضعتان این باشد که الان هست! این درست است که وقتی به طرز نگرش این انسان بزرگ نگاه میکنید، متدی را خواهید یافت که برای سئوال پاسخ دارد و در این متد، ظرفیت های اینکه اگر وی را از دست نداده بودیم بالقوه طبقه کارگر بتواند آسان تر دارای حزب بوده و چگونه حزب کمونیست را با کارگر وصل کرد، موجود است. امتداد روش منطقی او در برخورد به پدیده ها و مقولات، روشی رهایی بخش و مارکسیستی بوده و نتیجتاً می توانست به کارگری شدن حزب منجر شود. اما باید قبول کرد که متاسفانه و به هر دلیلی، کارگری شدن حزب در زمان او اتفاق نیفتاد. پس این گوی و این میدان!

طبیعی است که ما امروز جهت گیری داشته باشیم و سیاستی اتحاذ کنیم و حرفی بزنیم که الزاماً در زمان منصور حکمت به این صورت مطرح نبوده. بدلیل اینکه یا به آن حد تجربه کسب نشده بود، یا ضرورت آن را تشخیص نداده بودیم یا در حال حاضرناکارآمدی فلان سیاست عیان شده که باید آن را با یکی دیگر جایگزین کنیم. طی سالیان مبارزه، ما تجربه کسب کردیم.

هیچ مطلعی به تاریخ چپ ایران نمی تواند این حقیقت را انکار کند که در زمان منصور حکمت جنبش کمونیستی ایران در زمینه نظری پیشروی های عظیمی داشت. اما تجربه چگونگی سازماندهی طبقه کارگر به اعتبار خود و برای خود توسط ما حتی در آن زمان اندک بود. این مشکل، مشکل سبک کاری و جنبشی و هویتی در جنبش کمونیست است و گر نه، به اندازه لازم ما زمان داشتیم تا که این عرصه بعنوان مهم ترین و پیچیده ترین عرصه حل نشده باقی نماند. “دوستداران” منصور حکمت ممکن است این انتقاد به دست و پاچلفتگی در زمینه توانمند کردن جنبش کارگری را بعنوان تجدید نظر من از وی قلمداد کنند! بی باک، مگر چپ ایران آن زمان منصور حکمت را تجدید نظر کرده از مارکس و لنین اعلام نکرد؟ اما بعکس، من اجاره نمیدهم هر تفسیر و هرچیزی گفتن هر کسی در امروز را بنام وی اعلام کنند. ضمناً این تلاشی است برای اینکه ثابت کرد که خود وی در این زمینه بحکم نوشته ها و گفته هایش از همه کس منتقد تر بود. جهت پاسخ به نیاز کارگری شدن بود که هم او و هم کورش مدرسی هر کدام به دلائلی بارها حزب را از نو ساختند، اسم مناسب برای آن برگزیدند و باز ناراضی و هی عوض میکردند و پیش میرفتند.  بدون هیچ بدهکاری به کسی، باید قبول کرد که علیرغم همه دست آوردها، این تحول را تکمیل نکردیم. در این رابطه مانند سازمانهای دیگر خارج از طبقه کارگر به مبارزه ادامه دادیم. طبقه کارگر در سطح کلان سنت های ما را راهنمای عمل خود نکرد. از آنها الهام نگرفت. کارگر احساس ضرورت توسل به راه و روش، سیاست ها، تاکتیک های پیشنهادی ما؛ (مستقیماً یا غیر مستقیم)، نکرده و آنها را وسیله جفت و بست پراکندگی و بی تشکلی خود نمیداند. این است که باید جداً به این مساله فکری کرد، زیرا که هنوز هر دوی ما روی این پله مانده ایم.

٣– پیشتر گفتم که صورت مساله کارگری نبودن کمونیسم در ایران و کمونیسم نبودن کارگران با اسناد به مباحث “سیاست سازماندهی ما در میان کارگران، عضویت کارگری، دورنمای فعالیت ما در کردستان، آژیتاتورها” و…از دلمشغولی های اصلی و همیشگی منصور حکمت بود. مبارزینی که امروز تمام هم و غمشان سرخط کردن حزبشان روی آن بخش از نظریه (تاکتیک های) او بشکل دست و پا بریده متمرکز است، فقط تاکیدهای نامبرده در “حزب و شخصیت ها” و”حزب و جامعه” را می “فهمند” و این را بنفع عرصه های مورد علاقه خود- یعنی اساساً خواسته های دمکراتیک مانند عرصه زنان، کودکان، رفع ستم ملی و نقد خرافات مذهبی معنی میکنند.  حضور “شخصیت ها” در مدیا برایشان از کار روتین فعالیت کارگری مهم تر است. آنچه در “حزب و جامعه” نوشته شده، یک پایه اصلی تاکید بر مکانیسم های اجتماعی جامعه در سیاست و قدرت گیری و مبارزه در مقابل سنت حاکم بر چپ حاشیه ای است. بحث شخصیت ها، بحث بر سر شخصیت های اجتماعی با نفوذ در جنبش اعتراضی کارگر و در جامعه است.  بحث رهبری اجتماعی و عملی است. شما هیچ زمانی جوهر بحث “حزب و جامعه” و “حزب و شخصیت ها” را درک نکرده بلکه آن را کاریکاتور کردید. کسانی امثال من که حزب و هر تاکتیک دیگر را برای سر وسامان دادن به مبارزه طبقه کارگر خواسته و درک میکنیم، آن بخش دیگر یعنی تاکید منصورحکمت بر اهمیت کار روتین در میان کارگران را اصل میدانیم. من از روی این پایۀ اصلی، نقشه ساختن هر ساختمانی را پی می ریزم. مهمتر از این، معتقدم که نمی توان خود این پایه را با پیروزیها و پیشرفت های احتمالی در عرصه های دمکراتیک هم سطح و جایگزین کرد.

 عواملی که من برای در اولویت قرار نگرفتن پروژه کارگری شدن حزب در زمان منصور حکمت تا به امروز علل اصلی میدانم، شامل سه مولفه بازدارنده در سه مرحله تاریخی ذیل است:

الف: اولین باریکه که مبحث تشکل یابی طبقه کارگر بصورت جدلی و بطور جدی مطرح شد، در کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست- یعنی مدتی پس از دوران انقلاب ۱۳۵۷ ایران است. در این شرایط، مساله اصلی جنبش کمونیستی جواب به چرایی چگونگی کسب قدرت سیاسی و عملاً پاسخگویی به نیازهای تشکیلات علنی در زمینه های متعددی در فضای پس از انقلاب است؛ که روی عطف توجه به نیازهای استراتژیک تر طبقه کارگر در بطن جامعه و در مکانیسم تولید بصورت روتین سایه انداحته است. زمان پس از انقلاب بود و در بخشهایی از شهرهای کردستان نیروهای ما درگیر فعالیت مسلحانه بودند. مناطقی را در دست داشتیم. در این فضا، بجای تمرکز روی کارگران نفت، ذوب آهن و غیره در مرکز که مرکز ثقل قدرت در ایران است؛ باید به مساله روز و نیازهای سازمانی و نیروهای مسلح در حاشیه مرکز توجه میشد که آنها را اهرم دخالت برای سمت و سوی دادن به مساله قدرت سیاسی در ایران میدانستیم. روندهایی در حرکت بودند که حتی برای تاثیر گذاری بر متابولیسم درونی طبقه کارگر در مرکز، اینها مثرثمرتر بنظر میرسیدند. دوره هایی هستند که مسائلی در مقابل حزب قرار میگیرند که بدون جواب دادن به آنها، حزب نمیتواند پیش برود و این شامل حال ما بود. مرحله ای که باید همه تاکتیک ها در خدمت تعیین تکلیف کردن با قدرت سیاسی باشد؛ یا مساله قدرت سیاسی بدستور جامعه رانده شده، سیاست کارگری و کمونیستی پاسخ سیاسی در خور به آن و ظاهر شدن در این ظرفیت و موقعیت است. اما وقتی که به هر دلیلی این موقعیت (شکست انقلاب توسط ضد انقلاب) تغییر کرد، دیگر باید شما هم به سر جای اصلی یعنی سازماندهی فعالیت های روتین برای تحکیم رابطه حزب و طبقه در پایین ترین سطح مبارزه کارگری در همه عرصه ها از جمله مبارزه اقتصادی در مرکز تولید برگردید- و از همینجا پایه های خود را بسازید و نه بدلیل اصل قرار دادن مبارزه سیاسی در یک دوره ویژه و فرعی کردن مبارزه اقتصادی در آن دوره؛ این را به نرم و خصلت همیشگی حزب تبدیل نمایید. امروز وقتی تاریخ آن زمان را ورق میزنیم، انسان فکر میکند که بدنۀ سازمان آن زمان اتحاد مبارزان کمونیست و حزب در شرف تاسیس به اولویت های تشکیلات علنی خود در یک کشور انقلاب کرده آن زمان ایران چنان غرق است که به سازماندهی طبقه کارگر بعنوان سلول اولیه انقلاب آنگونه که باید و شاید بپردازد، فکرنمیکند. طبقه کارگر را نه برای امر خود این طبقه در مکانیسم تولید، بلکه تنها جهت خدمت به نیازهای فوری تشکیلات علنی برای تعیین تکلیف با مساله کسب قدرت سیاسی در ایران درک می کند. کادر در این زمینه پرورش می یافت و این را زمین مساعد پیروزی نه تنها در آن جنگ های مشخص، بلکه هموار کردن راه به سوی سوسیالیسم میدانستیم. فاکتور جنگ ایران و عراق صورت مساله دیگری به جامعه تحمیل کرد که موازنه رسیدگی به مشکلات تشکل یابی طبقه کارگر به اعتبار خود را به ضرر آن چرخاند. سپس مبارزه در برابر سرکوبی ها به دستور رانده شد. درچنین فضایی، پرداختن به مبارزه روتین کارگری، کار هرکولی بود. تاکتیک ها و برنامه هایی که قاعدتاً ویژه مبارزه در برابر سرکوب های خشن جمهوری اسلامی یا فعالیت های ویژه دوران گذار و بحران بود، کم کم به نرم و سنت و اولویت های همیشگی فعالیت روتین حزب تبدیل شد. بی توجهی به فعالیت روتین بدلیل اینکه هر زمانی نوعی اعتراض اهمیت بیشتری دارد، در ابتدا طبیعی بود، چرا که تکلیف یکسره کردن قدرت سیاسی جزء اجنده های روز بود. مضاف بر همه اینها، باید خود کمونیسم در برخورد به مبارزه مسلحانه، به احزاب بورژوایی، به جنگ ایران و عراق به نیروهای ملی- مذهبی و به جمهوری اسلامی توسط منصور حکمت تهذیب و حدادی میشد. آیا اینها را نمی توان دلائل معتبری دانست که در آن موقعیت خط حکمت پیشروی منطقی خود را طی نکند؟ آیا قابل درک نیست که موقعیت امروز ما در برخورد به تشکل یابی کارگران با آن دوره فرق میکند؟

احزاب و اشخاصی در مورد پروسه تکامل هر رهبر و شخصیت تاریخی این را قبول دارند که آنان مادرزادی کمونیست به دنیا نیامده اند. ولی در مورد حکمت تصویری می دهند که اگر شما بگوئید در عمل نامبرده در عرصۀ کارگری شدن کمونیسم در مقایسه با نقد نظری پوپولیسم، ناسیونالیسم و… پیش نرفت، یا به اندازه کافی نیرو و ماتریال انسانی در دست نداشت تا از روز اول اهمیت همه عرصه ها بر وزن آن عرصه از خود مشخص کند، ارتداد میدانند! من فکر میکنم که بخش هایی از سیاست ما بر سر مسائل کارگری از A تا Z مثل امروز قطبی نشد تا در عمل پیشروی و موانع آن را متوجه شویم. گفتن اینها را نباید خارج از قاعده روند ماتریالیستی و دیالکتیکی پروسه تکامل  دانست.

 

ب. مرحله دوم، زمان پس از تشکیل حزب کمونیست ایران است. پرسش های اصلی که در آن زمان روی میز ما قرار داده شدند اینها بودند: اوکی، اکنون که ما حزب داریم، سیاست های راست روانه و چپ روانه در جامعه و به تبع آن در جنبش کمونیستی ایران را بلحاظ نظری نقد کردیم، اکونومیست، رفرمیست، سندیکالیست هم نیستیم. طرفدار اتحادیه های زرد نیستیم و پلاتفرم شوراها و مجامع عمومی و تحزب کمونیستی را در دست داریم و بر این اساس حزب را تشکیل دادیم. پس حزب برای ایفای نقش اصلی خود، هدایت طبقه کارگر، کی قرار است این حزب به آن بستر اصلی وصل شود و مبارزه ای که حزب برای آن ساخته شده را سازماندهی کنیم؟ کدام نهادها و چه کسانی در پراتیک در مقابل گرایشات دیگر چه در درون حزب و چه خارج از آن، خط کارگری کردن کمونیسم را دنبال کرده و حزب و کومله را به پایگاۀ اصلی اجتماعی یعنی به محیط کار و زیست کارگران و زحمتکشان در مکانیسم جامعه وصل خواهد کرد و حزب و کومله را تغییر ریل خواهند داد و “کوملۀ خارج از شهرها” را به “کومله داخل شهرها” و “حزب فاصله حرف و عمل” را به حزب عمل مبدل  می کنیم؟

آنهائیکه به تاریخ حزب کمونیست ایران آشنایی دارند، متوجه هستند که چگونه در همان روز اول طرح این “کفر گویی” ها، توسط منصور حکمت نیمه تشکیلات آن زمان حزب ما در مقابل بحث “کومله داخل”، گارد گرفت و نیمه دیگر آن با زور و زیر فشار مبارزه نظری “فقط همنظر” و نه “همفکر” شد. بحکم دلمشغولی ها و بستر شکل گیری حزب و کومله که فعلاً موضوع بررسی این مقاله نیست، پرسنل کادری حزب این روند را هضم نکرد. عکس العمل منفی تشکیلات وقت ما به کارگری کردن حزب چنان حاد و مایوس کننده بود که باعث ناامیدی منصور حکمت از حزب کمونیست ایران بعنوان ابزار کارش و ماندن یا نماند با آن شد.  بازبینی این روند بالاخره منجر به جدایی وی از حزب کمونیست ایران و تشکیل حزب کمونست کارگری در زمان فروپاشی شوروی و کمونیسم اردوگاهی که مرحلۀ نامناسبی برای جنبش ما بود، شد.

بعضی ها فکر میکنند با تشکیل حزب کمونیست کارگری ایران، این تحول صورت گرفت. خیر، سیمای هیکل با شکوه حککا در کنفراس برلین نشانه فعالیت با شکوه یک حزب نسبتاٌ بزرگ علنی خارج از کشور است که در زمینه اعتراض به حکومت جنایتکار جمهوری اسلامی با شکوه در خارج ظاهر میشود. اما این شکوهمندی مطلقاً مساوی با قدرت، تخصص و مهارت این جریان در سر و سامان دادن به مبارزه روتین طبقه کارگر در داخل ایران و در کانونهای اصلی قدرت در جامعه نیست. انشقاق بعدی در حککا، بیان عدم این ناتوانی و جدایی از سوخت و ساز متابلیسم طبقه کارگر بود.

 

پ. معضل دوگانگی جدایی کمونیسم و کارگر از هم – در ایران، در شرایطی دیگر در سال ٢٠١٠ در حزب حکمتیست توسط شخصی دیگری مطرح شد. عامل ترور ولیعهد اتریش آغاز این جنگ، مبحث طبقه کارگر و تحزب کمونیستی” توسط کورش مدرسی بود. روزی نو و روزی از نو! خطوطی که همیشه با روش های مرئی و نامرئی، پنهان و آشکار با کارگری شدن حزب مشکل داشت، این بار نیز در مقابل این جهت گیری ایستاد و در فرم جدید مجدداٌ قد علم کرد.

تا اینجا میتوان چنین نتیجه گرفت: تا قبل از مطرح شدن “کفرگویی” تغییر ریل و تبدیل شدن “کومه له اردوگاهی” به “کومله شهرها”، اکثریت تشکیلات آن زمان کومله موافق منصور حکمت است. پس از طرح ضرورت این تحول است که مخالفت ها شروع می شوند. در بحثهای مبانی کمونیسم کارگری نیز ایضاً در اوائل، تعداد زیادی موافق آن استراتژی عمومی بودند و سپس در سال نود و هشت مخالفت میکنند. در حزب کمونیست کارگر حکمتیست نیز تا قبل از طرح سیاست طبقه کارگر و تحزب کمونیستی” توسط کورش مدرسی همه موافق وی هستند و پس از این جهت گیری است که نیمه حزب نه تنها مخالف این جهت گیری، بلکه وی را اصلاً کسی غیر از آنکه تا یک سال پیش رسماً اعتراف میکردند، به شخص دیگری “مرتد” اعلام کردند. منظور از این یادآوری ها ارتباط  جدایی ها با مساله کارگری نشدن حزب است.

چنانکه مبارزه طبقاتی به ما آموزش داده است، یک روند پیوسته باهم این رویدادها را باهم وصل میکند.  این کشمکش ها تصادفی نیست که در هر مقطعی که مبحث کارگری شدن حزب مطرح شده، این جهت گیری ها مثل بمب حزب را به چند تکه تقسیم کرده است! غیر ممکن است که حزبی کارگری باشد، ولی با رویکرد بسوی مسائل کلیدی تشکل یابی کارگران این چنین ازهم بپاشد! هیچ گفتمانی در جنبش کمونیستی نبوده که به اندازه جهتگیری های کارگری، سیاست را قطبی کند. من فکر میکنم جنبش ما چوب جدایی کمونیسم از کارگر را می خورد. به این خاطر هر بحثی جدی در این مورد، تبدیل به سیم خاردار مرزی شده که متاسفانه طیفی همیشه آن طرف ماندند. لذا نمی توان به قاطعیت از این حرف زد که اگر منصور حکمت زنده بود و تا پایان این پروسه را تداوم میداد، چه کسانی با او مخالفت میکردند. زیرا خود پروسه در آن زمان به پایان نرسید. اگر این بخش از فعالیت کمونیستی ما در زمان وی بشکل امروزی در گرفته بود، مخالفین و موافقین او بسان موافقین و مخالفین بحث های کورش مدرسی مشخص می شدند.  تعدادی از “سیم خاردار” عبور و تعدادی جا می مانند.

برعکس آنانیکه ادعا میکنند که حزبشان کارگری است و احتیاجی به بروز کردن سیاست های خود در این زمینه ندارند، منصور حکمت هیچ وقت نگفت که حزب ما کارگری شده است. گفت باید کارگری بشود، شب و روز نقد می کرد، تشویق و اقناع میکرد که کارگری بشود.  لذا امروز کسرشان نیست که اعتراف کنیم علیرغم تمام افزوده های نامبرده به مارکسیسم و علیرغم تمام دست آوردها در زمینه های عمومی جنبش کمونیستی در ایران، نه ایشان و نه کورش مدرسی در زمینه تبدیل کردن حزب زمان خود به یک حزب کمونیستی کارگری موفق نشدند. چنانچه فوقاً توضیح دادم در هر مرحله ای که مبحث تبدیل کردن حزب به یک حزب کارگری از سوی این متفکرین کمونیست مطرح شده بود، نیروهای مخالف این تغییر و تحول در حزب و در بیرون حزب، به بهانه هایی از این قبیل که “این ها کمونیستی نیست، پاسیفیسم و ناامیدی” است در مقابل آن قد علم کردند. مباحث کمونیسم کارگری در حزب کمونیست ایران و طبقه کارگر و تحزب کمونیستی” در حزب کمونیست حکمتیست، تنها دو شکل برجسته بروز این مخالفت ها در دو مقطع متفاوت هستند که اولی عملاً حزب گرایشات دیگر را برای خودشان بجاگذاشت و راه اولویت های خود را پی گرفت؛ و دومی، منجر به پروسه جدایی بخش بزرگی از تشکیلات حزب حکمتیست شد. متاسفانه اولی در قید حیات نیست تا این را با پیمانه برداشت محصول خرم فعالیت های تاکنونی این احزاب قبول یا رد کند. باید در نظر بگیریم که اگر او در قید حیات بود شاید قضاوت طرفی را تائید و دیگری را رد و یا اصلاً راجع به تشکل یابی طبقه کارگر در همین امروز چگونه باشد، نظرات هر دو را رد میکرد. پس نمیتوان گفت ما کنار وی بودیم یا دیگران؟ البته درست نیست به نیابت او به این سئوالات پاسخ داد، بلکه هر کسی خود چه نظری دارد، باید آن را شفاف به اسم خود بیان کند. خواننده در چه موقعیتی است از آن منظر به مارکس، لنین و حکمت نگاه میکند. و باز متاسفانه دومی هم امکان دخالت در بحث های امروز من بر سر چگونه میتوانیم به یک حزب کمونیست کارگری همه جانبه تبدیل شویم را ندارد. آیا اگر آنها امروز دخالت کرده و میخواستند که حزب را کارگری کنند، با کدام موانع رو به رو می شدند؟ کدام سبک کار را در مقابل آن دیگری قرار میدادند؟ چه کسانی آن سیاست ها را بمانند: “به پیشمرگان کومله توهین شده و گفتند رمه” این رویکرد نو را مسخ میکردند؟ برای کارگری کردن حزب، آیا سیاست آن زمان خود در زمینه سازماندهی کارگران کافی دانسته و آن را مو به مو تداوم میدادند و فقط به چند سال بیشتر زمان برای تکمیل شدن احتیاج داشتند؟  یا از آن انتقاد کرده، جهت تغییر میدانند و میخواستند اساساً سبک کاری را عوض و سنتی دیگر در حزب جاری شود؟  من فکر میکنم راه و روش نو در پیش گرفته و حتی یک سری تاکتیک ها را رها و به تاکتیک های مناسب تری متوسل می شدند. آنچه عیان است، این است که آنان همشیه از اینکه ما نتوانسته به یک حزب کمونیست کارگری همه جانبه تبدیل شویم، دلخور بودند و از پراتیک حزبشان در این باب اصلاً راضی نبودند.

پراتیک سنت ها، نقشه عمل ها و گرایشات طبقات غیر کارگری در درون یک حزب کمونیستی، کادر آن سنتها و آن گرایشات در حزب را بار می آورد.  دلمشغولی آن گرایشات را تبدیل به دلمشغولی حزب خواهد کرد. باین خاطر است که آن سنت ها در همه احزاب چپ موجود چنان وزنه ای ایجاد کرده اند که هیچ کسی براحتی نتواند سنت ها و نقشه عمل های استراتژیک کارگری شدن را پراتیک و در حزب نهادینه کند. طی سه دهه اخیر هر وقت تلاش هایی توسط منصور حکمت و با هر سایه روشنی توسط کادرهای دیگر جنبش کمونیستی برای بسیج حزب و جامعه جهت کارگری کردن سیاست مبارزاتی شدت گرفته است، نه تنها مورد استقبال کادرهای رده بالای سنت های دیگر در حزب قرار نگرفته است، بلکه آنها به سهم خود در حد ظرفیت و توانشان مانع ایجاد کرده اند. قبل از هر نیرویی در بیرون، از درون حزب علیه آن ایستادگی کردند و با فرمولاسیون عامه پسند سیاسی سنت های دیگر، مانع تداوم آن شده و حتی صاحب آن خط و جهت را مجبور به جدایی و تاسیس حزب دیگری کردند. وقتی حزب جدید شروع به فعالیت کرده روزی نو و روزی ای از نو! نود در صد کادرها همان راهی را رفتند که میرفتند.

فکری بحال تحزب کمونیستی در این وسط!

ضرورت ایجاد حزب کمونیستی را نیاز کارگر به انقلاب اجتماعی- کمونیستی تعریف کردیم. دقیقاً. ما رفرمیست نیستیم، دمکرات نیستیم، شفاعت کننده مردم نیستیم، بلکه ساده و سرراست کمونیستیم و میخواهیم انقلاب اجتماعی کمونیستی سازماندهی کنیم. ما قصد ابد و ازلی کردن این بده بستان کم و زیاد کردن دست مزد و مطالبات کارگری در نظام سرمایه داری، بصورت کشمکش بی پایان انسانها باهم را نداریم؛ بلکه سیاستی را در پیش میگیریم که بتوان طبقات و تضاد طبقاتی را برای همیشه ریشه کن کند. جایگاه تحزب از این منظر برای ما مهم است. برای انقلاب کارگری، به حزب به تمام معنی نیاز داریم. پس تاکید بر نقش اهمیت ضرورت تشکل یابی کارگران نقطه مقابل حزب نیست، تاکید بر آن است. بله، تاکید بر اهمیت حزب، تاکید بر تشکیلات مشخص و حرفه ای و منظم حزب، کاملاً درست است. ما کمونیست ها عارداریم اهداف خود را پنهان نماییم. ما خواهان انقلاب اجتماعی و از بین بردن استثمار و طبقات هستیم. برای این هدف به حزب، به تشکیلات حرفه ای به ستاد رهبری احتیاج داریم.

اما کجا میتوان نیروی انقلاب را بسیج کرد، روی چه اصولی، بر پایه کدام زمینه ها، کدامیک ازسنت های اجتماعی و کدام طبقه خود را سازمان میدهیم؟ کدام نیرو خاصیت جمع شدن به گرد پرچم حزب کمونیست را دارد؟ ضرورت پاسخ به این سئوالات مرا موظف به ایجاد یک استراتژی بلند مدت تر و ادامه کارتر در زمینه چفت و بست کمونیسم به جنبش طبقه کارگر ملزم میکند.  “همه راه ها به رم ختم می شوند”. اگر از سر منفعت و دوست داشتن حزب هم به مساله نگاه کنیم، راه حل همین است و باید همینجا شروع کرد. همه احزاب همیشه میخواهند بزرگ و اجتماعی شوند، اما تنها آنهائی شانس بزرگ شدن دارند که طبقه خود را به محور اهداف و منافعشان سازماندهی نمایند. در صورت عدم اتخاذ این استراتژی، هیچ حزبی رشد نمیکند و بزرگ نمی شود. حتی اگر در اثر هر اتفاق استثنایی ای بزرگ هم شود، چیزی غیر از حزب کارگران بوده و نمی تواند تناقضات طبقاتی جامعه را رفع و سوسیالیسم را عملی و متحقق نماید. اینکه ما اسم حزب را کمونیسم کارگری بگذاریم به خودی خود کارگری نمی شود. برای کارگری بودن بیلان و شاخصی زمینی وجود دارد: شاخص، نفوذ معنوی در میان طبقه کارگر است. الهام گرفتن مبارزین از خط و جهت جنبش ما و برای رفاه و تغییر و تحول در زمینه بالابردن سطح زندگی، اتحاد و تحکیم وحدت طبقاتی و توسل به آنها است. بیلان رشد تصاعدی دخالت کارگران در فتح حزب و تبدیل کردن آن به ابزار مبارزه حداقل و حداکثرشان است. حزب ما در مقیاسه با ایفای این نقش هنوز کارگری نیست، باید کارگری شویم. ما شانس این را داریم، اشتیاق و تاحدودی تئوری و بنیه درک طبقاتی را داریم و باید از روی اینها حزب را کارگری و کارگران را کمونیست کنیم. البته باید در فرصتی دیگر بیشتر و همه جانبه تر توضیح داد که موانع مسیر راه رسیدن به آن نقطه (کارگری شدن) علاوه بر نکاتی که در این مقاله بر شمردم، کدام ها هستند تا که آنها را نقد کرد.

 علیرغم اینکه بارها در مورد تفاوت های نقش یک حزب علنی ضد رژیم و سرنگونی طلب غیر قانونی چیست صحبت کرده و نوشتیم، باز یادآوری چند نکته تیتروار لازم است. نکتۀ اول تفاوت های نقش و وظایف تشکل های کارگری با یک حزب کمونیستی است. مثلاً حزب علنی و غیر قانونی می تواند در هر جایی که قدرت داشته باشد، شعارهای تند سیاسی مانند عزل و سرنگونی حکومت سر دهد. ادبیات سیاسی ضد حکومت تولید و حتی در این و آن شرایط نیروی مسلح (بشرطی که این مبارزه به طبقه کارگر کمک کند) سازمان بدهد. بیشترین سهم حزب علنی، تیار کردن طبقه و تامین رهبری سیاسی و کمتر مبارزه اقتصادی و صنفی است. حزب میتواند بنام خود در فلان مکان، کنفرانس، مذاکره و اجلاسی، بطور سازش ناپذیر رادیکالیسم انقلابی را در قلمرو سیاست عمومی بدون یک سرسوزن کوتاه آمدن از کمونیسم، نمایندگی کند. با شعار مرگ بر حکومت تظاهرات کند. و… .

اما تشکل های کارگری تنها در شرایط خاص و ویژه ای است که می توانند با این شعارها به خیابان آمده و مرگ بر حکومت سر بدهند. اگر این زمان را درست تشخیص ندهیم و بشکل آوانتوریستی روزمره شعارهایی که در حیطه توازن قوا و طبیعت مبارزه کارگران نمیگنجد تکرار کنیم، ممکن است ظاهری رادیکالی داشته، اما در عمل تشکل یابی را درنطفه خفه کرده و در برابر دشمن آن را ضربه پذیر می کنیم. واقعاً باید ما روی این تشخیص درست که کدام شعار در طبیعت مبارزه کارگری است و کدام نیست، خیلی بیشتر از اینکه فکر کرده بلد هستیم، تمرکز نماییم. چون برای اکثر ما که نیروی عادت به کار در تشکیلات حزب علنی داریم، نقشه عمل و وظایف حزب غیر قانونی، حزب علنی ضد رژیم و سرنگونی طلب، همان- و وظایف تشکل های کارگری همان.

اما تشکل های کارگری و رهبران و فعالین آن، حتی اگرعضو حزب هم باشند، مدام در نقش مبارزین کارگری مشغول مبارزه علنی و مخفی هستند، مسئولیت در محل بهعده دارند. نباید اقداماتی که ادامه کاری، امنیت و تشکل های آنان را تهدید کند در دستور بگذارند. در زمین سفت مبارزه در محل کار و زیست است که آدم فرق بین برخی از وظایف حزبی و تشکل کارگری را بهتر درک میکند. هر جنبشی در زمین واقعی خود رشد کرده و شاخ و برگ می گستراند. مبارزه روتین و روزمره اقتصادی، باید مثل دم و بازدم بعنوان سوخت و ساز پایه در محل کار و زیست و در شکل مخفی و علنی در فرم و اشکال گوناگون جاری باشد. تنها با درک روح این سبک کار و احساس مسئولیت و دلسوزی برای تضمین ادامه کاری و رشد و استحکام تشکل های کارگری در محل است که ما مرز بین سیاست های محافظه کارانه را از آوانتوریسم تفکیک میکنیم. ظاهر شدن در این دو موقعیت اجتماعی و سیاسی است که اقدامات واقع بینانه یعنی کدام محافظه کارانه و به کم راضی بودن است، از آوانتوریسم و آژیتاسیون صرف تفکیک میکند. در مسیر راه ایجاد تشکل های کارگری و تحکیم آنان نباید از بر چسب و انگ محافظه کار، سندیکالیست، رفرمیست و غیره ترسید. احزاب “رادیکال” موجود در نود در صد فعالیت ها فرقی بین وظایف احزاب و تشکل های کارگری قائل نیستند. رفرمیسم با آن مفهوم کلاسیک در ایران وجود ندارد. آنچه خرده بورژوازی ناراضی رفرمیست میخواند، تلاش کارگر برای زنده ماندن و قابل تحمل کردن شرایط کار است! نباید اجازه داد کسی که خودش شکمش سیر است مبارزه اقتصادی برای رفاه و زنده ماندن کارگران را رفرمیست بخواند. سبک سنگین کردن ضرورت رفرم را نباید به نرم فعالین جنبش هایی که امروز میتوانند در تهران و فردا در بندرعباس و پس فردا در خارج باشند سجید. بلکه با قرار دادن خود در موقعیت یک کارگر دارای خانواده و فرزند و دارای مسئولیت اجتماعی در مقابل همکاران خود بنشانیم. احزاب چپ کنونی اسم کارگر به مانند نمک به سیاست و پراتیک طبقات دیگر در حزبشان می پاشند. درست مثل هر آشپزی که برای هرغذایی که می پزد، مقداری نمک مصرف میکند. اما غذا هر چه که باشد، مثلاً ماهی پلو یا چلو کباب، همان می ماند و تنها کمی نمک به آن اضافه شده؛ خود غذا نمک نیست. کدام حزب خود را کارگری میداند، در آن آسان نیست که یک سیاست خالص کارگری را راحت تثبیت کرد. کادر برای آن پرورش داد. کارشناس بار آورد. فشار جو عمومی فعالیت های ضد رِژیمی گری خرده بورژوایی تاکنونی، مانع پرداختن به امر همه جانبه کارگران شده و آن را در حاشیه قرار داده است. احزاب از کارگر اسم می برند، ولی کارگر برای آنان نقش همان نمک غذای دارد که آشپز به غذا می پاشد و نه خود غذا. کسانی در صفوف این احزاب در زمینه سوژه هایی که معمولاً میدیای بورژوایی به دلمشغولی مردم تبدیل کرده، قلم زنی میکنند، خیلی معروف تر از کسانی هسستند که در زمینه مبارزه کارگری مطلب می نویسند.  فعالیت های پرآوازه و نامدار و پر زرق و برق، رواج بیشتری دارد تا تلاش برای اینکه در میان کارگران چه خبر است. بی تعارف، خیلی برایشان مهم نیست که رهبران مبارزه کارگری چه نظری در مورد سیاست ها و تاکتیک های آنان دارند. خیلی برایشان مهم نیست از چه کانالی وارد مداخله و همفکری با آنان شوند. اصلاً این احزاب نظر آنها را خیلی جدی نمی گیرند. نوشته های کارشناسانه و روشنفکرانه خرده بورژوازی در زمینه اعجاز کشف اختلافات دو جناح رژیم که فرقی اساسی باهم ندارند، یا دو چهره منحوس خامنه ای و رفسنجانی چه بهم گفته اند، یا رشد سانتیمتری، اتحاد و جدایی احزابی که هیج تاثیری روی دنیای خارج از خودشان ندارد، دل چسب تر برای تحلیلگران احزاب موجود است تا حلاجی کردن گره گاهای مسائل پراکندگی کارگران! اگر سیاست های غیر کارگری آنان را نسبت به کارگران قلابی بنامیم، فعالیت آنان قلابی است، کادر قلابی می پروراند، دلمشغولی قلابی ایجاد میکنند، تجزیه و تحلیل قلابی تحویل جامعه میدهد. به ادبیات و راهکارهای تمام کادرهای این احزاب در مورد مسائل کارگری نگاه کنید؛ فقط و فقط راجع به مساله سیاسی نظر دارند.  چیزهایی می گویند و می نویسند. اما در اهمیت مبارزه اقتصادی، رفاه اجتماعی- و سنجش کارآیی یا ناکارآمدی سیاست ها و تاکتیک ها و نحوه ی دسترسی به آنها، نسخۀ به دردبخوری که بیان کننده درد و درمان کارگران باشد، چیزی نمی گویند و چیزی نمی فهمند. سالهاست که مدام نسخه برای درد جامعه تجویز میکنند ولی در عمل هیچ کدام از دردهای طبقه کارگر را التیام نبخشیده است.