به کرات به تو گفته بودم / ناهید وفائی

به کرات به تو گفته بودم

که من در آئینه ی آینده

زمان روشنی را دیده ام

زمانی که گرسنه گان دیگر

چشمان پر کین شان را نه بر یکدیگر

بلکه بر آنان که نان شان را گرو گرفته اند

می دوزند

و قلب های شان

نه در پشت در های بسته ی یاس

بلکه در چشمه زاران امید و آرزوها می تپد

باور نکردی

گفتی خواب دیده ام

گفتم و گفتم

و تو با لبخند استهزا آمیز ت

خط بطلان بر گفته های من کشیدی

پرسیدم مگر صدای جرقه ها را نمی شنوی؟!

گفتی به زودی خاموش خواهند شد

گفتم فشار بیش از حد، انفجار در پی دارد

گفتی دشمن قوی تر است.

…..

جرقه ای به گوش رسید

سپس جرقه ای دیگر

چشمانی پر کین و قلب های پر تپش

در خیابان ها به خروش آمده بودند

به ناگاه دیدم که تو

همچون اسکناسی باطل

بی اعتبار شدی

و بعد

دیدم که همچون سنگی پس از انفجار

فرو ریختی

آنوقت بود که دریافتم

تو با نا امیدی ادغام شده بودی

تو خود تاریکی بودی.

ناهید وفائی