چرا مخالفان علنی شدن اسناد “کنگره یک کومەله” چنین آشفته و دستپاچه شده اند؟

چرا مخالفان علنی شدن اسناد “کنگره یک کومه له” چنین آشفته و دستپاچه شده اند؟

به تازگی کتابی به عنوان کنگره اول کومه له، از طرف ساعد وطندوست و ملکه مصطفی سلطانی، به چاپ رسیده است.

این کتاب حاوی صورت جلسات تعدادی از کادرهای آن زمان کومه له است که به مدت سی و هفت روز، به بحث و تبادل نظر حول و حوش مسائل سیاسی و اجتماعی آن دوره پرداخته اند. بخشی از این جلسات به انتقاد و انتقاد از خود اختصاص داشته و هر کدام از شرکت کنند گان بنا بر خصوصیات و تواناییهای فردی و اجتماعی خود، با صداقت، به ضعفها و کمبودهای خود در سیر مبارزاتی آن دوره، برخورد میکنند. البته با کمی تیز بینی میتوان نقش هر نفر و گرایشهای متفاوت در آن جلسات را از هم تمیز داد.

با توجه به اینکه شرکت کنند گان آن گردهمایی، به رسمی بودن آن جلسات واقف بوده و حاضرین به صورت نوبتی، رئیس و منشی جلسه بوده و صورت جلسه تمامی مباحث هم تهیه شده است، هیچ دلیل منطقی برای مخفی نگه داشتن محتوای آن گفتگوها وجود ندارد.

ناشران کتاب، هر نیتی که داشته باشند، در این واقعیت که حق تمامی افراد تشکیلات است که از نظرات، تصمیمات، و تمامی مصوبات حزب خود آگاه باشند، تغییری ایجاد نمیکند. تازه این حق تنها به تشکیلات کومه له محدود نمیشود بلکه تمامی محرومین در جامعه کردستان را نیز شامل میگردد.

در تشکل های مردمی و مدرن، معمولا تمامی اسناد و صورت جلسات علنی بوده و برای هر فرد قابل دسترسی است. حتی در احزاب و جریانات سرمایه داری در کشورهای صنعتی هم سالها و یا قرنهاست که این سنت جا افتاده است. در این کشورها، هر کس و یا نهادی میتواند در صورت لزوم به این اسناد دسترسی داشته باشد. اما در دولتها و تشکل های چه مذهبی و چه غیر مذهبی در کشورهای منطقه خاورمیانه، شمال آفریقا، کره شمالی، چین و غیره، چنین سنتی بنا به ساختار تمرکز قدرت از بالا و دیکتاتوری، وجود ندارد. سران این چنین کشورها و تشکل هایی به مردم عادی اعتمادی نداشته و برای نظرات و رای آنها هم اهمیت چندانی قائل نیستند. آنها از خود شخصیتهای کاذب ساخته و هیچ علاقه ای به شکستن آن حباب های دروغین ندارند.

در واکنش به چاپ این کتاب، بیشتر شرکت کنند گان در آن جلسات، اعتراض خود را ابراز نموده و آن را حرکتی ناروا و نابجا ارزیابی کرده اند. سوال این است که این دوستان خود را با کدام معیار که در بالا اشاره شد، میسنجند؟ با تشکل های مدرن یا جریانات واپسگرای مذهبی خاور میانه ای؟ آیا باید برای همیشه درهای بایگانی اسناد و مدارک یک دوره پر تلاطم و پر ماجرا از تاریخ مبارزات مردم کردستان برای همیشه بسته نگاه داشته شود؟ آیا معقول است که تعدادی محدود و معین حق انحصار و نگهداری آن اسناد را داشته باشند؟ آیا باید حق بررسی و ارزیابی از نسل امروز و نسلهای بعدی سلب شود؟ آیا شکسته شدن حباب موقعیت فردی برای این دوستان، آنقدر با ارزش است که تا این حد به انکار واقعیات بپردازند؟

آیا بهتر نبود که این انسانها از همان آغاز و نه بعد از سی و هشت سال، با قامتی برافراشته و با اعتماد به نفس، به چاپ و پخش اسنادی از این دست اقدام میکردند؟ آیا چنین کاری به یک فرهنگ صادقانه و مدرن در داخل و حتی خارج از تشکیلات منجر نمیشد؟

چه میشد که آنها با افتخار بحثهای کنگره اول و تمامی نکات آن را به شکلی دیالکتیکی مورد ارزیابی قرار داده و با توجه به زمان و موقعیت آن دوره، از محتوای آن دفاع میکردند؟ مگر آنها خود داوطلبانه در آن کنگره شرکت نکرده بودند؟ مگر آنها تحت فشار و شکنجه به انتقاد از خود پرداخته بودند؟

برای من همیشه این سوال مطرح بوده است که چرا بعد از مرگ کاک فواد، تشکیلات کومه له دچار سرگشتگی شده و هر روز به دنبال یک ناجی میگشت. شاید خیلیها به یاد می آورند که روزی کومه له دنباله رو سازمان پیکار و روزی راه کارگر بود تا اینکه چند نفر که خود را اتحاد مبارزان کمونیست می نامیدند، به داد تشکیلات ما رسیدند و “رهبران” ما را از آن آشفتگی و سردرگمی نجات دادند. کسی نمی پرسد چطور آن جمع محدود که هیچ قدرت نظامی و اجتماعی ویژه ای نداشتند، بدون کمترین زحمت به راس تشکیلات ما راه یافته و از همان آغاز، همه جهت گیریها را سمت و سوق دادند؟

با توجه به داده های موجود و علنی شدن این اسناد، از دست دادن کاک فواد برای تشکیلات نوپای کومه له، یک فاجعه بوده است زیرا او تنها کسی بود که خصوصیات یک رهبر و خط دهنده واقعی و همه جانبه را داشته و دنباله رو دیگران نبوده است. شخصیت، صداقت و شیوه مبارزاتی او با بقیه تمایزی آشکار داشته و تلاش میکرده است که همه ضعفها و انتقادها را به شکلی طبقاتی و در ارتباط با زندگی، کار و مبارزه توده های زحمتکش، مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. ادامه همان نگرش در گفت و شنود کاک فواد در مهاباد، بخوبی نمایان است.

 کاک فواد در آن گفت و شنود از اینکه زحمتکشان در داخل صفوف کومه له، سخت ترین وظایف عملی را بر عهده میگیرند اما برعکس، در انظار مردم به عنوان سخنگو و صاحب نظر ظاهر نمیشوند و آن میدان را به روشنفکران میدهند، شکایت دارد و احساس خطر میکند.

پاراگرافی که در زیر ملاحظه میکنید بخش کوچکی از نوشته ایرج فرزاد یکی از شرکت کنند گان در این جلسات و ابراز نارضایتی ایشان از چاپ این کتاب است.

” ۵٫ دقت داشته باشید که آن کنگره کذاٸی، در اواخر آذر ماه سال ۱۳۵۷ و به مدت “۳۷” روز!! ادامه داشته است. یعنی با احتساب روزهای نشست، آن جمع ۱۰ نفره تحصیل کردەگان که اکثرا مهندس و لیسانس بودند، به فاصله قدری بیشتر از یک ماه از انقلاب ۱۳۵۷، دنیای پر تب و تاب دوره بحران انقلابی جامعه را بروی خود بسته؛ و مشغول “شلاق کاری” روحی و روانی تک تک شرکت کنندگان در آن مناسک هتک حرمت دسته جمعی، بودند. مناسک تزکیه نفس با صدور قرار تببیه و اخراج و بایکوت و رفتن “داوطلبانه” به کار شاق بدنی در محضر دهقان. دهقان با آن ذهنیت حسابگرانه و موذیانه  که در آن دوره تلاطم، در سکون و انزوای ارتجاع روستا در چُرتکه انداختن و محاسبات حقیر و عافیت طلبانه، مشغول جویدن ناخنهایش بود.”

باید به آقای فرزاد یادآوری کرد که زمانیکه او و سایرین، در مناطق امن حضور داشتند و در بین مردم اسمی بیشتر نبودند، در سلولهای زندان کسانی مثل توفیق الیاسی، خالد بابا حاجیان، اسد محمدی نوره، جواد رضایی باوه ریز و هزارها تن دیگر از فرزندان زحمتکش شهر و روستا شکنجه های قرون وسطی را تحمل کرده و حسرت اعتراف کردن را، بر دل کثیف شکنجه گران و اربابانشان، بر جای گذاشتند.

رفقایی که در میدانهای نبرد در شرایط سخت خستگی و گرسنگی، حماسه ها می آفریدند و برای رسیدن به آزادی و برابری واقعی اجتماعی مرگ را به سخره میگرفتند، کسانیکه با متانت و بردباری، به درد دلهای آشنای مردم ستمکش گوش فرا داده و در تلاش برای راه چاره ای، صفحه هایی زرین، از خود به یادگار میگذاشتند، همان فرزندان زحمتکشان شهری و روستایی بودند که امروز مورد تمسخر آقای فرزاد قرار گرفته است. آنها بودند که تاریخ واقعی کومه له و جنبش چپ در کردستان را به ثبت رساندند.

آن دهقانهای به قول ایشان “موذی و حسابگر”، سالهای متمادی آشیانه و زندگی فقیرانه خود را در اختیار رفقای ما میگذاشتند و هر آنچه را که در سفره داشتند با ما تقسیم میکردند. آنها با صداقتی بی نظیر تمامی خطرات جانی و مالی را به جان می خریدند. بگذار مثالی را بیاورم هرچند شک دارم که این نوع داستانها برای آقای فرزاد آشنا باشد. در روستای کور کوره از توابع سنندج، دو خانواده از همان زحمتکشان روستایی، که دو تیم از رفقای ما را در خانه های خود پناه داده بودند، آنقدر در وضعیت مالی بدی بسر میبردند که هیچکدام توانایی خرید یک مرغ درسته را نداشتند و به ناچار هر دو خانواده، با هم یک مرغ را خریده و برای پذیرایی از ما، تقسیم نمودند. آنها خوراک مرغی را که درست کرده بودند، به جای سیر کردن شکم بچه های خود، با گشاده رویی و کمی هم خجالت از تنگدستی، برای ما سرو میکردند. آن نمونه ها بسیارند و بازگویی همه آنها کتابهای قطور خواهد شد. به ایشان اطمینان میدهم که آن انسانهای تهیدست به ریسکی که میکردند کاملا واقف بودند و میدانستند که همدلی و کمک به ما چه هزینه های گزافی برای آنها میتوانست در پی داشته باشد.

باید به آقای فرزاد گفت که اکثریت قاطع رفقای ما در کومه له، نه از فئودال ها و اقشار متموّل جامعه بلکه از ستم کشان شهر و روستا بوده و نیازی به آموزش زحمتکش بودن نداشتند. آنها از بدو تولد زحمتکش و کارگر به دنیا آمده و طعم تلخ محرومیت، نابرابری، خرد شدن اعتماد به نفس و غیره را چشیده و از آن زندگی پر از مشقت بیزار بودند و به همین دلیل ساده هم در مبارزه برای رهایی، تا پای جان می ایستادند.

درس بزرگی که میتوان از این ماجرا و کل پروسه مبارزه تا کنونی گرفت این است که کارگران و زحمتکشان نباید به هیچ نیرویی غیر از نیروی خود، متکی شوند. اگر هم عناصری از طبقات دیگر به مبارزه آنها پیوستند باید با هوشیاری با آنها برخورد کرده و همه کلید ها را به دست آنها ندهند. بدست آوردن حق زندگی شایان، حق برابری اقتصادی و اجتماعی، برای ستم دیدگان ضرورتی حیاتی است و بدون مبارزه ای جدی و رهبری جمعی وشفاف، پیروزی امکان پذیر نیست.

کاوه دوستکامی

۱۴ آپریل ۲۰۱۶