آیا تروریسم در فرانسه و بلژیک، حمله «بربرهای وحشی» به‌اروپاست!

این مطلب اخیرا در چهار بخش جداگانه‌ منتشر شده است اما اکنون هر چهار بخش یک‌جا منتشر می‌شود. به‌علاوه چند اشکال آماری وجود داشت که آن نیز تصحیح شده‌اند. هم‌چینن چکیده زیر نیز به‌آن اضافه شده است.

***

چکیده:

در جنگ‌های قرن بیستم، حدود ۳۱۸ جنگ روی داده است. کوتاهترین آن هم جنگ ۶ روزه اعراب و اسرائیل است که همان جنگ برق‌آساست. جنگ ویتنام از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۴ رخ داد که حدود ۲ میلیون و ۹۰۰ هزار آمریکایی در آن جنگ شرکت کردند. در این جنگ، آمریکا ۸ میلیون تن بمب بر سر ویتنام فروریخت. یعنی به‌اندازه ۴ برابر تمام مواد منفجره و مهماتی که در جنگ جهانی دوم از سوی طرفین استفاده شد.

جنگ کره، کمی کم‌تر از سه سال طول کشید.‌(۱۹۵۳-‌۱۹۵۱) در این جنگ، متحدین: کره ‌جنوبی، امریکا، انگلیس، استرالیا، کانادا، زلاندنو و ترکیه بودند. در طرف مقابل کره شمالی و چین قرار داشتند.

در جنگ هشت ساله و طولانی‌مدت ایران و عراق، ایران قریب به‌دویست هزار جان باخته، یک میلیون مجروح، دویست‌ و پنجاه هزار معلول جنگی و چهل هزار اسیر داشته و عراق حدود ۲۱۸ هزار کشته و یک میلیون و ۵۰۰ هزار نفر مجروح و هفتاد هزار اسیر داشته‌ است.

وقتی عراق وارد جنگ شد ۳۴ میلیارد دلار ذخیره ارزی داشته و از دو سال قبل از جنگ نزدیک به ۲۸ میلیارد دلار خرج ارتش کشورش کرد. از آن طرف کل ذخیره ارزی ایران قبل از جنگ، ۶ میلیارد دلار بوده است. عراق قریب به ۲۰۰ میلیارد دلار هزینه جنگ کرد و میلیاردها دلار کمک بلاعوض از کشورهای عربی گرفت و در نهایت با ۷۰ میلیارد بدهی از جنگ بیرون آمد. عراق در دو سال آخر جنگ ۸/۸ میلیارد دلار تسلیحات خرید. ایران در ۳ سال آخر جنگ ۱/۵ میلیارد خرج تسلیحاتی کرد.

اتریش و مجارستان در ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۴ به‌صربستان اعلان جنگ کردند و این جنگ باعث به‌راه افتادن جنگی عالم‌گیر شد که سرانجام در ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ به‌موجب متارکه نامه منعقده شده بین آلمان و متفقین، خاتمه یافت. این جنگ را جنگ بزرگ نامیده‌اند و منشا آن، رقابت دولت‌های بزرگ بر سر مستعمره‌ها و مسائل نظامی و ملی بود.

در جریان جنگ، عثمانی و بلغارستان به‌امپراتوری‌های مرکزی‌(آلمان، اتریش و مجارستان) کمک رساندند. متفقین‌(بلژیک، انگلیس، فرانسه، مونته نگرو، روسیه و صربستان) نیز مورد حمایت ژاپن، ایتالیا، پرتغال، رومانی، ایالت متحد آمریکا، یونان و برزیل قرار گرفتند. و به‌عبارت دیگر، اعضای اتفاق سه‌گانه‌(انگلیس، فرانسه و روسیه) و اتحاد سه‌گانه‌(آلمان، اتریش و ایتالیا) به یکدیگر اعلان جنگ کردند.

ایتالیا از اتحاد سه‌گانه خارج شد و تا ۱۹۱۵ بی‌طرف ماند و در همین سال، به متفقین پیوست؛ به‌این علت که می‌خواست سرزمین‌های ایتالیایی زبان را، که در تصرف اتریش بود، به‌انضمام چند مستعمره در آفریقا به‌دست آورد. عثمانی به‌طرفداری از آلمان‌ها برخاست تا از تسلط روسیه بر تنگه‌های دریای سیاه مانع شود. آمریکا در ۱۹۱۷، با قدرت نظامی، ثروت و تجهیزات فراوان، هنگامی به‌یاری متفقین آمد که نیروهای مرکزی پس از سه سال جنگ تقریبا نابود شده بودند.

مهم‌ترین صحنه جنگ اروپا در فرانسه بود، آلمانی‌ها از خاک بلژیک گذشتند و به‌فرانسه حمله بردند. نقشه جنگی ارتش آلمان این بود که برق‌آسا به‌فرانسه هجوم ببرد، پاریس را اشغال کند و آن‌گاه، برای نابود ساختن روسیه بدان کشور حمله‌ور شود. آلمان سه مرتبه تلاش کرد تا فرانسه را تصرف کند: یکی، در مارن‌(۶ تا ۱۴ سپتامبر ۱۹۱۴)، دیگری در وردن‌(فوریه ۱۹۱۶) و دوباره درمارن در ژوئیه ۱۹۱۸٫

در جبهه شرق، روس‌ها از آلمانی‌ها به‌سختی شکست خوردند و هنگامی که در ۱۹۱۷، بلشویک‌ها بر روسیه مسلط شدند، در شهر برست لیتوفسک عهدنامه‌ای بستند و از جنگ کناره گرفتند.

متفقین کلیه مستعمره‌های آلمان را در آفریقا و خاوردور به‌تصرف درآوردند و مستملکات عثمانی را در خاورمیانه، یعنی سوریه و عربستان متصرف شدند.

شکست نهایی آلمانی‌ها در ۱۹۱۸ در نتیجه حملات متفقین، به‌رهبری «مارشال فوش» فرانسوی صورت گرفت و آلمان ناچار ترک مخاصمه را خواهان شد و هنگامی که این کشور در ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ شرایط متفقین را پذیرفت، جنگ جهانی اول به پایان رسید.

در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۹، عهدنامه ورسای به‌آلمان شکست خورده تحمیل شد و پیروزی دولت‌های متفق را کامل کرد. این عهدنامه با عهدنامه‌های سن ژرمن با اتریش‌(۱۹۱۹)، نویی با بلغارستان، تریانون با مجارستان تکمیل شد. این جنگ خسارت‌های جانی و مالی بسیار فراوانی برجای نهاد و ۱۵۶۵ روز طول کشید.

در طول این مدت، در حدود ۶۵ میلیون نفر بسیج شدند. از این عده، در حدود ۹ میلیون نفر کشته شدند؛ در حدود ۲۲ میلیون نفر‌(به‌نسبت یک سوم) معلول و از کار افتاده، ۷ میلیون نفر برای همیشه ناقص و معلول شدند و حدود ۵ میلیون نفر نیز مفقود شدند.

جنگ‌ جهانی‌ دوم‌، دومین‌ جنگ‌ فراگیر است که از سپتامبر ۱۹۳۹ آغاز شد و اوت ۱۹۴۵ پایان یافت.

این جنگ علاوه‌ بر اروپا، در بخش‌های‌ گسترده‌ای‌ از قاره‌ آسیا و آفریقا تاثیرات‌ مخرب‌ عمده‌ای‌ برجای‌ گذاشت‌ و کشورهای‌ اسلامی‌، از جمله ایران‌ را درگیر خود کرد‌.

علل‌ اصلی‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ عبارت‌ بود از اشتباهات‌ عهدنامه‌ ورسای‌(۷ مه‌ ۱۹۱۹) که‌ ظاهرا به جنگ جهانی اول‌ پایان‌ داد، همچنین پیامدهای‌ بحران‌ اقتصادی سال‌ ۱۹۲۹ و از همه‌ مهم‌تر رقابت‌ سیاسی‌ فاشیسم‌ و دموکراسی‌های‌ غربی‌ و کمونیسم روسی. عامل‌ اخیر چنان‌ موثر بود که‌ نبرد میان‌ کشورهای‌ درگیر، به‌‌شکل‌ بی‌سابقه‌ای‌، عموم‌ مردم‌ را به‌‌قلمرو جنگ‌ کشاند، به‌‌طوری‌ که‌ در پایان‌ جنگ‌ تعداد کشته‌شدگان‌ نظامی‌ و غیرنظامی‌ تقریبا با هم‌ برابری‌ می‌کرد.

این‌ جنگ‌، که‌ بین‌ دو بلوک‌ متحدین‌  آلمان، ایتالیا، و ژاپن‌ و متفقین:‌  انگلیس، فرانسه و آمریکا و شوروی‌ درگرفت‌، به‌‌لحاظ‌ گستردگی‌ جغرافیایی‌ و قدرت‌ تخریب‌ منابع‌ انسانی‌ و طبیعی‌، بی‌سابقه بوده‌ است‌.

وضع‌ اسفبار زندگی‌ مردم‌ آلمان‌ به‌دنبال‌ شکست‌ در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ و الزام‌ دولت‌ آلمان‌ به‌ پرداخت‌ غرامت‌ جنگی‌ سنگین‌، ظهور آدولف‌ هیتلر را که‌ عامل‌ اصلی‌ شروع‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ بود، تسهیل‌ کرد.

او‌ که‌ شکست‌ آلمان‌ را نتیجه‌ توطئه‌ یهودیان‌ و کمونیست‌ها می‌دانست‌، نه‌ تنها خواستار تجدیدنظر در عهدنامه‌ ورسای‌ شد، بلکه‌ با طرح‌ شعار پان‌‌ژرمنیسم‌ و با اعلام‌ برتری‌ کامل‌ نژاد ژرمن‌، حق‌ گسترش‌ قلمرو آلمان‌ تا سرزمین‌ ملت‌های‌ اسلاو در اروپای‌ مرکزی‌ و شرقی‌ را مسلم‌ انگاشت‌ و تبعیض‌ نژادی‌ را اساس‌ جهان‌بینی‌ خود قرار داد و به‌ همین‌ شکل‌ در صدد گسترش‌ نفوذ خود در دیگر نقاط‌ جهان‌ برآمد.

از سوی‌ دیگر جامعه‌ ملل، ایتالیا را به‌‌سبب‌ اشغال‌ اتیوپی‌ در سال ۱۹۳۵، تحریم‌ اقتصادی‌ کرد و این‌ امر به‌ ایجاد محور رم‌ ـ برلین‌ در سال ۱۹۳۶ انجامید.

پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ اول‌، بریتانیا، روسیه‌، فرانسه‌ و آمریکا، حدود ۷۸ میلیون‌ کیلومتر مربع‌ از خاک‌ کره‌ زمین‌‌(بیش‌ از نیمی‌ از خشکی‌های‌ جهان‌) را در اختیار داشتند. در مقابل‌، سرزمین‌های‌ متعلق‌ به‌‌آلمان‌، ایتالیا و ژاپن‌ مجموعا به‌‌حدود ۶/۲ میلیون‌ کیلومتر مربع‌ می‌رسید.

این‌ تفاوت‌ها بیانگر چرایی‌ عزم‌ کشورهای‌ کامیاب‌‌(بریتانیا، روسیه‌، فرانسه‌ و آمریکا) در حفظ‌ مرزهای‌ موجود و اجتناب‌ آن‌ها از جنگ و در عین‌ حال‌ دلیل‌ تداوم‌ ناخرسندی‌ فزاینده‌ آلمان‌، ایتالیا و ژاپن‌ بود. این‌ امر ۳ کشور اخیر را در طول‌ ۲۰ سال‌ ترک‌ مخاصمه‌‌(۱۹۱۹ تا ۱۹۳۹)، به‌‌سوی‌ توسعه‌ ابزارهای‌ جنگی‌ کشاند و آن‌ها را به‌گسترش‌ سرزمین‌هایشان‌ واداشت‌ و ستیزه‌جویی‌های‌ آن‌ها اسباب‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ را فراهم‌ آورد.

اشغال‌ پراگ‌، پایتخت لهستان،‌ به‌‌دست‌ ارتش‌ آلمان‌ برای‌ متفقین‌ تحمل‌پذیر نبود. در اول‌ سپتامبر ۱۹۳۹، ارتش‌ آلمان‌ به‌‌لهستان‌ حمله‌ برد و در ۳ سپتامبر انگلیس‌ و فرانسه‌ به‌ رایش‌ آلمان‌ اعلام‌ جنگ‌ کردند. لهستان‌ در کمتر از یک‌ ماه‌ از ارتش‌های‌ آلمان‌ و شوروی‌ شکست‌ خورد و زمینه‌ برای‌ حمله‌ به‌‌دیگر مناطق‌ فراهم‌ آمد.

در آغاز، آلمان‌ و متحدانش‌ در تمام‌ جبهه‌های‌ مغرب‌ و مشرق‌ اروپا و خاورمیانه‌ و خاور دور به‌ پیروزی‌های‌ گسترده‌ای‌دست‌ یافتند. از پاییز ۱۹۴۲، اوضاع‌ تغییر کرد و اولین‌ نشانه‌های‌ شکست‌ متحدین‌ پدیدار شد.

اشغال‌ سرزمین‌های‌ شوروی‌ باعث‌ اتحاد متفقین‌ با این‌ کشور شد و زمینه‌ را برای‌ تصرف‌ سرزمین‌های‌ از دست‌ رفته‌ فراهم‌ کرد. در اواخر نوامبر ۱۹۴۲، ارتش‌ سرخ‌ شوروی‌ در جبهه‌های‌ مشرق‌، ضدحمله‌ گسترده‌ خود را در حوضه‌ ولگا در شمال‌ و استالینگراد در جنوب‌ آغاز کرد و تا ۲ فوریه‌ ۱۹۴۳، کلیه‌ قوای‌ آلمان‌ را سرکوب‌ کرد.

ارتش‌ سرخ‌ شوروی‌، با وجود مقاومت‌های‌ سرسختانه‌ قوای‌ آلمانی‌ در سایر نقاط‌ شوروی‌، به‌پیشروی‌ ادامه‌ داد و توانست‌ همه‌ سرزمین‌های‌ تصرف‌‌شده‌ را پس‌ بگیرد. بدین‌ ترتیب‌ در اوایل سال‌ ۱۹۴۳، دولت‌های‌ محور، ابتکار عمل‌ را در کلیه‌ جبهه‌ها از دست‌ داده‌ بودند.

پس‌از گردهمایی‌ سران‌ انگلیس ‌و آمریکا و شوروی‌ در اجلاس تهران‌(‌ ۲۸ نوامبر تا اول‌ دسامبر ۱۹۴۳)، آمریکا و انگلیس‌ مشغول‌ تدارک‌ حمله‌ای‌ شدند که‌ بزرگ‌ترین‌ عملیات‌ نظامی‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ به‌ شمار می‌رفت‌.

روس‌ها نیز در بهار ۱۹۴۴‌، هم‌ز‌مان‌ با حمله‌ نیروهای‌ مشترک‌ آمریکا و انگلیس‌ در شمال‌ نورماندی، تهاجم‌ بزرگ‌ خود را در حوضه‌ دنیپر آغاز کردند و از آن‌جا به‌رومانی و بلغارستان و‌ سپس‌ آلمان‌ حمله‌ور شدند.

در جبهه‌ غرب‌، سپاه‌ مشترک‌ آمریکا و انگلیس‌ پس‌ از پس‌ گرفتن‌ پاریس‌ در ۲۵ اوت‌، به‌ سوی‌ مرزهای‌ آلمان‌ پیشروی‌ کرد و به‌ این‌ ترتیب‌، از فوریه‌ ۱۹۴۵ از مشرق‌ و مغرب‌ به‌ خاک‌ آلمان‌ هجوم‌ بردند.

هیتلر که‌ از قرارگاه‌ زیرزمینی‌ خود در برلینِ تحت‌ محاصره‌، ناامیدانه‌ به‌‌مقاومت‌ ادامه‌ می‌داد، وقتی‌ خبر مرگ‌ موسولینی‌ را شنید، در ۳۰ آوریل‌ ۱۹۴۵ خودکشی‌ کرد و دولت‌ جدید آلمان‌ را دونیتس،‌ فرمانده‌ نیروی‌ دریایی‌، در ایالت‌ شلسویگ‌ تشکیل‌ داد و از متفقین‌ تقاضای‌ ترک‌ مخاصمه‌ کرد.

در ۸ مه‌‌، سند قطعی‌ تسلیم‌ بی‌قید و شرط‌ آلمان‌ در برلین‌ امضاء شد و براساس‌ تصمیماتی‌ که‌ روزولت‌، استالین‌ و چرچیل‌ در اجلاس‌ یالتا در فوریه‌ ۱۹۴۵ گرفتند، این‌ کشور به‌‌مناطق‌ اشغالی‌ تقسیم‌ شد.

اما جنگ‌ در خاور دور تا چند ماه‌ دیگر ادامه‌ داشت‌. ژاپن‌ که‌ هنوز اندونزی، هندوچین‌، بخش‌ مهمی‌ از خاک چین‌ و تعداد زیادی‌ از جزایر اقیانوس‌ آرام‌ را در اشغال‌ داشت‌، با مقاومت‌ سرسختانه‌ خود، موجب‌ ترس‌ متفقین‌ از ادامه‌ جنگی‌ طولانی‌ شده‌ بود.

از همین‌رو، آمریکا مسئولیت‌ پرتاب‌ ۲ بمب‌ اتمی‌ را بر شهرهای‌ هیروشیما و ناگازاکی‌‌(به‌ ترتیب‌ در ۶ و ۹ اوت‌ ۱۹۴۵)، پذیرفت‌ و به‌ این‌ ترتیب‌ سند تسلیم‌ بی‌قید و شرط‌ نیروهای‌ مسلح‌ ژاپن‌ در ۲ سپتامبر همان‌ سال‌ بر عرشه‌ رزم‌ناو آمریکایی‌ میسوری‌ به‌‌امضاء رسید و جنگ‌ کاملا خاتمه‌ یافت‌.

شمار تلفات‌ نظامی‌ این‌ جنگ‌ بیش‌ از ۲۳ میلیون‌ تن‌ و تلفات‌ غیرنظامی‌ آن‌ بیش‌ از ۲۶ میلیون‌ تن‌ بوده‌ است‌. در مورد میزان‌ خسارات‌ مالی‌ و هزینه‌هایی‌ که‌ طرفین‌ درگیر متحمل‌ شده‌اند نیز اطلاع‌ دقیقی‌ در دست‌ نیست‌. با این‌ حال‌، این‌ جنگ‌ از لحاظ‌ هزینه‌ به‌‌جنگ‌ چهار تریلیون‌ دلاری‌ و از لحاظ‌ تلفات‌ انسانی‌ به‌‌جنگی‌ با تلفات‌ چهل‌ میلیون‌ تن‌ نیز موسوم‌ شده‌ است‌.

جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ بر سراسر جهان‌ تاثیرات‌ گسترده‌ای‌ داشت‌ که‌ برخی‌ از آن‌ها عبارت‌اند از:

فروپاشی‌ نظام‌ چند قطبی‌ و شکل‌گیری‌ نظام‌ دو قطبی‌ شرق‌ و غرب‌ به‌‌رهبری‌ شوروی‌ و آمریکا؛

رنگ‌ باختن‌ نفوذ قدرت‌های‌ اروپایی‌ مانند انگلیس‌، فرانسه‌، ایتالیا و آلمان‌ در سیاست‌های‌ بین‌المللی‌؛

شروع‌ جنگ‌ سرد به‌ عنوان‌ صحنه‌ رقابت‌ دو بلوک‌ در قالب‌ اتحادیه‌ها و پیمان‌های‌ خاص‌؛

تحریک‌ جنبش‌های‌ ضداستعماری‌ و متعاقب‌ آن‌ استقلال‌ مستعمرات‌ و ایجاد چند کشور جدید.

نخستین انفجار هسته‌ای، انفجار آزمایشی بمب پلوتونیومی بود که در صحرای آلاموگوردو‌(نیومکزیکوی آمریکا) پس از چند بار تعویق ۹ روزه، ۳ روزه، یک ساعته و ۳۰ دقیقه‌ای نسبت به‌زمان از پیش تعیین شده ، بالاخره در ساعت پنج و نیم صبح شانزدهم ژوئیه ۱۹۴۵ میلادی انجام شد. آن‌چه که شاهدان عینی از فاصله ده کیلومتری دیدند یک توپ آتشین با روشنایی سوزاننده‌ای بود، با شدت چندین برابر نور خورشید نیمروزی و یک ابر عظیم قارچ مانند که تا ارتفاع ۱۲ کیلومتری بالا رفت.

شاهدانی که به‌تماشای نور شگفت‌انگیز توپ آتشین سرگرم بودند چند ثانیه بعد با موج انفجار موج به‌زمین افتادند و غرض مهیب آن تا چند دقیقه از تپه‌های اطراف منعکس شد. پس از انفجار، نخستین سخنی که ژنرال توماس فارل معاون ژنرال گروز مسئول طرح تولید بمب اتمی(طرح منهتن – Manhattan) گفت این بود که «جنگ تمام است». ولی ژنرال گروز پاسخ داد: «البته پس از انداختن دو بمب اتمی روی ژاپن». کم‌تر از یک ماه زمان لازم بود تا درستی این گفته‌ها ثابت شود.

دانشمندان مستقر در آمریکا، بیش‌تر از ترس دست‌یابی آلمان‌ها به‌بمب اتمی و استفاده آن‌ها از این نوع بمب، برای دست یافتن به‌آن به‌ارتش کمک می‌کردند، اما آلمان‌ها تا پایان جنگ نتوانستند به‌بمب اتمی دست یابند. البته نخستین بمب‌های آمریکا برای انفجار در اروپا بعد از پایان جنگ آماده شدند، زیرا جنگ هشتم مه ۱۹۴۵ میلادی یعنی حدود دو ماه پیش از نخستین آزمایش انفجار اتمی‌(در آلاموگوردو) پایان یافته بود. ژاپنی‌ها از سپتامبر ۱۹۴۰ میلادی در پی ساختن بمب اتمی بودند، اگر چه در این زمینه دانش بالایی داشتند، اما صنعت ژاپن در شرایطی نبود که بتواند کمک چندانی به‌آن‌ها بکند، هم‌چنین برخی تاسیسات مهم آن‌ها در بمباران هوایی سال ۱۹۴۵ میلادی ویران شده بود. برخی دانشمندان آمریکایی با توجه به‌این‌که ژاپنی‌ها تا دست‌یابی به‌بمب اتمی راه درازی داشتند، استفاده از چنین بمب را علیه آن‌ها غیر اخلاقی می‌دانستند، اما ارتش آمریکا اصرار به‌استفاده از آن داشت و برای ایجاد بیش‌ترین آسیب‌های روانی به‌منظور وادار کردن ژاپن به‌تسلیم شدن، سعی داشتند این بمب‌ها بدون اخطار قبلی و بدون اعلام ماهیت آن‌ها به‌اهداف از پیش تعیین شده اصابت کند. اکنون زمان گزینش اهداف بود.

در نخستین فهرست، شهر تاریخی کیوتو پایتخت پیشین ژاپن مورد نظر بود، اما برای کاهش برخی پی آمدها، از فهرست کنار گذاشته شد. برای نخستین بمباران، هیروشیما و برای بمباران بعدی، شهر صنعتی ککورا برگزیده شده بود. روز ۲۴ ژوئن ۱۹۴۵ میلادی هری ترومن رییس جمهور وقت آمریکا دستور داد تا در اولین فرصت پس از سوم اوت که وضعیت هوا اجازه می‌دهد بمباران اتمی ژاپن انجام شود. روز ۲۶ ژوئیه به‌ژاپن هشدار داده شد که اگر تسلیم نشود ویرانی عظیمی در انتظارش خواهد بود اما سخنی از بمب اتمی به میان نیامد. برخی از بزرگان ژاپن در خواست صلح کردند اما روز ۲۸ ژوئیه نخست وزیر ژاپن تهدید آمریکا را غیر قابل قبول اعلام کرد.

دوشنبه ششم اوت ۱۹۴۵ میلادی، یک هواپیمای «بمب‌افکن بی ۲۹» ملقب به‌ «انولاگی» که از جزیره تینیان برخاسته بود به‌همراه دو هواپیمای دیگر در ساعت هشت و پانزده دقیقه صبح به‌وقت ژاپن چهار بمب تنی معروف به‌پسر کوچک، در بردارنده ۶۰ کیلوگرم اورانیوم ۲۳۵ را از ارتفاع ۹۴۸۰ متری روی هیروشیما که از آسمان به‌وضوح دیده می‌شد در بالای مکانی که امروز در آن «گنبد بمب اتمی» قرار دارد رها کرد تا ۴۳ ثانیه بعد در ارتفاع ۵۴۸ متری منفجر شود.

حمله اتمی به‌هیروشیما کاملا برای ژاپن نامنتظره بود ژاپنی‌ها از این‌که آمریکایی‌ها به‌بمب اتمی دست یافته‌اند بی‌خبر بودند، از سوی دیگر وقتی رادارهای ژاپنی ورورد تنها سه هواپیما را به‌منطقه نشان دادند، پنداشته می‌شد که این پروازها از نوع شناسایی هستند، زیرا بمباران مناطق، با تعداد انبوهی بمب‌افکن مرسوم بود.

مردمی که از دور دست انفجار «پسر کوچک» را در آسمان هیروشیما مشاهده کرده‌اند می‌گویند، خورشید دیگری را در آسمان دیده‌اند. از انفجار این بمب، انرژی عظیمی حدود انرژی حاصل از انفجار بیست هزار تن تی.ان.تی آزاد شده بود، که نیمی از آن به‌شکل فشار هوا مانند طوفان ناگهان‌(موج انفجار)، یک سوم آن به‌شکل گرما و یک ششم دیگر به‌شکل تابش‌های آلفا، بتا، گامام و نوترونی در آمده بود.

در منطقه زیر مرکز انفجار، دما تا چند هزار درجه سانتی‌گراد افزایش یافته بود. پس از انفجار، سایه یک انسان روی پله‌های ساختمان بانک واقع در فاصله ۲۰۰ متری مرکز انفجار باقی مانده بود به‌این ترتیب که فردی روی پله‌ها افتاده و خاکستر شده بود، ولی پله‌های زیر بدن او سالم مانده بود، اما در دیگر نقاط پله، سطح خارجی سنگ‌ها ذوب شده بود! تا شعاع ۵۰۰ متری مرکز انفجار، سرامیک خانه‌ها ذوب و تا شعاع دو کیلومتری لباس‌هایی که مردم به‌تن داشتند سوخته بود.

سرعت طوفان اتمی در زیر منطقه انفجار، ۱۶۰۰ کیلومتر بر ساعت یعنی پنج برابر یک طوفان عظیم و فشار هوای ناشی از آن ۵/۳ کیلوگرم بر سانتی‌متر مربع بوده است. در نقطه‌ای به‌فاصله ۵۵۰ متری مرکز انفجار سرعت طوفان حدود یک هزار کیلومتر بر ساعت بوده که برای ویران کردن ساختمان‌های بتونی کافی است، و در فاصله ۱۶۰۰ متری، ۳۰۵ کیلومتر بر ساعت بوده که ساختمان‌های آجری را در هم می‌شکند.

در انفجار، تابش‌های آلفا، بتا، گاما و نوترونی پدید آمده‌اند، البته تابش‌های کم انرژی آلفا و بتا توسط مولکول‌ها جذب می‌شوند و به زمین نمی‌رسند اما تابش‌های گاما و نوترونی تأثیرهای زود هنگام، میان هنگام و دیر هنگام فاجعه باری بر جای می‌گذارند. اگر کسی در پناهگاهی از گرما و موج انفجار در امان مانده باشد، تا شعاع یکصد متر ظرف چند ساعت و تا شعاع هشت صد متر در کم‌تر از سی روز در اثر تابش جان می‌بازد. حتی کسانی که در یکصد ساعت نخست پس از انفجار به‌منطقه‌ای به‌شعاع هشت صد متری مرکز انفجار وارد شده‌اند از تابش‌های ذرات رادیواکتیو پخش شده در محل به‌شدت آسیب می‌بینند.

خلاصه این‌که در اثر بمب فرو افتاده بر هیروشیما تا پایان سال ۱۹۴۵ حدود ۱۴۰ هزار نفر و در فاصله سال‌های ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۱ حدود ۶۰ هزار نفر جان باخته‌اند. سطح دایره مرگ و نیستی ۵/۳ کیلومتر مربع و سطح ناحیه مجروحین حدود ۵/۷ کیلومتر مربع است، در کل از حدود ۹۰ هزار ساختمان، ۶۰ هزار ساختمان به‌کلی یا عمدتا ویران شده بودند و پنج روز زمان لازم بود تا یک واحد از ارتش ژاپن (Akatsuki Unit)‌اجساد را از خیابان‌ها جمع‌آوری کند.

پنج‌شنبه نهم اوت ۱۹۴۵ میلادی، سه روز پس از بمباران اتمی هیروشیما، یک هواپیمای بی ۲۹ دیگر جزیره تینیان را با هدف بمباران شهر صنعتی ککورا ترک کرد. هوا در ککورا تمام ابری و دید بسیار اندک بود. هواپیما سه بار منطقه را دور زد تا دید مناسبی پیدا کند اما فایده‌ای نداشت. نگرانی از کم آمدن سوخت برای گشت زدن بیش‌تر روی ککورا خلبان به‌سوی دومین هدف از پیش تعیین‌شده خود، یعنی ناکازاکی راهی کرد. ساعت ده و پنجاه و هشت دقیقه صبح هواپیما به‌ناکازاکی رسید که آن‌جا نیز هوا ابری و دید اندک بود. اما پس از چهار دقیقه خلبان توانست روزنه‌ای در ابراها بیابد که از آن می‌توانست شهر را زیر پای خود ببیند. به‌این ترتیب یک بمب چهار و نیم تنی در بردارنده حدود ۱۰ کیلوگرم پلوتونیم ۲۳۹ که بخاطر بزرگی اندازه آن نسبت به «پسر کوچک» به «مرد چاق» ملقب بود به‌سوی ناکازاکی رها شد که در ارتفاع حدود ۵۰۰ متری منفجر گشت.

با این‌که بمب پلوتونیومی به‌کار گرفته شده در ناکازاکی قدرتی بیش‌تر از بمب هیروشیما داشت، ولی ویرانی و تلفات در آن‌جا از هیروشیما کم‌تر بود. هیروشیما یک شهر مسطح است که انفجار بالای مرکز آن رخ داده بود، اما در ناکازاکی تپه‌ای بزرگ، شهر را به‌دو بخش که در دو دره واقع شده‌اند تقسیم می‌کند. انفجار در بالای یکی از آن دو یعنی دره اوراکامی رخ داده بود. در این دره آسیب‌ها شدید بود اما ضمن این که بخشی از انرژی در بخش‌های خالی از سکنه تپه تلف شده بود، این تپه مانند سپری تا اندازه زیادی از بخش‌های دیگر محافظت کرده بود. بنا بر آمارهای رسمی در اثر انفجار این بمب ۱۱۵۷۴ خانه سوخت، ۱۳۲۶ خانه کاملا ویران شد، ۵۵۰۹ خانه به‌شدت آسیب دید و غیر از قربانیان سال‌های بعد، ۷۳۸۸۴ نفر کشته و ۷۴۹۰۹ نفر مجروح بر جای گذاشت.

سرانجام ژاپن که در هفتم دسامبر ۱۹۴۱ میلادی برای از میان برداشتن تهدید ناوگان آمریکا در اقیانوس آرام بدون اعلان جنگ در یکی از بزرگ‌ترین حمله‌های تاریخ، پایگاه ناوگان آمریکا را در پیرل هاربر نابود کرده بود، در ۱۴ اوت دست از جنگ کشید، هیروهیتو در پیامی رادیویی در ۱۵ اوت پایان یافتن جنگ را به مردم ژاپن اعلام کرد و در دوم سپتامبر ۱۹۴۵ میلادی تسلیم نامه ژاپن بر عرشه رزمناومیسوری که از پیرل هاربر جان به‌در برده بود در خلیج توکیو امضاء شد.

بعدها آمریکایی‌ها اعلام کردند که در آن زمان جز آن دو بمبی که به‌کار برده بودند بمب اتمی دیگری آماده استفاده نداشته‌اند! به‌هر حال بمب‌های اتمی هیروشیما و ناکازاکی قدرت انفجار هسته‌ای را به‌جهان شناساندند و این پرسش همیشه باقی خواهد ماند که آیا برای قدرت‌نمایی راهی جز بمباران مردم بی‌گناه و نابودی محیط زیست نبود! آیا این تروریسم کشتار جمعی و تخریب محیط زیست و نابودی همه موجودات زنده، قرار است منافع چه کسانی را غیر از سیستم سرمایه‌داری جهانی و حکومت‌های آن را تامین کند؟ آیا ما شعارهای دهن پرکن دم زدن از حقوق بشر، آزادی، دموکراسی، رفاه و عدالت حکومت‌ها و گرایشات راست را باور کنیم یا واقعیت نابودی بشر و زندگی‌اش را؟ واقعا چه نهادی تروریسم غیردولتی را غیر از حکومت‌ها و کشورگشایی‌های آن‌ها، تبعیض و نابرابری، تحقیر انسان‌ها، فقر و بیکاری، بازتولید می‌کند؟!

****

آیا تروریسم در فرانسه و بلژیک، حمله «بربرهای وحشی» به‌اروپاست!

(بخش یکم)

بهرام رحمانی

bahram.rehmani@gmail.com

پس از حملات وحشیانه تروریست‌های اسلامی در پاریس، حملات مشابهی در بلژیک روی داد. بی‌تردید هر فرد انسان‌دوست و مخالف خشونت و آگاه بدون لحظه‌ای تردید این ترورها را که اغلب قربانیانش روزنامه‌نگاران نشریه شارلی عبدو و شهروندان عادی فرانسوی و بلژیکی بودند را محکم و قاطع محکوم می‌کند.

اما گرایشاتی در غرب وجود دارد که این ترورها را به‌عموم «مسلمانان» و یا تهاجم «بربرهای وحشی» به‌غرب و تمدن اروپا با هدف تحریک احساسات مردم بر علیه مهاجران و خارجیان و پناه‌جویان را تبلیغ می‌کنند. به‌ویژه گرایشات راست و راسیستی و نژادپرستی هر چه بیش‌تر این سیاست‌های غیرانسانی را تبلیغ و ترویج می‌کنند و حتی ‌کمپ‌های پناهندگی را آتش می‌زنند.

در چنین شرایطی، بخشی از مهاجران خود را سرافکنده، برخی دچار رعب و وحشت و برخی نیز اگر در ظاهر هم نشان ندهند دست‌کم در دل‌شان خوشحالند که از اروپائیان «انتفام» گرفته می‌شود. اما بخش انسان‌دوست؛ سکولار؛ چپ؛ و کمونیست در عین حالی که تروریسم دولتی و غیردولتی را محکوم می‌کنند و هم‌زمان علیه هرگونه خارجی‌ستیزی و نژادپرستی هم‌دوش و همبسته با جنبش‌های سیاسی و اجتماعی ضدجنگ و ضدراسیسم و ضدسرمایه‌داری مبارزه می‌کنند و برایشان فرقی ندارد که این نوع تروریسم در کجای جهان قربانی می‌گیرد آن را محکوم می‌کنند و در عین حال با مردم آن منطقه و کشور همبستگی و هم‌دردی می‌کنند.

در هر صورت هر کس هر محصولی بکارد همان را نیز درو می‌کند. به‌عبارت دیگر خشونت، به‌خشونت، جنگ به‌جنگ، صلح ‌به‌دوستی و آرامش و امنیت و رعایت حقوق شهروندی منجر می‌گردد. بنابراین، هرگز با جنگ و خونریزی و تروریسم دولتی و غیردولتی، انتقام‌گیری، به‌هیچ‌‌وجه دموکراسی و آزادی و امنیت برقرار نمی‌گردد.

اما هدف نویسنده در این مطلب، نه پرداختن به‌ترورهای وحشیانه گروه‌های اسلامی و غیراسلامی در اروپا و یا ۱۱ سپتامبر آمریکا، بلکه پرداختن به‌اقدامات تروریستی گروه‌های راسیستی و خارجی‌ستیز علیه پناه‌جویان و مهاجران، به‌تروریسم دولتی و غیردولتی در قاره‌های آفریقا و آسیا است. اما این تروریسم دولتی را هم سران و سخن‌گویان دولت‌ها و هم ژورنالیست نوکر صفت رسمی، با آب و تاب صدور «دموکراسی» و «امنیت» می‌نامند تا این تجاوز و جنگ و کشتار و نسل‌کشی خود را در افکار عمومی جامعه، توجیه‌پذیر ‌کنند.

واقعا چرا هنگامی که گروهی راسیست و نژادپرست کمپ‌های پناهندگی را با ساکنان آن به‌آتش می‌کشند دولت‌ها و روزنامه‌های رسمی آن را «حمله بربرهای وحشی اروپایی» به‌خارجی‌تباران و پناه‌جویان نمی‌نامند؟ یا در بهترین حالت چنین جنایاتی را با دستگیری و زندانی کردن یکی دو نفر سر و ته‌اش را سرهم می‌آورند تا دهان جامعه را ببندند.

برای مثال، «آندرس برینگ برویک»، فردی که در پی حملات تروریستی در نروژ دستگیر شده، عمل خود را دهشتناک، اما ضروری توصیف کرده است.

ماموران پلیس متهم ۳۲ ساله نروژی را پس از کشتار جوانان سوسیالیست در جزیره اوتویا دستگیر کردند. بر اساس گزارش‌های پلیس، رسانه‌های نروژی و تارنمای شخصی متهم در فیس‌بوک، آندرس برینگ برویک یک «مسیحی بنیادگرا» است که عضو یکی از گروه‌های نژادپرست در نروژ بوده است.

در حملات وحشتناک روز جمعه ۲۲ ژوئیه ۲۰۱۱، ۹۲ نفر کشته و ده‌ها نفر مجروح شده‌اند. نخست انفجار بمب در اسلو، پایتخت نروژ، که در نزدیکی دفتر کار نخست‌وزیر این کشور رخ داد، ۷ کشته و ده‌ها مجروح به‌جا نهاد. ساعاتی بعد برویک با چند اسلحه دست به‌کشتار جوانان در اردوگاه تفریحی جوانان در جزیره اوتویا زد. این جوانان در اردوی حزب سوسیالیستی کارگر نروژ برای گذراندن تعطیلات گردهم آمده بودند.

براساس گزارش تلویزیون نروژ، آندرس برینگ برویک در مانیفستی که بیش از ۱۵۰۰ صفحه دارد، پیش‌تر اعلام کرده بود: «اروپا باید از مارکسیسم فرهنگی و اسلامی شدن نجات یابد».

کشتار جوانان در «جزیره مرگ» حدود ۹۰ دقیقه به‌طول انجامید. به‌دلیل کوچکی این جزیره، امکان فرار برای بسیاری از جوانان وجود نداشت. متهم در زمان ارتکاب جرم اونیفورم پلیس بر تن داشت.

خبر این قتل‌عام خونین در نروژ، افکار عمومی جهان را تکان داد. حداقل ۹۲ نفر به‌قتل رسیده‌اند که ۸۴ نفرشان اعضای «سازمان جوانان کارگر»‌(AUF) بودند که در اردویی تابستانی شرکت کرده بودند. این جزیره را اتحادیه‌های کارگری اسلو به‌این سازمان بخشیده بودند و مکانی با اهمیت نمادین بسیار برای کل جنبش کارگری بود.

اوله تورپ، خبرنگار شبکه‌ «ان.آر.کی» به بی‌بی‌سی گفت: «با لباس پلیس و سوار بر قایق از ساحل به‌این جزیره‌ کوچک نزدیک ساحل آمد و گفت می‌خواهد تحقیقاتی در رابطه با بمب‌گذاری‌ها انجام دهد». شاهد عینی دیگری توضیح می‌دهد که قاتل با این ادعا آمده بود که افسر پلیس است و آمده در مورد بمب‌گذاری در اسلو صحبت کند و آدم‌های کافی که جمع شدند، تیراندازی آغاز شد.

در لحظه‌ای هراسناک، جوانان با مایو و لباس شنا بر تن به‌گلوله بسته شدند. وحشتی باورنکردنی برقرار شد و جوانان برای نجات جان‌شان به‌دریا می‌پریدند و حین شنا کردن و دور شدن از صحنه‌ کشتار، به‌قتل می‌رسیدند. بعضی‌ها پشت صخره‌ها سنگر گرفتند یا هراسان در غارها پنهان شدند و مرد مسلح افراد بی‌دفاع را یکی پس از دیگری به‌قتل می‌رساند.

او با لباس پلیس دور و بر جزیره راه می‌رفت، مردم را صدا می‌کرد و وقتی از جایگاه خفایشان بیرون می‌آمدند به‌آن‌ها تیراندازی می‌کرد. الیز ۱۵ ساله،‌ لباس پلیس را که دید فکر کرد امن و امان است اما بعد تیراندازی آغاز شد. الیز می‌گوید: «اول به‌کسانی که در جزیره بودند شلیک کرد. بعد شروع کرد تیراندازی به‌سوی کسانی که در آب بودند».

چندین قربانی وانمود کردند مرده‌اند تا جان سالم به‌در ببرند. اما این فرد با یک تفنگ که قربانیان را کشته بود، تفنگ شکاری دیگری در آورد و دوباره به‌سرشان شلیک کرد.

نخست انگشت اتهام بلافاصله به‌سوی القاعده نشانه رفت. به‌عقیده او، غیر از این گروه تروریستی، چه کسی و جریانی می‌توانست چنین ترور هولناکی را انجام دهد؟ امکان چنین حملاتی به‌دست افراط‌گرایان اسلامی همیشه موجود بود، با توجه به‌این‌که نروژ به‌افغانستان نیرو فرستاده و حزب کارگر نروژ از این حرکت حمایت می‌کند و سازمان جوانانش هم مخالف آن نیست. رییس‌ جمهور آمریکا اوباما، بلافاصله صمیمانه‌ترین هم‌دردی خود را ابراز کرد و در عین حال از فرصت استفاده کرد تا بر طبل حمایت از «جنگ علیه تروریسم» که هم‌چنان ادامه دارد، بکوبد.

کارزار تبلیغات از ۱۱ سپتامبر به‌این طرف با روحیه‌ عمومی کاری کرده که تروریسم بلافاصله با مردانی با رنگ پوست تیره و لباس‌هایی مثل عرب‌ها یا افغان‌ها تداعی می‌شود. اما اطلاعاتی که متعاقبا منتشر شد بلافاصله این نظریه را کنار گذاشت. برملا شد که فرد مهاجم به‌اردوی سازمان جوانان حزب کارگر مردی موطلایی، با ظاهر اسکاندیناویایی و ملبس به‌لباس افسر پلیس و حرفه‌ای بوده است. قاتل نه مسلمان است و نه عضو القاعده که عضوی از جامعه نروژ است.

آندرس برینگ بریویک، نروژی است. در نروژ درس خوانده و کسب و کاری را نیز راه انداخته است. او پول کم نداشته چون مزرعه‌ای برای اداره‌ شرکت کوچکش خریده که پیش از آن عناصر دنیای زیرزمینی جرم و جنایت مافیایی از آن، به‌عنوان کشتگاه ماریجوآنا استفاده می‌کردند. این مزرعه در ضمن با ماجرای معروف یک فقره سرقت بانک ارتباط دارد‌.‌(سرقت نوکاس‌-‌ماجرای معروف دست‌برد مسلحانه به مرکزی مالی در نروژ در سال ۲۰۰۴-م)

بریویک احتمالا برای تدارک دیدن رویدادهای روز ۴ ماه مه، شش تن کود مصنوعی، که معمولا برای ساختن بمب‌های خانگی استفاده می‌شود، خرید و از کسب و کار مزرعه‌ داری‌اش به‌عنوان پوشش استفاده کرد.

او ۱۰ سال، یعنی تا سال ۲۰۰۷، عضو فعال حزب نژادپرست «ترقی»‌(که در آن دوره در نظرسنجی‌ها حدود ۲۰ درصد رای دارد) و سازمان جوانان آن بوده است. حزب ترقی‌(Fremskrittspartiet ) در آن دوره، با ۴۱ کرسی دومین حزب بزرگ مجلس بود. این حزب که حدود ۳۰ هزار عضو دارد تا به‌حال در دولت نبوده اما به‌سوی گرفتن دولت خیز برداشته است.

بریویک به‌شدت ضد کمونیسم و ضد‌مسلمان است. او پیشنهاد داده تی‌پارتی آمریکا در اروپا تاسیس شود و از «اتحادیه دفاع از انگلیسی‌ها»‌(اتحادیه دفاع از انگلیسی‌ها‌ -English Defense League) بیش از این‌که سازمان باشد حرکت راست‌گرای انگلستان است که با تحرکات خیابانی به‌افزایش حضور مهاجرین مسلمان در این کشور اعتراض می‌‌پردازد، حمایت کرده است.

او «گرو هارلم بروندلانت»، نخست‌وزیر سابق نروژ، را «قاتل میهن» می‌خواند چرا که ایشان این فکر را مطرح کرد که هر کس در نروژ زندگی می‌کند، نروژی است. او در ضمن مدام از این می‌گوید که چطور «مارکسیست»‌‌ها ظاهرا در همه‌جا، از جمله فرهنگ و مدارس و رسانه‌ها، نفوذ کرده‌اند.

شکی نیست که این ترور، سازمان‌دهی شده و حرکتی سیاسی بود. بر قربانیان به‌دقت به‌دلایل سیاسی انتخاب شده بودند.

پلیس نروژ، اعا کرده است که «برویک» تا زمان دستگیری برای سازمان امنیت نروژ فردی کاملا ناشناخته بوده است. واقعا چرا چنین فردی با این سابقه سیاسی و فعالیت برای پلیس و سازمان امنیت نروژ ناشناخته بوده است؟!

آن‌هم در حالی که ینز استولتنبرگ، نخست‌وزیر نروژ، درباره تاثیرات و ابعاد این فاجعه گفت: «این بزرگ‌ترین جنایت پس از جنگ جهانی دوم در نروژ محسوب می‌شود».

رسانه‌های بین‌المللی رسمی، یک‌صدا این جنایات را اعمال یک «تفنگ‌چی دیوانه» انعکاس دادند. آیا این‌گونه تلاش کردند حواس‌ها را از محتوای سیاسی این رویدادها به‌مسئله دیگر معطوف سازند؟ در حالی که این حمله نه تصادفی و نه اتفاقی بود، بلکه سازمان‌دهی بسیار حساس و قوی بود.

«بریخ» از «کارشناسان» نروژی تروریسم نیز گفته‌ است خدمات اطلاعاتی نروژ در چند سال گذشته توجه کافی به‌خطر افراط‌‌گرایی راست‌گرایان نکرده است. آیا آن‌ها خبری از دیدگاه‌های راست‌ افراطی بریویک نداشتند؟

هنوز هم بسیاری از جنبه‌های این پرونده تاریک و عدم شفافیت است. آیا بریویک به‌تنهایی عمل می‌کرد یا بیش از یک تفنگ‌چی در کار بود؟ اولین تصویری که داده شد این بود که او تنها عمل کرده است. اما شاهدانی هستند که می‌گویند حداقل یک نفر بدون لباس فرم در جزیره بوده که در کشتار شرکت کرده است. جالب این‌جا است که استولتنبرگ، رهبر حزب کارگر، تاکید کرده که پلیس مشغول تحقیق در مورد امکان روابط بین‌المللی است.

رهبر سازمان جوانان حزب کارگر،‌ اسکیل پدرسن، یک کنفرانسی مطبوعاتی برگزار کرد و این حمله را حمله‌ای علیه دموکراسی دانست و گفت سازمان جوانان هم‌چنان به‌ارزش‌های خود، ضدیت با نژادپرستی و دفاع از دموکراسی و برابری ادامه می‌دهد.

استولتنبرگ، نخست‌وزیر، به‌روشنی از این جنایت تکان خورده بود و در مقابل ‌دوربین‌های تلویزیونی گفت: «این حمله‌ای علیه جنبش کارگری نروژ، علیه حزب کارگر نروژ و سازمان جوانان آن است». اما بی‌بی‌سی نیوز، بلافاصله این پیام را رقیق کرد و گفت این حمله‌ای «علیه نظام سیاسی نروژ و ارزش‌های نروژ» است.

سیاست‌مداران راست‌گرایی اروپایی مانند سران اتحادیه اروپا و در راس همه آنجلا مرکل صدراعظم آلمان، احساسات ضدمسلمانان را باد می‌زنند تا حمایت راست را جلب کنند. مطبوعات رسمی نیز هم همین سیاست خارجی‌ستیزی را تبلیغ می‌کنند. آنان غیرمستقیم گرایشات و سازمان‌های افراطی و ضدمهاجر را تشویق می‌کنند.

رهبر حزب کارگر با تاکید صحیح بر این‌که این حمله‌ای علیه جنبش کارگری است، شروع کرد اما بعد گفت مساله را باید به‌پلیس سپرد. این اشتباه بزرگی بود. در جهان امروز، به‌معنای واقعی صرفا نباید صرفا به‌پلیس و دستگاه‌های امنیتی برای ارائه دفاع موثر علیه فاشیست‌ها اتکا کرد. سرویس‌های اطلاعاتی دولت به‌فعالیت‌های فاشیست‌ها توجه دارند اما چندان مانع فعالیت آن‌ها نمی‌شوند. چرا که دست‌کم بخشی از دستگاه‌های امنیتی و پلیس و دولت، همیشه علائق فاشیستی دارند. باور کورکورانه به‌کارآیی پلیس و حاکمیت در حفاظت از جامعه و امنیت شهروندان می‌تواند افکار عمومی جامعه را منحرف و خواب فرو ببرد که نتایجی مخرب و مرگ‌بار دارد. باید فهیمد که این قاتل و هم‌فکرانش که به‌طور سازمان‌دهی و طراحی شده از قبل دست به‌این قتل‌عام دسته‌جمعی زدند در عین حال لباس افسر پلیس پوشیده بود، می‌خواست چه پیامی به‌جامعه بدهد؟!

این حمله و حملات مشابه تروریستی در اروپا، فضایی از ترس و وحشت را در نروژ و جهان به‌راه انداخت که باید با آن‌ها مقابله کرد. «جوانان سوسیالیست»‌(SU‌-‌سازمان جوانان حزب چپِ سوسیالیست)، چهارمین حزب بزرگ پارلمان نروژ مجبور شدند اردوی تابستانی خود را که قرار بود هفته‌ بعد،‌ درست در همان جزیره، صورت بگیرد لغو کردند. آن‌ها بیانیه‌ای در همبستگی با «اتحادیه جوانان کارگر» منتشر کردند که در آن رهبر این سازمان، اولاف ماگنوس لینگه، به‌درستی گفت:‌ «برای تمام رفقای جان‌باخته، نه یک دقیقه سکوت که یک عمر مبارزه».

مثال دوم درباره حملات راسیستی به‌پناه‌جویان است. حملات گروه‌های خارجی‌ستیز و نژادپرست به‌کمپ‌های پناهندگی و پناه‌جویان از جمله از سال ۲۰۱۵ تاکنون، هم‌زمان با موج راه‌پیمایی پناه‌جویان به‌سوی اروپا، شدت گرفته است.

دولت‌های اروپایی نه تنها پناهندگان و مهاجرین بی‌‌دفاع و بی‌پناه، آسیب‌دیده و رنج‌کشیده، از جنگ و دیکتاتوری گریخته را از تهدیدات خود مصون نگاه نمی‌دارند؛ بلکه خود با دولت جنایت‌کاری مانند دولت ترکیه بر سر زیست و زندگی پناهندگان معامله می‌کنند. در چنین موقعیتی، روشن است که گروه‌های خارجی‌ستیز و نژادپرست در این میان، همواره اخبار نگران‌کننده‌ای در خصوص وضعیت سخت و دشوار پناه‌جویان در برخی کشورهای اروپایی و اسکاندیناوی به‌گوش می‌رسد.

هم‌چنین در کشورهایی هم‌چون سوئد و آلمان که وضعیت اقتصادی و رفاهی بهتری دارند و به‌کارگر نیز نیاز دارند باز هم مهاجرین و پناه‌جویان در این کشورها نیز از حملات گرایشات راست پارلمانی و راسیست‌های کله‌تراشیده و چکمه‌پوش خارج از پارلمان نیز در امان نیستند. به‌عنوان مثال، حزب دموکرات‌های سوئد در پارلمان این کشور‌(حزب نژادپرست)، همواره علیه مهاجرین و پناه‌جویان موضع‌گیری می‌گیرند و به‌طرق مختلف نهان و آشکار گروه‌های راسیستی را تشویق می‌کنند تا کمپ‌های پناهندگی را آتش بزنند.

گروه‌های خارجی‌ستیز سوئدی که احتمالا با «حزب دموکرات‌های سوئد» رابطه دارند با پخش شبنامه‌ها و بروشورهای تبلیغاتی در میان جامعه و پناهندگان رعب و وحشت می‌آفرینند. در این بروشورها از جمله نوشته شده است که «… پناهندگان در طول زندگی خود در سوئد نه حق داشتن مسکن و نه حق کارکردن خواهند داشت». در این بروشورهای تبلیغاتی، تاکید شده است که «پناهندگان ملزم هستند تا آخر عمر خود در کمپ و چادر زندگی کنند و به‌امکانات رفاهی دسترسی نخواهند داشت». و…

پلیس سوئد اعلام کرد که ده‌ها فرد مسلح که گمان می‌رود وابسته به‌گروه‌های نئونازی باشند، چند بار به‌پناه‌جویان در استکهلم حمله شبانه کرده‌اند.

طبق خبرگزاری‌ها، این حملات هم‌زمان با افزایش تنش بر سر ورود پناه‌جویان به‌کشورهای اروپایی صورت گرفته است. حضور ماموران، یگان‌های ضد شورش و هلیکوپتر پلیس در مرکز استکهلم، پس از دریافت اطلاعاتی درباره توطئه افراط‌گرایان برای حمله به‌پناه‌جویان کم سن و سال در جمعه شب ۳۰ ژانویه، تقویت شد.

به‌گفته پلیس سوئد، باندی متشکل از نزدیک به یک‌صد مرد نقاب‌پوش به‌شماری از پناه‌جویان در استکهلم، پایتخت این کشور حمله کردند.

براساس این گزارش، این افراد در حالی که صورت‌های خود را پوشانده و بازوبند مشکی بسته بودند، اواخر شب گذشته جمعه ۳۰ ژانویه ۲۰۱۶ – ۹ بهمن ۱۳۹۴، با راه‌پیمایی در ایستگاه اصلی قطار شهر استکهلم خارجیان را مورد ضرب و شتم قرار دادند.

این افراد هم‌چنین به‌میدانی که در حوالی ایستگاه واقع شده و از جمله مکان‌های تجمع پناه‌جویان به‌شمار می‌رود، حمله کردند.

روزنامه سوئدی «آفتون‌بلادت» به‌نقل از یک شاهد عینی نوشت که شاهد حمله گروهی از افراد نقابدار سیاهپوش به‌خارجیان در این شهر و مصدوم‌کردن ۳ تن بوده است.

به‌نوشته این روزنامه سوئدی، مهاجمان نقابدار به‌افراد با ظاهر خارجی حمله می‌کردند.

یک محل دیگر که کودکان تنهای پناه‌جو در آن اقامت دارند، جمعه شب ۱۴ آکوست ۲۰۱۵، در «ورمدو» حومه استکهلم مورد حمله قرار گرفت. در این محل که ۲۰ تن از پناه‌جویان تنهای بین ۱۵ تا ۲۱ سال زندگی می‌کنند، به‌آتش کشیده شد. مردم محل موفق شدند قبل از رسیدن نیروی آتش‌نشانی، آتش را خاموش کنند.

بنا به‌گزارش پلیس و رسانه‌های در ماه‌های اخیر ده‌ها کمپ پناهندگی در شهرهای مختلف سوئد، توسط نازیست‌ها به‌آتش کشیده شده‌اند.

وضعیت اسکان پناه‌جویان در ماه‌های اخیر و به‌ویژه ورود گسترده پناه‌جویان و مهاجرین جنگ‌زده و متعاقب آن اسکان دادن آنان در کمپ‌های گوناگون در سراسر سوئد، گزارشات متعددی در مورد آتش‌سوزی‌های اخیر ارائه شده است.  به‌گفته مسئولین آتش‌نشانی و نیروهای امداد، این آتش‌سوزی‌ها عمدی است. در تاریخ ۱۱ نوامبر ۲۰۱۵  در منطقه «فلودا»‌(بیست و هشت کیلومتری شهر گوتنبرگ، دومین شهر بزرگ سوئد) در کمون «لروم» یک کمپ موقت پناه‌جویی به‌آتش کشیده شد. در این آتش‌سوزی که ساعت ۱۰ صبح صورت گرفت چندین کمپ موقت، آسیب‌دیده و یک کمپ نیز به‌طور کلی‌ به‌خاکستر تبدیل شد. به‌گزارش پلیس سوئد، این آتش‌سوزی عمدی بوده و خوشبختانه به‌کسی‌ آسیبی نرسیده است. کمپ‌های بر پا شده در این دوره، جنبه‌ موقت داشته و قرار است که به‌زودی پناه‌جویان به‌ساختمان‌های دائم جهت اقامت پناهنده­گان منتقل شوند.

در این میان سخنان مقامات دولتی از حزب حاکم سوسیال دموکرات نیز بسیار تحریک‌کننده است. از جمله «مارگوت والستروم»، وزیر امور خارجه سوئد چندی پیش در گفت‌وگو با روزنامه سوئدی «داگنز نی‌هیتر» گفته بود که «این کشور به‌دلیل هجوم گسترده پناه‌جویان در آستانۀ «فروپاشی» قرار گرفته است و اتحادیه اروپا باید برای کاهش فشار بر استکهلم تلاش‌های خود را افزایش دهد».  او این اظهارات را در حالی عنوان کرد که کشورش در تلاش است دیگر اعضای اتحادیه اروپا را ترغیب کند تا سهم بیش‌تری از پناه‌جویان را بپذیرند.

«والستروم» گفت: «تصور می‌کنم  کشور ما قادر به‌پذیرش سالانه ۱۹۰ هزار پناه‌جو نمی‌باشد. در دراز مدت این نظام فرو خواهد پاشید. این میهمان‌نوازی ما حمایت افکار عمومی را در پی نخواهد داشت».

به‌گزارش خبرگزاری‌ها، روز پنج‌شنبه ۲۲ اکتبر ۲۰۱۵ – ۳۰ مهر ۱۳۹۴، در حمله یک مهاجم نقاب‌پوش به‌مدرسه‌ا‌ی در شهر ترولهتان واقع در غرب سوئد، یک معلم مدرسه کشته و یک معلم دیگر زخمی شد. در این حادثه دو دانش‌آموز ۱۱ و ۱۵ ساله نیز زخمی شدند که یکی از آنان بر اثر شدت جراحت وارده پس از مدتی در بیمارستان درگذشت.

به‌گزارش خبرگزاری اسوشیتدپرس، یکی از دانش‌آموزان گفته که فکر کرده مرد نقابدار به‌مناسبت جشن هالووین لباس مبدل پوشیده و وارد مدرسه شده است. دانش‌آموزان می‌خواسته‌اند از آن مرد عکس بگیرند که به‌یک‌باره با حمله او به‌سمت معلم‌شان روبه‌رو می‌شوند، می‌ترسند و پا به‌فرار می‌گذارند.

روزنامه‌ سوئدی «داگنس نی‌هتر» روز پنج‌شنبه گزارش داد که نیروهای پلیس موفق شده‌اند با شلیک گلوله، مهاجم را متوقف کنند. این روزنامه به‌نقل از سخن‌گوی پلیس، مهاجم را «مردی نقاب‌دار» توصیف کرده که «وارد مدرسه شده و با شمشیر چند تن را زخمی کرده است». به‌گفته سخن‌گوی پلیس، فرد مهاجم ۲۱ ساله بوده و دست‌کم یک چاقوی بزرگ یا احتمالا دو چاقو به بزرگی شمشیر همراه داشته است.

به‌گفته سخن‌گوی بیمارستان شهر ترولهتان، فرد مهاجم بر اثر اصابت گلوله پلیس زخمی شده و هم‌اکنون تحت درمان است. به‌گفته‌ سخن‌گوی پلیس، مدرسه‌ای که این اتفاق در آن رخ داده ۴۰۰ دانش‌آموز دارد. در محوطه این مدرسه هم‌چنین یک پیش‌دبستان، کتاب‌خانه و سالن‌های ورزشی نیز واقع شده‌اند. این رخداد در کافه تریای مدرسه به‌وقوع پیوسته است. شهر ترولهتان با ۵۰ هزار سکنه در ۷۵ کیلومتری شمال گوتنبرگ قرار دارد.

نهایت پلیس سوئد، اعلام کرد که لوندین پترسون، مهاجم ۲۱ ساله سوئدی، قربانیان خود را هدف‌مند و بر اساس رنگ پوست‌شان انتخاب کرده بود.

در ماه‌های گذشته، شمار زیادی از کمپ‌های در حال ساخت برای پناه‌جویان در سوئد طعمه حریق شدند. برای همین مقامات سوئدی محل خوابگاه‌ها و اقامتگاه‌های پناه‌جویان را مخفی نگاه می‌دارند. در عین حال هنوز هیچ‌یک از عاملان حمله به‌این نقاط شناسایی نشده‌اند.

هلنه لوو، کارشناس پدیده راست‌گرایی افراطی، در یک برنامه تلویزیونی نسبت به‌پدیده خارجی‌ستیزی هشدار داده و گفته است که دست راستی‌ها در دهه‌ نود اقدامات خود را با دو قطبی شدن جامعه توجیه می‌کردند و اینک نیز نشانه‌های نگران‌کننده مشابهی دیده می‌شوند.

بنا بر اعلام «شورای مبارزه با جرایم» سوئد، در سال ۲۰۱۴ نزدیک ۶۳۰۰ فقره جرم با انگیزه نفرت در این کشور روی داده که بی‌سابقه بوده است.

در میان جرایم ثبت ‌شده، رقم دیگری هم افزایش یافته است: هشت درصد این بزه‌ها مربوط به مناقشات مذهبی بوده‌اند. اما بیش‌ترین درصد جرایم یعنی ۶۹ درصد آن‌ها همانند قبل، انگیزه‌های «نفرت از بیگانه» داشته‌اند.

با ورود موج اخیر متقاضیان پناهندگی به‌شهرهای سوئد، نفرت‌پراکنی علیه بیگانگان در اینترنت نیز تشدید شده است. شورای یاد شده می‌گوید شعارها، پیام‌ها، عکس‌ها و تحرکات ضدخارجی در اینترنت گسترش کم‌سابقه‌ای یافته‌اند.

سوئدی‌ها می‌گویند که مخارج پناهندگان باید کاهش یابد. نخست وزیر سوسیال دمکرات سوئد، استفان لوفون، روز جمعه ۲۳ اکتبر ۲۰۱۵، اعلام کرد که اوضاع در درازمدت قابل تحمل نخواهد بود.

پس متقاضیان پناهندگی به‌جای اقامت دائمی تنها اقامت محدود می‌گیرند و پس از انقضای این اقامت، بار دیگر شرایط متقاضی بررسی خواهد شد. فراگیری زبان سوئدی باید از همان آغاز شروع شود و هر کس پاسخ منفی گرفته باید فورا کمپ پناه‌جویی را ترک کند. افزون بر این، اتحادیه اروپا باید پناه‌جویان مازاد در سوئد را همانند یونان و ایتالیا، در کشورهای دیگر تقسیم کند.

در این میان، تامین امنیت اقامتگاه‌های پناهندگی از سوی کمیته قضایی پارلمان سوئد، به‌روسای پلیس و اداره امنیت دولتی محول شده است.

سوئد با جمعیت ۹ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر که تقریبا بالاترین نسبت سرانه پناه‌جویان را در میان کشورهای عضو اتحادیه اروپا دارد، اخیرا اعلام کرده است که قصد اخراج ۸۰ هزار تن را در سال‌های آتی دارد.

اما پذیرش پناه‌جویان جدید در این کشور، پس از اجرای برنامه کنترل کارت‌های شناسایی عکس‌دار به‌شدت کاهش یافته است.

هنگامی که در ژانویه سال ۱۹۹۶، یک کمپ پناه‌جویان در شهر لوبک آلمان به‌آتش کشیده شد، ده تن جان‌شان را از دست دادند. تا به‌حال عاملان این حمله که مواد آتش‌زا به‌سوی این کمپ پرتاب کرده بودند، پیدا نشده‌اند.

اکنون کمپ‌های آوارگان در آلمان، دوباره به‌آتش کشیده می‌شوند. عاملان این حملات، به‌طور فزاینده‌ای گروه‌های خارجی‌ستیز هستند.

در آلمان رسانه‌ها تقریبا روزانه از حمله با مواد آتش‌زا به‌کمپ‌های آوارگان گزارش می‌دهند. به‌طور مثال در شهر ۴۰ هزار نفری بُرکِن واقع در منطقه مونستَرلَند، ظاهرا یک فرد ناشناس اول شیشه پنجره ساختمانی را که برای اسکان پناه‌جویان آماده شده بود، شکست و بعد به‌آن‌جا مواد آتش‌زا انداخته شد. خوشبختانه این کمپ خالی بود و کسی زخمی نشد.

۲۰ سال پیش وضعیت در شهر لوبِک آلمان به‌گونه دیگری بود. در شب حادثه، ۴۸ تن در این سرپناه آوارگان در سرک «هَفِن شتراسه» اقامت داشتند. حدود ساعت سه و نیم شب به‌تاریخ ۱۸ ژانویه این ساختمان محل اقامت آن‌ها به‌آتش کشیده شد.

برخی از ساکنان این کمپ از پنجره‌ها به‌پایین پریدند، برخی دیگر به‌خاطر دود غلیظ خفه شدند. در نهایت ۱۰ تن جان‌شان را از دست دادند و ۳۸ تن دیگر زخمی شدند که جراح‌های برخی از آن‌ها شدید بود. این بدترین حمله با مواد آتش‌زا به‌آوارگان در تاریخ آلمان فدرال بود. به‌مناسبت بیستمین سال‌گرد این اقدام ترویستی، دفتر مطبوعات شهر لوبک با نشر اعلامیه‌ای از یکی از غم‌انگیزترین روزهای تاریخ جدید لوبک سخن زد.

امروز در محل کمپ آوارگان در سرک «هفن شتراسه ۵۲» که ۲۰ سال پیش به‌آتش کشیده شده بود، پارکینگ یک شرکت قرار دارد. این‌جا مسئولان شهر به‌رسم یادبود یک لوحه برونزی نصب کرده‌اند. میشائل بوتی یِر نیز در مراسم یادبود از قربانیان آتش‌سوزی شرکت می‌کند. او در زمان وقوع حادثه منصب شهرداری لوبِک را داشت. او در آن زمان در برابر دوربین‌های تلویزیون نتوانست یا نخواست جلو اشک‌هایش را بگیرد.

تاثر او همین حالا هم بعد از گذشت ۲۰ سال هنوز آشکار است. یک دلیل ناراحتی او این است که در آن سال‌ها آتش‌سوزی در سرک «هفن شتراسه» تنها مورد نبوده است.

در گفتگو با دویچه‌وله، بوتی یر از «چهار سال آتش‌سوزی» سخن گفت: در سال ۱۹۹۴ کنیسه یهودیان در شهر لوبک به‌آتش کشیده شد. در سال ۱۹۹۵ افراد ناشناس دوباره سعی کردند کنیسه را به‌آتش بکشند. در سال ۱۹۹۶ کمپ آوارگان در سرک «هفن شتراسه» به‌آتش کشیده شد.

در سال ۱۹۹۷، یک کلیسای کاتولیک در شعله‌های آتش سوخت. کشیش این کلیسا به‌یک خانواده الجزایری پناه داده بود.

بوتی یر در آن زمان، هدف حمله با بمبی قرار گرفت که در بسته پستی جای داده شده بود. یک خانم همکار او در این حمله به‌شدت زخمی شد. آن‌چه که این شهردار پیشین را به‌شدت ناراحت می‌کند، این است که عامل یا عاملان ده مورد قتل در سرک «هفن شتراسه» تا به‌حال پیدا نشده‌اند.

بوتی یر گفت که تحقیقات در آن زمان یک طرفه بوده‌اند و فقط علیه ساکنان کمپ پناهندگان تحقیق شده است. به‌گفته این شهردار پیشین در مورد احتمال دست داشتن خلاف‌کاران راست‌گرای افراطی در این جنایت تحقیق نشده است و پلیس مدارک و شواهد در این زمینه را نادیده گرفته است. بوتی یر گفت که مدارک اثبات ناپدید شده و شبکه‌های ارتباطی‌(تبه‌کاران راست‌گرا) در نظر گرفته نشده‌اند.

وُلف دیتر فُگِل، خبرنگار از برلین در مقایسه با آن زمان از روند مثبت سخن گفته و می‌گوید که مردم اکنون همبستگی‌شان را با آوارگان نشان می‌دهند: «امروز انسان‌های بسیاری از آوارگان حمایت می‌کنند و نسبت به‌حملات علیه آوارگان نگاه متفاوتی دارند». اما این خبرنگار می‌گوید که موارد روزافزون حمله با مواد آتش‌زا از سال گذشته بدین سو او را بسیار نگران کرده است.

سازمان مدافع حقوق پناهندگان، «پرو آزول» از ۵۲۸ مورد تهاجم به‌اردوگاه‌های آوارگان در سال گذشته میلادی سخن گفته است. پلیس جنایی آلمان فدرال از ۹۲۴ مورد اعمال خلاف علیه سرپناه‌های آوارگان اعلام کرده که بیش از چهار برابر در همان دوره زمانی در سال ۲۰۱۴ است.

هولگَر مونش، رییس پلیس جنایی آلمان فدرال در این‌باره گفته است: «طیف راست‌گرا از پیش‌داوری‌های مردم استفاده ابزاری می‌کند… و سعی می‌کنند به‌این وسیله به‌طبقه متوسط جامعه راه یابد». به‌نظر می‌آید که راست‌گرایان در این زمینه موفق بوده‌اند. او می‌گوید: «تقریبا ۷۰ درصد از مهاجمان مظنون به‌حمله به‌سرپناه‌های آوارگان اشخاصی هستند که تا به‌حال سابقه اعمال خلاف با انگیزه سیاسی را نداشته‌اند».

توماس دیمزیر، وزیر کشور آلمان فدرال در ماه اکتبر سال گذشته، گفته بود که افزایش شمار انسان‌هایی که از خشونت کار می‌گیرند، نگران‌کننده است.

وزیر کشور آلمان، در آن زمان اداع کرده بود: «ما باید به‌آن‌ها بفهمانیم که اعمال خلاف‌شان مانند زخمی‌کردن، سعی به‌قتل و حمله با مواد آتش‌زا غیرقابل قبول است.» دیمزیر افزود که دو سوم از مظنونان «شهروندانی از همان مناطق هستند و تا به‌حال هیچ کار خلافی انجام نداده بودند».

یک شب در ساختمان‌هایی که بیش‌تر ساکنان‌شان خارجی بودند، سه آتش‌سوزی شدید رخ داد. دست‌کم یک مورد آتش‌سوزی عمدی بوده است. در یک آتش‌سوزی چهار تن کشته شدند.

آتش‌سوزی در پشت بام یک خانه در شهر فورتس هایم آلمان چهار کشته و چهار زخمی برجای گذاشت. سخن‌گوی پلیس گفت: «هنوز معلوم نیست که این حمله با انگیزه دشمنی با خارجی‌ها انجام شده باشد». هویت قربانیان تا نخستین ساعات سه‌شنبه صبح مشخص نشده بود. فورتس هایم در ایالت بادن وورتمبرگ قرار دارد.

احتمالا هنگامی که سقف شیروانی خانه در آتش می‌سوخته، چهار قربانی آن‌جا به‌سر می‌بردند. سخن‌گوی پلیس گفت: «به‌ما مدت کوتاهی پیش از نیمه‌شب تماس عاجل گرفته شد. سقف را شعله‌های آتش فراگرفته بود».

این خانه به‌گفته اداره‌های محلی در منطقه عمدتا خارجی‌نشین شهر قرار دارد. اما مقام‌ها گفتند که این‌جا «اقامتگاه پناه‌جویان نیست».

در گودنسبرگ واقع در شمال ایالت هسن ۱۲ تن در آتش‌سوزی یک خانه که بیش‌تر ساکنان آن خارجی بودند، زخمی شدند.

به‌گزارش یک سخن‌گوی پلیس جراحت‌های پنج تن از آن‌ها شدید است. او گفت که بیش‌تر ساکنان این خانه کارگران بلغاری و هم‌چنین چند کارگر لهستانی و خانواده‌هایشان هستند. آن‌جا هیچ پناه‌جویی اسکان داده نشده بود.

پلیس گفته که هیچ مدرکی دال بر حمله با مواد آتش‌زا وجود ندارد. این خانه به‌طور کامل سوخت و از هم فروپاشید.

یک خانه در ایالت بادِن وورتِمبِرگ که پناه‌جویان آن‌جا جای داده شده بودند، به‌آتش کشیده شده است. اما ظاهرا هیچ‌کس زخمی نشده است. یک سخن‌گوی پلیس گفت که این آتش‌سوزی عمدی بوده است.

پنج نفر در یک آتش‌سوزی سرپناه مهاجران در هیپین‌هایم نزدیک به‌فرانکفورت زخمی گردیدند.

پلیس تایید کرد که پنج نفر در یک آتش‌سوزی در هیپین‌هایم واقع در غرب ایالت هسن آلمان زخمی گردیده‌اند.

در یک کمپ پناه‌جویی که در ۶۰ کیلومتری جنوب فرانکفورت قرار دارد، ۶۰ پناه‌جو از کشورهای سوریه، عراق، حبشه، الجزایر و سومالیا زندگی می‌کنند طعمه آتش گردید. مقامات گفته‌اند که این ساختمان اکنون غیرقابل سکونت است و در صدد یافتن یک مکان مناسب دیگر برای اقامت این پناه‌جویان می‌باشند.

آتش‌سوزی جمعه اندکی پس از خشونت علیه مهاجران در هایدناو واقع در شرق آلمان و چندین مورد حملات آتش‌سوزی عمدی بر اقامتگاه‌های پناه‌جویان در برلین، نیدر زاکسن و بایرن صورت می‌گیرد.

هنس گیورگ ماسن، رییس اداره «حفاظت از قانون اساسی» یا استخبارت داخلی آلمان زنگ خطر را به‌صدا درآورد. به‌گفته او، فضای داغ بحران پناه‌جویان خطر به‌میان آمدن ترور از سوی راست‌گرایان افراطی را بیش‌تر کرده است. او به‌مجله اشترن آلمان گفت: «ما نمی‌توانیم رد کنیم که در جو موجود گروه‌هایی تشکیل گردند که آماده باشند حملات تروریستی دست‌راستی افراطی را انجام دهند».

جورج ماسن رییس اداره امنیت داخلی آلمان، مسئول این حملات را احزاب راست‌گرای افراطی همانند «ان دی پی» و «راست‌ها» خوانده و گفته است:«آن‌ها با تبلیغات تندشان مسئول‌اند، زیرا یک تعداد افراد را به‌خشونت وا می‌دارند».

دیتمار وودیک، نخست وزیر ایالت برندنبورگ آلمان از حزب سوسیال دموکرات‌(اس.پی.دی) نیز نسبت به‌ترور جریانات دست‌راستی‌ در آلمان هشدار داده است. این سیاست‌مدار آلمانی در نشست بیست و پنج سالگی موجودیت بارندنبورگ در‌(فرانکفورت اودر) به درستی گفت است «حملاتی که امروز علیه مهاجران صورت می‌گیرد، نوعی از تروریسم است. او اضافه کرد این ارعاب پناه‌جویان در عین زمان یک اقدام بزرگ علیه جامعه مدنی است».

وودیک، به‌حملات محلات اقامت پناهندگان در براندنبورگ و دیگر نقاط آلمان اشاره کرد و گفت که چنین حملاتی امکان دارد ادامه یابد: «افراط‌گرایی دست‌راستی همیشه براندنبورگ را متضرر ساخته است». وی اضافه کرد که در ارتباط با بحران مهاجرین در کشوری غنی مثل آلمان، همیشه از هزینه‌ها و مصارف صحبت کردن کاری «کاملا بی‌ارزش» است.

مارتین دلیگ، وزیر اقتصاد ایالت زاکسن از حزب سوسیال دموکرات به‌روزنامه «زوپر ایلو»، ضمن اشاره به‌ناآرامی‌ها در هایدناو گفته است که این «یک فاجعه اقتصادی است، زیرا با نفرت از خارجی‌ها، تصویر مدرن و پذیرا برای جهان زاکسن، برعکس آن می‌گردد».

در هایدناو، این شهر کوچک ایالت زاکسن، صدها تن از افراد گروه‌های خارجی‌ستیز در مقابل یک اقامتگاه پناه‌جویان آشوب برپا کردند. بیش از ۳۰ پلیس زخمی شدند. از جانب دیگر مردم زیادی همبستگی‌شان را با پناه‌جویان ابراز داشتند.

ولفگنگ تیفن زِی، وزیر اقتصاد تورینگن از حزب سوسیال دموکرات آلمان، به‌روزنامه «زوپر ایلو»، گفته است که تظاهر‌کنندگان «پگیدا» نیز به‌وجهه این منطقه، آسیب رسانده است.

این ایالات آلمان که روی سرمایه‌گذاری خارجی و صادرات استوار است، نیاز به‌فضای امن و پذیرای جهانی دارند که در آن جایی برای نفرت از خارجیان وجود نداشته باشد. این مسئله از آن جهت نیز اهمیت بیش‌تر دارد که تنها تورینگن تا سال ۲۰۲۵ به‌حدود ۲۸۰ هزار نیروی حرفه‌ای نیاز مند است.

دیتر وایدلیخ، از اتحادیه ابتکار زاکسن، بنا به‌گزارش روزنامه «زوپر ایلو» بر این عقیده است که در عین زمان آشوب‌های دست‌راستی‌های افراطی «تمام منطقه و شرکت‌ها را در معرض خطر قرار داده است». طبق گزارش این روزنامه، هارتموت بونزن، سخن‌گوی گروه کاری اتحادیه تصدی‌های شرق آلمان و برلین علیه خسارت ترمیم‌ناپذیر هشدار داده است .

یک مرد ۲۸ ساله به‌یک کمپ پناه‌جویان در شهر مساو، گاز اشک‌آور انداخته که در اثر آن، تعدادی از پناه‌جویان آسیب دیده اند. یک سخن‌گوی پلیس گفته است که نجات‌دهندگان ۴۰ پناه‌جو را معاینه کرده‌اند که آن‌ها دچار مشکل تنفسی و چشم شده‌اند. از جمله آسیب‌دیدگان دو سالمند و هشت طفل برای کنترل بیش‌تر به‌بیمارستان انتقال داده شده است.

شایان ذکر است که بیست سال پیش، یعنی در ۲۹ می ۱۹۹۳، نژادپرستان، هنگام شب، خانه یک خانواده بزرگ ترکیه‌ای را در آلمان به‌آتش کشیدند. نام «زولینگِن»، شهری که این حادثه در آن اتفاق افتاد، خارجی‌ستیزی بالاست.

بر اثر این آتش‌سوزی، چهار دختر و زن جوان جان باختند و شمار زیادی از اعضای خانواده ترکیه‌ای تبار «گِنش» شدیدا زخمی شدند. «مِولوده گِنش» مادر این خانواده، هنگامی که کودکان‌اش را از دست داد، پنجاه ساله بود. او آن زمان را چنین به‌یاد می‌آورد:

«از آن زمان تا حالا که بیست سال می‌گذرد، من به‌عنوان مادر درد را احساس می‌کنم. این درد تا هنوز باقی است. و این درد را تا آخر زندگی فراموش نمی‌کنم».

خانم مِولوده گِنش، زمانی که او در سال ۱۹۷۳ از ترکیه به‌آلمان آمد، به‌کار نظافت مشغول شد تا خانواده‌اش را کمک کند. وی آن لحظه را احساس می‌کند که چهار نوجوان خانه آن‌ها را در شب ۲۹ می ۱۹۹۳ زنده‌زنده در آتش سوختند. بر اثر این آتش‌سوزی، مِولوده گِنش و همسرش، دو دختر و دو نوه‌شان را که در این شب به‌دیدار آن‌ها آمده بودند، از دست دادند.

مِولوده گِنش امروز ۷۰ ساله است و هنوز هم با خانواده‌اش در شهر زولینگِن زندگی می‌کند، چون فرزندانش نیز در این شهر ساکن هستند.

خانم ایونا سچراکی، می‌گوید: با وجود تلاش‌هایی که علیه احساسات ضد‌خارجی صورت گرفته است، این احساس هنوز هم در این شهر وجود دارد. این خانم یونانی تبار، از ۱۵ سال به‌این سو در جهت ایجاد تفاهم میان ملیت‌های مختلف در آلمان مبارزه می‌کند، و از جمله عضو هیئت مشورتی در امور مهاجران در پارلمان منطقه‌ای است. وی در باره پیش‌داوری‌ها و احساس ضد‌خارجی می‌گوید:

«من فکر می‌کنم که تحولات اجتماعی، بحران مالی و حوادث ۱۱ سپتامبر و بعد از آن دلایلی اند که پیش‌داروی‌های انسان‌ها مورد تایید قرار گیرند و احساس ناامنی و ترس وجود داشته باشند». خانم ایونا سچراکی می‌افزاید: «من احساس می‌کنم که ضروری‌ست همین حالا ما دست به‌اقدامات بیش‌تر بزنیم، زیرا اکنون من افزایش موضع‌گیری‌های افراطی را آشکارا می‌بینم و ما باید مراقب جامعه باشیم، چون مسئله بر سر حفظ دموکراسی است».

انجمن زنان ترکیه ای نیز همواره این ناراحتی‌ها را احساس می‌کنند. ناراحتی از این ناحیه که در آلمان مورد تبعیض قرار می‌گیرند و به‌انزوا کشیده می‌شوند.

به‌خصوص بعد از افشای جزئیات بیش‌تر از جنایات با انگیزه‌های نژادپرستی سازمان مخفی ناسیونال سوسیالیستی‌(نازی‌های نو یا نئونازی‌ها)، پیش‌داوری‌ها و احساسات ضد‌خارجی در آلمان بیش‌تر مورد بحث قرار می‌گیرند.

شامگاه دوشنبه اول اکتبر ۲۰۱۵، گروهی تقریبا ۱۰۰ نفره تلاش کردند با پرتاب سنگ و به‌کارگیری خشونت وارد یکی از قرارگاه‌های پذیرش پناهندگان در شمال یونان شوند.

این پناه‌جویان می‌خواستند از بندر پاتراس به‌کمک قایق راهی سواحل ایتالیا شوند و خود را به‌کشورهای شمالی اروپا برسانند.

سازمان عفو بین‌الملل اعلام کرده است که وضعیت پناه‌جویانی که از سوی حکومت استرالیا در کمپ‌های نارو و مانوس نگهداری می‌شوند رضایت‌بخش نیست.

این سازمان با انتشار گزارش تازه‌ای گفته است که پناه‌جویان در این کمپ‌ها از مشکلات فراوان رنج می‌برند که کمبود امکانات سلامتی از عمده‌ترین آن به‌شمار می‌رود.

سه‌شنبه دهم فروردین ۱۹۳۵‌-‌‌بیست و نهم مارس ۲۰۱۶

ادامه دارد

آیا تروریسم در فرانسه و بلژیک، حمله «بربرهای وحشی» به‌اروپاست!

(بخش دوم)

بهرام رحمانی

bahram.rehmani@gmail.com

منطقه خاورمیانه در جغرافیای این کره خاکی و در غرب آسیا، آن‌قدر در طول تاریخ طولانی خود دست‌خوش جنگ و صلح بوده است که آدمی را به‌این فکر می‌اندازد که خاورمیانه سرشار از منافع طبیعی به‌طلای ساه یعنی نفت و معادن بی‌‌شمار، انگار مرکز زایش همه فلاکت‌ها و بدبختی‌های جهان بوده است.

شاید بتوان این منطقه را نقطه تلاقی گذرگاه جهان نامید. زیرا تاریخ سیاسی جهان و روابط بین‌الملل بدون خاورمیانه عمیقا ناقص خواهد بود و اگر خاورمیانه نبود چه بسا دنیا این همه نیرو و انرژی برای حضور در این منطقه با هدف تهیه مواد خام و نفت و غیره نبود. شاید هم اگر نفت این منطقه نبود این همه بدبختی و جنگ و خونریزی نیز دامن مردمان آن را نمی‌گرفت.

البته برخی کارشناسان و تحلیل‌گران سیاسی، ابتدا جغرافیای سیاسی یا ژئوپلتیک خاورمیانه را وزن اصلی آن قلمداد می‌کنند. گروهی دیگر نفت را مولفه اساسی در خاورمیانه تلقی می‌کنند. گروه سوم نیز عده‌ای هستند که به‌وجود ملیت‌ها و ادیان مختلف این منطقه توجه خاص دارند. چرا که خاورمیانه را محل زایش سه دین اصلی دنیا، یعنی موسویان، عیسویان و مسلمانان می دانند.

مراکز مذهبی خود را در این منطقه جست‌و‌جو می‌کنند و چه بسیار کودتاها و جنگ‌هایی که به‌همین علت در خاورمیانه رخ داده و هم‌چنان ادامه دارد. اشغال سرزمین‌های فلسطینی توسط اسراییل، سازمان‌های جنگ‌طلب اسلامی هم‌چون حماس فلسطین، آموزش و تسلیح القاعده و مجاهدین افغان توسط سازمان سیا  با حمایت عربستان سعودی، پاکستان و …، وجود حکومت‌های مذهبی و ناسیونالیستی در کشورهای مختلف خاورمیانه، به‌قدرت رسیدن حکومت اسلامی در ایران و اعلام رسمی تروریسم دولتی توسط خمینی بنیان‌گذار حکومت اسلامی، آموزش و تسلیح گروه‌های مسلح تروریستی اسلامی در آسیا و آفریقا و بوسنی، آموزش و تسلیح حزب‌الله لبنان توسط حکومت اسلامی ایران، در حال حاضر نیز جریان موسوم به‌دولت اسلامی(داعش)، در جنگ داخلی سوریه که نخست مورد حمایت دولت‌های غربی و در راس همه آمریکا و ترکیه و عربستان بود اکنون ظاهرا علیه این گروه هستند اما هنوز کمابیش از احرام الشام حمایت می‌کنند. گروه مسلح «احرام الشام» مورد حمایت قطر، ترکیه و عربستان آبان ماه سال گذشته با گروه مسلح «جبهه النصره» شاخه القاعده در سوریه ائتلاف کرد. جنبش احرار الشام نیز اعلام کرد که اتاق عملیات مشترکی را با گروه مسلح موسوم به‌اتحاد اسلامی و جبهه النصره تشکیل داده است.

ایران که بر بخشی از خلیج فارس و تنگه هرمز تسلط دارد منطقه ژئوپلتیک حساس محسوب می‌شود. ایران کشوری سرشار از منابع غنی نفت و گاز و معدنی است و جمعیت نسبتا زیادی دارد و عمدتا مصرف‌کننده. به‌همین علت هم بازاری بزرگ برای کشورهای غربی است و هم در تاریخ، جنگ‌های روم، یونان، عثمانی، پرتغال، افغان‌، روس‌، انگلیس و جنگ عراق و ایران، طی قرون گذشته روی داده است. هم‌چنین ایران در جنگ جهانی دوم، به‌دلیل همکاری رضاشاه با هیتلر، دوره‌ای توسط روس‌ها و متفقین اشغال شده بود.

بحث صلح یک آرمان جهان‌شمول انسانی تلقی می‌شود. اما صلح یک مفهوم مطلق نیست و می‌تواند بسته به‌دیدگاه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی تعریف متفاوتی داشته باشد به‌همین ترتیب از جنبه‌های مختلفی مربوط به‌‌جنگ، خلع سلاح و کنترل و یا نابودی تسلیحات نظامی و سایر موضوعات می‌توان در مفهوم صلح بررسی کرد.

اما به‌نظر می‌رسد قرار نیست خاورمیانه روی صلح را به‌خود ببیند، در سه دهه اخیر بعد از جنگ هشت ساله ایران و عراق، جنگ عراق با کویت، دو بار حمله آمریکا به‌عراق و اشغال نظامی آن، حمله به‌افغانستان بعد از ۱۱ سپتامبر، جنگ‌های حزب‌الله لبنان و فلسطین و اسرائیلی‌ها، ‌خیزش‌های مردمی موسوم به‌«بهار عربی» در تونس، مصر، یمن، لیبی و سوریه گردید و … در مصر کودتای نظامی شد و در حال حاضر نظامیان در این کشور بر سر قدرت‌اند. عراق، لیبی، افغانستان و سوریه ویران شده‌اند. میلیون‌ها تن از مردم این کشورها، قربانی و آواره شده‌ند و هنوز هم به‌طور روزانه تروریسم دولتی و غیردولتی از مردم این کشورها قربانی می‌گیرد. پاکستان هم همواره درگیر مسایل داخلی و تروریسم و اختناق دولتی است. این وقایع همگی ماهیت جنگ و صلح را به‌ما نشان می‌دهد و اثبات می‌کند که این وضعیت پایانی ندارد.

جنگ ائتلاف به‌رهبری عربستان سعودی، کشور یمن این کشور فقیر را با خاک یک‌سان کرده است. به‌نظر می‌رسد کشورهای موثر در جنگ و بازی‌های خطرناک سیاسی خاورمیانه، اولویت اول غرب و کشورهای رقیب منطقه به‌ویژه حکومت‌های اسلامی ترکیه و عربستان و ایران باشد، زیرا ضعف اقتصادی و سیاسی بازیگران، آنان را به‌جای حل مشکلات داخلی‌شان، به‌خارج از مرزها معطوف کرده است.

بررسی حضور آمریکا در جنگ‌های مختلف پس از جنگ جهانی دوم نشان‌دهنده سه مورد پیروزی‌(در پاناما، خلیج فارس و کوسوو)، یک شکست‌(در ویتنام) و سه جنگ با نتایج نامشخص‌(در کره، عراق، افغانستان و لیبی) بوده است. طی سه دهه اخیر، ایالات متحده اقدام به‌سرنگونی چندین حکومت با استفاده از نیروی نظامی در چهار کشور کرده است. سه کشور از این چهار کشور، هم‌اکنون درگیر جنگ داخلی و اشاعه تروریسم هستند و هیچ‌یک از جنگ‌هایی که پس از یازدهم سپتامبر به‌راه افتادند، به‌خوبی پایان نیافتند. چرا آمریکا نمی‌تواند در دوران معاصر در جنگ‌های خود به‌پیروزی برسد؟

احتمالا مردم آمریکا فراموش می‌کنند که چرا جنگ جهانی دوم به‌خوبی به‌پایان رسید. درست است که در این جنگ نیروی نظامی آمریکا و متفقین موسولینی و هیتلر را به‌زباله‌دان تاریخ فرستادند، اما صرف پیروزی نظامی تضمین‌کننده برآمدن نظام‌های تابع لیبرالیسم در ژاپن، آلمان و ایتالیا و همراهی آن‌ها با نظم جهانی نبود. حضور نیروی نظامی آمریکا، کمک‌های اقتصادی آن و تعهد آمریکا به‌بازسازی این کشورها متضمن صلح پایدار بود.

در طول چهار دهه برقراری جنگ سرد، رقابت‌های دو ابرقدرت به‌شکل قابل توجهی مانع از جنگ‌افروزی می‌شد. بر خلاف ارعاب فرمانده ارتش، داگلاس مک آرتور مبنی بر این که هیچ جایگزینی برای پیروزی وجود ندارد، دولت ترومن و آیزنهاور پس از آن‌که مداخله چین نشان داد که وحدت مجدد کره با توسل به‌زور هزینه‌های زیادی خواهد داشت و اهداف استراتژیک‌تر آمریکا در اروپا را به‌خطر خواهد انداخت، اهداف خود را در کره محدود کردند.

۱۳ سال بعد دولت لیندون جانسون نیز با دوراهی مشابهی مواجه شد. در سال ۱۹۶۴ ویتنام جنوبی زیر فشار نیروهای چپ و کمونیست فرو پاشید و جانسون که جنگ ویتنام را هدر دادن منابع می‌دانست، با استفاده از تکنولوژی نظامی مدرن و بمباران هوایی تلاش کرد تا ویتنام شمالی را به‌پای میز مذاکره بنشاند. زمانی که عملیات تندر با شکست مواجه شد، رییس جمهور و مشاوران ارشد وی تلاش کردند به‌استراتژی جدیدی برسند که بتواند با هزینه‌های قابل قبول و معقولی، آمریکا را به‌اهداف خود برسانند.

دولت با بی‌میلی پذیرفت که نیروهای زمینی ارتش را به‌جنگ بفرستند، اما رییس جمهور از بسیج ذخائر برای عملیاتی کردن این تصمیم اجتناب کرد، چرا که این اقدام می‌توانست بحث‌های زیادی را در میان افکار عمومی شکل دهد. جانسون و رابرت مک نامارا، وزیر دفاع وقت در مورد استراتژی خود به‌کنگره دروغ گفتند. فرمانده ستاد مشترک پیروزی در این جنگ را مستلزم حضور حداقل ۵۰۰ هزار نفر نیروی زمینی طی ۵ سال می‌دانست و رییس جمهور نیز با وعده افزایش تعداد نیروها در آینده وی را ساکت می‌کرد. با وجود همه شک و تردیدها در مورد رویکرد دولت جانسون به‌جنگ در ویتنام، در نهایت ستاد مشترک استراتژی ناقصی را در پیش گرفت که می‌دانست برای دست‌یابی به‌پیروزی کفایت نمی‌کند. حاصل جنگ ویتنام شکست نظامی و کشته‌شدن نزدیک به ۵۸ هزار سرباز آمریکایی بود.

نتایج جنگی که جورج بوش پدر در پاناما در سال ۱۹۸۹ و در خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ به‌راه انداخت تصورشان این بود که تحولات مورد دل‌خواه خود را در مدت کوتاهی در این کشورها به‌پایان خواهند رساند. دلایلی چون تعریف اهداف قابل دست‌یابی، حمایت گسترده داخلی و بین‌المللی از آمریکا در این جنگ‌ها، کاربرد به‌حد کفایت نیروهای نظامی و عدم سقوط دولت در این جنگ‌ها که باعث می‌شد آمریکا مجبور نباشد برای مدت طولانی در آن‌جا باقی بماند، از دلایلی است که برای پیروزی در این جنگ‌ها ذکر شده است.

اما جنگ‌هایی که پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ شکل گرفتند، پایان فاجعه‌باری داشتند. در افغانستان، عراق و لیبی تغییر حکومت‌ها به‌راحتی صورت پذیرفت، اما شرایط این کشورها پس از آن فلاکت‌بار و خشونت‌بار شد. نه دولت جورج دبلیو بوش و نه دولت باراک اوباما هیچ‌یک به‌پایان کار و نحوه سر و سامان دادن به‌عواقب این جنگ‌هایشان توجهی نداشتند. بوش در سال ۲۰۰۱، به‌صراحت تاکید کرده بود که قصد پیگیری سیاست دولت‌-‌ملت سازی را ندارد اما اشاره مستقیم آن به‌بالکان بود. در عراق و افغانستان پس از سقوط صدام و طالبان، آمریکا هیچ چاره‌ای جز ادامه حضور نداشت.

توسل به‌سیاست دولت‌-‌ملت سازی و جنگ در عراق و افغانستان، آمریکا و متحدانش را با چالش‌های عدیده‌ای رو‌به‌رو کرد. از پایان سال ۲۰۰۶، موضع طالبان بار دیگر در افغانستان تقویت شد و در عراق نیز شکاف‌های ملی و مذهبی به‌اوج خود رسید.

در سال ۲۰۰۶، سرانجام بوش تصمیم گرفت تا نخبگان عراقی را ترغیب به‌مصالحه سیاسی کند. در سال ۲۰۰۸، اوباما با وعده خروج نیروهای آمریکا از عراق توانست به‌ریاست جمهوری برسد. با خروج نیروهای آمریکا از عراق در سال ۲۰۱۱، آمریکا اهرم فشار خود برای میانجی‌گری میان نخبگان عراق و کاستن از اختلافات فرقه‌ای را از دست داد. خروج نیروهای آمریکایی از عراق و اعلام پیروزی در این جنگ، بستر تجدید حیات نیروهای مسلح جدید و شکل‌گیری داعش را فراهم کرد. اما سرانجام دولت آمریکا مجبور شد بخشی از نیروهای خود را به‌عراق برگرداند.

ارتش آمریکا و متحدانش و دیگر بازیگران صحنه سیاسی و نظامی در شکست‌های اخیر مسئولند. دولت بوش و اوباما برای جنگ عراق و افغانستان، تنها به‌توانمندی‌های تکنولوژیک برجسته ارتش آمریکا تکیه کرده بودند. اما این دو دولت، شاید به‌ماهیت جنگ‌های فرسایشی در این دو جبهه را به‌خوبی بررسی نکرده بودند.

آمریکا تقریبا همه اشتباهات خود در جنگ ویتنام را در عراق و افغانستان نیز تکرار کرد. اشتباهات آمریکا در عراق و افغانستان ناشی از عدم درک صحیح بستر تاریخی حاکم بر این کشورها، عدم احترام به‌حرمت و موجودیت آن‌هاست.

سه دهه جنگ و اشغال عراق به‌دست آمریکا و متحدانش و هم‌چنین حکومت اسلامی ایران در عراق، تا سال ۱۳۹۱، یک و نیم میلیون «بیوه زن» به‌جا گذاشته و هر روز نیز حدود صد نفر به‌این آمار افزوده می‌شود، بیوه‌هایی که در پایین‌ترین سطح زندگی اقتصادی و امنیتی قرار دارند.

عمر الجفال تحلیل‌گر عراقی، در مقاله‌ای که ترجمه فارسی آن در یکی از روزنامه‌های در تاریخ ۱۶ مهر ۱۳۹۲ – ۷ اکتبر ۲۰۱۲، منتشر شده بود به‌بررسی جنگ‌های سه دهه اخیر عراق و تاثیر آن بر روی زنان عراقی پرداخته است، در این مقاله که در روزنامه السفیر لبنان به‌چاپ رسیده، آمده است:

سه دهه است که بار جنگ‌های عراق بر دوش ارتش بیوه‌های این کشور است، ارتشی که ضعیف‌ترین حلقه معادله جنگ‌های بیهوده عراق در سی سال گذشته را تشکیل می‌دهد، جنگ‌هایی بی‌پایان که یکی پس از دیگری، دامن عراق را می‌گیرد. محمد مظلوم از شاعران عراق تنها یک بیوه به‌نام زندگی را بر جای نهاد، وی در اوج جنگ ایران و عراق و هنگامی که بر روی یک تانک نشسته بود قصیده «ای زندگی! ای بیوه من!» را سرود، این در حالی است که بسیاری دیگر از افراد، زیان کم‌تری دیدند! و بعد از خود زنانی از جنس گوشت و خون، مادرانی داغ‌دار و یتیمانی را بر جای نهادند که برخی از آن‌ها نتوانستند پدران‌شان را برای یک‌بار هم که شده ببینند! جنگ دوم خلیج فارس نیز کم‌تر از جنگ نخست، قربانی نگرفت زیرا به‌محض پایان این جنگ و شکست ارتش عراق در برابر نیروهای بین‌المللی، اعتراضات مردمی در مرکز و جنوب عراق شکل گرفت و راه را برای اعدام‌های حکومت صدام حسین هموار کرد، شبح مرگ همه جا را فراگرفت و ششصد هزار بیوه محصول این دو جنگ بود. آقای دکتر عزو محمد عبدالقادر ناجی کتابی را در مورد هرج و مرج ناشی از جنگ‌های بیهوده عراق را به‌رشته تحریر درآورده و آمار مذکور را ارائه داده است.

از زمان آغاز جنگ نخست، کاروان‌های جان‌باختگان از جبهه‌های جنگ بازگشتند در حالی که پرچم وطن بر پیکرهای آنان پوشیده شده بود، آمدند تا شهرهای عراق را غرق غم و ماتم کنند و مرگ نابهنگام خود را به‌اطلاع مردم برسانند. سی سال است که عراق همین وضع را تجربه می‌کند، تحریم‌های اقتصادی سازمان ملل نیز که ۱۲ سال تداوم داشت نوعی جنگ عاری از بمب و موشک بود. قانون «اورنمو» که سه قرن قبل از قانون «حمورابی» تصویب و اجرا شده بود از فقرا، بیوه‌ها و یتیمان در برابر ظالمین حمایت می‌کرد اما بعد از اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ قوانین خاصی وضع شد و ارتش تازه‌ای از بیوه زنان شکل گرفت، ارتشی که مورد حمایت هیچ‌کس نبود، تعدادش افزون‌تر شده و ساز و برگ آن را یتیمان و خاکریزش را گریه خاموش تشکیل می‌داد.

به‌محض سقوط حکومت صدام حسین، هرج و مرج، اسلحه و تروریسم در همه جای عراق گسترش یافت. حس انتقام‌جویی عامه مردم را فراگرفت، هر کس که از ظلم و سرکوب حکومت صدام آسیب دیده بودند به‌خیابان آمد تا کینه فرو خفته خود از حکومت گذشته را ابراز کند، آمد تا انتقام آن همه ظلم یکی از جنایت‌کارترین دیکتاتورهای جهان را بگیرد، این انتقام‌گیرندگان بسیاری را به‌قتل رساندند و بر تعداد بیوه زنان عراق افزودند، اما این بار مسئله کمی فرق کرده بود زیرا حکومت صدام در جریان جنگ ایران و عراق، به‌هر خانواده کشته شده‌ها، یک قطعه زمین در زادگاه وی، یک وام بانکی برای ساخت مسکن و یک خودروی ژاپنی هدیه می‌داد و این موضوع باعث می‌شد تا بیوه زنان هر چند به‌طور مصلحتی، هدف ازدواج قرار گیرند به‌ویژه این‌که به‌موجب یکی از تصمیمات حکومت، هر مردی که با یک بیوه کشته‌های جنگ ازدواج می‌کرد ۲۵ هزار دینار معادل ۲۵ هزار دلار هدیه می‌گرفت، اما بیوه‌های مردانی که در جریان انتقام‌گیری از عوامل حکومت سابق کشته شدند، جز ایستادن بر سر راه‌ها برای فرار از ترس و گرسنگی پناه‌گاه دیگری نیافتند.

بسیاری از خانواده‌های عراقی صرف‌نظر از نژاد، دین و مذهب خود، در معرض آسیب‌های جنگ قرار گرفتند اما پس از اشغال عراق توسط آمریکا، آسیب‌های وارده بر مردم این کشور متنوع‌تر و وسیع‌تر شد، ابتدا صاحبان مشاغل مورد هدف قرار گرفتند و بسیاری از دانشگاهیان، پزشکان، خلبانان و اساتید دانشگاه ترور شدند، سپس خطرناک‌ترین پرده این نمایش یعنی کشتارهای فرقه‌ای آغاز شد و بسیاری از مردم تنها به‌خاطر هویت‌شان کشته شدند. طبیعی است که در چنین اوضاع و احوالی، تعداد بیوه زنان فزونی بگیرد به‌گونه‌ای که بر اساس پژوهش سازمان جهانی کمک‌رسانی «از هر پنج بیوه عراقی، سه نفر شوهران خود را در سال‌های خشونت بار پس از اشغال عراق در سال ۲۰۰۳ از دست داده‌اند». در این پژوهش آمده است که: «ده درصد زنان عراق که یک و نیم میلیون نفر برآورد می‌شوند، بیوه هستند»، این پژوهش هشدار می‌دهد که «باندهای جنایت‌کار و گروه‌های تروریست چه بسا در صدد جذب بیوه‌های یائسه برآیند و نادیده گرفتن رنج این بیوه زنان می‌تواند آن‌ها را به‌سمت تن‌فروشی، مواد مخدر و تروریسم سوق دهد».

روزانه ۹۰ تا ۱۰۰ زن عراقی بر اثر اقدامات خشونت‌بار، بیوه می‌شوند. در سال ۲۰۰۵، وزارت برنامه‌ریزی و توسعه، آماری را منتشر کرد که بر اساس آن «تعداد بیوه‌های عراقی به‌حدود یک میلیون نفر می‌رسد»، این در حالی است که بعد از اشغال عراق، دولت‌های پی در پی این کشور توجهی به‌رنج بیوه زنان نشان نداده‌اند به‌گونه‌ای که تنها ۸۳ هزار بیوه از میان این تعداد وحشتناک، حقوق تامین اجتماعی دریافت می‌کنند، اما این حقوق که ۶۵ هزار دینار‌(معادل ۵۰ دلار) است این بیوه زنان را زیر خط فقر داده است زیرا این مبلغ نه تنها نیازهای انسانی که حتی نیازهای غذایی آن‌ها را هم تامین نمی‌کند». با وجود روند شتابان خشونت‌ها در سال ۲۰۰۵ و سال‌های بعدی -‌از جمله جنگ فرقه‌ای و قدرت گرفتن القاعده‌- آمار رسمی دولت عراق، واقعیت را بیان نمی‌کند، زیرا وزارت زنان عراق در ژوئن سال ۲۰۱۱، تعداد بیوه زنان را بیش از یک میلیون نفر ذکر کرده و این دقیقا همان آماری است که وزارت برنامه‌ریزی و توسعه در سال ۲۰۰۵ اعلام کرده است! آیا در فاصله سال‌های ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۱ کشتار متوقف و امنیت برقرار شده است؟! یا این‌که هرج و مرج آماری با هدف پوشاندن حقایق یا بزرگ‌نمایی آن -‌بر اساس کشمکش گروه‌های سیاسی‌- کشور را فرا گرفته است؟ پاسخ این سئوال را باید در پژوهش خانم دکتر کاترین میخائیل جست‌و‌جو کرد، وی در پژوهشی که برای «دفتر هماهنگی مسائل انسانی سازمان ملل» مستقر در ژنو تهیه کرده تاکید می‌کند که: «همه روزه حدود ۹۰ تا ۱۰۰ زن عراقی بر اثر کشتار، خشونت فرقه‌ای و جنایات سازمان یافته، بیوه می‌شوند»، این آمار به‌حقیقت نزدیک‌تر و البته فاجعه بارتر است.

برخی سیاست‌مداران عراق تنها به‌دنبال کسب آرای زنان هستند: پارلمان عراق که از مواجهه با مشکلات بسیار دشوار کشور عاجز مانده است تلاش دارد توپ را به‌زمین مردم بیندازد، به‌گونه‌ای که تعدادی از نمایندگان، خواستار تشویق تعدد زوجات از طریق تصویب قانونی شده‌اند که گرفتن وام برای افراد دارای چند همسر را تسهیل می‌کند. اما مصیبت بزرگ از نظر سازمان‌های مدنی مدافع حقوق زنان این است که سیاسیون برای کسب آرای زنان، از رنج بیوه زنان سوء‌استفاده می‌کنند. خانم هناء ادور، فعال حقوق بشر معتقد است که پیشنهاد نمایندگان مذکور، ابعاد بحث برانگیزی دارد زیرا از یک‌سو ازدواج فریب‌کارانه را ترویج می‌کند و در تعارض با قانون عراق نیز هست، بر اساس نظر وی، عدم ثبات سیاسی و فروپاشی معیارهای اخلاقی در عراق، علت ابراز چنین پیشنهادهایی است که در تعارض با قانون و اخلاق قرار دارد زیرا این دست پیشنهادات، زن را به‌یک کالای ارزان و سهل‌الوصول تبدیل می‌کند، شان زن را پایین‌تر از شان مرد، تلقی کرده و وی را در معرض ظلم مردان قرار می‌دهد. خانم اشواق الجاف، عضو پارلمان عراق بر این باور است که تعداد بیوه زنان عراقی «معادل جمعیت پنج کشور عربی یعنی جزایر کومور، جیبوتی، قطر، بحرین و امارات متحده عربی است». وی توصیه می‌کند که «قانون صندوق حمایت از ایتام» هر چه زودتر تصویب شود تا بیوه زنان رنج کم‌تری متحمل شوند.

درست است که بیوه زنان عراقی، ارتشی هستند که ساز و برگ آن را یتیمان و خاکریزهایش را گریه خاموش تشکیل می‌دهد اما این تعداد فراوان می‌توانند تعیین‌کننده چهره بزرگ‌ترین فراکسیون پارلمان آینده عراق باشند، به‌ویژه پس از گسترش فرهنگ حقوق و تکالیف که تا حدود زیادی، سران فرقه‌ها را از اهرم دم‌زدن از شعار آزادی، عدالت و مساوات محروم کرده است، حال باید پرسید که آیا ارتش بیوه زنان، سرنوشت انتخابات عراق را رقم خواهد زد؟

مشتی از خروار: صدام وارد جنگی شد که آن را «‌بزرگ‌ترین نبرد» نامید. آن جنگ به‌کل کشور مربوط می‌شد اما خانم «سلّامه» خود را در برابر نبردهایی دید که هیچ ربطی به‌او نداشت. وی هنگامی وارد نخستین نبرد زندگی خود شد که شوهرش در سال ۱۹۸۲ در جنگ از دنیا رفت. سلّامه توانست با تمیز کردن خانه‌ها و مدارس، فرزندانش را بزرگ کند، اما در سال ۲۰۰۳ فرزند بزرگش ماجد بر اثر یک تیراندازی کشته شد. هنوز اشک‌های سلّامه خشک نشده بود که سومین فرزندش حمید که در سال ۲۰۰۸ در جریان یک انفجار در منطقه بغداد جدید، کشته شد و به‌برادرش پیوست.

این جنگ خانمانسوز که هشت سال طول کشید اگر هم بپذیریم آغاز کننده این جنگ طولانی صدام حسین بود اما از اواخر سال دوم جنگ، حکومت عراق آماده آتش‌بس بود و حتی دولت‌های عربی اعلام کردند که حاضرند به‌ایران خسارت جنگی بپردازند. اما سران حکومت اسلامی و در راس همه خمینی، این پیشنهادات را نپذیرفتند و با شعارهایی نظیر «راه قدس از کربلا می‌گذرد»؛ «جنگ جنگ تا پیروزی» و…، هم‌چنان بر طبل جنگ کوبیدند تا این که پس از هشت سال و در شرایط شکست و درماندگی آتش‌بس پیشنهادی سازمان ملل را پذیرفتند.

جنگ ایران و عراق خسارات اقتصادی بسیار زیادی بر جای گذاشت که هنوز نیز جبران نشده‌اند. کشور عراق نیز هنوز هیچ غرامتی نپرداخته‌اند. آمار و ارقام و خسارت این جنگ متفاوت اعلام شده است. برخی از آمار و ارقام اقتصادی و غیراقتصادی مربوط به‌جنگ به‌شرح زیر است:

«خسارات مستقیم وارد شده به‌ایران از سال ۱۳۵۹ تا سال ۱۳۶۷ رقمی حدود ۳ هزار و ۸۱ میلیارد تومان است، که اگر آن را به‌قیمت رسمی آن زمان تبدیل کنیم، سرجمع خسارات مستقیم وارد شده به‌ایران با ۴۴۰ میلیارد دلار برابر می‌شود. با توجه به‌تغییر نرخ رسمی دلار از ۷ تومان به‌ ۳۴۰۰ تومان، میزان این خسارات به‌نرخ روز، معادل ۵/۱۰ تریلیون دلار است. در حالی‌که‌ کل درآمدهای نفتی ایران از سال ۵۹ تا ۸۹، ۹۷۰ میلیارد دلار به‌پایه‌ قیمت‌های سال ۲۰۱۰ بوده است. این ارقام به‌خوبی نشان می‌دهد حتی کل درآمدهای نفتی ایران نیز نمی‌تواند خسارات وارد شده از جنگ را جبران کند.

به گزارش ایرنا‌(۲۹ شهریور ۱۳۹۳ -۲۰ سپتامبر ۲۰۱۴)، «سرهنگ مجتبی جعفری جانشین بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس ارتش جمهوری اسلامی ایران»، در دوازدهمین یادواره یکصد شهید منطقه مسجد جامع قم گفت: «از میان شهدای جنگ تحمیلی، ۱۶ هزار نفر در جریان بمباران مناطق مسکونی به‌شهادت رسیدند و بقیه در جبهه‌های نبرد شهید شدند.» او با تبیین ترکیب نیروهای نظامی ایران در دوران جنگ افزود: «در این جنگ ۲۱۷ هزار ارتشی، ۲ میلیون و ۱۳۰ هزار نیروی بسیجی به‌همراه ۲۰۰ هزار نیروی سپاه، شهربانی و ژاندارمری در مقابل تجاوز دشمن ایستادند.»

جعفری با یادآوری این که در «دفاع مقدس ۸۵ هزار نیروی بسیجی و ۴۸ هزار ارتشی به‌فیض شهادت نائل شدند»، افزود: «در این جنگ بیش از ۳۳ هزار دانش‌آموز و بیش از سه هزار و ۵۰۰ دانشجو به‌شهادت رسیدند.»

جعفری با اشاره به ۶۷۲ هزار جانباز و ۴۲ هزار آزاده «به‌عنوان یادگاران دوران دفاع مقدس» افزود: «در این جنگ طبق برآوردهای اولیه بیش از یک‌هزار میلیارد دلار به‌ایران خسارت زده شد.»

او با بیان این که سازمان ملل میزان خسارت وارده به‌ایران را حدود ۲۰۰ میلیارد دلار برآورد کرده است، افزود: «عراق با این رقم خسارت موافقت نکرد و در نهایت با کارشناسی های انجام شده میزان نهایی خسارت وارده به‌ایران ۹۷ میلیارد دلار تعیین شد. جعفری با بیان این که این خسارت باید از عراق گرفته شود، افزود: «اکنون آمریکا نفت عراق را می‌فروشد، لذا باید بدون هیچ ملاحظه‌ای خسارت وارده به‌ایران را از عراق دریافت کرد.»

جانشین بنیاد حفظ آثار ارتش، اقرار کرد که: «در دوران دفاع مقدس ۴۰ کشور عضو غیر دائم شورای امنیت شدند و در مجموع ۳۲۰ رای در مورد جنگ در حال وقوع در منطقه از سوی آن داده شد که حتی یک رای هم به‌نفع ایران نبود.

قربانیان سه دهه جنگ در افغانستان می‌گویند: «در زمان جنگ هم به‌ما ظلم می‌کردند، حالا هم ظلم می‌کنند».

این بخشی از گفته‌های نیک محمد، یک تن از قربانیانی است که در زمان حکومت‌های سابق شش برادرش مفقود شده‌اند و خودش در زندان خاد یا استخبارات آن دوره، زندانی و شکنجه شده است. او خواهان تامین عدالت و محاکمه جنایت‌کاران جنگی می‌باشد.

شماری از قربانیان جنگ‌های سه دهه گذشته می‌گویند باید نام جنایت‌کاران و ناقضان حقوق بشر افشا شود و عدالت تامین گردد.

صدرالدین که در جریان جنگ‌های احزاب مجاهدین دوپایش را از دست داده است، می‌گوید جنایت‌کاران باید به‌جای کار در کرسی‌های بلند دولتی، محاکمه شوند: «اگر قتل کرده‌اند هم می‌گویند مجاهد هستیم، نمی‌گویند که قتل کرده‌ایم. محکمه خوب است».

جمعه خان که دوپایش را در اثر اصابت راکت از دست داده و حالا مجبور است دست‌فروشی کند، درخواست دارد که باید مردم افغانستان و جهان جنایت‌کاران را بشناسند و بدانند که کی‌ها سبب ویرانی افغانستان و بدبختی مردم آن شده است.

جمعه خان می‌گوید: «از نظر من این رهبران باید همه محاکمه و به‌دار کشیده شوند. مردم ببینند که این‌ها خیانت کردند، کابل را خراب کردند و چپاول نمودند. حالا خودشان به‌مقام رسیده و از مردم بیچاره بازخواست می‌کنند».

عزیز، یک افغان دیگر که هردوپایش در جریان جنگ‌های کابل قطع شده‌اند، می‌گوید وضعیت مردم تغییری نکرده است زیرا زورمندان و جنگ‌سالاران در هر زمانی قدرت دارند و بر مردم ظلم می‌کنند.

این قربانی جنگ می‌گوید: «همه می‌دانند که در آن زمان هم بالایی‌ها به‌ما ظلم می‌کردند و حالا هم ظلم می‌کنند. جنایت‌کاران از قدیم تا حالا برسر قدرت هستند و …».

این قربانیان می‌گویند دولت افغانستان نه تنها عدالت را تامین نکرده است، بلکه زمینه دست‌فروشی را نیز از آن‌ها گرفته و حالا آن‌ها در فقر مطلق به‌سر می‌برند.

ده سال پس از اشغال افغانستان و شکل‌گیری حکومت جدید وابسته اشغال‌گران آمریکایی و متحدانش جهانی‌اش، حقوق بشر به‌مقوله‌ای فراموش شده تبدیل شده است. بخشی از فیصله‌نامه کنفرانس بن در سال ۲۰۱۱، تامین عدالت انتقالی بود که اکنون دیگر در دستور کار حکومت افغانستان قرار ندارد.

رسانه‌ها گزارش داده‌اند که این اقدام برای جلوگیری از نشر گزارشی تحت عنوان «ترسیم منازعه» است که کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان روی آن کار می‌کند.

میر احمد جوینده، نماینده پیشین پارلمان و از فعالان جامعه مدنی می‌گوید حکومت در تلاش است تا جلو نشر این گزارش را بگیرد. وی می‌گوید: «کسانی که در هیئت حاکمه هستند به‌هر قیمتی که شود می‌خواهند مانع نشر این گزارش شوند. چون در این گزارش تمام کسانی که در سی سال گذشته مرتکب جنایات جنگی شده‌اند، نام‌شان ذکر شده است».

کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان جزییاتی در مورد این گزارش ارایه نکرده است، اما گفته که چند سال جنایت‌های سه دهه اخیر در افغانستان را مستندسازی می‌کند…‌‌‌(منبع: رادیو دویچه‌وله)

اما با وجود این که اشرف غنی و عبدالله و سپس نمایندگان پارلمان و سناتوران مجلس سنا، پیمان امنیتی کابل‌-‌واشنگتن و پیمان میان دولت کابل و ناتو به‌امضاء رسید تا نظامیان خارجی برای ده سال دیگر در این کشور حضور فعال داشته باشند.

عده‌ای از قدرت‌مندان افغانستان، تلاش کرده‌اند تا پیامد حضور ناتو در افغانستان را مثبت ارزیابی کنند. این افراد که حاصل تلاش آن‌ها امضای پیمان امنیتی با ناتو بود، مدعی هستند: افغانستان امروز با وجود پاره‌ای بی‌ثباتی‌ها، با ثبات‌تر از هر زمان دیگری طی سه دهه اخیر بوده زیرا جنگ‌های داخلی نسبت به‌گذشته شدت کم‌تری یافته، نوعی خلع سلاح عمومی صورت گرفته است.

این حامیان ناتو، بازگشت سه میلیون مهاجر، بازگشایی مدارس و دانشگاه‌ها و فعالیت مجدد مراکز علمی و آموزشی، ادامه روند بازسازی هرچند به‌صورت کند، آزادی بیان و اندیشه، شکسته‌شدن فضای افراط‌گرایی، ورود زنان به‌صحنه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کشور و … را نیز از تاثیرات مثبت حضور ناتو در افغانستان معرفی می‌کنند.

اما اگر با تحلیل عمیق و واقعی به‌این موضوع نگاه کنیم، حضور ناتو تاثیرات منفی زیادی بر جامعه افغانستان گذاشته است از جمله خارج‌شدن برخی مناطق کشور از کنترل دولت و نیروهای ائتلاف؛ افزایش مخالفان دولت که روز‌به‌روز بر نیروهایی که به‌صورت داوطلبانه در کنار طالبان علیه دولت کابل و نیروهای خارجی مستقر در افغانستان می‌جنگند افزوده می‌شوند؛ آزادی رهبران طالبان در کویته که بارها حملاتی را بر علیه ثبات و امنیت افغانستان طرح‌ریزی کرده بودند؛ تکمیل نشدن بسیاری از پروژه‌های بازسازی؛ عدم نظارت کامل دولت مرکزی در چند ولایت که هنوز توسط فرماندهان محلی کنترل می‌شوند؛ ناتمام ماندن برنامه خلع سلاح که بیش‌تر باعث در دسترس قرار گرفتن سلاح در دست مردم شد؛ قدرت‌گیری داعش و… قرار بود ارتش ملی افغانستان با هفتاد هزار پرسنل تشکیل گردد اما نه تنها این رقم برای کشوری مثل افغانستان کافی نیست‌(مقامات دولتی معتقدند حدود ۲۵۰ تا ۳۰۰ هزار نیروی ارتش برای افغانستان ضرورت دارد)، بلکه تعداد نیروهایی که تاکنون آموزش دیده‌اند فقط به‌حدود ۳۰ هزار نفر می‌رسند.

به‌علاوه فقدان رفاه، افزایش بیکاری، سطح پایین بهداشت، فساد اداری، تزلزل بنیان‌ها و زیر ساختارهای جامعه، افزایش اعتیاد، خودکشی، افسردگی، فاصله طبقاتی، اسارت و شکنجه کودکان، کشتار غیرنظامیان، افزایش چهل برابری کشت مواد مخدر در افغاستان و … از مواردی است که حضور ناتو و نیروهای دیگر در این کشور را عمیقا زیر سئوال برده است.

از طرفی دولت افغانستان تحت حمایت سازمان ملل متحد، به‌دولتی تحت‌الحمایه و مطیع جامعه بین‌المللی تبدیل شده است و از آن‌جایی که دولت‌های تحت‌الحمایه همان مستعمره‌ها هستند حل مشکلات موجود نه تنها در وضعیت بهتری برای حل‌شدن قرار نمی‌گیرند، بلکه بر اثر مداخلات کشورهایی هم‌چون آمریکا و انگلیس و غیره مشکلات‌شان بیش‌تر هم می‌شود.

از سوی دیگر، تقریبا ۹۹ درصد کالاهای موجود در بازارهای افغانستان وارداتی هستند به‌همین دلیل، هیچ امیدی برای گسترش و بهبود اقتصاد بیمار و مملو از فساد این کشور وجود ندارد. با توجه به‌این‌که تاجران مواد مخدر تریاک و هرویین وارد دستگاه دولتی شده‌اند و هم‌چنین فرماندهان ناتو، از رشد و رونق اقتصادی برای شستن پول‌های کثیف خود استفاده می‌کنند. آن‌ها پول‌های خود را در بخش‌های تولیداتی برای تولیدی مثل اشیا لوکس، هوتل، خانه و تولیدات غذایی به‌ویژه برای بر طرف کردن نیازهای سرمایه‌داران و نیروهای خارجی مستقر در این کشور، سرمایه‌گذاری می‌کنند.

بیش از ۵۰ درصد مردم افغاستان در شرایط بسیار فلاکت‌باری زندگی می‌کنند و حتی آن‌ها امکانات اولیه و اساسی از قبیل آب و برق در اختیار ندارند. افزایش هزینه‌ها سبب شده مردم نتوانند از عهده تامین هزینه‌های خود برآیند. فقدان اشتغال‌زایی، نبود رشد صنعتی و به‌تاراج رفتن سرمایه‌های جامعه این کشور از دیگر ثمرات منفی حضور ناتو و دیگر کشورهای غربی در افغانستان است.

ناتو یک سازمان نظامی متشکل از کشورهای غربی است که در سال ۱۹۴۹ بعد از جنگ جهانی دوم تاسیس شد. هدف از تاسیس ناتو، حمایت از کشورهای عضو اعلام شد. اما در حقیقت تاسیس این ارگان نظامی و امنیتی سرمایه‌داری اشغال‌گر و چپاول‌گر مقابله با نفوذ روز افزون اتحاد جماهیر شوروی سابق در سطح جهانی و حکومت چین و به‌غارت بردن منابع و سرمایه‌های کشورهای غیرغربی مثل کشورهای آفریقای، آسیایی و آمریکای شمالی و گسترش نفوذ غرب و ایجاد تفرقه‌اندازی در کشورهای خارومیانه بود. از زمان تاسیس این سازمان مخوف و جنایت‌کار کشورهای زیادی از جمله کشورهای آفریقایی، افغانستان، عراق، لیبی، پاکستان، فلسطین و…، به‌طور گسترده مورد تهاجم قرار گرفته و میلیون‌ها انسان جان باخته و میلیون‌ها انسان آواره شده‌اند.

دوازدهم فروردین ۱۳۹۵ – سی و یکم مارس ۲۰۱۶

ادامه دارد.

آیا تروریسم در فرانسه و بلژیک، حمله «بربرهای وحشی» به‌اروپاست!

(بخش سوم)

بهرام رحمانی

bahram.rehmani@gmail.com

شهروندان بسیاری از کشورهای قاره کهن آفریقا، طی سال‌های اخیر، بحران‌های امنیتی و خشونت‌های خون‌بار زیادی را تجربه کرده‌اند.

با آغاز سده جدید میلادی، الجزایر توانست به‌طور موفقیت‌آمیزی با تهدیدات گروه‌های اسلامی مقابله کند. با این حال کشور در طول این سال‌ها، حملات تروریستی و درگیری‌های مختلفی را نیز شاهد بوده است. «بهار عربی» در سال ۲۰۰۱، به‌این کشور نیز رسید. اعتراضات در آن‌جا حتی زودتر از تونس آغاز شده بود. اما حکومت الجزایر توانست انعطاف‌پذیری بیش‌تری نسبت به‌تونس از خود نشان دهد. نیروهای پلیس و ارتش توانستند با کشتن چند تن از مردم معترض و نزدیک به ۸۰۰ نفر زخمی، خیلی زود کنترل اوضاع را به‌دست گیرند. رییس جمهور بوتفلیقه، آغاز آزادی‌های سیاسی را اعلام کرد. در این راستا، او حالت فوق‌العاده را که از سال ۱۹۹۲ در کشور حکم‌فرما بود را لغو کرد. در عمل این دستور به‌معنای لغو ممنوعیت راه‌پیمایی و محدودیت دخالت ارتش در سیاست به‌بهانه «مبارزه با افراط‌گرایی و تروریسم» بود. علاوه بر این، پرداخت مالیات برای واردکنندگان، تولیدکنندگان و فروشندگان کالاهای اساسی موقتا به‌میزان ۵۰ درصد کاهش یافت که بدین ترتیب سبد کالاهای مصرفی به‌میزان قابل توجهی پایین آمد. چنین اقداماتی باعث بازگشت آرامش نسبی به‌کشور شد و بوتفلیقه در مقایسه با روسای مصر و تونس توانست در مسند قدرت باقی بماند. البته حملات تروریستی در کشور هر از چند گاهی ادامه دارد.

اما اکنون الجزایر را می‌توان کشوری نامید که در مرز سقوط به‌هرج و مرج قرار گرفته است. هر عاملی از قبیل فعال شدن تروریست‌ها، مبارزات سیاسی داخلی، بحران اقتصادی و از همه مهم‌تر ترکیب آن‌ها با یکدیگر می‌تواند باعث شکسته‌شدن ثبات فعلی در این کشور شود.

سودان جنوبی: این منطقه از مهم‌ترین اخبار مربوط به‌رویدادهای آفریقا جنگ داخلی در سودان جنوبی بود؛ تنش‌ها در سودان جنوبی پس از آن بالا گرفت که سلوا کر، رییس جمهور این کشور معاون اول پیشین خود، ریک ماشار را به‌تلاش برای کودتا علیه دولت متهم کرد.

در پی این تصمیم، تنش‌ها در این کشور به نزاع‌های خونینی در اطراف جوبا بین نظامیان دولتی و فرماندهان شورشی ارتش که از حمایت نیروهای شبه‌نظامی قوی برخوردارند  منجر شد که بر همه بخش‌های این کشور نوپای آفریقایی تاثیر گذاشته است.

سرانجام پس از یک ماه درگیری خون‌بار دولت سودان جنوبی و شورشیان با میانجی‌گری کشورهای منطقه توافقنامه آتش‌بس را روز پنج‌شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۲ به‌امضا رساندند.

بر اساس این پیشنهاد، دو طرف متعهد شدند از حمله به‌غیرنظامیان، اعدام‌های خودسرانه، استفاده از سربازان کودک، ارتکاب شکنجه، سوء‌استفاده جنسی و شکنجه خودداری کنند.

این آتش‌بس دوامی نیاورد و شورشیان در بیست و هشتم بهمن ماه همان سال حمله گسترده‌ای را برای بازپس گرفتن شهر راهبردی مالاکال آغاز کردند.

سران کشورهای عضو سازمان توسعه کشورهای شرق آفریقا‌(ایگاد) بیست و ششم اسفند ماه ۱۳۹۲، درباره استقرار نیروهای کمکی برای تحکیم آتش‌بس شکننده بین دولت و مخالفان در سودان جنوبی توافق کردند.

دولت سودان جنوبی، بدون قید و شرط با استقرار نیروهای ایگاد در خاک این کشور موافقت کرد. اما مخالفان سودان جنوبی با این طرح مخالفت کردند و بی‌طرف بودن این سازمان را در مناقشه سودان جنوبی زیر سئوال بردند.

در همین حال، گروه‌های کمک‌رسانان می‌گویند بیش از ۱۰ هزار نفر در خشونت‌های سودان جنوبی کشته و هفتصد هزار نفر نیز مجبور به‌ترک خانه‌های خود شده‌اند.

سودان: در منطقه دارفور در غرب سودان، از حدود ۱۰ سال پیش تاکنون بین نیروهای دولتی عمر البشیر و شورشیان این منطقه درگیری است.

 سازمان ملل می‌گوید که بیش از ۳۰۰ هزار نفر در این درگیری‌ها کشته و بیش از یک میلیون و چهارصد هزار نفر آواره شدند.

دولت خارطوم در دو استان کردفان جنوبی و نیل آبی نیز از سال ۲۰۱۱ با جنبش خلق شاخه شمال سودان درگیر است.

اختلاف نفتی بین دو سودان در مذاکرات سال ۲۰۱۲، بین دو کشور که با نظارت اتحادیه آفریقا در آدیس آبابا پایتخت اتیوپی صورت گرفت حل شده و دو سودان در نهایت برای تعیین جدول زمانی برای انتقال نفت و حل دیگر اختلافات به‌نتیجه رسیدند.

آفریقای مرکزی: هر از چندگاهی درگیری بین مسلمانان این کشور و گروهی از مسیحیان افراطی‌(موسوم به‌آنتی بالاکاها) روی می‌دهد و بی‌رحمانه همدیگر را به‌قتل می‌رسانند.

این در حالی است که نوعی بی‌تفاوتی سازمان‌یافته بین‌المللی علیه این درگیری‌های هدفمند در جریان است و سازمان ملل و موسسات وابسته به‌آن نیز اقدام موثری در خاتمه‌دادن به‌این فجایع انجام نداده‌اند.

بیش از ۱۶۰۰ نظامی فرانسوی که با مجوز شورای امنیت سازمان ملل و در سال ۱۳۹۲، به‌تدریج در این کشور مستقر شده‌اند نیز موضع کاملا انفعالی اتخاذ کرده و صرفا نظاره‌گر این وضعیت هستند؛ در عین حال ۵۶۰۰ صلح‌بان وابسته به‌اتحادیه آفریقا که از طرف جامعه اقتصادی کشورهای غرب آفریقا در این کشور استقرار یافته‌اند نیز عملا در تثبیت اوضاع سیاسی دچار ناتوانی بوده و از لحاظ تامین هزینه‌های لجستیک خود دارای مشکلاتی هستند.

آفریقای مرکزی با وسعت حدود ۶۲۰ هزار کیلومتر مربع و جمعیتی نزدیک به ۵ میلیون نفر در منطقه مرکزی آفریقا و در همسایگی کشورهای چاد، کامرون، سودان، سودان جنوبی، کنگو برازاویل و کنگوی دموکراتیک قرار دارد؛ این کشور با وجود دارا بودن ذخائر عظیم اورانیوم، الماس، طلا و نفت پنجمین کشور فقیر دنیاست و بخش عمده منابع طبیعی آن هنوز استخراج نشده است.

در حدود ۵۰ درصد از جمعیت این کشور را مسیحیان، ۱۵ درصد را مسلمانان و سایرین را پیروان آئین‌های بومی آفریقا تشکیل می‌دهند. آفریقای مرکزی از سال ۱۸۹۰ تا سال ۱۹۶۰ میلادی مستعمره فرانسه بود و مردمان این کشور، طی این مدت شاهد استثمار سخت و بی‌رحمانه اشغال‌گران فرانسوی بودند.

آژانس پناه‌جویان سازمان ملل، بیستم اسفند ماه ۹۲ اعلام کرد هزاران نفر که عمدتا اعضای جامعه اقلیت مسلمانان در این کشور جنگ‌زده هستند در معرض خطر حمله قریب‌الوقوع قرار دارند.

آدریان ادواردز، کمیساریای عالی پناه‌جویان سازمان ملل (UNHCR) گفت: در حال حاضر بیش از ۱۵ هزار نفر، عمدتا مسلمان، در نقاط مختلف  تحت محاصره و تهدید گروه‌های مسلح قرار دارند.

مالی: مردم این کشور، همواره دچار کودتای نظامی، جنگ داخلی و مداخله نظامی خارجی در این کشورشان هستند.

فرانسه در اواخر ژانویه ۲۰۱۳‌-‌سال ۱۳۹۱، ظاهرا برای متوقف کردن پیشروی گروه‌های افراطی به‌جنوب مالی به‌این کشور لشکرکشی کرد و هنوز هرار تن از نیروهای خود را در این مستعمره سابق خود نگاه داشته است.

استقلال‌طلبان طوارق هم به‌همراه شبه‌نظامیان مرتبط با القاعده از ناآرامی‌های به‌وجود آمده در پی کودتایی برای به‌دست گرفتن کنترل شمال مالی سوء‌استفاده کرده و این کشور غرب آفریقا را در سال ۲۰۱۲ میلادی به‌آشوب کشیدند.

نیروهای فرانسوی سال ۲۰۱۱ میلادی این شبه‌نظامیان را بیرون رانده، انتخابات برگزار کردند و هیاتی متشکل از نیروهای حفظ صلح سازمان ملل در این کشور گشت‌زنی می‌کنند.

اما مذاکرات میان مالی و طوارق و شورشیان عرب به‌دلیل درخواست‌های سیاسی متوقف شد، شورای امنیت سازمان ملل نسبت به‌ناکامی در رسیدن به‌توافق هشدار داده و گفت: این مساله خطر افراطی‌شدن شبه‌نظامیان و از بین رفتن دستاوردهای امنیتی را به‌همراه دارد.

نیجریه: آتش خشونت هم‌چنان در کشور نیجریه و به‌خصوص در مناطق شمال و مرکز این کشور، همواره قربانی می‌گیرد زبانه و شاید روزی نبوده که درگیری و حملات مسلحانه در نقطه‌ای از این کشور روی نداده باشد و این ناآرامی‌ها تاکنون موجب کشته‌شدن و آوارگی هزاران تن در این کشور شده است.

خشونت‌های فرقه‌ای بین مسلمانان و مسیحیان با درگیری‌های نظامیان ارتش نیجریه با شورشیان «بوکو حرام» هم‌زمان شده است؛ درگیری‌های بین ارتش و بوکو حرام در سال ۲۰۰۹ اوج گرفته و هنوز ادامه دارد.

خشونت‌های ارتش در حمله به‌مناطق تحت کنترل بوکو حرام، به‌خصوص در باگا در شمال شرق نیجریه باعث ابراز نگرانی دیده‌بان حقوق بشر شده است؛ دیده‌بان حقوق بشر چند سال پیش با انتشار تصاویر ماهواره‌ای از شدت تخریب‌ها در باگا اعلام کرده است که دولت نیجریه تلاش می‌کند تخلفاتی را که می‌توان آن‌ها را در دادگاه جنایی بین‌الملل مورد بررسی قرار داد، پنهان کند.

دولت نیجریه اتهاماتی نظیر هدف قرار دادن غیرنظامیان و آتش‌زدن بسیاری از خانه‌ها را در شمال این کشور  متهم شده است.

از جمله تاثر برانگیزترین خشونت‌ها در نیجریه، ربودن دختران دانش‌آموز توسط بوکو حرام و تجاوز به‌آن‌ها و یا فروختن و کشتن آن‌هاست.

شیوه‌ زندگی گله‌داری و نیمه‌ عشایری فولانی به‌چند دهه درگیری میان مردم فولا و جماعت مزرعه‌دار و کشاورز در مناطق مرکزی و شمالی نیجریه منجر شده است.

دامداران فولانی اغلب در فصل خشکی به‌اراضی کشاورزان هجوم می‌آورند و زمین‌های زراعی آنان را ویران می‌کنند. در همین حال تلاش کشاورزان برای جلوگیری از استفاده‌ آنان از زمین‌های زراعی به‌عنوان چراگاه، به‌درگیری میان دو طرف می‌انجامد.

جمهوری «دموکراتیک» کنگو: شورشیان جنبش ۲۳ مارس، سی‌ام آبان ۱۳۹۱، برابر با بیستم نوامبر ۲۰۱۲ میلادی، گوما، مرکز استان کیووی شمالی و شهر راهبردی در شرق جمهوری دموکراتیک کنگو را که بیش از یک میلیون جمعیت دارد، اشغال کردند، اما ۱۱ روز بعد در اول دسامبر بر مبنای توافق‌نامه آتش‌بس، از این شهر خارج شدند.

دولت جمهوری دموکراتیک کنگو و جنبش‌ ۲۳ مارس از اوایل دسامبر ۲۰۱۲ – آذر ماه ۱۳۹۱، مذاکرات صلح را آغاز کردند، اما روند این گفت‌وگوها ۲۱ دسامبر بعد از ناکامی طرفین در توافق بر سر یک دستور کار، به‌حال تعلیق در آمد.

کنگو در چند دهه گذشته، با مشکلات متعدد از جمله فقر شدید، زیرساخت فاسد و نوعی جنگ در شرق این کشور مواجه شده است که در بیش از یک دهه گذشته ادامه داشته و بیش از ۵/۵ میلیون کشته برجا گذاشته است.

در چند ماه اوایل ماه می ۲۰۱۲، نزدیک به‌سه میلیون ساکن شرق کنگو از بیم جان خانه‌های خود را ترک کرده‌ و آواره شده‌اند؛ حدود دو و نیم میلیون تن از آوارگان در مناطق امن‌تر کنگو اقامت گزیده‌اند، اما حدود پانصد هزار آواره کنگو به‌کشورهای هم‌جوار شامل رواندا و اوگاندا پناه برده‌اند.

موریتانی: جامعه موریتانی از لحاظ نژادی به‌دو گروه تقسیم می‌شود: عرب‌ها و زنگی‌ها. عرب‌ها خود به‌دو دسته سفیدپوستان و سیاه‌پوستان تقسیم می‌شوند.

زنگی تبارها مقامات موریتانی را به‌اقدامات نژادپرستانه از زمان استقلال موریتانی از فرانسه در سال ۱۹۶۰ متهم می‌کنند.

زنگی‌های شهر کیهیدی از رفتارهای دولت محلی که تحت سیطره عرب‌ها است به‌رنج آمده‌اند، این در حالی است که بیش‌تر ساکنان این شهر را زنگی‌ها تشکیل می‌دهند.

در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود قرن گذشته در درگیری‌های ملی در موریتانی صدها تن کشته و ده‌ها هزار تن دیگر آواره شدند.

سومالی: در ۲۶ ژانویه ۱۹۹۱، جنگ داخلی خون‌باری در سومالی آغاز گشت که نتیجه شورش نیروهای ناسیونالیستی و مذهبی سقوط جمهوری دموکراتیک سومالی بود. تا کنون بیش از ۵۰۰ هزار نفر کشته شده‌اند.

تونس: شخصی به‌نام سیف‌الدین الرزقی با حمله به‌تفرجگاهی در شمال سوسه ۳۸ نفر از گردشگران را کشت.

به‌گفته شاهدان، این دانشجوی مسلح حوالی ظهر جمعه ۲۶ ژوئن با قایق تندرو به‌ساحل آمد، کلاشنیکف خود را از یک سایبان بیرون کشید و با حرکت در امتداد ساحل گردشگرانی را که بیرون یک هتل لوکس حمام آفتاب گرفته بودند به‌گلوله بست.

در ابتدای سال هم ۲۲ نفر، از جمله ۱۷ گردشگر خارجی، در حمله به‌موزه باردو در پایتخت تونس کشته شدند.

رواندا: شاید واقعه رواندا از همه تکان‌دهنده‌تر است. ایجاد اختلاف بین دو ملیت توتسی و هوتو در رواندا توسط استعمارگران آلمانی و بلژیکی و همکاری کلیسای کاتولیک منجر به‌کشتار ۸۰۰ هزار انسان به‌وحشیانه‌ترین شکل ممکن، در سایه سکوت مجامع بین‌المللی شد.

جمهوری رواندا کشوری کوچک در مرکز قاره آفریقا است که در سال ۱۹۹۴ واقعه‌ای تلخ از نسل‌کشی هشتصد هزار انسان را در تاریخ ثبت کرده است.

این کشور با اوگاندا، بروندی، جمهوری دموکراتیک کنگو و تانزانیا همسایه است. از سال ۱۸۹۴، در کنفرانس برلین این منطقه تحت نام تانکانیکای آلمان در اختیار آلمان قرار گرفت. شکست آلمان در جنگ جهانی اول، منجر به‌تقسیمات مستعمره‌های آفریقایی آلمان شد. رواندا به‌بلژیک واگذار شد و پس از چند سال در ۱۹۶۲، سرانجام رواندا از بلژیک مستقل شد. ماه آوریل ۱۹۹۴ بود که اولین جرقه‌های جنگ داخلی و نسل‌کشی روآندا زده شد. جنگ خونینی که میان دو ملیت هوتو و توتسی به‌راه افتاد، در کنار آوارگی و تجاوزات، قریب ۸۰۰ هزار کشته بر جای گذاشت.

ریشه‌های جنگ داخلی در رواندا بین هوتو و توتسی تا قبل از رسیدن استعمارگران آلمانی به‌رواندا هم‌زیستی مسالمت‌آمیزی داشتند. آلمانی‌ها با ورود به‌رواندا، سیاست تبعیض‌آمیزی را در پیش گرفتند که اقلیت توتسی که نسبت به‌اکثریت هوتو قد بلندتر و ثروت‌مندتر بودند و پوست روشن‌تری داشتند از امکانات بهتر زندگی و قدرت بیش‌تر برخوردار شدند. این سیاست توسط بلژیکی‌ها که سرپرستی مستعمره رواندا را بعد از جنگ جهانی اول بر عهده داشتند و مبلغان مسیحی کلیسای روم که از قرن ۱۹ در اروپا حضور داشتند، ادامه پیدا کرد. سیاست اختلاف‌اندازی استعمارگران بلژیکی در رواندا استعمار بلژیک، جمعیتی را که همگی به‌یک زبان سخن می‌گفتند به‌دو سلطه و سه قشر اجتماعی تکمیل‌کننده یکدیگر تقسیم کرد: یک قشر اقلیت از دام‌داران توتسی، یک قشر اکثریت از کشاورزان هوتو و یک قشر مرکب از گروه‌های کوچک شکارچیان پیگمه و توواس. به‌این ترتیب، سردمداران نظام استعماری بلژیک خوشحال بودند که می‌توانند بر جامعه‌ای قشربندی‌شده و دارای ساخت سلسله مراتبی مرکب از رییس سالاری‌ها و یک گروه از نخبگان حاکم که می‌توانستند آن‌ها را به‌دین کاتولیک درآورده و برای ادامه تحصیل به‌اروپا بفرستند تکیه کند؛ اما زمانی‌که پس از جنگ جهانی دوم قلمروهای استعماری بلژیک گرایش ضد استعماری پیدا کردند، روشنفکران توتسی شروع به‌تاثیر پذیری از افکار مدرن کردند. در پی این تفکرات مدیریت سیاسی بلژیک توتسی‌ها را با انگیزه‌های ضداستعماری رها کرد و همه توجه خود را به‌سوی اکثریت هوتو معطوف کرد و نظریه ملیت‌‌های متعارض را به‌کار برد. توتسی‌ها به‌هوتوها قومی بی‌گانه معرفی شدند که هوتوها را سرکوب می‌کند و این گروه باید آن‌ها را از سرزمین خود بیرون برانند. این در حالی بود که توتسی‌ها و هوتوها نه ملیت‌هایی متمایز، بلکه آن‌ها زبان و مذهب مشترک داشتند و قشرهای اجتماعی بودند که نسبت به‌یکدیگر بسیار باز و نفوذ پذیر هم بودند. برای نمونه هر فرد هوتو که صاحب ۱۰ راس گاو می‌شد تبدیل به‌یک توتسی و هر فرد توتسی که دام‌های خود را از دست می‌داد هوتو می‌شد؛ به‌همین دلیل هویت هوتوها و توتسی‌ها به‌راحتی بر حسب مالکیت و یا ازدواج تغییر می‌کرد. اما نظام استعماری با برجسته کردن یک قوم و ایجاد نفرت یک قوم علیه قوم دیگر کار را به‌جایی رساند که دیگر هوتو و توتسی بودن در شناسنامه آن‌ها نیز قید می‌شد، در واقع پیوندهای خانوادگی تا حدی دست‌کاری شده بود که هویت‌های جدیدی را ایجاد کرده بود. این کشتار به‌خوبی توسط دولت سازمان‌دهی شد زمانی که کشتار شروع شد به‌ازاء هر ۱۰ خانواده یک شبه‌نظامی در نظر گرفته شده بود. و در هر همسایگی نمایندگانی برای این کشتار وجود داشت، بیش‌تر مهمات و تسلیحاتی مثل نارنجک به‌شکل وسیعی توسط دولت توزیع شد. بسیاری از اعضای قبایل فقط با قمه و ساطور مسلح شده بودند و حتی پس از توافق صلح سال ۱۹۹۳، تجار نزدیک به‌رییس جمهور، ۵۸۱ هزار قمه و قداره برای کشتار توتسی‌ها تهیه کرده بودند. رسانه‌های خبری آتش نسل‌کشی را شعله‌ور کردند بر طبق گفته‌های مفسرین، رسانه‌های خبری نقش مهمی را در این نسل‌کشی ایفا کردند. نشریات محلی و رادیوها این کشتارها را شعله‌ور می‌ساختند. روزنامه دولتی کانگورا منتسب به‌هوتو در این میان نقش مرکزی داشت که آغازگر یک جنگ تمام عیار علیه توتسی‌ها بود. در جریان دادگاه بین‌المللی جنایی که برای روندا تشکیل شده بود افرادی که در پس پرده روزنامه کانگورا بودند‌.‌(روزنامه منتسب به‌هوتوها) متهم به‌چاپ اعلامیه‌هایی در سال ۱۹۹۲ شدند که در آن تصویر قداره و ساطور چاپ شده بود و پرسیده شده بود ما باید چه‌کار کنیم تا انقلاب اجتماعی ۱۹۵۹‌(شورش هوتوهایی است که به‌سرنگونی‌ پادشاهی توتسی‌ها منجر شد) کامل شود. نشریه کانگورا هم‌چنین ۱۰ فرمان هوتو را منتشر کردند، که به‌تثبیت ایدئولوژی قدرت هوتو در مدارس و ارتش هوتو می پرداخت و نحوه برخورد با توتسی‌ها را تنظیم می‌کرد. در این متن ۱۰ فرمان، این پیام القا می‌شد که توتسی یک استراتژی عظیم دغل‌کارانه علیه هوتوها دارد که هوتو را به‌بردگی بکشند. اما به‌خاطر نرخ بالای بی‌سوادی در زمان نسل‌کشی، رادیو وسیله بهتری برای القای پیام بود. در سال ۱۹۹۳، تندروهای هوتو با حمایت برخی از کشورها از جمله فرانسه و بلژیک برای تشدید خشونت در قبل و در جریان نسل‌کشی، ایستگاه رادیویی تلویزیونی به‌راه انداختند، که هدف اساسی آن همان‌طور که گفته شد تبلیغ علیه توتسی‌ها و جبهه نجات رواندا بود. این ایستگاه رادیویی و تلویزیونی زمینه را برای بسیج جوانان هوتویی در اردوگاه‌های آموزش نظامی فراهم ساخته بود تا با حمایت نظامیان فرانسه و بلژیکی به‌آنان راهبردهای جنگ آموزش داده شود. در مارس ۱۹۹۲، رادیو رواندا برای اولین‌بار به‌شکل مستقیم کشتار توتسی‌ها را در جنوب پایتخت آغاز کرد. رادیو روندا مکررا پیامی را پخش می‌کرد که هشدار می‌داد که هوتوها در بوگسرا مورد حمله توتسی‌ها واقع شده‌اند این پیامی بود که افسران محلی از آن استفاده کردند تا هوتوها را متقاعد سازند که آن‌ها باید اول دست به‌حمله بزنند با هدایت سربازان، شهروندان عادی هوتو و گروه شبه‌نظامی، صدها توتسی را مورد حمله قرار داده و کشتند. در پایان سال ۱۹۹۳، گزارش بسیار احساساتی از یک پایگاه رادیویی دیگر در مورد ترور رییس جمهور که یک هوتو بود به‌کار گرفته شد تا شقاوت توتسی‌ها به‌تصویر کشیده شود. این ایستگاه به‌دروغ گزارش کرد که پرزیدنت ترور شده، مورد شکنجه واقع‌شده و عقیم شده است.‌‌(در عصر ماقبل استعمار برخی پادشاهان توتسی، حاکمان شکست خورده را عقیم می‌کردند) از اکتبر ۱۹۹۳، رسانه‌ها مدام به‌تفاوت‌های ذاتی و سرشتی بین دو ملیت هوتو و توتسی اشاره می‌کردند و منشا خارجی توتسی‌ها را گزارش می‌کردند. هم‌چنین به‌سهم نابرابر توتسی‌ها از ثروت و قدرت اشاره می‌کردند و وحشت آفرینی‌های حاکمیت گذشته توتسی را یادآور می‌شدند تا حس انتقام‌جویی را در هوتوها قوی و قوی‌تر کنند. ایستگاه‌های رادیویی، برای بسیج و به‌هیجان درآوردن مردم لحظه‌ای درنگ نکردند، به‌خصوص در مراحل نخستین که این کشتارها با مقاومت شدید رو‌به‌رو می‌شدند. در سال ۱۹۹۴، به‌دنبال سقوط هواپیمای حامل «جونال هابیا ریمانا» رییس جمهور وقت رواندا که در نزدیکی کیگالی پایتخت این کشور به‌وقوع پیوست؛ «هوتو»‌ها این عمل را به‌‌توتسی‌ها نسبت داد. همین امر آغاز درگیری‌های شدید میان این دو ملیت شد که به کشتار حدود ۸۰۰ هزار توتسی رواندایی و هوتوهای میانه‌رو در مدت یک‌صد روز توسط هوتوهای تندرو منجر شد. زنان قربانیان اختلافات در رواندا زنان نیز در آستانه نسل‌کشی سال ۱۹۹۴ به‌هدف تبلیغاتی ضد توتسی تبدیل شدند برای مثال در ۱۰ فرمان هوتو، ۴ فرمان گنجانده شده بود و زنان را به‌عنوان اسلحه جنسی برای نابودی مردان هوتو جلوه می‌دادند و مدام تبلیغاتی که مبنای جنسی داشت و تجاوز جنسی را در طی جنگ تهییج می‌کرد و جملاتی این‌گونه را شامل می‌شد که شما زنان توتسی فکر می‌کنید که برای ما بیش از حد خوب هستید حال بگذارید ببینیم که زنان توتسی چه مزه‌ای دارند. در حدود ۲۵۰ تا ۵۰۰ هزار زن و دختر توتسی در این مدت مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند که بسیاری از آن‌ها، از روی عمد توسط مردان مبتلا به‌ویروس ایدز مورد تجاوز قرار گرفتند. بدین ترتیب، اکنون اکثر این زنان به ویروس HIV نیز مبتلا هستند.

با آغاز نسل‌کشی سازمان یافته که ۱۰۰ روز طول کشید، هشتصد هزار به‌آمار سازمان ملل و یا یک میلیون و هفتاد و یک هزار به‌آمار دولت رواندا از ملیت برتر توتسی و هوتوهای میانه‌رو که از پیروی از دستورات هوتوهای تندرو ممانعت کرده بودند کشته شدند. بیش‌تر قربانیان مردان، زنان، کودکان و نوزادانی بودند که توسط همسایه‌ها، همکاران و دوستان سابق خود کشته می‌شدند، رادیو رواندا هم‌زمان به‌طور مداوم هوتوها را تشویق به‌قتل‌عام توتسی‌ها می‌کرد. روزانه ۱۰ هزار نفر و ساعتی ۴۰۰ نفر و دقیقه‌ای ۷ نفر کشته می‌شدند. قتل‌عام ۸۰۰ هزار زن و کودک و مرد در میان بی‌تفاوتی جامعه بین‌‌المللی صورت گرفت و سازمان ملل متحد قبل و در جریان قتل‌عام یک نیروی حافظ صلح را در روآندا مستقر کرد، اما این گروه قادر به‌جلوگیری از قتل‌عام نبودند. این فاجعه در مقابل چشمان باز با پوشش کامل خبری دنیا و عمل‌کرد بسیار هولناک سازمان ملل و بی‌تفاوتی جامعه جهانی به‌بهانه عدم مداخله در امور داخلی روآندا انجام شد، به‌طور مثال در ابتدای نسل‌کشی ۱۰۰۰ نیروی اروپایی برای تخلیه اتباع خارجی از روآندا به‌آن‌جا فرستاده شد که به‌سرعت کشور را ترک کردند و یا صلح‌بانان بلژیکی سازمان ملل مدرسه‌ای را که ۲ هزار توتسی به‌آن پناهنده شده بودند بعد از رسیدن دستور عقب‌‌نشینی ترک نمودند که منجر به‌قتل‌عام کلیه پناهندگان شد. بعد از اتمام نسل‌کشی، هزاران نفر از پناهندگان روآندایی که به‌کشورهای مجاور پناهنده شده بودند به‌دلیل شرایط بد و ابتلا به‌بیماری‌های گوناگون مسری کشته شدند. سرانجام در روز ۴ ژوییه سال ۱۹۹۴، شهر کیگالی توسط جبهه میهنی روآندا که از توتسی‌ها تشکیل شده بود، تصرف شد و قتل‌عام خاتمه یافت.

بعد‌ها دادگاهی برای محاکمه سران نسل‌کشی تشکیل شد. هم‌اکنون هزاران نفر از توتسی‌های زنده‌مانده از نسل‌کشی سعی می‌کنند با ۲ میلیون هوتوی شرکت‌کننده در کشتار به‌طور مسالمت‌آمیز زندگی کنند.

پس از اتمام جنگ و زندگی این دو ملیت در کنار یکدیگر، دادگاه، پس از هفت سال رسیدگی به‌پرونده «آگوستین بزی مانگو»، فرمانده سابق ارتش روآندا را به‌جرم مشارکت در قتل‌عام مخالفان دولت، نسل‌کشی، جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت، در سال ۱۹۹۴ میلادی به‌سی سال حبس محکوم کرد. مانگو، یکی از عاملان اصلی نسل‌کشی روآندا معرفی شده است. علاوه بر بزی مانگو، فرد دیگری نیز به‌نام «دیندی دالایمانا» رییس وقت پلیس روآندا در این کشتار نقش داشت که دادگاه حکم آزادی وی را صادر کرد. چرا که بنا به‌اعلام مقامات قضایی، او یازده سال در حبس به‌سر برده و دوره مجازات خود را سپری کرده است.علاوه بر مانگو و دالایمانا، اسقف سابق کشور رواندا متهم است در نسل‌کشی سال ۱۹۹۴ این کشور دست داشته است. کشیش جاناتان روهومولیزا، در حالی در کشور انگلستان به‌مشارکت در نسل‌کشی مردم رواندا متهم شد که سال‌ها اسقف این کشور بوده است. او متهم است نقش صدای تبلیغاتی افراطی‌های هوتو را ایفا کرده و توتسی‌ها را به‌مسلخ می‌برده است. کلیسای بریتانیا اعلام کرده: در سال ۲۰۰۵ که اجازه فعالیت به‌روهومولیزا را داده است، از سابقه وحشتناک وی بی‌اطلاع بوده است این کلیسا نسل‌کشی توتسی‌ها در سال ۱۹۹۴ در رواندا را لکه ننگی بر دامن کلیسای کاتولیک این کشور دانسته است.

به‌این ترتیب، می‌بینیم که حکومت‌های «متمدن» فرانسه، بلژیک، انگلستان و آلمانی، در راستای منافع خود، چه بلاهایی از جمله بر سر مردم قاره سیاه نیاورده‌اند؟!

ترورها در سال ۲۰۱۵: سال ۲۰۱۵، علاوه بر کشورهای آفریقایی، ترورها در برخی از دیگر کشورهای جهان نیز تعداید قربانی گرفته است.

فرانسه: در ماه ژانویه، یک سری حمله در پاریس و حومه‌ منجر به‌کشته‌شدن ۲۶ نفر، از جمله سه مهاجم، و مجروح شدن ۲۲ نفر دیگر شد.

این حملات مرگ‌بار روز چهارشنبه هفتم ژانویه با کشتار در دفتر مجله فکاهی شارلی ابدو شروع و دو روز بعد با عملیات گسترده پلیس و محاصره دو محل پایان یافت.

ولی تعداد کشته‌شدگان در مقایسه با حملات ماه نوامبر ناچیز بود. بنا بر گزارش‌ها، روز جمعه سیزدهم نوامبر نگهبان‌های مستقر در ورودی ورزشگاه ملی فرانسه در جریان یک بازرسی بدنی ساده مردی را پیدا کردند که کمربند انتحاری به‌تن داشت.

در گزارش‌ها آمده که آن مرد بعد از دور شدن از نگهبان‌ها ضامن کمربند را کشید و خود و یک رهگذر دیگر را کشت.

این استادیوم که در حاشیه شمالی پاریس واقع شده و آن روز میزبان بازی دوستانه فوتبال بین تیم‌های فرانسه و آلمان بود، در مجموع شاهد انفجار سه بمب بود. این بمب‌ها بخشی از یک سری حمله در گوشه و کنار پایتخت فرانسه بودند که به‌مرگ ۱۳۰ نفر و مجروح شدن صدها نفر دیگر انجامید.

ترکیه: دو حمله انتحاری به تجمع مخالفان جنگ در آنکارا باعث کشته شدن بیش از ۱۰۰ نفر در ماه اکتبر شد، رقمی که در ترکیه بی‌سابقه بوده است.

به‌گفته روانشناسی که به‌بازماندگان این حمله مشاوره می‌داد، بیش از ۱۰۰۰ تکه بدن انسان وجود داشت که باید شناسایی می‌شد.

هزاران نفری که بیرون ایستگاه قطار آنکارا تجمع کرده بودند شاهد این حملات دوگانه بودند.

پیش از آن هم ۳۰ نفر از فعالان سیاسی سوسیالیست که برای بحث بر سر بازسازی کوبانی در شهر سوروچ جمع شده بودند در یک بمب‌گذاری کشته شدند. به‌گفته مقامات ترکیه مسئولیت هر دو حمله بر عهده داعش است.

مصر: در ماه اکتبر، یک هواپیمای ایرباس که تازه فرودگاه شرم‌الشیخ را به‌مقصد سن‌ پترزبورگ ترک کرده بود، ناگهان سقوط کرد و در صحرای سینا به‌زمین خورد.

به‌نظر می‌رسد که این هواپیما به‌خاطر انفجار بمب سقوط کرده باشد. یکی از شاخه‌های داعش که در صحرای سینا فعال است مسئولیت این حمله را بر عهده گرفت. در مجموع ۲۲۴ نفر که تقریبا همگی گردشگران روس بودند جان خود را از دست دادند.

لبنان: یک روز پیش از حمله ماه نوامبر پاریس و در پی دو حمله انتحاری به‌محله‌ای مسکونی در بیروت ۳۷ نفر کشته و ۱۸۱ نفر مجروح شدند.

دو بمب‌گذار خود را در یکی از خیابان‌های شلوغ محله ضاحیه در جنوب بیروت منفجر کردند. این محله یکی از مراکز مهم حزب‌الله لبنان قلمداد می‌شود.

داعش مسئولیت این حمله را هم بر عهده گرفت. این مرگ‌بارترین انفجار در بیروت در ۲۵ سالی است که از پایان جنگ داخلی لبنان می‌گذرد.

آمریکا: حمله افراد مسلح در روز دوم دسامبر به‌یک تالار کنفرانس به‌مرگ ۱۴ نفر در سن برناردینو ایالت کالیفرنیا منجر شد.

در جریان این حمله، دو مظنون کاملا مسلح به‌نام‌های رضوان فاروق و تشفین مالک در درگیری با پلیس کشته شدند.

پلیس فدرال آمریکا اعلام کرد که با این تیراندازی به‌عنوان یک اقدام تروریستی برخورد می‌کند. به‌گفته آشنایان آقای فاروق، او داشت «رویای آمریکایی را می‌زیست» و از «لزومات یک زندگی خوش» برخوردار بود. این زن و شوهر یک دختر شش ماهه داشتند.

عراق: در تازه‌ترین عملیات تروریستی، سوءقصدی انتحاری در روستای الاسیریه واقع در ۴۰ کیلومتری جنوب بغداد دست‌کم ۳۰ نفر را به‌کشتن داد و ۶۰ تن دیگر را زخمی کرد. به‌گفته‌ نیروهای پلیس، فرد سوءقصدکننده روز جمعه ۲۵ مارس ۲۰۱۶‌-‌۶ فروردین ۱۳۹۴، پس از پایان یک بازی فوتبال وارد جمعیتی شد که پیروزی تیم مورد علاقه خود را جشن می‌گرفت. این فرد سپس خود را در میان جمعیت مردم منفجر کرد. به‌گزارش خبرگزاری فرانسه، شمار قربانیان این رویداد رو به‌افزایش است.

پاکستان: تعداد کشته‌های حمله انتحاری در شهر لاهور در شرق پاکستان، در روز یک‌شنبه ۲۷ مارس ۲۰۱۶‌-‌۸ فروردین ۱۳۹۴، بیش از ۷۰ تن افزایش یافته است و و بیش از ۳۰۰ مجروح اعلام کرده است. منابع امدادی و پلیس در پاکستان گفته‌اند که بیش‌تر قربانیان این حادثه را زنان و کودکان تشکیل می‌دهند.

بر اساس گزارش رویترز، این حمله انتحاری در پارکینگ مجاور پارک گلستان اقبال در نزدیکی یک از خروجی‌های این پارک روی داده و محل انفجار تنها چند قدم تا زمین بازی کودکان فاصله داشته است.

رویترز نیز به‌نقل از مستنصر فیروز، سرپرست پلیس این ناحیه، نوشته است که به‌دلیل تعطیلات عید پاک، این منطقه محل تردد بسیاری از شهروندان مسیحی لاهور بوده است.

لاهور بین هشت تا ۱۰ میلیون نفر جمعیت دارد و بر اساس آمارها نزدیک به‌شش درصد از جمعیت آن را مسیحیان تشکیل می‌دهند. این شهر که مرکز ایالت پنجاب است، مرکز اصلی فعالیت‌های سیاسی نواز شریف نخست‌وزیر پاکستان است.

خبرگزاری‌های رویترز و آسوشیتدپرس گزارش دادند که گروه طالبان پاکستان مسئولیت حمله انتحاری لاهور  را بر عهده گرفته است. این گروه مدعی شده که مسیحیان هدف این حمله خونین بوده‌اند.

گرچه شهرهای مختلف پاکستان در ماه‌ها و سال‌های اخیر هدف حملات و بمب‌گذاری‌های مختلفی بوده، اما لاهور که پایتخت فرهنگی پاکستان به‌شمار می‌آید مدت‌ها در آرامش به‌سر برده است.

بر اساس گزارش خبرگزاری‌ها آخرین مورد از حملات عمده خونین در لاهور، به‌اواخر مه ۲۰۱۰، خرداد ۱۳۸۹ بر می‌گردد که مردان مسلح و عاملان انتحاری یک مسجد متعلق به‌جماعت احمدیه را هدف گرفتند. این حمله ۸۲ کشته بر جای گذاشته بود.

طالبان پاکستان در آخرین روز دی ماه سال پیش، مسئولیت حمله مردان مسلح به‌دانشگاهی در چارسده، در نزدیکی پیشاور را بر عهده گرفته بود که به‌کشته شدن ۲۱ نفر انجامید.

طالبان پاکستان، هم‌چنین در اوائل دی ماه ۹۴، مسئولیت یک حمله انتحاری را در منطقه مردان در شمال شرقی پیشاور بر عهده گرفت که ۲۶ تن در آن کشته شدند.

این گروه، مسئول حمله دیگری شناخته شده که در اواخر شهریور ۹۴، به‌کشته شدن ۲۹ نیروی خدماتی در یک پایگاه هوایی نزدیک پیشاور انجامید.

البته همه این اعمال و جنایات بی‌شمار دولت‌ها، نباید هیچ توجیهی برای ترورهای پاریس و بلژیک و غیره به‌وجود آورد. در واقع همان چیزهای که حکومت‌ها کاشته‌اند اکنون همان را نیز درو می‌کنند! اما باز هم در این میان، قربانیان ترور مردم عادی هستند نه جنایت‌کاران جنگی!

یک‌شنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۵ – سوم آوریل ۲۰۱۶

ادامه دارد.

آیا تروریسم در فرانسه و بلژیک، حمله «بربرهای وحشی» به‌اروپاست!

(بخش چهارم و پایانی)

بهرام رحمانی

bahram.rehmani@gmail.com

با تحولات جهان طی سه دهه و نیم اخیر، فروپاشی بلوک شرق، قدرت گرفتن بلوک‌های اقتصادی-‌سیاسی جدید، رشد بنیادگرایی اسلامی، رشد ناسیونالیسم، راسیسم و نازیسم، بحران اقتصاد جهانی، ایالات متحده نگران از دست‌دادن تدریجی برتری اقتصادی و سیاسی خود است. رکود اقتصادی از یک‌سو، و تعمیق و تسریع شکل‌گیری اروپای واحد از سوی دیگر، بر هراس آمریکا افزوده است. هدف اصلی ایالات متحده از حمله نظامی به‌افغانستان و عراق و لیبی احیاء و حفظ هژمونی سیاسی و اقتصادی خود در منطقه است.

با استفاده از جنگ عراق، آمریکا موفق به‌ایجاد شکاف میان کشورهای عضو اتحادیه اروپا شده و توانست پایگاه اقتصادی و نظامی خود در خاورمیانه را استحکام بخشد.

عملکرد کشورها درعرصه رقابت‌های بین‌المللی تابعی از ساختار قدرت جهانی است که بروز هر تغییر عمده در آن به‌واسطه دگرگونی معادله منافع-‌هزینه‌ها، به‌تغییر عمل‌کرد کشورها در سیاست خارجی و رقابت‌های بین‌المللی منتهی می‌گردد.

در جهان دو قطبی، قدرت‌های بزرگ، به‌علت واکنش قدرت رقیب(و هزینه‌های ناشی از آن)، تمایل کم‌تری به‌تغییر شرایط موجود کشورهای به‌اصطلاح «جهان سوم» و برهم زدن تقسیم منافع داشته‌اند و این در حالی است که در جهان تک‌قطبی پس از جنگ سرد نگرش آمریکا نسبت به‌منافع استراتژیک تغییر یافته، میل و گرایش آن جهت مداخله در امور سایر کشورها افزوده شده، و دست آن برای پرداختن به‌درگیری‌های نظامی بازتر شده است.

پس از فروپاشی بلوک شرق، جهان وارد دوران جدیدی شده است که طی آن آینده روابط بین‌المللی و نظم جهانی از کانال نبرد و رقابت میان دولت‌های قوی و یا اتحادیه‌های منطقه‌ای شکل گرفته و به‌تقسیم مجدد جهان و تغیر جغرافیای سیاسی آن خواهد انجامید. از این منظر، جنگ اول خلیج فارس، جنگ افغانستان، و جنگ دوم خلیج فارس ابزاری برای بازسازی روابط بین‌المللی است. هدف آمریکا از جنگ عراق، نه بازسازی عراق، بلکه بازسازی روابط بین‌المللی است، و اعتراض فرانسه، روسیه، و آلمان به‌ایالات متحده در حقیقت اعتراض این کشورها به‌جایگاه آتی آمریکا در این نظم و سهم اندک آنان در این خصوص است. بازسازی روابط بین‌المللی تنها به‌معنی تجدید نظر در مرزهای جغرافیایی و ایجاد کشورهای جدید نیست، بلکه در چارچوب مرزهای کنونی نیز باید جایگاه کشورها در روابط بین‌المللی، از طریق چگونگی رابطه با آمریکا، باز تعریف شود.

این نظریه بر این باور است که تحولات عظیم تکنولوژی نظامی سه دهه اخیر، خود یکی از علل اصلی وقوع جنگ‌های اخیر است. بدین معنی که این تحولات با بالا بردن کارآیی و دقت سلاح‌ها، کاهش تلفات انسانی(به‌ویژه برای قدرت صاحب تکنولوژی برتر)، بالا بردن سرعت درگیری و کوتاه کردن مدت جنگ، مداخلات نظامی را آسان‌تر و محتمل‌تر کرده است.

طبق این نظریه، به‌دلیل انقلاب تکنولوژی جنگ، از یک‌سو، و دگرگون شدن ساختار قدرت بین‌المللی، از سوی دیگر، در آینده شاهد درگیری‌های نظامی بیش‌تری برای تغییر جغرافیای سیاسی و تغییر ساختار قدرت خواهیم بود. این نظریه حمله نظامی آمریکا به‌افغانستان و عراق و لیبی را نمودهای اولیه این پدیده می‌داند.

جهان گشایی آمریکا و متحدانش، برای دست‌یابی به‌منابع نفتی و مواد خام بنا بر این نظریه، مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی اسلامی دستاویزی برای توسعه‌طلبی ایالات متحده در خاورمیانه برای دست‌یابی و کنترل منابع نفتی خلیج فارس و … است.

اما منقدین بر این باورند که این موضع‌گیری، با توجه به‌هزینه‌های سرسام‌آور جنگ، هزینه بازسازی چاه‌های نفت عراق، دسترسی بازار غرب به‌نفت منطقه، و این که در نهایت بهای نفت توسط مکانیزم عرضه و تقاضای بازار تعیین می‌شود، با منطق اقتصادی سازگار نیست.
برای مثال، اقتصاد دان برجسته ویلیام نوردهاس، با استفاده از یک مدل اقتصادی و داده‌های موجود از جنگ‌های افغانستان، بوسنی و هایتی، هزینه جنگ عراق را، بعد از در نظر گرفتن پیآمدهای مثبت آن بر بازار نفت و اقتصاد آمریکا، برای یک سناریوی جنگ کوتاه متجاوز از ۹۹ بلیون دلار تخمین زده است.

صنعت نفت عراق پس از بیست سال جنگ و محاصره اقتصادی با وضعیتی بسیار بحرانی روبه‌روست. برای مثال، بر حسب تخمین‌های پیش از جنگ، بازگرداندن سطح تولید نفت عراق به‌سال ۱۹۸۰، یعنی ۵/۳ ملیون بشکه در روز، مستلزم ۷ تا ۸ بیلیون دلار سرمایه‌گذاری است. با توجه به‌خسارات ناشی از جنگ اخیر و زیان‌های منتج از به‌آتش کشیدن چاه‌های نفت، سرمایه‌گذاری لازم احتمالا به ۹ تا ۱۰ بلیون دلار بالغ خواهد گردید. افزایش سطح تولید نفت به ۶ میلیون بشکه در روز نیازمند ۳۰ تا ۴۰ بیلیون دلار سرمایه‌گذاری است که از توان اقتصادی دولت عراق خارج است. در آمد نفت عراق پیش از جنگ فعلی بر ۱۰ بیلیون دلار در سال بالغ می‌گردید. طبق این برآوردها، هدف اصلی حمله نظامی آمریکا به‌عراق،از منظر بازار نفت، حداکثر تامین امنیت و کنترل نفت خاورمیانه و نه دست‌یابی به‌نفت ارزان قیمت است.

این نظریه، که از طرفداران بسیاری در میان مردم و نیروهای سیاسی خاورمیانه برخوردارست، لشکرکشی آمریکا به‌عراق را توطئه اسراییلی‌ها و طرفداران آمریکایی آنان می‌داند.

این نگرش تا بدان جا پیش می‌رود که حتی در واقعه ۱۱ سپتامبر به‌دنبال رد پای سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و اسراییل می‌گردد.

یک نگرش دیگر، لشکرکشی آمریکا به‌عراق را بخشی از سیاست جدید آمریکا برای برقراری صلح در خاورمیانه می‌داند. طبق این نظریه، با پایان جنگ سرد، منافع اقتصادی و سیاسی آمریکا در خاورمیانه با ادامه جنگ میان اسراییل و کشورهای عرب سازگار نیست.

از سوی دیگر، تجربه دهه‌های اخیر آمریکا نشان داده است که استقرار صلح میان اسراییل و فلسطین از طریق مذاکرات بین‌المللی و فشارهای دیپلماتیک میسر نیست. از این‌رو، لشکرکشی آمریکا به‌عراق مرحله‌ای از استراتژی جدید آمریکا برای بازسازی ساختار قدرت در خاورمیانه و استقرار صلح در منطقه است.

چخوف، چنین می‌نگارد که اگر در پرده اول نمایشنامه تفنگی را بر روی دیوار آویزان دیدید برای آن‌ست که در پرده آخر شلیک شود. یک مثال دیگر می‌گوید، اگر می‌خواهی علت یک جنگ را بدانی، از خود بپرس چه کسی از آن نفع خواهد برد. بر پایه این دو انگیزه، این نظریه علت اصلی جنگ‌های اخیر آمریکا را در مازاد تولید صنایع نظامی آمریکا و در منافع اقتصادی صاحبان این صنایع جست‌وجو می‌کند.

با وجود پایان جنگ سرد، قریب به‌یک بلیون دلار در سال صرف تسلیحات نظامی می‌شود. صنایع نظامی آمریکا از سهم قابل ملاحظه‌ای در اقتصاد کشور برخوردار بوده، و صاحبان آن در ساختار قدرت سیاسی دارای نیروی تعیین‌کننده‌ای هستند.

طبق این نظریه، پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده همواره از بودجه نظامی خود به‌عنوان ابزاری برای تنظیم نوسانات اقتصادی بهره‌برداری کرده است. بدین معنی که برای برون رفت از رکود اقتصادی، بودجه نظامی را افزایش داده تا بدین وسیله با افزایش فشار تقاضا، اقتصاد کشور را از رکود رهایی بخشد. از اواسط دهه هشتاد تاکنون، آمریکا پذیرای دو رکود اقتصادی شدید بوده است که هر دو با افزایش بودجه نظامی کشور و مداخلات نظامی عرصه بین‌المللی توام بوده‌اند. این نظریه علت حملات اخیر آمریکا به افغانستان و عراق را در این رابطه توضیح می‌دهد.

رشد اقتصاد انفورماتیک و گسترش روندهای جهانی اقتصاد و سیاست، ایالات متحده را عمیقا دگرگون کرده است. اما سرعت سریع این تحولات در سه دهه اخیر اقشار سنتی جامعه آمریکا را، که ناتوان از همراهی با این تحولات هستند، رادیکالیزه کرده و موجب پیدایش و رونق ناسیونالیسم افراطی و هژمونی‌طلب، و قدرت گرفتن نیروهای مذهبی افراطی و نیروهای مخالف حقوق مدنی شده است.

این نیروها، با حمایت مالی مدیران شرکت‌های بزرگ اقتصاد کهنه که در دهه ۹۰ به‌شدت در معرض تهدید تحولات اقتصادی قرار گرفتند، توانستند حول محور جورج بوش متحد شده و قدرت سیاسی را در اختیار خود گیرند. طبق این نظریه روی‌آوری دولت آمریکا به‌اتخاذ سیاست‌های اقتصادی حمایتی، خروج از عضویت در پیمان کاهش آلودگی محیط زیست کیوتو، افزایش بودجه نظامی، اتخاذ سیاست‌های جنگ‌طلبانه برای حل بحران‌های بین‌المللی، همه و همه بازتاب واکنش سیاسی جامعه آمریکا به‌تحولات ساختاری اقتصادی-‌اجتماعی داخلی است.

این نظریه تاکید دارد که نیروهایی که اکنون قدرت سیاسی در آمریکا را به‌دست گرفته‌اند، بنا برخصلت اجتماعی و سیاسی‌شان، اساسا ناجی استقرار صلح در خاورمیانه نخواهند بود.

بررسی علل لشکرکشی آمریکا به‌عراق، نشان می‌دهد که دخالت نظامی آمریکا در عراق برآیندی از مجموعه عوامل کوتاه‌مدت و بلند‌مدت، از جمله منافع استراتژیک آمریکا در منطقه، تغییر ساختار قدرت در عرصه سیاست جهانی، تغییرات اجتماعی و سیاسی جامعه آمریکا، رشد گرایشات تروریستی اسلامی، حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر،عدم حقانیت حکومت دیکتاتوری صدام حسین، ناکامی سیاست تحریم اقتصادی و کنترل نظامی عراق، و ناتوانی اپوزیسیون سکولار عراق در ایجاد یک آلترناتیو موثر بوده است.

روشن است که اهمیت استراتژیک نفت را نیز نمی‌توان نادیده گرفت. اما تغییرات بنیادی در ساختار قدرت سیاسی جهان، تغییرات ساختاری جامعه آمریکا، رشد بنیادگرایی، واقعه ۱۱ سپتامبر، و ضرورت نوسازی ساختار سیاسی کشورهای عرب نیز به‌همان اندازه حائز اهمیت هستند.

در چنین وضعیتی سئوال این است که آیا عامل اصلی جنگ‌هایی چون: جنگ جهانی اول؛ جنگ جهانی دوم؛ بمب اتمی هیروشیما و ناکازاکی؛ جنگ ویتنام؛ جنگ داخلی یوگسلاوی  و بوسنی؛ جنگ ایران و عراق و… که جان میلیون‌ها انسان را گرفته‌اند چه حکومت‌هایی بوده‌اند؟ آیا این نسل‌کشی، تروریسم دولتی را به‌نمایش نمی‌گذارد؟

سازمان ملل اعلام کرد بیش‌ترین تلفات غیرنظامیان در افغانستان از سال ۲۰۰۹ تاکنون مربوط به‌سال گذشته میلادی‌(۲۰۱۵) بوده است.

بر اساس آمار سازمان ملل، شمار تلفات غیرنظامیان در سال ۲۰۱۵، بالغ بر ۱۱ هزار و ۲ تن بوده است که از این تعداد ۳ هزار و ۵۴۵ نفر کشته و حدود هفت هزار و ۴۶۰ تن دیگر مجروح بودند.

بنا بر این گزارش، سهم عمده‌ای از تلفات درگیری‌های مرگ‌بار میان نیروهای دولتی و گروه‌های جنگ‌طلب در افغانستان به‌طور خاص مربوط به‌زنان و کودکان بوده است، به‌طوری که نرخ تلفات زنان افزایش ۳۷ درصدی را نشان می‌دهد. کودکان نیز با افزایش ۱۴ درصدی نرخ تلفات خود در سال گذشته بهای سنگینی را پرداخت کردند.

هم‌چنین حمله هوایی آمریکا در ماه اکتبر گذشته به‌بیمارستان پزشکان بدون مرز که به‌کشته‌شدن ۴۲ تن از کارکنان، بیماران و اعضای خانواده آنان انجامید و ۴۳ مجروح بر جای گذاشت عامل اصلی افزایش ۹ درصدی تلفات غیرنظامیان توسط نیروهای خارجی بوده است.

سازمان ملل از سال ۲۰۰۹، ثبت نظام‌مند تلفات غیرنظامیان در افغانستان را آغاز کرده و تاکنون حدود ۵۹ هزار مورد مرگ و جراحت را ثبت کرده است.

آمریکا و هم‌پیمانان این کشور سال ۲۰۰۱، به‌بهانه جنگ علیه تروریسم به‌افغانستان حمله کردند. اگر چه این تهاجم حکومت طالبان را سرنگون کرد، اما ناامنی، بی‌ثباتی و خشونت، هم‌چنان در نقاط مختلف این کشور، موج می‌زند.

با توجه به‌این واقعیات، ماموریت «حمایت قاطع» ناتو برای آموزش‌دادن و حمایت از نیروهای امنیتی افغانستان در سال ۲۰۱۵ شروع شده است. اما ۱۳ هزار سرباز ناتو که در افغانستان باقی مانده‌اند، برای جنگیدن نیستند، بلکه ۳۵۰ هزار سرباز افغانستان را در جنگ علیه مخالفن آموزش و مشاوره می‌دهند. یکی از وظایف این ماموریت به‌طور مثال، تقویت «قابلیت‌های جمع‌آوری اطلاعات» نیروهای افغانستان است.

طبق گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، سازمان ملل در گزارش جدید خود درباره آمار خشونت در عراق، کشتار غیرنظامیان را «هولناک» توصیف کرده است.

بر اساس آمار سازمان ملل، دست‌کم ۱۸ هزار و ۸۰۲ غیرنظامی از ابتدای ژانویه ۲۰۱۴ تا ۳۱ اکتبر ۲۰۱۵‌-۱۱‌ دی ۱۳۹۲ تا ۹ آبان ۱۳۹۴ در عراق، کشته شده‌اند.

گزارش سازمان ملل، شمار زخمی‌شدگان طی مدت مذکور را ۳۶ هزار و ۲۴۵ نفر ذکر کرده است. در این گزارش، هم‌چنین جزییات قتل افراد توسط گروه تروریستی داعش آمده است. از جمله روش‌های کشتار غیرنظامیان توسط این گروه تروریستی اسلامی، به‌قتل با شلیک، جدا کردن سر از بدن، زنده سوزاندن و پرت‌کردن افراد از بام ساختمان‌ها اشاره شده است.

این گزارش، هم‌چنین اعلام کرده است که تصور می‌شود ۳ هزار و ۵۰۰ نفر که اکثر آن‌ها زن و کودک عضو جامعه اقلیت ایزدی‌های عراق هستند به‌عنوان برده در اسارت گروه تروریستی داعش به‌سر می‌برند.

داعش در تابستان ۲۰۱۴، با حمله به‌خاک عراق بخش‌هایی از غرب و شمال این کشور را اشغال کرد و مهم‌ترین بحران امنیتی عراق طی سال‌های اخیر را رقم زد.

با وجود پیش‌روی‌های ارتش و نیروهای عراق و نیروهای «مقاومت شیعه» به‌فرماندهی سپاه پاسداران حکومت اسلامی ایران طی یک سال گذشته، هنوز بخش‌های زیادی از مناطق مهم این کشور از جمله شهر موصل در اشغال داعش قرار داد.

سازمان بهداشت جهانی، آمار کشته‌شدگان تهاجم ۶ هفته نخست حمله عربستان و حامیانش به‌یمن را بیش از یک هزار و ۲۵۰ تن و زخمی‌شدگان را پنج هزار و ۴۴ تن اعلام کرده است.

حدود چهار ماه است که یمن، به‌عنوان یک حلقه جدید به‌زنجیره خاک و خون در خاورمیانه وارد شده؛ بعد از افغانستان، عراق، سوریه، پاکستان، لبنان، فلسطین اشغالی، لیبی، مصر، سودان، سومالی، آفریقای مرکزی و…

یمن از ‌سال ۲۰۱۱، گرفتار بحران سیاسی بود، اما از ۲۶ مارس ۲۰۱۵، ائتلافی از کشورهای عربی منطقه به‌سرکردگی عربستان سعودی و علیه انصارالله، حملات هوایی به‌‌این کشور را آغاز کردند. کاخ سفید با صدور بیانیه‌ای حمایت «اوباما» از عملیات نظامی ائتلاف عربستان در یمن را رسما اعلام کرد.

دهم ژوئن ۲۰۱۵، به‌درخواست سازمان ملل، آتش‌بس در یمن اعلام شد. پس از آن هم چندین آتش‌بسِ مقطعی اعلام، ولی همگی آن‌ها هنوز شروع نشده، نقض شدند، چون نیروهای سعودی پذیرش آتش‌بس را مشروط به برآورده‌شدن خواسته‌های نیروهای ائتلاف عنوان کرده و از پذیرش درخواست‌های بین‌المللی برای پایان جنگ سر باز می‌زدند.

هم‌چنین آمارها آوارگی میلیون‌ها نفر بر اثر محاصره مردم این کشور را گزارش داده‌اند. سازمان ملل از یک‌سو در جدیدترین آمار از نیاز ۸۰‌ درصد از مردم یمن، یعنی چیزی حدود ۲۲ ‌میلیون نفر به‌کمک‌های فوری خبر می‌دهد. قربانی اول و آخر تجاوز به‌یمن غیرنظامیان بوده و هستند؛ با این حال قطع‌نامه سازمان، متجاوزان و مسببان این وضعیت را تمجید و تایید می‌کند.

قطع‌نامه ۲۲۱۶ سازمان ملل، صراحتا بر حقانیت «عبدربه منصور الهادی» رییس‌جمهور یمن تاکید مجدد می‌کند!

او در سال ۲۰۱۲، به‌عنوان تنها نامزد به‌ریاست جمهوری یمن برگزیده شد. او در اصل نامزد توافقی این انتخابات بود که بر پایه توافق سیاسی عربستان و آمریکا برای انتقال مسالمت‌آمیز قدرت در یمن، قرار شده بود بر سر کار بیاید تا مرحله انتقالی یا گذار را اداره کند. انتخاب او پس از ماه‌ها تظاهرات اعتراض‌آمیز مردمی صورت گرفت.

«منصور الهادی»، بعد از درگیری‌های چند ماهه در یمن جنوبی و شمالی، ۲۱ فوریه ۲۰۱۴، از صنعا گریخته و به‌عربستان پناهنده شده بود. او بعد از ماه‌ها با حمایت عربستان سعودی و اتلاف آن به‌یمن برگشته اما جنگ هم‌چنان ادامه دارد.

انصارالله یا حوثی‌ها، همواره از سوی حکومت اسلامی ایران مورد حمایت قرار گرفته‌اند و در این کشور نیز رقابت عربستان سعودی و حکومت اسلامی ایران قابل پرده‌پوشی نیست.

شبکه تلویزیونی الجزیره عربی گزارش داده که وقایع لیبی، برای مردم این کشور هزاران کشته و ده‌ها هزار زخمی به‌همراه داشت، اما سال‌های پس از آن نیز شاهد موج ترورهای سیاسی بوده و قربانیان زیادی با عملیات ترور، کشته می‌شوند.

از آغاز خیزش مردمی در لیبی، از فوریه سال ۲۰۱۱ تا کشته‌شدن معمر قذافی در اکتبر همان سال، پنج هزار نفر از شهروندان لیبی کشته شدند. این آمار را وزارت جان‌باختگان و مفقودان لیبی اعلام کرده است. تعداد زخمی‌ها نیز به‌بیست و یک هزار نفر رسید که هزار نفر از آنان از افراد معلول بوده است.

به‌گزارش پایگاه خبری لیبیا هرالد، گروه غیردولتی موسوم به‌شمار اجساد لیبیایی در جدیدترین گزارش خود رقم کشته‌شدن یک هزار و ۵۲۳ نفر بر اثر خشونت در سال ۲۰۱۵ را اعلام کرد. این رقم در قیاس با آمار سال ۲۰۱۴، ۵۴ درصد کاهش یافته است. شمار کشته شدگان لیبیایی بر اثر خشونت و حمله‌های تروریستی در سال ۲۰۱۴ ۲ هزار و ۸۲۵ نفر اعلام شد.

شهر بنغازی با یک سوم کل آمار کشته‌ها‌(۴۹۱ نفر) در صدر فهرست و پس از آن شهر سرت با ۲۳۵ نفر، صبحا با ۱۷۲ نفر، درنه با ۱۴۵ نفر و طرابلس‌(پایتخت) با ۱۱۳ نفر در رتبه‌های بعدی قرار دارند.

گروه تروریستی داعش که از مدت‌ها قبل برای تاسیس امارت جدید در صبراته واقع در ۷۰ کیلومتری غرب طرابلس و مرکز تولیدات گاز صادراتی لیبی برنامه‌ریزی کرده بود، روز نوزدهم آذرماه ۱۳۹۴-‌ ۱۰ دسامبر ۲۰۱۵، بالاخره این شهر را امارت جدید خود اعلام کرد.

منابع نظامی یمن ششم ژوئن گذشته، از اشغال شهر هراوه لیبی از سوی داعش و افزایش خطر آن برای اروپا خبر دادند.

هراوه در هفتاد کیلومتری شرق سرت در جاده ارتباطی میان النوفلیه و بن جواد در منطقه الوادی الاحمر واقع شده است. این منطقه ساحلی زیبا و جمعیت میلیونی دارد و از مناطق پرجمعیت در منطقه سرت است. بیش‌تر افراد آن را افراد قبایل الولاد سلیمان معروف تشکیل می‌دهند و پس از شهر سبها دومین مرکز تجمع این قبایل است. ساکنان آن پیشه کشاورزی دارند و به‌دام‌داری نیز اشتغال دارند. ماهیگیری نیز طی سالیان اخیر به‌حرفه‌های این منطقه افزوده شده است.

خبرگزاری رویترز، به‌نقل از سازمان بین‌المللی مهاجرت اعلام کرد: بیش‌تر موارد مرگ در بخش مرکزی دریای مدیترانه، یعنی مسیری که قاچاقچیان انسان از طریق لیبی از آن استفاده می‌کردند، روی داده است.

بر اساس همین آمار، ماه آوریل-‌فروردین ۱۳۹۴، با ثبت حدود ۱۲۵۰ مورد مرگ، خونین‌ترین ماه سال ۲۰۱۵ بوده است. تنها در یک سانحه در سواحل لیبی در سال ۲۰۱۵، بیش از ۸۰۰ نفر مردند و تنها ۲۸ نفر از این سانحه جان سالم به‌در بردند. بنابراین گزارش، تعداد افراد غرق شده در مدیترانه در سال ۲۰۱۴، ۳ هزار و ۲۷۰ نفر اعلام شده بود.

مدیر کل سازمان بین‌المللی مهاجرت در بیانیه‌ای تصریح کرد: تعداد بالای افراد کشته‌شده که از مناقشه و فقر فراری بودند تکان‌دهنده و غیرقابل توجیه است.

پس از منطقه مدیترانه، مرگ‌بارترین منطقه برای آوارگان جنوب شرق آسیا، به‌ویژه منطقه خلیج بنگال، دریای اندمان، مالزی و تایلند با ثبت حدود ۸۰۰ مورد مرگ در سال ۲۰۱۵ بوده است.

اخیرا روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز، در گزارشی عنوان کرد تاکنون حدود ۴۷۰ هزار نفر در سوریه بر اثر جنگ جان خود را از دست داده‌اند. بنابراین گزارش، تعداد کشته‌های جنگ سوریه از یک سال و نیم قبل دو برابر شده است.

سازمان دیده‌بان حقوق بشر سوریه، شمار قربانیان جنگ در این کشور را یک میلیون و پانصد هزار نفر اعلام کرد.

بر اساس این گزارش، آمار سازمان‌(غیردولتی) حقوق بشر سوریه نشان می‌دهد از ابتدای آغاز جنگ در این کشور در ماه مارس سال ۲۰۱۱ تاکنون، یک میلیون و پانصد هزار نفر کشته شدند.

بر اساس این آمار، جنگ سوریه دو میلیون مجروح و معلول و هم‌چنین یازده میلیون آواره بر جای گذاشته است.

دیده‌بان حقوق بشر سوریه تاکید کرد از سرنوشت بیست هزار نفر در زندان‌های حکومت سوریه و پنج هزار ربوده شده در زندان‌های داعش اطلاعی در دست نیست.

همان‌طور که در بالا اشاره کردیم درست در همین روزهایی که تمام جهان، به‌ویژه مردم اروپا عزادار جان‌باختگان عملیات تروریستی فرودگاه و مترو بلژیک هستند در دو کشور عراق و پاکستان تازه‌ترین عملیات تروریستی جان صدها انسان را گرفت و یا زخمی کرد.

ترور‌هایی که در فرانسه و بلژیک به‌وقوع پیوسته و به‌درستی هم‌دردی جهانی را به‌دنبال داشته اما سئوال این است که چرا چنین همبستگی جهانی با انسان‌هایی که اتفاقا توسط گروه‌های تروریستی اسلامی و هم‌فکران همان تروریست‌ها هر روزه در لیبی، عراق، افغانستان، سوریه، پاکستان، نیجریه، سودان، مالی، سومالی و… اتفاق می‌افتد به‌وجود نمی‌آید؟! این دوگانگی و نگرش به‌جان و حرمت و موجودیت انسان ها، از کجا نشئت می‌گیرد؟ واقعا چه کسانی غیر از حکومت‌های سرمایه‌داری قدرت‌پرست و پول‌پرست و گروه‌های دست‌ساخته آن‌ها، شرکت‌های چند ملیتی، به‌ویژه آن‌هایی که به‌تولید و فروش سلاح مشغولند عامل این همه جنگ و خونریزی، کشتار و ترور و غارت اموال عمومی جوامع مختلف هستند؟!

اما یک سئوال اساسی‌تر این است که این جوانانی که در بلژیک دست به‌عملیات انتحاری و ترور زدند چرا خود و انسان‌های بی‌گناه را این چنین از بین می‌برند؟ در حالی که بسیاری از این‌ها جوان‌ها تحصیل‌کرده خود بلژیک و فرانسه بودند؟ واقعا چه عللی باعث شده که هزاران جوانان خارجی‌تبار، حتی متولد کشورهای غربی و تحصیل‌کرده جذب نیروهای مرتجع و تروریستی هم‌چون داعش شوند؟ آیا حاشیه‌نشینی و زندگی در گتوها، بیکاری و فقر، تحقیر و فشارهای نژادپرستی و حمله حکومت‌های غربی به‌قاره‌های آسیا و آفریقا از عوامل مهم و عکس‌العمل متقابل این جوانان نیست؟

در مورد تروریسم دولت‌های غربی و کشتار مردم به‌اصطلاح «جهان سوم»، اگر به‌تاریخ دور نرویم کافی‌ست که به‌وقایع این سه دهه اخیر، نگاهی بیاندازیم تا به‌سادگی ببینیم از اولین حمله نیروهای آمریکایی به‌عراق در دوران پدر بوش در راستای برقراری «نظم نوین جهانی» تا جنگ داخلی امروز سوریه، چند میلیون انسان جان خود را از دست داده و معلول و یا آواره شده‌‌اند. چند ده هزار زندانی در زندان‌های مختلف سازمان «سیا» در کشورهای مختلف جهان و دولت‌های مستبد دیگر در زیر شکنجه شکنجه‌گران حرفه‌ای آن‌ها، مورد تجاوز قرار گرفته و یا جان داده‌اند!

نتیجه یک پژوهش بین‌المللی، نشان می‌دهد که شمار قربانیان حملات تروریستی در دنیا به‌شدت بالا رفته است. در سال ۲۰۱۴ جهان شاهد رشد کم‌سابقه تلفات انسانی در پی عملیات تروریستی بوده است. به‌گزارش انستیتو صلح و اقتصاد در لندن، ۳۲ هزار و ششصد و پنجاه نفر در حملات تروریستی کشته شده‌اند که این آمار افزایشی ۸۰ درصدی نسبت به‌سال ۲۰۱۳ را نشان می‌دهد.

طبق پژوهش‌های این نهاد، هزینه اقتصادی تروریسم جهانی نیز به شکل فزاینده‌ای رشد کرده است: این خسارت در سال ۲۰۱۴ معادل ۵۳ میلیارد دلار بوده که ده برابر میزان آن در سال ۲۰۰۰ است.

پیامدها و خسارات تروریسم تنها به‌کشورهای غربی محدود نبوده‌اند بلکه شامل افغانستان، عراق، نیجریه، پاکستان و سوریه نیز می‌شوند. ۷۸ درصد ترورها در کشورهای یادشده رخ داده‌اند. گزارش انستیتوی یادشده روز سه‌شنبه ۱۷ نوامبر در لندن منتشر شد، وخیم‌ترین وضعیت در عراق عنوان شده؛ کشوری که آمار قربانیان حوادث تروریستی آن در سال ۲۰۱۴ حدود ده هزار نفر بوده است.

در گزارش این انستیتو که بر پایه داده‌های دانشگاه مریلند آمریکا استوار شده، دلایل متعددی برای رویکردهای تروریستی برشمرده شده‌اند. استیو کیل‌لی، مدیر این نهاد، تفاوت محرک‌های تروریسم در کشورهای توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته را کاملا متفاوت ارزیابی کرده است: «در غرب دلایل اقتصادی‌ـ‌اجتماعی، بیکاری جوانان و مواد مخدر عامل گرایش به‌تروریسم هستند. در خارج از حوزه اروپا و کشورهایی که عضو سازمان همکاری‌ اقتصادی و توسعه نیستند، رابطه مستقیمی بین کشمکش‌های سیاسی، فساد اداری و خشونت وجود دارد».

کیل‌لی افزوده که از میان یازده کشوری که به‌شدت درگیر تروریسم هستند، ده کشور بالاترین نرخ آوارگی و پناه‌جویی را دارند. در پژوهش انستیتو صلح و اقتصاد تاکید شده که حدود ۹۲ درصد تمام حملات تروریستی در فاصله سال‌های ۱۹۸۹ تا ۲۰۱۴، در کشورهایی روی داده‌اند که درگیر خشونت و مناقشات سیاسی بوده‌اند.

انستیتو صلح و اقتصاد در لندن، یک نهاد تحقیقاتی جهانی است که درباره صلح و منافع اقتصادی صلح فعالیت می‌کند.

در گزارش سازمان بین‌المللی آکسفام که در زمینه ریشه‌کن کردن فقر، گرسنگی و بی‌عدالتی فعالیت می‌کند اعلام شده است نابرابری توزیع ثروت بین مردم جهان در فاصله سال‌های ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۵ بیش‌تر شده است.

بر اساس این گزارش در ۵ سال گذشته، ثروت این ۶۲ نفر بیش از ۴۳ درصد رشد داشته است و در سال ۲۰۱۵  به‌اندازه تولید ناخالص داخلی کشور صنعتی کانادا(یکی از اعضای گروه هفت کشور صنعتی) رسیده است.

آکسفام اعلام کرده است سال ۲۰۱۵ سال از سرگیری رشد و شکوفایی اقتصادی پس از بحران‌های اقتصادی پس از ۲۰۰۸ بوده است اما از این روند رشد افراد ثروتمند و توانگر استفاده کرده‌اند و به‌فقرا و طبقه متوسط بهره چندانی نرسیده است.

در گزارش آکسفام، هم‌چنین به‌افزایش شکاف درآمدی و دستمزدی بین زنان و مردان نیز اشاره شده و تاکید شده است این شکاف به‌جای جبران و کاهش، تشدید شده است. از میان ۶۲ ثروتمند مطالعه شده ۵۳ تن از آن‌ها مرد هستند.

برای مثال ثروت بیل گیتس مدیر عامل شرکت مایکروسافت‌(۲/۷۹ میلیارد دلار) از مجموع تولید ناخالص داخلی دو کشور بلاروس و سریلانکا بیش‌تر است و یا دارایی‌های کارلوس اسلیم سرمایه‌دار بزرگ مخابراتی  با ثروتی بیش از ۷۷ میلیارد دلار از مجموع تولید ناخالص داخلی لبنان و اروگوئه بیش‌تر است.

آکسفام در گزارش خود تاکید کرده است در سال‌های گذشته، جهان شاهد افزایش شکاف بین درآمدها و دستمزدها نیز بوده است. برای مثال در آمریکا از سال ۲۰۰۹ بدین سو دستمزد و حقوق مدیران برخی شرکت‌های آمریکایی تا سطح ۵۵ درصد افزایش داشته است در حالی که تغییر چندانی در دریافتی و دستمزد کارمندان و کارگران عادی روی نداده است.

سال گذشته بانک جهانی رقم کف درآمدی‌(هر نفر) برای تخمین فقر شدید را تغییر داد و از یک دلار و بیست و پنج سنت دلار در هر روز به یک دلار و نود سنت دلار در هر روز تغییر داد. هم اکنون در آمارگیری‌های جهانی هر فردی که روزانه کم‌تر از ۹۰/۱ دلار آمریکا درآمد داشته باشد، فقیر شدید محسوب می‌شود. تصور کنید با این مبلغ در بسیاری از کشورهای جهان، حتی یک ساندویچ نیز نمی‌توان تهیه کرد؟!

نهایتا سیستم ستم‌گر و استثمارگر سرمایه‌داری جهانی، از هر امکانی برای تبلیغ کالاهای خود، حتی برای فروش سلاح‌هایشان از هر امکانی سوء‌استفاده می‌کند. به‌عنوان مثال، «شنل قرمزی» از مشهورترین قصه‌های جهان است. این قصه قدیمی آلمانی درباره دختری کوچک و گرگی است که می‌خواهد دختر و مادربزرگش را بخورد.

«آملیا هامیلتون» این روایت از قصه «شنل قرمزی» را نوشته و با پشتیبانی «انجمن ملی سلاح‌-NRA‌« منتشر کرده است. «انجمن ملی سلاح» سازمانی آمریکایی است که هدفش ترویج مالکیت سلاح‌های گرم و آموزش نحوه استفاده از آن در آمریکاست.

کسانی که برای تشدید قوانین خرید و فروش سلاح مبارزه می‌کنند با وحشت نسبت به انتشار روایت یاد شده از «شنل قرمزی» واکنش نشان داده‌اند.

«کارزار برادی برای جلوگیری از خشونت مسلحانه» عمل «انجمن ملی سلاح» را «نفرت‌انگیز و غیراخلاقی» و در خدمت بازاریابی دانسته است.

این سازمان غیرانتفاعی که برای کنترل سلاح و علیه خشونت مسلحانه فعالیت می‌کند، در رابطه با روایت جدید از «شنل قرمزی» گفت: «قصه با واقعیت خشن تفاوت دارد؛ در واقعیت هر روز حدود ۵۰ کودک و نوجوان در آمریکا بر اثر شلیک گلوله زخمی یا کشته می‌شوند».‌(منبع: دویچه‌وله)

یا خبرگزاری رویترز، گزارشی از حضور مداحان ایرانی در جنگ‌های داخلی سوریه منتشر کرده است؛ مداحانی عمدتا نزدیک به‌علی خامنه‌ای رهبر حکومت اسلامی ایران، که بارها تصاویرشان با لباس‌های نظامی در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده است.

در این گزارش آمده است: صدای مردی که صورتی پوشیده از ریش دارد و به‌گردنش چفیه‌ای رنگی انداخته، بلند شد، در حالی که شعری دینی را می‌خواند. اطراف او هم ایرانی‌هایی تجمع کرده بودند که سینه می‌زدند و بسیاری از آن‌ها شور گرفته بودند.

سعید حدادیان در سوریه، مداح مشهور ایرانی، در میان داوطلبان جنگ در سوریه، سروده‌اش را می‌خواند. ویدیوی این مراسم ماه ژانویه ۲۰۱۶، در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که نشان از نقش سیاسی رو به‌افزایش مداحانی دارد که از سوی مقامات حکومت اسلامی ایران حمایت می‌شوند.

در دوره اخیر، مداحان نقش برجسته‌ای در افزایش شور و انگیزه برای حضور نظامی در سوریه ایفا کردند. انستیتوی مطالعاتی واشینگتن برای سیاست‌های خاوردور می‌گوید که ماه گذشته، شمار کشته‌شدگان ایرانی در سوریه در حمایت از نظام بشار اسد رییس جمهوری سوریه، به ۵۸ تن رسید که یک رکورد است».

حدادیان که عکس‌هایش هنگام حضور در جنگ سوریه با لباس نظامی منتشر شده در حالی دور بدنش را تیرهای مسلسل بسته بود، در ویدیویی که در اینترنت منتشر شده می‌گوید: «به‌سوریه رفتم تا از جنگ‌جویان قدردانی کنم. آن‌ها کاری انجام می‌دهند که ما نمی‌توانیم آن را انجام دهیم».

دست‌کم شش مداح مشهور به‌سوریه سفر کرده‌اند. عکس‌ها و فیلم‌های ویدیویی آن‌ها نیز در این سفرها در سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی منتشر شد.

در ایران، سی‌دی‌های مداحی‌ها روبه‌روی مساجد فروخته می‌شود. در تهران کلاس‌های آموزش مداحی برگزار می‌شود. مداحان مشهور با سپاه پاسداران در ارتباط هستند که مهم‌ترین قدرت نظامی و اقتصادی در ایران به‌شمار می‌آید. موسسه‌های حکومتی هم به‌مداحان حقوق پراخت می‌کنند و تسهیلات دیگر ارائه می‌دهند.

حدادیان بارها در حضور علی خامنه‌ای و قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس مداحی کرده است. او هم‌چنین عکس‌هایی با محمود احمدی‌نژاد رییس جمهوری پیشین ایران دارد که از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۳ حکومت کرد؛‌ دوره‌ای که شاهد شکوفایی مداحی‌ها در ایران بود.

مداحان در تجمعات بسیجی‌ها سروده‌هایی با خواست سرکوب اعتراض‌ها می‌خوانند. شماری از مداحان هم از جمله نیروهای سرکوبگر اعتراض‌ها هستند.

پشتیبانی حکومت اسلامی از مداحان، هم‌اکنون از راه موسسه‌ای خیریه به‌نام «بنیاد» که دولت بخش اصلی بودجه آن را فراهم می‌کند.

در جمع‌بندی می‌توان تاکید کرد که ترورها و حملاتی که گروه‌های فاشیستی و نژادپرست علیه پناه‌جویان در کشورهای اروپایی و اسکاندیناوی راه می‌اندازند کسی نمی‌گوید که اروپاییان تروریست و راسیست هستند؛ اما اگر چهار نفر خارجی وابسته به‌گروه‌های اسلامی دست به‌ترورهای وحشیانه می‌زند بلافاصله عمدتا انگشت اتهام به‌ویژه از سوی گرایشات و رسانه‌های راست به‌سوی خارجیانی گرفته می‌شود که از نظر آن‌ها، اتفاقا همه خارجیان «مسلمان» هستند پس تروریست‌اند! البته امروز در اثر عملکرد غیرانسانی سیستم سرمایه‌داری جهانی و دولت‌های سرمایه‌داری، تنها گروه‌های کله تراشیده‌های نازیست‌ها و خارجی‌ستیزها نیستند که در خیابان‌ها به‌خارجی‌تباران و کمپ‌های پناهندگی حمله می‌کنند، بلکه نمایندگان کت و شلوار پوش و کراوات‌زن و اطوکشیده و سانتیمانتال آن‌ها در همه پارلمان‌های اروپایی حضور دارند و همواره بر طبل خارجی‌ستیزی می‌کوبند. همه گروه‌های راسیستی و نازیستی، همانند گروه‌های مسلح اسلامی و حکومت‌های حامی تروریست‌ها، تروریست و ضدآزادی و انسانیت هستند.

هم‌چنین این دولت‌های غربی با همکاری دولت‌های منطقه‌ای نزدیک به‌خودشان و هم‌چنین گروه‌های تروریستی اسلامی و غیراسلامی در طراحی کودتاها، راه‌انداختن جنگ داخلی و فرقه‌ای و فاشیستی و منطقه‌ای، جهان را به‌حدی ناامن کرده‌اند که امروز هیچ انسانی، حتی در مسافرت با قطار، هواپیما، اتوبوس  و… حضور در مناطق و سواحل توریستی، رستوران‌ها، هتل‌ها و حتی مراکز خرید و شلوغ شهرها و به‌طور کلی در هیچ جا احساس امنیت نمی‌کند و نگران است که هر آن صدای انفجاری بشنود و…

جنگ و صلح‌های شکننده و متزلزل به‌ویژه در خاورمیانه؛ هم‌چنان ادامه دارد. به‌یک معنی جنگ جهانی سوم روی نداده است اما همه دولت‌های جهان هر کدام به‌اندازه توان و بضاعت‌شان در جنگ‌هایی نظیر اوکراین، سوریه، عراق، لیبی، افغانستان و برخی کشورهای آفریقایی شرکت دارند و هر کدام به‌دنبال منافع اقتصادی و سیاسی و نظامی خود می‌گردند. یا به‌عبارت دیگر، هیچ‌کدام از این دولت‌های غربی و شرقی موجود کم‌ترین اهمیتی به‌صلح و آرامش، امنیت و جان شهروندان نمی‌دهند. همه‌ هستی نکبت‌بارشان‌ در کسب سود بیش‌تر و ثروت‌اندوزی و قدرت خلاصه می‌شود.

موسسه بین‌المللی آکسفام در گزارش ژانویه ۲۰۱۶ خود، اعلام کرد تنها ثروت ۶۲ نفر در جهان معادل مجموع ثروت ۵/۳ میلیارد نفر‌(حدود نصف جمعیت جهان) است.

همه این اقدامات سیستم سرمایه‌داری و دولت‌های حامی سرمایه، از یک‌سو در راستای کسب سود بیش‌تر توسط نهادهای جهانی سرمایه‌داری، بنگاه‌ها، بازارهای بورس، بانک‌ها، شرکت‌های چندملیتی، صنایع اسلحه‌سازی و دولت‌های سرمایه‌داری جهان؛ و از سوی دیگر سرکوب مدوام جنبش‌های سیاسی‌-‌اجتماعی آزادی‌خواه و برابری‌طلب و جنبش‌های اجتماعی و در راس همه جنبش کارگری سوسیالیستی است. بنابراین، تنها نیرویی که می‌تواند جلو این همه وحشی‌گری سیستم سرمایه‌داری و دولت‌های حافظ سرمایه‌داری را بگیرد و چهره جهان موجود را به‌نفع بشریت تغییر دهد تنها از عهده جنبش کارگری سوسیالیستی برمی‌آید. به‌عبارت دیگر تا روزی که طبقه کارگر کشورهای جهان به‌عنوان اجتماعی‌ترین و نیرومندترین و موثرترین نیروی طبقاتی، به‌ویژه در عرصه تولید نیازهای بشر دارد به‌طور جدی و متشکل و متحد و هدف‌مند وارد صحنه سیاسی جوامع مختلف نشود، بعید به‌نظر می‌آید که بربریت سرمایه‌داری و دولت‌های آن، به‌این سادگی‌ها پایان پذیرد!

چهارشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۵ – شش آوریل ۲۰۱۶

ضمایم:

* نامه آلبرت انیشتین به زیگموند فروید: جنگ برای چه؟

یک پزشک: دوست گرامی؛

آیا راهی وجود دارد تا بتوان جان آدمی را از شر جنگ نجات داد؟ امروزه به‌‌‌‌‌‌‌‌طورکلی پذیرفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند که با پیشرفت‌‌‌‌‌‌‌‌های فن، این مسئله دیگر برای بشر متمدن، جنبه‌‌‌‌‌‌‌‌ حیاتی پیدا کرده است، منتها کلیه‌‌‌‌‌‌‌‌ تلاش‌‌‌‌‌‌‌‌های شدیدی که برای حل این مشکل مبذول گشته، هنوز به‌جایی نرسیده است و جا دارد که بی‌‌‌‌‌‌‌‌اندازه نگران باشیم…

برای من که از قید تعصب‌‌‌‌‌‌‌‌های ملی رها هستم، ظاهر کار -‌یعنی چند و چون سازمان‌‌‌‌‌‌‌‌دهی راه‌‌‌‌‌‌‌‌حل جنگ- ساده می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید:

کافی است دولت‌‌‌‌‌‌‌‌ها برای حل و فصل کلیه‌‌‌‌‌‌‌‌ درگیری‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که بین آن‌‌‌‌‌‌‌‌ها بروز می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید مرجعی برپا کنند که اختیار قانون‌‌‌‌‌‌‌‌گزاری و حق داوری داشته باشد و متعهد شوند از مقررات آن دستگاه پیروی نمایند و کلیه‌‌‌‌‌‌‌‌ اختلاف‌‌‌‌‌‌‌‌های خود را به‌آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا رجوع کنند. ولی نخستین اشکال، همین‌جا بروز می‌‌‌‌‌‌‌‌کند: هر دادگاه، نهادی انسانی است و چنان‌‌‌‌‌‌‌‌چه برای اجرای حکم خود، قدرت لازم را نداشته باشد، کمابیش در اتخاذ رای، تسلیم فشارهای خارج می‌‌‌‌‌‌‌‌گردد.

این نکته را هم نباید از یاد برد که حق و زور، همواره پیوندی ناگسستنی با هم داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. احکام یک دستگاه قضایی تنها زمانی به‌آرمان عدالت نزدیک می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که جامعه هم بتواند نیروهای لازم را برای حفظ احترام آن عدالت، فراهم بیاورد. پس اینک از برپاساختن بنیادی فراکشوری، که دادگاهش از اقتداری برخوردار باشد و اجرای کامل احکامش را تضمین نماید، بسیار به‌دور هستیم…

عطش قدرت در طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ حاکم هر کشور، مجال نمی‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که آن طبقه به‌محدود شدن اقتدار خود تن بدهد. این قدرت سیاسی غالبا از قدرت اقتصادی گروهی دیگر سیراب می‌گردد… گروهی که برای آنان، جنگ، تولیدکردن و تجارت جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌افزار، فرصتی است برای کسب سود و افزایش قدرت.

این جز گام اول شناخت نیست، بی‌‌‌‌‌‌‌‌درنگ این مسئله مطرح می‌‌‌‌‌‌‌‌شود:

این گروه اقلیت ناچیز چگونه می‌‌‌‌‌‌‌‌تواند توده‌‌‌‌‌‌‌‌ عظیم مردم را که جز رنج و تهیدستی بهره‌‌‌‌‌‌‌‌ای نمی‌‌‌‌‌‌‌‌برند به‌خدمت جاه‌‌‌‌‌‌‌‌طلبی‌‌‌‌‌‌‌‌های خویش در بیاورد؟… نخستین پاسخی که به‌نظر می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد این است: این اقلیت پیش از هر چیزف مدرسه‌‌‌‌‌‌‌‌ها و مطبوعات و عموما سازمان‌های دینی را در دست دارد و به‌یاری این‌‌‌‌‌‌‌‌گونه امکانات است که بر احساسات توده‌‌‌‌‌‌‌‌ها غلبه می‌‌‌‌‌‌‌‌کند و آن را جهت می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد و از ایشان ابزاری کور می‌‌‌‌‌‌‌‌سازد…

منتها این پاسخ هنوز نمی‌‌‌‌‌‌‌‌تواند رشته‌‌‌‌‌‌‌‌ عوامل را توضیح دهد. چه رازی است که با وسایلی که گفته شد، توده‌‌‌‌‌‌‌‌ مردم اجازه می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند تا مرحله‌‌‌‌‌‌‌‌ جنون و فداشدن، شعله‌‌‌‌‌‌‌‌ور گردد؟ تنها پاسخی که به ذهن من می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد، این است:

انسان در ذات خود به‌ویران‌‌‌‌‌‌‌‌گری و کین گرایشی دارد. در حالت غیرعادی است که گُر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد، منتها بیدارکردن این خصلت، بسیار آسان است و به‌سرعت به‌یک بیماری ذهنی همگانی می‌‌‌‌‌‌‌‌انجامد. انگار در میان کلیه‌‌‌‌‌‌‌‌ عوامل، این از همه اساسی‌‌‌‌‌‌‌‌تر و مرموزتر است…

و آخرین پرسش: آیا امکان دارد که پیشرفت روحی، انسان را برای مقابله با بیماری ویران‌‌‌‌‌‌‌‌گری و کینه‌‌‌‌‌‌‌‌توزی بهتر مجهز سازد؟ منظور من تنها کسانی نیست که از تعلیم و تربیت، بی‌‌‌‌‌‌‌‌بهره و به‌‌‌‌‌‌‌‌اصطلاح عامی‌‌‌‌‌‌‌‌اند، من دریافته‌‌‌‌‌‌‌‌ام که همان به‌‌‌‌‌‌‌‌اصطلاح «خواص» هستند که بیش‌تر شکار آسان شوم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین تلقین‌‌‌‌‌‌‌‌های عمومی می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند.

***

* متن زیر بیانیه‌ای است که آلبرت اینشتین، این دانشمند نامی جهان، در باب جنگ نوشته است و سیمای انسانی و سوسیالیستی خود را در این نوشته کوتاه نشان داده است:

گفتاری از آلبرت اینشتین:

بی‏گمان اگر منابع و ذخایر جهان به‌درستی تقسیم می‏شد و ما نیز چون بردگان، اسیر دست نظریه‌ها و سنت‏های سرسخت اقتصادی نمی‏بودیم، هم پول و کار و هم مواد غذایی به‌اندازه کافی برای همه وجود می‏داشت. پیش از هر چیز اما، نباید اجازه دهیم که از اندیشه‏ها و تلاش‏‏های سازنده ما جلوگیری شود و از فعالیت‏هایمان در جهت تدارک جنگی جدید سوءاستفاده شود. من نیز همانند متفکر بزرگ آمریکایی، بنجامین فرانکلین بر این باورم که «هرگز جنگی خوب و صلحی بد وجود نداشته است». من نه تنها صلح ‏طلبم، بلکه صلح‌‏طلبی مبارزه جویم که برای برقراری صلح باتمام وجود می‏جنگد. هیچ چیز قادر به‌از میان برداشتن جنگ نیست، مگر آن که انسان‏ها خود از رفتن به‌جبهه سر باز زنند. برای تحقق آرمان‏های بزرگ، نخست اقلیتی مبارز، تلاش و کوشش می‏کند. آیا بهتر نیست در راه صلح که به‌آن ایمان داریم رنج کشید تا در جنگ که به آن باوری نیست، نابود شد؟ هر جنگ حلقه‏ای است که به‌زنجیر بدبختی بشر افزوده می‏شود و مانع رشد انسان می‌گردد. از این‌رو سرپیچی عده‏ای هر چند کم از شرکت در جنگ، می‏تواند نمایش‏گر اعتراض عمومی علیه آن باشد. توده‏های مردم، اگر در معرض تبلیغات مسموم قرار نگیرند، هرگز هوای جنگ در سر ندارند و باید به‌آن‌ها در مقابل این تبلیغات مصونیت داد. باید فرزندان خود را در مقابل نظامی‏گری «واکسینه» کنیم، و این کار زمانی ممکن می‏گردد که آنان را با روح صلح‏طلبی تربیت کنیم. بدبختانه ملت‏ها با هدف‏های نادرست تربیت شده‏اند. در کتاب‏های درسی به‌جنگ ارج می‏نهند و وحشت و خرابی‏های آن را نادیده می‏گیرند و از این طریق کینه‏توزی را به‌کودکان تلقین می‏کنند. من اما می‏خواهم آشتی بیاموزم نه نفرت، عشق بیاموزم نه جنگ.

کتاب‏های درسی از نو باید نوشته شوند تا بتوانند به‌جای دامن‌زدن به‌اختلافات قدیمی و ابدی ساختن پیشداوری‏های بی‏مورد، روح تازه‏ای در نظام آموزشی ما بدمند. تربیت از گهواره آغاز می‏شود و بر عهده مادران جهان است که کودکان خود را صلح‌خواه و صلح‏‌دوست تربیت کنند. البته ممکن نخواهد بود که غرایز جنگ‌طلبی را در محدوده یک نسل از میان برداشت، حتی مطلوب نخواهد بود که این غریزه را به‌کل ریشه‏‌کن کرد. انسان‏ها باید همواره مبارزه کنند، اما مبارزه در راهی ارزشمند و نه در محدوده‏‌های موهوم و با تعصبات نژادی و با انگیزه زیادخواهی که بیش‌تر تحت لوای میهن دوستی صورت می‏گیرد. سلاح ما خرد ماست، نه توپ و تانک.

چه جهان زیبایی می‏توانستیم بسازیم، اگر تمام نیرویی که در یک جنگ به‌هدر می‏رود در خدمت سازندگی به‌کار می‏گرفتیم. یک دهم از نیروی تلف شده در جنگ جهانی اول و بخش کوچکی از ثروتی که برای تولید تسلیحات و گازهای سمی از میان رفت، کافی بود تا زندگی بایسته‏ای برای انسان‏های کشورهای درگیر جنگ فراهم آورد و از فاجعه گرسنگی و بیکاری جلوگیری کرد.

ما امروز به‌همان اندازه که برای جنگ ایثار و ازخود گذشتگی نشان دادیم، باید در راه صلح نیز آماده فداکاری باشیم. هیچ چیز برای من مهم‏تر از مسئله صلح نیست. جز این، هر آن‌چه می‏گویم و هر آن‌چه انجام می‏دهم، قادر به‌تغییر ساخت جهان نیست. اما شاید ندای من بتواند در خدمت امری بزرگ قرار گیرد، ندایی که اتحاد انسان‏ها و صلح در جهان را فریاد می‏زند.