ناسیونالیسم ایرانی با تاریخ بیگانه است

ناسیونالیسم ایرانی با تاریخ بیگانه است
هر ملتی در جهان به بعضی از رخدادهای تاریخی خود می بالد وبه برخی دیگر از رخدادها به دیده انتقادی می نگرد . با پند گرفتن از رخدادهای شرم آور تاریخی میتوان از تکرار این چنین وقایعی جلوگیری کرد و هم با کنکاش در آن ذهنیت جامعه را نسبت به آن رخدادهای خجالت آور تاریخی هوشیار کرد. در هر صورت ،هر ملتی در مقطعی از تاریخ ممکنست که به خطا رود مهم ایست با پند گرفتن ازین خطا،چراغ راه اینده را در جهت ایجاد دنیایی انسانی باز کرد. مثلا آلمانیها در دهه سی وچهل قرن میلادی گذشته ،با حمایت از اندیشه های فاشیستی و ضد انسانی هیتلر که منجر به جنگ جهانی دوم شد دنیا را به آتش کشیدند. میلیونها انسان کشته شدند. واقعه هولوکاس هم از دیگر رخدادهای خجالت آور این دوره است. اما همین المانیها امروز با دیده انتقادی به تاریخ نچندان دور خود می نگرند.از آن تبری می جویند.و به صورتهای مختلف درصدد جبران برمی آیند. اگر هیتلر با سواستفاده از ناسیونالیسم آلمانی نتوانست اروپا را زیر یوغ خود درآورد.امروز همان ناسیونالیسم در زمینه اقتصادی آنچنان آلمان را قدرتمند کرده است که اروپا را در زیر چتر خود دارد.برگردیدم به بحث کشور خودمان.در تاریخ کشورمان مشعلهای فروزانی از تاریخ وفرهنگ بالای ایرانیان دیده میشود که جهان در مقابل ان کلاه بر میدارد.زندگی وفرمانروایی کوروش از بزرگترین مفاخر ما ایرانیان است.احترام به کرامت انسانی، احترام به شان و مقام انسانی کشورهای مغلوب،لغو برده داری در ممالک تابعه(بطوریکه در بند شش منشور پادشاهی در بابل می گوید “من بردگی انسان توسط انسان را برافکندم”)فقط به مغلوبه کردن دشمن خود اکتفا می کرد.با مهربانی با ملت مغلوب رفتار می کرد.بطوریکه بسیار از ملتهای مغلوب ،خود به استقبال لشکر او می آمدند.یا در زمان داریوش که معمار ایران بود.کسانیکه در ساخت تخت جمشید مشغول بکار بودند برعکس رومیها ویا مصریان ودیگر ممالک آن عصر ویا حتا تا نود سال پیش یعنی تا قبل از اعلامیه بروکسل وپاریس در مورد لغو برده داری،برده نبودند. بلکه کارگرانی بودند که بنقل از کتاب خانم هاید ماری کخ آلمانی (براساس هشتاد هزار لوحه های خشتی که در تخت جمشید یافت شد. که بنوعی بایگانی ساخت تخت جمشید بوده است.که در زمان رضاشاه و جهت خوانش آنها به دانشگاه شیکاگو امانت داده شد و پس از خوانش خطوط میخی کم کم به ایران فرستاده شدند.فکر کنم هنوز چندیدن هزار از این لوحه ها در این دانشگاه به امانت هستند)خب اینها نمونه های فخراوریست که ملت ایران به آن مباهات میکند.افتخاری که به رشد ناسیونالیسم ایرانی در زمان فعلی منجر شده است.این ناسیونالیسم را میتوان چه در برگذاریهای باشکوه اعیاد ملی مانند چهارشنبه سوری ،نوروز و سیزده بدر ملاحظه کرد وچه در نامگذاری اسامی ایرانی در مورد فرزندان دید.با اینهمه در فرهنگ وتاریخ ما ،اخلاقیات وسنتها وحوادث تلخ وخجالت آور کم نیستند.این مسئله از آن جهت مهم است که با نگاهی انتقادی به تاریخ سرزمین خود ، هم در دام شوونیسم نیافتیم و هم با شناخت ماهیت این مسائل شرم آور ،چراغ راه آینده را برافروزیم.در ابتدای بحث لازم به یاد آوریست که آنجایی که از ملت ایران سخن برده میشود منظور همه وتام و تمام این جامعه نیست . که خود من هم جزعی از آن هستم.بلکه منظور مناسبات و جریانات غالب است که این خود موجب مسکوت ماندن صدای اقلیت بوده است.و گرنه در هر دوره ای افرادی بوده اند که بر خلاف جریان غالب رفتار کرده اند.
نداشتن حافظه تاریخی
ما ملتی هستیم که بشدت کم حافظه هستیم.با گذشت زمان، حوادث تلخ گذشته از یادمان می رود. گاها شده که حتا به دشمن به چشم ناجی هم نگریسته ایم.ما ملتی هستیم که وسعت دید نداریم.حوادث را آنطور که واقعا وجود دارند را نمی بینیم. بلکه آنطور که دوست داریم ،می بینیم.مثالهای فراوانی از جنبه تاریخی این کم حافظگی ما را ثابت می کند.زمانیکه اسکندر مقدونی به ایران حمله کرد خیلی ها به چشم ناجی به او نگاه کردند.برایش دست تکان دادند.و در جنگهای ایسوس وگرانیکوس از بغض دودمان هخامنشی لشکر ایرانی را به شکست کشانیدند. همین اسکندر که برایش سینه فراخ دادیم.زمانیکه به شوش رسید هزاران تن را کشت.تخت جمشید را به آتش کشید تا بدانیم که دشمن ،دشمن است .در این میان فقط یک نام آریوبرزن وجود داشت که مقاومت کرد.بقیه ساکت ماندند.یا در زمان حمله عرب خیلی از ایرانیان به آنها کمک کردند.اما عربها با قتل وغارتهای بسیاربیش از سیصدهزار تن از زنان ایرانی را به کنیزی بردند. و خیلی از مردان وپسران ایرانی را هم به بردگی خود کشانیدند.جالب اینجاست که بقول عبدالحسین زرین کوب ، با وجود مناسبات صیانت العرب(برتری عرب)،دویست سال هم سکوت کردیم.یا در مورد حکومت سراسر فاسد وبی عرضه و سفیرکش محمد خوارزمشاه که عنان اختیارش دست زنش ترکان خاتون و بقیه اطرافیانش بود زمانی که غازان خان والی شهر اترار سفرای حسن نیت چنگیزخان را کشت بسیاری از ایرانیان از بغض این دستگاه فاسد،در هنگامه ای که چنگیز به ایران حمله کرد با خرسندی از او بچشم ناجی خویش نگریستند وبرای پیروزیش دعا هم می کردند. اما همین چنگیز زمانیکه به نیشابور رسید حتا به گربه هایش هم رحم نکرد .میلیونها ایرانی کشته شدند.یا حمله تیمور،محمود افغان وآقا محمدخان قاجار یا حتا در دوران ما ،در زمان جرج دبلیو بوش که بعد از حمله امریکا به افغانستان و عراق ،خیلی از افراد که ادعای وطن پرستیشان گوش فلک را کرد نموده است چه بصورت علنی وچه بصورت ذمنی ،خواستار دخالت امریکا در ایران شدند تا به خیال خودشان به آزادی برسند.اینها از نمونه های ساده لوحی ما در اعتماد به بیگانه وهمچنین نداشتن وسعت نظر میباشد. این مسئله شاید ریشه در تنبلی تاریخی ما در تعیین سرنوشت سیاسی خود ناشی میشود .گاها شده که از بیگانه انتظار داشته ایم که نقش ناجی ما را برعهده بگیرد.شاید در هیچ جای دنیا ملتی چون ما را نمیتوان پیدا کرد که بر روی فرزندانشان نام قاتلین خود را بگذارند.چنگیز ،اسکندر و یا تیمور وغیره از نمونه های عدم حافظه تاریخیست. مثل اینکه یک یهودی نام فرزندش را هیتلر بگذارد.
بی خیال وبی تفاوت
این هم از دیگر ویژگیهای منحصر بفرد ماست.تا زمانیکه خسارت وزیانی متوجه ما نشود مشکلی نیست.مهم اینه که من در امان باشم.مرگ خوبه ،اما برای همسایه.قباد پادشاه ساسانی مانویان را قتل وعام کرد. صدایی از کسی برنخواست.به ما چه.ما که مانوی نیستیم.انوشیروان دادگر نیز بیش از ده هزار مزدکی را کشت.بازهم گفتیم مهم نیست.بزار بکشه. ما که مزدکی نیستیم.سایرین نیز مانند عربها ،مغولها وترکها ،آمدند .کشتند. بردند.بخش بزرگی از ما بی تفاوت ماند.خیلی از ما با مهاجمین همکاری هم کردند.خانواده برمکی ها برای دستگاه هارون الرشید.سهل بن فضل برای مامون.خواجه نصیر طوسی برای هولاکوخان مغول.و یا ابومسلم خراسانی زمانیکه مروان آخرین خلیفه اموی را شکست و دودمان اموی را از بین برد بجای استقلال سرزمین خویش به ابراهیم وپس از آن سفاح و منصور که از دودمان عباسی بودند پیوست. البته آنها هم چه خوب مزد رشادتهای این فرمانده بی نظییر را پرداخت کردند. منصور او را تکه تکه کرد. تازه در بسیاری از موارد کاتولیک تر از پاپ بودیم.از خودی ها بیشتر باید ترسید. دامنه این بی تفاوتی در زمان شاه سلطان حسین صفوی ،بخصوص بعد از حمله محمود افغان آنچنان بود که جز رخدادهای شرم آور محسوب می شود.دستگاه اشرف افغان بسیاری از جوانان اصفهان را از بین بردند. اما صدای اعتراضی از نزدیکان ،همسایه ها و هم ولایتی های کشته شدگان بر نخواست.مهم اینه که من و خانواده ام در عافیتیم.ما ملتی هستیم که بیش از حد به شکل ظرف در می آمدیدم.
دروغ
واژه نکوهیده ای که در تمامی مذاهب ومکاتب انسانی ،عملی زشت وقبیح بشمار می آید.بزرگان این سرزمین هم در باره شیوع این رذیلت اخلاقی چه بسیار هشدار داده بودند.کوروش می فرماید “خداوند کشورم را از دشمن ،خشکسالی ودروغ محفوظ بدارد.داریوش کبیر در کتیبه بیستون آنجایی که در باره دولت هفت ماه حکومت بردیای دروغین سخن می راند مرتب برین نکته پای فشاری می کرد که در زمان حکومت گوماتای مغ ،دروغ بشدت فزونی یافت.دروغ ،دروغ ، دروغ.دو صد من گفته را نیم من کردار نیست.تا دروغ نگی کارت راه نمی افته.اینا بخش کوچکی از مثلهای محاوره ای ماست که تازه ما را به دروغگو شدن ترغیب می کند.شاید ریشه این ناهنجاری اجتماعی بر می گردد به زمانهای شکست در مقاطعی از تاریخمان.مجبور بودیم که در مقابل قوم ظالم وستمگر بیگانه به چاپلوسی و حمد وثنای فاتح بپردازیم. تا با ما مهربانتر باشد.برای حفظ اماکن تاریخی و مهم خویش،مجبور شدیم که به فاتحان دروغ بگوییم.همانطور که برای حفظ پرچم به آقامحمدخان دروغ گفتیم.از طرف دیگر در دو سه قرن گذشته از جنبه مذهبی هم سو استفاده گر بودیم.یعنی انجایی که درمذهب تشیع به تقیه اشاره شده است استفاده ابزاری کردیم. واز ان در جهت زندگی وکسب وکار خویش بهره بردیم که همگی به فزون یافتن دروغ در بین ما ایرانیان انجامیده است.امروزه دامنه این دروغ که منحر به بی اعتمادی ما ایرانیان از هم شده است تا ان جا پیش رفته است که در داد وستدهای روزمره ،مذهب وپیر وپیغمبر را به کار می گیریم تا بطرف مقابل اعتماد بدهیم.دروغ ریشه اصلی تمامی ناهنجاریاست. فزون یافتن دروغ در حال حاضر منجر به سقوط اخلاقی جامعه می گردد.
نخبه کشی
ما ملتی هستیم که از قهرمان زنده خوش مان نمی اید.با توجه به غریزه ایراد گیری که در وجود اکثرمان است نخبه ها را زیر ضرب می بریم.و یا اصلا فراموش می کنیم .نادیده شان می گیریم .که چنین نخبه هایی وجود دارند.اما به محض اینکه نخبه یا قهرمان درگذشت،چنان به تمجید وتعریف می پردازیم که به افراط می افتیم.مرده پرستی جزعی از فرهنگ ماست.نمونه های فراوانی از بی تفاوتی ما نسبت به نخبه ها وقهرمانان زنده ملی وجود دارد که تازه بعد از مرگشان عزیزشان کردیم.یعقوب لیث صفار ،شیرمرد سیستان ،بنیانگذار استقلال ایران از یوغ خلفای عباسی،کسی بود که برای اولین بار زبان فارسی را به زبان رسمی و دیوانی ایران تبدیل کرد.متاسفانه همین یعقوب مورد حمایت وسیع ایرانیان قرار نگرفت.مقبره محقرانه او که بیشتر به مخروبه می ماند در نزدیکی دزفول قرار دارد.در تعطیلات نوروز امسال که به دیدن مقبره او رفته بودم از دیدن این همه بی مهری و تنهایی و همچنین وضعیت رقت نگیز که بی مهری مسئولان میراث فرهنگی و همچنین مردمی که فراموش کرده اند که او برای این خاک چه خدماتی را انجام داده است غم بزرگی بر دلم نشست.قائم مقام فرهانی ،وزیر با سیاست و وطن پرست محمد شاه قاجار بود .بشدت از عهد نامه ترکمانچای وذلتی که برین مرز وبوم رفته بود شاکی و خشمگین بود. عهد کرده بود که چه با مردی وچه به نامردی این عهدنامه را بشکند.اما شاه بی عرضه و بی لیاقت قاجاری این مرد بزرگ را که قلبش برای این خاک می تپید اعدام کرد.ملت عزیز هم ساکت بود و صدایی از کسی بر نخواست.امیر کبیر،مرد برزگ دیگری که با وجود خدمات بزرگی که برای کشور انجام داد.دست بیگانگان را ثروت و سرحدات و بنادر ایران کوتاه کرد.اما کبر وحسد نااهلان این خاک ، سرانجام این مرد را به سوی مرگ کشانید.ملت هم نظاره گر بود.مصدق هم از دیگر نخبه های این خاک بود که با وجود ملی کردن صنعت نفت ،وطن پرستی واعتقاد راسخ به دموکراسی ،در ۲۸مرداد ۱۳۲۸تنهایش گذاشتیم.و حالا آه وافسوس می خوریم که اگر او موفق میشد ایران ما اکنون چه وضعیتی داشت.و یا افرادی مانند تختی،دکتر حسابی و ناصرحجازی و دیگرانی که در ابتدا مورد بی توجهی و بی مهری ما قرار گرفتند اما پس از مرگ قهرمان شدند.
تنبل و عافیت طلب
اگر در مذهب پروتستانیزم کار کردن و کارگری کردن مقدس شمرده میشود که این خود توام با افزایش ساعات کار مفید و بهره وری بیشتر میشود عامل مهمی که موجب شد که المان از خاکستر جنگ جهانی دوم برخیزد و امروز در جایی قرار دارد که باید باشد در کشور ما ،کارکردن بیشتر ننگ وعار محسوب میشود. همه از آن روی گردانیم.همه ما عاشق شغلهای پشت میز و ترتمیز هستیم.کارگرها جز بدبختهای جامعه محسوب میشود.در موقع کار هم ،بیشتر به روزمره گی و اتلاف وقت سپری می کنیم.دررفتن از زیر کار را خیلی دوست داریم.البته اینجا نمی خواهم وارد بحث مناسبات سرمایه داری وستمی که به طبقه کارگر وارد می سازد بشوم.مراد بیشتر فرهنگهای حاکم است.مثل معروفی در مورد روزمره گی ما به دوران میرزا اقاسی نخست وزیر ناصرالدین شاه برمی گردد. گویند میرزا اقاسی قصد داشت در دشت کویر چاه بزند کارگرها به او گفتند درین دشت به آب نمی رسیم اما میرزا گفت در عوض شما به پولتان می رسید. مراد اینست که درین سرزمین بجز در دورانهای کوتاه،چه مسئول وچه کارگر و غیره بیشتر بدنبال رفع تکلیف هستیم.
سخن آخر
همه این ناهنجاریهای اخلاقی و فرهنگی که در بین ما ایرانیان وجود دارد را باید به عنوان ضد ارزش بپذیریم ونه ارزش.چرا که هنوز هم درین ملک خلاف کردن بخصوص در بین بخشی از جوانان عامل پزدادن وفخر فروشیست.ما ملتی هستیم که چه بسیار در افراط وتفریط در افتاده ایم.آنچه امروز در جامعه ملاحظه می گردد یعنی رشد ناسیونالیسم ایرانی در بین مردم بدون در نظر گرفتن و نقد تمامی این پدیده های نابهنجار اجتماعی و خجالت آور به سمت شوونیسم و نژادپرستی می غلتد.خیلیها آنچنان از فرهنگ وتاریخ والای ایرانی سخن می رانند گویی که ما هیچ عیب و کژی در رفتارو تاریخمان نیست. اگر اسکندر تخت جمشید را آتش زد ما هم در زمان خشایار شاه آتن پایتخت یونان را آتش زدیم.اگر مهاجمین بیگانه در حمله به ایران مرتکب جنایت وکشت وکشتار شدند ماهم در زمان خسرو پرویز در مصر کشت وکشتار کردیم.یا در زمان نادر در دهلی.باید بپذیریم که ما هم ملتی هستیم با نقاط ضعف بسیار که باید تلاش کنیم برین ناتوانیهای اخلاقی وفرهنگی غلبه کنیم.متاسفانه رشد ونمو ناسیونایسم شکل گرفته در شرایط فعلی مناسبات سرمایه داری ایران ، بیشتر دگم اندیش و جزمی نگر به مسائل ورخدادها می پردازد.این ناسیونالیسم در بخش مهمی از جامعه روبه غرب و سرمایه داری جهانی دارد.این ناسیونالیسم منافع اقتصادی خویش همچنین رشد وتعالی ایران را در نزدیکی ومودت بیشتر با بورژوازی جهانی می بیند. وبرای آن تبلیغ هم می کند.برعکس دوران جنگ هشت ساله ایران و عراق که نگاه وطن پرست ایرانی رو به درون و دفاع از ارزشهای خویش داشت. شاید اوکراین مثال خوبی باشد که هم ناسیونالیسم کثیف و زشتی در آن رشد کرد که رو به ضعیفتر ها داشت و همزمان دولتی را تشکیل دادند که حلقه به گوش سیا و پنتاگون و اتحادیه اروپا و صندوق بین المللی است.ناسیونالیسم ایرانی باید تصمیم بگیرد که مانند ناسیونالیسم اوکراینی باشد یا نه.
پاینده باشید
رضارخشان
۲۵/فروردین ماه/۱۳۹۵