انتشار مباحث «کنگرۀ اول کومه له» احساسات چه کسانی راجریحه دار میکند؟

انتشار مباحث «کنگرۀ اول کومه له» احساسات  چه کسانی راجریحه دار میکند؟

اخیرأ کتابی تحت عنوان « مباحث کنگرۀ اول کومه له » به تعداد معدودی انتشار یافته است. یک نسخه از آن بدست دوست عزیز ایرج فرزاد رسیده است و ایشان بعد از خواندن آن، کل مضمون  کتاب را بهمراه توضیحاتی از جانب خود و تحت عنوان « یک توضیح ضروری در باره انتشار علنی صورتجلسات کنگره اول کومەله » بصورت P D F درسایت هائی انتشار داده است.  از مضمون توضیحات مربوطه معلوم است که ایشان ازخواندن کتاب مورد نظر بحدی عصبانی شده است که انعکاس یافتن بخش عمدۀ آن مباحثات را بعنوان گذشتن از خط قرمز و قابل تعقیب قانونی تلقی کرده است. ایشان درآن مورد نوشته است که « انتشار علنی آن دست نوشته ها نادرست، غیر اصولی و به بازیچه گرفتن تصویر و جایگاه حرمت سیاسی و شخصی شرکت کنندگان در آن جلسه، بویژه در باره فواد، محمد حسین کریمی و طیب روح الهی» است. او ادامه میدهد که « آنها عملا حضور ندارند تا “امروز”، قضاوت خودشان را در باره کمبود و نقصان آن قدمهای نارسا به اطلاع جامعه برسانند.».

به نظرمن انتشارعلنی مباحث «کنگرۀ اول کومه له»، با وجود کمبودها و نواقصی که درچگونگی انتشار آن بچشم میخورد، در مجموع اقدام درستی بوده است. و تا آنجائیکه به محتوای آن کتاب و یا بعبارتی دیگر، به مضمون مباحث « کنگرۀ اول کومه له» مربوط است، هر خواننده ای میتواند بدورازتفسیردیگران در مورد آن مباحث، مستقیمأ با دیدگاه سیاسی حاکم برآن « کنگره» و یا با نظرات وشیوۀ نگرش هر یک از شرکت کنندگان درآن، آشنا شود. بنابراین هر خواننده ای با خواندن آن کتاب دردو زمینۀ جدا ازهم میتواند ابراز نظر کند. یکی در مورد چگونگی ویراستاری آن مباحث است و دیگری در مورد محتوای آن مباحث میباشد که دراینموردبایستی شرایط اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی حاکم برجامعه در آن برهه از زمان را هم درنظر گرفت. اما لازم به یادآوریست که در قضاوت نسبت به پتانسیلها وکارآئی های مبارزاتی هر یک از شرکت کنندگان در آن « کنگره » نمیتوان صرفأ به مباحث آن نشست بسنده کرد. چرا که انتزاع کردن مباحث آن « کنگره» از کل فعالیتهای مبارزاتی هر یک از شرکت کنندگان در آن، و صرفأ مبنا قرار دادن آن مباحث بعنوان یگانه معیار قضاوت، آنهم بدون درنظر گرفتن شرایط سیاسی و اجتماعی موجود در آن زمان، نتیجۀ درستی ببآر نخواهد آورد. البته مباحث جاری درآن کنگره به سهم خود درزمرۀ یکی از معیارهای اساسی ،بحساب خواهند آمد.

من دراین نوشته نخواسته ام به مضمون ومحتوای مباحث « کنگرۀ اول کومه له » بپردازم . چرا که پرداختن به آن موضوع ،کار و انرژی معینی را می طلبد که آن نیز در ظرفیت این چنین نوشته ای نمی گنجد. بنابراین در این نوشته عمدتأ در دو زمینه ابرازنظر کرده ام. ۱ – در مورد چگونگی انتشارعلنی آن مباحث ۲ – در مورد چگونگی شیوۀ برخوردیکه در نوشتۀ اخیردوست عزیزم ایرج فرزاد،بچشم میخورد. علت پرداختن من  به نوشتۀ ایشان از آن جهت بوده است که او خود آن نوشته را درارتباط با چگونگی انتشار یافتن آن کتاب  وهمچون ضمیمه ای بر آن بحساب آورده است. دراین مورد  ایشان درقسمت آخر نوشته اش چنین ذکر کرده است   “حال که جامعه علیرغم میل من با سوء نیّت و سوء استفاده از غیبت و مرگ فواد، محمد حسین کریمی و طیب روح الهی، با این رفتار غیر مُتمدنانه روبرو شده است و در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته است، بگذار، قضاوت و روایت من را هم بداند و بخواند.؛ “

باتوجه به توضیحات فوق ،به نظرمن انتشارعلنی بخش مربوط به « انتقاد وانتقاد از خود» آن جلسات ، بدانصورتیکه در آن کتاب گنجانیده شده اند، نمیتواند بعد از گذشت ۳۷ سال از آن تاریخ ،بهرۀ چندانی به مبارزات آزادیخواهانه و حق طلبانۀ تودهای کارگر و دیگراقشار زحمتکش برساند. چرا که؛ آن بخش معین از مباحث « کنگرۀ اول کومه له » گرچه خود حاوی جهت گیریهای سیاسی ایست که آنها نیز درمجموع همسنخ ومکمل مضامین بخش های آخر آن مباحثات میباشند، اما در آن بخش معین مطالب مشابه و تکراری بسیاری بچشم میخورند، که درج آنها بهمان صورت زائد بوده و باعث حجیم شدن کتاب شده اند. ضمنأ شیوه ایکه بعنوان « انتقاد و انتقاد ازخود» در آن بخش معین از مباحثات بکار رفته است، امروزه و بعد از گذشت ۳۷ سال از آن تاریخ ، بنا به دلائل مشخصی منسوخ شده است و بکار گرفته نمیشود.بنابراین ارزش این بخش معین از مباحثات مربوطه نمیتواند همسنگ با ارزش بخشهای آخرهمان مباحثات باشد. بااین وجود آن بخش از مباحثات آن کنگره بهمراه سایر قسمتهای مربوطه همگی باهم و درحد خود دارای ارزش تاریخی معینی میباشند. و به نظر من انتشار علنی آنها کاردرستی بوده است.

نظری بر نوشتۀ کاک ایرج: دوست عزیز ایرج فرزاد در نوشته ایکه فوقأ عنوانش معرفی شد، از دوجنبه درمورد کتاب منتشرۀ فوق الذکر ابراز نظر کرده است. ۱- ازجنبۀ حقوقی ۲ – از جنبۀ سیاسی

۱- از جنبۀ حقوقی: از لحاظ حقوقی ایشان مدعی هستند که فقط او و دیگر افراد باز مانده از شرکت کنندگان  آن نشست ،حق انتشار و یا حق نظر دادن در مورد چگونگی انتشار آن مباحث را دارند. تا اینجای قضیه نظر ایشان درست است.اما بایستی درنظر گرفت آنچنان حقی مجتمعأ به تمامی آن تعداد از بازماندگان تعلق دارد و هر یک بطور انفرادی نمیتواند از آن برخوردار باشد. ضمنأ ایشان درنظر نگرفته اند که ضمانت اجرای ضوابط حقوقی، وجود قوانین و مقرراتی مدون ویا عرفی ایست که همگی به آن پایبند باشند. درمورد چگونگی استفاده از صورتجلسات « کنگرۀ اول کومه له »؛ اولأ مقررات توافق شده ای بصورت مدون وجود نداشته است. از لحاظ عرفی هم افرادی باز مانده از جمع شرکت کنندگان آن نشست، بدون اجازه دیگری، هر وقت که خواسته اند، بنا به مصلحت حزبی که درآن فعالیت داشته اند، بخشهائی از مضامین آن مباحث را انتشار داده اند. ثانیأ کاملأ معلوم است توافق شما چند نفر بازمانده بر سر چگونگی انتشار آن مباحثات، مستلزم چهار چوبی از تفاهم سیاسی شما با همدیگر میباشد. از طرفی دیگر به همگان ثابت شده است که شما چند نفر در طی چند دهه ی اخیر نتوانسته اید از لحاظ سیاسی در هیچ موردی به توافق برسید. ضمنأ وجود دستنوشته های مربوط به آن نشست ارثیۀ شخصی هیچ فردی نیست. بلکه سندی تاریخی متعلق به جنبش آزادیخواهی و عدالت طلبی است. بنابراین انتظار از به توافق رسیدن شما چند نفر درآنمورد، بمعنی موکول به محال کردن انتشاز علنی آن مباحث میباشد.

۲ – از جنبۀ سیاسی: کاک ایرج از لحاظ سیاسی، در دو جهت به کتاب منتشره مربوط به مباحث « کنگرۀ اول کومه له » ابراز نظر کرده است . ایشان از جهتی چگونگی اقدام ویراستاران را و انگیزۀ آنها در اقدام به  آن کاررا تفسیر کرده است و از جهتی دیگر در مورد مضمون مباحثات آن « کنگره» بطور ناقص و مبهم، ابراز نظر کرده است. در هردو مورد ایشان با برخوردهائی  شخصی و گاهأ غیر سیاسی و نادرست، نظراتش را بیان کرده است. این چنین شیوۀ برخورد از جانب ایشان صرفأ منحصربه نوشتۀ اخیرش نبوده است. بلکه ایشان مدتهاست که درنوشته هایش به چنان شیوه ای پایبند مانده است. من همانطوریکه فوقأ هم نوشتم نمیخواهم به مضمون مباحث « کنگرۀ اول کومه له» بپردازم. لذا در پرداختن به نوشتۀ کاک ایرج صرفأ شیوۀ برخورد ایشان را بصورت ذیل مدنظر قرارخواهم داد.دراینمورد لازمست بعد از رویکردی اجمالی به جایگاه چند سازمان و احزاب ایرانی درجامعه، ادعایم رامستدل سازم.

با نگاهی گذرا به تاریخ یک قرن گذشتۀ مبارزات احزاب و سازمانهای چپ ایرانی، معلوم میشود که هر یک از آنها متآثر از شرایط اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی موجود دردورۀ خود، توانسته اند درحد توانائی های فکری و استعداد درانجام کارهای عملی- سیاسی، پایگاهی اجتماعی وسیع ، محدود و یا بسیار کم و نا چیز ،بیابند. از میان آنها تعدادی توانستند در دوره های طولانی بطور وسیعی دررآس مبارزات آزادیخواهانه وحق طلبانۀ کارگران و اقشار زحمتکش قرار گیرند.دراینمورد میتوان حزب توده و بدرجات کمتری کومه له را نام برد. بعضی هم مثل سازمان چریکهای فدائی خلق در مقطع بسیار کوتاهی به یکباره درخشیدند ( در دوران انقلاب ۵۷ ) و زمانی کوتاه توده های وسیعی از مردم ایران را به دنبال خود کشیدند و سپس منزوی شدند.. تعدادی هم که هر یک از آنها بصورت گروه کوچک روشنفکری و بدون اینکه در جلب سمپاتی مردمی نسبت بخود موفق بوده باشند ، طی دوره های کوتاه و یا نسبتأ بلند صرفأ در عرصۀ تئوریک فعالیتهائی داشتند و نهایتأ آنها هم از بین رفتند و هیچ اثری بعنوان سازمان و یا تشکیلات مبارزاتی، از آنها باقی نماند. لذا درطی دوره های متفاوت تاریخی ،هریک از احزاب و سازمانهای چپ درایران، پس از دوره ای ازفعالیت منزوی شده و یا بکلی از بین رفته است و جای به دیگری داده است. مسلمأ هریک از آن احزاب و سازمانها در حد خود دارای نقاط قوت و ضعفی بوده اند و یامیباشند. اما اعقاب هر یک از آنها بدون توجه به  نقاط قوت وجنبه های نیک ازخصوصیات مبارزاتی حزب و یا تشکیلات ماقبل،و بدون بهره گیری از آنچنان محسناتی ، صرفأ بر اشتباهات، انحرافات و یا سیاستهای غلط حزب ماقبلش چشم دوخته و نتیجتأ قلم قرمزی بر تمامی خوبی و بدی های آن حزب و یا سازمان  کشیده است و خوددر صدد ساختن  ” عمارتی نو” برآمده  است. اما پس از مدتی فعالیت، او هم با وجود خوبی و بدی های مبارزاتیش رفته است ” و منزل به دیگری ” سپرده است. و این روالی است که سالهای سال است چپ درایران همواره و هم اکنون آنرا درپیش گرفته است .و هر سازمان و یا حزبی با نفی کامل تشکیلاتهای ماقبلش خود را منجی کارگران و زحمتکشان و نجات دهندۀ بشریت قلمداد کرده است. سخن کوتاه دراین مورد این که؛ هر حزب و سازمان چپ ایرانی با نفی کامل دیدگاهها و عملکردهای احزاب و سازمانهای ماقبلش، خود را مظهری از عقل کل تلقی کرده و خواسته است همه چیز را ازنو و صرفأ از راه تجربۀ بدست آورد. که این خود نیز چشم بستن برروال تکاملی پدیده های اجتماعی است و هیچ ربطی به نفی دیالکتیکی پدیده ها که  این نیزهمواره نتیجه ای مترقی تر و متکامل تر ببار آورده است ، ندارد. متأسفانۀ  دود این خود بزرگ بینی ها و بالا نشینی های کاذب بچشم کارگران و اقشار زحمتکش رفته است و درحد خود به مبارزات آزادیخواهانۀ مردم ایران و منجمله درکردستان ، لطمه زده است. دراین میان  رقت انگیزترآن بوده است که دیدگاه نفی گرایانۀ حاکم بر دست اندرکاران رده بالای آن سازمانها ، اغلب همراه با برخوردهای شخصی به همدیگر، بوده است. از این بابت حتی نمونه هائی از اسلحه کشیدن اعضای دو سازمان چپ ، بر روی همدیگر، کتک کاری کردن و فحاشی و توهین به همدیگر،هم دیده شده است.

با توجه به کلیاتی که فوقأ ارائه شد و بر اساس آگاهی کمابیشی که از وضعیت هر یک از سازمانهای چپ ایرانی کسب کرده ام، تحلیلأ نظرم آنست که  سنت نفی گرایانه همواره همراه با برخودهای شخصی و سیاسی غیر متمدنانه ،بوده  است. و این خود نیز صرفآ محدود به برخوردهای ناسالم دو و یا چند سازمان و حزب سیاسی بهمدیگر نبوده است بلکه چنان سنتی کما بیش در درون هر یک از تشکیلاتهای چپ ایرانی و منجمله کردستانی ، به گونه های مختلف عمل کرده است. این سطح از نفی گرائی همیشه همراه با خود ستائی و غلو شخص و یا سازمان نفی کننده نسبت به ظرفیتها و توانائی های خود بوده است. به نظر من پایۀ اصلی این سنت نامطلوب بیشتر از شیوۀ مبارزۀ لنینی ارث برده است. اما سنت نفی گرائی درمقطعی ازدیدگاه مائو هم تأثیر پذیرفت ودامنۀ کارکردش گسترش یافت و ازمحدودۀ برخوردهای نا سالم سازمانهای جداگانه  به همدیگر و یا برخورد شخصی اعضائی در درون یک سازمان به همدیگر، فراتر رفت واین بار هر فرد مبارز و آزادیخواه و عدالت طلبی، در بازنگری فعالیهای مبارزاتی خود بدون توجه به جنبه های مثبت و محسنات مبارزایش،( و یا شاید با فرض گرفتن وجود آنها )صرفأ به بیان ضعفها و نارسائی هایش می پرداخت . کلأ اینکه؛ نه  شیوۀ نفی کردن دیگری و غلو کردن در مورد خود ویا نه شیوۀ نفی گرایانۀ «انتقاد و انتقاد از خود»  هیچکدام صرفأ  نمیتوانند معرف کل پتانسیلها ی فکری، خصائل آژیتاتوری و یا نشانگرچگونگی رهبری کردن و مدیر بودن فردی و یا سازمانی درعرصۀ مبارزات توده ای و علنی باشند. بلکه واقع گرائی حکم میکند که هر شخص و یا سازمانی را در طول تمامی پروسه و یا پروسه های مبارزاتیش ، قضاوت کرد. مسلمآ مضمون یک کنگره و یا یک اظهار نظر هر فردی هم، هر یک در حد خود میتواند بعنوان سر نخی در قضاوت نقش ایفاء کند.

مضمون مطالب فوق به گونه ای با محتوای نوشتۀ کاک ایرج و یا شیوۀ برخورد  سیاسی ایشان ، چه به هنگامیکه   او یکی از فعالان اصلی سازمان اولیۀ  « کومه لۀ »  بود و چه بعد از پیوستنش به حزب کمونیست کارگری ، کاملآ مربوط میباشد. اگرایشان در آن زمان (همراه دیگر رفقایش در کومه له )،با نادیده گرفتن جنبه های مثبت و پپتانسیلهای مبارزاتیش، صرفأ بر نارسائی ها و ضعف های خود انگشت مینهاد و در مورد شان مبالغه هم کرده بود. اما او بعد از پیوستنش به حزب کمونیست کارگری و تا کنون، از طرفی به نفی کردن  پتانسیلهای مبارزاتی گذشتۀ خود و کومه لۀ آنزمان پرداخته است و از طرف دیگردر مورد دیدگاه و سیاستهای حزب کمونیست کارگری ( بهنگامیکه تحت رهبری زنده یاد منصور حکمت بود)  غلو کرده است وآنها را بی نقص جلوه داده است. مسلمأ شیوۀ برخورد نفی گرایانۀ ایشان همیشه همراه با  نا دیده گرفتن « تصویر و جایگاه حرمت سیاسی و شخصی » فرد و یا افرادی هم بوده است.و دراین مسیر ایشان همواره کوشیده است از رفتارهای ناپسندیکه از خود و یا از همنظرانش درحزب کمونیست کارگری سرزده است چشم پوشی کند. مواردیکه او درنوشته اش، به درست و یا به غلط به افراد شرکت کننده در نسشت موسوم به « کنگرۀ اول کومه له » نسبت میدهد.، نمونهائی هستند که خود اودر حزب کمونیست کارگری ویا دیگر هم نظرانش در آن حزب بارها مشابه آنها را تکرار کرده اند. دراینمورد لازمست با استفاده از عناوین بکار رفته در نوشتۀ اخیر ایشان  به ذکر نمونه هائی بپردازم .

 ایشان در نوشتۀ اخیرش در رابطه با « کومه لۀ » آنزمان به مواردی چون ” تواب سازی از نزدیکترین یاران سالهای سال ” و ” انتقام گرفت از رفقای خود” و ” به گریه انداختن آنها یکی پس از دیگری” و یا از ” تصفیه ” کردن اعضا و فعالین تشکیلاتی و غیره و غیره اشاره کرده است. مسلمأ انجام چنان مواردی از جانب هر حزب و سازمان و یا هر فردی و در هر زمانی ، مذموم است و بایستی محکوم شوند. اما قضاوت در مورد صحت و سقم وجود  این  نمونه ها و موارد  دیگر این چنینی  که کاک ایرج در نوشته اش به کومه لۀ اولیه نسبت میدهد و میخواهد آنها را ناشی از دیدگاه و رفتار کاک فواد تلقی نماید، اساسأ وظیفۀ کسانی است که در آنزمان همراه کاک فواد مبارزه کرده اند و اکنون درقید حیات میباشند. اگر صحت و سقم ادعای کاک ایرج دربارۀ نمونه های فوق الذکر به اظهار نظر چند نفر معدودی که در آنزمان همراه کاک فواد بوده اند ، بستگی دارد، ولی برعکس آن امروز صد ها نفر ازاعضای سایق و یا کنونی حزب کمونیست ایران موجودند که هر یک به نحوی شاهد برخورد های ناپسند و غیراصولی طرفداران حزب کمونیست کارگری، در دورۀ جدائی « کانون کمونیسم کارگری» از حزب کمونیست ایران ، بودند (که یکی از آنها خود من هستم ) ولازمست در مورد همان رفتارهای ناپسند، اظهار نظر کنم ( توضیح اینکه این اولین باری نیست که من در این مورد مطلبی ارائه داده ام) و در آن راستا لازمست  پاره ای از عملکردهای حزب کمونیست کارگری را چه در دورۀ جدا شدنش  از حزب کمونیست ایران وچه در سالهای بعدی فعالیتش را مد نظر قرار دهم.

من خود نیزدرگذشته مدتی در صفوف کومه له و بعدأ در درون کومه له و بنام حزب کمونیست ایران فعالیتی داشته ام. و شاهد وقوع اغلب نمونه هائیکه ذکر خواهم کرد بوده ام. در مقطعی از فعالیت حزب کمونیست ایران که مربوط به سالهائی درحوالی ۱۹۹۰ میلادی میشد، اختلاف نظرهائی در درون حزب کمونیست ایران بوجود آمد وتعدادی از رهبران در بالاترین سطح رهبری حزب فراکسیونی را، درمقابله با بخش دیگر از رهبرانیکه در همان سطح قرار داشتند ، تشکیل دادند. درنتیجه اعضای حزب کمونیست ایران در آنزمان به دودسته، یا بطور دقیق تر به سه دسته تقسیم شدند. از میان آنها دسته ای به طرفداری از رهبرانیکه نام ” کانون کمونیزم کارگری” را بر جمع خود نهاده بودند، به مخالفت با دسته ای دیگر از رهبران حزب که جمعشان در آنزمان تحت عنوان ” کمیتۀ رهبری” خوانده میشد، برخاستند. تعدادی دیگر از اعضای حزب بصورت جماعتی منفرد و جدا ازهم  همچون دستۀ بی طرفی بودند که هر کس  بنا به دلائل مختص بخود ،به  هیچکدام از آن دو دسته نگرویده بود. رهبران و اعضای هم نظر وابسته به هر یک از آن دودسته خود را « خودی ها» می نامیدند و آن دگر را همچون « غیر خودی» بحساب میآورند. بدانصورت مبارزه ای « ایدئولوژیکی» بربستری از عملکرد سنت نفی گرایانۀ همراه با برخوردهای شخصی و  شخصیت شکنی ها، در درون حزب کومونیست ایران و کومه له شروع شد و ادامۀ آن به دورۀ بعد از جدائی « «فراکسیون کمونیزم کارگری»  و تشکیل حزب  کمونیست کارگری هم، کشانده شد. دردوران قبل از جدائی ها برخورد های نفی گرایانه عمدتأ ازجانب « فراکسیون کمونیزم کارگری » و طرفدارانش، صورت میگرفت. وهواداران طرف مقابل را درموضعی دفاعی قرار میداد  و آنها هم بمنظور «دفع حمله » درصدد انجام برخوردهای لفظی «شخصیت شکنانه» برمیآمدند. نمونه های بارزی از آن برخوردها را تحت عناوینی که کاک ایرج در نوشته اش بکار برده است ، برمیشمرم.

“انتقام گیری” و “به گریه انداختن رفقای خود”: پلنوم  شانزدهم حزب کمونیست ایران در فضای حاصل از ارائۀ نظرات « کانون کمونیزم کارگری» برگزار شد. در آن شرایط حزب کمونیست ایران بهمراه تمامی ارگانهایش و منجمله کل پیشمرگان کومه له که بیش از نود درصد اعضای آن حزب  را تشکیل میدادند، به پشت مرزهای ایران و درون خاک عراق رانده شده بود. در آن شرایط ، آن حزب نه از لحاظ نظامی به دستآورد مورد دلخواهش رسیده بودو نه درعرصۀ فعالیتهای سیاسی و تشکیلاتی در درون جامعۀ ایران، موفقیتی بدست آورده بود. تا آن زمان نظرات متلون و متضاد وسترونی که از طرف منصورحکمت، تحت عنوان « سیاست سازماندهی ما درمیان طبقۀ کارگر ویک سری سیاست های دیگری درمورد چگونگی سازمان دادن کارگران و…..» ارائه شده بودند، کلأ راهنمای عمل  آن حزب ( بفرض اینکه اگرعملی توانسته بود صورت گیرد) درعرصۀ فعالیتهای سیاسی و تشکیلاتیش در جامعۀ ایران، بودند  در آن شراشط حزب کمونیست ایران موفقیتی بددست نیاورده بود و دیوار برلین و نظام شوروی هم درحال فروریزی بودند. درآن چنان وضعیتی میبایستی با بازبینی واقع گرایا نه ای ازعملکردهاو سیاستها ی حزب کمونیست در طی چند سال گذشته اش، جنبه های مثبت فعالیتها ،خاطر نشان میگردید و ضعفها و علل مربوط به عدم موفقیتهایش هم مشخص میگردید. اما برخلاف هر باز بینی واقع گرایانه ای، زنده یاد منصور حکمت میگفت هر چه را که او گفته  و نوشته  کاملأ درست و بی نقص بوده است. ولی گویا سایر افراد رهبری و کادر های حزبی ضمن موافقتی ظاهری با آنها، در صدد اجرایش بر نیامده بودند.او طبق اصطلاحی که بکار میگرفت میگفت « من همفکر میخواهم نه موافق». در فضای حاصل ازجریان چنین بحثهائی بود که پلنوم شانزدهم حزب کمونیست ایران باشرکت تعدادی از اعضای رهبری حزب و « کانون کمونیزم کارگری » و منجمله زنده یاد منصور حکمت ، در یکی از شهرهای اروپائی، برگزار شد. درآن پلنوم که فضائی همچون دادگاههای دورۀ استالینی بر آن حاکم شده بود، تعدادی از رهبران حزبی با اشاره به نمونه هائی ازموضع گیری ها و فعالیتهای گذشته خود،میکوشیدند ثابت کنند که  صادقانه فعالیت کرده و در راه اجرای نظرات منصور حکمت قدم برداشته بودند. از آن میان چند نفری  حتی حرفهایشان را با بغض درگلو و یا حالت گریه و تضرع بیان میکردند. در اینمورد تأسف بارتر آن حالتی بود که منصور حکمت آن افراد را مسخره کرده و شکلکی از بغض کردنهایشان رااز خود  درآورده بود.

جنبۀ رقت انگیز آن برخوردهای نادرست زمانی برملا شد که مباحث آن پلنوم همراه با تمامی جزئیاتش بصورت نوارهائی ضبط شده نه اینکه  فقط درمیان کل اعضاء و هواداران حزب کمونیست ایران پخش کردید بلکه آنها را به دست کسانی ازاهالی شهر سلیمانیه ، که در آنزمان به ایدۀ کمونیزم کارگری گرایش داشتند ولی هیچگونه رابطه ای تشکیلاتی با حزب کمونیست ایران نداشتند، میرسانیدند. خوانندگان این سطور لازمست توجه کنند که تا آنزمان که در حدودهقت الی هشت سالی از عمر حزب کمونیست ایران میگذشت ، هیچگاه  مباحث مربوط به کنگره ها و کنفرانسها، و پلنومهای آن حزب و یا کومه له بصورت کامل و ضبط شده بر روی نواردر اختیار اعضای آن تشکیلات گذارده نمیشد. اکنون لازمست از کاک ایرج عزیز بپرسم آیا ” انتشار علنی صحبتهای آن پلنوم نادرست، غیر اصولی و به بازیچه گرفتن تصویر و جایگاه حرمت سیاسی و شخصی شرکت کنندگان در آن جلسه» بود یا نه؟ و چرا در مورد بکارگیری چنان روشی ایرج عزیز تا کنون دم فرو بسته است؟

” تواب سازی از نزدیکترین یاران سالهای سال” : نمونۀ دیگر از انعکاس همان  سنت تاریخأ موجود و ناپسند، شیوۀ ” تواب سازی از نزدیکترین یاران سالهای سال” توسط  اعضای طرفدار « کمونیزم کارگری» در جلساتی علنی بود که  گاهأ درمقر عموی هر یک از ارگانهای موجود دراردوگاههای کومه له برگزار میشد. در چنان جلساتی اعضائی از طرفداران” کمیتۀ رهبری” که تغییر موضع میدادند،میبایستی درحضور جمعی متشکل از دهها نفر به گونه ای اقرار میکردند که در طرفداری از « کمیتۀ رهبری» اشتباه کرده اند وبه مواضع « کانون کمونیزم کارگری » ایمان آورده اند.

ایرج فرزاد یکی از نقالان « تاریخ شفاهی» : مدتها پیش در یکی از سایتهای مربوط به احزاب کمونیست « کارگری» صحبتهای ضبط شده بر روی نوار (و یا شاید نوارهائی) را منتشر کرده بودند و من تمامی آن مباحث را گوش دادم. آن مباحث تحت عنوان «تاریخ شفاهی » و در حضورمنصور حکمت، طی جلساتی ارائه شده بودند. دریکی از آن جلسات کاک ایرج عزیز درحضورمنصور حکمت با شیرین زبانی مختص بخود مشغول بازگوئی جنبه هائی از چگونگی رفتار زنده یاد طیب عباسی در زندان بود. ایشان ضمن گفته هایش سعی میکرد حالات طیب را بهنگام انجام کار سیاسی « توضیح و اقناع » با یکی از زندانی ها ، مجسم سازد  ودرضمن آن چگونگی مضمون  کارسیاسی ایشان را هم بمسخره میگرفت. من قصد ندارم دراین نوشته عین گفته های ایرج عزیز در مورد زنده یاد طیب را باز گو کنم. چرا که مضمون آن مباحث تحت عنوان « تاریخ شفاهی» بر روی نوار ضبط شده اند و در سایت انترنتی مربوطه بصورت علنی قابل پخش است. اما بدین وسیله  خطاب به ایرج عزیز میخواهم بگویم  که شما کادر های کمونیست کارگری، سالها قبل اقدام به اتشارعلنی مباحث « کنگرۀ اول کومه له » تحت عنوان “تاریخ شفاهی” ، اما به رویۀ مختص بخود،کرده بودید. ولی آیا در آن زمان چرا جنابت به این فکر نیفتادید که چنان کاری ” نادرست، غیر اصولی و به بازیچه گرفتن تصویر و جایگاه حرمت سیاسی و شخصی ” مبارزانی همچون زنده یاد طیب عباسی است . اوکه بقول خود شما ،در آن زمان ” عملأ حضور نداشت” تا در مورد آنچه که در باره اش میگفتی به قضاوت بنشیند.

کاک ایرج فرزاد مبارز قدیمی و زندان کشیدۀ دوران خفقان شاهی،فردی که ازسن نوجوانیش تا بحال در راه کسب آزادی و عدالت خواهی مبارزه کرده است، در نوشتۀ ایکه تحت عنوان «یک توضیح ضروری در باره انتشار علنی صورتجلسات کنگره اول کومەله » انتشار داده است، علاوه برنقد ازعملکرد ویراستاران انتشار علنی مباحث « کنگرۀ اول کومه له» به انتقاد از مضمون آن مباحث نیز پرداخته است. این نیز حق ایشان وحق هر یک از اعضائی که چه در آنزمان و چه بعدها مدتی را در صفوف کومه له مبارزه کرده اند و یا حق هر کارگر و زحمتکشی که کومه له بنام دفاع از حق آنها مبارزه کرده است، میباشد. گذشته ازهمۀ اینها هر فردی در جامعۀ متمدن و آزاد بحکم آزادی عقاید و بیان  محق استکه در مورد هر موضوعی و منجمله گذشتۀ کومه له اظهار نظر کند و یا به نوعی به آن بپردازد.. کاک ایرج از فرط عصانیت فراموش کرده است که تعدادی از برادران و خواهران کاک فواد همگی به اعتبار بسر بردن عمری در صفوف مبارزاتی کومه له و به اعتبار آزادی بیان و عقاید، از حق پرداختن به مسائل و گذشتۀ کومه له و کاک فواد برخوردارند.گویا از دید کاک ایرج پرداختن آنها به مسائل کومه له و گذشتۀ کاک فواد ،صرفأ بعلت روابط خونی و عاطفی شان با کاک فواد بوده است. و این نیز از نظر ایشان  بعنوان حق وراثت اسلامی و مذهبی وسنتهای عشیره ای وایلیاتی ومناسباتی که درمیان جریانات ناسیونالیستی و کُردی حاکم است” ،تعبیر شده است.

تصفیۀ اعضاء توسط حزب کمونیست کارگری

ای کاش کاک ایرج عزیز در نوشته اش به انعکاس  موارد غیر واقعی و ناپسند فوق الذکر ، بسنده میکرد و در نگارش دیگر قسمتهای نوشته اش از احساسات بدور میماند و درانعکاس دادن آنها تعمق بیشتری مینمود. اما متأسفانه چنن نشده است و ایشان در آن نوشته به “تصفیه “شدن اعضاء در درون « کومه لۀ   اولیۀ» هم اشارات ناقص و مبهمی کرده است. قضاوت دقیق دراینمورد اولأ مستلزم بیان حقایق از زبان تمامی افرادیست که درقید حیات هستند و در سال ۱۳۵۷ درزمرۀ “تصفیه “شدگان و یا ” تصفیه کنندگان” بودند. ثانیأ بایستی شرایط خفقان سیاه حاکم بر جامعۀ ایران آنروزی را هم در نظر گرفت. لذا من دراین مورد بعلت عدم اطلاع کافی از آن جنبه از رفتار مبارزین آنزمان « کومه له » از اظهار نظر قطعی خود داری میکنم . اما تا آنجائیکه با اظهار نظرات کتبی و یا شفاهی تعدادی از آن افراد آشنا شده ام،از گفته و نوشته هایشان چنین برمیآید که گویا بعلت سرزدن رفتار هائی از جانب تعدادی از همسنگران آنزمان رفقای کومه له ، بقیۀ فعالین « تشکیلات» درحضورآن دسته ازرفقای خود، فعالیت تشکیلات مربوطه اشان را ملغی و منتفی شده، اعلام میکنند. البته گویا آن افراد هم که در زمرۀ مبارزین آنزمان جامعۀ خود بودند، اقدام به ایجاد تشکیلاتی مختص بخود نموده و پس از دوره ای فعالیت مبارزاتی،بعد ها دوباره به فعالیت مشترک با رفقای دیرینه اشان در درون کومه له .ادامه دادند. البته در مورد آنچه که در آن زمان و یا اکنون بغلط و یا درست ” تصفیه کردن” نامیده شد و یا میشود، کاک فواد در جلسات « کنگرۀ اول کومه له » صریحأ ازآن  انتقاد کرده بود. اما اینکه کاک ایرج بعد از گذشت ۳۷ سال چرا آن جنبۀ مشخص از انتقاد کاک فواد را قبول ندارد و میخواهد از آن پیراهن عثمانی هم بسازد ،،بایستی علت آنرا ناشی از موضع سیاسی دو گانه در نزد کاک ایرج جستجو کرد. ایشان در نوشتۀ اخیرش از” تصفیه ” شدن اعضائی از کومه لۀ اولیه  اظهار نظر میکند اما در مورد اعمال مشابهی که توسط  همنظرانش در حزب کمونیست کارگری صورت میگرفت،او همواره سکوت کرده است. نمونۀ مشخص از این بابت مربوط به تصفیه کردن تعدادی از اعضای حزب کمونیست ایران توسط آقای حمید تقوائی بود. ایشان در همین فضای سیاسی نسبتأ آزاد موجود در کشور سوئد و بدور از خفقان دوران شاهی درایران، درجلسه ای حزبی متشکل از دهها نفر از اعضای حزب که تعدادی از آنها پیشمرگانی بودند که در جبهه های جنگ با نیروهای جمهوری اسلامی، عضو و یا اعضائی از بدنشان صدمه دیده و یا فلج شده بود، به ” تصفیۀ تعدادی از آنها ( به علت مخالفت  کردن با او و انتقاد کردن از سیاستهای حزب)، پرداخته بود و حکم اخراجشان را طی چند روز برایشان فرستاده بود. مسلمأ حاضرین در آن جلسه و بخصوص ” تصفیه شدگان” کلام آن جناب را فراموش نکرده اند که گفته بود چراغها را خاموش میکنیم تا هر که رودر وایسی میکند خود از جلسه خارج شود و گرنه خودمان اورا اخراج میکنیم» ( نقل به معنی). آن واقعه در فضای حاصل از  ارائه بحثهای مربوط به « کانون کمونیزم کارگری» اتفاق افتاد و درآن زمان  منصور حکمت در قید حیات بود و از چگونگی آن تصفیه ها کاملأ اطلاع داشت.ولی نه ایشان و نه افرادی مثل کاک ایرج ، هیچگاه در آن باره سخنی بر زبان نیاوردند.

نهایتأ لازمست خاطر نشان کنم که گرچه به بهانۀ پرداختن به مضمون نوشتۀ کاک ایرج مطالب فوق ارائه شد، اما بایستی تأکید کنم که سنت مذمومی که فوقأ معرفی شد صرفأ توسط کاک ایرج بکار گرفته نشده است. بلکه آنچنان سنت نفی گرایانه ای تاریخأ درجامعۀ ایران نهادینه شده و به بخشی ازفرهنگ مبارزانی هر یک از ما  چپ ها درایران و منجمله درکردستان تبدیل شده است. عملکردهای چنان سنتی همواره راه بر پلمیکهای سالم بسته است. و لازمست هر یک از ما با آگاهی از کارکردهای چنان سنتی خود را از آن بر حذر داریم.

۰۷-۰۴-۲۰۱۶           منصوررهسپار