“نسبی گرائی فرهنگی” و سیاستگذاری جمعیتی ، یکی از ریشه های رشد تروریزم اسلامی در غرب

“نسبی گرائی فرهنگی” و سیاستگذاری جمعیتی ،  یکی از ریشه های رشد   تروریزم اسلامی در غرب

مقدمه:

نظریه های علمی شمشیرهای دو لبه ای هستند که خصوصا در عرصه اجتماعی و سیاسی می توانند براحتی ابزار دست نابودی انسانها شوند.در غرب علم همان می کند که در شرق ، مذهب. حکومتها و طبقات حاکمه از علم هم برای فریب افکار عمومی استفاده می کنند و هم برای توسعه تسلط مادی و روانی خود بر جامعه. استثمار “مدرن” بدون ابزار علم تداوم نمی یابد. لذا این نیست که علم در ذات خود ترقی اجتماعی و انسان محوری ببار آورد .علم ابزار است و مثل هر ابزار می تواند در دست رهبران و حاکمان به اهرم توسعه قدرت تبدیل شود.

نبرد برای زندگی بهتر برای همه انسانها ، بخشیش باید نبرد برای اجتماعی کردن علم و کاربرد انسانی علم باشد.جامعه علم محور را باید در کانتکس انسان محوری ، برابری طلبی و آزادیخواهی تعریف کرد و مبارزه برای جامعه سوسیالیستی را به آن گره زد.

علم انسان شناسی یا انتروپولوژی مثل سایر علوم اجتماعی هم اکنون در همه دانشگاههای دنیا تدریس می شود. این علم را هم مثل سایر علوم اجتماعی ابزار حفظ وضع موجود می کنند. انسانها را می شناسند تا بتوانند بهتر استثمار کنند و در زنجیره تولید و توزیع و مصرف برای ساختن سود بیشتر بکار گیرند.

از بحثهای محوری علم انتروپولوژی این بحث فرهنگ شناسی است. انسانها را در چهارچوب فرهنگهایشان بررسی کردن و رفتارها و نظامهای ارزشی شان را در کانتکس محیط زیستشان تعریف کردن. مشاهدات انتروپولوژی و سازمانیافتن این علم در اواخر قرن ۱۸ اغاز شد و در قرون ۱۹ و ۲۰ بتدریج مکاتب مختلف این علم توسعه یافتند.

در این مقاله من سعی می کنم در ادامه بحثهایم در مورد علل توسعه تروریزم اسلامی در غرب ، به رویکردی بنام نسبی گرائی فرهنگی و جایگاهش در سیاستگذاریهای جمعیتی در غرب بپردازم .نظر من اینست که این سیاستگذاریها در طی چند دهه گذشته از عوامل مهم توسعه تروریزم اسلامی در غرب است:

(۱)زیر ساخت اجتماعی تروریزم اسلامی در غرب:

در مقالات قبلیم (۱و۳و۴) توضیح دادم که تروریزم اسلامی در غرب بر بستر مادی جوامع پیش مدرنی که از مهاجران طی چند دهه بصورت جزیره ای و حاشیه ای در کشورهای غربی روئیدند و نتوانستند در فرهنگ و مادیت غرب انتگره شوند عروج کرد.

توضیح دادم که همانطور که انقلاب ۵۷ ایران تحت تاثیر معضل حاشیه نشینی جمعیت عظیم جدا شده از روستاها در طی یک دهه قبل از انقلاب و حضور حاشیه نشینها و حلبی آبادها قرار گرفت و اسلامیزم بعنوان یک ایدئولوژی در این بستر مادی توانست انقلاب ۵۷ را از درون تسخیر کند، مدل انتشار تروریزم اسلامی در کشورهای غربی ،تابع همین قانون است.

یعنی برای ظاهر شدن تروریزم اسلامی، یک جامعه شناسی خاص لازم است. این جامعه شناسی کاملا جمعیتی کاملا مادی است.هرچا توده عظیمی از مردم از ساختارهای مقابل مدرن کنده می شوند و مهاجرت می کنند اگر نتوانند در ساختارهای مدرنتر جذب شوند، به فرهنگهای عقب مانده “شورشی” توسل می کنند برای حفظ هویت فردی و اجتماعی خود.

اینست که عروج تروریزم اسلامی در غرب را باید در بستر مادی مهاجرتها و حاشیه نشینیها چستجو کرد که خودشان ناشی از متابولیزم نظام سرمایه داری هستند.

(۲)رابطه متابولیزم بحران سرمایه داری و عروج حاشیه نشینی جهانی شده:

نظام سرمایه داری جهانی بعد از فروپاشی بلوک شرق ابتدا به یک رونق کوتاه مدت و بعد به یک بحران وسیع و عمیق مبتلا شد.دلیل این افول این بود که سرمایه بعد از شکست بلوک شرق به سرعت به جهان پیرامونی مهاجرت کرد تا قیمت نیروی کار را پائین بیاورد.تلاش برای کسب سود از طریق توسعه سرمایه مالی و دادن بهره های میلیاردی بدون پشتوانه ، حبابی بزرگ ساخت از رونق کاذب که در استانه سال ۲۰۰۷ دیگر توان رشد نداشت و توی صورت صاحبان سرمایه و نهایتا مردم دنیا ترکید!

اگر قبل از سال ۲۰۰۷ سیاستهای جمعیتی خصوصا در اروپا ، وارد کردن نیروی کار ارزان از افریقا و خاورمیانه را بعنوان ابزار کاهش قیمت نیروی کار ، استقبال می کرد، بعد از ترکیدن این حباب رونق اقتصادی، معضل جدیدی اضافه شد!

بروز بحرانهای اقتصادی در جهان سوم که مطابق سیاستهای بانگ جهانی به سمت “خصوصی سازی” و کاهش سوبسیدهای دولتی ، بخش وسیعی از جوامع جهان سوم را دچار فقر و بیکاری کرد، زمینه انقلابات ناموفقی شد که بنام “بهار عربی” نام گرفتند.

شکست انقلابهای خاورمیانه و افریقا به جنگهای داخلی و بحران فقر بیشتر و نهایتا پناهندگی دامن زد که موج اخیر و بسیار وسیع پناهندگی میلیونها انسان را به اروپا و امریکا باعث گردید.

نتیجه نهائی وضعیت جمعیتی اینست که مجدد ما شاهد همان پدیده توسعه حاشیه نشینی هستیم که طبیعتا به رشد فاندامنتالیزم منجمله فاندامنتالیزم اسلامی انجامیده.

لذا توسعه تروریزم اسلامی از دید من انعکاس بحران سرمایه داری و دینامیزمهایش می باشد.

(۳)جایگاه “نسبی گرائی فرهنگی” در توسعه بحران فرهنگی در غرب و رشد تروریزم اسلامی:

نسبی گرائی فرهنگی یک نظریه انتروپولوژی است که پایه سیایتگذاریهای جمعیتی خصوصا در اروپا طی چند دهه اخیر بوده.

ابتدا من چند نکته در مورد این نظریه ارائه می دهم(۵)

نسبی گرائی فرهنگی نظریه ای است مبتنی بر تاکیید بر اختلافات فرهنگی بعنوان نرم در این کانتکس که این اختلافات “مطلق نیستند” و بواقع هیچ نظام فرهنگی بر نظام دیگر برتری ندارد چرا که حقیقتی ورای این گرایشات وجود ندارد”.

فرانتس بواس پایه گذار این نظریه در اواخر قرن ۱۸ بود. اما در سال ۱۹۲۴ ، فردی بنام آلن لاک ، این مفهوم را در دیکشنری اکسفورد بکار برد.

ترم نسبی گرائی فرهنگی بعد از مرگ فرانتس بواس در سال ۱۹۴۲ در میان انسان شناسان گسترش یافت.

نسبی گرائی فرهنگی از زاویه ای پاسخ به نظریه غرب گرائی است که طبق آن ، فرهنگ غرب و باورهای غرب ابزار سنجش فرهنگهاست.

در فاصله جنگ جهانی اول و دوم، نظریه نسبی گرائی فرهنگی خصوصا در میان انسان شناسان امریکا توسعه یافت . بواس در تحلیل تفاوتهای زبانی در این دوره تاکیید داشت که وجود زبانهای مختلف نشان می دهد که انسانها مفاهیم و تجارب خود را به شیوه های مختلفی بیان می کنند (نسبی گرائی در زبان) و این تفاوتها نهایتا در تفاوتهای فرهنگی انعکاس می یابند.

ملویل هرکویتس، شاگرد بواس، توضیح داد که همین زیر ساختهای زبانی ، انعکاس تفاوتها در برداشتها از تجارب مختلف است و لذا در مرحله بعد ، فرهنگها و نظامهای ارزشی متفاوت ساخته می شوند.

در بررسی ساختار زبانی سرخپوستان امریکا، بواس چنین استدلال می کند که قضاوت برخی زبان شناسان مبنی بر پائین بودن ساختار زبانی سرخپوستان امریکا بر پایه عدم درک انها از ساختار زبانی سرخپوستان و پایه قرار دادن زبان انگلیسی است. بواقع معیار سنجشی نادرست باعث قضاوت نادرست در مورد زبان سرخپوستان شده است.

در رابطه با فرهنگهای بومی، بواس از نظریه داروین استفاده می کند و توضیح می دهد که تفاوتهای فرهنگی بواقع نتیجه شرایط مختلف زیستی هستند و لذا در ماهیت خود بر یکدیگر برتر نیستند بلکه نتیجه پاسخهای مختلف به شرایط و نیازهای  مختلف هستند.

نسبی گرائی فرهنگی و برخورد به حقوق انسانی:

 

یکی از شاگردان بواس، بنام ملویل هرکویتز، نظریه نسبی گرائی فرهنگی را به عرصه حقوق بشر کشاند.

او می گوید:” حقوق انسانی هم نمی تواند خارج از کانتکس زمانی و شرایط اجتماعی فرد بررسی شود چرا که انسان زائیده محیط بلافصل خویش است. لذا اعلامیه جهانی حقوق بشر با دید غرب گرائی نوشته شده و حاوی ارزشها و سنتهای غربی است که می خواهد بر جهان تسلط یابد و ارزشهایش را جهانی کند.”

همانطور که خواننده ملاحظه می کند، نظریه نسبی گرائی فرهنگی ابزاریست که برای تحمل فرهنگهای ارتجاعی در کشورهای غربی استفاده شده و پایه ایدئولوژیک برای حکومتها در غرب ساخته تا سیاست “شهرسازی بر مبنای اعتقادات مذهبی” در غرب را تداوم ببخشند.

در کشورهای غربی خصوصا در فرانسه و انگلیس ، گتوهای اسلامیها ایجاد شده که میلیونها مسلمان حاشیه نشین که توان جذب شدن هم در فرهنگ و اقتصاد غرب ندارند درش متمرکز شده اند و همینها درست مثل ساکنین حلی ابادهای حومه تهرام، زمینه اصلی تروریزم اسلامی هستند.

 

(۴)چرا نسبی گرائی فرهنگی نادرست است؟

نسبی گرائی فرهنگی بر پایه یک فرض درست یک نتیجه گیری غلط ارائه می دهد. فرض درست اینست که فرهنگها بخشی از هویت انسانی هستند که خودش نتیجه مادیت زمانی و مکانی جامعه هستند. فرض درست دیگر اینست که انسان را و فرهنگش را باید در بستر مادیت خود بررسی کرد.اینها فرضهای درست هستند.

ایراد نسبیت گرائی فرهنگی اینست که مادیت متفاوت انسانها را امری ثابت می گیرد و مدعی است که این مادیت نمی تواند در سطج جهانی به هم نزدیک شود و یکی شود!

اگر تاریخ انسانی را بررسی کنیم، با پیشرفت صنعت و تکنولوژی منجمله تکنولوژی ارتباطات ، دهگده جهانی بطور واقع در حال شکل گیری است و انسانها بیش از هر زمان فهمیده اند که نیازهایشان واحد است و حقوق مساوی را طلب می کنند.

نظریه نسبی گرائی فرهنگی با تاکیید بر “شرایط متفاوت” زندگی بواقع این شرایط متافاوت را فرض می گیرد.به انسانها فراخوان می دهد که مردم غرب باید بهتر زندگی کنند و مردم شرق باید به همان شرایط خود بسازند و لذا فرهنگهایشان ملاک ارزشی انها بماند!

بواقع بررسی تاریخ انسان به ما می اموزاند که تحول جامعه بشری به سمت یکی شدن و تعادل مادی انسان جهانی شده پیش می رود.چرا باید سطح زندگی در اروپا و امریکا از سطح زندگی در افریقا و اسیا بالاتر بماند؟ کی چنین حکمی را کرده بچز حاکمان کنونی نظام سرمایه داری یا برده دارها یا خوانهای دنیا؟!

لذا؟ درست است که فرهنگهای دنیا انعکاس بسترهای مادی متفاوت هستند اما قرار نیست بستر مادی انسان همچنان چندگانه بماند!

لازم نیست نظامهای ارزشی همچنان انسانی را در جائی بخاطر همجنسگرائی موستوجب اعدام و سنگسار بداند و در جائی حقوق برابر به او بدهد! لازم نیست زن را در بخشی از جهان موجود دست دوم بدانند و برایش سرنوشت تعیین کند و تحقیرش کنند و زیر دست بدانند و در جائی خوهان برابریش با مرد باشند!

نظریه نسبی گرائی فرهنگی نه پایه علمی دارد و نه از جهت سیاسی و اجتماعی ربطی دارد به نیازهای جهان معاصر.نظریه نسبی گرائی فرهنگی ابزار تحمیق انسانها و حمایت از جنایتکاران و دیکتاتورهای جهان سومی است برای توچیه جنایتهاشان

(۵) نقش نظریه نسبی گرائی فرهنگی و سیاست گتو سازی در غرب:

سیاست گتوسازی در غرب را سالهاست که فعالین حقوق انسانی محکوم کرده اند.این سیاست بر پایه نظریه نسبی گرائی فرهگی استوار شده. توجیه می کنند که چون مسلمانها ارزشهای متفاوت دارند لذا در غرب باید کنار هم زندگی کنند و اعتقاداتشان محترم شمرده شود و حتی قوانین شرع خودشان را اجرا کنند! قتلهای ناموسی قجیع در طی چند دهه اخیر از درون این سیاست و این نظریه بوی گندش در جهان پیچیده!

حاکمان کشورهای غربی ساختن گتوها را بهترین ابزار کنترل جمعیت حاشیه ای یافته اند.از این جمعیت نه تنها برای پائین نگه داشتن نیروی کار استفاده کرده اند بلکه لولوی خرخره ای ساخته اند از این “دشمن داخلی” تا سیاستهای راست و نژاد پرستانه را توجیه کنند.

اینست که در طی چند دهه اخیر راست در سیاست غرب همواره دست بالا را حفظ کرده! دلایل مادی دارد و روانشناسی اجتماعی دارد.

خلاصه کنم:

برای شناخت و شناساندن زمینه های عروج تروریزم اسلامی باید علوم مختلف را بکار گرفت. درک خطی همانطور که در مقالات قبلیم توضیح دادم چاره ساز نیست. بخش مهم تولید کننده تروریزم اسلامی برمی گردد به معضل حاشیه راندگی جامعه. بخش مهمی برمی گردد به لزوم رنسانس فرهنگی جهانی که در طی آن بشود مذهب را در تمامی اشکال زمینی و اسمانیش به پالش کشید.بخشی مربوط است به پایان دادن به بحران سرمایه داری از طریق پایان این فرماسیون!

جنبشهائی که بخواهند و بتوانند به تروریزم اسلامی پایان دهند باید همه جانبه نگر باشند و نبرد را در عرصه های مختلف فرهنگی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی سازمان دهند.

تروریزم اسلامی یک پدیده بسیار پیچیده است که در بستر بحران سرمایه داری  عروج کرده و چپ در جهان باید بتواند در مبارزه با این پدیده پیشقدم باشد و تجربه ای جهانی بسازد از این پیشتاز بودن برای مردم دنیا.

جهان معاصر باید در عمل و تجربه ببیند که چپ و جنبش ازادی انسان توان مبارزه همه جانبه با تروریزم اسلامی را دارد. نباید گذاشت فهرمان این مبارزه همان حکومتهای غربی باشند که در عوامل سازنده تروریزم اسلامی هستند!

این قهرمانان دروغین مبارزه با تروریزم اسلامی را باید افشا کرد!

منابع بیشتر:

(۱)باز هم موج دیگری از جنایت تروریزم اسلامی در بروکسل و برخوردهای متناقض چپ و راست!

http://monazere-siasi.com/مقالات-سیاسی/مقالات-سال-٢٠١۶/۹۱۱-باز-هم-موج-دیگری-از-جنایت-تروریزم-اسلامی-در-بروکسل-و-برخوردهای-متناقض-چپ-و-راست

(۲) شماره ۸۸: نگاهی به حمله تروریستی داعش در فرانسه از موضع چپ و سوسیالیزم خواهی

با شرکت: سپهرداد گرگین و سعید صالحی نیا و مدیریت سیمین مجد

https://www.youtube.com/watch?v=EgBe7skUEsE&feature=youtu.be

کلیپ فشرده ۸۸ برای مشاهده در ایران

https://www.youtube.com/watch?v=67-JquaI8rg&feature=youtu.be

(۳)رابطه سکولاریزم و انتگراسیون

http://monazere-siasi.com/مقالات-سیاسی/مقالات-سال-٢٠١٣/۳۶۰-رابطه-سکولاریزم-و-انتگراسیون

(۴)معضل انتگراسیون و عروج تروریزم اسلامی “خانگی” در غرب

http://monazere-siasi.com/مقالات-سیاسی/مقالات-سال-٢٠١٣/۳۵۹-معضل-انتگراسیون-و-عروج-تروریزم-اسلامی-خانگی-در-غرب

(۵)نسبی گرائی فرهنگی

https://en.wikipedia.org/wiki/Cultural_relativism