چهره آرائی جدید سوسیال رفرمیسم (ادامه)

چهره آرائی جدید سوسیال رفرمیسم (ادامه)

ایستوان مزاروش و نظریه سوسیالیسم

مزاروش و شوروی

طبقه کارگر جهانی نمی تواند جنبش واقعی لغو کار مزدی خود را بر پای دارد، در راه بنای سوسیالیسم کارگری قدم بردارد و اندیشه پیروزی در سر بپروراند بدون اینکه به تجزیه و تحلیل بزرگترین تجربه تاریخی پرولتاریا در قرن بیستم پرداخته باشد. این سدی است که تمامی جنبش کارگری جهان مجبور است از آن عبور کند، دیر یا زود نتایج درست این تجربه گران بهای کارگری را می بایست بکار بست تا بتوان راهی به جائی برد و از منجلاب بی راهه های بورژوازئی عبور کرد. برای این کار ابتدا می بایست درک روشنی از روابط سرمایه داری داشت. بدون این هیچ حرفی در زمینه  تحلیل انقلاب اکتبر و پیامد شکست آن نمی توان زد.

مزاروش در  «فراسوی سرمایه» صفحه ۲۰۹ شش فاکتور و پارامتر را جهت توضیح شکل بندی مناسبات سرمایه داری بیان می کند که عبارت اند از ۱ تولید با هدف مبادله، ۲ سرمایه با نیروی کار به اندازه هر چیز دیگر به عنوان یک کالا رفتار می کند، ۳ انگیزه کسب سود، ۴ مکانیسم بیرون کشیدن ارزش اضافی، ۵ ارزش اضافی با شیوه اقتصادی بیرون کشیده شده به مالکیت خصوصی در می آید و در نهایت ۶ جهانی شدن تولید سرمایه.

تحلیل مناسبات سرمایه‌داری به شیوه مزاروش و نوع مراجعه وی به پارامتر هائی مانند شکل مالکیت، یا این و آن مؤلفه مربوط به پروسه سامان پذیری سرمایه، وجه اشتراک کل کسانی است که از کالبدشکافی مارکسی سرمایه داری و اساساً از نقد مارکسی اقتصاد سیاسی فرار می کنند. سرمایه داری با کار مزدی، با رابطه خرید و فروش نیروی کار است که  هستی می یابد. این گفتگو در گذشته دور، میان مارکس و پرودن جریان یافت. پرودون منشا اضافه ارزش را نه تولید که مبادله می دانست. نفوذ افکار پرودون وسوسیالیسم او در بین کارگران فرانسه و نقش انحراف دهنده ی او و هوادارانش در کمون پاریس بر هیچ کارگری که به تاریخ جنبش طبقه کارگر آشنائی و علاقه داشته باشد پوشیده نیست. سپس نوبت به دیگر نمایندگان بورژوازی در جنبش کارگری رسید تا با وارد کردن فاکتور هائی نظیر بارآوری کار، نقش ماشین آلات و حتی روند گردش کالا و میزان تقاضا، توجه طبقه کارگر از وجه اصلی و تعیین کننده سرمایه یعنی کالا شدن نیروی کار و خرید وفروش آن منحرف کنند. سوسیال رفرمیسم از آن به بعد، از اواخر قرن نوزده تا امروز توضیح سرمایه داری را باز هم بیشتر  و ژرف تر از بنمایه واقعی وجودش دور ساخته است و به عواملی نظیر، آنارشی تولید، نوع مالکیت ابزار تولید و این که تولید در این روابط معطوف به نیاز توده ها نیست آویخته است، نمایندگان این تفکرات از برنشتاین، کائوتسکی و حتی لنین چه قبل از انقلاب اکتبر و چه بعد از آن در عملکرد اجتماعی و در مقالات و رهنمود های خود به حزب بلشویک آن چه برای او غیر محوری و غیر اساسی است همانا نیروی کار و خصلت کالائی آن است. امروزه نیز تمامی چپ، همه سوسیال رفرمیسم در تمامی تلاش های عملی شان و در نوشتار سیاسی و اقتصادی شان به بیراهه کشاندن کارگران در برهوت مقولات مثله شده وغیر مارکسی اقتصاد سیاسی اادامه می دهند. مارکس در هیچ یک از نوشته های خود به این صورت عمل نکرده که روابط تولیدی سرمایه داری را با موئلفه ها و پارامتر های توصیف کننده دوران های مختلف تولید کالائی پیشین مشخص نماید. مزاروش با طرح این که با نیروی کار به اندازه ی هر چیز دیگر به عنوان یک کالا رفتارمی شود به ظاهر لطف بزرگ و سخاوت خود را به پرولتاریا نشان می دهد. اما از آن جائی که مزاروش آکادمیسین متبحری است تمامی این خصوصیات را با هدف ردیف می کند. وی بخوبی می داند که نیروی کار اتفاقا برای سرمایه از آن جمله کالائی است که با سایر کالاها تفاوت دارد. سرمایه هر قدر بتواند آن را زیر ارزشش خریداری کند گنج کرده است، هر قدر کمتر به آن نیاز داشته باشد همزمان با افزایش ارزش اضافی نسبی سود را بیشتر کرده است. هر قدر با اهرم عوام فریبی نظیر آن چه مزاروش ها سر هم بندی می کنند جایگاه اورا در مبارزه طبقاتی کاهش دهد به طول عمر این روابط افزوده است. مارکس در همه ی آثارش خصوصیات این کالای ویژه را نشان می دهد که تولید کننده همه ارزش ها، بانی سرمایه، خون دهنده به آن و عامل حیات آن است و درعین حال تنها و تنها اوست که گور کن سرمایه است و اگر قرار باشد از سوسیالیسم حتی در حرف چیزی بگوئیم بدون وجود او چیزی نگفته ایم. این را مزاروش و تمامی سوسیال بورژواها اعم از کهنه و نو بخوبی می دانند و به همین جهت آگاهانه در کم ارزش نشان دادن و معرفی آن به صورت مؤلفه ای در میان سایر مؤلفه ها اقدام می کنند. کتاب ها می نویسند و دست به هر شارلتان بازی می زنند تا به این هدف برسند. اما اگر ما از کالا شدن نیروی کار، بیگانگی کارگر با کار خود، محصولات تولید شده توسط خویش و بیگانگی کارگران از هم می گوئیم، این ها همه حقایقی هستند که مارکس به اندازه کافی آن ها را تشریح کرده و به ما یاد داده است. او در دستنوشته های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ در بخش کار بیگانه شده چنین می نویسد: «هرچه کارگر ثروت بیشتری تولید می کند و محصولاتش از لحاظ قدرت و مقدار بیشتر می شود، فقیرتر می گردد. هر چه کارگر کالای بیشتری می آفریند، خود به کالای ارزان تری تبدیل می شود. افزایش ارزش جهان اشیاء نسبتی مستقیم با کاستن از ارزش جهان انسان ها دارد. کارگر فقط کالا تولید نمی کند بلکه خود و کارگر را نیز به عنوان کالا تولید می کند و این با همان نسبتی است که به طور کلی کالا تولید می کند. واقعیت فوق صرفا به این معناست که شیئی (ابژه) که کار تولید می کند یعنی محصول کار، در مقابل کار به عنوان چیزی بیگانه و قدرتی مستقل از تولید کننده قد علم می کند. محصول کار، کاری است که در شیئی تجسم یافته، یعنی به ماده ایی تبدیل شده است. این محصول عینیت یافتن کار است. واقعیت یافتگی کار، عینیت یافتن آن است. واقعیت یافتگی کار در قلمرو اقتصاد سیاسی برای کارگران به صورت از دست دادن واقعیت، عینیت یافتن به شکل از دست دادن شئ و بندگی در برابر آن، تصاحب (محصول) به شکل جدایی یا بیگانگی (با محصول) پدیدار می گردد». و این ها آن چنان توصیفی از واقعیت جهان امروز ما کارگران است که هر روز بهتر و عمیق تر از روز دیگر احساس می شود.

ما تا همین جا جسته و گریخته به نظرات مزاروش در مورد سرمایه و سرمایه داری پرداخته ایم و در این جا نیز همین بحث را گسترش می دهیم. برای این منظور ابتدا به مصاحبه مجله نقد با مزاروش که در پایان کتاب سوسیالیسم یا بربریت ترجمه مرتضی محیط آمده است می پردازیم. تذکر یک نکته پیش از هر چیز لازم است و آن این که سوالات مطرح شده در مصاحبه کاملا با توافق خود او بوده است و پرسش کننده در واقع سوالات را با راهنمائی و هدایت وی مطرح نموده است. به همین دلیل جواب های او کاملا با دقت و منظور بیان شده است.

نقد: نقدی که به نظریه مارکس در مورد «تبدیل ارزش به بها» شده تا چه اندازه معتبر است و مدل مارکس در برابر آن چه اندازه اعتبار دارد؟

مزارش : این مسئله مارا به «نظریه ارزش بر پایه کار» باز می گرداند. چار چوب فکری مارکس از جهت شیوه ای که «ارزش اضافی» زیر حاکمیت سرمایه ایجاد و تصاحب می شود، بر بنیان «نظریه ارزش بر پایه کار» است. زیرا در شرایط باز تولید اجتماعی-اقتصادی موجود در بسیاری کشور ها، یک چارچوب بازار داریم که «سرمایه های چند گونه» که قبلا اشاره کردم باید خودرا با آن تطبیق دهند. شما به نرخ سود اشاره کردید که آن هم در حال تنظیم دایم خود با شرایط بازار است. اما این تطبیق نمی تواند بدون میانجی گری تبدیل ارزش به بها صورت گیرد…این مسئله که آیا کار اضافی از طریق اجبار اقتصادی یا اجبار سیاسی تصاحب می شود، از اهمیت درجه دوم بر خوردار است. آن چه اهمیت درجه اول دارد، این است که این کار اضافی در همه انواع قابل تصور نظام سرمایه باید توسط گروهی جدا از کارگران، تحمیل شده بر آنان و بطور ساختاری مسلط بر آنان، تصاحب شود. می بینید که در این جا، بر خلاف آن چه اغلب به خطا تصور می شود، مقوله بنیانی، «کار اضافی» است و نه «ارزش اضافی». ارزش اضافی و اشکال ویژه تحقق و تصاحب آن تحت شرایط سرمایه داری، از اهمیت مطلقا اساسی بر خوردار است. اما نظام سرمایه چیزی بیش از سرمایه داری گوناگون را در بر می گیرد. انواعی از نظام سرمایه وجود داشته اند و در واقع امروز هم وجود دارند که نمی توان صرفا آن هارا سرمایه داری توصیف کرد. می دانید که کسان زیادی بوده اند که کوشیدند نظام شوروی سابق را به عنوان سرمایه داری دولتی توصیف کنند. به نظر من، چنین توصیفی هیچ معنائی ندارد. نظام شوروی نه سرمایه داری دولتی بلکه نظام پسا سرمایه داری بود. با این همه نظام یاد شده بر پایه  تصاحب کار اضافی توسط گروهی جدا از کارگران و به طور ساختاری مسلط بر آنان و بیرون کشیدن کار اضافی از طریق اجبار سیاسی می چرخید.»

اپورتونیست ها هر چه بر بیشرمی خود لاک ضخیم تر می پیچند خود را افزون تر رسوا می سازند. مجله نقد و مزاروش در این وارونه پردازی گمراهساز با هم همدستند که جامعه شوروی و اردوگاه سابق، اصلاً سرمایه داری نبوده اند، چین امروزی هم نیست!!، هیچ کدام در سیطره قانون ارزش قرار نداشته یا ندارند و طبیعتاً اضافه ارزشی هم در این جوامع تولید نشده و نمی گردد!! مزاروش برای اثبات این ادعای پوشالی که شرف انسانی از تصورش ابا دارد، خود را به هر در و دیواری می زند. او مقدم بر هر چیز جای سرمایه را با معجون عجیب و غریبی به نام « گروهی جدا از کارگران» تعویض می کند. با مصالح و انباشت های ذهنی خویش جامعه ای می سازد که شالوده آن نه رابطه خرید و فروش نیروی کار، نه رابطه کار و سرمایه، بلکه رابطه ای میان عده ای به نام کارگر و افرادی با عنوان « گروه جدا از کارگران» است!!! در این جامعهِ محصول خیالات مزاروش که نامش «پساسرمایه داری» است!!! کار اضافی کارگران اصلاً شکل اضافه ارزش پیدا نمی کند!! سرمایه نمی گردد!! به سرمایه الحاقی تبدیل نمی شود!!، بلکه به صورت چیزی موهوم به تملک «جدا از کارگران» در می آید!!! این کار اضافی که اضافه ارزش نمی شود!! اصلاً لباس سود هم بر تن نمی کند!! زیرا از منظر مزاروش و مجله نقد، در اردوگاه بازاری وجود نداشته است و در بازار است که اضافه ارزش به سود و نرخ اضافه ارزش به نرخ سود تبدیل می گردد، صغری و کبری ها ردیف می شوند تا نهایتاً «پسا سرمایه داری» مزاروش رخ بنماید. جامعه ای که جامعه نیست. سرمایه داری نیست، سوسیالیسم نیست، بر هیچ شیوه تولید استوار نمی باشد، قانون ارزش در آنجا حکم نرانده و نمی راند. در این جامعه فقط مشتی «جدا از کارگر» کار اضافی مشتی کارگر را به سرقت می برند!!! مزاروش با وقاحت غیر قابل وصفی همه این ها را به مارکس هم نسبت می دهد!! اما بند بند حرف های مارکس شلاقی است که بر گرده شعبده بازی های بسیار سفیهانه مزاروش فرود می آید. او خصلت نمای واقعی نظام سرمایه داری را رابطه خرید و فروش نیروی کار، رابطه تولید اضافه ارزش، رابطه جدائی کارگر از کارش، رابطه تسلط کار مرده بر کار زنده می بیند. در اینجا سرمایه دار همان سرمایه شخصیت یافته است. هیچ معجونی با هویت «گروه جدا از کارگران» وجود ندارد. کار اضافی در سرمایه داری از منظر مارکس صرفاً نام دیگری برای ارزش اضافه است. این جامعه بر محور چیزی به نام «تصاحب کار اضافی کارگران توسط جدا از کارگران» نمی چرخد!!! بر محور تصاحب اضافه ارزش حاصل استثمار طبقه کارگر توسط سرمایه چرخ می خورد. جامعه شوروی و کل اردوگاه نیز چنین بود و چین امروزی نیز چنین است. همه این ها بر رابطه تولید اضافه ارزش استوار بوده و هستند. صدها میلیون کارگر اضافه ارزش تولید می کردند و می کنند. اضافه ارزش حاصل استثمار آنها به سرمایه تبدیل می گردید و دولت سرمایه داری در نقش مالک سرمایه اجتماعی ظاهر می شد. مالکیت سرمایه با قدرت سیاسی، دستگاههای برنامه ریزی نظم تولیدی سرمایه و ماشین اختاپوسی قهر و سرکوب در کل یک مجموعه انداموار را می ساخت. مزاروش چشمان خود را روی همه اینها می بندد. خود را فریب می دهد تا بساط جادو و جنبل « پساسرمایه داری» پهن کند و کارگران دنیا را گمراه سازد.

او در ادامه پاسخ طولانی بالا استدلال می کند که در شوروی سابق و چین کنونی لزومی به تبدیل کار اضافی به ارزش اضافی نیست زیرا به زعم او در این کار اهرم بازار نقش اصلی دارد و این اهرم در چین کنونی نیز نقشی فرعی دارد و تبدیل ارزش به بها نیز به زعم او :«به مرحله تکامل تاریخی سرمایه نیز بستگی دارد. بنابر این هرچه مرحله انحصاری سرمایه داری پیش رفته تر باشد، تبدیل ارزش اضافی به بها، آشکارا بر پایه ی شیوه ای متفاوت با مراحل پیشین تکامل سرمایه که مارکس می شناخت صورت می گیرد».

مزاروش همواره مارا در هیجان نظرات جدیدش نگاه می دارد، بدیهیات بافیهای او را مرزی نیست. نکته مهم در این امر اینکه او بدون هدف به ابداع مقولات جدید اقتصاد سیاسی و یا تعریف جدیدی از مقولات شناخته شده آن نمی پردازد بلکه هدف خاصی را در این کار دنبال می کند. برای پی بردن به اهداف او به پاسخ سوال دیگری که مجله نقد از او می کند می پردازیم.

نقد : نظریه ارزش بر پایه کار در چه شرایطی هیچ اعتباری ندارد. آیا این شرایط تکنولوژیک است، اقتصادی است و یا مربوط به عامل انسانی؟

مزاروش : «عملکرد نظریه ارزش بر پایه کار تنها به دنبال یک دگرگونی سوسیالیستی بنیانی می تواند متوقف شود. این نخستین چیزی است که باید بر آن تاکید کرد» صفحه ۱۲۳ کتاب سوسیالیسم یا بربریت.

بنا بر نظر مزاروش جوامع «پسا سرمایه داری» نظیر شوروی، هند و چین کنونی و دیگر جوامعی که او ردیف می کند و در مجموع شامل تمامی جهان سرمایه بجز اروپای غربی و امریکای شمالی (به گفته او سرمایه داری پیشرفته) می گردد بر پایه «تصاحب کار اضافی و نه لزوما ارزش اضافی» استوار است که او آن را برای ما چنین تشریح می کند «کار اضافی توسط گروهی جدا از کارگران و بطور ساختاری مسلط بر آنان و بیرون کشیدن کار اضافی از طریق اجبار سیاسی» است. که به این جوامع ماهیت غیر سرمایه داری و یا بقول او سرمایه ای می دهد. فاصله این جوامع با جامعه سوسیالیستی مورد نظر او همین وجود گروه جدا از کارگران است که کار اضافی را عموما از طریق فشار سیاسی برای دولت های سرمایه امکان پذیر می کند!! و نسخه او جهت برون رفت از این مشکل در ادامه توضیح او چنین است

«برای کنار گذاشتن نظریه ارزش بر پایه کار باید بیرون کشیدن و تخصیص کار اضافی توسط گروهی بیگانه را، از هر نوع آن، چه سیاسی و چه اقتصادی کنار بگذارید…به سخن دیگر زمانی می توانیم از سوسیالیسم سخن بگوئیم که توده های مردم سرنوشت کار و فعالیت خودرا به دست خویش گرفته باشند و آن را در راه بر آوردن آرمان های خود بکار گیرند».

به این ترتیب بخش اعظم جهان فاصله چندانی با سوسیالیسم او ندارند. کافی است تمامی «سوخت و ساز اجتماعی» (این اصطلاحی است که او به جای روابط تولید سرمایه داری بکار می برد زیرا هنگامی که او این جوامع را فرا سرمایه داری می داند دیگر صحبت از روابط تولید سرمایه داری متناقض از کار در می آید!! در غیر این صورت حتی یک بچه دبستانی نیز به تناقضات فیلسوف زمان پی می برد). در سوسیالیسم مزاروش ارزش اضافی به این دلیل وجود نخواهد داشت که بازار وجود ندارد (چنان که بزعم او در شوروی و چین امروز نیز وجود ندارد). اما در همین سوسیالیسم خبری از الغاء کار مزدی نیست و از برچیده شدن رابطه خرید و فروش نیروی کار هم صحبتی به میان نمی آید!!! او مجرد کنترل کارگری را برای استقرار جامع سوسیالیسم و حتی پایان دادن به الیناسیون کار کافی می داند. مزاروش در فصل ۱۴ کتاب خود (پرستش بت واره و معنای حقیقی آن) رابطه میان کار بیگانه شده و کالا شدن نیروی کار را قیچی کرده و به جعل بحث مارکس در این مورد اساسی می پردازد. او در ادامه بحث به سراغ کشور شوروی می رود و بقول خودش دست به بررسی نظام بینابینی آن جامعه (بین سوسیالیسم و سرمایه داری) می زند: «در جامعه غرب بسیاری امور از طریق قوانین بازار به طور خود به خود راه می افتند. نیروی کار، بی رحمانه زیر فشار استبداد بازار قرا می گیرد. بنابراین، مسئله تعیین کننده از این لحاظ، دقیقا وجود بازار کار است. سقوط این نظام، با کوشش نابخردانه و بیهوده ی (گورباچف) در وارد کردن بازار کار به درون آن، مصادف بود. این کار در واقع  نقطه پایان آن چیزی بود که به نام پرستروریکا تبلیغ می شد. زیرا بازار کار تنها در شرایط سرمایه داری می تواند عمل کند، جائی که قانون ارزش چیرگی کامل بر باز تولید گسترده ی سرمایه دارد، آن هم نه به طور جزئی و حاشیه ای، بلکه به طور بنیادی و مسلم. در چارچوب جهانی سرمایه، بیرون از جهان سرمایه داری، محدودیت های گوناگونی قرار بود که نظام شوروی باید مطابق آن عمل می کرد. بسیاری چیزها که در گذشته می توانست در چارچوب بیرون کشیدن ارزش اضافی تحت قوانین اقتصادی عمل کند، در شرایط تکاملی قرن بیستم بسیار مشکل آفرین شده اند. امروز ناهنجاری های بازار و عملکردهای مشکل آفرین قانون ارزش، در کشور های پیشرفته سرمایه داری غرب نیز آشکارا به چشم می خورد. نقش فزاینده دولت (که ادامه حیات نظام سرمایه در این جوامع بی آن میسر نیست) بر سر راه عملکرد قانون ارزش محدودیت های جدی می گذارد.».

مزاروش به همان دلیل که قبلا بیان کردیم دولت سرمایه را حایل میان دو طبقه کارگر و سرمایه می داند و درست به همین دلیل دخالت هر چه بیشتر آن در امور تولید و توزیع را مخل قانون ارزش می بیند و این استدلال در تمامی موارد که پای دولت سرمایه در پیش باشد اصل اساسی برای قضاوتش در مورد روابط تولید سرمایه داری بودن و یا نبودن جوامع است. مزاروش مانند تمامی سوسیال رفرمیست ها تلاش دارد نگاه مارا از پروسه تولید به پروسه ی گردش کالا بکشاند تا از این طریق مارا از سلاح مارکسی شناخت سرمایه داری و اینکه در این نظام همه چیز از تولید کالا آغاز میگردد محروم نماید. تولید سرمایه داری تولید ارزش اضافی و سرمایه است. حال کالاهای تولید شده چگونه بدست مصرف کنندگان اعم از سرمایه داران یا خود کارگران می رسد، چه مراحلی را طی می کند، برای طی این مراحل کدام اهرمها را به کار می گیرد و فراوان مسائل این نوعی اصلاً موضوعاتی نیستند که شاخص بود و نبود این مناسبات گردند!! از این ها گذشته مبادلات کالائی میلیاردی شوروی سابق با اروپا اعم از شرقی و غربی، هند، چین و بخش های امریکای لاتین که با پول بعنوان واسطه انجام می شد را مزاروش نادیده می گیرد. این که بهای نیروی کار در شوروی تکه گوشت ماهیانه، نان روزانه، سرپناهی سیمانی، بهداشت و آموزش در حد لازم جهت امکان ادامه حیات آن ها بود نیز اصلاً مطمح نظر مزاروش نیست. بورژوازی این جوامع به تولید انبوه این ارزشها اذعان داشتند اما مزارش فیلسوف سوسیالیست تحت لوای جملات جوراجور قصد پرده کشی بر بردگی مزدی آن جوامع دارد. او در ادامه می گوید

«کوشش در راه احیای سرمایه داری در شوروی سابق یک چیز و موفقیت در این کار چیزی کاملا متفاوت است. پانزده سال پس از آن که گورباچف فرایند احیای سرمایه داری را آغاز کرد تنها میتوان از یک موفقیت جزئی، آن هم در درجه نخست محدود به محافل سرمایه داری مافیائی در شهرهای عمده صحبت کرد…گروه های بزرگی از کارگران (از جمله معدنچیان) مزدهای ناچیز خودرا ماه ها و گاه به مدت یک سال و نیم دریافت نمی کنند، چیزی که در چارچوب سرمایه داری واقعی، جائی که بیرون کشیدن کار اضافی از قوانین اقتصادی پیروی می کند. تا جائی که امروزه حدود نیمی از جمعیت جهان، از چین و هند گرفته تا بخش های وسیعی از آفریقا، جنوب شرقی آسیا و امریکای لاتین به جهان سرمایه داری اصلی تعلق ندارند بلکه به دلیل شرایط مزمن عقب ماندگی، یا دخالت عظیم دولت در متابولیسم اجتماعی-اقتصادی و یا مجموعه ای از این دو تحت نوعی نظام سرمایه ی دورگه حیات می گذرانند».

باید اعتراف کرد، که انسان محوری مالامال از تقدسی که مزاروش برای نظام گند و توحش و بربریت سرمایه داری قائل است حتی خیلی از سرمایه داران، خیلی از مدافعان رسمی این نظام و بسیاری از نمایندگان فکری نامدارش هم حاضر به بیان زمخت و گستاخانه آن به شکل وی نمی باشند. مارکس زمانی توضیح داد که سرمایه داری به موازات انکشاف خود، چوبدستی های دوران صباوتش را کنار می گذارد و بر روی پای خود می ایستد. اما مارکس به گاه گفتن آن جمله شاید به مغزش هم خطور نمی نمود که یک صد و چند دهه بعد، مزاروش ها همان عبارت را ساز و برگ انکار بسیار بی شرمانه سرمایه داری بودن ۷۰ درصد دنیای سراسر گندیده و پردهشت سرمایه داری سازند. از زاویه نگاه مزاروش شیوه تولید سرمایه داری پاسدار آهنین عزم این پرنسیپ بسیار مقدس و متعالی و غرور آفرین است که پویه تولید اضافه ارزش اصلاً با اجبار سیاسی و قهر پلیسی آلوده نگردد و حتماً و حتماً فقط به همان جبر سراسر متمدنانه، حریرگون، توسعه آفرین، انسانی و شرافتمندانه اقتصادی پای بند بماند!!! کاش وقاحت هم مرزی داشت اما سرمایه داری این مرز را هم از پیش پای نمایندگان فکری خود برداشته است!!

خطوط اصلی سوسیالیسم مزاروش بسیار روشن است. تمامی تلاش او در این جهت است که جهان خارج از آن چه او «سرمایه داری واقعی» می نامد به این مدینه فاضله راه یابند. سرمایه داران واقعی ظهور کنند و کارگران واقعی به تولید ارزش و اضافه ارزش بپردازند!! در گذشته ای نه چندان دور در دهه های ۱۹۶۰-۱۹۷۰ استادان و پیشوایان مزاروش تحت تاثیر ایده های مائوتسه تونگ جهان را به همین صورت تقسیم می کردند. جهان صنعتی پیشرفته (سرمایه داری اصلی باب طبع مزاروش!!)، سیستم شوروی و بقیه (جهان سوم) که مجموعه ای از کشور های به زعم مائو نیمه فئودال-نیمه مستعمره، سرمایه داری وابسته، کمپرادور و نظایر آن بودند!!! مزاروش و استادان او (پل سوئیزی و پل باران) از پیشینیان مائوئیست خویش فراتر رفتند، آن ها با مائوئیسم مزین به تروتسکیسم خود مرزهای دنیای غیرسرمایه داری را به شوروی سابق و کل اردوگاه هم بسط دادند.

اکنون دیری است که این مقولات و تئوری بافی ها جهت پاک و منزه نشان دادن بخشی از طبقه سرمایه دار دنیا رنگ ورو باخته است و دیگر نمی توان با این توجیهات پرولتاریارا به سلاخ خانه بورژوازی ملی- خلقی فرا خواند. مزاروش خلف بر حق تئوریسین های مبارزات خلقی اکنون همان محدوده جغرافیائی، همان کشور ها، همان پرولتاریا که اکنون به میلیارد ها افزایش یافته و دارای قدرت بالقوه ی مبارزه طبقاتی است را به همان گونه دعوت به سلاخی شدن در بارگاهی می کند که به زعم او حاصل آن پرولتاریا شدن واقعی آن ها و سرمایه داری واقعی شدن این جوامع است!!

نقل قول های طولانی که تا اینجا از مزاروش آوردیم نشانگر آنند که وی در قلمرو تبیین سرمایه داری و داوری پیرامون بود و نبود آن بر روی برخی نکات تأکید خاص دارند. این نکات عبارتند از:  ۱٫ نقش اهرم بازار در تبدیل کار اضافی به ارزش اضافی. ۲٫ بیرون کشیدن کار اضافی از طریق اجبار سیاسی و عدم لزوم تبدیل کار اضافی به ارزش اضافی در بخش اعظم جهان. ۳٫ وجود بازار کار به مثابه تنها شرط عملی شدن قانون ارزش. به بررسی این مؤلفه ها بپردازیم.

مزاروش می گوید که در شوروی سابق و اردوگاه یا چین کنونی و خیلی مناطق جهان روز کار اضافی به ارزش اضافی تبدیل نمی شود. پایه استدلالش هم روشن است. از نظر او تبدیل کار اضافی به ارزش اضافی نیازمند بازار است. کشورهای مورد نظر وی از جمله چین فاقد بازار هستند و به همین جهت کار اضافی طبقه کارگر به جای تبدیل شدن به اضافه ارزش نصیب « مشتی جدا از کارگر» می شود!!!

مارکس تشریح کرد که در اقتصاد کالائی کلاً و طبیعتاً در عالی ترین فاز تکامل آن، در سرمایه داری رابطه افراد جای خود را به رابطه اشیاء می دهد. مزاورش این رابطه را معکوس می کند. از دید او اشیاء هستند که جای خود را به صاحبان خویش واگذار می کنند!!!مارکس سرمایه دار را سرمایه شخصیت یافته می نامید، مزاروش بالعکس سرمایه را در وجود سرمایه دار می بیند!!! او مسؤل وارونه سازی واقعیت ها است. در منظر وی بازار سرمایه داری جای گردش سرمایه ها، نیست، بزم دیدار و ضیافت سرمایه داران جوراجور است. بازار به زعم او محل تبدیل کالا سرمایه به سرمایه پولی و بالعکس نمی باشد. وعده گاه ملاقات تاجران و کارخانه داران و بانکداران و صاحبان بنگاهها است. اگر اینان به دیدار هم نشتابند اصلاً سخنی از بازار سرمایه داری هم در میان نخواهد بود!! همه این ها البته فقط نیمی از اکتشافات بسیار عظیم فیلسوف نادر زمان را تعیین می کند. نیم دیگرش این است که سرمایه دار نیز فقط به اعتبار قباله رسمی مالکیت خویش که حتماً در دفتر رسمی اسناد و املاک  به ثبت رسیده باشد می تواند سرمایه دار به حساب آید، در غیر این صورت حائز چنین مقامی نخواهد بود. مزاروش بر اساس همه این کشفیات عظیم است که با یقین قاطع وجود هر گونه بازار در شوروی و اردوگاه سابق و هر نقطه دنیا که پای مالکیت دولت بر سرمایه در میان است را رد می کند. در جامعه روسیه پیش از فروپاشی اردوگاه سرمایه ها مثل همه جای دنیای سرمایه داری پروسه سامان پذیری خود را طی می کردند. سرمایه ها مالک واحدی داشتند اما در شکل های مختلف با هم مبادله می گردیدند. بازار نیز جای همین کار است. اما مزاروش نه دنبال سرمایه که شیفته دیدار سرمایه داران با قیافه های رنگارنگ است. به همین خاطر او در جوامع آن روز اردوگاه اصلاً بازاری مشاهده نمی کند. به نظر می رسد که تأثیر روانی غیاب سرمایه داران منفرد در شوروی آن روز بر شوکه کردن مزاروش تا جائی بوده است که او حتی امروز بازار روز سرمایه داری چین و نقش سلسله جنبان سرمایه های چینی در بازار جهانی سرمایه داری را نمی بیند!!! او متضاد با مارکس از سرمایه به مفهوم عام آن حرکت نمی کند، از سرمایه به مثابه رابطه تولید اضافه ارزش عزیمت نمی کند. دنبال سرمایه های بسیار و متعدد با مالکان رنگارنگ چرخ می خود تا سرمایه داری را پیدا کند. در همین رابطه است که بازار سرمایه داری را نیز رریت نمی نماید!!!!

مگر غیر از این است که سرمایه همان کار مرده است که اقتصاد سیاسی آنرا در پروسه تولید اجتماعی بنام سرمایه ثابت می نامد؟ کار مرده همواره در مقابل کار زنده مطرح است همانطور که در پروسه ی تولید این بمعنای سرمایه ثابت در مقابل سرمایه ی متغیر قرار می گیرد. کار مرده به این علت چنین عنوانی را یافته که خود قادر به تولید ارزش جدیدی نیست و برای بقا و گسترش و افزایش خود به کار زنده یعنی نیروی کار کارگران محتاج است. رابطه ای که در آن کار زنده مستمراً به کار مرده یعنی سرمایه تبدیل می شود رابطه خرید و فروش نیروی کار یا رابطه تولید اضافه ارزش است. این رابطه است که شاخص وجود سرمایه داری است اما مزاروش این را اصلاً قبول ندارد. او در جستجوی بازاری است که در آن مالکان خصوصی سرمایه های پراکنده کثیر با هم در رقابت و مبادله باشند و هر بخش سرمایه جهانی که نوع بازارش چنین نباشد به حکم مزاروش پروانه سرمایه داری بودنش باطل می گردد و نام و نشان خاص «پساسرمایه داری» احراز می کند. مزاروش با تمامی جادو و جنبلی که بر سر مقولات براه انداخته و تمامی شگرد هائی که از طریق بکار بستن سیستم هگلی خود برای پوشاندن روابط تولیدی سرمایه داری بکار می برد قادر به توضیح این مسئله اقتصاد سیاسی یعنی قانون ارزش و انباشت سرمایه نمی باشد. او بنای بحث خود را بر این می گذارد که چون در شوروی سابق رقابت محدود بوده است، چون برابر سازی سودها و سود متعادل امکان پذیر نبوده است!!! پس اصلا سودی در این جوامع وجود نداشته است!!! مزاروش به صورت دهشتناکی در گمراهه ها می چرخد و می کوشد دیگران را هم گمراه سازد. بر خلاف آنچه او می پندارد، در اردوگاه شوروی اولاً. رقابت هر چند با ظاهری متفاوت جوامع غربی به حیات خود ادامه می داد. ثانیاً قوانین نرخ سود عمومی کارکرد خود را اعمال می کرد. مشاهده همه اینها پای بندی به نقد مارکسی اقتصاد سیاسی را احتیاج داشت. چیزی که مزاروش از آن فرار می کند. در شوروی سرمایه های مختلف تحت مالکیت بنگاههای گوناگون اقتصادی هر کدام سهم خود را از کل اضافه ارزش ها به چنگ می آوردند و این سهم برای سرمایه های دارای توان بارآوری افزون تر و ترکیب ارگانیک بالاتر، بیش از سرمایه های فاقد این مؤلفه ها بود. سرمایه ها از شرائط تولیدی و ارزش افزائی متفاوتی برخوردار بودند و این شرائط بر روی نقش آنها در تعیین نرخ سود کل سرمایه اجتماعی تأثیر می نهاد. این ها همه وجود داشتند اما هسته اصلی بحث ما در نقد مزاروش به هیچ وجه چنین نکاتی نیست. سخن واقعی همان است که بنمایه شناخت مارکسی سرمایه را تعیین می کند. هر جامعه ای که بر شالوده رابطه خرید و فروش نیروی کار و جدائی کارگر از کار، محصول کار و پویه تعیین سرنوشت زندگی خود می چرخد قطعاً جامعه سرمایه داری است.

مزاروش در سیستم هگلی خود گیر کرده است لذا مجبور می گردد به عواملی غیر از تولید برای توجیه خود دست یازد. سرمایه نمی تواند بدون هدف کسب ارزش های اضافی (یا آن طور که مزاروش دوست دارد، کار اضافی) به تولید دست بزند، زیرا کار مرده انباشت شده یا سرمایه حاصل سود است. چنین سودی هرگز بدون کار زنده بدست نیامده است. چنان که ملاحظه می شود مزاروش حتی با کمک نظام هگلی و تغییر نام مقولات اقتصاد سیاسی از ارزش انباشت شده به کار انباشت شده، قادر به وارونه کردن واقعیت سرمایه داری جوامعی نظیر شوروی، چین، هند و جاهائی که او نظام دورگه می نامد نمی باشد. او می گوید بعلت عدم مبادله کالا، عدم وجود بازار و عدم رقابت پس ارزش اضافی وجود ندارد!! اما با تمامی تردستی خود نمی تواند توضیح دهد که بالاخره سرمایه اجتماعی غول آسای این کشورها از کجا می آید؟!!  جوامعی که به زعم او دورگه اند یعنی چیزی بین سرمایه داری و سوسیالیسم اند. نه سوسیالیستی اند و نه سرمایه داری و به سیاق روش خود او هم سوسیالیستی اند و همزمان سرمایه داری!! مزاروش در کلافی که بافته است می پیچد و وارونه پشت وارونه به هم می بافد. می گوید شوروی سابق سوسیالیستی نبود، زیرا قوانین اقتصاد سیاسی بورژوائی بر آنها حکم می راند. سرمایه داری نیز نبود زیرا حاکمیت بوروکراتیک و سلسله مراتبی وجود داشت. مزاروش آنچه را باید اثبات کند از پیش مفروض می دارد. شیپور را از سر گشادش می زند و عوامل روبنائی را تعیین کننده روابط تولیدی می داند. تا این جا فقط از تولید صحبت کرده ایم اما از آن جائی که نیروی محرکه سرمایه داری تولید ارزش اضافی است، پروسه ارزش افزائی در عین حال پروسه بازتولید سرمایه است و این بدون گردش سرمایه (و بالطبع گردش کالائی نیز) امکان پذیر نیست. گردش و تولید واسطه  یکدیگرند و هیچ یک بدون دیگری حیات نخواهد داشت. ما در این جا وقتی از سرمایه صحبت می کنیم منظور سرمایه ی صنعتی است. اما همین سرمایه صنعتی ناگزیر به اتخاذ شکل های مولد، پولی و کالائی می گردد. در جامعه شوروی و در تمامی جهان امروز هم تمامی اشکال سرمایه وجود دارد، هم تولید، هم گردش آنها، وگرنه بدون این صحبت از انباشت سرمایه نمی توان کرد. مزاروش در هیچ یک از آثارش وارد بحث بر سر این روند نمی شود اما منکر پروسه تولید و گردش کالا و سرمایه نیز نیست. او نمی تواند ادعا کند که در این جوامع سرمایه، کارگران را برای تولید بکار می گیرد بدون آنکه تولید هدفی داشته باشد. بطور مثال اولیگارشی مالی سپاه پاسداران، اولیگارشی مالی ارتش ترکیه، اسرائیل، مصر و ارتش شوروی که تولید و فروش قابلمه، کتری تا خودرو های نظامی، موشک و راکتور های اتمی را در کنترل خود دارند، صاحب همه شکل های سرمایه اعم از مولد، پولی و کالائی هستند. مزاروش اما همه اینها را غیر سرمایه داری می داند زیرا به زعم او از رقابت اثری نیست، بازار مبادله محدود است و غیره. فیلسوف ما در کلاف تناقضاتی که بافته است راه برون رفت ندارد اما مجبور است بداند که بزرگترین رقیب کالاهای نظامی آمریکا در بازارهای جهان، شوروی دیروز و روسیه و چین امروز هستند.

به بحث مزاروش بر سر آن چه او بیرون کشیدن کار اضافی از طریق اجبار سیاسی در بخش اعظم جهان روز می نامد برگردیم. مزاروش قادر به درک این نکته نیست که وقتی به نیروی کار بعنوان منبع ارزش اذعان می کند به تعیین ارزش بر اساس زمان کار نیز صحه گذاشته است. او نمی تواند جامعه ای بر اساس افکار و اندیشه های خود بنا کند لذا می بایست از جائی بر اساس واقعیت آغاز نماید و جائی که او آغاز می کند همان نیروی کار بعنوان منبع ارزش است. اما وی بلافاصله این را پیش می کشد که در بخش اعظم جهان اجبار سیاسی و افزایش نقش دولت جایگزین جبر اقتصادی شده است و همین امر سرمایه داری بودن کشورها را زیر سؤال برده است!!!. مثالی که در بالا از اولیگارشی های بزرگ تولیدی و مالی زدیم به وضوح در مورد اجبار سیاسی مورد نظر مزاروش مصداق دارد. دو مقاله ی فریده ثابتی (ایران و جنبش کارگری در دو دهه آغاز قرن ۲۱ و صنایع زندان و زندانیان کارگر) به خوبی تولید سرمایه داری در شرایط شددید ترین استثمار، تحت سخت ترین کنترل تولیدی را توضیح می دهد و بخوبی نشان می دهد که روابط تولیدی حاکم بر این موسسات بهیچ وجه کمتر سرمایه دارانه از مشابه غربی آن ها نظیر جنرال الکتریک، بوش و یا زیمنس نیست. آن چه که مزاروش از نقش دولت بعنوان پارامتر غیرسرمایه دارانه در این جوامع نام می برد فقط ناشی از دید او از دولت تحت لوای شق سوم یعنی بین سرمایه و کار است!!! اما واقعیت نقش دولت سرمایه در تنظیم روابط تولید، سرشکن کردن بار بحران بر دوش کارگران، تنظیم پاکت های مالی برای سرمایه داران، انجام سرمایه گذاری های بسیار کلان در زیر ساخت های اجتماعی نظیر ارتباطات، فرودگاه ها و غیره، ارتش همواره در حال آماده باش برای سرکوب توده های کارگر بر همگان روشن است. کل دولتها چنین می کنند و هیچ دولتی با مختصات خیالی مزاروش در دنیا وجود ندارد. او ذره ای از مارکس نیاموخته است. دولت برای مزاروش همانند تمامی سوسیال رفرمیست ها دستگاه مقدسی است بین سرمایه و کار که به زعم او حتی نمی تواند به پلیدی سرمایه آغشته گردد. مزاروش تا بدان جا پیش می رود که امکان سرمایه داری دولتی در شوروی را منتفی می داند و یا دخالت عظیم دولت!! را در. بقول او متابولیسم تولید ناشی از نظام سرمایه دورگه می بیند. به گفته های او در فصل ۲-۵ کتاب سوسیالیسم یا بربریت که سوای چک و چانه زدن های لیبرالی برای دفاع از منافع یک بخش بورژوازی در مقابل بخش دیگر، به پشتیبانی دولت فدرال امریکا از صنایع خودی و وامهائی که در این رابطه گرفته می پردازد، گوش فرا دهیم:

«منظورم وام های خود دولت امریکا با ارقام نجومی است که آثار آن با قدرت امپریالیستی برتر این دولت، تا زمانی که بقیه جهان بتواند بهای آن را بپردازد، به همه کشورها تحمیل می شود»

در این جا ما وارد مقولات غیر طبقاتی نظیر بقیه جهان و همه کشورها نمی شویم و فقط به موضوع وام هایی که یک  دولت در بازار سرمایه های مالی می گیرد بسنده می کنیم. نویسنده هنوز بنیان اقتصادی دولت سرمایه درروند وام گرفتن را نمی داند. همه دولتهای سرمایه تا خرخره وامدار و قرض دار مؤسسات مالی هستند که با وثیقه قرار دادن در آمد های کنونی و آینده خود که همانا دستمزد کارگران، مالیات وارد شده بر این دستمزد ها و فروش حق دستمزد های آینده آنها در بازار مالی است، کسب می کنند و این روند به اندازه عمر سرمایه داری تاریخ دارد. کافی است به «نبرد های طبقاتی در فرانسه» ویا نوشته های مارکس در رابطه با پارلمان انگلیس در کسب وام مراجعه کنیم تا تاریخ این پدیده را با زایش سرمایه داری در یابیم. اگر منظور فیلسوف زمان ما در این جا از «بقیه جهان» و «همه کشورها» هر دو طبقه جوامع یعنی پرولتاریا و سرمایه داران است که مارکس در بیش از ۱۵۰ سال پیش در «هیجدهم برومر لوئی بناپارت» نشان داد که اساس دولت و عملکرد آن در جامعه سرمایه داری بر چیست مگر این که مزاروش در این جا نیز به نو آوری بپردازد و ادعا کند که دولت در مقایسه با دوره مارکس دیگر دولت سرمایه نیست بلکه در نقش حافظ منافع عمومی در جامعه عمل می کند!! به سخنان مارکس در تشریح دولت گوش دهیم:

«در فرانسه، قدرت اجرائی سپاهی مرکب از نیم میلیون کارمند در اختیار دارد و، بنابر این، بخش سترگی از منافع و زندگی مردم را در قید وابستگی مطلق خود نگاه داشته، نظارتی پیوسته بر آنها اعمال می کند، در چنین کشوری که دولت آن جامعه مدنی را، از بی اهمیت ترین حرکات آن، از عام ترین وجوه زندگی اش گرفته تا زوایای زندگی خصوصی افراد، در قید فشار، نظارت، قاعده مندی، مراقبت و سرپرستی خود قرار داده، کشوری که در آن، این هیئت انگلی دیوانی، در پرتو خارق القاعده ترین شکل های مرکزیت از چنان حضوری همه جا حاضر و همه دان، و از سریع ترین توانائی جنبش و جهشی بر خورداراست که مشابه آن را جز در حالت بی ارادگی درمان ناپذیر بی انسجام پیکر اجتماعی در چیز دیگری نمی توان سراغ کرد، آری در چنین کشوری، پیداست که مجلس ملی اگر از حق انتصاب افراد به مقامات دولتی محروم شود و نظارت اش بر دستگاه اداری را از دست بدهد دیگر نفوذی واقعی در جامعه نخواهد داشت…ولی نفع مادی بورژوازی فرانسه با وجود چنین دستگاه حکومتی گسترده و پیچیده ای رابطه تنگا تنگ دارد». دولت گذشته از امتیازاتی که برای مقامات عالی رتبه دستگاه بوروکراسی کسب می کند و همانطور که در بالا ذکر شد در جهت حفظ روابط تولید سرمایه بعنوان سمبل آن ابراز وجود می کند، سرمایه گذاری های آن در حوزه های مختلف سوای سوداندوزی روتین کمک بسیار تعیین کننده به استقرار تأسیسات پایه های مورد نیاز سرمایه اجتماعی و از این طریق کمک به ارتقاء نرخ سود بخش های مختلف سرمایه است.  مزاروش به این امور توجهی ندارد. او فشار وام ها را بر شانه های «همه جامعه» می بیند چنان که چند سطر آن طرف تر از آه و ناله بورژوازی فرانسه و ژاپن را درد می کشد و فریاد می زند.

« با این همه درگیری های جنگ تجارتی در سطح بین المللی نشان از گرایش بسیار وخیمی دارد که پی آمد های آن برای آینده بسیار فراگیر است».

فقر، بی خانگی، بیکاری، بی داروئی، جنگ و فرار از جنگ برای پرولتاریای بین المللی کافی نیست، او باید نگران منافع بخشی از بورژوازی بین المللی در مقابل بخش قویتر آن یعنی امریکا نیز باشد. «تحمیل احکام امپریالیستی بر کشورهای قربانی»!! و امثال این اراجیف در سراسر کتاب مزاروش چشم را می آزارد. ناله های خلقی او ناله بخشی از بورژوازی از دست بخش دیگر است. تئوری « سلطه جهانی امپریالیسم» یا نظریه مقدس سازی سرمایه داری زیر نام خطر انحصارات امپریالیستی و تبلیغ اتحاد بورژوازی و پرولتاریا در مقابل هیولای امپریالیسم گمراهه ای است که هدف متلاشی کردن و به انحراف کشاندن مبارزه طبقاتی پرولتاریا را دنبال می کند. چنان که توضیح داده شد هدف نهائی و حتی بلافاصله تولید سرمایه داری خلق ارزش اضافی و خودگستری بی مهار است. سرمایه پولی و کالائی در تمامی جهان به شیوه گذشته به یکدیگر تبدیل می شوند. بردگان مزدی هیچ نقشی در برنامه ریزی و هدف تولید ندارند، از هیچ حقوق اجتماعی و انسانی برخوردار نیستند، بهمین دلیل هیچ تغییری در شیوه تولید سرمایه داری ایجاد نشده است. اگر امروز سرمایه فردی کمتر به چشم دیده می شود به این معنی است که سرمایه ی اجتماعی کمتر مهر شخصی می خورد، طبقه سرمایه دار از انسجام بیشتری بر خوردار شده و عناصر طبقاتی آن بیشتر از گذشته در جهت منافع کلی طبقه عمل می کنند. اما این به معنی عدم رقابت بین این عناصر نیست، بدین معنی نیست که برنامه ریزان پروسه های تولید و گردش سرمایه دست از رقابت برای کسب سود بیشتر، کسب امتیازات فردی، کسب موقعیت بهتر در بازارهای داخلی و جهانی در شرایط سخت رقابت، بر دشته اند. استحاله ی کالاهای تولید شده بوسیله سرمایه داران مختلف در حیطه گردش در عرصه کل کالاها عمل می کنند و این به معنای انسجام بیشتر گردش کالائی است بطوریکه چرخش کامل آنها مستلزم حرکت متوازن یکدیگر است. امروزه مثلا تولید اتوموبیل، انواع لوازم یدکی آن، تعمیرات آن مستلزم آن چنان نظمی از ارائه خدمات و وسایل است که هماهنگی کاملی از عرضه و تقاضا را شامل می شود. عرضه کالاهای خوراکی، بسته بندی آن ها، نگهداری، ترانسپورت و مراکز فروش آن ها می بایست از آن چنان نظم و هارمونی بر خوردار باشند که هر گونه اختلال در آن باعث موجی از نابسامانی هایی می گردد که به نفع بخش های دیگر سرمایه داران هم نیست. اما تمامی این ها ذره ای از رقابت در تولید، فروش و کسب سود بیشتر کم نمی کند، بعکس هر روز ابعاد رقابت عمیق تر و سهمگین تر می گردد. مزاروش این را درک نمی کند که هنگامی که از پایان رقابت ها صحبت می کند در عین حال بر فشرده شدن و سهمگینی آن اذعان کرده است و این چالش تمامی آن هائی است که دچار مطلق نگری پیرامون نقش انحصارات در دوره ی تولید انبوه و متمرکز سرمایه شده اند. آنها درک نمی کنند که ژرف تر شدن و افزایش رقابت ها، سرمایه را از ماهیت خود به عنوان پایه و مایه روابط تولید سرمایه داری خارج نکرده و نخواهد کرد. مزاروش مانند سرمایه داران و برنامه ریزان سرمایه فقط به سختی رقابت ها می نگرد و می اندیشد. او در این جا تا به آن حد دچار توهم است که اشکال مختلف سرمایه در شوروی سابق را نمی بیند. چین امروز کعبه آمال اوست و به نظرش فقط کمی دموکراسی کم دارد!! مزاروش وجود اشکال مختلف سرمایه در چین اعم از پولی، مولد و کالایی را که سر به آسمان کشیده اند و نیز پویه تبدیل آنها را  به کلی انکار می کند. این که رابطه  ونسبت ارز چینی (یوآن)، روپیه هند و روبل شوروی در بازار های جهانی و داخلی کشورها با ارزش های متفاوت مبادله می شود هیچ از نقش سرمایه پولی آن ها کم نمی کند و فقط خام فکری مزاروش را از روابط تولید سرمایه داری می رساند. خرید و فروش نیروی کار نیز که شرط اساسی تولید سرمایه داری است نیز همه جا با قدرت حاکم است و حکم می راند. پول و نسبت های آن با سایر ارزها رابطه ای نسبی است. گیرم که دولت سرمایه داری چین در مدت معینی تخمینی غلو آمیز از ارز خود ارائه دهد و از این طریق امتیازات معینی بابت صادرات و واردات کالا کسب کند اما آیا این در دیدی وسیع تر رابطه ارز چین را با واحد واقعی ارزش که همانا زمان کار اجتماعا لازم است از بین می برد!! این درست به مانند آن است که واحد های اندازه گیری طول، سطح و حجم اجسام را که در اروپا و امریکا بر مبنای اندازه های متفاوت قرار گرفته سبب تفاوت در واقعیت طول، سطح و حجم آن ها بدانیم و بگوئیم که که اصلا چنین ابعادی از اجسام وجود خارجی ندارند زیرا اندازه گیری های متفاوتی برای آن ها وجود دارد!!

مزاروش در این رابطه حتی به اندازه یک اقتصاد دان عامی نیز از روابط تولید و گردش سرمایه اطلاع ندارد. او دولت سرمایه داری چین را تعیین کننده نرخ ارز می داند و باور نموده است که راستی، راستی دولت ها به اراده و تمایل خود نرخ ارز مقرر می دارند!!! در همین راستا و با رجوع به همین ادعای دولت مدعی عدم وجود ارز و بازار خرید و فروش کالا در چین می شود. تولید کالائی بطور کلی و سرمایه داری بالاخص، گردش آن را پیش فرض قرار داده و به این جهت ادعای مزاروش مبنی بر این که در این جوامع کار اضافی به ارزش اضافی نمی انجامد کاملا بی اساس و سراسر مهمل است. واقعیت روشن تر از روز این است که آنچه تولید می شود محصول کار طبقه کارگر است. این محصولات در جامعه سرمایه داری حامل کوههای عظیم کار اضافی و مقادیری کار لازم هستند. این کارهای اضافی در پروسه سامان پذیری خود سوای تبدیل شدن به اضافه ارزش و سرمایه هیچ مسیر دیگری در پیش ندارند. سرمایه و باز هم سرمایه می شوند، سرمایه هائی که دنیا را آکنده و زیر فشار خود خفه ساخته است. هر چند مزاروش عزم جزم کرده است تا آنها را نبیند و از « پسا سرمایه» سخن راند!!! ضرورت وجودی پول و سرمایه پولی نه یک خاست سیاسی، نه تمایل رهبران سیاسی دستگاه بوروکراسی دولت سرمایه به داشتن سمبولی برای جامعه خود، بلکه قهر حاکمیت سرمایه داری و رابطه خرید و فروش نیروی کار یا وجود سرمایه است.  اگر قیمت پول چین، هند و شوروی بیش از ارزش آن ها ارزیابی شود تعیین کننده مقیاس تولید و حدود آن نیست. برای کسانی نظیر مزاروش مقوله بازار خارج از روابط تولید سرمایه داری است. آن ها تصور می کنند که سرمایه پولی، کالایی و تولیدی چیزی خارج از بازار و عملکرد آن است. تصور آنان این است که کالا می تواند تولید شود بدون این که هدف مبادله در آن مستتر باشد! آن ها حتی تا این حد درک نمی کنند که سرمایه و روابط تولیدی-اجتماعی آن به هر حال بازارآفرین است. خام فکری اینان نظیر هم فکرانشان در حوزه محیط زیستی به شعار مصرف کم جهت حفظ محیط زیست می انجامد!! که حاصل آن فقط فریب توده های کارگر است.

اما در عین حال نقش پول بعنوان سرمایه در دوران های مختلف تغییر کرده است و اکنون نیز در معرض تغییرات بیشتری است. همانطور که همواره منابع طبیعی بدون در نظر گرفتن مقداری سرمایه پولی برای آن ها مورد بهره بر داری سرمایه قرار می گیرند، در شرایط کنونی تولید سرمایه داری، کالاها بین بخش های مختلف سرمایه مبادله می شوند بدون این که مبلغی و مقداری سرمایه پولی بین آن ها مبادله گردد. اما این آن چنان که مزاروش می پندارد به معنای آن نیست که کالا مبادله نمی گردد و ارزش اضافی مستتر در آن به سرمایه جدید تبدیل نمی گردد. ما وارد این بحث نمی شویم که اکنون پول در بخش های مهمی از جهان فقط بصورت ارقام و اعدادی در دستگاه های الکترونیکی جابجا می گردند حال لابد کسانی نظیر مزاروش بازار را به این مفهوم نیز محو شده می انگارند زیرا پول را به صورت فیزیکی آن لمس نمی کنند!! مارکس در هیچ کجای آثارش به سرمایه دار بعنوان عمل کننده منفرد نمی نگرد زیرا او سرمایه را یک رابطه اجتماعی می بیند و بهمین منظور از سرمایه اجتماعی، محصول اجتماعی و باز تولید سرمایه اجتماعی صحبت می کند. او حتی به صاحبان این نوع دیدگاه هشدار می دهد و در صفحه ۵۴۸ جلد دوم سرمایه چنین می گوید:هنگامی که از لحاظ اجتماعی سخن می گوئیم، یعنی زمانی که کل محصول اجتماعی را در نظر می گیریم که هم شامل باز تولید سرمایه اجتماعی و هم مصرف فردی است، باید مراقب باشیم دچار عادت اقتصاد بورژوائی نشویم، چنان که پرودون از آن تقلید کرده بود، به بیان دیگر، نباید به مسائل به نحوی بنگریم که گویا جامعه متکی بر شیوه تولید سرمایه داری، هنگامی که به صورت کل، به عنوان یک تمامیت بررسی می شود سرشت خاص تاریخی و اقتصادی اش را از دست می دهد. بر عکس، آن چه باید به آن پردازیم سرمایه دار جمعی است. کل سرمایه به عنوان سرمایه  سهامی تمامی افراد سرمایه دار با هم جلوه می کند. این شرکت سهامی با بسیاری شرکت های سهامی از این لحاظ مشترک است که همه می دانند چه چیز در آن می گذارند اما نمی دانند چه چیزی از آن بیرون می آورند». مزاروش مثل پرودون دنبال سرمایه دار منفرد است. با ندیدن وی وجود طبقه سرمایه دار، بازار سرمایه و کل سرمایه داری را منکر می گردد.  تمرکز و انحصار سرمایه را می بیند  و رقابت را پنهان می کند.

اما شرط سوم مزاروش برای سرمایه داری بودن روابط تولید، قانون ارزش بر مبنای وجود بازار کار است. برای تشریح بیشتر این نظر مزاروش به مصاحبه او با نشریه نقد رجوع می کنیم.

نقد: نظریه ارزش بر پایه کار در چه شرایطی هیچ اعتباری ندارد. آیا این شرایط تکنولوژیک است، اقتصادی است، و یا مربوط به عامل انسانی؟

پاسخ مزاروش به سؤال بالا به صورت مشروح این است:

«عملکرد نظریه ارزش بر پایه کار تنها به دنبال یک دگرگونی سوسیالیستی بنیانی می تواند متوقف شود. این نخستین چیزی است که باید بر آن تاکید کرد. برای کنار گذاشتن «نظریه ی ارزش بر پایه ی کار» باید بیرون کشیدن و تخصیص کار اضافی توسط گروهی بیگانه از کارگران را، از هر نوع آن، چه نوع سیاسی و چه اقتصادی، کناربگذارید…طبیعی است که تولید کنندگان هم بسته، نخواهند توانست کار و فعالیت و اهداف خویش را کنترل کنند، مگر این که تخصیص مازاد تولید اجتماعی را نیز تحت کنترل خود در آورده باشند. بنابراین، در صورتی که گروهی بیگانه (از تولید کنندگان واقعی) کنترل بیرون کشیدن و تصاحب کار اضافی را در اختیار داشته باشند، بر قراری سوسیالیسم تصور ناپذیر خواهد بود…این است دلیل لزوم تغییر دادن سمت گیری تبادلات اجتماعی از نظام استبدادی ارزش اضافی و تصاحب کار اضافی تولید کنندگان توسط گروهی یبگانه از آنان، به نظامی از نظر کیفیتا متفاوت. در نظام جدید، که تولید کنندگان هم بسته، در آن کنترل تولید و تخصیص فراورده های خویش را در دست دارند، هیچ جایی برای ارزش اضافی وجود ندارد که بتواند خودرا بر انسان های اجتماعی تحمیل کند. به سخن دیگر، جایی برای ضرورت ها و الزامات سرمایه و انباشت سرمایه و جود ندارد…و این به هیچ رو پایان داستان هم نیست. مسئله با این واقعیت پیچیده تر می شود که در دوران تاریخی و دشوار گذار از حاکمیت سرمایه به نظامی بسیار متفاوت، نظریه ی ارزش بر پایه کار و قانون ارزش به شیوه ای بسیار ناقص عمل می کند. از جمله، به همین دلیل بود که نظام سرمایه نوع شوروی را محکوم به شکست می کرد. شوروی، نظام گذاری بود که هم می توانست به سوی دگرگونی سوسیالیستی رود که نرفت، و یا می بایست فرو می پاشید. چون زمان معینی فرارسید که نظام شوروی به اصطلاح میان دو صندلی نشسته بود. زیرا، راهی نداشت که بتواند اقتصاد را با نوعی ساز و کار اقتصادی مانند بازار، نظام قیمت ها و غیره تنظیم کند، و از این رو نمی توانست آن نوع انظبات کارگری را که معمولا در نظام بازار سرمایه داری شاهدش هستیم، به وجود آورد».

برای مزاروش کنترل سیاسی نرخ خرید و فروش نیروی کار، عدم وجود بازار آزاد برای ارائه نیروی کار و بطور کلی کالا موجب بی ارزش شدن قانون ارزش سرمایه داری می گردد!! به عبارت دیگر بردگی مزدی مشخصه تولید سرمایه داری نیست. به زعم او هنگامی که سپاه پاسداران در موسسات پارس جنوبی (عسلویه) و یا سازمان زندان ها در سراسر جهان به استثمار کارگران در کارگاه های زندان می پردازد، این بر پایه ی روابط تولید سرمایه داری انجام نمی گیرد زیرا در این جا بازاری برای نیروی کار و کالاهای تولیدی آن وجود ندارد!! برای روشن شدن بیشتر نظر مزاروش و همه اردوگاه همفکران او به بحثی که او با استالین راه انداخته نظر می کنیم. او از نوشته های استالین در «مسائل اقتصادی سوسیالیسم در اتحاد شوروی سوسیالیستی» (۱۹۵۱، صفحه ۱۲) چنین نقل می کند:

«برخی از رفقا مدعی اند که روش حزب در حفظ تولید کالایی پس از بدست گرفتن قدرت و ملی کردن وسائل تولید در کشور ما، درست نبوده است. آن ها بر آنند که حزب می بایست همان وقت تولید کالایی را از بین می برد» و استالین سپس به مقابله این نظر می رود که «می گویند که تولید کالایی معذالک در همه شرایط باید منجر به سرمایه داری گردد و اجبارا هم خواهد شد.این درست نیست. همیشه و در همه شرایط چنین نیست! نباید تولید کالایی را با تولید سرمایه داری یکی دانست. این ها دو چیز مختلف اند. تولید سرمایه داری شکل عالی تولید کالایی است. اگر مالکیت خصوصی بر وسائل تولید وجود داشته باشند، اگر نیروی کار به مثابه کالا که سرمایه دار بتواند آن را بخرد و در جریان تولید ازآن بهره کشی کند، به بازار در آید، اگر بنابر این، سیستم استثمار کارگران مزدور به وسیله ی سرمایه داران وجود داشته باشد، فقط در چنین صورتی، تولید کالایی منجر به سرمایه داری می گردد. تولید سرمایه داری در آن جا شروع می شود که وسائل تولید در دست های خصوصی متمرکز باشد و کارگران محروم از وسائل تولید ناچار باشند، نیروی کار خودرا به مثابه کالا بفروشند. بدون این تولید سرمایه داری وجود ندارد.» (مسائل اقتصادی سوسیالیسم در اتحاد شوروی سوسیالیستی، از انتشارات حزب کار ایران، طوفان مرداد ۱۳۸۴).

سوال این جاست که مزاروش با تمای تلاشی که جهت ایجاد اختلاف خود با استالین می کند آیا جز اختلاف بر سر چند و چون رهبری حزب چیز دیگری را نشان داده است. او نیز به مانند استالین به بنای سوسیالیستی اقتصاد شوروی تاکید دارد. تنها اختلاف او با استالین این است که کاسه از آش داغ تر است. او توصیه می کند که دست از تولید در جوامع نظیر شوروی مبنی بر قانون ارزش سرمایه داری بر دارند زیرا این جوامع به زعم او فراتر از روابط تولیدی سرمایه داری رفته اند.

«نظام شوروی نمی توانست بر پایه ی قوانین تولید کالایی و گردش کالایی و بالطبع از قانون ارزش عمل کند. مهمترین دلیل آن نداشتن بازار مناسب و کم اهمیت ترین دلیل نیز عدم تابعیت نیروی کار از قوانین بازار بود» (شکست استالین زدائی و فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود، فراسوی سرمایه بخش ۱۷).

این در حالی است که استالین در نوشته خود به همان نحو که لنین تولید بر طبق «مدیریت تایلری» و یا فردیسم را مناسب اقتصاد سرمایه داری دولتی شوروی می دید از قانون ارزش و مبادله کالایی، نقش مدیران کارخانه ها، بازار، سود و انباشت به صراحت دفاع می کند. (بخش سوم نوشته استالین صفحه ۱۹ تحت عنوان مسئله قانون ارزش در سوسیالیسم). منظور ما در این جا این نیست که روابط تولیدی موجود در یک جامعه را از آن چه که رهبران دستگاه سیاسی، فیلسوفان و اندیشمندان در مورد آن گفتگو می کنند استنتاج کنیم و یا واقعیت تاریخی یک پدیده را بر آن چه که نقش آفرین های آن بیان می کنند پایه ریزی نمائیم. این که کارگران در سوسیالیسم استالین از مدیران و سلسله مراتب الیگارشی دستور می گیرند هیچ تغییری بر عملکرد قوانین روابط تولید سرمایه داری نمی گذارد. زیرا همین مدیران و همین دستگاه بوروکراسی نظارت بر کار کارگران تحت قوانین آهنین ارزش و تولید ارزش اضافی و انباشت سرمایه عمل می کند. مدیران و سرمایه داران نیستند که قوانین اقتصاد سیاسی را می سازند، فرموله می کنند بلکه این به عکس است. این سرمایه و روابط تولید سرمایه است که حتی افکار سرمایه داران، اراده آن ها و خواستشان از تولید را تنظیم می کند و هدف می بخشد. تمامی ادعای مزاروش بر تعلیق قانون ارزش در بخش اعظم جهان خود تاکید و تضمینی بر ابدی سازی کار مزدوری است. چرا چنین است، زیرا از آن زمان که تولید بر اساس مبادله انجام شد و در شرایط سرمایه داری به عالی ترین سطح تکامل خود رسید، وجه عام کار شرط اصلی تولید قرار گرفت. وجه عام کار خود به معنای خصوصیت اجتماعی کار است و این خارج از تمامی شکلهای برنامه ریزی تولید و گردش کالا اعم از دولتی، کئوپراتیو، سهامی و غیره می باشد. این که محصولات کار چگونه و تحت چه شرایطی مبادله می گردند، قیمت آن ها چگونه تعیین می شود درست به مانند خود نیروی کار بر مبنای خصوصیت اجتماعی کار و واحد اندازه گیری آن یعنی زمان کار اجتماعا لازم تعیین می گردد. قانون ارزش چیزی جز این نیست. محصولاتی که تولید می شوند به همین دلیل عام بودن کار اجتماعی دارای واحد معین زمان کار اجتماعا لازم هستند که مبنای مبادله انها با هم است. زمان کار عمومی از طرف طبقه کارگر بطور عام به طبقه سرمایه دار و یا کل سرمایه اجتماعی فروخته می شود، زمانی که بخش بسیار ناچیزی از آن صرف وسائل معیشت کارگر می شود و بخش بسیار عظیم ترش سود سرمایه می گردد.

این همه داد و فریادی که مزاروش بر سر این براه انداخته که قانون ارزش در بخش بزرگی از جهان حاکم نیست، بازار مبادله کالاها و کار آن طور که در جوامع غربی عمل می کنند وجود ندارد، نرخ سود عمومی شکل نمی گیرد و از این قبیل ادعاها فقط از ذهن علیل او که ذهنیت مبتنی بر اقتصاد سیاسی بورژوازی است بیرون می آید وگرنه واقعیت عینی و بخصوص آن چه کارگران در عمل می بینند و درک می کنند غیر از این است. انگیزه این که در تمامی این جوامع از افزایش بارآوری کار اجتماعی، پائین آوردن هزینه های تولید، نبرد سهمگین و سبعانه بر سر تقسیم کل اضافه ارزش های تولید شده توسط کارگران، رقابت بین مدیران در یک موسسه تولیدی و توزیعی و بین موسسات در حوزه های معین بر سر امتیازات اقتصادی و مدیریت تولید، پائین آوردن دستمزد کارگران به نازل ترین میزان ها، همه این ها اگر تعریف کننده روابط تولید سرمایه داری نیست پس چیست؟ نه سرمایه داری و نه سوسیالیستی قلمداد کردن بخش اعظم جهان از جانب مزاروش و تمامی کسانی که سعی در تقدس روابط سرمایه داری بطور عام دارند فقط به زیر مهمیز بورژوازی کشیدن پرولتاریا و تازیانه زدن به هر تلاش توده های کارگر برای تشکیل صف مستقل خود در مقابل سرمایه است. استالین بسیار روشن و بی پرده از انگیزه های تولید در شوروی سابق صحبت می کند. تمامی تئاتری که مزاروش در انتقاد خود به استالین براه انداخته بخاطر این است که امروزه هیچ کس، هیچ رفرمیستی و حتی هیچ عاشق دل کشته اردوگاه شوروی از استالین بطور صریح جانبداری نمی کند.

«گاهی می پرسند: آیا در نزد ما، در رژیم سوسیالیستی ما قانون ارزش وجود دارد؟ عمل می کند؟ آری وجود دارد و عمل می کند. آنجا که کالا و تولید کالایی است، قانون ارزش هم نمی تواند نباشد. می دانیم عمل قانون ارزش در نزد ما بیش از همه مبادله کالایی، مبادله کالاها از طریق خرید و فروش، به طور عمده شامل مبادله کالاهای مصرف شخصی می شود. این جا در این زمینه، قانون ارزش البته تا حدود مشخصی نقشی تنظیم کننده را برای خود محفوظ نگاه می دارد. ولی اثر و عمل قانون ارزش به میدان مبادله ی کالایی محدود نمی گردد. این اثر و عمل شامل تولید هم می شود. درست است که قانون ارزش در تولید سوسیالیستی ما اهمیت تعیین کننده ندارد ولی این قانون هرچه باشد بر تولید اثر می کند و این امر را نمی توان در رهبری تولید در نظر نگرفت». (صفحه ۱۹ همان نوشته و فصل)

گفتار بالا به همین صورت نه کم ونه زیاد می توانست (و در عمل هم حتما چنین است) از جانب رهبران حزب کمونیست چین جهت توصیف روابط تولید و مبادله سرمایه داری در کشور چین بیان شود. در این جا به ظاهر استالین مبادله بین بخش ها و حوزه های مختلف تولید کالاهای تولیدی را از تولید و مبادله کالاهای مصرفی کارگران جدا می کند و این طور وانمود می نماید که در این بین قانون ارزش وجود ندارد. واقعیت این است که در بین این حوزه ها سرمایه پولی، تولیدی و کالایی با ظاهری دیگر عمل می کند ولی این بدین معنی نیست که قانون ارزش بر آن حاکم نیست بعکس نه تنها قانون ارزش بلکه بخصوص اضافه ارزش های تولید شده سیل آسا به سرمایه مبدل می گردند. بطور مثال هنگامی که موسسه تولید ماشین آلات به تهیه تکنیک جدیدی دست می یازد، این تکنیک را به سرمایه داران بخش های دیگر اعم از تولید کنندگان کالاهای مصرفی یا تولیدی می فروشد. تکنیک جدید مایه و مبنای افزایش بارآوری کار است و طبیعتاً بازار را میدان عرضه خود می گیرد. با همه اینها مثل روز روشن است که خریداران قادر به پرداخت هر بهائی نیستند، آنها قیمتی را قبول می کنند که رقابت میان سرمایه های مختلف پدید آورده و بر بازار تحمیل کرده است. حال ببینیم چگونه استالین رهبری تولید را تابع قوانین ارزش می داند. لحظه ای فراموش کنید که استالین بعنوان رهبر سیاسی و فرمانده نیروهایی است که توده های کارگر در سراسر کشور عظیم شوروی را با یک فرمان به نقاط مختلف تبعید می کند و یا دست به کشتار جمعی می زند. یک لحظه او را به عنوان مدیر موسسات تولیدی ببینید که کارمندان و مدیران برنامه ریز را در آموزش قوانین اقتصادی تعلیم می دهد:

« همین جا به ویژه تاثیر قانون ارزش بر امر تولید آشکار می گردد به همین مناسبت در موسسات ما مسائلی مانند مسئله رعایت اصول بازرگانی و سود آوری، مسئله قیمت تمام شده، مسئله قیمت ها و غیره اهمیت دارد. بنابر این امور موسسات ما نمی تواند و نباید هم بدون در نظر گرفتن قانون ارزش بگذرد. آیا این خوب است؟ بد نیست. در شرایط کنونی ما این واقعا بد نیست زیرا این امر کارکنان اقتصادی مارا با روح اداره معقول تولید تربیت می کند و آنان را منضبط  می سازد. بد نیست، زیرا این امر کارکنان اقتصادی مارا تعلیم می دهد که مقدار تولیدی را محاسبه نمایند، ان هارا دقیق محاسبه کنند و بهمین اندازه ی دقیق، اشیاء واقعی را را در تولید به حساب آورند و به سخن پردازی در باره ارقام تقریبی که از هوا گرفته شده، اشتغال نورزند. زیرا این امر کارکنان اقتصادی ما را تعلیم می دهد، ذخایر پنهان را که در اعماق تولید نهفته است، جستجو کنند، بیابند و مورد استفاده قرار دهند، نه آن که این ذخایر را لگدمال نمایند»

به این ترتیب او بعنوان یک مدیر تولیدی برنامه ریزان مدیریت تولید را ترغیب و تشویق به ذخیره کردن هزینه های تولیدی می کند. « بد نیست زیرا این امر کارکنان اقتصادی مارا می آموزد که شیوه های تولید را به نحوی منظم بهبود بخشند، قیمت تمام شده  تولید را تنزل دهند، اصول بازرگانی را اجراء کنند و بکوشند تا سود آوری موسسه را تامین نمایند».

بخوبی پیداست که استالین سعی دارد نقش خدایان را در تنظیم، نوشتن و اجرای قوانین اجتماعی بازی کند و در مواردی نیز ادعا نماید که این بخش قوانین اقتصادی بنظر او خوب است و باید حفظ شود و بخش دیگر نادیده گرفته شود!! اما اینها در واقعیت روابط تولید حاکم بر شوروی آن روز و امروز، در سرمایه داری بودن آن تغییری ایجاد نمی کند. استالین می تواند در بهترین شرایط بازگوکننده ی روابط اجتماعی- تولیدی باشد که خود نقش مهره ای در اجرای قوانین آن که همانا اقتصاد سیاسی سرمایه داری است دارد، نه او و نه مزاروش بوجود آورنده این روابط نیستند. تمامی مدیران برنامه ریز تولید، دستگاه بوروکراسی نظارت بر کار کارگران تحت قوانین آهنین ارزش و تولید ارزش اضافی و انباشت سرمایه عمل می کنند. مدیران و سرمایه داران نیستند که قوانین اقتصاد سیاسی را بوجود می آورند و فرموله می کنند بلکه این به عکس است. این سرمایه و روابط باز تولید سرمایه است که مفز سرمایه داران، اراده آن ها و خواستشان را تنظیم می کند و هدف می بخشد. مزاروش بعد از بر شمردن بقول خودش چالش نظام شوروی (سلسله مراتبی عمودی کار و تولید) چنین می نویسد: «از این رو آنان در همان حال که می خواستند شیوه سیاسی تحمیل بهره کشی ارزش اضافی از طریق استبداد مرکزی را که در زمان استالین برقرا شده بود حفظ کنند، کوشش داشتند شیوه های سرمایه داری حسابداری هزینه های تولید و سود آوری را به نظام پساسرمایه داری، نظامی که با چنین شیوه کاری ناسازگار است تزریق کنند. در پایان وقتی دریافتند راه حل مورد نظرشان عملی نیست بنا به خصلت خود راه برگشت به سرمایه داری را انتخاب کردند».

هگلیست پیر ما، بعد از دویست سال هنوز نفهمیده که روابط تولیدی، مبارزه طبقاتی و باز تولید سرمایه اجتماعی ساخته افکار انسان ها، اندیشمندان و سیاست مداران نیست. این مقولات، اندیشه ها، خواست ها و افراد نیستند که ماهیت روابط تولید و عملکرد آن را تعیین می کنند. مزاروش هنوز بعد از دویست سال از ایده آلیسم هگلی، جهان را وارونه می بیند. برای لحظه ای بر نوشته های مارکس در لودویک فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی درنگ کنیم:

«ولی در یک نکته، تاریخ تکامل جامعه اساسا با تاریخ تکامل طبیعت تفاوت پیدا می کند. در طبیعت اگر از واکنش انسان بر آن بگذریم، تنها عوامل ناآگاه و کور بر یکدیگر عمل می کنند و از تاثیر متقابل آن ها است که قانون عام وارد عمل می شود. در این جا هیچ کدام از رویدادها، چه رویدادهای ظاهرا تصادفی بیشماری که در سطح قابل مشاهده اند و چه نتایج نهائی ای که انتظام درونی این تصادف ها را تائید می کنند، همچون هدفی که آگاهانه اراده شده باشد روی نمی دهد. بر عکس در تاریخ جامعه، همه عوامل دارای آگاهی هستند، همه انسان هایی هستند که سنجیده یا از روی شور وهیجان به سوی هدف های معینی در حرکتند هیچ چیز بدون قصدی آگاهانه، بدون هدفی سنجیده روی نمی دهد. اما این تمایز اگر چه برای بررسی تاریخ و به ویژه بررسی رویدادها و اعصار جداگانه اهمیت دارد نمی تواند این واقعیت را تغییر دهد که بر سیر تاریخ نیز قوانین عام درونی حاکم است. در این جا نیز، بطور کلی، به رغم هدف های آگاهانه ی تمامی افراد، تصادف ظاهرا بر سطح حکومت دارد. آن چه اراده شده است به ندرت روی می دهد. در اکثر موارد هدف های بی شمار با یکدیگر برخورد و تلاقی می کنند، یا این هدف ها از همان آغاز غیر قابل تحققند یا این که وسایل رسیدن به آن ها ناکافی اند. بدین گونه برخورد و تلاقی اراده های فردی و اعمال فردی بی شمار، در حیطه ی تاریخ وضعی بوجود می آورند که کاملا مشابه وضعی است که در قلمرو طبیعت ناآگاه حکفرماست. هدف های اعمال قصد شده اند ولی نتایجی که عملا این اعمال به بار می آورد آن چیزی نیست که قصد شده بوده اند یا هنگامی که نتیج مزبور مطابق با هدف قصد شده جلوه می کند سرانجام به نتایجی می رسد که با هدف منظور متفاوت است. بدین گونه چنین می نماید که بطور کلی بر رویداد های تاریخی نیز تصادف حکومت می کند. اما در جائی که تصادف بر سطح آن سلطه دارد، عملا همواره قوانین درونی و نهانی حکومت می کند و مسئله فقط کشف این قوانین است» صفحه ۶۰

و در بحث مورد نظر قوانین اقتصاد سیاسی سرمایه است که تعیین کننده است و نه اراده افراد. آن چه که مارکس در قسمت «گوهر پنداشت ماتریالیستی تاریخ، هستی اجتماعی و شعور اجتماعی» همین کتاب می نویسد:

«ساختار اجتماعی و دولت پیوسته از فرایند زیست افراد معینی به پیدایی می آیند ولی افراد نه آن چنان که به نظر خودشان یا مردم دیگر جلوه می کنند بلکه آن گونه که بالفعل هستند یعنی چنانکه عمل می کنند، به تولید مادی می پردازند و به عبارت بهتر، چنانکه آنان در محدوده ها، پیش زمینه ها و شرایط مادی مستقل ازاراده شان کار می کنند».

اما در مغز اندیشمند فیلسوف زمان ما این زندگی نیست که آگاهی را تعیین می کند بلکه آگاهی و برنامه ریزی احزاب و رهبران است که زندگی را تعیین می کند. حال انگیزه این رهبران و اراده آن ها از چه چیز و چه بنیان طبقاتی بر می خیزد مزاروش از گفتن آن عاجز است. به زعم وی این روابط بنیادی تولیدی اردوگاه شوروی مبتنی بر کار مزدوری، تولید با هدف انباشت سرمایه نبود که واقعیت خشن خودرا بر همه روشن می کرد بلکه بزعم او این رهبران سیاسی بودند که «خود راه برگشت به سرمایه داری را انتخاب کردند». مزاروش بجای دیدن واقعیت های خشن و عریان وضعیت طبقه کارگر در سرزمین پهناور شوروی آن روز، به جای مشاهده تولید اضافه ارزش های نجومی ناشی از استثمار نیروی کار بغایت ارزان، به جای رؤیت تأثیر این اضافه ارزش ها بر ساختن یکی از شگرفترین غول های صنعتی جهان در مدتی کوتاه، به جای دیدن نقش این اضافه ارزش ها در برپائی غول عظیم الجثه ای که در تولید پنبه و نساجی و پوشاک، کالاهای خوراکی گرفته تا پیشرفته ترین تکنولوژی فضائی، فولاد، صنایع شیمیائی و سلاح های پیشرفته با عظیم ترین قطب سرمایه جهانی رقابت می کرد، آری به جای تعمق این ها همه اش از انکار سرمایه داری بودن می گوید!!! واقعیت های بالا را می توان به روشنی در کتابی که به مناسبت پنجاهمین سالگرد انقلاب اکتبر منتشر شده مشاهده نمود. در آنجا تشریح می شود که چگونه برنامه ریزان تولید کالایی در ۱۹۷۰ از کامپیوتر های پیشرفته آن زمان برای آن چه که «منطقی ترین نوع اشتغال، افزایش بهره وری کار و کاملترین شکل بهره گیری از سرمایه گذاری» می نامند بهره می گیرند. چگونه به آنچه که برای تشدید استثمار هر چه وحشیانه تر کارگران در هر موسسه تولیدی، انجام می دهند مباهات می نمایند. در کتاب مذکور می توان به روشنی مشاهده نمود که چگونه استثمار موحش صدها میلیون کارگر در طول مدتی کوتاه جامعه شوروری را در تولید آهن و ورق آهن و مواد مشابه به عرش می رساند و به صادر کننده عظیم این محصولات به اروپای شرقی، اروپای غربی و هند تبدیل می کند. همین مسئله در مورد هند، چین و تمامی اسیا با نیروی کار میلیاردی امروزه آن صادق است حال مزاروش با جادو وجنبل مقولات من درآوردی خود سعی در وارونه جلوه دادن واقعیت تولید انبوه روزانه، ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه اضافه ارزش های کارگرانی دارد که زیر سخت ترین شرایط کار، در بنادر، اردوگاه های کار، بر روی آب دریا به دنیا می آیند و همان جا می میرند. پیام مزاروش به آن ها این است که نه علیه سرمایه و کار مزدی بلکه بر ضد سلسله مراتب عمودی، بر ضد بیرون کشیدن کار توسط گروهی بیگانه از کارگران مبارزه کنند. او خواهان بوجود آوردن شوروی جدیدی است که در آن سلسله مراتب عمودی فرماندهی وجود ندارد اما کار مزدی همچنان اساس روابط تولید است. شوروی سابق دموکراتیزه شده کل آرمانی است که او می جوید!!!

حسن عباسی

مارس ۲۰۱۶