مارکس، لنین، انقلاب اکتبر ١٩١٧ روسیه

مارکس، لنین، انقلاب اکتبر ١٩١٧ روسیه

در ۲۱ ژانویه ۱۹۲۴، ولادیمیر لنین مارکسیست بزرگ و رهبر انقلاب روسیه، بخاطر وخیم شدن سلامتی اش که مورد اصابت گلوله یک مزدور قرارگرفته بود، جان باخت. مقاومت و جان سختی مدافعین وسخنگویان نظم کهنه در مقابل نوآوریها در عرصه اجتماعی، با تبلیغات وسیع بر علیه شخص لنین و وارونه جلوه دادن ایده هایش از جانب تاریخ نگاران بورژوایی، رفرمیستها، لیبرالها و آنارشیستهای مختلف همچنان ادامه دارد. تکلیف و وظایف آنها بی اعتبار کردن لنین کبیر، مارکسیسم و انقلاب روسیه در جهت خدمت به دمکراسی قانون بانکها و سرمایه داران بوده است. این حضرات از آزادی بورژوازی و خرده بورژوازی در درون سوسیالیسم بیشتر نگرانند تا پیشروی دیکتاتوری پرولتاریا در از بین بردن قدرت مقاومت این طبقات!!

این سئوال که آیا لنین پیرو اندیشه های مارکس بود، ما را بر آن می دارد که اندیشه های اصلی مارکس را با سئوال طرح شده محک بزنیم.

مانیفست حزب کمونیست، کارل مارکس، فردریش انگلس ۱۸۴۸، ترجمه شهاب برهان: “بگذار طبقات حاکم در یک انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولترها برای از دست دادن در آن (انقلاب کمونیستی) چیزی جز زنجیرشان ندارند. آنها دنیایی برای فتح کردن دارند”.

مارکس در “در آمدی به نقد فلسفه حق هگل، پیشگفتار: “کارگران از تکامل جامعه سرمایه داری و امتیاز های مادی و معنوی آن محروم اند، وبا آن همخوان و همسان نیستند. روش کارگران از ابزار قانونی نباید موجب این بد فهمی شود که به گمان آنها جریان تکامل جامعه بورژوایی معرکه است چون دارد آنها را به قدرت می رساند، کاملا برعکس، آنها موظفند که همواره نشان بدهند که راهی جز ویرانی این سیستم وجود ندارد”.

در این جملات، مارکس جوان بطور آشکار اندیشه اصلی خود را که ویرانی این نظام می باشد را به نمایش می گذارد.

مارکس جوان: فلسفه انقلابی، سلاح ایدئولوژیک طبقه کارگر برای پیوند تئوری و عمل است. هر دمکراسی چون دمکراسی یک طبقه است، محدود و نسبت به دشمن طبقاتی خود دیکتاتوری است. آزادی فرد در جامعه طبقاتی از طریق رابطه طبقات حاکم با همدیگر محدود می شود.

مقاله ای از مارکس در سپتامبر ۱۸۴۸: هر قدرت سیاسی موقتی که در پی انقلاب شکل گیرد، خواهان دیکتاتوری است، آنهم دیکتاتوری بسیار قوی برای از میان بردن سریع و در هم شکستن بازمانده های نظم کهن.

با تداوم حرکت بورژوازی به اردوی ارتجاع و نظم کهن در آلمان و فرانسه پس از ژوئن ۱۸۴۸، مارکس و انگلس مدام رادیکالتر شدند. مارکس نخست از رهبری بورژوایی یاد می کرد، سپس از رهبری بلوک دمکراسی به سرکردگی کارگران و سر انجام از رهبری مستقیم و ناب کارگران. این گرایش به مواضع رادیکال، هم زمان بود با گرایش واقعیت پیکار به راست و موقعیتهایی که می توان آنها را شکستهای پیاپی انقلاب خواند. ریزش صفوفی که پشت سر پرولتاریا گرد آمده بودند، سرانجام از آوریل ۱۸۴۹ به بعد، مارکس، جنگ طبقه علیه طبقه و ضرورت روشن شدن کامل مواضع طبقاتی را اعلام کرد.

مارکس در کار دستمزدی و سرمایه در آوریل ۱۸۴۹: با در هم شکسته شدن طبقه کارگر، طبقه ای که خیزشهای فوریه و مارس ۱۸۴۸ در آلمان، فرانسه، ایتالیا، اتریش، لهستان، مجارستان، ایرلند را بر پا کرد، مخالفانش (بورژوازی) هم، بطور همزمان شکست خوردند ( شکست از اشرافیت و فئودالها و تسلیم حاکمیت به آنان).

مقاله انگلس در مورد قانون اساسی آلمان ۱۸۵۰: هیچ راه میانه ای وجود ندارد، در آلمان به طور خاص، بورژوازی خود را برای حکومت کردن ناتوان نشان داد و فقط می توانست حاکمیت خود را از طریق تسلیم حاکمیت به اشراف و فئودالها حفظ کند. پیروزی یا از آن سلطنت  فئودال-بوروکراتیک قانونی است، یا از آن انقلاب واقعی، و انقلاب در آلمان نمی تواند به نتیجه ای جز حاکمیت کامل پرولتاریا برسد. در ۱۸ آوریل ۱۸۴۹، مارکس در نشریه “نئوراینیشه تسایتونگ” عدم حمایت انجمن های کارگری را از حزب دمکرات یعنی حزب خرده بورژوازی اعلام کرد. مارکس اعلام کرد که واژه های دمکراسی و دمکرات را به خرده بورژوازی بخشیده و قدرت کارگری، راه کارگران و دیکتاتوری آنان را تبلیغ می کند.

پیام کمیته مرکزی به اتحادیه کمونیستها در مارس ۱۸۵۰:

……در حالی که دمکراتهای خرده بورژوا، برای رسیدن به اهداف خود، تا جایی که ممکن است تلاش می کنند هر چه زودتر انقلاب را متوقف نمایند،   این خواست و وظیفه ما می باشد که انقلاب را ادامه دهیم  تا وقتی که تمام طبقات کم وبیش حاکم، از موقعیت حکمرانی خود کنار زده شوند، تا وقتی که پرولتاریا قدرت دولتی را تسخیر کند، تا وقتی که اتحاد کارگران نه تنها در یک کشور بلکه در تمام کشورهای پیشرفته به طور کافی گسترش یافته و رقابت بین پرولتاریای این کشورها به پایان رسیده و حد اقل نیروهای تولیدی تعیین کننده در اختیار کارگران باشد. نگرانی ما نمی تواند بسادگی تغییر مالکیت خصوصی باشد بلکه باید آن را ملغی کرد، نه برای سرپوش گذاشتن بر روی تضادهای طبقاتی بلکه برای از بین بردن طبقات، نه برای بهبود جامعه موجود که برای یافتن جامعه ای جدید.

مارکس در ایدئولوژی آلمانی: هر طبقه ای که برای تسلط آماده می شود، حتی اگر همچون پرولتاریا حاکمیتش به سوی انحلال شکلهای کهن جامعه در تمامیت آن و انحلال سلطه در کل باشد، باز ناگزیر است که نخست قدرت سیاسی را تسخیر کند، تا بتواند منافع خود را همچون منافع همگان بیان کند و از لحظه

نخست هم ناگزیر به این عمل می شود.

در مورد کمون پاریس، بخشی از نامه کارل مارکس به گوگلمان در جنگ داخلی در فرانسه ۱۸۷۱-۱۸۷۰ ،

لندن ۱۲ آپریل ۱۸۷۱، تایید شده توسط  نشست انجمن عمومی بین المللی کارگران ۳۰ مای ۱۸۷۱:

“چه کشش، چه ابتکار تاریخی، چه ظرفیت بالای جانبازی که در این پاریسی ها وجود ندارد! علیرغم شش ماه گرسنگی و ویرانی، بیشتر به خاطر خیانت داخلی تا به دلیل دشمن خارجی، در مقابل سرنیزه های پروسی ها می ایستند،……..اگر پاریسی ها  تسلیم بشوند، هیچ چیز نمی تواند مقصر باشد جز خیر خواهی بی مورد آنها. پس از اینکه ابتدا وینوی وسپس بخش ارتجاعی گارد ملی که خودشان میدان جنگ را ترک کردند،  ضروری می بود که پاریسی ها فورا به ورسای حمله می کردند. اما لحظه مناسب به دلیل وسواسهای وجدانی از دست رفته بود. پاریسی ها نمی خواستند جنگ داخلی را شروع کنند، انگار که “ژنرال تی یر” این کینه توز ناقص الخلقه که تلاش خود را برای خلع سلاح پاریس بکار برد، جنگ داخلی را شروع نکرده بود!

اشتباه دوم: کمیته مرکزی زودتر از موعد از قدرت خود صرف نظر کرد، تا راه را برای کمون هموار کند، بار دیگر وسواسهای بیش از حد محترمانه! و عواقب یک چنین روشی چگونه خود را در شرایط شورش کنونی پاریس نشان خواهد داد؟

در شرایطی که کمون تحت فشار گرگهای خوک صفت و سگهای فرومایه نظام کهنه قرار دارد، درخشانترین نظرات حزب ما از قیام ژوئن در کمون حضور دارد.

در شرایطی که فرانسه مورد حمله ارتش پروس قرارگرفته بود، دولت فرانسه می دانست که با مسلح کردن کارگران پاریس قادر خواهند بود در مقابل مهاجمین  پروس بایستند، اما مسلح شدن کارگران به معنای مسلح شدن انقلاب می بود. دولت فرانسه ترجیح داد که با عدم مسلح کردن کارگران به منافع ملی فرانسه خیانت کند” (ترجیح می داد پاریس را تسلیم پروسی ها کند اما کارگران مسلح نشوند).

بخشی از نامه مارکس به فردریک بل در ۲۳ نوامبر ۱۸۷۱: “هدف نهایی جنبش سیاسی طبقه کارگر البته تسخیر قدرت سیاسی توسط این طبقه است و این طبیعتا ایجاب می کند که سازماندهی طبقه کارگر، سازماندهی که از درون پیکار اقتصادی اش برخاسته، باید پیشتر به حدی از تکامل رسیده باشد. هدف اصلی و نهایی جنبش پرولتری از میان بردن تقسیم کار اجتماعی، مالکیت خصوصی، طبقات و شکاف طبقاتی جامعه است که به معنای ایجاد جامعه ای استوار به کار تولید کنندگان همبسته است، تسخیر قدرت سیاسی به دست کارگران فقط با توجه به این هدف معنا دارد. هدف جنبش سیاسی پرولتاریا تسخیر قدرت است و هدف جنبش اجتماعی آن بنیان گذاری کمونیسم”.

روسیه پیش از ۱۹۱۷، منبع http://www.leksikon.org/art.php?n=1940

این سرزمین پیش از ۱۹۱۷، یک جامعه راکد نبود . مفهوم توسعه نیافته به عنوان یک مشکل ملی ممکن است در واقع به درستی تنها به کشورهایی گفته شود  که در آن عدم انطباق با الگوی اروپایی به رسمیت شناخته  شود. شکست در جنگ کریمه در سالهای ۱۸۵۴-۱۸۵۵ در واقع  نقطه ضعف  روسیه تزار را در بعد نظامی آشکار کرد. برای غلبه  برضعف نظامی، تزار متوجه شد که باید هر چه سریعتر روسیه را صنعتی کرده و جامعه را وارد نظام کاپیتالیستی دولت-ملت کند. با همین هدف و برای  آزاد کردن نیروی کار، تزار،  نظام سرواژ را در سال ۱۸۶۱ ملغی کرد. تحت مدیریت دولت، صنعتی شدن  در مقیاس بزرگ آغاز شد. تنها بین سالهای ۱۹۰۰ و ۱۹۱۳ افزایش تولید صنعتی نسبت به هر شهروند روس، تقریبا ۵۰٪ بود. انقلاب پرولتری به سختی ممکن بود بدون چنین رشد  صنعتی و تعداد قابل ملاحظه کارگران در روسیه اتفاق بیافتد، بطوریکه به مدت فقط چند دهه روسیه توانسته بود به عنوان پنجمین قدرت صنعتی جهان شناخته شود.

فقط در مناطق قدیم صنعتی، گروه قابل توجهی از نسل دوم کارگران حضور داشتند. رشد پرولتاریا همچون انگلستان که  بطور تدریجی و طی قرنها  شکل گرفته بود، صورت نگرفت، بلکه با یک جهش سریع که با قطع شدن تمام روابط قدیمی  و ورود به یک زندگی کاملا جدید و بیگانه را با خود داشت. بی ریشگی کارگران بهترین زمینه برای پرورش  خلق و خوی رادیکال آنها بود. تعداد کارگران صنعتی در سال ۱۹۱۷  سه میلیون وپانصد هزار نفر بود. البته این تعداد در مقایسه با دهقانان، که  ۸۰ درصد از جمعیت را تشکیل می دادند، ناچیز بود،

وقتی که ما حضور کارگران را در چند  مراکز صنعتی  بزرگ و تجمع شان را در پایتخت سیاسی مانند مسکو و پتروگراد در نظر می گیریم، براستی اهمیت آنها بزرگ بود.  تمرکز صنعت در این مناطق و تمرکز تعداد زیاد کارگران زیر یک سقف،  یک نتیجه از امتیاز عقب ماندگی بود. و این مزیت را به صاحبان صنعت داده بود  که آنها به اشکال جا افتاده پایبند نبودند و قادر به وارد کردن جدیدترین نو آوری ها  در سازماندهی و فن آوری بودند، اما درعین حال طبقه کارگر روسیه را پذیرای سوسیالیسم آنهم از انقلابی ترین نوع آن کرد.

انقلاب اکتبرو ولادیمیر لنین

بلشویکها و منشویکها: یکی از مهمترین تصمیماتی که بلشویکها به رهبری داهیانه لنین کبیر اتخاذ کردند، در مورد چشم انداز انقلاب اکتبر و اختلاف آنها در این رابطه با منشویکها بود که بر این باور بودند که انقلاب در راه از نوع دمکراسی بورژوایی بوده که با کنار گذاردن رژیم کهنه فئودال، زمینه جهت گسترش سرمایه داری فراهم خواهد گردید. به همین دلیل آنها تاکید  می کردند که در این انقلاب، کارگران مجبورند به هژمونی بورژوازی گردن بگذارند، اما بلشویکها برعکس، بر این باور بودند که بورژوازی لیبرال نمی تواند انقلاب را رهبری کند، چرا که به زمینداران و امپریالیسم وابسته است.

بورژوازى کلیه کشورهاى بزرگ امپریالیستى، اعم از انگلستان، فرانسه، آلمان، اتریش، روسیه، ایتالیا، ژاپن و ایالات متحده‌ی امریکا، به ‌قدرى جنبه‌ی ارتجاعى به‌خود گرفته و به ‌قدرى براى احراز سلطه بر جهان به ‌تلاش افتاده است که هر گونه جنگى از طرف بورژوازى این کشورها فقط می‌تواند جنگى ارتجاعى باشد.

بخشی از خاطرات لئون تروتسکی از روز ۲۵ اکتبر ۱۹۱۷

…دﺷﻤﻨﺎن ﺟﺮأت ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺷﺪن در ﺧﻴﺎﺑﺎن را هم ﺑﻪ ﺧﻮد ﻧﻤﯽ دهند. ﺁﻧﻬﺎ در ﺳﻮراخ های ﺧﻮد ﻣﯽ ﺧﺰﻧﺪ. ﺧﻴﺎﺑﺎن از ﺁن ﻣﺎﺳﺖ. ﮐﻤیسرهای ﻣﺎ ﺑﺮ همه راﻩ هاﺋﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺘﺮوﮔﺮاد ﻣﯽ رود ﻧﻈﺎرت دارﻧﺪ. ﺷﺎﮔﺮدان ﻣﺪرﺳﻪ ی ﻧﻈﺎم و ﺗﻮﭘﺨﺎﻧﻪ، دﻋﻮت ﺣﮑﻮﻣﺖ را اﺟﺎﺑﺖ ﻧﮑﺮدﻧﺪ. ﻓﻘﻂ ﺗﻌﺪاد ﻗﻠﻴﻠﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ از ﻗﺮﻗﯽ ﮐﻪ ﻣﺤﺎﻓﻈﺎن ﻣﺎ ﺑﻮﺟﻮد ﺁوردﻩ ﺑﻮدﻧﺪ ﺑﮕﺬرﻧﺪ. ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﻣﺴﻴﺮ ﺁﻧﻬﺎ را ﺗﻌﻘﻴﺐ ﻣﯽ ﮐﺮدم. ﺧﺘﺎم ﮐﺎر ﺁﻧﻬﺎ اﻳﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﺎﻧﯽ ﺑﻪ اﺳﻤﻮﻟﻨﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎدﻧﺪ. ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻣﻮﻗﺖ ﺑﻴﻬﻮدﻩ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﻳﺎری ﻣﯽ ﮔﺸﺖ. زﻣﻴﻦ زﻳﺮﭘﺎﻳﺶ ﻣﯽ ﻟﺮزﻳﺪ.

ﮔﺮوﻩ ﻧﮕﻬﺒﺎن ﺧﺎرﺟﯽ اﺳﻤﻮﻟﻨﯽ، ﺑﻪ وﺳﻴﻠﻪ ی ﺗﻔﻨﮕﺪاران ﺗﺎزﻩ ای ﺗﻘﻮﻳﺖ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ. راﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎم ﺑﺨﺶ های ﺁﻣﺎدﮔﺎﻩ ﻣﺮﺗﺐ ﺑﺮﻗﺮار اﺳﺖ. دﺳﺘﻪ های ﻣﺮاﻗﺐ در همه هنگها ﭼﺸﻢ ﺑﺮ هم ﻧﻤﯽ ﮔﺬارﻧﺪ. ﮐﻤﺴﻴﺮها در ﺣﺎل ﺁﻣﺎدﻩ ﺑﺎﺷﺪ هستند. ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﺎن همه ﮔﺮوﻩ های ﻧﻈﺎﻣﯽ در اﺳﻤﻮﻟﻨﯽ و در اﺧﺘﻴﺎر ﮐﻤﻴﺘﻪ ﻧﻈﺎﻣﯽ اﻧﻘﻼﺑﯽ هستند. ﮔﺮوﻩ های ﻣﺴﻠﺢ از اﮐﻨﺎف ﺷﻬﺮ ﺑﻪ راﻩ اﻓﺘﺎدﻩ اﻧﺪ و زﻧﮓ های ادارات دوﻟﺘﯽ را ﺑﻪ ﺻﺪا در ﻣﯽ ﺁورﻧﺪ و ﺁﻧﻬﺎ را اﺷﻐﺎل ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﻳﺎ اﻳﻦ ﮐﻪ زﻧﮓ ﻧﺰدﻩ وارد ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ. اﻳﻦ ﮔﺮوﻩ ها ﺗﻘﺮﻳﺒﺎً همه ﺟﺎ ﺑﺎ دوﺳﺘﺎﻧﯽ روﺑﺮو ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﺷﮑﻴﺒﺎ در اﻧﺘﻈﺎرﺷﺎن هستند.

در اﻳﺴﺘﮕﺎﻩ های راﻩ ﺁهن، ﮐﻤﻴﺴﺮهاﺋﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﻳﻦ ﻣﻨﻈﻮر ﺧﺎص ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺷﺪﻩ اﻧﺪ، ﺁﻣﺪورﻓﺖ ﻗﻄﺎرها را زﻳﺮ ﻧﻈﺮ دارﻧﺪ، ﺧﺎﺻﻪ ﺁﻣﺪورﻓﺖ ﻗﻄﺎرهای ﺣﺎﻣﻞ ﻧﻈﺎﻣﻴﺎن را. ﭼﻴﺰی ﮐﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﻧﮕﺮاﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ دﻳﺪﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﻮد. همه ﻧﻘﺎط ﻣﻬﻢ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ دﺳﺖ ﻣﺎ در ﻣﯽ ﺁﻳﺪ، ﺗﻘﺮﻳﺒﺎً ﺑﯽ هیچ ﻣﻘﺎوﻣﺘﯽ، ﺑﯽ ﺟﻨﮓ و ﺟﺪال و ﺑﺪون ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ؛ ﺗﻠﻔﻦ زﻧﮓ ﻣﯽ زﻧﺪ: »ﻣﺎ اﻳﻨﺠﺎ هستیم.« همه ﭼﻴﺰ ﺧﻮﺑﺴﺖ. ﺑﻬﺘﺮ از اﻳﻦ ﻧﻤﯽ ﺷﻮد. ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺷﻮد از ﺗﻠﻔﻦ دور ﺷﺪ. ﺳﺮﺑﺎزان، ﻣﻠﻮاﻧﺎن و اﻓﺮاد ارﺗﺶ ﺳﺮخ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ دﺳﺘﻮری ﮐﻪ از اﺳﻤﻮﻟﻨﯽ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮد، ﺑﺪون هرج و ﻣﺮج، ﺑﺪون ﺗﺼﺎدم های ﺧﻴﺎﺑﺎﻧﯽ، ﺗﻘﺮﻳﺒﺎً ﺑﺪون ﺗﻴﺮاﻧﺪازی و ﺑﺪون ﺧﻮﻧﺮﻳﺰی، ادارات را ﻳﮑﯽ ﭘﺲ ازدﻳﮕﺮی اﺷﻐﺎل ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ.

ﺧﻮاهر ﻟﻨﻴﻦ، اﻟﻴﺎﻧﻮا، ﺳﺮاﺳﻴﻤﻪ ﻧﺰد ﻣﻦ ﺁﻣﺪ: “دان ﻣﺸﻐﻮل ﺳﺨﻨﺮاﻧﯽ اﺳﺖ، ﺷﻤﺎ را ﺻﺪا ﻣﯽ زﻧﻨﺪ.” دان ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺧﻔﻪ “ﻳﺎﻏﻴﺎن” را ﺳﺮزﻧﺶ ﻣﯽ ﮐﺮد و ﺷﮑﺴﺖ ﺣﺘﻤﯽ ﻗﻴﺎم را ﭘﻴﺶ ﮔﻮﺋﯽ ﻣﯽ ﮐﺮد. ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﺸﻮﻳﮏ ها و ﺳﻮﺳﻴﺎل ریووﻟﻮسیوﻧﺮها، ﺟﺒﻬﻪ ای اﺋﺘﻼﻓﯽ ﺗﺸﮑﻴﻞ دهیم. اﺣﺰاﺑﯽ ﮐﻪ دﻳﺮوز، ﮐﻪ ﻗﺪرت ﺑﻪ دﺳﺖ ﺷﺎن ﺑﻮد، ﻋﻠﻴﻪ ﻣﺎ ﺁن ﭼﻨﺎن هیاهو ﺑﻪ راﻩ اﻧﺪاﺧﺘﻪ و ﻣﺎ را رواﻧﻪ ی زﻧﺪان ﮐﺮدﻩ ﺑﻮدﻧﺪ، حالا ﭘﺲ از ﺁن ﮐﻪ ﺳﺮﻧﮕﻮن ﺷﺎن ﮐﺮدﻩ اﻳﻢ از ﻣﺎ ﺧﻮاﺳﺘﺎر همکاری و ﺗﻔﺎهم ﺷﺪﻩ ﺑﻮدﻧﺪ.

ﻣﻦ ﺑﻪ »دان« و در وﺟﻮد او، ﺑﻪ دﻳﺮوز اﻧﻘﻼب ﭼﻨﻴﻦ ﭘﺎﺳﺦ دادم:

ﺁﻧﭽﻪ رخ دادﻩ اﺳﺖ ﻗﻴﺎم اﺳﺖ ﻧﻪ ﻳﺎغیﮔﺮی. ﻗﻴﺎم ﺗﻮدﻩ ی ﻣﺮدم از ﺗﻮﺟﻴﻪ ﺑﯽ ﻧﻴﺎز اﺳﺖ. ﻣﺎ ﻧﻴﺮوی اﻧﻘﻼﺑﯽ ﮐﺎرﮔﺮان و ﺳﺮﺑﺎزان را اﺳﺘﺤﮑﺎم ﺑﺨﺸﻴﺪﻳﻢ. ﻣﺎ ارادﻩ ی ﺗﻮدﻩ ی ﻣﺮدم را ﺑﺮای ﻗﻴﺎم ﺁﺷﮑﺎر، ﻓﻮﻻدﻳﻦ ﺳﺎﺧﺘﻴﻢ. ﻗﻴﺎم ﻣﺎ ﭘﻴﺮوز ﺷﺪ. و ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﻣﺎ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎد ﻣﯽ ﺷﻮد: از ﭘﻴﺮوزی ﭼﺸﻢ ﺑﭙﻮﺷید و راﻩ ﻣﺴﺎﻟﻤﺖ و ﻣﻮاﻓﻘﺖ ﺑﭙﻴﻤﺎﺋﻴﺪ. ﺑﺎ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ؟ ﺷﻤﺎ ﭘﺪﻳﺪﻩ  اﻧﻔﺮادی ﺧﻮاری هستید، ﺷﻤﺎ ورﺷﮑﺴﺘﮕﺎﻧﻴﺪ، ﻧﻘﺶ ﺗﺎن ﭘﺎﻳﺎن ﻳﺎﻓﺘﻪ است. ﺑﺮوﻳﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎﺋﯽ ﮐﻪ از اﻣﺮوز ﺟﺎی ﺷﻤﺎﺳﺖ: زﺑﺎﻟﻪ دان ﺗﺎرﻳﺦ.« اﻳﻦ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻮد در ﮔﻔﺘﮕﻮﺋﯽ ﺑﺰرگ ﮐﻪ از ﺳﻮم ﺁورﻳﻞ ﺁﻏﺎز ﺷﺪﻩ ﺑﻮد؛ در روز و ﺳﺎﻋﺘﯽ ﮐﻪ ﻟﻨﻴﻦ ﺑﻪ ﭘﺘﺮوﮔﺮاد وارد ﺷﺪﻩ ﺑﻮد.

دلایل مهم پیروزی نیروهای ارتش سرخ بر قوای سفید:

۱- حمایت بی دریغ کارگران از انقلاب، و گرنه چه دلیلی داشت که این انقلاب پیروز شود؟  ۲- حمایت دهقانان از انقلابیون، چرا که آنها می دانستند در صورت شکست انقلاب، زمین هایشان را از دست خواهند داد و چه بسا توسط زمینداران و طرفداران رژیم سابق قتل عام شوند. ۳- حضور ارتش سرخ در قلب روسیه و برخورداری از قطار جهت حمل و نقل نظامی.۴-  پراکندگی قوای سفید و نداشتن خط ارتباطی بین آنها، بطوریکه ژنرال دینیکین در جنوب، آدمیرال کولتشاک در سیبری وژنرال اودنیتچ در  بالتیک مستقر بودند و ارتش سرخ قادر بود آنها را که از هم جدا افتاده بودند، یک به یک شکست دهد. ۵- وابسته بودن نیروی ضد انقلاب سفید به کمکهای مردد خارج.

لنین کبیر و مسئله ملتها

یکی از مهمترین مسائلی که انقلاب اکتبر به رهبری لنین کبیر به آن پاسخ داد، مسئله ملتها بود، و آن به رسمیت شناختن حق ملل در تعیین سرنوشت خود بود. قبل از انقلاب، تمام ملتهای پهناور روسیه، تحت سلطه رژیم تزار بودند. بعد از انقلاب روسیه با اتحاد ملتها، روسیه به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تبدیل شد، بطوریکه پس از فروپاشی آن نظام، اکثر ملتها بدون تنش های وحشتناکی که در کشورهای کاپیتالیستی شاهد آن هستیم، بصورت کشور مستقل حضور یافتند. همین امروز برخورد رژیمهای ترکیه، ایران، عراق و سوریه با ملت کورد، رژیم اسرائیل با ملت فلسطین، رژیم سریلانکا با ملت تحت ستم تامیل که با سرکوب وحشیانه، نسل کشی و قتل عام انسانهای بی گناه پاسخ می دهند، برخورد تمدن کاپیتالیستی را با مسئله ملی به نمایش می گذارد.

 براستی اگر بورژوازی توانایی و صلاحیت رهبری انقلاب روسیه را داشت، چرا نتوانست قدرت سیاسی و بدنبال آن هژمونی خود را بر انقلاب روسیه حفظ کند؟ آن دمکراسی بورژوایی که دشمنان لنین برایش هورا کشیده، سینه چاک می کنند و ظاهرا خود را به نادانی زده، فراموش می کنند که ۲ جنگ  خانمانسوز امپریالیستی اول و دوم با آن همه فجایع انسانی و ایجاد کوره های آدم سوزی و بکارگیری بمب اتم در هیروشیما و ناکازاکی  توسط همین بورژوازی امپریالیستی به وقوع پیوست. بیش از بیست میلیون تنها اتباع شوروی توسط  بورژوا فاشیستهای وحشی آلمانی کشتار و قتل عام شدند. آقایان از کدام دمکراسی بورژوایی دم می زنید؟ در حالی که احزاب بورژوا لیبرال بر طبل جنگ می کوبیدند، چپها و سوسیال دمکراتها نیز خواهان دفاع از بورژوازی خودی بودند.

راه رشد غیر سرمایه داری: یکی از مسائلی که دشمنان لنین، بصورت ناشیانه پیش می کشند، موضوع راه رشد غیر سرمایه داری است. در واقع حرف دل این جماعت که ضد حاکمیت طبقه کارگرمی باشند، مخالفت خود با لنین کبیر را درهمسو نشدن با منشویکها وعدم پذیرش هژمونی بورژوازی را پنهان می کنند. با بی شرمی تمام آموزگار انقلابی پرولتاریا را به رویزیونیست های ضد انقلاب می چسبانند.

و اما نظریه لنینی رشد غیر سرمایه داری در کشورهای کم رشد:

با توجه به پیروزی پرولتاریای روسیه و شرایط جدید تناسب قوا در صحنه جهانی،

لنین در کنگره دوم کمینترن در ژوئیۀ ۱۹۲۰ در این باره چنین می گوید:

«نظریه لنینی رشد غیر سرمایه داری در کشورهای کم رشد با پیروزی انقلاب توده ها در همراهی با کمونیست ها ، اهمیّت فراوانی کسب کرده است. «طرح موضوع به این صورت است: آیا میتوانیم این نظر را صحیح بشمریم که مرحله سرمایه داریِ رشدِ اقتصاد برای آن خلق های عقب مانده که اکنون آزاد میشوند و در بین آنها، اکنون پس از جنگ، جنبش ترقیخواهانه مشاهده میشود ناگزیر است؟ پاسخ به این سئوال منفی است. اگر پرولتاریای انقلابی پیروزمند بین آنها دست به تبلیغ بزند و حکومت شوروی با کلیه وسائل که در اختیار دارد بیاری آنان بشتابد در آن صورت فرض این نکته، صحیح نیست که مرحله سرمایه داری برای خلق های عقب مانده ناگزیر است» («اسناد و دیدگاه ها»، ص. ۵۲۴ – ۵۲۳). براستی اگر لنین  که آرشیتکت انقلاب اکتبر نیز لقب گرفت، بزعم مخالفانش مدافع تز رویزونیستی و ضد انقلابی راه رشد غیر سرمایه داری بود، چرا با آن درایت بالایی که داشت، با تزار همکاری نکرد و مبلغ و مدافع باصطلاح راه رشد غیر سرمایه داری با وجود حکومت تزار و یا دولت موقت نبود؟!!!

عدم پیشبرد مبارزه طبقاتی و عدم طرد گرایشات ضد سوسیالیستی، راه را برای حضور  رویزیونیسم در حزب کمونیست هموار کرد. رویزیونیسم خروشچفی پس از مرگ رفیق استالین، در کنگره ۲۰ و ۲۲، با تصویب تزهایی که هیچ سنخیتی با انقلاب سوسیالیستی نداشت،  قدرت خود را در حزب کمونیست شوروی تحکیم بخشید. رویزیونیستها با ارائه تزهائی چون “راه رشد غیر سرمایه داری”،  خط بطلان بر ضرورت مبارزه طبقاتی، دیکتاتوری پرولتاریا و اعمال قهر انقلابی کشیده، درعمل،  آشتی و سازش طبقاتی را تبلیغ می کردند.  همکاری حزب توده با رژیم دینی و سرمایه داری هار وجنایتکار جمهوری اسلامی پراتیک این تز را به نمایش گذاشت. در این تز مهم نبود که رژیم، نیروهای انقلابی، کارگران، زنان، خلقهای تحت ستم، اقلیتهای دینی و….را کشتار و سرکوب می کند، آنچه که اهمیت داشت، سطح بالای قراردادهای اقتصادی با اتحاد شوروی بود و حزب توده در ترغیب و میل به این سیاست از جانب رژیم، از هیچ همکاری با این جانیان کوتاهی نمی کرد. سیاست احزاب برادر نیز به همین شکل، در سرپوش گذاشتن بر سرکوب، فریب و فشار طبقه حاکمه خودی بر علیه کارگران و ترغیب به بستن قرارداد با دولت شوروی نمایان می شد.

در نهایت روند دیالکتیکی رویزیونیسم بسان عنصری غیر خودی همچون بیماری سرطان آنچنان رشد کرد که با ظهور گورباچف و بوریس یلتزین ضد کمونیست همچون تیر خلاص بر پیشانی سوسیالیسم واقعا موجود زده شد، که سر انجام نه از تاک نشان ماند و نه از تاکستان.

نتیجه: مارکس بطور آشکار خواهان ویرانی نظام سرمایه داری، تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، اعمال دیکتاتوری ، آنهم دیکتاتوری بسیار قوی برای از میان بردن سریع و در هم شکستن بازمانده های نظم کهن بود.

بنابر این  به مغرضانی که لباس مارکسیسم به تن کرده، دون کیشوت وار با شمشیر چوبین خود وارد کارزار با لنین و حزب بلشویک شده و دستاوردهای درخشان پرولتاریای جهانی را مورد حمله قرار می دهند، باید گفت، جوهر انقلابی اندیشه های مارکس و انگلس در رابطه با تسخیر قدرت سیاسی و اعمال دیکتاتوری پرولتاریا چه در انقلابات ۱۸۴۸ در اروپا و چه در دولت کارگری کمون پاریس، به اندازه کافی گویا بوده و نیازی به تفسیر و تاویل نمی باشد. این  شیادان بیهوده در صدد القای نظرات ضد مارکسیستی خود می باشند.

طبقه کارگر روسیه به رهبری لنین کبیر با تسخیر قدرت سیاسی و اعمال دیکتاتوری پرولتاریا، هسته اصلی اندیشه های مارکس و انگلس را در انقلاب کبیر اکتبر به نمایش گذاشتند. آنها از شکست کمون پاریس درس گرفته بودند و بدون وسواسهای وجدانی و خیرخواهیهای ساده لوحانه کموناردها،  ژنرال تی ار های سفید را در ورساهای روسیه مورد حمله قرار داده و تار ومارشان کردند.

همانگونه که اشتباهات فاحش کمون پاریس،  زمینه ساز شکست و در نهایت قتل عام کموناردها را فراهم کرد، اشتباهات فاحشی که طبقه کارگر شوروی مرتکب شد نیز سر آغاز شکست انقلاب را فراهم کرد. کارگران بار دیگر انقلاب سوسیالیستی خود را  سازماندهی کرده و به پیش خواهند برد، با اندوخته عظیم  تجربه تاریخی گرانبها. ممکن است دچار اشتباهاتی بشوند اما قدر مسلم  این است که آن اشتباهاتی را که کموناردها و بلشویکها مرتکب شدند را هرگز تکرار نخواهند کرد.

گرامی باد خاطره کموناردها و بلشویکهایی که با  انقلاب، تلاشهای عظیم خود و فدائی گری، تاریخ انقلاب کارگران را ساخته و تجربیات گرانبهایی را در اختیار کارگران این عصر گذاشته اند.