سپیده ٨ مارس

سپیده ٨ مارس

انسوی بیهودگی زنی خمیازه های خسته اش رابرای کودکش می خواند

میان لالایی

وپستانهای دردهان بی رمق شب

تا سحر بر بالین گرسنگی سر می نهد

زنی شکسته در اینه ایی

گریزان از خود

برلبانی که زخمها روئیده اند

میان بی تفاوتی گم می شود

مردانی که به جنگ مهتاب امده اند

پشت این شب وحشت

چه ستاره های میریزند

وقتی زنی

طلوع می کند

خشت

خشت ،کوره ها

بر فصلهای ستم می پزن

قالی چه ها

شوق چشمان را باخود می برد

اما انگشتان زخم خورده هنوز بر تارها می نوازد

زنی بغض زمانه رامیحواند

میان دشتهای گسترده

وسادگی واژه ها

برگیسوان پژمرده اش

باد

سرود رهایی را شانه می کند

زنی از انسوی حقیقت امده

برشانه های استوار

ونگاه گرم اعتماد

می اندیشد،همچون

دریچه ای بر ذرهای افتاب

زنی در انسوی شب

میان هلهله ها

وسایه های تعرض

به جستجوی امنیت می شتابد

به پنجره ها می اندیشد

پرده زوحشت می افتد

وعریان شب

در چشمان هوس می ترکد

دیگر زمین ارزوی رقص نخواهد کرد

ونگاه عاشقانه ای دل را با خود به ارامش نخواهد برد

زنی میان دود و اتش

شعله ها را زبانه می کشد

زنی در ته دریا

به ماهی ها خیره شده

زنی پشت مرزهای سرمایه

خون دامانش را

رها نمی کند

زنی بی پنا هی اش را باور ندارند !

زمان می گذرد

بر تن فصلهای شکوفه

دوباره عشق می روید

زنی در خود زندگی را مصلح کرده

انقلاب درچشمانش فواره میزند

زنی در سنگر ارزوهایش

رعد اسا مارش رهایی را می خواند

زنی!

برفراز فتح خویش

فردای نوین را می سازد …

۴ مارس ۲۰۱۶