مفهوم طبقاتی ٨ مارس

دیری است که مفهوم روز جهانی زن،  از گوهر انقلابی خود خالی شده، آیین گردیده، و تهی از  آن هدف و موضوعیت و وظیفه ای که در آغاز داشت. در غفلت ما، آن مفهوم انقلابی، به ایدئولوژی فمینیسم تبدیل شده و فمینیست ها، آن را سِتروَن کرده اند. بی مرز طبقاتی، «همه با هم»، تجریدی، سرشت طبقاتی اش را در هم ریخته اند تا تضاد آنتاگونیستی سرمایه دار و کارگر نادیده گرفته شود؛ به آن هدف که دیگر مبارزه ی انقلابی کار علیه سرمایه و فروکوبیدن فرمانراوایی سرمایه داران و حکومت هایشان در میان نباشد. ضرورت اعلام تاریخی چنین مفهومی، اعلام مبارزه ای پویا و پیوسته و حضور آگاهانه و سازمانیافته ی زنان و مردان هم طبقه برای رسیدن به رهایی انسان بود. زنان کمونیستی همانند روزا لوکزامبورگ، کلارا زتکین، الکساندرا کولنتای، النور مارکس ها و کروپسکایاها، و مردانی همانند انگلس، مارکس، آگوست بِبِل ها و لنین ها، ستم برزنان در جامعه سرمایه داری را نه موضوعی تجریدی و عام و جدا از مناسبات تولیدی حاکم، بل که موضوعی طبقاتی و مشخص می دیدند. مانیفست کمونیست، در آنجا که به موضوع زن و خانواده در جامعه بورژوایی و کمونیستی می پردازد، اعلام مبارزه و برنامه ی چنین روی کردی برای رهایی است. کارزار ۸ مارس، کارزاری یک روزه نبود و نیست که با بیانیه و قطعنامه ای روی کاغذ، یا مجازی در شبکه های هوا، بیان شود و پایان یابد. بنا نبود که آن ۸ مارس، سنتی شود، انتزاعی و بسان برگزاری یادبودی برای یک روز. همان برخوردی که با روز اول ماه مه، روز کارگر شد، ۸ مارس نیز بسان سالروز یاد یکی از مشاهیر و از دنیا رفته گان و یا روز عید پاک و «والنتاین» به یک برگزاری بی زیان برای سرمایه داری تبدیل شد. مراسمی برگزار می شود و شاید که سمینارهایی و گاهی نیز آکسیونی و نه فراتر. بقیه بهره برداری عملی و مسخ هشتم مارس را تا ۸ مارس دیگر به فمنیست ها وامی گذاریم.

کیفرخواست ۸ مارس

هشتم مارس، ادعانامه و کیفرخواستی است، علیه مناسبات و مالکیت خصوصی؛ فراخوانی با خواست های مشخص و طبقاتی و حقوقی که باید باز پس گرفته شود. هشتم مارس در آغاز سپهر ضروری یک تئوری که باید مادیت می یافت و به تسخیر مناسبات حاکم نشانه رفته بود. سخن از اسارت نیمی از جامعه ی بشری داشت که اگر به آگاهی دست یابد، نقش تعیین کننده ای در مبارزه طبقاتی و رهایی تمامی بشریت دارد. زنان، همانند مردان در یک جامعه طبقاتیِ بنا شده بر نابرابری ها و ستمگری های طبقاتی، و در مناسبات شکل گرفته بر مالکیت خصوصی بر ابزارتولید، شرکت عملی دارند. هر فردی در چنین مناسباتی، چه مرد و چه زن، به طبقات و لایه های اجتماعی موجود در آن جامعه، وابسته و همبسته هستند. زنان، همانند مردان با جایگاه ها و خاستگاه های طبقاتی متضاد و آشتی ناپذیر با هم، یا در برابر هم، بخشی متحد و همگرا با طبقه ی برده دار جدید و بخشی در اتحاد با طبقه ی برده گان سرمایه و بخش هایی میان این دو طبقه، و بسته به دوری و نزدیکی با این دو طبقه اجتماعی، در کنش و واکنش های اقتصاد سرمایه داری، سوخت و ساز دارند. سخن گفتن از «درد مشترک»، به طور مجرد، یعنی انکار و لاپوشانی مفهوم طبقه و کارکرد مالکیت و مناسبات طبقاتی که یک سویش با  استثمارگری خشونت بار سرمایه و در سوی دیگرش با کارگران بسان طبقه ی زیر استثمار ساختار یافته است. زنان حکومت شونده و برده و رنجبر و کارگر و نه زنان حکومتگر، در مناسبات طبقاتی از برده داری، فئودالیستی و سرمایه داری، پیوسته در آن دوران ها، در درازای تاریخ، زیر ستم دوگانه ی طبقاتی و جنسیتی ستم کشیده و رنج می برند. زن بورژوا با به دست آوردن حق رای (سافراژ= (Suffrage و آزادی و نه رهایی در همین جامعه ی سرمایه داری که پیشتاز و پرچمداری چنین کارزار ضروری و  مقدماتی در سده های ۱۹ و ۲۰ نیز زنان سوسیالیست و کمونیست بودند. در این برهه، زنان بورژوا و خرده بورژوای مرفه، دیگر نه درد مشترک و نه سخن مشترکی با زنان حکومت شونده و کارگر دارند.

فمینیسم پوپولیستی

هنگامی که از نابرابری های موجود بین زنان و مردان، از پدرسالاری، از حقوق نابرابر در یک جامعه، در کار و آموزش، خشونت خانگی، مسئولیت هایی همانند کارخانه گی و نگهداری بچه، از ستم و آپارتاید جنسیتی که جامعه سرمایه داری به دوش زنان افکنده، سخن گفته می شود، دادخواست زنان حکومت شونده را اعلام می کنیم با درد مشترک. فمینیست، با انکار مفهوم طبقه و زنان کارگر و زحمتکش، با کاربرد انتزاعی (آبستراکت) «زن»، مادیت مشخص(کانکرِت) زنان کارگر و فرودستان جامعه را با شعبده بازی، چشم بند می زند. زنان در جامعه ی طبقاتی بسته به جایگاه و خاستگاه طبقاتی خویش، دارای خواست ها، هویت و وابستگی های طبقاتی خود هستند. سخن گفتن از زن به صورت نامشخص و عام و همه باهمی و پوپولیستی، کاهش دهی این مفهوم انقلابی به یک «امت»، صنف، سکت و یا پیروان یک مذهب و یا ملت می باشد. چگونه می توان زنان حکومتگر، زنان دارای مالکیت، زنان بورژوا و فرادست و بی درد و دارا و بهره کش را با زنان کارگر و زحمتکش فاقد هرمالکیت و حقوق اجتماعی در یک کیسه ریخت و همسان شمرد! فمینیسم، به مناسبات طبقاتی، به بهره کشی، به جایگاه طبقاتی  در تولید و توزیع درآمد و ارزش افزوده، به مالکیت خصوصی و قدرت سیاسی آن، نه تنها تضادی ندارد، بل که بر این مناسبات ضد انسانی پرده ساتر می کشد. و به این گونه است که زنان تهی دست و کارگر و محروم مانده از حقوق انسانی، با سلاح ایدئولوژیک فمینیسم، همچنان زیر ستم می مانند. تا زمانی که سرمایه‌داری حاکم است، زنان فاقد مالکیت و محروم، همچنان به بازتولید سرمایه و انباشت و بازتولید خود محکوم هستند. پوپولیسم فمینیستی، سرچشمه همه ی ناهنجاری ها و نابرابری های اجتماعی و بنیاد ستم و بهره کشی از زنان را انکار می کند و به جای ریشه ی  تضاد طبقاتی، نظریه ی کاهش گرایانه (رداکشنیسم)  مردسالاری و زن، برجسته می شود و غلبه بر سالاری بالایی ها را «خواست مشترک» همه گانی می شمارد. این ایدئولوژی بورژوایی، بالاترین خواست و رهایی زنان و جامعه را برابری تمامی زنان با مردان (با چشم پوشی از تضاد طبقاتی و مالکیت و حکومت) در «تمامی شئون»، یعنی برخورداری از حق مالکیت، حق استثمار، حق حکومت ووو در همین مناسبات ضد انسانی وانمود می کند. نگاه فمینیسم، به بالا دوخته شده، به فرادستان، به مالکیت و قدرت سیاسی و به دستیابی برابر با مردان در سرمایه، استثمار و حکومتگری چشم دارد.

ریشه ستم جنسیتی

ریشه  اصلی سرکوب و ستم بر زنان در مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است، مرد سالاری خود برآمد چنین مالکیتی است. زن در تمامی تاریخ  و دوران های مناسبات طبقاتی، ابزار تولید به شمار می آمده، و در مناسبات سرمایه داری است که برای نخستین بار، زن افزون ب بر ابزار تولید بودگی و بیش از دوران برده داری و فئودالی به کالا تبدیل شده و خود و نیروی کار او در بازار  کار، به صورت کالای انبوه به خرید و فروش گذارده می شود. با پیدایش مالکیت خصوصی، و بسان یک ضرورت و ابزار فرمانروایی این مناسبات، حکومتِ طبقه حاکم برپا شد و در همین مناسبات، خانواده و مالکیت بر خانواده و مردسالاری پدیدار می شود. ازاین دیدگاه، سرچشمه ی سرکوب و ستم بر زنان نه در بیولوژی و آناتومی آنان، بل که در شرایط اجتماعی و مناسبات طبقاتی است. در کلان ها  و کمون های اولیه ی جامعه بشری، تقسیم کار بین زنان و مردان به وجود آمد، اما از فرودستی و سرکوب زنان نشانی نیست. در این دوره، مردان و زنان از حقوق برابر برخوردار بودند، از نابرابری اجتماعی و برتری جنسیتی اثری نیست و زنان، در یک دوره ی سرنوشت ساز و حساس تاریخی که بود و نبود و ماندگاری یا نابودی کمون اولیه در میان بود، نه فرمانروایی و نه زن سالاری، بل که رهبری جامعه را به عهده دارند.

با برقراری مناسبات برده داری، بسان نخستین جامعه طبقاتی، سلطه ی حق پدری و مالکیت و سلطنتِ مردانه برقرار می شود. اسطوره ی آدم و حوا در دین های ابراهیمی  از زنی روایت دارد که در جستجوی میوه ی خرَد و شناخت، دستور خدایی را زیر پا می گذارد، مرد را به این نافرمانی می کشاند تا به دو درخت ممنوعه ی بهشتی، که آگاهی و عمر جاودانه می بخشند نزدیک شوند و خود تجربه گرِ آزمون و خطای خود باشند. به این گونه، نخستین پوزیتویست های پیشرو و تن ناسپاران انقلابی روی زمین پدیدار می شوند. زن پرچمدار چنین طغیانی است. از همین روی توسط خدای مردانه، مجازات می شود، در تمامی عمر و نه تنها حوّا که همه زنان تا هرآنجا و آن زمان که اثری از جامعه بشری باقی است. از همین روی در روایت های دین آوران، به ویژه قرآن و محمد و امامان شیعه و شریعتمدارانی همانند امام محمد غزالی و باقر مجلسی ها، زنان، جنسیت دوم و ناقص شمرده می شوند، و محکوم به «ضعیفگی»، با دردهای ماهانه، و حمل ۹ ماهه و زایش و درد جانکاه. و بنا به شرع اسلام «ماده ۳۰۰ – دیه قتل زن مسلمان خواه عمدی خواه غیرعمدی نصف دیه مرد مسلمان است». و «قطع بیضه ی چپ، دو ثلث» دیه یک مرد. ماده ۲۹۷ قیمت مرد را برابر با «دویست گاو سالم و بدون عیب که خیلی لاغر نباشند» معین کرده و زن با صد گاو برابر شناخته می شود. در اسلام محمدی و ایران، قیمت زن، یک سوم کمتر از بهای بیضه ی چپ مرد ارزش گذاری می شود.از این روی، به سادگی می توان معیار ستم و ارزش گذاری و نگاه به زن در جامعه های اسلامی را ارزیابی کرد و ستم دوگانه ی طبقاتی با حاکمیت ایدئولوژی مذهبی و داعشیسم مانند ایران، بر زنان را دریافت. برای رهایی از چنین قوانین الهی و طبقاتی آیا راهی جز سرنگونی چنین مناسبات طبقاتی و حکومت طبقاتی در پیش روی می بینیم! آیا با میلیون ها طومار به مجریان و حاکمان چنین قوانینی، با برداشتن روسری، آن هم یواشکی می توان به آزادی رسید؟

بنا به کتاب دینی یهود، در تورات به زن فرمان داده می شود که: «میلت به شوهرت باشد، زیر او به تو فرمان براند». در کتاب های دین های سه گانه ی ابراهیمی، یعنی یهودیت (تورات)، مسیحیت (انجیل) و اسلام (قرآن)، قهارترین جلوه و خود آفرینی مرد، درهویت یهوه، پدر و پسر و الله مردانه معرفی می شود، که فرمانروا و مالک همه چیز روی زمین و ماورا زمین است و اوست که فرمان می راند و سرنوشت همه را به دست دارد. زنان به وسیله خدای این سه دین، بنا به آن افسانه ی ساختگی گناه ازلی دوران برده داری، محکوم به کیفر هستند، و  موجوداتی پست و نا برابر با مردان شمرده می شوند. در تمامی این دین ها، مادران و زنانِ پیامبران، یا بی نشانه  و «بی مقدارند»، یا زنانی همانند صفورا، زن موسی، و مریم مادر مسیح، و نیز زنان محمد و دختران آنها، وظیفه ا ی جز زایش، پرورش بچه و همخوابگی و تولید مرد و وسایل تولید ندارند. مریم مادر عیسی پس از عیسی حذف می شود و حتا در تثلیث «اَب و ابن و روح القدس»، نقطه ای نمی یابد. در تورات از صَفوراً (زیپوره) به معنی(گنجشک ماده)  تنها نشانه، آن است که او برای موسی دو پسر زایید و دعوای خدا و موسی را در صحرای سینا با ختنه کردن پسر خود، فیصله می دهد.( «و واقع شد در بین راه که خداوند در منزل بدو [ موسی که به ماموریت برای ارشاد فرعون راهی مصر بود و خداوند به ناگهان ختنه نبودن وی را به یاد آورد] برخورده، قصد قتل وی نمود. آنگاه صفوره سنگی تیز گرفته، غلفه پسر خود را ختنه کرد و نزد پای وی [موسی] انداخته، گفت: تو مرا شوهر خون هستی. پس او وی را رها کرد:» خروج ۴: ۲۴ – ۲۶٫)

قرآن و زن

شرایط زنان در ایران در مناسبات سرمایه‌داری و اید‌ئولوژی دینی، با بسیاری از آیه‌های قرآنی از جمله سوره نساء آیه  ۳۴ مشروعیت می‌یابد:  بنا به این آیه  مردان بر زنان مسلط  شمرده شده. این  یک حکم ضد بشری و ریشه در مالکیت خصوصی دارد با افزون بر هزاران سال پوسیدگی و ضد انسانی. این حکم حکومتی در ایران، مالکیت مردان بر زنان و حاکمیت طبقه ای بر طبقه دیگر را توجیه می کند. این یک فرمان دوران برده‌داری است. در ایران، از آنجایی که حکومت سرمایه داری با ایدئولوژی  ضد انسانی- مذهبی حاکم است، ستم هزاران ساله  برزنان  ادامه یافته و زنان،‌ داغ بردگی  و مُهر گناه ازلی و ابدی برپیشانی دارند. و به همین هدف، قرآن سرشار از آیه های اسارت، تبعیض و سرکوب علیه زنان است. سوره بقره (ماده گوساله) آیه ۲۲۳ صفحه ۳۶، «زنانتان کشتزار شما هستند. هرجا که خواهید به کشتزار خود درآیید.» و سوره النساء (زنان) آیه ۳۴ فرمان داده می شود: «… و آن زنان را که از نافرمانیشان بیم دارید، اندرز دهید و از خوابگاهشان دوری کنید و بزنیدشان.» در این آیه (۱) به سلطه ی مردان و ستم پذیری زنان فرمان داده شده(۲) این چیرگی را فرمان الهی و ذاتی مردان می شمارد و بی مقداری زنان را روا می داند (۳) دلیل دیگر این برتری، نفقه (پول) و یا هزینه است بخور ونمیر که مردان برای گذران زندگی زنان می دهند تا از آنان بهره کشی و استفاده جنستی و «تمتع» جویند (۴) این رابطه، رابطه ای الهی، مردانه و سلطه گرایانه و به اراده ی الهی، برتری یکی بر دیگری است (۵) مردان مجازند که با مشاهده نافرمانی (نشوز) و تن ناسپاری زن به همخوابگی با مرد به هر سبب، با سه روش قرآنی زن، را تنبیه کنند، با سرزنش و اخطار، با کتک زدن و با همبستر نشدن و در فرمانی دیگر بنا به آیه های قرآنی به زندانی کردن در خانه تا پایان عمر محکوم سازند.

سوره نساء (زنان) آیه ۲۵ که «پلی گامی« یعنی چند زنی و برده داری را فرمان می دهد: «هرکس را که توانگری نباشد تا آزاد زنان مومنه را به نکاح خود در آورد از کنیزان مومنه ای که مالک آنها هستید به زنی گیرد. و خدا به ایمان شما آگاه تر است. همه از جنس همدیگرید. پس بندگان را به اذن صاحبانشان نکاح کنید (نکاح دارای معنی زشتی است) و مَهرشان را به نحو شایسته ای بدهید. و باید که پاکدامن باشند نه زناکار و نه از آنها که به پنهان دوست میگیرند. و چون شوهر کردند، هرگاه مرتکب فحشا شوند شکنجه آنان نصف شکنجه آزاد زنان است. و این برای کسانی است…»

سوره نساء آیه ۲۴: نکاح زنان محصنه ( شوهر دار) بر شما حرام شده اند، مگر آن زنان شوهرداری که به تصرف شما ( غنایم جنگی، اسیران و زندانیان سیاسی) درآمده و مالک شده اید. از کتاب الله پیروی کنید. به علاوه این زنان ( متصرفی و غیر متصرفی ) برای شما حلال است هر زنی دیگر را با مال به طریق زناشویی بگیرید و نه به طریق زنا. پس چنانکه شما از آنها تمتع جستید و بهره مند شدید، آن حق معین که مزد آنها است به آنها بپردازید. و باکی نیست بر شما که پس از تعیین فریضه ( پول و یا مهر تعیین شده و.. .) دبه چیزی با هم تراضی کنید ( با چیزی راضی اش کنید) . هر آینه الله دانا و حکیم است.»

این تنها آیه ای در قرآن است که برمبنای دستور «تمتع» (استفاده جنستی) و دادن «مزد» این بهره مندی، موضوع صیغه و خودفروشی و اجاره دهی تن و جان از چند دقیقه تا چندین سال، زنان بی پناه و به فلاکت نشانیده شده مناسبات طبقاتی را رواج می دهد و دراسلام و به ویژه بین شیعیان، صیغه، مشروعیت می یابد. در این آیه ی قرآنی، اسارت زنان بسان برده و  «غنایم جنگی» و مالکیت و تصرف و تجاوز و حلال بودن، مشروعیت می یابد و مجاز شمرده می شود. از همین روی آنچه به زنان اسیر و مبارز در زندان های حکومت اسلامی در تمامی دهه ۶۰ تا کنون در زندان ها و در همه ی جای ایران گذشت و می گذرد و آنچه را که در کردستان ایران وعراق  و شنگال و سوریه و ترکیه به دست  حکومت های اسلامی  ایران و ترکیه و داعش جاری است، درست بر موازین قرآن و اسلام ناب محمدی به یاری چنین آیه هایی پشتوانه ایدئولوژیک می یابند.

وارث مشروع

برای مالک همیشه این پرسش بزرگ و «مقدس» در میان است که وارث اموال و قدرت او کیست؟

با پیدایش حق مالکیت خصوصی در آغاز مناسبات برده داری، مالکیت باید تداوم می یافت، تضمین می شد و برای نخستین بار به کمک حکومت و دین، قانونیت و مشروعیت می گرفت. برای این منظور، باید وارث قانونی و مشروع مال و دارایی و مالکیت، مشخص می شد. چنین تداوم و تضمینی برای ارث مرد با وارثیت «خونی مرد» و با انکار خون و حق مادری تضمین می گردید. به بیان انگلس: «برافتادن حق مادری، شکست جهانی/ تاریخی زنان بود». با قانونی که مالک و مذهب برای نگهداری سلطه ی برده داری تنظیم می کنند، این مشروعیت، رواج می یابد. تن ناسپاری به این قانون و رابطه جنسی و حاملگی خارج از چارچوب قانون مالکیتِ صاحب زن، که مردان طبقه حاکم (برده دار) به صورت قانون و تجسم های الهی در کتابهای پیامبران، تنظیم کننده آن بودند، «زنا» به شمار آمده و کودک را «حرامزاده» نامیدند، زیرا که «خون» مادری و پدری چنین زایشی خارج از چارچوب قوانین مالکیت و وراثت قانونی است. برای محکم کردن این قانون، باید از خدا به مانند بزرگترین مالک زمین و آسمان، فرمانی همچون حکمی ماوراء بشری آورده می شد. در ابتدا جادوگران، شَمَن ها و سخنوران که به پیامبران تبدیل شدند، آورنده این قانون و پاسداران این حکم «مقدس» بودند. با تصاحبِ زنان و کودکان، خیال مرد مالک باید آسوده می شد که انتقال مالکیت با ضمانت آیه های الهی و حکومتی که پاسدار و ابزار آن طبقه است، انجام گیرد.  تک همسری مردانه برای اطمینان آنکه وارث از مردی دیگر تولید نشده، بل که از تخمه ی همان مردی است که مالک زن و مالک دارایی است و نه مرد دیگری. بنا به این قانون «مقدس» و «ناموسی»، حق حرمسرا و چند زنی که ویژه پیامبر و مردان مسلمانی است که توانایی خریدن ۴ همسر عقدی و بی شمار زنان برای «تمتع» دارند و همه کودکان «همخون» مرد می زایند، محفوظ می ماند. بنا به مناسبات و اخلاق، زن «ناموس» مالک نامیده شد تا مقدس ترین هستی مرد که همان مالکیت خصوصی و میراث است را با تولید میراثداران مردانه تضمین شود.  «قتل ناموسی» در قانون مدنی و دوران شاه پیشین و نیز حکومت اسلامی از همین روی به دست مردان مالک و صاحبان زن، بدون مراجعه به دادگاه و قانون از همین روی مجاز شمرده می شود.

وارث مشروع برای انتقال مالکیت است که زنان را مجبور به تک‌همسری کرد و زنان را از رهبری جامعه، اسیر خانه ساخت. و خدایان زن را از عرش فرو افکند و ایزد بانوان را در هم کوبید و سرانجام خود را در نمادِ الله «قهار و جبار و مکار» برای بعضی و رحمان و رحیم را برای بعضی دیگر به جای آنان نشانید. زن بنا به باور و دید حکومت اسلامی، ملک مرد است. باید در گروگان و اسارت مناسبات باشد و یا خانه نشین و تن به مناسبات اقتصادی حاکم و حکومت بسپارد. حضور مستقل، آگاه و  سازمانیافته ی زنان در جامعه، تهدیدی است برای چنین مناسبات و حاکمیت آنها. زنانی که رهایی و آزادی خود را در درگاه حکومت سلامی و ولایت فقیه و باندهای حکومتی می جویند، و رای به سلاخان می دهند، ابهام می‌آفرینند و روزی با تبلیغات انحرافی طومار می نویسند، جارچی انحراف می شوند. اما خواست های زنان فرودست به ویژه زنان کارگر،‌ خواستهایی طبقاتی هستند. این خواست‌ها با تبلیغات فمینیست ها و  یا رفرمیست های سرمایه درای هیچ شباهتی ندارد. درخواست آزادی از دست اسارت گران، یعنی تسلیم و تن سپاری به دیگران. سرنگونی حکومت‌های سرمایه‌‌داری و مناسبات سرمایه داری، پیش زمینه  رهایی زنان است. رهایی به معنای واقعی، زمانی است که دیگر مناسبات طبقاتی و استثمارفرد از فرد پایان یافته  و به جای ان جامعه‌ای بدون طبقات ساختار یابد، جامعه ای بامناسبات برابر و انسانی

تفاوت ذاتی!

دین و ایدئولوگ های سرمایه در خدمت حاکمیت سرمایه داری، از وجود «تفاوت ذاتی» میان دو جنسیتِ زن و مرد سخن می گویند و برآن هستند که بین زن و مرد، تفاوت های «بنیادینی» وجود دارند که شخصیت و هستی مردان و زنان را به عنوان دو موجود نابرابر تعیین می کنند. در جوامع طبقاتی گذشته، از دوران برده داری و فئودالیسم، زنان بخشی از خانوارِ مردان بودند. با انقلاب سرمایه داری در فرانسه سال ۱۷۸۹ تلاش شد تا این دستور الهی برداشته شود. اما شعار آزادی، برابری و برادری و شعارهای  رعایت حقوق بشر و جامعه مدنی، ریشه و منشاء نابرابری و اسارت را از بین نبرد. به بیان انگلس در جامعه سرمایه داری: «مرد نماینده سرمایه داری و زن نماینده کارگر است.» با محو مناسبات بهره کشی سرمایه دار از نیروی کار است که این رایطه نیز نفی دیالکتیکی می شود. در مناسبات سرمایه داری است که نابرابری جنسیتی، خشونت ووو زیر فرمان و برآمده از اقتصاد و سلطه ی طبقاتی است. این یک دیدگاه انحرافی است که فمینیسم پوپولیستی، پدرسالاری را به عنوان منشا سرکوب زنان جا می زند. یافت های ارزشمند «باکوفن» تاریخ نگار و حقوقدان سوئیسی و نویسنده کتاب «حق مادری» و «مورگان» مردم شناس ماتریالیست آمریکایی که پایه کتاب «سرچشمه خانواده،  مالکیت خصوصی و حکومت» به وسیله فردریک انگلس شدند،  نشانگر آن هستند که در درازای تاریخ، در بسیاری از جماعت های دیرین و فرهنگ ها، سازمان اجتماعی بر نقش مادر، کانون و پایه داشته و جامعه به ستایش خدای مادر بسان نمادهای طبیعت استوار بوده است. مردان برای جبران کمبود در زایش، و افزایش قدرت برتری خویش، باید توانایی آفرینش می داشتند و به ویرانگری و برتری طلبی خوی گرفتند. مردان به جای این ناتوانی در تولید یا آفرینش، یعنی تولید فرزند، به سخنوری و جادوگری و جادوی اندیشه ورزیده می شوند و مهارت می یابند. در این گذار، هیچ زنی به رهبری و  پیامبری نمی رسد و به بیان انجیل، مردان پیامبر شدند. گاهی در آیین هایی همانند زرتشتی گری، تنها  زنان را چون امشاسپندان در کنار اهورامزدا یا خدای مرد می بینیم. با پیدایش مالکیت خصوصی و فروپاشی جامعه اشتراکی و کمون های اولیه بشری، ایزدبانوییِ مادرخدایان از میان برداشته می شود. در یونان باستان، ایران و بابل کهن و اورارتو در دامنه ی آرارت، این روند را به آشکارا می بینیم. مرد، کلمه را به قدرت برتری خواهی و هژمونیک خویش حاکم می کند. در انجیل می خوانیم که «در آغاز کلمه بود»! با این آیه سخنوری و توانایی کلمه از زنان گرفته می شود. به اینگونه می توان دریافت که شخصیت ذاتی ساختگی و دروغینی جعل می شود و با تلقین به گوش جامعه خوانده می شود که این تفاوت ها ماهوی و «ذاتی» اند.

تفاوت های بیولوژیک بین زن و مرد، مانند هورمونها، ارگان های جنسی و زایشی، ووو عمده می نمایانند تا تفاوت های شخصیت و نابرابری زنان با مردان را ذاتی و ازلی توجیه کنند. تفاوت های شخصیتی در هر جامعه ای بین  زن و مرد ریشه  در جایگاه تولیدی و مناسبات و نقش های اجتماعی است که مردان یا زنانِ آن جامعه را در درازی تاریخ در اقتصاد و مناسبات طبقاتی عهده دار بوده و در این فرایند دهها هزار ساله، سازای تفاوت شخصیتی صوری و نه ماهیتی میان زن و مرد شده اند.  این تفاوت های روبنایی شخصیتی، سبب نابرابری همیشگی در مردان و زنان نمی شوند. این تفاوت ها با تفاوت های فرهنگی  و اجتماعی درهم آمیخته و شخصیت ها را سازا می شوند. چنین تفاوت هایی، دیگر با تفاوت های جنسیتی تعریف نمی شوند. به بیان دیگر، این تفاوت های جنسیتی نیست که بر دیگر تفاوت ها سایه می افکند و حتا در جامعه کنونی سرمایه داری پیشرفته، دیگر پایه تفاوت به شمار نمی آیند. امروزه این تفاوت های دیرینه طبقاتی، با روبنا شکل گرفته و بیرونی هستند و نه درونی و ذاتی و سرشتی، با سرنگونی زیربنا، تمامی روبنای برآمده از مناسبات حاکم با شناخت و آگاهی و مبارزه و تلاش هایی سخت هنوز حتا با برقراری سوسیالیسم جان سختانه مقاومت می کند، اما محکوم به زدایش اند.