تاریخ اسلام

 

تنها رستم نبود که در گام گذاشتن در راه جنگ تردید داشت. عمر نیز مانند وی دفع الوقت میکرد وسپاه مسلمانان را به صبوری و ماندن درجای خود تشویق مینمود. از این رو طبری میگوید مسلمانان نیز در سواد بماندند ” و به غارت پرداختند واطراف خویش را به ویرانی دادند و به تصرف آوردند وبرای اقامت طولانی آماده شدند، مصمم بودند بدین حال بمانند تا خدای فیروزشان کند و عمر در این گونه کارها تأییدشان میکرد.”[۱]

سرانجام پس از آنکه مذاکرات بی نتیجه میماند، به پیشنهاد ایرانیان جنگ آغاز میگردد. قبل از شروع جنگ، سعد برای سپاه مسلمانان سخنرانی میکند و به منظور تحریک انگیزه های غارتگرانۀ آنان، پس از حمد وثنای خدا، به آنها سخنانی میگوید که بطوراعجاب انگیز وروشنی دیدگاه اسلام و درنتیجه اعراب بدوی مسلمان شده را نسبت به بشریت و مردم غیرمسلمان نشان میدهد:

“این میراث شماست و وعدۀ پروردگار شماست که آن را از سه سال پیش به شما روا کرده و تا کنون از آن میخورید و میگیرید و مردمش را میکشید و از  آنها  باج میگیرید و اسیرشان میکنید و این به سبب کار جنگاوران شماست.”[۲]

عاصم بن عمر، یکی دیگر از سران لشکر نیز در خطابۀ جنگی خود میان تک سواران، صریحاً آنان را تحریک به غارت و برده کردن زنان و فرزندان دشمن میکند و میگوید:

“این دیاریست که خدا مردم آن را به شما حلال کرده … و خدا با شماست. اگر پایمردی کنید وچنانکه باید ضربت بزنید اموال و زنان وفرزندان و دیارشان از آن شماست و اگر سستی کنید … این قوم یکی از شما را باقی نگذارد.”[۳] (تاکید از من است)

بر طبق این دیدگاهِ وقیح و جنایتکارانه، سرزمینهای دیگر و مردم بیگناه آن که بنا بر آموزش های قرآن، جان ومال شان همچون جان ومال تمامی بشریت، در دست خدای مسلمانان قرارداشته، از جانب او بعنوان ارثیه برای آنان باقی گذارده شده تا آنها را غارت نموده، خانه و زندگی شان را تصاحب نموده، از آنها باج گرفته یا آنها را به قتل برسانند، فرزندان شان را به بردگی گرفته و دختران و زنان شان را به تصاحب در آورده، به آنها تجاوز نمایند.

البته باید توجه داشت که ایرانیان نیز مانند مسلمانان خداپرست بوده اند وقاعدتاً همان خدای یکتائی را میپرستیده اند که محمد نیز خود را نماینده آن میدانسته است. با اینحال معلوم نیست چرا چنین خدائی باید بخشی از بندگان خود و جان و مال آنان را این چنین بیرحمانه، ارثیۀ بخش دیگر آن بنماید.  حتی اگر این ادعای مسلمانان را هم که خدای آنان از خدای ایرانیان متفاوت بوده است بپذیریم، هنوز باید این سؤال آزار دهنده در ذهن هر مسلمانی وجود داشته باشد که خدایی که خود را آفرینندۀ نوع بشر و تمامی انسان ها و مظهرعدالت معرفی میکند، چگونه ممکن است با بخش غیرعرب بندگان خود این چنین جنایتکارانه و ددمنشانه عمل نماید.

بهرحال شاید به جرات بتوان گفت که در تمام تاریخ بشری کمتر موردی وجود داشته است که حتی  یک گروه دزد و جنایت پیشه به خود اجازه داده باشد تا اغراض و اهداف ضد انسانی خود را نسبت به انسان های دیگر با چنین بی پروایی و صراحتی ابراز کرده باشد. در واقع نیز این گفته ها  که همگی دقیقاً با آیه های متعدد قرآنی انطباق دارند، جزئی از جهان بینی جدید اسلامی بود که مستقیماً توسط خود محمد به اطرافیان وصحابۀ وی و از طریق آنان به دیگران آموزش و انتقال داده شده بود.

به این ترتیب سایر سران لشکر اسلامی، همینطور ایرانیان نیز، برای تقویت روحیه سربازان خود به خطابه خوانی در میان افراد خود پرداخته، آماده جنگ میشوند.

سپاه ایرانیان همانطور که گفتیم بنا به روایت راویان مسلمان- که میتواند اغراق آمیز باشد- مشتمل بر ۱۲۰ هزار نفر و همان اندازه تبعه بود و باز به گفتۀ راویان مسلمان، پای ۳۰ هزار تن از سربازان برای جلوگیری از فرار با زنجیر به هم بسته شده بود، به اضافۀ ۳۳ فیل و از آن جمله فیل سفید شاپور و فیل دست آموز رستم که از همه بزرگ تر و کهنسال تر بود و ۱۸ راس آنها در قلب سپاه و ۱۵ راس دیگر در دو پهلوی آن قرار گرفته بودند. با هر فیل نیز ۴ هزار سرباز حرکت میکردند و بر یکی از آنها فرمانده سپاه و اطرافیانش نشسته جنگ را رهبری می نمودند.[۴] مسلمانان نیز مشتمل بر ۳۶ هزار سرباز (و همچنین خانواده های آنان که کار رسیدگی به زخمی ها و آب رسانی به سربازان و سایر امور تبعی را به عهده داشتند)، به اضافه سپاه ۱۲ هزار نفری شام بودند که در مجموع به ۴۷ هزار نفر بالغ میشدند.

جنگ در اول ماه محرم از سال چهاردهم و به روایتی در پانزدهم هجرت و پس از برگزاری نماز ظهر و رجزخوانی ها و زورآزمائی های تک نفرۀ اولیه آغاز میگردد و دو لشکر با شمشیرهای آخته و سایر سلاح های جنگی به جان هم می افتند.

در ابتدا حملۀ خطرناک فیل ها به جایی که قبیله بنی اسد قرارداشت، باعث رم کردن اسبان و اغتشاش در میان آنان میگردد. ولی به ابتکار پیادگان قبیلۀ بنی تمیم که خودرا به فیل ها رسانده تنگ آن ها را میبرند وباعث سرنگونی صندوق های روی فیل ها و کشته شدن سرنشینان آنها میشوند، جنگ با عقب نشینی فیل ها، به رو در رویی متقابل دو سپاه و افراد آن می انجامد که تا پاسی از شب ادامه مییابد. در این جنگ ۵۰۰ تن از نفرات بنی اسد که از جانب مسلمانان در مرکز جنگ قرارداشتند، کشته و بسیاری نیز زخمی میشوند. مسلمانان زخمیان خودرا به زنان سپرده و کشته شدگان را بار شتر کرده به عذیب میفرستند و آماده جنگ در صبح روز بعد میگردند.

قبل از آنکه روز بعد جنگ دوباره از سرگرفته شود، اولین ستون سپاه کمکی مسلمانان که از شام وپس از فتح دمشق راهی قادسیه شده بود، سر میرسد (فتح دمشق یک ماه قبل از جنگ قادسیه بود). بنابراین روحیۀ مسلمانان که در جنگ روز قبل فشار زیادی بر آنها وارد آمده بود، به شدت بالا میرود. این سپاه به فرماندهی هاشم بن عُتبَه بن ابی وَقّاص مشتمل بر ۱۲ هزار نفر (۵ هزارتن از قبایل مُضَر و رَیبعه و ۷ هزار تن از مردم یمن و حجاز) بوده است.

در صبح روز دوم، پس از رجزخوانی ها و جنگهای تن به تن اولیه جنگ دوباره آغازمیگردد و دو سپاه دوباره برای دریدن هم به جان یکدیگر می افتند. در این روزایرانیان که مشغول ترمیم صندوقهای روی فیلها بودند، بدون حضور آنها به کارجنگ میپردازند. مسلمانان نیز که اساساً فاقد فیل بودند سعی میکنند با استفاده  از شتر از کار ایرانیان تقلید نمایند.  برای این منظور “ده تن از پیادگان را سوار شتران جل پوشیده کردند که برقع به صورت داشتند و به وسیلۀ سواران حفاظت میشدند و بگفت تا شتران را چون فیلان میان دو صف سوی سواران پارسی برانند. به روز اغواث عربان به وسیلۀ شتران چنان کردند که پارسیان به روز ارماث با فیلان کرده بودند. شتران از چیزی باک نداشتند و اسبان را رم میدادند و سواران پارسیان از شتران بیشترازآن سختی و بلیه دیدند که مسلمانان به روز ارماث از فیلان دیده بودند.”[۵]

در ضمن در این روز هدایای عمر برای جنگجویان مسلمان که چهار اسب و چهار شمشیر بود میرسد و سعد آنها را به سه تن از جنگجویان بنی سعد و یک جنگجوی تمیمی میدهد.

درنیمه اول روز، ازصبح تا نیمروز، جنگِ سواران بود ولی با پایان روز وآغاز شب، جنگِ همگانی میان پیاده گان دو سپاه آغاز و تا نیمه شب ادامه مییابد.

صبحگاه روز سوم، مسلمانان و ایرانیان هنوز در مکان های اولیه خود قرار داشتند و هیچ یک بر دیگری غلبه نیافته بود. زمین میان دو سپاه به مسافت یک میل سراسر از کشته شدگان سرخ بود. در روز قبل، از مسلمانان دوهزار و ازایرانیان ده هزار* کشته شده بودند. ۵۰۰ تن از مسلمانان نیز درروز اول جنگ به قتل رسیده بودند. زنان و کودکان در تمام این دو روز مشغول دفن اجساد ۲۵۰۰ تن  کشتگان مسلمان خود بودند، درحالیکه به گفته راویان مسلمان، درست یا غلط، اجساد ایرانیان در بیابان به حال خود رها شده بودند.

در جنگِ روز سوم، فیل ها دوباره به کار افتاده بودند. با محافظان پیاده به همراه آن ها که مراقب بریدن تنگ ها توسط دشمن باشند. همراه پیادگان، سواران بودند که از آنها حفاظت میکردند و وقتیکه قصد حمله به گروهی را داشتند فیل و همراهانِ آن را سوی آن گروه میراندند تا اسبان شان را رم دهند و گروه را متفرق سازند.

مسلمانان که دوباره گرفتار حملات سهمگین فیل ها شده بودند به دستور سعد از تعدادی از ایرانیانی که قبلاً اسیر و از ترس جان مسلمان شده،[۶] به سپاه مسلمانان پیوسته بودند در موردِ جای حساس فیل ها برای ضربت زدن، از آنان سؤال میکنند و وقتی بنا به توصیۀ آنها، به فیل ها حمله نموده، با نیزه و شمشیر چشم و خرطوم آنان را هدف قرار میدهند، موفق به پراکندن مجدد ستون فیل ها میشوند. فیل های معصوم نیز، پس از ضربه خوردن، درحالیکه عربده کشان و دیوانه وار به این سوی و آن سو میدویدند، سرنشینان خود را واژگون میکنند. و دوباره مانند روز اول، کار به رو در رویی مستقیم نفراتِ

 دو سپاه و جنگ سخت و خونین میان آن دو میکشد.

جنگ و کشت وکشتار وحشیانه ای که اعضای یکتاپرست جامعۀ متمدن برای دریدن یکدیگر راه انداخته بودند، اکنون حیوانات بیگناه و معصوم را نیز به گرداب خونین خود کشانده بود. جنگ تا شب ادامه مییابد. با اینحال، هیچیک از دو طرف بر دیگری برتری نمییابند. تعداد کشته شدگان از دو طرف نیز برابر بود.

عمر و یزدگرد هر دو با نگرانی  و بی صبرانه انتظار نتیجۀ جنگ را می کشیدند و برای اخبار جنگ بی تابی میکردند. یزدگرد، نه تنها مقرش نزدیک تر به صحنۀ جنگ بود، بلکه به کمک سیستمی که برقرارکرده بود تقریبا بطورمدام در جریان تحولات جنگ قرارمیگرفت. به این معنا که درفاصلۀ مقر رستم در میدان جنگ تا محل جلوس خود، افرادی را در فواصل معین ردیف نموده بود تا اخبار را لحظه به لحظه برای او فریاد بزنند.

“به این ترتیب، هر حادثه ای که در میان میرفت مردان پیاپی بانگ میزدند تا به یزدگرد میرسید و از سپاهی که پیش وی بود، کمک میفرستاد که نیرو میگرفتند.”[۷]

ولی عمر که فاصله اش از میدان جنگ بسیار دور بود، هر روز بر سر راه ورود به مدینه می ایستاد و از هر مسافر تازه واردی جویای اخبار جنگ میشد. طبری این صحنه را از قول مجالد بن سعید این طور شرح میدهد:

“وقتی عمر از آمدن رستم به قادسیه خبر یافت از صبحدم تا نیمروز از کاروانیان در بارۀ مردم قادسیه خبر می جست آن گاه به خانۀ خویش میرفت. گوید چون بشارت آور را بدید گفت: از کجا؟ و او بگفت. عمر گفت: ای بندۀ خدا با من سخن کن. گفت خدا دشمن را هزیمت کرد. عمر با وی پیاده میرفت و خبر میپرسید و مرد بر شتر خویش میرفت و عمر را نمی شناخت تا وقتی به مدینه در آمد و کسان به عمر به عنوان امیر مؤمنان سلام میکردند، گفت: خدایت بیامرزاد چرا به من نگفتی که امیر مؤمنانی؟”[۸]

و اما جنگ در سومین روز خود، سخت و خونین، همچنان ادامه مییابد تا این که شب فرا میرسد. با اینحال متوقف نشده تا صبحگاه ادامه مییابد. درآن شب، در گیر و دار جنگ، چنان هیاهویی بر پا میشود که از آن بعنوان  لیله الهریر یاد میکنند. دو سپاه چنان در هم فرورفته، به کشت وکشتار وحشیانۀ هم مشغول میشوند که کنترل جنگ از دست رستم و سعد هر دو خارج شده، آن دو بدون آن که کاری از دست شان برآید، صرفاً منتظر نتیجۀ جنگ میمانند. هنگام صبح مسلمانان خسته وکوفته دست ازجنگ میکشند. ولی قَعقاع بن عَمرو، ازفرماندهان تاره نفس سپاه شام، میان سپاه راه افتاده به آنان اندرز تیزهوشانه ای میدهد. او خطاب به سپاهیان مسلمان میگوید:

“سپاهی که اکنون جنگ اندازد پس از ساعتی ظفر بیند ساعتی پایمردی کنید و حمله برید که ظفر نتیجۀ پایمردی است. پایمردی کنید و سستی مکنید.”[۹]

درواقع منظور او این است که هنگامیکه افراد دو سپاه، پس از روزها وساعات طولانی جنگ، به کلی خسته و بی رمق شده اند، طرفی که کمی همت کرده به جنگ ادامه دهد، درمقابل طرف مقابل که از رمق افتاده، پیروزمیشود. به این ترتیب است که عده ای از مسلمانان گرد هم جمع شده به سوی جایگاه رستم حمله میبرند و با نیرویی که در برابر جایگاه وی قرارگرفته بود به جنگ میپردازند. بقیۀ دسته های مسلمانان نیز تحت تاثیر سخنان قعقاع و سایر فرماندهان که آنها نیز مسلمانان را تشویق به پایداری و ادامه جنگ میکنند، دست به حمله برده به جنگ ادامه میدهند.

در این زمان که اطراف نیمروز است، هرمزان و فیروزان که از فرماندهان سپاه ایران اند، عقب نشینی میکنند و دوباره موضع میگیرند. همزمان با آن باد سختی- باد دبور- در خلاف جهت ایرانیان در میگیرد که گرد و غبار آن مستقیماً به چشم و روی آنان میرود و مانع دیدشان میشود.

در نتیجه صفوف ایرانیان در هم ریخته و آشفته میگردد و به این ترتیب قلب سپاه آنان به دست مهاجمین شکافته میشود. از طرفی، در اثر باد، سایه بان رستم از تخت وی کنده میشود. بطوریکه وقتی قعقاع و همراهان او به نزدیکی تخت وی میرسند، آن را خالی می یابند.

رستم که از محافظان خود به دور افتاده است، به پشت استری پناه میبرد. ولی بلافاصله مورد شناسائی قرارمیگیرد. هلال بن علفه که در این سوی استر، در پی دست یافتن به او بوده است، بند بار استر را با ضربه شمشیر پاره میکند. بار استر بر سر رستم فرو میریزد و مهره های پشت او را میشکند. رستم خود را به آب عتیق می اندازد. هلال به جستجوی او به درون آب می جهد. پای او را میگیرد و به بیرون میکشد و با شمشیر بر پیش سر او میزند و او را به قتل میرساند. آنگاه جسد او را بیرون کشیده و بر تخت وی رفته بانگ بر میدارد: “رستم کشته شد شما را به خدای کعبه سوی من آیید”. دیگران به گرد او آمده بانگ تکبیر سر میدهند.

با خبر مرگ رستم، قلب سپاه ایرانیان درهم میشکند و نفرات آن روحیۀ خود را از دست داده به هزیمت میروند.  با مشاهدۀ اوضاع، جالینوس، از فرماندهان ایرانی، در کنار بندی که قبل از شروع جنگ، برروی فرات کشیده بودند، می ایستد و از بقیۀ سپاه میخواهد که از آن عبور نموده به آن سو که تحت کنترل ایرانیان بوده عقب نشینی کنند. این همان بندی است که ایرانیان برای عبور از فرات و جنگ با مسلمانان کشیده بودند. ولی ۳۰ هزار سربازی که با زنجیر به هم بسته شده بودند، به روایت مسلمانان، در اثر عجله و شتاب همگی به درون آب ریخته، غرق شده یا به دست مسلمانان کشته میشوند.

مسلمانان ارتش شکست خورده ایرانیان را تعقیب میکنند و بسیاری از آنان را به قتل میرسانند. ازجمله جالینوس و هرمزان از فرماندهان ایرانی نیز درحین فرار وعقب نشینی به دست مسلمانان به قتل میرسند. البته بخش هایی از سپاه شکست خورده ایرانیان نیز حاضر به فرار نشده دلاورانه تا پای جان مقاومت نموده کشته میشوند. چنانکه طبری از قول یونس بن ابی اسحاق میگوید:

“سلمان بن ربیعۀ باهلی گروهی از عجمان را دید که زیر پرچم خویش بودند که آن را به زمین کوفته بودند و گفته بودند از این جا نرویم تا بمیریم و حمله و همه کسانی را که زیر پرچم بودند بکشت و ساز و برگ شان بگرفت.”[۱۰]

در جای دیگر نیز از قول طلحه میگوید:

“پس از هزیمت، سی و چند گروه پایمردی کردند و تن به مرگ دادند و از فرار شرم داشتند… جنگ این گروه ها به دو صورت بود، بعضی تاب نیاوردند و گریزان شدند وبعضی دیگر پایمردی کردند تا کشته شدند… ازجمله سران فراری این گروه ها هرمزان بود… و اهو… و زاد بن بهیش… و قارن… و ازجمله کسانیکه دل به مرگ داده بودند شهریار پسر کنارا بود… و پسر هربذ… فرخان اهوازی… و خسرو شنوم همدانی.”[۱۱]

 به روایت مورخان مسلمان در سومین مرحلۀ جنگ قادسیه، در میدان نبرد، از سپاه ایرانیان نزدیک به ده هزار و از مسلمانان قریب شش هزار کس کشته میشوند*.

 یکی از عملیات جنایتکارانۀ سپاهیان اسلام این بود که زخمیان باقی مانده از جنگ را به قتل میرساندند و شنیع تر از همه اینکه این کار را به دست کودکان انجام میدادند. طبری میگوید:

“آن گاه  کودکان اردو بیامدند و قمقمۀ چرمین همراه داشتند و به مسلمانانی که رمقی داشتند آب میدادند و مشرکانی را که رمقی داشتند می کشتند…”[۱۲]

در گذشته مسلمانان زخمیان جنگ را اسیر میکردند. زیرا اسرا از قبایل آشنای عرب بودند و میتوانستند از طریق دریافت فدیه در قبال آزادی آنها پولی به دست آورند. ولی اکنون آن ها، اسرا و اقوام آن ها را نمی شناختند و با فاصلۀ زیادی که میان آن ها وجود داشت، و تحرک جنگی دائمی که لازمه تصرف مناطق جدید بود و لذا ماندن در یک نقطه را برای آنان دشوار میکرد، این کار امکان نداشت. بعلاوه  با ثروت عظیمی که از حمله به مناطق جدید و غنائم  آن به دست می آوردند، در انتظار پول فدیه نشستن را چندان به صرفه خود نمیدانستند.

از جمله در این جنگ، هلال بن علفه و زُهره بن حویه با کشتن رستم و جالینوس و فروش ساز و برگ آن ها، هر یک صاحب هفتاد هزار درهم- که برای آن زمان رقم بسیاربالائی بوده است- میشوند. ضِرار بن خطاب نیز با به دست آوردن درفش کاویانی سی هزاردرهم به دست می آورد، هرچند بهای واقعی آن به گفته طبری “یک هزار هزار و دویست هزار*” بوده است.

چنین ارقام و ثروت های نجومی که مسلمانان از طریق کشتن افراد دشمن و تصاحب وسایل و تجهیزات آن ها و بطور کلی از طریق غنایم جنگی به دست  می آورند، بی شک یکی از انگیزه های مهم آن ها در جنگ ها و عامل اصلی در جسارت هایی بوده است که در جریان جنگ و کشتن حریفان خود در این جنگ ها به خرج میداده اند. اشتیاق به کسب غنائم جنگی محرک اصلیِ نه تنها توده مسلمان، بلکه سران آنها در جنگ ها بوده است. چنانکه بنا به نقل محمد علی خلیلی در کتاب “ظلم تاریخ”، عمر در یکی از نامه هایش به عمرو عاص چنین مینویسد:

“از بنده خدا عمر؛ امیر مؤمنان به عمرو عاص. سلام بر تو ای عمرو؛ به جان خودم سوگند که اگر من و همراهانم از گرسنگی بمیریم؛ تو و همراهانت که سیر هستید هیچ نگران ما نمیشوید؛ چرا غنیمت نمیفرستی !! برس بداد؛ برس بداد؛ برس!!”

و عمرو عاص در پاسخ او مینویسد:

“به بنده خدا امیرمؤمنان؛ از بنده خدا عمروعاص: و اما بعد؛ لبیک لبیک؛ کاروانی از خواربار برایت فرستادم که آغازش نزد تو و پایانش نزد من است!!!”

این قولی بوده است که محمد ازهمان ابتدا درمدینه درپیش میگیرد؛ یعنی از همان زمان که تاکتیک غارت کاروانها را بعنوان  تاکتیک جدیدی برای گسترش اسلام و کشاندن اعراب به سوی خود انتخاب می نماید. آیه های قرآن و روایات مورخین اسلامی شاهد گویای این حقیقت اند:

“خداوند به من کلید گنج های جهان را داده است.”[۱۳]

محمد حتی ثروتمند شدن خود را که نتیجه غارت مردم عرب بوده با این آیه توجیه نموده آن را پاداشی از جانب خدا به خویش قلمداد میکند.

“و پرودگار تو به زودی به تو چندان عطا کند که تو راضی شوی آیا خدا تو را یتیمی نیافت که درپناه خود جای داد و باز تو را فقیر یافت و توانگر کرد؟”[۱۴]

بخاری نیز میگوید:

“پیامبر گفت: اگر به قدرکافی عمر کنید گنج های خسرو گشوده و به غنیمت گرفته خواهد شد. شما صاحب بسیاری طلا و نقره خواهید شد.”[۱۵]

برای همین نیز در فتح ابله که پس از قادسیه رخ میدهد، وقتیکه ایرانیان هنگام عقب نشینی و ترک شهر، اشیاء قیمتی را با خود میبرند و در نتیجه از غنائم به جا مانده به هرکس بیش از دو درهم نمیرسد، عمر به منظور حفظ انگیزۀ سربازان برای جنگ و جهاد، برای هر یک از مسلمانانی که در فتح ابله شرکت داشتند و تعدادشان ۳۰۰ نفر بود، دو هزار درهم از بیت المال تعیین و پرداخت میکند.

 در جنگ قادسیه همان طور که عامل طبیعی یکی ازعلل شکست ایرانیان بود سپاه کمکی شام نیز نقش تعیین کننده ای در پیروزی مسلمانان داشت. چنان که طبری نیز اذعان میکند که:

“اگر لطف خدای نبود که آن دو روز به قعقاع چنان الهام کرد و هاشم از راه نرسیده بود مسلمانان به شکست افتاده بودند.”[۱۶]

[۱]– طبری، جلد پنجم، ص ۱۶۷۹٫

[۲]– همان جا، ص ۱۷۰۷٫

[۳]– همان جا.

[۴]– همان جا، ص ۱۶۸۸٫

[۵] – همان جا، ص ۱۷۱۹٫

* – همچنان باید در ارقام راویان مسلمان در مورد دشمن محتاط بود و نباید به این ارفام کاملاً اعتماد نکرد.

[۶]– همان جا، ص ۱۶۸۵٫

[۷]– همان جا، ص ۱۷۲۶٫

[۸]– همان جا، صص  ۱۷۵۸-۱۷۵۹٫

[۹]– همان جا، ص ۱۷۳۷٫

[۱۰]– همان جا، ص ۱۷۴۴٫

[۱۱]– همان جا، ص ۱۷۴۵٫

*  این باید سوای کشته شدگان به هنگام تعقیب دشمن و ۳۰ هزار نفری باشد که اگر درست باشد با پاهای بستۀ خود به درون عتیق می افتند و کشته می شوند.

[۱۲]– همان جا، ص ۱۷۴۲٫

*  منظور یک میلیون و دویست هزار است.

[۱۳] -Bukari:V4B56N795

[۱۴]– سورۀ النساء، آیه ۹۳٫

[۱۵] -Bukari:V4B56N793

[۱۶]– همان جا، ص ۱۷۲۶٫