از درختان نپرسید

«از درختان نپرسید»

سیپده دمان
وقتی چنار رقصید
و دامنش در آب افتاد
حس کرد خنکای تن او را دارد.

وقتی اولین مسافران برخاستند
تازه‌ترین گل را ببوسند
خواسته بودند
لبان او را شناخته باشند.

آفتاب
از پشت تپه‌های آویشن
به سرخی گرایید.
بر سبزیِ چنار غمی بود.
سارها
لای شاخه‌های بید پیِ رازی بودند
و در خیال اشک ریختند.
مسافران با لکنتی از جنس نگفته‌ها
رنگ تردیدی بر نگاه داشتند.

و من
و تنها من بودم که می‌دانستم
مجنونی بید
تکرار مژگان اوست.

«علی رسولی_اورست»

www.alirasoli.com
www.facebook.com/ali1917