عشق زمینی است و نه آسمانی

هرکجا که جهان انسان از خرد خالی شود چیزی با مفهوم واقعی عشق هم از بین می رود. مثلاً، در نگاه خردگریز و تعصب آلود مذهبی عشق زمینی و ملموس جایی ندارد و معشوق یا محبوب تنها در وجود نادیده ی «الله» امکان ابراز وجود پیدا می کند..

 

به مناسبت روز جهانی عشق

 

عشق زمینی است و نه آسمانی(۱)

شکوه میرزادگی

 

 

عاشق یا دیوانه

یکی از نام های شناخته شده در فرهنگ ما «مجنون» است؛ هم به عنوان نام دیگر «ابن قیس» ی که عاشق زنی به نام «لیلی» می شود و قصه ی عاشقی اش بر سر زبان ها می افتد، و هم به عنوان صفتی برای آن ها که عقل درستی ندارند. این کلمه از عربی به فرهنگ ما آمده و در آن فرهنگ به معنای «جن زده» بکار می رود و به کسی نسبت داده می شود که حرکات عجیب و غریبی انجام دهد که با رفتارهای عادی مردمان زمانه اش همخوانی نداشته باشد.
«ابن قیس» ی بیچاره، که از مردان خردمند و عاقل و بالغ زمانه اش بود، وقتی از موهبت ساده و طبیعی عشق ورزیدن و رسیدن به معشوق خویش محروم می شود، نمی تواند این محرومیت را بپذیرد و دست به حرکاتی غیرعادی می زند، کارهایش به جن زدگی تعبیر شده و لقب تخفیفی «مجنون» را برایش به همراه می آورد. و آنگاه، این نام و صفت، بر اساس قصه ی منظوم نظامی، به فرهنگ ما نیز راه می یابد و هنوز که هنوز است بسیاری از ما عاشقی را که در کار عشق اش جدی و با پشتکار باشد مجنون می خوانیم و مرادمان هم آن که او باید دیوانه شده باشد که این چنین در راه عشق و معشوق خویش می کوشد.

 

عشق در دوران کهن سرزمین مان

من نمی دانم که آیا، قبل از «لیلی و مجنون» نظامی هم، این «معنای وارونه» از عشق در فرهنگ ادبی یا عام ما وجود داشته یا نه؛ اما با تکیه بر بازمانده های تاریخی مان، این را می دانم که ما، در دوران هایی از تاریخ کهن خود، عشق را پدیده ای محترم می دانستیم و همان گونه که درخشش خورشید برایمان امری لازم و با اهمیت بود عاشقانه زندگی کردن و مهرورزیدن را نیز پدیده هایی طبیعی می دانستیم. این را می دانم که، قرن ها قبل از نظامی، شاعران ما زنده بودن «آهوی وحشی بی یار دونده در دشت» را امری شگفت می دیدند.

ترس از عشق در سرزمین ما

اما هر چه بوده چنین شده که اکنون، نه تنها مردمان عادی ما، که بیشتر روشنفکران مان هم در خفا و سربسته از عشق شان می گویند و همین گفتار را هم در میان هزار لفافه می پیچند تا کسی به روشنی نبیندشان، و آن دسته ای هم که خیال می کنند آشکارا از عشق سخن می گویند اغلب حاصل کارشان نوعی پورنوگرافی است.

عشق و خرد

اما آیا به راستی عشق، که معنای لغوی آن را «شیفتگی، دلدادگی، دلبستگی، و دوستی مفرط» دانسته اند، معادل بی عقلی و بی خردی است؟ آیا این همان عقلی است که در همه ی فرهنگ های زنده ی دنیا آن را «قوه دریافت، نیروی درک بدی و خوبی، زشتی و زیبایی و به طور کلی تشخیص نیک و بد امور» دانسته اند؟ و چرا که، در حضور این عقل، سخن گفتن از عشق عین دیوانگی است؟

اگر به معناهای عقل، که برشمردم، توجه کنیم و «عاقل» را کسی بدانیم که صاحب هوش، دارای قدرت دریافت و درک، و قادر به تمیز خوب از بد و زشت از زیبای پدیده های دور و بر خویش است، آنگاه آیا نباید بپذیریم که، بنا بر همین تعاریف ساده از عقل، صاحب عقل کسی است که عاشق است؟ مگر نه این که اولین دست آورد عشق چیزی نیست جز صاحب حس شدید شدن برای تشخیص بد ازخوب، و ترجیج دادن خوب به بد؟ مگر نه اینکه آدم عاقل کسی است که وقتی تفاوت بین دو موجود را می بینید آنی را که بهتر است انتخاب می کند، و دوست می دارد؟
البته آشکار است که خوب و بد من و شما اغلب از زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند؛ یکی ممکن است زیبایی را در قامتی بلند و عضلانی ببنید و دیگری در جثه ای کوچک و ظریف؛ یکی در چشمانی آبی و گیسوانی طلایی و دیگری در چشمانی سیاه؛ یکی در مهربانی و دیگری در قدرت؛ یکی در داشتن دانش و دیگری در داشتن ثروت و… به راستی که بدها و خوب های مسایل مختلف و پدیده های موجود در جهان برای آدم های مختلف سخت متفاوتند. اما اصل مسلم آن است که همه ی آدم ها، با بکار گرفتن ضابطه های شخصی خود، خوب و بد را از هم جدا می کنند و خوب را دوست می دارند و، وقتی کسی یا چیزی را خوبترین و زیباترین می بینند، طبعاً مهر او را در حد توانایی شان به دل می گیرند. و مگر نه اینکه نام دیگر این گونه دوست داشتن «عشق»است؟

اتفاقاً این نگاه شیفته وار و به شدت شخصی به «خوب» را، یعنی این نگاه «عاشقانه» را، نظامی از زبان مجنون به زیبایی تمام بیان کرده است؛ آنجا که دیگران رنگ و روی لیلی را ـ که گویا از دیدشان زیبا نبوده ـ به مجنون گوشزد کرده و می پرسند که چرا چنین زنی را دوست می دارد و جواب مجنون آن است که لیلی را باید از چشمان من تماشا کنید تا زیباییش را ببنید.
از این دیدگاه، عشق چیزی جز نمادی از خرد (به همان معنای درک و قوه تمیز خوب از بد) نیست و، در نتیجه، نمی توانیم بگوییم که عاشق دیوانه است. در عین حال، حتماً می توانیم بگوییم که هرکس از خرد بهره ی بیشتری دارد (حتی با معیارهای رایج و شناخته شده ی تشخیص خوب از بد) عاشق بهتری هم هست و، در واقع، اندازه ی عشق هرکس را باید با میزان خرد او سنجید.

نگاه خردگزیز مذهب به عشق
اما، درست برخلاف نظر اهل قبیله ی «مجنون»، هرکجا که جهان انسان از خرد خالی شود چیزی با مفهوم واقعی عشق هم از بین می رود. مثلاً، در نگاه خردگریز و تعصب آلود مذهبی عشق زمینی و ملموس جایی ندارد و معشوق یا محبوب تنها در وجود نادیده ی «الله» امکان ابراز وجود پیدا می کند. در این زمینه تنها مذهب سخت گیر نیست که رویاروی عشق ایستاده، چرا که بخشی از عرفان ما هم چنین می اندیشد که زمانی می توان به اوج عشق رسید که سخن از استدلال و منطق در میان نباشد.

اما اینگونه عشق چیزی نیست جز بندگی کردن بی چون و چرای کسی که بین خود و عشقش فاصله ای از زمین تا آسمان ساخته است؛ معشوقی «بزرگ و نادیدنی و ناشنیدنی» که اگر از ازل تا به ابد دنبالش بگردید به او نمی رسید؛ و اگرچه بزرگانی چون مولانا او را صاحب «دستک» ی نامریی و «پایک» ی ناملموس کرده اند، و در خیال بوسه بر آن ها زده اند، اما او همچنان نادیده و ناشنیده باقی مانده است. در این میدان ها، عشق ملموس و زمینی اصلاً عشق نیست و جز آلودگی و گناه و جنون چیزی با خود ندارد. و، تا آنجا که از گفته ها و نوشته های فرهنگ پس از اسلام خودمان در می یابیم، عشق «پاک» زمینی «فقط «اندکی و «گاهی» در قامت «مادران» ظهور می کند که تنها بخاطر اینکه بهشت نادیده ی الله زیر پای شان است قابل دوست داشتن هستند و بس.

عشق زمینی یا آسمانی
در واقع «عشق آسمانی» نه معشوقی دیدنی دارد و نه دلایلی تعریف کردنی. اما عشق چون به زمین می رسد و در سر و جان ما می نشیند به راحتی قابل تعریف می شود. محبوب زمینی قابل دید و لمس و درک است و عقل تو می تواند حس تو را نسبت به او توضیح دهد: «دوستش دارم چون زیباست، چون بویی خوش دارد، چون صدایش نیکوست، زلال و مهربان است، عاقل است، با هوش است، و .. » یعنی، تنها در عشق زمینی است که نشانه هایی از عقل و استدلال جلوه گری می کنند؛ نشانه هایی که از قدرت درک خوب و بد آدمی، که قدرتی اثبات کردنی است، برخاسته اند.

دیگران ممکن است تو را بابت این که مرد یا زنی را که زیبا نیست زیبا می دانی به بد سلیقگی متهم کنند، اما، خوشبختانه، بدسلیقگی معادل جن زدگی و مجنونیت نیست. حیرت انگیز است که نگاه سنتی ـ مذهبی ما «قیس» را مجنون می خواند اما عاشق زیبایی های کسی را که وجود ندارد یا قابل دیدن نیست عاقل می شمارد!

 

به این ترتیب عشق زمینی عشقی است برخاسته از هوش و خرد، در اندازه های توانایی های روانی و عقلی هرکسی، که همراه با پیشرفت تمدن و علم و دانش بشری رشد کرده، بالیده و، پس، همواره زیباتر و قابل قبول تر شده است.

فوریه ۲۰۱۶

———————–

*اگر چه تاریخچه ی روز عشق با نام «والنتاین»، کشیش مهربانی گره خورده که به خاطر عشاق جوان رویاروی یک امپراتور جنگ طلب ایستاد، و اگر چه کلیسای کاتولیک رم سال ۱۹۶۹ به والنتاین عنوان قدیس داد و روز عشق را به رسمیت شناخت اما سال های سال است که مردمان مغرب  زمین، توجهی به ریشه و آغازگاه این روز ندارند این روز تبدیل به روزی شده  که زن و مرد و پیر و جوان با هر عقیده و مذهب و مرامی عشق را گرامی می دارند و، سال به سال، بر تعداد علاقمندان آن در کشورهای مختلف جهان افزوده می شود؛ چنان که حتی به سرزمین هایی چون ما هم راه پیدا کرده است. اما جمهوری اسلامی چند سال است که مستقیم و غیرمستقیم با آن مخالفت می کند. امسال از همیشه بدتر است زیرا به گفته ی خبرگزاری ها: «اداره اماکن نیروی انتظامی برگزاری آداب این روز را، که شامل اهدای عروسک، شکلات، کارت یا جعبه‌های تزئنیی به نشانه «عشق» طرفین به یکدیگر است، ممنوع و جرم اعلام کرده است»

  • نوشته ی بالا بخشی از مطلبی است تحت عنوان خرد عشق ورزیدن، که سال ها قبل در ارتباط با انواع عشق نوشته شده است.

مطالب دیگری درباره عشق از همین نویسنده

عشق و آزادی دو گمشده در سرزمین ما

http://www.shokoohmirzadegi.com/02.Articles/2011/eshgh-va-azadi.htm

با عشق بودن، یا از عشق مردن

http://shokoohmirzadegi.com/03.Notes/baa%20eshgh%20bodan%20yaa%20az%20eshgh%20mordan.htm