زیر پوست کلن

اسلام سیاسی در غرب در دو قلمرو سیاسی و اجتماعی فعال است. ایندو قلمرو منفک از همدیگر نیستند بلکه یک رابطه دیالکتیکی دارند، یکی دیگری را تقویت میکند و بدون دومی موجودیتش بخطر میافتد. از یکطرف اسلامیون ساکن غرب شاخه سیاسی جریان مسلح و تروریستی هستند و همان اهدافی را دنبال میکنند که شاخه نظامی دنبال میکند: خواهان نفوذ در دم و دستگاه حاکمه و سهیم شدن در قدرت سیاسی هستند. در غرب توانسته اند به درجاتی در احزاب سوسیال دمکرات نفوذ پیدا کنند و به اعتبار آن احزاب نمایندگانی نیز وارد پارلمانها کنند. از سوی دیگر، اسلامیون سازمانها  و شبکه های اجتماعی دارند، از نفوذ سیاسی خود برای نفوذ اجتماعی استفاده میکنند و در قدم بعد نفوذ اجتماعی را پایه ای برای تعرض سیاسی مورد بهره برداری قرار میدهند.

تروریسم “نرم” و سازماندیده شده علیه زنان در غرب سالهاست که در جریان است اما چون هدفش زنان مهاجر و پناهنده کشورهای اسلامزده بوده است کمتر جلب توجه کرده است، اینها تا همین امروزش تا حدودی موفق به جا انداختن حجاب، برقراری پلیس نهی از منکر در این و آن شهر کشورهای غربی، برقراری دادگاههای ضد زن شریعه و “جا انداختن” قتلهای ناموسی شوند. حملات اخیر در کلن و سایر شهرها ممکن است یک اقدام سازماندهی شده توسط ارگانهای سیاسی اسلامیون رو به کل زنان در غرب باشد. این فرضی معتبر است اما این تنها سناریوی ممکن نیست. برخورد با یک حمله سازمانده شده و منفک از جامعه بسیار ساده تر از برخورد به شکلی از زن ستیزی است که نفوذ اجتماعی دارد. این دومی را باید بیشتر زیر ذره بین برد و برایش راه حل پیدا کرد.

بحث آزار جنسی از آنجا که به اسلامیون ختم نمیشود توسط فمینیستها به بحث مردان در مقابل زنان کشیده شده است تا اسلامیون را از زیر تیغ برهاند. فمینیسم اولا نمیتواند به این سوال ساده پاسخ دهد که اگر مشکل ژنتیکی است چرا زن ستیزی و مشخصا آزار جنسی زنان در کشورهای اسلامی بسیار معمول تر است؟ ثانیا فرض فمینیستها اصولا قادر به پاسخگوئی به معضل، چه بشکل عمومی و چه در قالب خاص اسلامی آن نیست. اگر آزار جنسی بخاطر تستاستورون مردان است، تنها راه علاج از بین بردن مردان است! یعنی حرف مفت. آنچه برخی از فمینیستها در پوشش “مرد سالاری” مطرح میکنند در اصل مرد ستیزی است. مرد سالاری پدیده ای اجتماعی است که در درجه اول به قدرت سیاسی حاکم گره میخورد. تفاوت فاحشی بین سوسیال دمکراسی در سوئد و حکومت متوحش جمهوری اسلامی ایران وجود دارد. در اولی دولت موظف است قوانینی که جنبش برابری طلب سوسیالیستی در مورد حقوق برابر زنان با مردان به آن تحمیل کرده است را قانونا باجرا در آورد. در دومی حکومت اسلامی قانونا تبعیض جنسی برقرار کرده است. درجه خشونت به زنان نیز انعکاسی از نوع حاکمیت سیاسی بر جامعه است. در سوئد اگر مردی به همسر قانونیش و در بستر مشترکشان سکس تحمیل کند میتواند بعنوان یک مجرم جنائی راهی زندان شود. در عربستان سعودی وقتی به زنی تجاوز گروهی میشود، از دید شیوخ حاکم مردان متجاوز خلافی مرتکب نشده اند. زن قربانی را حبس میکنند و شلاق میزنند. در ایران اگر زنی مرتکب زنا شود سنگسار میشود. ثانیا، اتفاقا کسی که میتواند رابطه حاکمیت سیاسی با خشونت به زنان، خصوصا خشونت جنسی، را ببیند میتواند برای تمام سناریوهای مختلفی ــو در هر گوشه دنیا ــ که باعث ایجاد خشونتی علیه زنان میشود جواب داشته باشد. چه این خشونت جنسی گروهی به زنان در هند باشد یا تجاوز به دختران در خوابگاههای دانشگاههای آمریکا یا در حرمسراهای شیوخ عربستان یا زندانها و خیابانهای جمهوری اسلامی یا در مرکز شهر کلن. انعکاس اجتماعی قوانین حاکم، یعنی نحوه برخورد قدرت سیاسی حاکم به زنان، عامل اصلی خشونت و آزار جنسی به زنان است. به همان نسبت که حاکمیت ضد زن تر است خشونت و آزار جنسی سیستماتیک به زنان بیشتر میشود و انعکاس اجتماعی آزار جنسی بیشتر میشود. جواب “در همه جا به زنان خشونت میشود” این است که باید در همه جا و صرفنظر از علت ریشه خشونت به زنان را خشکاند. در مورد مشخص حملات اخیر در کلن و سایر شهرها در شب سال نو، ریشۀ خشونت و آزار جنسی به زنان ١) حاکمیت قوانین و عرف اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا، و ٢) تشویق غرب به ایجاد گتوهای اسلامی در کشورهای غربی تحت پوشش تعدد فرهنگی است. حاکمیت اسلامی هم بشکل سیاسی و در قالب قوانین، هم در شکل تروریسم سازمان یافته جنسی علیه زنان، و هم در اشکال گوناگون اجتماعی از جمله شیوه تربیتی مقصر است. باید ریشه اسلامی بودن این رابطه اجتماعی را چه در شرق و چه در غرب خشکاند.

تاثیر بلافاصله حاکمیت اسلامی را در بالا مختصرا اشاره کردم. در مورد تاثیر اجتماعی حاکمیت اسلامی نیز چند کلمه مطرح میکنم. یکی از عوارض غلبه عرف و قانون اسلامی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است و در رابطه با اوباش مهاجم شب سال نو نیز صدق میکند محرومیت جنسی جوانان است که ضربدر زن ستیزی میشود. بهترین مثالی که در اینمورد میتوان زد، استفاده داعش از محرومیت جنسی جوانان برای سربازگیری است. شبکه خبری سی بی سی در کانادا با داعشیان فراری در ترکیه مصاحبه ای انجام داده که در آن این جوانان اقرار میکنند که با وعده سکس به آنها از طریق ازدواج با گروگانهای داعش جذب آن شدند. این جوانان هیچ راه “مشروع” دیگری برای سکس ندارند. محرومیت جنسی در امتزاج با زن ستیزی یکی از دیگر از عوامل برخوردهای لمپنی و سکسیستی بخشی از جوانان کشورهای اسلامزده چه در داخل خاورمیانه و شمال آفریقا و چه امروز در اروپاست.

سومین شکل زن ستیزی اسلامی در خود غرب ابراز وجود میکند. هر ملا و شیخی با استفاده از انتساب لقب “مسلمان” از طرف دول غربی به هر بنی بشری که در خاورمیانه و شمال آفریقا بدنیا آمده است، از این لقب استقبال کرده مدعی “رهبری مسلمانان” میشود، خواهان برقراری “فرهنگ اسلامی” در غرب میشود. ملا و شیخ برای برقراری فرهنگ اسلامی خواهان تاسیس مدارس اسلامی میشود. در این مدارس اسلامی زن ستیزی در قالبهای کنکرت جداسازی جنسیتی و حجاب مکمل حذف آموزشهای جنسی از کتب و کلاسهای مدرسه میشوند. در کانادا اسلامیون تا آن حد پیش رفتند که تصور کردند با بپا کردن غوغائی در گتوی اسلامی شهر تورنتو میتوانند آموزش روابط جنسی را از مدارس مملکت حذف کنند که (فعلا) موفق نشدند. غرض اینکه علت تولید جوانان اوباش زن ستیز اسلامی در غرب، نفوذ سیاسی ـ اجتماعی اسلامیون است که در وسط مملکتهائی که آزادی روابط جنسی نُرم جامعه است، جوانانی را میپرورانند که با محرومیت جنسی و تنفر از آزادی روابط جنسی جامعه در پیوند با زن ستیزی اسلامی پرورش میابند. این را در کنار فقری که باعث ساعات کار طولانی نوجوانان میشود بگذارید. کودکانی که یاد میگیرند با فریاد “اسلام هراسی” با هر اجحافی به خود مقابله کنند. نوجوانان و جوانانی که در ادامه گروههای گانگستری بر حسب نوع و شاخه مذهب درست میکنند. اینها در ادامه پتانسیل سربازگیری توسط امثال داعش و القاعده را دارند، پتانسیل اوباشگری امثال کلن را دارند. اسلامیون در ایجاد چنین گتوهائی، از ابزارهائی استفاده میکنند که دول غربی در سینی طلا به آنها تقدیم میکنند. این شیوه کار صنعت مذهب اسلام در غرب امروز است. صنعت مذهب، مثل هر صنعت دیگری مجموعه ای از ابزار و تشکیلات دارد، مهندسی میشود، رسانه دارد و حمایت مالی میشود. از طرف دولتهای غربی و اسلامی حمایت میشود و در دولتهای غربی لابی دارد. مراکز فیزیکی تجمع و آموزش و تربیت اسلامیون دارد، یعنی مساجد، مراکز متنوع “فرهنگی” و “آموزشی” و دادگاههای شریعه.

منفعت غرب در مسلمان خواندن مردم چیست؟ علاوه بر ایجاد یک لشگر کار ارزان در زاغه های اسلامی در غرب، حاکمین کشورهای غربی از مذهب، از اسلام مشخصا، بعنوان ابزاری برای محدود کردن آزادیها و حقوق مدنی و پس گرفتن امتیازاتی که کارگران در غرب به دولتها تحمیل کرده اند، استفاده میکند. این شاید بهترین مهملی است که دولتهای غربی باین منظور بکار میبرند. مهملی که با رضایت خاطر قربانی، اتحادیه های کارگری وابسته به احزاب حاکم در کشورهای میزبان، سازمانهای چپ پرو اسلامی و مدعی سوسیالیسم، آزادیها و حقوق مدنی را محدود میکند. فدا کردن حقوق زنان برای حفظ حق پناهندگی آخرین نمونه از زیر پا گذاشتن حقوق مدنی در غرب با رضایت خاطر چپ و فمینیستها بود. دولت و پلیس و رسانه ها با تعویق در گزارش اخبار مربوط به حملات اوباش به زنان چنین وانمود کردند که در این دو قطبی کاذب، حق پناهندگی برایشان اولویت داشت. در ادامه دیدیم که سازمانهای چپ نیز همین خط را پیش گرفتند.

فاشیسم در متن سیاست

دلیل اصلی حکام برای مخفی کردن اخبار ربطی به خطر “تشنج” در جامعه و حمایت از پناهندگان نبود. همانطور که رئیس پلیس یکی از شهرهای سوئد گفت علت اختفای اخبار حملات به زنان اینبود که نمیخواستند حزب دموکراتهای سوئدی تقویت شود. دعوا بر سر لحاف ملاست. این واقعیت که احزاب دست راستی در چند سال گذشته از حاشیه به متن سیاست وارد شدند و میتواند بافت حکومتی در غرب را از شکل احزاب سنتی به احزاب رادیکال چپ و افراطی راست تغییر دهد عامل اصلی مخفی کاری پلیس و دولت بود. در صورت تقویت احزاب دست راستی حزب سوسیال دمکرات سوئد همانند حزب دمکرات مسیحی خانم مرکل حاشیه ای میشوند. نگرانی حکام تخته شدن دکان حزبیشان بود.

درصد آرا حزب
٢۶ Swiss People’s Party
٢١ Danish People’s Party
٢٠ New Flemish Alliance, Belgium
٢١ Danish People’s Party
١٨ Finns Party, Finland
١۶ Progress Party, Norway
١٣ National Front, France
١٣ Sweden Democrats
١٣ UK Independence Party
٣٧ Law and Justice, Poland
٧ Attack, Bulgaria
٧ Golden Dawn, Greece
٢٠ Jobbik, Hungary
۴٣ VMRO-DPMNE, Macedonia

پابپای رشد اسلامیون در غرب، ناسیونالیسم افراطی یا همان فاشیسم در اروپا و آمریکا نیز گام به گام خودش را در متن سیاست، بعنوان بخشی از دم و دستگاه حاکم مستحکم میکند. تا چند سال پیش احزاب اولترا راست در اروپا و آمریکا در حاشیه سیاست بودند. از پایان جنگ دوم جهانی تا همین چند سال پیش اگر در یک انتخاباتی سر و کله اولترا راستها در پارلمان پیدا میشد، این پدیده موقت بحساب میامد و واقعا هم همینطور بود. بحرانهای مالی و رکود مزمن چندین ساله اخیر در بافت طبقه حاکم نیز تاثیر گذار بوده است. احزاب سنتی نمیتوانند همان روضه های قدیم را در دوره هائی که جواب رادیکال لازم دارد بخوانند. آنها بدرد دوران “ثبات” سرمایه میخورند. طولانی شدن رکود احزاب دیگری را طلب میکند. امروز احزاب فوق راست در جامعه نفوذی پیدا کرده اند. این حدس نیست، فاکت است. به آمار جدول* مقابل که درصد رای مردم به احزاب اولترا راست را نشان میدهد و تازه مربوط به انتخاباتهای دو سه سال پیش است، توجه کنید. وقتی آرا مردم به این احزاب به درصدهای دو رقمی یا نزدیک به آن میرسد، صرفنظر از اینکه این احزاب چه تعداد نماینده به پارلمانها میفرستند، معناش اینست که این احزاب حاشیه ای نیستند. در متن سیاستند. بخشی از دم و دستگاه حاکمه اند. با هر انتخاباتی این ارقام بالاتر میره، جای پای فاشیستها محکمتر و احزاب سنتی محافظه کار، لیبرال و سوسیال دمکرات به حاشیه رانده میشوند. این پدیده در آمریکا به این دلیل که سیستم دو حزبی است، از درون حزب جمهوریخواه و کاندیداتوری ترامپ سر بلند کرده است.   یکی از شاه بیتهای این احزاب در توجیه لزوم خود، اسلامیون هستند. از طرف دیگر اسلامیون نیز از حملات فاشیستها ارتزاق میکنند. این همان دوقطبی عشق و نفرت است. دو نیروی فاشیست، یکی اروپا محور و دیگری اسلامی باعث تقویت یکدیگر میشوند.

در خاتمه

بحثهای متقابل در افشای اسلامیون، دولتهای غربی، چپ پرو اسلام و راسیستها، در متن آزارهای جنسی اخیر، الزامی است اما کافی نیست. در نهایت امر باید کار اثباتی کرد. تشکیل سازمانهای پناهجوئی که انعکاس حقیقی خواست پناهجویان است، ضد راسیسم و ضد اسلامیسم و برابری خواه است، خود را در امتزاج با تشکلات ضد اسلام سیاسی چپ میبیند، باید انتهای پروسه نقد و نیرو گیری باشد.

خب، خلاف جریان رفتن در غرب کار ساده ای نیست. خلاف جریان باید خیلی سنجیده، محکم و دقیق پیش برود. طرف مقابل لشگر عظیمی از دولتها، رسانه های غول پیکر، سازمانهای اسلامی و سازمانهای چپ پرو اسلامی دارد. نقد باید چنان همه جانبه، آبدیده و محکم باشد و به این ترتیب خواست توده پناهنده را نمایندگی کند طوریکه بلافاصله در میان همنظرانمان پژواک یافته و در همان کوتاه مدت به نیرو تبدیل شود. مباحث گفتاری و نوشتاری، آکسیون و تجمعات کوچک فقط نقش نقد را بازی میکنند. هیچیک از آنها بخودی خود به نیرو برای یک کار اثباتی ترجمه نمیشوند.

همچنین، تمام خواستهای جنبشی که قرار است براه افتد را از همان اول باید مطرح کرد. بنظر من مقابله با هویت تراشی مذهبی، پایه ای ترین خواست این جنبش است. این مقابله چه در اشکال مختلف نقد و چه در شعارها و خواستها میتواند منعکس شود: “ما همه انسانیم” (در مقابل “ما همه مسلمانیم”)، “هویت مذهبی الغا باید گردد”، “تعدد فرهنگی جواز گتوسازی”، “مسجد نمیخواهیم، دیسکو میخواهیم”، “مدرسه اسلامی، پرورش داعشی است”، “فرهنگ اسلامی = زن ستیزی” و بسیاری دیگر، که تا بحال برای گسترششان عرقها ریخته شده است، لازم است امروز خیلی کنکرت و منسجم در جلوی چشم همگان قرار بگیرند. مانند هر حرکت توده ای خلاف جریان، این کار نیز بواقع کاری هرکوله ایست. باید نیرو گرفت. هسته اولیه این نیرو متشکل از بخشی از پناهنده ها، مردمی که با بحثهای ما همنظرند و تشکلات رادیکال کارگریند. نقد ما میتواند نقش اتصال این نیروها را بازی کند.

نوشته های قبلی نویسنده در همین رابطه:

* فرصت را از دست ندهیم

* پاسخ ما به زن آزاری و نژاد پرستی در آلمان

* Cologne, beneath the surface