جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها

بیژن نیابتی
بخش هشتم ،  پرولتاریای یهود 

 

 مهمترین کار جامعه توله  پس از پایان جنگ  و تشکیل دولت ائتلافی " کورت آیزنر"  در مونیخ ، سازمان دادن  نیروی مسلحی  در تقابل با  دولت  مذکور  بنام " دسته رزمی توله" Kampfbund Thule   در ۱۰ نوامبر ۱۹۱۸ است . هدف این تقابل تلاش در بازگرداندن سلطنت ویتلزباخ نیست . سبوتندورف بدنبال جایگزینی  سیستم پارلمانی موجود  با  یک دیکتاتوری  مبتنی بر نژادپرستی است  تا  بدنبال  تثبیت  گفتمان " پروتکل" در جوامع اروپایی ، خیز" سنتز" نژاد برتر آریا به سمت تصاحب قدرت سیاسی  را اندک اندک  سازمان دهد . تعداد یکصد وبیست هزار نسخه از " پروتکل " در همین سال ۱۹۱۹ در ظرف مدت کوتاهی  بفروش می رسد . این  روند  با ۳۳ بار چاپ مداوم  این " تئوری توطئه"  تا سال ۱۹۳۳ تکرار می گردد .

یهودی بودن " کورت آیزنر " در این راستا بهترین عاملی است که روند بسیج نیرویی را در پایین جامعه سرعت می بخشد . سبوتندورف اعلام می دارد :

 

اکنون  " یهودا " ، این دشمن خونی ماست که حکم می راند . این یعنی نبرد ! نبردی تا به اهتزاز درآمدن پیروزمندانه پرچم  صلیب شکسته !

 

در این مقطع زمانی ، تشکیلات توله تبدیل به چتری گردیده که تمامی طیف راست افراطی آلمان را در زیر سایه خود  جمع کرده است .  در دسامبر ۱۹۱۸ این نیرو در آماده سازی  یک کودتای ناموفق تحت رهبری دکتر" رودلف باتمان" Rudolf Buttmann  که در  آخرین لحظات کشف می گردد شرکت میکند .  بدنبال آن پلیس به ستاد توله درهتل چهارفصل ریخته و بسیاری را دستگیر می کند . در شرایطی که مجازات شراکت در کودتا همواره و در همه جا اکثرا اعدام و یا حبسهای طویل المدت می باشد ،  با اینحال همگی این دستگیر شدگان  بعدا  در فاصله کوتاهی آزاد می شوند !

 

اول ژانویه ۱۹۱۹ حزب کمونیست آلمان   DKP  تاسیس می شود . تنها چهار روز پس از آن در پنجم ژانویه ، تشکیلات توله اقدام به بنیانگذاری حزب کارگران آلمان   DAPمی نماید . در اینجا پیش از ادامه بحث بد نیست نگاهی به سیمای کلی جامعه آلمان  پس از تسلیم خفت بار نوامبر بیندازیم .

 

آلمان پس از جنگ

 

جامعه آلمان پس از جنگ اول ، سیمای یک اجتماع از هم گسیخته ، تحقیر شده ، شکست خورده  و گرسنه  را به نمایش می گذارد . شرایط مساعدی که جنگ برای انقلاب آماده کرده است ، می رود که نظام تعیین تکلیف نشده آلمان را نیز بدنبال الگوی انقلاب اکتبر ، تبدیل به یک جمهوری سوسیالیستی دیگر نماید .

 

شکاف دهشتناک میان بالا و پایین و تعمیق قطب بندیهای طبقاتی، شرایط عینی انقلاب راازهر زمان دیگری آماده تر کرده است  . با این حال انقلاب ، فاقد یک مرکز ثقل سراسری است .  مراکز گوناگون انقلاب در شمال و جنوب و مرکز آلمان مسیرهای متفاوتی را می پیمایند . این مراکز در شمال ، برلین ، در مرکز ، ساکسونی  و در جنوب ، مونیخ در قلب ایالت خودمختار باواریا می باشند .

 

انقلاب اکتبر نه فقط چپ آلمان که چپ اروپا را نیز بشدت تحت تاثیر خود قرار داده است و برای اولین باراین طیف را به صرافت تصاحب قدرت سیاسی با الگوی بلشویکی انداخته است . این الگوی تصاحب قدرت سیاسی از طریق تعرض مستقل نخبگان سازمانیافته در حزب بلشویک روسیه  و با حمایت یک اقلیت رادیکال کارگری و نظامی که توسط لنین با موفقیت به مرحله عمل گذاشته می شود ، در برلین و مونیخ  و ساکسونی  و بوداپست  و  ……  دنبال می گردد .

 

گرایش به چپ در آلمان آنچنان شدید است که دولت سوسیال دمکرات " فریدریش ابرت" که بلافاصله پس از جنگ بر سر کار آمده است ، مطلقا کفایت نمی کند  و چپ آلمان  به هیچ چیز جز تصاحب کامل قدرت سیاسی  و ایجاد " اتحاد شوروی آلمان "  قناعت نمی کند .

ارتش رایش از هم گسیخته و نیروی پلیس بویژه در برلین  به اسپارتاکیستها گرایش دارد . در ۴ نوامبر ۱۹۱۸ یعنی درست یکهفته پیش از امضای قرارداد تسلیم آلمان ، شورشی در نیروی دریایی آلمان در بندر کیل  و ویهلمزهافن  صورت گرفته است  و سه روز بعد در هوای گرگ و میش بامداد ۷ نوامبر یک اقلیت کمونیست  به رهبری یک یهودی  بنام " کورت آیزنر" و با حمایت شمار زیادی از سربازانی که به آنها پیوسته اند ، تمامی پستها و پادگانهای عمده ارتش در مونیخ را به تصرف خود در آورده اند  و لودویگ سوم از خاندان سلطنتی  ویتلزباخ  را مجبور به فرار کرده  و به فرمانروایی شهریاران  در باواریا خاتمه داده اند . در اینجا سوسیال دمکراتهای مستقل  USPDلانه گزیده در پارلمان ایالتی  باواریا ، بی آنکه از دماغ کسی خونی بریزد ، انقلاب !  کرده اند .

 

شعله های منظم  یک انقلاب خودانگیخته  در سرتاسر آلمان  زبانه می کشد . اندکی  پیش از خاتمه جنگ در  فریدریشزهافن، کارگران یک شورای کارگری را درکارخانه" زپلین" تشکیل داده اند. کارگران کارخانه های  نواحی اشتوتکارت ازجمله کارخانه بزرگ دایملربنز دراعتصاب گسترده بسرمیبرند . ملوانان در فرانکفورت هم انقلاب راه انداخته اند . در  کاسل  یک پادگان کامل به فرماندهی یکی از افسران ارشد ، سر به شورش برداشته اند . در کلن یک پادگان ۴۵ هزار نفره به کمونیستها پیوسته اند . یک قیام مسالمت آمیز در هانوفر بدنبال سرپیچی ارتش از دستور سرکوب ،  به پیروزی می رسد و سربازان  به مردم می پیوندند . عین همین ماجرا در جاهای  دیگر از جمله  در  دوسلدورف ، لایپزیک  و ماگد بورگ  به وقوع  می پیوندد .

 

قیام ژانویه

 

< p dir="rtl" align="justify" mce_serialized="1">و حالا اندک مدتی پس از تسلیم آلمان در برلین ، اسپارتاکیستها به رهبری " رزای سرخ " ، یک یهودی دیگر و با حمایت شمار بسیاری از مردم برلین بر پایتخت چیره گشته اند .  در شهرهای دیگر نیز کم و بیش از پایتخت پیروی می شود . همه جا هرج و مرج برپاست و ساختار دستگاه ارتش و پلیس ارتجاعی در حال از هم پاشیدگی کامل است . اسپارتاکیستها در برلین بر امورعام المنفعه ، حمل و نقل و کارخانه های اسلحه سازی نظارت دارند و دولتی در دولت بوجود آورده اند . در سوم ژانویه ۱۹۱۹ ، دولت " فریدریش ابرت" از فرط استیصال ، فرمانده پلیس را که متمایل به اسپارتاکیستهاست ، از کار برکنار می کند . در مقابل اسپارتاکیستها مردم را به انقلاب فرا می خوانند . کارگران برلین  به این فراخوان پاسخ مثبت می دهند و تا نیمروز ششم ژانویه ، بیش از دویست هزار کارگر مسلح  در سطح شهر به حرکت در می آیند . مردم ، محل روزنامه ارگان سوسیال دمکراتها و خبرگزاری ولف را اشغال کرده و مسئولین آنها را دستگیر می کنند . با محاصره بنای صدارت عظمی ، ابرت و همکارانش به مخفیگاه می روند . پس از گذشت ۲۴ ساعت دولت به جز  چند بنای مهم ،  بر هیچ کجای شهر حاکمیتی ندارد . راه درازی تا تصاحب قدرت سیاسی  با الگوی  پتروگراد  نمانده است .

 

در اینجا یک پارامتر جدید وارد معادله می گردد که سرنوشت صحنه  نبرد را تغییر می دهد . این پارامتر عمده که در جایگاه نیروی سرکوبگر انقلاب وارد می شود ، برخلاف تمامی انقلابات معاصر دنیا ، ابزار منسجم سرکوب طبقه حاکمه و دولت به اصطلاح سوسیالیست ابرت نیست !  یک ارتش غیر قانونی است که نام " سپاه آزادی" Freikorps  ( ترجمه دقیق لغوی این واژه ، اندام  یا  پیکره آزاد است )  برخود گذاشته است . این  نیرو ، یک چیزی است  شبیه آنچه که سالها  بعد  در جریان  جنگ ایران  و عراق بنام " نیروی بسیج"  بوجود آمد . با این تفاوت که این ارتش غیرقانونی بر خلاف بسیج نه درجریان جنگ اول که بدنبال آن و شکست آلمان شکل گرفت .  سر پناهی  بوده است برای سلطنت طلبها  و راستترین گرایشات ارتجاعی  و حافظان  نظم موجود .

 

هسته های اولیه آن در درون سنگرها  و جان پناه ها شکل گرفته  و آنگاه که سرخورده و مایوس از شکست و تحقیر میهنی که سالها جان وهستی خود را برای حفظ آن گذاشته بودند ، به خانه بازگشته بودند، به ندای آنانی که بر علیه  خطر بلشویزم و فروپاشی مام میهن  فرا می خواندنشان ، ندای مثبت داده بودند . ایدئولوژی  نامنسجم و هنوز شکل نگرفته آنان ، معجونی است از یک ناسیونالیسم کور با گرایشات غلیظ شوینیستی و نفرت بی حد و حصری که درآن واحد تمایلات شدید ضد بورژوازی و ضد کمونیستی که خصلت انترناسیونالیستی  داشتند  را  شامل  می گردد.

 

این نیروی بسیجی !  چهارصد هزار نفره ، اگر چه به نسبت ارتش میلیونی آلمان اقلیتی بیش نبود ، با اینحال تامین مالی آن در خارج از کادر بودجه دولتی ، یکی دیگر از عجایب این دوران است که کمتر مورد اشاره  و توجه  تاریخنگاری  رسمی  می باشد  .

در تاریخ ۱۰ ژانویه ۱۹۱۹ یعنی در گرماگرم قیام اسپارتاکیستها در برلین و پنج روز پیش از قتل وحشیانه " رزا  لوکزامبورگ"  و " کارل  لیبکنشت " ،  نشستی  در  ارو کلوپ  برلین  توسط  یکی از  نمایندگان " سرمایه غیرمتمرکز یهود "  بنام  " پاول مانکیویچ "  Paul Mankiewitz  ، مدیر و سخنگوی  بانک آلمان  Deutsche Bank  ترتیب داده می شود که  پنجاه نفر از صاحبان  سرمایه های کلان  در آلمان  از جمله تعدادی از کلان سرمایه داران یهود همچون  فلیکس دویچ  Felix Deutsch  از بنیانگذاران  AEG و آرتور سالومونزون Arthur Salomonsohn  درآن حضور دارند . در این نشست  که مانکیویچ  توسط  دوست و همکیش دیگرش در رهبری بانک آلمان یعنی " اسکار واسرمان" Oscar Wassermann  همراهی می شود ، مبتکر طرحی است بنام  صندوق ضد بلشویکی  که قرار است تامین مالی  سپاه آزادی را برعهده داشته باشد .

 

مانکیویچ در تمام طول جنگ اول در ضمن مشاوربانک مرکزی رایش Reichsbank  در مقوله تامین مالی جنگ و پس از جنگ در رابطه با پرداخت خسارات جنگی هم بوده است . هردوی اینها به اضافه تعداد کثیری از کلان سرمایه داران یهود همچون فلیکس دویچ ، همزمان عضو یک انجمن ماسونی تماما  یهودی در برلین بنام " جامعه دوستان" هم بوده اند .  این  انجمن که در  ژانویه ۱۷۹۲ ، به همت اسحاق اویشل  Isaac Euchel ، هارون ولفزون  Aron Wolfssohn ، یوزف مندلسون  Joseph Mendelssohn ،  ناتان اوپنهایمر  Nathan Oppenheimer  و هارون  نئو   Aron Neo  بنیانگذاری  شده بود تا سال ۱۸۸۰ تحت پوششهای فرهنگی  و روشنگری  !  فعالیت علنی دارد  و پس از آن  فعالیت  آن غیر علنی  می گردد  .  در دوران جمهوری وایمار  به عضو گیری  عناصر غیر یهود هم  تمایل نشان می دهد و اعضای فراوانی بدان روی می آورند تا اینکه نهایتا  در سال ۱۹۳۵ با اعلام  ممنوعیت  تمامی  کانونهای فراماسونری از سوی دولت ناسیونال سوسیالیستها ، بساط  فعالیتهای آن در  رایش آلمان  از ۲۵ نوامبر ۱۹۳۵  تا  پایان جنگ دوم  برچیده می شود . 

 

و بدینسان " سرمایه یهود " دست قدرتمند خود را بر سر نیروی ارتجاعی دهشتناکی می گزارد که جانمایه و ماهیت آن عمیقا نژاد پرستانه و ضد یهودی  و تئوری راهنمای آن " پروتکل خردمندان صهیون " است .

بهر تقدیر اگر این سپاه غیرقانونی  نبود ، بی هیچ تردیدی تمامی برلین و بدنبال آن اندک اندک تمامی آلمان  بدست گروه های مختلف کمونیستی  تسخیر می شد . درعرض  یک هفته  واحد هایی از " سپاه آزادی " که توسط " گوستاو نوسکه " و از سوی دولت سوسیال دمکرات  فراخوانده شده اند ، از خارج شهر ، بدرون شهر می ریزند و مراکز پایداری اسپارتاکیستها را با سبعیت تمام درهم  می کوبند .  رهبران اسپارتاکیستها ،  از جمله " رزا لوکزامبورگ"  و" کارل لیبکنشت" در ۱۵ ژانویه ۱۹۱۹ دستگیر و به شیوه  وحشیانه ای  به قتل  می رسند .

 

تنها چهار روز پس ازاین کشتار وحشیانه در یکشنبه ای سرد وآفتابی ، نخستین انتخابات ملی در حکومت جدید برگزار می شود . برای نخستین بار در تاریخ آلمان زنان نیز اجازه شرکت در انتخابات را می یابند . سوسیالیستهای چپگرای افراطی فقط هفت درصد کرسیهای مجلس  و راست افراطی  که باطنا خواهان بازگشت سلطنت بود نیز تنها پانزده در صد کرسیها را بدست آوردند .  این آرای هفت درصدی  تا حدود زیادی شکست یک انقلاب توده ای را مهر می کند .

 

بدلیل ناامن بودن شهر برلین ، محل استقرار مجلس ملی  به " وایمار"  در دویست و چهل کیلومتری برلین منتقل می شود و بدینسان  جمهوری جدید نام " جمهوری وایمار" را بخود می گیرد . ۱۱ فوریه ۱۹۱۹ هم " فریدریش ابرت " در مقام اولین رئیس جمهور رایش  کارخود را آغاز می کند . پاداش" سپاه آزادی" دست راستی را نیز دولت دست چپی با گزینش " گوستاو نوسکه "  Gustav Noske  عضو جناح راست حزب سوسیال دمکرات به  وزارت دفاع می دهد که خود را سگ تازی می نامد و پیش از این عامل وارد کردن سپاه آزادی بر علیه اسپارتاکیستها در قیام ژانویه بوده است . این گزینش به معنای آن است که از این پس این سپاه غیرقانونی می تواند در پناه حمایت جمهوری نوپای وایمار به حیات خود ادامه دهد و دولت  به اصطلاح  سوسیالیستی  را در مقابل  خطر  بلشویزم سرخ  حفاظت  نماید !

 

ده روز بعد یعنی۲۱ فوریه  در باواریا ، کورت آیزنر که بدنبال شکست سنگین حزب سوسیال دمکرات مستقل  USPDظاهرا برای تقدیم استعفای خود عازم " لاند تاگ" یعنی مجلس قانونگذاری ایالتی باواریا در مونیخ بوده است ، در میانه راه مجلس  بدست یک افسریهودی راستگرا  بنام" کنت آنتون آرکو ـ والی" Anton Graf von Arco auf Valley  به قتل می رسد .

 

نکته جالب توجه  دراینجا ، ارتباط این افسر یهودی  با " جامعه توله "  می باشد . هر چند  که نام  او در لیست اسامی اعضای علنی  توله  بدلیل  داشتن خون یهودی  !  به چشم نمی خورد .

 

با این ترور ، آیزنر منفور تبدیل به شهید طبقه کارگر گردیده و جنبش چپ جانی دوباره می گیرد . در طرف دیگر در میان طیف راست نیز  آرکو ـ والی  بالا می رود و دانشجویان دانشگاه مونیخ با تعطیل دانشگاه او را  قهرمان  خود  معرفی  می کنند . بدنبال این ترور و با اعلام حکومت نظامی ،  شورای مرکزی جمهوری باواریا  به ریاست سوسیال دمکراتی بنام "ارنست نیکیش"  Ernst Niekisch  موقتا زمام امور را در دست می گیرد تا اینکه نهایتا در ۱۷ مارس ۱۹۱۹ یک آموزگار پیشین  بنام " یوهانس هوفمان" Johannes Hoffmann  که او هم عضو حزب سوسیال دمکرات SPD  است ، از سوی مجلس ایالتی  باواریا مامور تشکیل دولت می گردد . نکته جالب دیگر در اینجا عفو" آرکو والی" توسط هوفمان  و تبدیل حکم اعدام او به یک زندان کوتاه مدت پنج ساله  با حفظ تمامی  حقوق شهروندی ! خود می باشد .