پیدایش حیات، ظهور و تکامل انسان (۱۶)

پیدایش حیات، ظهور و تکامل انسان (۱۶)

پیدایش مفاهیم مذهبی

 

پیدایش نخستین مفاهیم مذهبی و خرافی

      شناخت حال، کلید درک و آگاه یافتن از گذشته را در اختیار ما قرار می‌دهد.- این آموزه از کارل مارکس است- در عصر کنونی سالانه میلیون‌ها نفر از مردم سراسر جهان می‌بینیم که انواع مراسم مانند؛ خودزنی، هم‌نوع زنی، شنا کردن در رودخانه‌ی آلوده، تعظیم مجسمه‌ی خودساخته و حیوانات، چرخیدن به دور معبود خودساخته، و چیزهای دیگر هر از چند گاهی انجام می‌دهند. بسیاری از آن‌ها از نظر مالی بی‌نیاز هستند، با این اعمال می‌خواهند از لذایذ آن دنیا بی‌نصیب نباشند. اما اکثریت آن‌ها در زندگی اجتماعی روزمره، واقعا” نیازمند و برای برآورده شدن این نیازهاست که دست به چنین اعمالی می‌زنند.

هندوستان: بدون شرح!

      در هندوستان هر از چند گاهی مردم با انجام مراسم‌های ویژه‌ای در مقابل گاوی سر تعظیم فرو آورده و از گاو می‌خواهند که، به آن‌ها قدرت و ثروت بدهد، زیرا در اطراف خود می‌بینند که این قدرت و ثروت است که در زندگی اجتماعی دست برتر را در اختیار دارد.

      در کشورهای عقب نگه داشته شده، هنگام سفر زمینی، درخت‌ها، سنگ‌ها و چیزهایی از این قبیل را می‌بینید که به زیارت‌گاه عده‌ای از مردم تبدیل شده است که از آن‌ها طلب سلامتی و رهایی از مشکلاتی که در زندگی با آن دست به گریبان هستند، می‌نمایند.

هزاران میخ آرزو در درخت شفابخش مهاباد

      این‌ها و صدها نمونه‌ی دیگر را که شناختیم آن‌گاه می‌توانیم، نحوه رفتارهای خرافی انسان‌های اولیه را نه با خیال‌بافی بل‌که با استفاده از ابزار و وسایلی که از خود به جا گذاشته‌اند، و نیز نمونه‌های عینی و واقعی از آن‌ها که امروزه در گوشه و کنار جهان می‌بینیم، ترسیم کنیم.

      نکشیدن نقاشی انسان‌ها بر دیواره‌ی غارها و پیدا شدن ابزار و وسایلی که هم‌راه اجساد دفن شده است، نمونه‌هایی از آثار و بقایای افکار خرافی و مذهبی است، که می‌توانیم بقایای آن را هم اکنون نیز در بعضی از قبایل که هم‌راه اجساد دفن می‌کنند، ببینیم. وسایل و مواد خوراکی مانند؛ تبر، نیزه، تخم مرغ، شیرینی، میوه را در درون قبر یا بر روی قبر قرار می‌دهند.

      دانشمندان زیادی مرحله انسان‌های کرومانیون را در تکامل بشر به عنوان مرحله‌ای در نظر می‌گیرند که در آن درک اولیه و خیالی بشر از قوای طبیعت و پس از آن از نیروهای اجتماعی شروع شد مانند تصورات مربوط به شکار، سحر و جادو که بعدا” به صورتی در آمده است که ما در گوشه و کنار جهان می‌بینیم.

      “از همان زمان‌های قدیم که انسان‌ها هنوز نسبت به ساختار اندام‌های خود کاملا” جاهل بودند، زیر تأثیر اشباح رؤیایی به این باور رسیدند که تفکر و احساس ایشان نتیجه‌ی فعالیت اندام‌های آن‌ها نبوده بلکه براثر فعالیت روح جداگانه‌ای است که در بدن آن‌ها سکونت می‌گزیند و به هنگام مرگ آن را ترک می‌گوید. از این زمان‌ها انسان‌ها به تفکر درباره‌ی رابطه‌ی میان این روح با جهان‌ خارجی کشیده شدند. اگر روح پس از مرگ بدن را ترک می‌کند و به زندگی ادامه می‌دهد، پس مناسبتی ندارد که مرگ جداگانه‌ی دیگری برای آن اختراع کنند. بدین‌گونه بود که ایده‌ی مرگ‌ناپذیری روح پیدا شد که در آن مرحله از تکامل به هیج وجه تسلی‌بخش نمی‌نمود؛ بلکه همچون سرنوشتی جلوه می‌کرد که جنگیدن به ضد آن بی‌فایده است و بیش‌تر- مثلا” در میان یونانیان- همچون یک نگون‌بختی گریزناپذیر بود. این نه تمایل مذهبی برای تسلی بلکه سرگردانی ناشی از جهل عمومی که با روح – هنگامی که وجود آن پذیرفته شده- پس از مرگ چه باید کرد به طریقی همگانی به اندیشه‌ی مزاحم مرگ‌ناپذیری شخصی انجامید. خدایان نخستین به شیوه‌ای دقیقا” مشابه از راه شخصیت یافتن نیروهای طبیعی بپا خاستند و این خدایان با تکامل بیش‌تر ادیان، صورتی بیش از پیش فوق این جهانی به خود گرفتند تا این که سرانجام با فرایند تجرید – و تقریبا” می‌توانم بگویم با فرایند تقطیر- که در سیر تکامل فکری انسان طبعا” روی می‌داد، از میان بسیاری از خدایان کم یا بیش محدود و متقابلا” محدود کننده، در اذهان انسان‌ها، انگار (ایده‌ی) خدای یگانه‌ی ادیان یکتاپرست ظهور کرد۱.”

مراسم نیایش “شیوا” خدای هندوها در بیرون معبدی در بوبانسوار در هندوستان

      “تکامل کار، انسان را به تماشاگر تیز هوش طبیعت مبدل ساخت. مشاهدات وی انگیزه‌ی نخستین کوشش‌های او برای شناخت زندگی گشت. ولی تکامل جسمی او، تجربه و دانایی‌اش از طبیعت برای به دست آوردن شناسایی درستی از واقعیت ناکافی بود. انسان ابتدایی نمی‌توانست خویشاوندی و پیوند میان پدیده‌های طبیعی و تاثیر آن‌ها را بر هستی انسانی درک کند. وسایل او برای این کار بسیار ناقص بود و پیوسته به ناتوانی خود پی می‌برد. به هنگام بلایای طبیعی (سیل، انفجارات آتش‌فشان‌ها، آتش‌سوزی جنگل‌ها، خشکسالی و قحطی و جز آن) بر اثر این ناتوانی و نادانی از قوانین طبیعت، این احساس به او دست می‌داد که در ماورای طبیعت نیروهای مخوفی وجود دارند که بر سراسر پدیده‌های طبیعی فرمان می‌رانند. بدین‌گونه نخستین مفاهیم مذهبی تشکیل شد که عبارت بود از تجسم فانتزی‌گونه و تحریف شده‌ی نیروهای کاملا” واقعی در ذهن انسان ابتدایی، نیروهایی که بر وی حکومت می‌کردند.”

      “باستان‌شناسی ثابت کرده تا پیش از پنجاه تا چهل هزار سال قبل هیچ‌گونه مفاهیم مذهبی وجود نداشته است. چون انسان همواره در معرض حملات حیوانات وحشی بود و ادامه زندگی وی به بود و نبود شکار وابسته بود، او سرانجام برای حیوانات وحشی نیروی فوق طبیعی قائل شد. انسان تصور می‌کرد که حیوانات و آدمیان اجداد مشترکی داشته‌اند و حیوانات با قرار دادن گوشت خود در اختیار انسان زندگی وی را محافظت می‌کنند. انسان‌های ابتدایی که علل مرگ و زندگی را نمی‌دانستند معتقد بودند که اگر استخوان‌های حیوان حفظ شود می‌توان با سحر و جادو او را بار دیگر زنده ساخت. این تصورات عجیب درباره‌ی جد حیوانی و پشتیبانی وی از وظایف و وابستگی و پیوند ناگسستنی اعضای آن با حیوان مزبور توتمیسم (Totemism) نام دارد. بعدها انسان‌های نخستین، درختان و گیاهان را نیز مانند حیوانات به منزله‌ی توتم‌ها- یعنی اجداد و نگهبانان خود- به شمار آوردند. انسان احساس می‌کرد به کمک توتمی که بنا به تصور وی ضامن زندگی و حفظ او برابر حیوانات وحشی و توفیق در شکار بود، نیازمند است و می‌کوشید نظر توتم خاص خود را به خود جلب کرده نیازهای خویش را با او در میان گذارد. این اعمال، به تدریج شکل مراسم عبادت به خود گرفت.”

      “شایع‌ترین شکل مذهبی آنی‌میسم (Animism) بود. آنی‌میسم عبارت بود از اعتقاد به یک “وجود معنوی” غیرمادی و نامریی که دارای نیروهای عظیم فوق طبیعی بود (اعتقاد به وجود ارواح خیر و شر، شیاطین، خدایان و جز آن). آنی‌میسم ناشی از نادانی انسان نسبت به منشاء پدیده‌های طبیعی بود. انسان این پدیده‌ها را شبیه خود و دارای روح می‌پنداشت و به آن‌ها هم‌چون موجوداتی غیرمادی با خصوصیات بشری و قدرت فوق طبیعی می‌نگریست. بدین‌گونه رعد و برق، توفان، رودخانه و جنگل همه دارای روح بودند (دیوهای جنگلی و پریان آبی و جز آن). آنی‌میسم، شامل اعتقاد به تولد و مرگ ارواح نیز بود.”

      “این اعتقاد به نیروهای سحرآمیز و فوق طبیعی که در تعیین مسیر زندگی بشر دخالت دارند او را به جعل طلسم و جادو کشانید. رقص‌های جنگی که در آغاز چیزی بیش از هیجان غریزی پیش از نبرد نبود بعدها معنی سحرآمیزی به خود گرفت و مراسم عبادتی که به اعتقاد آن‌ها قدرتی سحرآمیز داشت اکنون به صورت رقص در آمده بود. مهرداروها که در آغاز وسیله‌ای برای جلب همسر دلخواه بود بعدها قدرتی فوق طبیعی و سحرآمیز یافت. جادوگری شفابخش ناشی از تاثیراتی بود که بشر از برخی معالجات ساده (خون‌گیری توسط زالو و مانند آن) و استعمال داروهای گیاهی در کمک به شخص بیمار پذیرفته بود. سحر و جادو عبارت بود از اعتقاد به این که انسان می‌تواند نیروهای فوق طبیعی را احضار کند.”

      “فیتیشیسم (Fitishism) شکل مذهبی دیگری بود که به برخی اشیاء واقعی نیرویی فوق طبیعی می‌بخشید. مردم آن اشیاء را می‌پرستیدند و معتقد بودند که آن‌ها قادرند که انسان‌ها را تحت نفوذ خود گیرند. از این‌رو قبایل استرالیایی و اقوام دیگر که علل تولد و مرگ را نمی‌دانستند معتقد بودند که حیات هر شخص در سنگی کوچک یا قطعه‌ی چوبی قرار گرفته است و اگر این سنگ یا چوب از میان برود او نیز خواهد مرد.”

      “از آن‌جا که انسان ابتدایی قادر به تبیین علل مرگ نبود، از مردگان ترس موهومی در دل داشت، به ویژه آن‌هایی که در دوران حیات‌شان نیز مایه‌ی ترس او بودند مانند جنگجویان خشن، روسای قبایل و جز آن. به تصور او، اجساد یا حتا تصاویر مردگان نیرویی فوق‌طبیعی در خود نهفته دارند. سپس تصور جهان فوق طبیعی دیگری که مَسکن ارواح مردگان بود در انسان پیدا شد و تمایل به جلب حمایت نیروهای فرا طبیعی به صورت قربانی در راه نیروهای مزبور در آمد.”

      “بدین‌سان، پیدایی اعتقادات مذهبی ابتدایی، معلول عجز و ناتوانی کامل انسان‌ها در برابر طبیعت بود. این اعتقادات نیز به نوبه‌ی خود به ادامه‌ی این ناتوانی کمک کرد زیرا مانع شناسایی واقعی او از جهان می‌بود و کندوکاو او را در پدیده‌های طبیعی منحرف می‌کرد و از تکامل وی جلوگیری می‌نمود۲.”

      بنابراین‌ موجود انسانی فقط وقتی برای خود مستقل به حساب می‌آید که بر پاهای خود بایستد، یعنی هنگامی که وجودش را مدیون خود باشد. انسانی که به لطف اوهام و خرافات مذهبی زندگی می‌کند خود را همیشه موجودی وابسته محسوب می‌کند.

      “باورهای مذهبی به قول فویرباخ روی ضعف‌های انسان دست می‌گذارد و در مورد آن‌ها اغراق می‌کند که مثلا انسان ضعیف و ناآگاه است، هرگز نمی‌تواند به نیروی خودش راز هستی را بشناسد، و بعد در برابر این ضعف‌ها یک موجود موهومی و خیالی را می‌سازد که همه آن صفاتی را  که انسان فاقد آن است در نهایت کمال دارا باشد. یعنی در برابر انسانی که بدبخت و بی‌چاره‌ی و ذلیل توصیف شده، خدایی را که صاحب قدرت مطلق است قرار می‌دهد، و در برابر انسانی که آگاهی ندارد و با عقل خود نمی‌تواند به جایی برسد، خدای صاحب عقل مطلق را قرار می‌دهد.

      و باز هم به قول فویرباخ ضعف‌های انسان را به صورت تزی در می‌آورد که در برابر این تز، خدایی را که می‌سازد، حکم آنتی‌تز آن‌را دارد. ما وقتی ضعف مطلق توصیف شده‌ی خود را، در کنار قدرت مطلق قرار دهیم، یا یک انسان ضعیف، ناآگاه و نادان را در کنار یک نیروی خیالی قدر قدرت با آگاهی مطلق قرار دهیم، نتیجه این امر بندگی فرد ضعیف نسبت به آن قدر قدرت است.

      به این ترتیب انسان آنتی‌تز خودش را به صورت یک قدرت مطلقه در می‌آورد و شروع به تعظیم و بندگی ساخته دست خودش، یعنی همان قدرت موهومی، می‌نماید. این یعنی پیدایش خدای خودساخته.

      امروزه تا هنگامی که انسانی وجود داشته باشد، که در برابر نیروهای طبیعی و اجتماعی احساس ضعف کند، مذهب هم‌چنان تولید و بازتولید می‌گردد. ما وقتی که در زندگی اجتماعی به یک انسان از همان دوران کودکی به او قبولانده و باورانده‌ایم که شما ضعیف، نادان، و ناتوان در مقابل قدرت لایزال هستید، بندگی و بردگی این انسان به این قدرت خیالی یک امر اجتناب‌ناپذیر است.

      در غیر این صورت، باید ضعف انسان را از بین ببریم. یعنی با آموزش و پرورش صحیح از همان ابتدای کودکی تا زمان فارغ‌ شدن از تحصیل این انسان را از قدرت خود آگاه ساخت و به او در زندگی اجتماعی، اثبات نمود که ضعیف و ضعیفه نیست تا در آن صورت احساس قدرت کند. وقتی که این تز از میان رفت، آن آنتی‌تز هم از میان می‌رود.” سیامک ستوده.

      مذهب در جوامع طبقاتی امروز، در همان‌حال که اعتقادات توده‌های وسیعی از کارگران و مردم زحمتکش را تشکیل می‌دهد، ابزاری است در دست سرمایه‌داران و دولت‌های آنان، تا از طریق آن مردم را تحمیق کنند و حاکمیت نظام سرمایه‌داری را تداوم بخشند. مذهب در طول تاریخ همان‌طور که نوشتیم انعکاس یاس و ناتوانی توده‌های مردم در دست و پنجه نرم کردن آن‌ها با موانع سر راه زندگی‌شان بوده است. انسانی که اسیر مناسبات نظام سرمایه‌داری است و به تنهایی قادر نیست که شرایط زندگی خود را تغییر دهد و در برابر رنج و مرارتی که خود و خانواده‌اش به آن گرفتار آمده، کاری از دستش ساخته نیست، زمانی که خود را ضعیف و درمانده می‌بیند به ناچار رو به آسمان می‌کند، به این  امید که نیرویی قدرت‌مندتر از خود پیدا شود و او را نجات دهد. زمانی که در دنیای واقعی هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوهایش باقی نمی‌ماند، با نذر و نیاز و صدقه، به درگاه معبودش که در واقع حکم رشوه را بازی می‌کند، آرزو می‌کند اگر شده در همین دنیا حق او را از کسانی که حق و حقوق او را خورده‌اند، بگیرد. و یا این‌که برای دستیابی به امیالش بعد از مردن دوباره زنده شود، و با آرزوی دستیابی به رفاه و خوشبختی در دنیای خیالی بعد از مرگ، رنج و مرارت‌های دنیای واقعی را تحمل می‌کند.

      سرکوب اقتصادی کارگران و مردم زحمتکش جهان لاجرم تمام انواع سرکوب سیاسی و تحقیر اجتماعی را پیش کشیده و تولید می‌کند و زندگی معنوی و اخلاقی توده‌های مردم را زوال بخشیده و تیره و تار می‌سازد.

      یعنی مذهب در دست حاکمان سرمایه‌ی جهانی، یک حربه سرکوب معنوی است که همه جا بر دوش توده‌های مردم سنگینی می‌کند. به آنان که تمام عمرشان را تلاش و کوشش می‌کنند باز هم در نیاز زندگی می‌کنند، می‌آموزد که تا وقتی در زمین هستند، تسلیم شوند و صبور باشند و به امید پاداش‌های بهشت موعود، آسایش بیابند. به قول کارل مارکس مذهب افیون توده‌ها است. نوعی مخدر معنوی است که در آن برده‌های سرمایه تصویر انسانی خود را غرق می‌کنند و خواست خود برای تأمین یک زندگی شایسته‌ی انسان را کنار می‌گذارند. و با این مخدر است که با شکمی گرسنه و روانی علیل سر بر بالین گذاشته و به آرامی می‌خوابند که شاید فردایی دیگر به وجود آید. و با این مخدر است هنگامی که نمی‌توانند حق و حقوق خود را از ستم‌گر بگیرند، او را به دست ناجی‌یان خیالی می‌سپارند که حق آن‌ها را از او بگیرد.

      همان‌طور که اشاره کردیم، در جوامع طبقاتی دست‌گاه مذهب یار و همیار حاکمیت‌هاست، حتا در پیش‌رفته‌ترین کشورهای صنعتی سرمایه‌داری تحمیق توده‌یی را گسترش و آن را تولید و بازتولید می‌کنند. بنابراین برای از میان برداشتن مذهب و افکار خرافی در جوامع امروزی، باید زمینه‌های اجتماعی تولید آن‌ها را بخشکانیم. بدین معنی که دنیای مادی و واقعی زندگی اجتماعی را در جهت رفاه، آسایش و آموزش اجتماعی عموم مردم، تغییر و گسترش دهیم.

ادامه دارد

سهراب.ن

۰۸/۱۰/۱۳۹۴

۱ – انگلس.فریدریک؛ مارکس.کارل؛ “لودویک فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی” ص ۲۶ترجمه پرویز بابایی چاپ دوم ۱۳۸۰ نشر چشمه

۲ – زمینه‌تکامل‌اجتماعی؛د.ک.متروپولسکی‌و دیگران؛ صص ۳۸-۳۹-۴۰ ترجمه پرویز بابایی، تهران،۱۳۸۲