درسهایی از مبازرات پناهنده گی سال ١٩٩٢-١٩٩١، ١٠ روزی که اعتراضات جمعی و بین الملی دولت ترکیه را به زانو درآورد!(۴)

درسها یی از مبازرات پناهنده گی سال ۱۹۹۲-۱۹۹۱، ۱۰ روزی که اعتراضات جمعی و بین الملی دولت ترکیه را به زانو درآورد!

قسمت چهارم- زنده باد اوزالپ!

…..اتوبوسهای حامل پناهنده ها همانطور که به آن اشاره شد، هر کدام ۲ راننده داشته و بر حسب اتفاق راننده های یکی از اتوبوسها کُرد بوده اند. و خب طبیعتا بعد از مدتی آنها از صحبت کردن پناهنده ها متوجه میشوند که مسافرانشان کُرد هستند. مضاف بر این، رفیق خالد علیپناه با یکی از آنها که در حال «استراحت» بوده، سر صحبت را باز میکند، راننده سوال میکند، میخواهید کجا بروید؟ رفقای ما میگویند، نمی دانیم، گفته اند که در نزدیکهای مرز اسکان داده میشویم؟ راننده کُرد میگوید – ای بابا، اینها که به ما گفتند عده ای آشوبگر و دزد و خلافکار ایرانی هستید که غیر قانونی وارد کشور ترکیه شده اید! راننده در ادامه صحبتها متوجه میشود که اکثریت این عده پیشمرگ بوده اند. راننده که عوض میشود ماجرا را به همکارش میگوید طوری که پلیسهای داخل ماشین متوجه نشوند، د ر ادامه صحبتها، راننده گان قول همکاری میدهند و میگویند به ما گفته اند که شما را به شهر وان ببریم و بیشتر از این، ما را در جریان نگذاشته اند و راستش را بخواهید ما جایی را به مثابه کمپ پناهنده گی در آن نزدیکیها سراغ نداریم. فقط محلی قدیمی بنام کمپ وجود دارد که نه جای مناسبی است و نه آنقدر بزرگ است که بشود جمعیتی به این بزرگی را در آن جا داد. نرسیده به شهر وان، راننده ها مجددا تأکید میکنند که هیچ خبری از کمپ و اسکان پناهنده در این منطقه نیست و منباب ابراز همدردی در قبال سرنوشت این دوستان تازه، یک آهنگ کردی برای مسافرین میگذارند.

حدودا ساعت سه بعد از ظهر روز چهاردهم ژانویه بعد از حدود ۲۴ ساعت مسافرت خسته کننده(۱۳۷۱ کیلومتر مسافت آنکارا- وان)، وارد شهر وان شده و سپس به حیاط پلیس مرکزی آن شهر میروند. با آمدن خودروهای پر از نیروی مسلح به حیاط پلیس مشخص میشود که چندان هم خیالشان از بابت موفقیت در جنایتی که میخواسته اند مرتکب شوند راحت نبوده است. پناهجویان دیپورتی کماکان در داخل اتوبوسها میمانند و پلیسهای قبلی با لیست و سرشماری مسافران را تحویل پلیس شهر وان میدهند. در این فاصله و در نتیجه رفتار پلیس، مشکوکیت چنان بیشتر میشود که حتی تعدادی از جمع متوهم در آنکارا نیز نگران میشوند و عملا در تحلیل و خو شبینی خود تجدید نظر میکنند. ولی هنوز چند نفری با دیدن ندیم در پلیس وان خوشحال میشوند و امیدوارند که آمدن ندیم شاید به معنای «تضمین در اسکان» باشد. و برای نمونه یکی از این جمع که قبولی(ویزا سوئد) را داشته میگوید، من ویزای سوئد را دارم و هیچوقت فکر نمی کنم که ترکیه دیپورتمان کند.

پناهنده ای بنام «یوسف» که به تنهایی در مرز دستگیر شده بود در زندان پلیس وان بسر میبرده است. بهنگام ورد اتوبوسها شاهد گفتگوی پلیسها در مورد دیپورت و صحبت از آمدن نیروهای ایران به مرز، برای تحویل گرفتن پناهجویان بوده است( یوسف به ترکی مسلط بوده است. وی نیز« شانس» یارش میشود و بعدا با جمع دیپورتی به آنکارا برمیگردد). بعدا رفیق رحمان نجات نیز، اخباری در مورد اقدامات رژیم در مرز ایران را برای ما بازگو نمود. همچنین رفیق گلباخ سلیمی شنیده بود که آنقدر خیال رژیم از موفقیت توطئه راحت بوده است که به تعدا زنان پناهجو، چادر لب مرز آورده بودند که یک وقت قربانیانشان بی حجاب نمانند!
گویا راننده های کُرد در یکی از توقف ها، به مردم دهستان مرزی و کُردنشین اوزالپ خبر میدهند(بیانات ضد ونقیض در این مورد ارائه شده است. مبنی بر اینکه در آخرین رستوران وسط راه به مردم اوزالپ خبر داده اند، یا در هنگامی که در حیاط پلیس شهر وان بوده اند و یا هنگام سوخت گیری گازوئیل در پمپ بنزین؟). «اما شخصا آماده گی مردم اوزالپ را در نتیجه اطلاع رسانی از قبل حدس میزنم و ممکن است در شهر وان مجددا ساعت رسیدن را به اوزالپ مشخص کرده باشند». آنچه معلوم بود که آنزمان از تلفن مبایل خبری نبود و از تلفن عمومی استفاده شده بود و نقطه خبر رسانی در اصل ماجرا تاثیر چندانی ندارد، چون در هر حال در یکی از این مکانها اطلاع رسانی به مردم اوزالپ توسط این راننده گان فداکار و دلسوز صورت گرفته بود.

در ماشین دوم به روایت رفیق رحمان نجات چهار نفر پلیس وجود داشته اند، این چهار نفر در صندلی های پست سر راننده و ردیف اول بودند و رفقا رحمان، جمیله عبدالهی، احمد چیچورانی، محمد نوری … در پشت سر آنها، اعتراضات و کار شکنی به هنگامی که در شهر قیصریه برای شام توقف میکنند وجود داشته اما مانع حرکت نبوده و در حیاط پلیس شهر وان آنها نیز متوجه این فضای نظامی میشوند و نگرانی ها فزونی میابد. با همدیگر مشورت میکنند که چکار کنند؟ ولی مشورت با همه سرنشینان به دلیل وجود پلیسها امکان پذیر نمی شود و به هنگام حرکت به طرف اوزالپ این چهار نفر که نزدیک همدیگر بوده اند و در ردیف دوم یعنی پشت سر پلیسها نشسته بودند با نفرات پشت سر خود نیز مشورت میکنند و تصمیم میگیرند که اقدامی به عمل آورند و بقیه نیز با آنها همراه خواهند شد چون در این تردیدی نداشته اند که دیپورت یعنی مرگ!« پس باید کاری بکنیم، و اگر هم کشته شدیم، حد اقل زنده تحویل ایران داده نخواهیم شد». تصمیم میگیرند که هر کدام از پشت، گردن پلیسی را در اقدام اولیه بگیرند و رفیق محمد نوری که راننده گی بلد بوده با راننده طرف شود و در صورت موفق شدن بتواند خودش راننده گی اتوبوس را برای دور شدن از معرکه به عهده بگیرد.

اتوبوسها از شهر وان و به طرف مرز ایران به راه میافتند، بعد از مدتی راننده اتوبوس اول با نگاه در آینه و با ایما و اشاره تلاش میکند که مسافران از عمق فاجعه ای که در انتظارشان است مطلع نماید. سفر پر مخاطره از میان مناطق بی رونق کردستان به حرکت خود ادامه میدهند. مناطقی که همه به شکل سرزمینهای سوخته در آمده است. مردمانش با فقر و درآمدی کم و بدور از کارخانه و کارگاه و شهرسازی و با زندگی سخت و طاقت فرسا زندگی را بدون کُرنش به حکومتهای جبار به سر میبرند. مردمانی که تظاهرات صلح آمیزشان با انفجار بمب مواجه میشود، سیاست مداران و وکلایش را یکی پس از دیگری به دست دولت فاشیست ترکیه ترور و از بین می برند. مردمانی که علیرغم میل خود به جنگ کشانیده میشوند. آری دولتهای فاشیست با داغ نگه داشتن تندور جنگ، میخواهند بر بحرانهای داخلی خود فائق آیند و بتوانند از بودجه های دهها میلیارد دلاری این جنگ تحمیلی بر مردم بی دفاع، میلیاردهایی هم به حسابهای بانکی خود سرازیر کنند. آری این مردمان، کارگران و زحمتکشان کردستان هستند که با همنوعان خود صمیمانه همدردی میکنند و مرز و حدود نمی شناسد. و بر خلاف ثروتمندان و خود فروشان، نفعی در همکاری و همیاری با دولتهای مرکزی ندارند! جلوه دیگری از این اتحاد همیاری در روز ۱۴ ژانویه ۱۹۹۲ خود را در نجات پناهنده گان سیاسی نشان داد.

اتوبوسها بعد از نیم ساعت و یا کمی بیشتر به شهرک اوزالپ میرسند. در مسیر راه راننده ای که مشغول استراحت بوده میگوید، آن «کمپی» که احمتال ضعیفی برایش گذاشته بودیم جا گذاشتیم و دیگر برای کسی تردیدی باقی نمیماند که مقصد نهایی بجز ایران نمیتواند جای دیگری باشد. جاده اسفالتی که از وسط اوزالپ میگذرد آن را عملا به دو نصف تقسیم میکند. اتوبوسها میبایست از یک میدان کوچک عبور میکردند، در سمت چپ این میدان جدا از تعدادی خانه مسکونی بر ارتفاعات مسلط به منطقه، مرکز نظامی عظیمی قرار داشت که ظاهرا قرار بود با ایجاد رعب و وحشت ساکنان مهربان شهر را منکوب خود کند. در سمت راست نیز نصف دیگر شهر که همگی در خاموشی سرمای زمستان نفس های گرم، و تسلیم نشدن را میکشیدند. نه سرما و نه پادگان نظامی ونه ماشینهای بزرگ و کوچک نیروهای سرکوبگر نتوانسته بود اراده و امید به زندگی بهتر و شایسته انسان آزاد را از اهالی اوزالپ بستاند. میبایست اینبار هم تسلیم ناپذیری خود را به نمایش میگذاشتند.
با این حس همدردی و انسان دوستی به میدان شهر آمده بودند. در کنار جاده و میدان کوچک و تعدادی بیشتر در فاصله ای کمی دورتر حضور میابند و تعدادی جوان نیز آنجا جمع میشوند. انگار که پلیسها دانسته بودند که این جوانان میخواهند مانع حرکت اتوبوسها بشوند، به همین دلیل جلو جوانان را سد میکنند که به اتوبوس نزدیک نشوند. اتوبوسها به میدان شهر میرسد و راننده ماشین اول، با اشاره و طریقی که پلیسهای محافظ متوجه نشوند خبر میدهد که اینجا آخرین مکان قبل از مرز است! چنانکه رفیق گلباخ میگویند؛ راننده قبلا با خالد به توافق رسیده بودند که با اشاره از آینه و دادن علامت آنها نیز به زور متوسل شوند و حتی به شکل ظاهری با راننده درگیر شده و مانع راننده گی او شوند و چنانچه کمک راننده به شکل فرمایشی خواست راننده گی کند به همان شیوه جلوی او را نیز بگیرند و مانع حرکت ماشین گردند، که بعدا به جرم همکاری برای آنها مشکلی پیش نیاید.
در ورودی میدان تابلوی میسرها و از جمله«خوی» نظر پناهجویان را بخود جلب میکند. در این اثنا، ر.خالد علیپناه دست راننده را میگیرد و میگوید که حق ندارید راننده گی کنید! و رفیق محمود نیز واردعمل میشود. راننده باصطلاح «اجبارا» از جایش برداشته میشود و مانع میشوند که راننده دوم نیز پشت فرمان برود.

رفیق گلباخ سلیمی که ماههای آخر حامله گی را پشت سر میگذاشت به همراه یکی دیگر از رفقای زن اصرار میکنند که پائین بروند. پلیس ها زیاد به مقابله با آنها بر نمیخیزند اما وقتی ر. محمود خاطری نیز به دنبال آنها میخواهد بیرون برود. دو نفر از پلیس هایی که در صندلی های جلو اتوبوس نشسته بودند راه را بر او میبندند، وقتی با تلاش متقابل رفیق محمود روبرو میشوند یکی از پلیسها گلوی این رفیق را با تمام توان میفشارد که در چند ثانیه وی را با دستپاچگی و وضعیت بحرانی روبرو میسازد و قادر به نفس کشیدن نمی شود، او نیز در همان قسمت محدود خروجی درب، لگدی به ساق پای پلیس میزند و هر دو با زدوخورد از درب به بیرون پرت میشوند.

خیل عظیم مردمی که در سمت چپ درب اتوبوس بودند، به جلو میآیند و سه، چهار نفر پلیس قادر به جلو گیری از مردم و جوانان نمی شوند( با کمی فاصله، یکی دو ماشین دیگر نیروی مسلح بوده اند که بعدا وارد عمل میشوند). بدنبال اقدامات اولیه برای خروج از اتوبوس، پناهنده های دیگر فرصت را غنیمت میشمارند و پایین میآیند. رفیق شمس بهمراه مادر و خواهرانش که پائین میآید، جزو اولین نفراتی بودند که توسط مردم به خانه های خود برده میشوند. برای سرعت عمل در پیاده شدن، راننده درب عقب را هم باز میکند(تا آن زمان به درخواست پلیسهای داخل اتوبوس این درب بسته بود) مردم مبارز در مدت کوتاهی جمع زیادی را از معرکه میرهانند و به خانه های خود میبرند. بقیه پناهجویان در آن میدان با پلیس و نیروی مسلح درگیر میشوند. پلیسها ی مزدوی با باتوم به جان پناهنده ها میافتند و به رفقا ناصر و فرهاد میزند و باتومی نیز بر سر رفیق نسرین رخزاد میزند که محمود عصبانی تر از قبل با پلیسها درگیر و کلمه« ترکیه فاشیست » که بیانش ساده بوده، با صدای بلند تکرار میکند. و با تلفظ کُردی هم فوشهای خود رانثارشان میکند. ر.خالد هم فرصت را غنیمت شمرده و برای توجه بیشتر مردم که همه کُرد هستند. میگوید ما پیشمرگ هستیم و سیاسی و اینها میخواهند که ما را دیپورت کنند، یکی از رفقا نیز که خشمگین میشود، عکس المل غیر معقولی نشان میدهد و با عصبانیت دختر کوچولوی خود را بلند میکند و به نشانه اعتراض به پلیسها میگوید که « بر زمین بکوبم»؟ رفقا نوگل و کمال نیز از این ضرب و شتم جانیان در امان نمیمانند. و کمال بعد از کشمکشی با مزودوان پلیس ترکیه، از نوگل و بچه اش جدا میشود(اما بعد از مدتی کوتاه دوباره به نزد بچه و همسرش برمیگردد). در ادامه همه پلیسها و نیروهای مسلح به شیوه وحشیانه ای به جان پناهنده ها میافتند برخی از پناهجویان را بی رحمانه زیر ضرب و شتم میگیرند که یکی از آنها رفیق امجد پاشایی بوده است. رفیق گلباخ میگوید که تعداد مزدوران چنان زیاد بود ناچار شدم با وجود حاملگی و ریسک کتک خوردن تلاش کنم که امجد را از چنگ مزدوران برهانم.

در فاصله کوتاهی فقط عده کمی منجمله رفقا محمود، نوگل و امجد پاشایی و چند نفر دیگر از پناهنده های اتوبوس اول در آنجا میمانند، بقیه پناهنده ها توسط مردم شهر به خانه برده میشوند. این اتفاقات سرنوشت ساز تماما در طول چند دقیقه روی میدهد و اتوبوس دوم سر میرسد. مسافران اتوبوس دوم نیز مردم و اذحام را می بینند میخواهند به پایین بیایند اما راننده اتوبوس از باز کردن درب خوداری میکند. اجتماع مردم اوزالپ به اتوبوس دوم هم نزدیک میشود و میخواهند که مسافران پیاده شوند اما پلیسها نمی گذارند. مردم از بیرون فریاد میزنند«پیاده شوید، پیاده شوید!».

پناهجویان عاقبت موفق میشوند درب را باز کنند و بیرون بپرند. در این اثنا یکی از اهالی به سمت پنجره راننده ترکیه ای میرود و میگوید «بگذار این پناهنده ها کارشان تمام شود ماشینت را به آتشت میکشیم، چون میخواستید آنها را در اتوبوس محبوس کنید». که بعدا راننده با التماس به پناهنده گان در هنگام بازگشت به وان میگوید« به دادم برسید و به مردم بگویید که من بی گناه بوده ام». مردم بعد از مدت کوتاهی با شیر داغ و پتو و حتی قرص سرماخوردگی و نیازمندیهای اولیه از پناهجوها پذیرایی میکنند. درگیری و زودوخورد آنقدر به درازا میکشد که فرماندار و یا در واقع مقام مسئول آنجا خود در خواست میکند که چند نماینده را بپذیرد. چند نفر منجمله رفیق گلباخ میروند. در این گفتگو، آن مقام مسئول میگوید شخصا قول میدهم(البته مشخص است که اعتراض مردم و مقاومت پناهنده ها مجبورش کردند) که حالا دیپورت نشوید ولی مسلئه را با مقامات بالا باید در میان بگذاریم. و توصیه یکی از مکانهای دولتی را برای اسکان در آن شب میدهند که پناهنده ها قبول نمی کنند و اهالی نیز توصیه نمی کنند بخصوص از نقش یک زن مبارز اهل اوزالپ صحبت میکنند که تمام لحضات به مانند یک فرمانده مردم در همه صحنه ها حاضر بوده و شب جز افرادی بوده که مرتب مواد لازم را به مکان پناهجویان(سالن تاتر) رسانیده بود.

ندیم و استاندار وان به اوزالپ میرسند و در جمع پناهنده هها حاضر میشوند(«این تحقیقات تازه حدس تازه ای در مورد نقش UN در این ماجرا بمن داد که پلیس در آنکارا UN را قانع کرده بود که این پناهنده ها با رغبت خود به ایران میروند و ندیم هم مثل شاهد آنها را همراهی کرده است») که با اعتراض پناهجویان در سالن تاتر روبرو میشود و نمی گذارند صحبت کند. تقریبا تمام نیروهای مسلح آن شهر به معرکه کشیده میشوند و یکی از افسران در مقابل فوشهای رفیق محمود خاطری، وی را به آرامش دعوت میکند و میداند که کاری از دستشان دیگر ساخته نیست و میخواهند از بی آبرویی بیشتر دولت ترکیه صرفه جویی کند، باصطلاح «جلوی ضرر را از هر جا بگیری منفعت است» و اعتبار برای خودشان بخرند. بعد از یک ساعت زدو خورد، بیش از ۲۰ نفر باقیمانده از مسافران ۲ اتوبوس به سالن تاتر شهر میروند. نگهبان آن ساختمان نیز کُرد بوده که اعلام همکاری می نماید. از خانه ها خوردنی و رختخواب و پوشاک به این سالن آورده میشود. تعدادی از پناهجویان را به خاطر دور شدن از دسترسی پلیس، به روستا و خانه های حومه اوزالپ برده میشوند.

دو یا سه نفر از پناهجویان توسط مردم از مسیر دیگری به شهر وان برده میشوند، برایشان بلیط میخرند و به بطرف آنکارا روانه میکنند. آن دسته از پناهجویانی که در خانه ها اسکان داده میشوند بعد از کمی استراحت از طریق صاحب خانه های خود کسب خبر میکنند. در ادامه تعدادی از پناهجویان به سالن تأتر میروند که با رفقای دیگر باشند، منجمله رفیق شمس حکیمی بهمراه مادر و خواهرانش به سالن تاتر برمیگردند. ندیم مجددا به جمع پناهجویان در سالن تاتر میرود و آنها را به آرامش دعوت میکند که با عکس العمل تند پناهجویان روبرو میشود و به وی میگویند که شما در جریان قرار داشتید، چرا نظاره گر این فاجعه انسانی بودید؟ درب وردی اصلی تاتر را پلیسها در آخر شب می بندند که کسی بیرون نرود. رفیق رحمان نجات نقل کرد که پسری جوان نزد من و رفیق جملیه آمد و بهمراه سرایدار سالن تاتر راه اضطراری خروج از سالن و راههای امن دور شدن از منطقه را به ما نشان داد و گفت «ما تا پای جان با شما هستیم. ما پیشمرگان مخفی این شهریم و تعدادمان کم نیست، اما بسیار بیشتر از خود اسلحه در اختیار داریم شاید سهم شما برسد و اگر خواستند با زور شما را جمع کنند و دیپورت نمایند، وارد جنگ خواهیم شد». بقیه پناهنده گان در خانه فقیرانه اما مملو از محبت گرم و انسان دوستانه مردم اوزالپ میمانند. و جمع ۳۰ نفری در سالن تآتر تمامی شب به دلیل عدم اطمینان به دولت ترکیه، به ترتیب نگهبانی میدهند.

ما شورای پناهنده گان در آنکارا همان شب از وضعیت دوستان در شهر اوزالپ اطلاع یافتیم. برای اولین بار پس از ۲ شبانه روز امیدی در دلها برای موفقیت زنده شد. روز ۱۵ ژانویه نماینده UN و مقامات محلی(گویا استاندار) و رئیس پلیس استان وان به سالن تآتر میروند و به پناهنده گان میگویند که دیپورت فعلا منتفی شده است و شما باید برای بررسی بیشتر به شهر وان برگردید، ولی ما چکار کنیم که کمتر از نصف جمعیت اینجاست بقیه را چگونه جمع کنیم؟ پناهنده ها میگویند ما اعتماد نداریم، باید اول با شورای پناهنده گان تماس بگیریم و مشورت بکنیم بعدا جواب میدهیم. ما به رفقای دیپورتی گفتیم که خودتان در محل تصمیم بگیرید. این را UN آنکارا میدانست و از ما نماینده گان در آکسیون آنکارا خواست که به پناهجویان دیپورتی توصیه کنیم که جمع شوند. پاسخ ما همان بود که به پناهجویان داده بودیم( در محل تصمیم میگیرند).

ماموران و پلیس در اوزالپ به اشکال مختلف تلاش میکنند تا مردم را قانع کنند که اگر کسی را در خانه خود پناه داده اند به همان محل تجمع بیاورند، اما مردم قهرمان این شهر با وجود عواقب وخیمی که این نوع سر پیچیها میتوانست به دنبال داشته باشد، زیر بار نمیروند و اظهار بی اطلاعی مکنند و این در حالی بوده است که اکثر کسانی که آنجا بوده اند چند نفری را در خانه خود پناه داده بوده اند و حضورشان در آنجا تنها برای این بوده است که ببینند نتیجه کار چه میشود تا آنها هم بر اساس آن، جهت رهایی پناهجویان تدبیری بیاندیشند. بعد از مدتی پناهنده ها اطمینان حاصل میکنند و از مردم میخواهند که مهمانهایشان را به محل تجمع بیاورند. برای تسهیل این کار رفیق رحمان نجات به همراه چند رفیق دیگر و پناهنده ای که قبلا گفتم کردی کرمانجی بلد بود به قهوه خانه روستا میروند و موضوع را توضیح میدهند.

به دنبال آن اندک اندک پناهنده ها جمع شده و آماده برگشتن دوباره به شهر وان میشوند. اما مردم اوزالپ که یک طرف مبارزه روزمره اشان با رژیم حاکم بر ترکیه، دم و دستگاههای اطلاعاتی بوده اند به ظرفیت بالای این جانوران در دسیسه چینی آگاه بوده اند، خیالشان از نتیجه کار و صحت و سقم گفته های مامورین در رابطه با برگرداندن پناهجویان به شهر وان راحت نبوده است و به همین جهت بعد از حرکت اتوبوسها، با چند ماشین شخصی در فاصله هایی مابین و پشت اتوبوس ها حرکت میکنند که از رفتن پناهجویان به شهر وان اطمینان حاصل نمایند. با اسکان دیپورتیها در هتلی که از جانب UN در شهر وان کرایه شده بود، این مبارزه وارد اشکال دیگری شد. تماس پناهجویان با شورای پناهنده گان در انکارا و جهان بیرون بعد از رفتن به هتل، اگر چه در واقع بصورت پراکنده بود اما بیشتر و بیشتر شد. دیپورتی ها از طریق صاحب خانه های قبلی خود در آنکارا که دوستان دیگرشان هنوز آنجا مانده بودند و یا به بستگان خود در خارج کشور وضعیت و شرایط فعلیشان را در سطح قابل توجهی خبررسانی کرده بودند.

با آشنایان، فعالین حزب کمونیست کارگری، تشکیلات خارج کشور حزب کمونیست ایران و دفتر فدراسیون پناهنده گان در سوئد، تماس میگرفتند. اما نکته مهم و بسیار برجسته این بود که اخبار به ما در آنکارا منتقل میشد و عملا رهبری منبعد این حرکت از جانب شورای پناهنده گان در آنکارا به پیش میرفت، و اتوریته آن برای همگی پذیرفته شده بود. پناهجویان در روزهای ۱۵ تا ۲۰ ژانویه در هتل شهر وان بسر بردند، که توسط UN کرایه شده بود. از جزئیات فعالیت و مبارزه پناهنده ها درفاصله آن ۵ روز خبر چندانی نداشتیم. امیدوارم رفقا با تفصیل بیشتر بنویسند که بتوان در صورت چاپ به ماننده جزوه ای مستقل، در آن درج شود. اما آنچه که مسجل بود اینکه هنوز مسئله از جانب ما و خود پناهجویان خاتمه نیافته بود. ما به برگزاری آکسیون، مذاکرات هرروزه و اقدامات بین الملی خود ادامه میدادیم. پناهجویان در شهر وان چند نماینده را به عنوان سخنگوی خود انتخاب نموده بودند. این نماینده گان در محل برای مذاکره با UN ، و تماس با شورای پناهنده گان آنکارا و خارج کشور نقش ایفا مینمودند.

در مقابل اعتراض نماینده گان در هتل شهر وان، ندیم(کارمندUN) تهدید کرده بود که آنها را دیپورت خواهد کرد. قرار بود روبرتو( نماینده حقوقی) سازمان ملل در ترکیه به محل بیاید این امر خود دو روز طول کشید. پناهجویان از این بلاتکلیفی و تهدیدهای افرادی چون ندیم، بازگشت خود را به آنکارا قطعی نمی دیدند و اعتصاب غذا را در هتل مورد بحث قرار داده بودند. ساعت ۲ بعد از ظهر دوشنبه ۲۰ ژانویه را به عنوان مهلت تعیین کرده بودند. از جانب شورای پناهنده گان توصیه اعتصاب غذا نشد و تصمیم گیری در رابطه با این امر را به خود پناهجویان در شهر وان موکول نمودیم، هر چند ما جمعی از شورای آنکارا، زیاد مخالف نبودم چون اوضاع کاملا تغییر کرده بود و افکار عمومی به نفع ما بود. اما از جانب کمیته خارج کشور حزب کمونیست ایران توصیه میشود که از اعتصاب خودداری کنند. در نهایت تصمیم به اعتصاب قطعی نمی شود. روبرتو در روز ۲۱ ژانویه با پناهنده گان دیدار میکند و با لحنی که میخواست منت بر سر پناهنده بگذارد، و آبرو برای UN بخرد به پناهجویان میگوید، شما میخواهید اعتصاب کنید؟ پناهنده ها میگویند به مبارزه خود ادامه میدهیم تا برگشت به آنکارا. مجددا میگوید در مورد اعتصاب غذا چه میگویید؟ نماینده گان میگویند فعلا اشکال دیگر مبارزه را در پیش خواهیم گرفت. روبرتو در جواب میگوید خوب حالا که بحثی از اعتصاب غذا نیست(تهدیدی آشکار از جانب «نمانیده حقوقی»)، خودتان را آماده کنید که به آنکارا برگردیم. دقیقا بعد از یک هفته و در ساعت ۱۵٫۳۰ با همان اتوبوسها به طرف آنکارا حرکت میکنند. اما آکسیون ما قرار بود تا هنگام برگشت همه پناهجویان به جلو دفتر UN ادامه یابد.

درخاتمه این بخش باید بگویم که، متاسفانه بدلیل جو پلیسی حاکم بر ترکیه تا به امروز هم این امکان وجود ندارد که پای صحبت سازماندهندگان و رهبران آن تلاش عظیم مردم اوزالپ بنشینیم و از گوشه و زوایای برنامه ریزی دقیقشان در نجات دهها انسان مبارز نه تنها جویا شویم بلکه تجربه کسب کنیم، از طرف دیگر، کم کاری خود ما، بعنوان کسانی که بدون اغراق زندگیمان را مدیون جانفشانی مردم شهری هستیم که راستش معلوم نیست بعدها به خاطر همین کارشان چه محدودیتهای بیشتری را متحمل شده باشند، به لحظات شورانگیز به پا خواستن مردم اوزالپ در دفاع از انسانیت هیچ گاه چنانکه شایسته آن است نپرداخته ایم. اوزالپ، نام زیباییست که سالهاست با زمزمه آن به وجد میایم و نیرو میگیرم.
ادامه دارد….

ابراهیم رستمی ۲۸ دسامبر ۲۰۱۵