آتاتورک پدر تمام فاشیست های دنیا

آتاتورک پدر تمام فاشیست های دنیا

مصطفی کمال اتاتورک بنیان گذار “ترکیه ی مدرن”، کسی که در بنیان گذاری ترک های جوان، گروه فاشیستی گرگ های خاکستری، معمار اصلی بود و مسئول کشتار و قتل عام هزاران انسان غیر ترک، زازا های علوی، کردها، یونانی ها و دیگر اقلیت های قومی و مذهبی، اولین رئیس جمهور ترکیه و بزرگترین الگوی هیتلر و فاشیست های المانی، امروز در ترکیه هنوز به عنوان سمبل “مدرنیسم”،”سکولاریسم”،”لائیسیته” و غیره شناخته می شود. این در حالی است که اتاتورک همواره از جانب فاشیست های المانی و حزب نازی مورد دفاع قرار گرفته و به عنوان الگوی مناسب برای پیاده کردن فاشیسم هیتلری تجربیات این فاشیست (پدر فاشیست های دنیا) مورد استفاده ی فاشیست های المانی قرار گرفته شده است. آتاتورک قراردا سروس در سال ۱۹۲۰ را رد کرد و به دنبال ان قرارداد لوزان را مبنی بر پایان امپراتوری عثمانی و تقسیم این امپراتوری پذیرفت و بنیان گذار ترکیه ی مدرن شد.

شتفان ایریگ محقق تاریخ در دانشگاه های مختلف من جمله کمبریج در کتاب خود به اسم “اتاتورک به عنوان سمبل برای هیتلر”، با بررسی روزنامه های مختلف المانی وابسته به نازیست های هیتلری قبل از سر کار امدن هیتلر از جمله روزنامه ی “Münchener Beobachter” به عنوان اولین روزنامه ی نازی ها در المان و روزنامه ی “Völkische Beobachter” دومین و مهمترین روزنامه ی وابسته به جریان هیتلر و نازیسم المانی، با فاکت های فراوان نشان داده است که در این روزنامه ها از سال ۱۹۱۹ تا سال ۱۹۳۳ و سر کار امدن هیتلر دو هزار گزارش در مورد اتاتورک تهیه شده است و اقدامات این فاشیست مورد ستایش فاشیست های المانی قرار گرفته شده است. شتفان ایریگ اولین محققی است که به صورت منسجم رابطه ی بین فاشیسم ترکی و فاشیسم هیتلری را بررسی کرده و اعلام کرده است که اگر موسولینی را استاد هیتلر بخوانیم بی شک اتاتورک هم استاد موسولینی و هم هیتلر است، بنابراین موسولینی خودش شاگرد اتاتورک است.

به نظر من بررسی تاریخ جنایات امپراطوری عثمانی (سرکوب بیش از یک میلیون و سیصد هزار نفر ارمنی ) و بعدها اتاتورک( عامل اصلی سرکوب کردها، یونانی ها، ارمنی ها و دیگر اقلیت های قومی) به عنوان اولین رئیس جمهور ترکیه ی مدرن بدون بررسی شیوه ی تولید اسیایی و عروج نظام سرمایه داری در شرق و استبداد شرقی حماقت است و همانطور که مارکس و انگلس در مانیفست اشاره می کنند، تاریخ تمام جوامع تاکنون موجود تاریخ مبارزه ی طبقاتی بوده و هست. انچه که سرمایه داری در تلاش برای ان بوده و هست و تا حدودی در این زمینه موفق بوده است، این است که کشمکش و مبارزه ی طبقاتی را در جامعه به مبارزه ی قومی، مذهبی، فاشیستی و غیره تخفیف دهد و ان را از مسیر اصلی و طبقاتی خارج کرده و از این طریق انرژی توده ی مردم و طبقه ی کارگر را صرف زد و خرد های قومی، قبیله یی و مذهبی کند.

بررسی های مارکس در مورد شیوه ی تولید اسیایی (Die asiatische Produktionsweise) و استبداد شرقی(Orientalische Despotie) که در کتاب گروندریسه و جلد ۲۳ مجموعه اثار مارکس و انگلس به المانی با دقت کامل بررسی شده است بر چند محور استوار است:

روند تکامل جامعه ی سرمایه داری شرق مسیر بسیار متفاوتی از انچه در اروپا گذشته است را سپری کرده است. مارکس و انگلس معتقدند که در شرق شیوه ی تولیدی بر اساس نوعی از مناسبات ارباب رعیتی است که هیچ سنخیتی با فئودالیسم در شرق نداشته و ندارد و در کشورهای مشرق زمین از هندوستان و چین گرفته تا امپراتوری فارس و عثمانی، مالکیت خصوصی بر زمین و قنات نوعی قدرت حکومتی ایلی و اربابی را در پی داشته است، این در حالی است که در اروپا نوعی فئودالیسم “خالص” وجود داشته است. در مشرق زمین شیوه ی تولید زراعی و مالکیت بر زمین های زراعی ایی که در مسیر اب قنات و چشمه ها قرار داشتند، نوعی مقدس بودن برای صاحبان این زمین ها در پی داشت، تا جایی این قداست وجود دارد، که می توان گفت صاحبان زمین های زراعی غیر دیم، اسپرشمان هم مقدس شمرده می شود و قدرت انان به فرزندان شان منتقل می شد.

کم نیستند کسانی که پدرانشان صاحب زمین های زراعی حاصلخیز بوده و فرزندانشان “بیک زاده” و مقدس خوانده می شده و می شوند. این مناسبات در ایران تا بعد از انقلاب ۵۷ هم وجود داشت و اصلاحات اراضی محمد رضا شاه در سال ۱۳۴۱ به هیچ وجه نتوانست ریشه های فئودالیسم و شیوه ی تولید اسیایی و استبداد شرقی را ریشه کن کند.

در کردستان ایران قبل و حتی بعد از انقلاب ۵۷ کومه له تلاش کرد با تقسیم مجدد اراضی بین دهقانانی که زمین نداشتند و یا زمین دیم داشتند، قداست تفکر فئودالی و شیوه ی تولید اسیایی را زیر سوال ببرد و تا حدود زیادی موفق بود. کم نبودند کسانی که زمین های زراعی شان توسط کومه له تقسیم شده بود و تا دهه ی شصت و هفتاد هنوز خود را بیک زاده و شیخ محسوب می کردند و از جانب مردم لقب “چکمه رق” یعنی ادم دماغ بالای بی خود گرفته بودند.

وضعیت ترکیه و عروج سرمایه داری و “مدرنیسم” در این کشور متفاوت از وضعیت ایران نبوده و نیست، انچه رضا شاه در پی ان بود و تا حدودی موفق به انجام ان شد، توسط اتاتورک به شیوه ی سریع تر و وحشیانه تر انجام گرفت. حماقت این دو ان بود که تصور می کردند با تغییر فرم مردم بدون دست بردن به تغییر شیوه ی تولید اجتماعی می توانند در مدت زمان کوتاهی مسیر چند ساله یی که جامعه ی غربی از دوره ی صنعتی شدن، انقلاب کبیر فرانسه، عصر روشنگری و دیگر انقلابات طی کرده بود را طی کنند.

فریدریش انگلس در مباحثی که با سوسیالیست های مبتذل المانی و هلندی داشت، کسانی که عقاید مشابهی مانند اتاتورک و رضا داشتند و حتی در کتاب انتی دورینگ به شدت این نوع تفکرات را به نقد می کشد.

بخش بزرگی از دانشجویان و نظامیان جوان تحت تأثیر بینش فلسفی جدیدی بودند که در نیمه سده نوزدهم در آلمان شکل گرفت و ماتریالیسم عامیانه یا مبتذل نامیده می‌شد. به گفته هانی اوغلو این بینش که از درهم آمیختن مفاهیم مادی‌گرایانه، علم‌باوری و داروینیسم پدیدآمد، مبتنی بر این باور بود که به یاری علم می‌توان همه چیز را شناخت و سامان داد. دو ایده بنیادی این جریان، دین‌ستیزی به اسم مبارزه با خرافات و داروینیسم اجتماعی بود. برجسته‌ترین چهره‌های این بینش جدید لودویگ بوخنر (۱۸۶۴-۱۸۹۹)، تَن کارشناس (فیزیولوژیست) آلمانی، یاکوب مولشوت (۱۸۲۲-۱۸۹۳)، همکار هلندی او، و کارل فوگت (۱۸۱۷-۱۸۹۵)، طبیعت‌شناس آلمانی، بودند. گفتنی است که در زمان پیدایش این گرایش، مارکس و انگلس به مقابله نظری با آن برخاستند. به گمان انگلس، ماتریالیسم عامیانه یا مبتذل، ایدئولوژی بورژوازی آلمان پس از شکست انقلاب ۱۸۴۸ بوده است. اندیشه‌های این دانشمندان که بر اساس ساده کردن دست‌یافته‌‌های علمی سامان یافته بود در ترکیه به دست روشنفکران جوان مادّی‌گرا از اصل آلمانی خود هم ساده‌تر شد. نشریه‌هایی چون مصور جهان با چاپ مقاله‌هایی از قبیل «درس‌های شیمی برای همگان» می‌کوشیدند با مثال‌های علمی نادرستی باورهای «ماوراء طبیعی» را نشان دهند و با خرافات مبارزه کنند. در سال‌های پایانی سده نوزدهم ترجمه ترکی کتاب پیکار میان دین و دانش نوشته جان ویلیام دراپر، یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌ها در کشور بود(ص ۵۶). مصطفی کمال ترجمه فرانسوی این کتاب را پیش از انتشار ترجمه ترکی خوانده بود. او همچنین پس از خواندن بخشی از کتاب بوخنر به نام نیرو و ماده (stoff und kraft) به‌شدت تحت تأثیر این نظر بوخنر قرار گرفت که اندیشه را حاصل فعالیت مادّی مغز می‌دانست. مصطفی کمال تحت تأثیر داروینیسم عامیانه‌ای که ماتریالیست‌های مبتذل مروّج آن بودند و نیز نظریه‌های تکامل باور هربرت جرج ولز، تاماس هاکسلی و ارنست هاکل، در یادداشت‌های خود مدعی شد از آن‌جا که نخستین شکل‌های زندگی در آب پدید آمده، بنابر این ماهی جدّ انسان است (ص ۵۳). هانی اوغلو در این فصل جنبه‌های مختلف این تأثیر را برمی‌رسد. به گمان او ایدئولوژی دولت ترکان جوان و سپس جمهوری ترکیه در این دوره و تحت تأثیر این جریان فکری شکل گرفت. هانی اوغلو همانند برخی از کارشناسان تاریخ ترکیه اصلاحات دوره مصطفی کمال را پیامد منطقی ایدئولوژی ترکان جوان می‌داند و میان این اصلاحات و اقدامات اصلاح‌گران عثمانی تفاوتی اساسی می‌بیند. به عقیده او اصلاح‌گران عثمانی، بدون آن‌که به نهادهای کهن دست بزنند، نهادهای جدید را ایجاد می‌کردند حال آن‌که اصلاحات مصطفی کمال با تلاش برای برانداختن نهادهای کهن همراه بود (ص ۶۱).(برگرفته از مقاله ی آتاتورک بی افسون و افسانه، نوشته ی نادر انتخابی http://anthropology.ir/node/15298)

به نظر من خطی که اتاتورک و رضا شاه و موسولینی و هیتلر در پی ان بودند، جملگی یک خط با تفاوت های جزئی بود. یکی از دلایل دفاع مردم راسیست فارس و ایرانی از رضا شاه این است که کشف حجاب کرده است و مدرسه ی مختلط درست کرده است و راه اهن درست کرده است، انها البته بی نهایت احمق هستند و یک چیز بنیادی را نمی فهمند و ان این است که سرمایه داری ضرورت خود را به مناسبات عقب مانده و نیمه فئودالی در ایران تحمیل کرده بود و دلقکی مانند رضا شاه تنها یک شعبان بی مخ بود که این “رسالت تاریخی” را به شکل فاشیستی اجرا می کرد. در مورد اتاتورک هم این مساله صدق می کند. طرفداران رضا شاه و اتاتورک اما این مساله را فراموش می کنند که تحمیل کردن ازادی به مردم بدون دست بردن به مناسبات تولیدی فاشیسم را در پی خواهد داشت و ماتریالیسم مبتذل و مکانیکی و لائیسیته به معنی ماتریالیست بودن نیست و تنها ماتریالیسم فرمی محسوب می شود. در المان طرفدران هیتلر هم ادعا دارند که هیتلر جامعه ی المان را به پیش برده است و اتوبان های بزرگ ساخته است!!

به هر حال به اعتقاد من همانطور که راینهارد کوئنل در کتاب اشکال حکومت بورژوایی و کتاب فاشیسم المانی اسناد و مستندات می نویسد، فاشیسم اخرین مفر جامعه ی سرمایه داری برای جلوگیری از انقلاب و سوسیالیسم است و فاشیسم تنها زمانی ضرورت پیدا می کند، که طبقه ی کارگر توانایی رهبری انقلاب سوسیالیستی و کارگری را نداشته باشد.

کسانی که از اتاتورک یا رضا شاه یا موسولینی و هیتلر دفاع می کنند و دلایل انها این است که انها به “مدرنیزاسیون” جامعه خدمت کرده اند، فاشیست های مجنونی هستند که باید سریعا به عنوان مجرمین و تبهکاران دستگیر شده و به تیمارستان تحویل داده شوند.

اتاتورک به همان اندازه فاشیست است که رضا شاه بود و رضاشاه هم به همان میزان فاشیست بود که موسولینی و هیتلر بودند، انها تلاششان این بود که مسیر مبارزه ی طبقاتی را منحرف کرده و برای طبقه ی کارگر کشورشان دشمن تراشی کنند و “دشمنان” فرعی یا بهتر است بگویم هم طبقه یی های طبقه ی کارگر را به عنوان دشمن اصلی نشان دهند و مسیر انقلاب پرولتری را بلاک کنند.

فاشیسم در هر شکلش بزرگترین خطر برای انقلاب اتی است و از همین امروز باید مسیر عروج مجدد فاشیسم به عنوان بیمار ترین و درنده ترین شکل سرمایه داری بحران زا و بحران زده را بلاک کرد.

حسن معارفی پور

۱۶٫۱۲٫۱۵