درسها یی از مبازرات پناهنده گی سال ۱۹۹۲-۱۹۹۱، ۱۰ روزی که اعتراضات جمعی و بین الملی دولت ترکیه را به زانو درآورد! قسمت دوم

……… در پایان قسمت اول به این اشاره نمودم که جمعی از فعالین کمونیست پناهنده، تلاشهای مهمی برای ارتباط با جنبش کارگری ترکیه بعمل آورده بودند که این پیوندها جدا از گامهای مثبت در زمینه همبستگی کارگری، توانستند حمایت اتحادیه های کارگری را به مبارزات پناهنده گان در ترکیه معطوف دارند.

برای نوشتن قسمت دوم با رفیق علی خدری در رابطه با فعالیت های کارگری خود و دوستانش تماس گرفتم که ایشان اطلاعات گرانبهایی دراین زمینه در اختیارم گذاشتن. رفقا علی خدری و بدنبال آن علی فرنگ از بدو ورود به ترکیه بصورت فردی برای تماس با اتحادیه های کارگری اقدام میکنند که بعد از مدتی این امر را مشترکا و در کنار هم پیش مییبرند. آنها با پیدا کردن شماره تلفن و یا آدرسهای اتحادیه ها، خود حضورا سراغ تشکلهای کارگری میروند. بطور قطع در آن زمان از جانب پناهنده های منفرد دیگری نیز اقداماتی برای تماس با تشکلهای کارگری صورت پذیرفته بود که متاسفانه من از چند و چون آنها بیخبرم و مطلع شدن از آنچه در ادامه میآید، نیز تنها به یمن رابطه نزدیکی که با دو رفیق نامبرده دارم میسر شد.

*همبستگی با اتحادیه های کارگری در ترکیه

تماسهای این رفقا در اوایل بصورت فردی و غیر منسجم بوده است، تا اینکه با آمدن یکی از فعالین سیاسی از کانادا بنام حسن وارش، که عضو حزب کمونیست کارگری ایران بود و در کانادا زندگی میکرد چند مورد با تشکلهای کارگری تماس میگیرند و جلساتی مشترک با اتحادیه های کارگری برقرار میکنند. از آنجا که رفیق حسن خود فردی فعال بود و هم اینکه زبان انگلیسی را مسلط بوده، حضورش بسیار مثمر ثمر واقع میشود. این اقدامات جدید، تلاش قبلی رفقا علی فرنگ و خدری را تکیمل کرده بود و تسلط رفیق علی فرنگ به زبان ترکی در ایجاد این تماسها در جایی که رهبران اتحادیه های کارگر انگلیسی بلد نبودند، نقش کلیدی ایفا میکند.

رفیق علی خدری این تماسهای خود را اینچنین بیان میکند: « اوائل امر، اتحادیه ها زیاد ما را تحویل نمیگرفتند و ظاهرا فکر میکردند که ما در رابطه با پرونده پناهنده گی شخصی( خودمان) به آنها مراجعه کرده ایم و مدتی طول کشید تا توانسیتم آنها را قانع کنیم هدف ما از ارتباط با آنها، نه مشکلات شخصی بلکه مسائلی بمراتب مهمتر است. به تدریج به حرفهایمان گوش میدادند و با شناختی که از ما پیدا کردند مناسبات مان نیز جدی تر و در عین حال صمیمانه تر شد. همان اوائل و در جریان تلاشهایمان برای برقراری ارتباط با تشکلهای کارگری با یک جوان دانشجوی ایرانی به نام سیاوش آشنا شدیم که توانستیم از طریق او با جریان چپ دانشجویی ترکیه نیز آشنا شویم و به این ترتیب چند سازمان چپ و رادیکال را بشناسیم و..»

« از میان این تشکلهای رادیکال، چند کارگر چپ و انقلابی را شناختیم و این کانالی شد برای اینکه اتحادیه های کارگری ما را برسمیت بشناسند( بخصوص اتحادیه دیسک). یاشار، رفیق چتین که در رهبری اتحادیه بود، یکی از این افرادی بودند که از پیش با آنها در مراحل اولیه آشنا شدیم. یکی از این تشکلهایی که با آنها آشنا شدیم، سازمانی به نام راه انقلابی بود که تشکلی کوچک بود و بافت چپ جوان داشت. آنارشیستها هم در میان آنها بودند که بخشا موافق عملیات نظامی نیز بودن».

یکی از گرایشات سیاسی که در اتحادیه ها نفوذ داشت پ ک ک بود. این شرایط رنگین کمانی اتحادیه ها، راستش ظرافتی خاص از جانب رفقای ما در ارتباط و همکاری با آنها را طلب میکرد. برای نمونه میبایست دقت و حساسیت ویژه ای بخرج میدادند که از یکطرف رفقای ما با ناسیونالیسم تداعی نشوند و دنباله رو نگردند، و از سوی دیگر با نام تقابل با ناسیونالیسم در جبهه شونیسم و پان ترکیسم قرار نگیرند. رفیق علی خدری در یکی از جلسات بر ضرورت مبارزات کارگری به معنای جهانشمولی و غیر ملی آن صحبت میکند که یکی از رهبران کارگری که خود پ.ک.ک بوده در تقابل با اهداف انترناسیونالیستی، نظرات دیگری را بیان میکند. رفیق علی میگوید« آیا برای شما نوروز مهم است یا اول ماه مه؟» دوست پ.ک.ک. میگوید نوروز! رفیق علی با استدالال برای حاضرین جایگاه این روزها را توضیح میدهد و نظر بقیه را به حمایت از سخنان خود جلب میکند.

فعالیت رفقای ما منجر به این میشود که اتحایه های کارگری ترکیه برای ارتباط و همبستگی با تعدادی از رهبران کارگری در ایران تماس بگیرند و به پیشنهاد رفیق علی خدری ۴ رهبر کارگری از ایران به کنگره اتحادیه دیسک دعوت میشوند، یکی از همان رهبران کارگری دعوت شده، بدون شناخت از ستمهای دولت ترکیه بر ملیتهای دیگر منجمله ملت کُرد، در تقابل با پ.ک.ک و ناسیونالیسم بدون شناخت مشخص به نقدی تند میپردازد. یکی از رهبران کارگری اتحایه دیسک، رفیق علی را به کنار میکشد و شناسنامه اش را از جبیش بیرون میآورد و میگوید بخوان! چه نوشته اند، ننوشتن که ملیت من ترک است؟ در صورتیکه من کُرد هستم ولی کسی جرات ندارد از هویت خودش بگوید، پس با این دوست مهمان از ایران صحبت کنید که کمی کوتاه بیاید، مثل اینکه از سیاستهای دولت های شوینیستی ترکیه و ظلم هایی که به ملیتهای زیر دست در ترکیه رفته است خبر ندارد.

رفقای فعال ما در ادامه این روابط، جدا از تماس با اتحادیه دیسک، برای دیدار با تشکلهای دیگر منجمله اتحادیه کارگران معدن نیز اقدام به عمل میآورند و با تعدادی فعال کارگری ارتباط میگرند. از آدرس و شماره تلفن های آنها برای پوشش فعالیت خود استفاده میکنند، منجمله اینکه کتاب، نشریات( همبستکی، کارگر امروز، جهان امروز) با حجم بالا از طریق آدرس آنها به رفیق علی و دیگر رفقا میرسد، که این کار در آن شرایط ترکیه، مستلزم ریسک زیادی بود که رهبران کارگری برای همکاری با رفقای ما به آن دست میزدند. رفقای ما در ترکیه، عملا به بخشی از فعالین جنبش کارگری در ترکیه تداعی شده بودند. چند مورد هم به پیکنیکهایی که اتحادیه های کارگری برگزار میکردند دعوت میشوند که هربار بیش از۴۰۰ نفر از کارگران اتحادیه ها و حدود دهها نفر از رفقای فعال ایرانی در این پیکنیک ها شرکت میکردند. چند بار نیز به انکارا و ازمیر و از طریق روابط اتحادیه، یک بار به آنتالیا برای شرکت در جلسات و یا پیکنیکها میروند. دو بار به کنگره احزاب دعوت میشوند. و فعالتیهای دیگری از این نوع…. و آنها با تعدا زیادی از رهبران کارگری را از نزدیک آشنا میشوند. رفیق علی خدری از تعدادی از آنها به این شیوه یاد میکند:

« از جمله فعالین کارگری ایی که با هم در ارتباط بودیم و اسامیشان را بخاطر دارم جوانی به اسم ساواش، چتین اویگور، یاشار و علی کایا برادر خواننده و نوازنده رادیکال احمد کایا، بودند. این چند نفر در دهه هشتاد جزو فعالین زندانی جنبشهای کارگری بودند که و تازه گی از زندان آزاد شده بودند. این سابقه مبارزه و زندانی بودن، این عده را به چهره های سرشناس آن زمان در اتحادیه تبدیل نموده بود. آنها به بحثهای ما علاقه مند بودند و عملا در رودیداها، ما را دخیل مینمودند منجمله در مورد چگونگی شرکت در مراسمهای اول ماه مه، از ما دعوت بعمل میاوردند که با هم مشورت کنیم که از قبل به توافق برسیم. ما در ۲ مراسم اول ماه مه شرکت کردیم(سالهای ۹۰ و ۹۱ میلادی). برای یکی از این اول ماه مه هها به استانبول رفتیم. در یکی از این مراسمها جوانی ایرانی فیلمبرداری میکرد و رپورتاژ تهیه مینمود، وی را عامل رژیم ایران نام می بردند، جالب اینکه همین فرد بعدا تحت تاثیر فضای مبارزاتی قرار گرفت واز ادامه همکاری با رژیم خودداری نمود. که بعدا ماموران رژیم ایران وی را گرفته بودند و به دلیل اینکه از شبکه آنها خارج شده است تا سر حد مرگ کتکش زده بودند».

در فاصله زمانی کوتاهی، سطح وسیع این ارتباطات به نیرو و حمایت بالقوه ای برای دفاع از فعالین سیاسی و پناهنده گان تبدیل میشود. رفقای ما در جلسات رسمی و تشکیلاتی اتحادیه با جسارت توقعات خود را با جدیت از تشکلهای کارگری بیان میکنند. مثلا در جریان دستگیری دو رفیق پیشمرگ(رفیق سلیم صابرنیا، فرمانده گردان شمال کومله و رفیق سید مصطفی قادری از فرمانده هان کومله مهاباد در رویداد ناگواری در مرز ترکیه دستگیر و به ایران تحویل داده شدند) از اتحایه ها میخواهند که کاری بکنند! تمام جریانات کارگری را که با آنها در ارتباط بوده اند وادار مینمایند که به رفسنجانی نامه بنویسند و کپی آن را برای رفقا میفرستند. یکی از این اتحایه ها میگوید، آیا نامه ما تاثیر دارد؟ در جواب، رفیق علی خدری میگوید آری، همین که از تشکلی مثل شما نامه را دریافت کنند، این خود یک فشار است، اینها کارگر بوده اند، کمونیست و چپ هستند که دستگیر شده اند، جنگ کرده اند و حالا به دلیلی گیر آفتاده اند که هیچ دادگاهی در مورد آنها اجرا نمیشود ، دخالت بهتر است از نظاره گری و…. متاسفانه بعد از چند هفته این دو عزیز رزمنده اعدام شدند، اما این فشارهای سیاسی برای رژیم ایران از جانب اتحادیه های کارگری قدرتمند ترکیه بی شک تاثیرات خود را داشت که افکار عمومی را در مقابل خود ببینند!

رفقا ما برای حمایت از پناهنده هایی که پرونده شان بسته شده بود اتحادیه ها را به کمک میطلبیدند و آنها با فاکس دفترپناهنده کی سازمان ملل را وادار به تجدید نظر میکنند. مثلا در مورد بسته شدن پرونده ر.سعید قادریان آنقدر فاکس از طرف اتحادیه ها به دفتر پناهنده گی سازمان ملل میرود که از UN، شورای پناهنده گی را صدا زدند و گفتند ما با باران فاکس مواجه شده ایم، جریان چیست؟ در همین رابطه چتین اولگور خود شخصا دخالت کرده بود. رفیق علی خدر از چتین اینطور نام برد«رفیق چتین انسانی چپ ، آرمانخواه و دوست داشتنی و شناخته شده در جنبش کارگری ترکیه بود/ است».

تلاش این چهره های فعال در ترکیه جایگاه و وزنه مبارزات کارگری و اجتماعی را بار دیگر به ما نشاد داد. مبارزه چریکی به شکل (موتور کوچک موتور بزرگ را به حرکت در آورد) دورانش سپری شده. و صرفا مبارزه مسلحانه بدونه تعریف روشن و هماهنگی با مبارزات توده ای چوب لای چرخ مبارزات توده ای خواهد بود و دشمن بیشتر از مردم از آن بهره خواهد گرفت.

بطور مثال صدهها مبارز و مدعی «کمونیست» در ترکیه حضور داشتند و خیلی ها حاضر بودند برای اعتراض، مقابل دفتر سازمان ملل خود را به آتش بکشند، اعتصاب غذا کنند، دهن خود را بدوزند، اما چهار کلمه با کارگر و محرکان جنبش های اجتماعی حرفی نرنند، و تلاشی برای ارتباط با جامعه و اهرمهای مبارزات اجتماعی بعمل نیآورند. نقش و اهمیت چهره ها و شخصیت های اجتماعی در این گونه رویدادها مشخص میشود. آری، چند رفیق با تلاش جهت ارتباط با تشکلهای کارگری توانستند تغییر و تحولی عظیم به وجود آورند که دفاع از حقوق پناهنده بخش بسیار کوچکی از آن بود. بطور مثال نوشته هایی زیادی از حزب کمونیست ایران به ترکی ترجمه شده بود. و اولین بار کتابی ترجمه شده به زبان ترکی از نوشته های ر.منصور حکمت را در یک کتابفروشی در شهر نیده دیدم.

این تجربه باردیگر به ما نشان داد که فعالین جدی در هر محیط و مکانی باید تنها راه خود را قاطی شدن در جامعه و مشکلات آن محیط و دخیل در جنبشهای آنها بداند. امری که متاسفانه در قاموس چپ روشنفکر و غیر کارگری ما نبود/ و نیست. همچنین رفقا در کنار ارتباط با اتحادیه های کارگری، تماسهایی نیز با روزنامه های چپ ترکیه بویژه از جانب رفیق نورالدین( به زبان ترکی مسلط بود و اکنون در یکی از کشورهای اسکاندیناوی است) برقرار کرده بودند. که در بخش سوم نوشته به حمایت این رسانه ها از پناهنده گان در مقابل توطئه های دولت ترکیه اشاره خواهم نمود.

*پناهنده گی و تاثیرات آن در زنده گی خانواده ها

زندگی مشقت بار پناهنده گی همراه با روندی مثبت در راستای اتحاد و همبستگی در میان پناهجویان به پیش می رفت. فدراسیون شورای سراسری پناهنده گان به سردبیری رفیق فرهاد بشارت که دفترش در سوئد بود، فعال بود. عده ای از پناهجویان منتظر مصاحبه با دفتر سازمان ملل و عده ایی چشم براه جواب قبولی بودند. این انتظار و دل نگرانی به بحث هر روزه ما در مجامع و محافل و جمع خانواده گی تبدیل شده بود. از جمله عوارض این بحث ها و نگرانی ها این بود که حتی فکر بچه های کوچک را نیز بخود مشغول کرده بود و در کابوسی از نا امنی در میان جمع ما بزرگترها، روزگار را سپری مینمودند. در خانه ما آزاده دختر نرگس وعلی خدری آنموقع سه سال و آسو ۵ سال بیش نداشتند. حرفهای کودکانه و شیرین این عزیزان یکی از بزرگترین دلگرمیهای ما در آن روزهای سخت بود. بچه ها در جمع ما بزرگترها، ازدنیای کودکانه خود محروم شده بودند. در عوض آنها شنونده تمام مشکلاتی بودند که ما روزمره در مورد آن صحبت میکردیم. و خانه ما به پاتوقی برای رفقا به دلیل توده ای بودن رفیق علی و فعالیتهای مرکز شورای پناهنده گی، تبدیل شده بود. و تنها خانه ای بود که بعد از خانه رفیق سلیمان کاشانی(نماینده گی کومله) تلفن داشت. امتیاز این تلفن به همت یک کارگر ترکیه ای تهیه شده بود. آزاده کوچولو که میدانست پرونده پدرش را بخاطر بهانه گیری، بسته اند ونگرانی والدین را کاملا درک کرده بود، یکبار بر روی زانویم نشسته بود و برایم شیرین زبانی میکرد. من به ناگاه به این فکر افتادم که صحبت هایش را ضبط کنم، صحبتهایی که ۲۲ سال بعد( یک سال قبل) در یک کاست بدان دسترسی پیدا کرد و او را به گریه انداخته بود. آزاده ۳ ساله گفت:

«آخر “ایو. ان”نمیدانم که چرا ما را قبول نمیکنید؟ چرا پرونده پدرم را بسته اید، مگر ما چکار کرده ایم؟ ما آدمهای بدی نیستیم. برای کسی آزاری نداریم. خودم به پلیس میروم و میگویم که ما هیچ کاری نکردیم. ما بی گناه هسیتم. بیایید خانه مارا بازدید کنید، ساک و چمدانهای ما را بگردید هیچی پیدا نمیکنید. ما نه مسلح هستیم و نه هیچی! اگر میخواهید بیاید بین لباسها ی من را بگردید، بیایید شلوار من را بگردید نه تپانچه دارم و نه هیچی و ……».

*توطئه شیادانه دولت ترکیه برای فراهم آوردن یک فاجعه انسانی

پلیس ترکیه بعد از مدتی، پناهنده ها را به شهرستانهای دیگر از جمله، نوشهیر، قیر شهیر، چانکری، کونیا، نیده و … منتقل میکرد. تشکل پناهنده گان توسط جمع ما (جمع کومله) فعال شده بود و در اواخر ماه اکتبرعملا بدلیل شرکت در جلسات شورای محلی و مرکزی ترکیه، رهبری این شورا را بدست گرفتیم. رفیق بهمن خانی به همراه جمع دیگری شورای پناهنده گی را مجددا سازماندهی و فعال نموده بودند. اما وی در اواخر اکتبر ۱۹۹۱ به همراه چند فعال دیگر شورای پناهنده گان بعد از مدت کوتاهی فعالیت به شهرستان تقسیم شدند، وعملا فعالیت شورای پناهنده گی دچار رکود و مجددا پناهنده گان پراکنده و بدونه انسجام بودند.

به همراه جمع دیگری از رفقا که به تازه گی به آنکارا رسیده بودیم تصمیم گرفتیم که شورا را مجددا منسجم و فعال نماییم. حمایت پیگیرانه و جدی رفقا پیرامونی منجمله ر.علی خدری باعث شد که با اعتماد بنفس بیشتری مسئولیت شورای پناهنده گان را به عهده بگیرم.

بیشتر رفقا پناهنده در ترکیه کار خاصی در روز نداشتند تا پاسی از شب بیدار میماندند و روزها تا دیر وقت میخوابیدند. خیلی از همسایه ها و صاحبخانه ها میگفتند « جمعی آمده اند که خیلی عجیب و غریب هستند، مثل خفاش، شبها بیدارند و روزها خواب». مهمانی های شبانه و ارتباط نزدیک میان رفقا موجب شده بود که در سطح شهر بزرگی چون آنکارا از همدیگر اطلاع داشته باشیم. برای مقابله با سرمای زمستان از کوره های زغال سنگ و یا با دستکاری کنتور برق « آتاتورکی نام گرفته بود» بصورت رایگان و یا کم هزینه از هیترهای برقی بهره میگرفتیم. این امر خطرات جدی و منجمله امنیتی را نیز بدنبال داشت، ولی در سرمای شدید زمستان ترکیه بخاطر نبود رختخواب و پوشاک مناسب،« چربی این خطرات را به تن میمالیدیم» (انسان وقتی برای حل مشکلاتش بیشتر از یک گزینه ندارد، هر خطری را به جان میخرد).

تعدادی از رفقا با دوست شدن با صاحب خانه میتوانستند از تلفن همسایه های خود برای تماس با خانواده در ایران و یا ارتباط با دیگر دوستان در شهرهای ترکیه استفاده کنند. آنها عمدتا گیرنده بودند. شورای محلات پناهنده ازباجه ها به ما زنگ میزدند و میگفتند که در صورت نیاز، به صاحب خانه شان زنگ بزنیم. با داشتن چند شماره تلفن، میتوانستیم در صورت لزوم به اکثردوستان در آنکارا دسترسی پیدا کنیم. در غیر اینصورت بیشتر رفقا از باجه های تلفن برای تماس با ما ازپ ت ت(پست، تلگراف، تلفن) تماس میگرفتند. پ.ت.ت، مکانی مکانی بود که به پاتوق ما تبدیل شده بود. توصیف اینکه پس از سالها دوری از خانواده، میتوانستیم تلفنی با آنها برای اولین بار تماس برقرار کنیم برایم آسان نیست. اوایل حتی باورمان نمیشد که میتوانیم با آنها تماس گرفته و صحبت کنیم. ناگفته پیداست، تاثیر مثبت این تماسها با خانواده هایمان که قبلا فقط خبر کشته شدنمان به آنها میرسید صدها برابر بود.

شورای پناهنده گان ترکیه متشکل بود از ۱۱ عضو که ترکیبی بود از نماینده گان شورای محلات و چند شهر ستان نزدیک به آنکارا. متاسفانه نام همگی را به یاد ندارم اما رفقا نور الدین، نادر، شمس حکیمی، علی کرمانشاه، خالد علیپناه، امجد پاشایی، سیامک بهاری، عبه اسدی (ذلکه) را به یاد دارم. دبیر شورا بعنوان سخنگوی شورا، مسئولیت هماهنگی جلسات و تماس با دفتر نماینده گی سازمان ملل در امور پناهنده گی را به عهده داشت.

این تشکل اتحاد وسیعی را مابین پناهنده گان ایجاد کرده بود و دستاوردهایی در زمینه کوتاه شدن فاصله زمانی مصاحبه ها، جلوگیری از دیپورت و تلاش برای باز کردن مجدد پرونده های بسته را به ارمغان داشت. این اقدامات عملی وجه شورای پناهنده گی را در ترکیه تثبیت نمود. کمته تدارک، به طور کلی در حاشیه قرار گرفت. شورای پناهنده گان خود را در مقابل تمام پناهنده گان مسئول میدانست. و عملا تشکلهای دیگر منجمله «کمیته تدارک» اتوریته فدراسیون شورای پناهندگی را پذیرفته بودند. جدا از اتحاد دوستان، بخشی از موفقیت های خودمان را مدیون معاون اول دفتر سازمان ملل آقای داریو کارمیناتی که فردی شریف و انسان دوست بود، میدانم. اما متاسفانه معاونان دیگر، زندگی و مشکلات پناهنده چندان برایشان مهم نبود و در این زمینه نقش مثبتی نداشتند.

در اواخر ماه نوامبر کاروانهای اعزام به اروپا، برای رفقایی که زودتر آمده بودند به پدیده ای ممکن تبدیل شده بود. تعدادی از رفقا پاسخ قبولی را گرفته بودند. برای عده ای دیگر نیز، کشور پناهنده پذیر با آنها مصاحبه بعمل آورده بود و برای تعدادی نیز تاریخ اعزام جزو مشغله شان بود. در خلال این ماهها، سازمان امنیتی ترکیه( میت) مخفیانه توافقاتی را با ایران مبنی بر مبادله مخالفان سیاسی مابین دو کشور در دستور کار خود قرار داده بودند. اینکه ما پیشمرگ بودیم و ترکیه با کُرد سر سازگاری نداشت و از طرف دیگر لقمه خوبی برای ساخت و پاخت با ایران بودیم، میخواستند که از” شر ما “خلاص شوند. و یا دلایل دیگر هر چه باشد اما داشت به یک فاجعه انسانی تبدیل میشد و برنامه دیپورت صدها پناهجوی سیاسی که عمده تا از حزب کمونیست ایران بودند در دستور کار میت ترکیه قرار گرفته بود که اولین اقدام آن اخراج ۱۰۶ نفر در دوشنبه ۱۳ ژانویه ۱۹۹۲ بود.

ادامه دارد………..

ابراهیم رستمی ۱۵ دسامبر ۲۰۱۵