ریشه یابی «کادرگیری» در غرب – بخش نخست

متن زیر، چندیست که در دست تهیه است، اما تغییرات روزانه در عالم سیاست و خاورمیانه، از انتشار این متن طولانی پیشگیری می کند. شاید بهتر است این پیشگفتار را منتشر کنم، تا بخش های بعدی که می خواهد به ریشه بپردازد، را در آینده ارائه کنم.

چندی پیش ۱۲۰ نفر در پاریس به قتل رسیدند. تعداد بیشتری مجروح شدند. پیش از آن هواپیمای روسی بر فراز آسمان مصر منفجر شد و ۲۲۰ نفر به قتل رسیدند، و چند روز بعد در تونس تعداد دیگری به قتل رسیدند. در این یادداست سعی می کنم به چند نکته که در عنوان این یادداشت آمده اشاره ای داشته باشم. متن طبق معمول طولانی، و برای عزیزانی که به دنبال موضعگیری سیاسی چند کلمه ای هستند، این نوشتار کاملا کسل آور و آکادمیک است، و به مواردی اشاره دارد که در نگاه نخست می تواند آزاردهنده، ارتجاعی و یا انحرافی به نظر بیاید، هدف نگارنده نه توهین به باورهای موجود است، و نه به دنبال آب طهارت ریختن بر اعمال افراد مسلح، و یا دین اسلام، و یا همسویی و همنوایی با رژیم خمینی زده است. هدف تنها یک امر است، باز کردن مقوله از دیدگاهی سوم، و بررسی ریشه ها.

پیش از شروع، لازم است موضع نگارنده روشن باشد. من هر نوع حمله مسلحانه، به هر شهروند بی سلاحی را محکوم می کنم. هر گونه بهانه و دلیلی – رادیکال و انقلابی، دینی و یا میهن پرستانه – در هر کشور، و توسط هر عنصری – سازمانی، دولتی و یا فردی – شدیدا محکوم و مردود است.

پیش درآمد

اتفاقی در پاریس رخ داده، و تمام فعالین سیاسی وطنی و خارجی از روی دست همدیگر کپی برداری کرده و بروز چنین واقعه ای را محکوم کرده اند. فعالین سیاسی وطنی، پس از محکوم کردن عملیات روز ۱۳ نوامبر ۲۰۱۵، با اینهمانی کردن آنچه رخ داده، با آنچه رژیم ایران انجام می دهد، انگشت اتهام را به سوی رژیم نشانه گرفته و جنایت پیشگی رژیم را بار دیگر بازگو می کنند. برای این فعالین سیاسی، مقصر فقط رژیم اسلامی است چرا که بانکدار تروریسم است. در یادداشتها، تحلیل ها، و یا تفسیر های واقعه پاریس، کمتر کسی به نقش آفرینی دیگر بازیگران اشاره کرده، و دست داشتن آن بازیگران در این واقعه خونین را نادیده گرفته اند، شاید بخاطر اینکه سیاست (بازی) چنین حکم می کند که تمام آنچه که هست را نباید گفت، بلکه تنها به بخشی از صورت مساله پرداخت.

اگر موضوع فقط جنایت پیش رو باشد، قتل هر شهروند بی دفاعی در هر جایی از زمین محکوم است. و باید سخن را در همیجا خاتمه داد. اما اگر بخواهیم به ریشه یابی و چرایی این جنایت بپردازیم، و به این سوال بپردازیم که چرا بخشی از نسل جوان در قرن بیست و یکم به ارتجاعی ترین اندیشه حاضر پیوسته و می کشد و کشته می شود، پا را می بایست از موضع گیری انسانی و یا انتشار بیانیه سیاسی خلص فراتر نهاد و به آنچه رخ داده از منظری متفاوت پرداخت. بطور مثال، به این سوال پرداخته شود که «آیا دولت فرانسه و آمریکا و… مسئول این جنایت ضدبشری هستند یا نه؟»

این سوال و نکته را رژیم بسیار حلوا حلوا کرده و می خواهد از کنار آن میوه سیاسی چیده، و از آب گل آلود ماهی بگیرد. در عین حال، نباید و نمی توان نقش آفرینی دیگر بازیگران را نادیده گرفت چرا که رژیم میوه چینی می کند. چنین نگاهی نه تنها انحراف از موضوع است، بلکه اذهان را هم منحرف می کند.
به نظر من، در کنار این فاکت که رژیم در جنایت و اشاعه افکار ارتجاعی ید طولایی دارد شکی نیست؛ اما نقش آفرینی غرب، قطر و عربستان سعودی در وقوع جنایات در پاریس و عراق و سوریه را نمی توان نادیده گرفت، تنها به این خاطر که رژیم اسلامی هم همین سخن را می گوید.

ریشه یابی واقعه ۱۳ نوامبر، نه تنها مبحثی آکادمیک است و در نتیجه می تواند برای برخی از خوانندگان این سطور کسل آور باشد، بلکه می تواند موضعگیری برخی از فعالین مبارز برای دموکراسی را هم به چالش بکشاند. در این بخش از نوشتار، کوتاه سخنی ارائه دهم.

به عمد، می خواهم با مثالی چالش برانگیز و کمی بودار مبحث را باز کنم. پس آنروز (۳ خرداد ۱۳۵۰) که ساواک به مخفیگاه رفیق فدایی، امیرپرویز پویان هجوم آورد، و او را در نبردی نابرابر به قتل رساند، بسیاری به خط و گرایش فکری او پیوستند. تاریخ را با سرعت ورق زده و به امروز می رسیم. و می پرسم وقتی در ۱۸ نوامبر عبدالحمید اباعود، در نبردی نابرابر به قتل رسید، چه کسانی به او خواهند پیوست، و شعار رهت ادامه دارد را سرخواهند داد؟ در اینجا، نمی خواهم از اندیشه ارتجاعی ابوعود دفاع کنم، و یا اینکه تفکر انساندوستانه رفیق پویان را همطراز با راهکار اباعود بدانم. اینگونه قیاس نه تنها کودکانه است بلکه غیر علمی است چرا که یکی در برابر دشمن خلق ایستاد، و دیگری انسانهای بی سلاح و دفاع را مورد هدف قرار می دهد. اما، نتیجه در عالم واقع، و در میان هواداران و انسانهایی که آمادگی جذب دارند، یکی خواهد بود. باورمندان به اندیشه ارتجاعی، اباعود را فراموش نکرده و راه او را گرامی خواهند داشت. این اولین گام برای کادرگیری است. اما چرا؟
چرا بخشی از جامعه باورمند به اندیشه اسلام، که در فضا و محیط لیبرال دموکراسی بزرگ و پرورده شده، تا به این اندازه به اندیشه ای ارتجاعی و مادون قرون وسطایی گرایش پیدا می کند؟ برخلاف بسیاری که ریشه را در پیدایی جمهوری اسلامی، بعنوان بانکدار تروریسم بین المللی، می جویند، بر این باورم رژیم و اسلام خمینی زده تنها یکی از بازیگران است.

قرن ها پیش از نظام جهل و جنایت، مشکل حاضر در خاورمیانه وجود داشت. بذر نهالی که امروز در حال رشد و نمو است، سالها پیش کاشته شده است.

نگاهی به گذشته

برای روشن شدن مقصود، بهتر است به ۶۰۰-۵۰۰ سال پیش و دوران انگیزاسیون (تفتیش عقاید) نگاهی گذرا بیندازیم.

ترکمادای کشیش، در دربار فردیناند اول پادشاه کاستیا (در آن دوران اسپانیا به شکل کنونی یکپارچه نبود. بخشی از آن ارگون و کاستیا که در اختیار مسیحیان کاتولیک و بخشی دیگر از آن در اختیار مسلمانان مور،…. بود) به آموزش شاهزاده ایزابلا پرداخت. پس از مدتی که ایزابلا و فردیناند (دوم) با هم ازدواج کردند، ترکمادا به خانواده سلطنتی نزدیک تر شد، و به مرور زمان با طرحی برای یکپارچه کردن تمامیت اسپانیا نظرات مذهبی (مسیحی) خود را با سیاست درآمیخت. پس از چندی، فردیناند و ایزابلا بر مورهای مسلمان تاختند و عاقبت آنها را از خطه اندلس اسپانیا بیرون راندند. این پیروزی بهانه ای برای گسترش هرچه بیشتر سلطه طلبی ایزابلا و فردیناد بر منطقه تحت نفوذ پاپ شد. در این راستا، مذهب بمثابه ابزاری برای سرکوب مخالفین، زرمداران، و طبقه زحمتکش بکار گرفته شد، و دادگاه های تفتیش عقاید آغاز بکار کردند.

بخشی از قربانیان این جنایات، باورمندان به دین یهود بودند، چرا که بسیاری از صرافان، رباخواران، زمین داران و کسبه با نفوذ را یهودیان تشکیل می دادند، و طبیعتا نابودی آنها به تصرف مال و ثروت این قربانیان می انجامید. بخش عظیمی از اندلس، و کاستیا را یهودیان (مستمند و بی بضاعت که قربانی مال اندوزی رباخواران و صرافان شده بودند) تشکیل می دادند، و چون نمی خواستند به مسحیت بگروند، دست به مهاجرت زدند، و به کشور همسایه پرتغال گریختند. در مسیر راه، بسیار سختی کشیدند و بسیاری از آنها هر چه به همراه داشتند، از جمله جان را از دست دادند. سرنوشت یهودیان (سرگردان) درپرتغال، چندان بهتر از اسپانیا نبود. بسیاری دیگر از مهاجران (همچون مهاجران سوری امروز) به قتل رسیدند، بسیاری از کودکان یهودی از خانواده جدا شدند، و بسیاری از زنان یهودی مورد ظلم قرار گرفتند، و زخمی عمیق بر بدن یهودیان وارد آمد که هرگز فراموش نشد.

بخشی از یهودیان توانستند از اسپانیا و پرتغال گریخته و از طریق دریا به شهر های اصلی عثمانی (ترکیه امروزی) وارد شده و به مرور زمان در خطه تحت سلطه عثمانیان، از جمله سرزمین خاورمیانه عرب نشین که امروزه به فلسطین مشهور است، ساکن شدند.

با ورق زدن سریع برگهای تاریخ، به سالهای ۱۸۵۱ می رسیم. در این دوران، صهیونیسم که در اروپا ساماندهی می شد، به خرید بخشهایی از زمینهای زراعی عرب نشین پرداخت. (من به عمد از نام منطقه که امروزه به اردن و سوریه و فلسطین و مصر و عربستان مشهور است خودداری می کنم، و فقط به خطه عرب نشین بدون اشاره به مذهب و دین ساکنین اشاره دارم). ناگفته روشن است که در آن دوران، فئودالیست ها و ملاک (عرب) صاحب اختیار مال و جان زارعین و ساکنین قصبه ها و شهرک ها بودند. صاحب و مالک بخش عظیمی از این خطه چند شیخ عرب بیشتر نبودند. در عرض چند سال صهیونیستها با خرید زمین ها (که سند مالکیت مشخصی هم نداشت)، نه تنها صاحب زمین شده بودند، بلکه این زمین ها را هم آباد و قابل اسکان کرده بودند. درآمد فروش محصولات باغی و یا پنبه (بخصوص پس از اینکه کشت پنبه در آمریکا بخاطر جنگهای داخلی متوقف شده بود) سر به میلیون می زد. عربهای ساکن در این خطه، هر روز فقیر تر و یهودیان مالک بر این زمینها هر روز متمول تر و پر قدرت تر می شدند. این قدرت بخصوص پس از اینکه سلطان عثمانی هرکس که زمینی را آباد می کرد را بعنوان مالک زمین به رسمیت شناخت، بسیار بیشتر شد.

دیپلماسی صهیونیسم در غرب، ورود مهاجرین از روسیه به سرزمین معبود (بخاطر ظلمی که در روسیه بر یهودیان می شد)، قدرت گیری آمریکا پس از جنگ جهانی اول، گسترش سازماندهی یهودیان در آمریکا، عملیات چریکی یهودیان ساکن در این خطه علیه قوای نظامی امپراتوری بریتانیا، و البته شعار معروف «سرزمین بی ملت برای ملت بی سرزمین» (منظور یهودیان، و خطه بی در و پیکر خاورمیانه پس از سقوط عثمانی و آلمان)، بالفور را هرچه بیشتر تشویق کرد که با طرح تأسیس کشور اسرائیل برای ساکنین یهودی در آن سرزمین موافقت کند.

یهودیانی که خود قربانی زورگویی مذهبیون مسیحی در اسپانیا، پرتغال، و روسیه بودند، حال خود دست به قتل و کشتار اعراب ساکن در فلسطین می زدند، و تخم نفرت هرچه بیشتر در دل اعراب و مسلمانان ستمدیده کاشته می شد. این بذر نفرت پس از جنگهای ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ که به اشغال بخش بزرگی از سرزمین عرب نشین انجامید، به نهالی کم شاخ و برگ تبدیل شد، و داستان ظلم و ستم و اشغال سرزمین، توسط یهودیان، نسل به نسل در منطقه خاورمیانه بازگو شد، تا به آن حد که بسیاری از شخصیتهای سیاسی، فرهیختگان و نیروهای رادیکال در ایران هم به دفاع از ساکنین و نهادهای مدافع حقوق فلسطین، ساماندهی شدند.

بخش معمم مسلمان (معروف به روحانیون)، به دفاع از برادران فلسطینی، در نجف و قم و قاهره و شام، به تبلیغات ضد یهودی پرداخته و این نهال را هر چه بیشتر با خون جوانان فلسطینی آبیاری می کردند. نهال نفرت، پس از کشتار در صبرا و شتیلا (۱۹۸۲)، و حملات بیشمار یهودیان به مردم بی دفاع و محصور در غزه و کرانه غربی نه تنها در فلسطین (کنونی) بلکه در سطح خاورمیانه بازتولید می شد. دیگر تنها اعراب ساکن در اسرائیل کنونی و سرزمین اشغال شده نبودند که علیه اشغالگران بر می خاستند، بلکه نفرت همگانی شده بود، بخصوص که رسانه جمعی، رادیو و تلویزیون و روزنامه ها، جای اعلامیه های پلی کپی شده و دست نویس را می گرفتند، و اخبار از طریق میدیا و تلفن به سرعت پخش و اعلام می شد.

چنانکه ملاحظه می شود، تا این مقطع از زمان، جمهوری اسلامی، بعنوان بانکدار تروریسم، وجود خارجی نداشت، و یا اینکه، از قدرت و نفوذ امروزی هنوز برخوردار نشده بود. البته پس از تصاحب قدرت در سال ۱۹۷۹، به ساماندهی نهادهای ضربت در غزه، و سوریه و لبنان پرداخت، اما  پیش از ۱۹۷۹، مشوق آنچه امروزه به آن تروریسم (اسلامی) می نامیم، رژیم اسلامی نبود. مشوق هر عمل تروریستی توسط اعراب، موجودیت اسرائیل، و بی تفاوتی غرب به مشکلات مردم عرب و سرزمین اشغال شده بود. با طرح سوالی به مبحث ادامه می دهم. آیا عکس العملهایی همچون عملیات سپتامبر سیاه (۱۹۷۲) در مونیخ، و یا عملیات مشابه از سوی این گروه فلسطینی و یا آن سازمان فلسطینی قابل درک و پذیرش است؟

به نظر من، اشتباه است اگر انگشت اتهام را فقط و فقط به سوی باورمندان به خط داعش و یا جمهوری اسلامی و یا …. نشانه بگیریم، چرا که تنها به بخشی از عاملین جنایت نشانه گرفته ایم و به ریشه نپرداخته ایم.

فرض گرفته شود داعش، همانطور که القاعده، ساقط شد، نابود شود؛ آیا مشکل منطقه خاورمیانه حل می شود؟ و یا اینکه، فرض گرفته شود که منطقه خاورمیانه توسط مسلمانان مدره و یا لیبرال حکمرانی شود، آیا مشکل مردم منطقه حل شده است؟ به نظر من خیر. چرا که این فقط بخشی از مشکل است.

فراموش نکنیم که عاملین جنایت در پاریس؛ بزرگ شده و شهروند کشورهای غربی هستند. سوال اینست که چرا و چگونه دست پرورده غرب و لیبرال دموکراسی، به اندیشه ای قرون وسطایی باورمند می شود؟ آیا لیبرال دموکراسی نمی تواند این بخش از جامعه را جذب تفکر خود کند، و یا اینکه نمی خواهد؟ به نظر من، نمی توان فقط و فقط اسلام و قران و قرائت ارتجاعی از آن را عامل دانست. من با این نگاه که بنیادگرایی تنها عامل است، به معنی دقیق و لغوی آن، مخالفم. طبیعتا اسلام و اندیشه ارتجاعی بخشی از عوامل است، اما تنها عامل نیست؛ چرا که همین تفکر و همین جوان باورمند به اندیشه ارتجاعی و همین کشتار در فلسطین و …. در دهه های پیش از جمهوری اسلامی هم بوده اند، اما آن اندیشه نمی توانست تا به این حد تهییج کننده نسل جوان دوران خود شود. آری، بذر نفرت در دلهای جوانان کاشته می شد وقتی اخبار مربوط به صبرا و شتیلا را می خواندند، و یا در تلویزیون می دیدند، اما تا به این حد برانگیخته نمی شدند. پس چه عامل موثری توانسته چنین نفوذی بر اذهان و افکار این نسل بگذارد که به چنین عملیاتی دست می زنند؟

پاسخ در یک کلام ساده است. شکست تمام راهکارهای پیشین برای احقاق حقوق در میان اعراب و مردم ستمدیده کشورهای وابسته به اقتصاد کشورهای پیشرفته. شکست بهار عربی در بطن، و استفاده ابزاری غرب از به پا خاستن مردم در خاورمیانه و آفریقا و بخش بزرگی در آسیا، مسلمانان ستمدیده را متقاعد کرده که تنها ره رهایی جنگ مسلحانه است، با این تفاوت که نگرش رهبران این مردم، از نگاهی قرون وسطایی برخوردارند. در اینجا، به خطا رفته ایم اگر به مسلمان مدره و مسلمان مرتجع بسنده کنیم، چرا که مسلمانان مدره، در منتها الیه، موضعی که غرب و اسرائیل را محکوم و عامل جنایت بشناسد، نخواهند گرفت، و این عدم موضعگیری اصولی از سوی مسلمانان مدره، فضا را  در اختیار رژیم اسلامی برای مانور می گذارد.

جنایت و کشتار بوکوحرام و داعش و القاعده و طالبان در عراق و سوریه و افغانستان، و حال در پاریس و مالی طبیعتا محکوم است. بدون شک، عکس العمل کور این مرتجعین را نمی توان با به پاخاستن مبارزین فلسطینی الفتح در یک کفه ترازو سنجید، اما ریشه تمام مبارزات در یک زمین مشترک نهفته است؛ در زمین دادخواهی علیه ظلم و بیداد زرداران و زورمداران. نوجوانانی که طعمه دیو اندیشان شده و در عملیات انتحاری خود و جمعی بی دفاع را به خاک و خون می کشند؛ بر این باور هستند که صدای شکستن اندام کودکان بی دفاع در سرزمین اشغالی فلسطین، و یا له شدن اندام ریز نقش دخترکان تن فروش در تایلند، و یا میلیون ها عراقی و سوری و افغانی آواره از خانه و خانواده را فریاد می زنند. به مردم ساکن در غرب نگاه کنیم؛ سیاه چردگان و مسلمانان ستمدیده تر از دیگران کوله باری از سکوتی معنادار با خود حمل می کنند. سکوتی که روزی به انفجاری غیرقابل کنترل تبدیل خواهد شد، و عبدالحمید اباعودها از آستین مرتجع ترین رهبران سیاسی بیرون خواهند زد. آنچه سپتامبر سیاه کرد، نمونه ای از سرباز شدن آن انفجار غیرقابل کنترل است که با رشدی تصاعدی به آنچه در پاریس به وقوع پیوست، انجامیده است، و به جنگی فرسایشی مبدل خواهد شد.

فقر، خیابان خوابی، تن فروشی، اعتیاد، آسیب های اجتماعی، در جهان ستمدیده، احساسات هر جوانی را بر می انگیزاند، و از عبدالحمید اباعودها اسطوره می سازد. لعن و نفرین کردن اسلام، و یا ایزولاسیون مسلمانان از سوی غرب نشینان، نه تنها احساسات جوانان را جریحه دارتر می کند، بلکه آنها را بر باور خود که تنها هستند و یاری رسانی نیست، استوارتر می کند. جهان سرمایه و زر و زور، دهه هاست که بذر نفرت را در دلها کاشته است. منبع تبلیغات برای جوانان به تنگ آمده، بی بی سی و صدای آمریکا و فرانسه ۲۴ نیست، بلکه سایت های درونی، و شبکه های اجتماعی است که سخن را آنگونه بیان می کند، که باید بیان شود. جهان زر و زور در حال ایجاد کانالها و ابزارهای نوین برای تفتیش عقاید است. قوانین متعدد تازه تصویب همگی در راستای کانالیزه کردن اطلاعات و تفتیش عقاید است. سوال دولتها از گوگول و فیسبوک در این خلاصه می شود که چه کسی، چه چیزی گفت و یا نوشت و یا فکر کرد، و چه باوری دارد.

اسلام ستیزی راهکار نیست. نفرت زدایی از ستمدیدگان، تنها راه است.

عوامل

برای ریشه یابی می بایست به چند عامل توجه داشت، که فعلا و برای کوتاهی سخن، به سرتیتر ها می پردازم:

عامل فرهنگی (از جمله گسترش افکار وهابیون، شیعه در منطقه)

عامل ابزاری (از جمله شبکه های اجتماعی مانند فیسبوک و تویتر و …)

عامل سیاسی (سلطه جویی رژیم جمهوری اسلامی، عربستان و قطر، و اسرائیل در منطقه و بهره گیری غرب از آن)

عامل اقتصادی (گسترش فقر بی حد در پاکستان، آفریقا، و کشورهای عربی خاورمیانه)

عامل انسانی (انتقال حس نفرت و انزجار از نسل به نسل در محیط خانواده و مدارس)

راهکارهای حداقلی

تقلیل برخوردهای راسیست در سطح شهرهای غربی

ایجاد شغل و مسکن برای اقلیت های ملی و نژادی و مذهبی

توقف ایجاد تشنج در خاورمیانه از سوی غرب، و احترام به خواست ملل ساکن در منطقه

توقف یاری رسانی به اسرائیل و محکومیت سرکوب مردم سرزمین های اشغالی

توقف یاری رسانی به رژیم های عربستان و جمهوری اسلامی و تحریم اقتصادی این دو رژیم تا پایان تشنج زدایی از سوی این دو

آنچه در پاریس رخ داد، تبلوری از جنگ جهانی استثمار شوندگان علیه اشتثمار کنندگان است که توسط مرتجعین به انحراف کشانده شده است. نیروهای رادیکال و مترقی می بایست آن را به مسیر واقعی خود بازگردانده، و مبارزه فرهنگی علیه تاریک اندیشی را توسعه دهند.

در ادامه به مباحثی که فکر می کنم به این مقوله مرتبط هستند، خواهم پرداخت، از جمله:

مدینه فاضله، داعش، رژیم اسلامی، اسرائیل، و استراتژی شُک و وحشت

علی ناظر

۳۰ آبان ۱۳۹۴