دپرشن (افسردگی) سیاسی

دپرشن (افسردگی) سیاسی
بعد از شکست هر انقلاب ، در میان فراریانی که به خارج از کشورگریخته اند فعالیت های تب آلودی آغاز می شود. گروه های حزبی گوناگونی تشکیل می شوند و یکدیگر را متقابلا متهم می سازند که به موجب به لجن فرو رفتن ارابه انقلاب گشته و بدین ترتیب خیانت و تمام انواع ممکنه از گناهان کبیره را به یکدیگر نسبت می دهند. آنها با وطن خود فعالانه در ارتباط باقی می مانند، تشکیلاتی برپا می کنند،توطئه می چینند،و اعلامیه ها و روزنامه هائی منتشر می سازند و سوگند می خورند که تا بیست و چهار ساعت دیگر،مجددا حمله آغاز شده و اینبار پیروز حتمی است…..
(فریدریش انگلس، برنامه ی بلانکیست های فراری،۱۸۷۴)
این مقاله ی انگلس بیش از هر نیرویی گویای حال فعالین سیاسی ایرانی است، که بعد از شکست انقلاب ۵۷ و مصادره ی انقلاب از جانب ضد انقلاب اسلامی، ناچارا کشور را ترک کرده و به خارج کشور هجرت کرده اند. گروه های سیاسی دیگر که در دوره های مختلف با تاخیر به این طیف پیوسته اند خارج از این گروه بندی ها نیستند و اگر وضعشان بدتر نباشد بهتر نیست.
افسردگی سیاسی چیست؟
افسردگی سیاسی به ناامیدی از فعالیت سیاسی گفته می شود که شامل نیروهای سیاسی مختلف می شود. بررسی کل نیروهای موسوم به اپوزیسیون از چارچوب این بحث خارج است و قصد من تنها بررسی نیروهای چپ است.
در میان نیروهای چپ کسانی که به خارج کشور گریخته اند دیگران را همانطور که انگلس می نویسد به خیانت به انقلاب و ضد انقلابی بودن متهم می کنند و گروه خود را تنها مدعی راسخ سوسیالیسم قلمداد می کنند. وضعیت نیروهای ایرانی به مراتب وخیم تر از بلانکیست های فراری دوره ی انگلس است.
این نیروها در هنگام انقلاب نتوانسته خود رهبری انقلاب را به دست بگیرند، به همین خاطر از جانب ضد انقلاب شبه فاشیستی اسلام سیاسی حاشیه یی شده و به وحشیانه تر شکل ممکن سرکوب شدند. در بین انان کسانی که جان سالم به در برده و به خارج کشور گریختند، به جای بازسازی تشکیلات خود و تلاش برای برقراری رابطه با جامعه و سازماندهی جامعه، دچار افسردگی مطلق سیاسی شده، بسیاری به خاطر مناسبات حاکم بر کشورهای سرمایه داری غربی به کارهای خدماتی که ربطی به مناسبات تولیدی چه تولید فکری و صنعتی ندارد، وارد شده و کلا از عرصه ی تولیدی خارج شده و حتی در جامعه ی میزبان منزوی شده اند.
دپرشن سیاسی البته محصول ناامیدی از رسیدن به انقلاب زودرس در کشور مبدا و بریدن از مناسبات اجتماعی کشور مقصد بوده و هست.
خیلی از این نیروها البته فعالیت سیاسی را در قالب مجامع همشهری و هم محل در مجامع دولمه خوری و شب نشینی و قهوه خانه داری ادامه داده و از این طریق در تلاش بودند نشان دهند که در واقع به ارمان های سوسیالیستی وفادار هستند. خیلی ها هم علیرغم فضای نسبتا باز در کشور میزبان با اسامی مستعار و با همان سنت های قایم و شک بازی کودنانه در تلاش بودند ثابت کنند، که ادم خطرناکی هستند و هنوز اطلاعات ایران در پایتخت کشورهای اروپایی در به در دنبال انان می گردد و شروع به انتشار نشریات اینترنتی با ادبیات دست چندم و در نکوهش دیگر گروه ها سر مشغله های درون خانوادگی کرده و می کنند، نشریاتی که خوانندگان انان از تعداد انگشتان دست انسان فراتر نرفته و نمی رود و این گروه ها فکر می کردند که با این نشریات در راس انقلاب اتی قرار خواهند گرفت. البته همیشه اکثریت اعضای این گروه های چند نفره از یک دپرشن سیاسی وحشتناک رنج می بردند، چون توانایی سازمان دهی تجمعات ده نفری را هم نداشته وندارند. این گروه های افسرده بعضا نقشه ی انقلاب سایبری را کشیده و از خارج کشور برای انقلاب اتی ایران تز انقلابی صادر کرده و برنامه ی کنگره شان را در” سال های اتی” در تهران پایتخت کشیده و می کشند، اما از درون همیشه از یک خلاء جدی رنج می برند و به خاطر واقعییت روبروی شان با خود کلنجار رفته و می روند و واقعییت مادی در مقابل توهمات ابلهانه به مراتب سرسخت انان را به سوی افسردگی وخیم سیاسی می برد، بنابراین به غضلت افسردگی این نیروها افزوده می شود.
خلاصه ی کلام افسردگی سیاسی وصف حال اکثریت نیروهایی است که خود را چپ تعریف می کنند و این افسردگی به حدی وخیم است که باعث شده است خیلی ها پشت کامپیوترهایشان به امید انقلاب خودبخودی از داخل بدون سازماندهی کپک بزنند.
انقلاب اما نه محصول کامنت نویسی و استاتوس نویسی، بلکه محصول فعالیت عملی و سازمانی در دل طبقه ی کارگر، روشنگری، افشاگری علیه بورژوازی و تشکل یابی محلی و سراسری و تحزب کمونیستی در دل طبقه ی کارگر و زحمتکشان است. کم نیستند کسانی که به خاطر رودرباسی به فعالیت سیاسی ادامه می دهند و از این طریق احساس غذاب وجدان نمی کنند، اما در واقع جمع شدن ان ها در محافل شب نشینی با اجتماع شان تفاوت زیادی ندارد، چون این نیروها در واقع ربطی به کمشکش های سیاسی در داخل جامعه ی ایران ندارند، به همین خاطر است که این نیروها به جای اینکه دشمن اصلی شان بورژوازی را نقد کنند، مدام مشغول تسویه حساب های درون گروهی و خانوادگی و شخصی با رفقای دیروز و امروزشان هستند.
کم نیستند کسانی که با رسیدن به خارج کشور و وارد شدن در پروسه ی زندگی در کشورهای بورژایی به حدی با مشغله های زندگی جامعه ی پیچیده ی مدرن بورژوایی سرگرم می شوند که فراموش می کنند زمانی “فعال سیاسی “بودند و به پاسیو ترین انسان ها تبدیل می شوند، پاسیوهایی که اگر شهر محل زندگی شان را فاشیسم اروپایی کنترل کند، ان ها برای سیگار کشیدن هم از اتاقشان بیرون نمی ایند و یا یک روز برای تظاهرات های انتی کاپیتالیستی هم از سر کار مرخصی نمی گیرند.
در چنین شرایطی افسردگی سیاسی اگرچه معمولا از جانب این نیروها انکار می شود، اما واقعییتی است که دامن اکثر انان را گرفته است.
حسن معارفی پور
۲۴٫۱۱٫۲۰۱۵