خشونت “مشروع”!

معمولا زمانی که پلیس به وحشیانه ترین شکل ممکن به مردمی که برای ازادی برابری و یک دنیای فارغ از استثمار و بردگی و یا مردمی که علیه فاشیسم و توحش فاشیستی دست به اعتراض زده و می زنند، حمله می کند و به وحشیانه ترین شکل ممکن علیه انان از ابزار خشونت “مشروع” و “قانونی” بهره می گیرد، به ذهن اکثریت مردم جامعه که غالبا محافظه کار هستند و خود را در چارچوب وضع موجود تعریف می کنند، خطور نمی کند که خشونت خشونت است و خشونت سیستماتیک پلیس تا دندان مسلح و دولت علیه شهروندان بی دفاع هزاران بار وحشیانه تر از “خشونت” مردم با دستان خالی است!
بله خشونت سیستماتیک دولت “مشروع و قانونی” است و پارگراف های متفاوتی در مورد مشروع بودن خشونت در کتاب مزخرف قانون اساسی حتی دمکرات ترین دولت های بورژوایی امده است و ده ها تبصره و خزعبل دیگر را به این پارگراف ها اضافه کنید تا بدانید که خشونت از جانب پلیس با دلیل و بی دلیل “مشروع و قانونی ” است.
زمانی که جنبش های اجتماعی رادیکال و ملیتانت در تلاشند که مقاومت پلیس فاشیست را در هم بکوبند و اعتراضات خود را از چارچوب پاسیفیستی رایج تجمعات در چارچوب قانون اساسی و تحت کنترل و با اجازه ی پلیس بیرون ببرند، از جانب پلیس و دولت این حرکت تحت عنوان فاشیسم چپ و یا تروریسم چپ سرکوب شده و در هم کوبیده می شود. در کنار پلیس فاشیست و دولت جنایتکار بورژوایی هزاران “متفکر” تبهکار و نان به نرخ روز خور بورژوازی روبرو هستیم که همواره خشونت پلیسی و توحش دولتی را توجیه و رادیکالیسم و ملیتانسی توده یی را تروریسم خطاب می کنند. هابرماس یکی از این متفکرین ابله و نان به نرخ روز خور است.
قهر انقلابی فراقانونی است
در دمکرات ترین کشورهای بورژوایی شما برای اعلام اعتراض خود باید با پلیس تماس گرفته و از ان اجازه ی تجمع بگیرد. پلیس هم تا دندان مسلح در ظاهر برای “حفاظت” از شما و در واقع برای حفاظت از ساختار طبقاتی و ضد انسانی جامعه که پلیس همچون سگی از ان دفاع می کند، قبل از شما در محل تجمع حضور پیدا می کند و در بسیاری از موارد تعداد پلیس هایی که همچون سگ هار برای چنین روزهایی اموزش دیده شده اند، از جمعیت معترض بیشر است.
تظاهرات هایی که مجوز پلیس ندارند “غیر قانونی” اعلام می شود و شرکت کنندگان در این تظاهرات ها “مجرم” شناخته شده و به اقدام کنندگان علیه واژه ی موهومی به اسم “امنیت ملی” بخوانید “امنیت سرمایه” شناخته می شوند.
انقلاب اما نیاز به اجازه از پلیس ندارد و به قول مارکس همچون موش کور از زیر زمین بیرون می اید، انزمان است که اپورتونیست ها و کسانی که تا دیروز حوصله ی دور کردن یک مگس از خود را نداشتند همه قهرمان می شوند و به صف انقلابیون خواهند پیوست.
انقلاب و قهر انقلابی عملی “مشروع ” و “فراقانونی” است. انزمان شما لازم نیست برای در هم کوبیدن دستگاه دولت بورژوایی از پلیس برگه بگیرید و برای سرکوب سرکوبگران و حامیان سرکوبگران از قهر علیه انان خودداری کنید.
بی شک در حالت عادی هیچ کمونیستی تمایلی به به کارگیری خشونت و قهر انقلابی علیه هیچ کسی حتی همان سگ های هاری که برای بورژوازی در مقابل یک تکه استخوان پارس می کنند، را ندارند، اما زمانی که شما با یک نوع خشونت وحشیانه و سیستماتیک دولتی روبرو هستید، ناچارید از قهر انقلابی و ساختار شکنانه استفاده کنید.
قهر انقلابی، اپورتونیسم و ضد انقلابیون
کم نیستند اپورتونیست هایی که سرشان در اخور دولت جنایتکار است و در پروسه ی استثمار( دزدی قانونی) سهیم هستند ولی ممکن است سهم کمتری به نسبت بقیه داشته باشند و کم نیستند نیروها وافرادی که بدون اینکه در این پروسه هم سهیم باشند به قول مارکس ایدئولوژی طبقه ی دیگری را نمایندگی می کنند و صلح طلبی و پاسیفیسم و عدم به کارگیری خشونت و غیره و غیره را همواره موعظه کرده و می کنند.
شعار این ها این است که سرمایه داری را باید اصلاح کرد بدون اینکه مناسبات کار مزدی و بهرکشی انسان از انسان را برانداخت. انها می گویند که وجود پلیس بورژوایی و دولت ضروری است و جامعه از اول طبقاتی بوده و تا ازل طبقاتی خواهند ماند، انها تنها صلح طلبی و پاسفیسم و سکوت در مقابل دولت و سرمایه را تبلیغ می کنند! انها اگرچه خود بخشی از سرکوبگران هستند و علیه مردم در کنار دیگر سرکوبگران قرار گرفته اند، اما همیشه سعی می کنند خود را به خیابان هم وصل کنند تا همچون الاغ توی جوی اب از هر دو طرف بچرند. اپورتونیسم نامیدن این طیف سوسیال دمکرات و نیروهای مدافع صلح و محیط زیست توهین به اپورتونیسم است، انها شریک دزد و رفیق قافله اند و در بهترین حالت جنایتکار و تبهکارند.
قطب چپ جامعه
قطب چپ جامعه که طبقه ی کارگر سوسیالیست و اگاه به همراه کمونیست های انقلابی و رادیکال قرار گرفته است، ترسی از به کارگرفتن قهر انقلابی ندارد، اما این طبقه در هر شرایطی و هر زمانی برخلاف انارشیست ها قهر را به کار نمی گیرد. در واقع تلاش این طبقه این است که در شرایطی که توازن قوا به نفع انقلاب اماده است کلیت دم و دستگاه دولت بورژوازی را با پلیس و ارتش و تمام نیروهای اطلاعاتی دولت بورژوایی را در هم کوبد و مالکیت خصوصی را اجتماعی کند. این طبقه در تلاش است بر فراز جامعه ی کهنه جامعه ی نوینی را بنا نهد که نه بر اساس کار مزدی و بهره وری از نیروی کار کارگر بلکه بر اساس سهم بردن کلیت جامعه از پروسه ی تولید باشد. دولتی که این طبقه بنا می نهد هیچ سنخیتی با دولت بورژوایی ندارد. دیکتاتوری پرولتاریا اگرچه دمکراتیک ترین دولت است، اما این دولت برای سرکوب هر گونه ضد انقلاب، هر تلاش برای بازگرداندن جامعه به قبل از سوسیالیسم را در هم می شکند و از طریق تولید سوسیالیستی که نه بر اساس سود، بلکه برای رفع نیاز است، اقتصاد جامعه، فرهنگ و مناسبات فرهنگی و اموزشی جامعه را شکل می دهد.
سوسیالیسم یا بربریت
زمانی که مارکس ایده ی سوسیالیسم بربریت را مطرح کرد بشریت هنوز درک درستی از سوسیالیسم و ضرورت تبدیل کردن سوسیالیسم از علم و تئوری به عمل را نداشت، رزا لوگزامبورگ هفت هشت دهه بعد این ایده را دوباره مطرح می کند و انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ پاسخی به این ایده بود. مارکس برای رسیدن به انقلاب و سوسیالیسم چندین پیش شرط را مطرح می کند.
۱٫ تکامل مادی تولید سرمایه داری
منظور از تکامل مادی تولید سرمایه داری این است که جامعه یی که قرار است در ان انقلاب سوسیالیستی اتقاق بیفتد و ضروری است اتفاق بیفتد، نمی تواند یک جامعه ی پیشا سرمایه داری باشد. باید منابع و امکانات جامعه پاسخگوی کلیت جمعیت ان جامعه باشد و مناسبات در انجا سرمایه داری و تا حدودی پیشرفته باشد.
سر این مساله تاکنون کج فهمی های زیادی صورت گرفته است و صفوف ضد انقلاب، چپ های بورژوایی، سوسیال دمکرات های انترناسیونال دوم، پوزیتویست ها و انواع و اقسام احمق دیگر از این گفته ی مارکس به این نتیجه رسیده اند که مثلا در فلان کشور هنوز مناسبات تولیدی بورژوایی حاکم نیست، پس باید صد سالی به بورژوازی وقت بدیم و وظیفه ی چپ تلاش برای کاپیتالیستیزه کردن جامعه است.
در شرایط فعلی تولید جهانی برای بیش از دو برابر جمعیت کره ی زمین پاسخگو است و تلاش و بورژوازی در سراسر جهان به افسارگسیخته ترین شکل ممکن حکومت می کند.
۲٫ وجود بحران های ادواری و ساختاری
بحران های ادواری در نظام سرمایه داری به بحران هایی گفته می شود که هر چند سال یک بار دامن سرمایه داری را می گیرد. این بحران ها ممکن است کشوری، منطقه یی و قاره یی باشد و به سراسر دنیا سرایت پیدا نکند. برای فهم دقیق تر بحران شما را به خواندن کاپیتال مارکس رجوع می دهم
بحران های ساختاری اما بحران هایی هستند که هر چند دهه یکبار اتفاق می افتند و کلیت سرمایه داری در بعد جهانی را در بر می گیرند، بجران های دهه ۱۹۳۰، ۱۹۷۰، سال ۲۰۰۸ و غیره از جمله ی بحران های ساختاری بوده اند که کلیت سرمایه داری را به خطر انداختند.
۳٫امادگی طبقه ی کارگر و عنصر پراتیک
مهمتر از همه امادگی ذهنی و عینی طبقه ی کارگر برای تبدیل شدن از یک طبقه در خود به یک طبقه برای خود است. تصورش را بکنید زمانی که سرمایه داری در حال نابودی است ولی طبقه ی کارگر متحزب و رادیکال و اگاه در میدان نباشد. زمانی که انقلاب ضروری می شود ولی چپ در این پروسه غائب است. زمانی که هزاران الترناتیو بورژوایی برای منحرف کردن مردم از مسیر انقلاب شکل گرفته است و زمانی که رسانه و اموزش و پرورش بورژوایی در سطح وسیع مشغول مغزشویی و مهندسی افکار ازست. زمانی که اعتراضات ملیونی خیابانی بدون افق و سرگردان راه به جایی نمی برد، وجود دو عنصر بالاتر که مارکس برای انقلاب ضروری می داند، به تنهایی نمی تواند منجر به انقلاب سوسیالیستی شود.
مارکس برای انقلاب در کنار تکامل نیروهای مولده و ضرورت بحران ساختاری، از نقش پراتیک انسانی طبقه ی کارگر برای به زیر کشیدن سرمایه صحبت می کند و کسانی که می خواهند مارکسیسم را بفهمند به جای خواندن یک بخش از یک کتاب مارکس، لازم است کل اثار مارکس را مطالعه کنند، تا دچار کژ فهمی نشوند، البته برخی از کسانی که از بورژوازی دفاع کرده و به نیروی ارتجاع پیوستند، کسانی چون کائوتسکی مارکسیسم را به درستی خوانده ولی بورژوایی تعبیر می کردند. بدون شک در شرایطی که ما زندگی می کنیم، شعار یا سوسیالیسم یا بربریت بیشتر از هر زمانی ضرورت خود را نشان می دهد و برای عملی کردن ان راهی جز روشنگری سوسیالیستی، سازماندهی کاگری و انقلابی، به کارگیری قهر انقلابی علیه دولت بورژوایی و انقلاب سوسیالیستی وجود ندارد.
حسن معارفی پور
۲۲٫۱۱٫۱۵