در رابطه با گرایشی که چوب لای روند، و بیان تاریخ انقلابی میگذارد!

در رابطه با گرایشی که چوب لای روند، و بیان تاریخ انقلابی میگذارد!

در این روزها نوشته ای از رفیقی به نام «یادگارهای جاویدان جنبش چپ کردستان» در یاد ۲ رهبر محبوب و برجسته(رفقا خسرو رشیدیان و عبه هوشیاران)را خواندم. محتوای و بخصوص هدف از نوشتن این نوع یاد کردنها، بسیار جای تعمق است. قصد مجادله و یا تقابل با شخص خاصی را ندارم، اما یک کرایش منفی در میان افراد مدعی چپ و آنهم از نوع نومیدانه اش، در« نقد سیاسی» و برخورد به شخصیتها دیده میشود، که لازم دانستم به شیوه دیالوگ نظر خودرا با شما خواننده گان گرامی، در میان بگذارم.

خیلی از افراد در نوشته هایشان با این متد شروع میکنند، که یک پیشوند/ مقدمه و یا پسوند و نتیجه گیری، که عبارت است از یک فوشنامه به جریان اتحاد مبارزان کمونیست، موسوم به «سهند»، بیاورند( متاسفانه بعضا خطابیه ها بسیار نازل و زننده همچون «شونیسم های قیم»،« شونیسم فارسها» در مورد کسانی که یک دهه همقطار، بوده اند بکار میبرند)، بدونه اینکه نقدی از نوشته و کلام این افراد مورد « نفرت » بیان کرده باشد. این نگرش، به حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن(کومله)، چون «فارسها» در تشکیلاتش بوده است، نیز می تازد. متاسفانه بارها شاهد بوده ایم که افرادی، جانباختگان را وسیله ای جهت حمله غیر سیاسی و غیر سازنده خود به افراد و جریانات، و اتهام زدن به این و آن تبدیل کنند. این متدولوژی آنقدر در نوشته های تعدادی برجسته بوده، که اگر بر حسب اتفاق، مطلبی خالی از« فوشنامه» انتشار دهند، تعجب انگیز خواهد بود!؟

راستی این متد در نقد کردن، دنبال چه میگردد، میخواهد چه بگوید، پیامشان به نسل جوان ، به مبارزان در عرصه های مختلف و به جامعه چیست؟ در شرایطى که نقشه جغرافیاى بالکان تغییر یافت و اکنون خاورمیانه و جاهاى دیگر دستخوش «تغییر»است، جمعى هویت خود را با این کلمات نازل و تکرارى دهها ساله، تعریف میکنند. در صورتیکه هیچ کارگر آگاه و انقلابی از این نوشته ها استقبال نمی کند، اما در عوض ناسیونالیستها از این نوع گرایش مخرب، با آغوش باز استقبال و از آن تغذیه میکنند!

«گویا»اتحاد مبارزان کمونیست و منصور حکمت، کومه له را« فریب» داد و سیاستها خودش را پیش برده است. خب، در این صورت باید بگوییم، اگر این را نتوان به پای توانایی های آنها گذاشت، در بهترین حالت به معنای «ناتوانی» کادرهای کومله تداعی میشود، که در قبال افکار و تحلیل های منصور حکمت، بدیلی نداشته اند؟ در مجادلات تئوریک آنزمان، تنها تقابل تئوریکی که شاهد بودیم، بر سر مسئله شوروی بود که بحثهای پلمیکی بسیار سازنده( ممکن است ناکافی بوده باشد )را در نشریه بسوی سوسیالیسم، بدنبال داشت. یکی از چهره های شاخص این پلمیک هم، رفیق جانباخته غلام کشاورز بود. در واقع نقطه اتحاد و تلاقی این دو جریان، همفکری و همنظری و نزدیکی بود که تأسیس حزب کمونیست ایران را بدنبال داشت. من از میان دهها جلد نشریه پیشرو و بولتن تئوریک آن زمان، نوشته ای از این دسته از منتقدان امروزی را به یاد ندارم، که تبیین دیگری خارج از آنچه که رهبران آن موقع داشتند، به جامعه، و رفقای حزبی داده باشد. شاید اگر وجود میداشت، از اشتباهات منبعد منصور حکمت جلو گیری میکرد(انشعاب از حزب کمونیست ایران، که یکی از اشتباهات تاریخی و جبران ناپذیر برای جنبش کمونیستی ایران، عراق و منطقه بود، و یا به دنبال آن به مباحث «حزب و جامعه» « حزب و قدرت سیاسی» اشاره کرد. نگرشی که ضررهای خود را به جنبشهای اجتماعی منجمله جنبش دانشجویی را به دنبال داشت).

خیلی از این منتقدین، اگر ازکادرهای اتحاد مبارزان کمونیست، مسن تر نبوده باشند ، جوانتر نبوده اند! قبل از آنها به سیاست پا گذاشته اند، به دانشگاه راه یافته اند، و از جلسات هسته اولیه کومله، مطع بوده اند و غیره…. ,و حتی افرادی نیز خود جزو هسته های اولیه کومله بوده اند، با انتخابی دیگر، اکنون در بکار گیری ادبیات نازل به چنین روزگاری افتاده اند. پس باید جای تأمل باشد، که چرا رهبری این تشکیلات را به عهده نگرفتند؟ چرا نقش تئوریک فعالتری نداشتند و… این چراهای من، به معنای محاکمه شخص و یا افراد مشخصی نیست. و شاید هر فردی این آمادگی را در بدست گرفتن سکان نداشته باشد. اما خواستم که نقش خود را در دخالتگری بیان داریم.

قرار نیست که کار ما، ایستادن در کنار گود و فقط انتقاد کردن به دیگران باشد(متدی متداول برای چپ تبدیل شده است). یکی از ایرادهای این طیف «منتقدین»، این است که گویا رفقای سهند توانایی تئوریک داشتند. این را چه ایرادی، پس باید خوشحال بود که با همین توانایی ها، تحلیل های جامعتری را در آن مقطع تاریخی، در پیشاروی جنبش و احزاب چپ گذاشتند. سیاست از تحلیل سرچشمه میگرفت و تاکتیک بر پایه سیاست.

آیا به خاطر نداریم که با نوشته عبدالله مهتدی( شیرکو) با نام «حکومت لرزان» با انفجار در دفتر نخست وزیری ایران، چه افقی پیشاروی تشکیلات گذاشت، چه سیاست و تاکتیکهای غلطی را دنبال نمودیم؟ برای نمونه، سیاست «آزاد سازی» مناطق که ممکن است در جای دیگری بدان پرداخت. و یا اینکه جزوه« خروش انقلاب و زوزه توابین» عبدالله مهتدی( از قلم بدستان مهم آن زمان بود). مقاله ای که شرم بزرگی است در قبال جنبش کمونیستی و کسانی که در سیاه چالهای رژیم، بدست جنایتکاران جمهوری اسلامی گیر محبوس شده بودند. آقای مهتدی آنها را با مقاله خود، دادگاهی و محکوم نمود. در کدامیک از نوشته های این طیف «منتقد» در سالهای اخیر، به این خطاها و دهها خطای رهبران «غیر فارس» مورد قبولشان، اشاره ای هر چند کوتاه و یان نقدی هر چند ملایم، بعمل آمده است؟

جریان چپ در کومله و حزب کمونیست ایران، جدا از رفقای اتحاد مبارزان، در فعالیت دهها رزمنده و رهبر همچون: غلام گرگینی ها، دکتر جعفر شفیعی ها، حبیب گویلی ها، محمود کیوان ها، ناصر علوی ها، عبه نودینیانها، محمد خلیلی ها، رحیم عابدینی ها، صلاح امانتی ها، مظفر محمدی(قلاروتله)ها، عبه فرهادزاده ها و … و ..که کومله بودند، خود را نمایان میکرد. در تحلیل از جنگ ایران وعراق به دامان حزب توده و اکثریت نیافتادیم ، نظام حکومتی شوروی را به عنوان سرمایه داری دولتی مورد نقد قرارد دادیم، برنامه حزب کمونیست ایران نوشته شد و دهها تحلیل و حرکت مثبت در کنار اشتباهات و کمبودها سبب شد، که در رهبری بخش چپ در کردستان و ایران بمانیم. قدر مسلم خیلی سیاستها مهم را، با تاخیر بسیار طولانی اتخاذ کردیم، منجمله، نقش فعالین و رهبران در محل کار و زندگی، سیاست نظامی و جایگاه نیروی پیشمرگ، که در کنگره ۶ مصوبات آن تدوین شد. سیاست ما در قبال جنگ تحمیلی حزب دمکرات به کومله، و یا حقوق پایه ای خلق کرد، و غیره …..

همه میگویند این و یا آن انتقاد، به کومله وارد است(زمانی خودش هم فعال و کادر بوده)! و خود را قهرمانی بدونه اشتباه میداند. اما معلوم نیست که کومله کیست؟ کومله، ما بودیم، غیر از این است؟ تمام انتقادها متوجه چند نفر رهبری میشود. به یقین، من نقش رهبری را تنزل نمی دهم و سیاستهای غلط و اشتباهات را پرده پوشی نمی نمایم. اما در قبال عدم دخالتکری اکثریت تشکیلات، به دلیل جوان بودن این جنبش و پایین بودند دانش سیاسی عمومی، ما پذیرفته بودیم که کسی دبیر حزب کمونیست باشد، که در ماههای اخیر با همفکران داعش زیر تابلوی آیات جنایات، عکس یادگاری میگریند.

این نگرش(ایستادن در کنار گود و ایراد گرفتن از دیگران) در احزاب بورژوازی کمتر به چشم میخورد! و یا اینکه درد آوردتر، در مقایسه با ارتجاعیون، میبینیم، هر فرد مسلمانی که دست راست و چپ را از هم جدا نمی کند، و فقط الله اکبر(چون بیانش ساده است) میداند، خود را مسلمان و نماینده خدا و خرافاتش میداند. اما ما، مدعیان چپ، بعد از دهها سال فعالیت، خود را صاحب آنچه که خود انجام داده ایم، نمیدانیم. همان مسلمانان بیشتر از ما خود را صاحب جامعه و رودیدادها میدانند. به طور نمونه، به هنگام این موج عظیم آواره گان به اروپا، بیشتر از ما، ظاهر شدند که بتوانند، در فردایش راه مسجد و منبر را، به این آواره گان نشان دهند.

این نگرش از فرط تنفر و کینه، به دام بیان وارونه از رویدادها نیزمیافتد. در همین نوشته «یادگارهای جنبش چپ کردستان»طوری بیان شده که گویا فرستادن کاک خسرو به شهر «اشتباه» بوده و«غدری» در مورد وی بعمل آمده است. و میبایست به «اردوگاهها در نوار مرزی عراق اعزام میشد»؟ برای خواننده ای که از جغرافیای کردستان خبر نداشته باشد و موقعیت ما را در آن شرایط درک نکند، فکر میکند که «اتوبوس در ترمینال به مسیرهای مخلتف آماده حرکت بوده، که یکی از آنها به شهر سنندج و دیگری به شلیر و ارودگاههای مرکزی میرفتند. اینکه تصمیمی عامدانه در کار بوده و به کاک خسرو توجه لازم مبذول نشود و اختیاری وی را به اتوبوس شهرسنندج سپردیم»؟

بعد از زخمی شدن کاک خسرو، عضو دیگر کمیته ناحیه دیواندره بودم که به همراه آن تمرکز، و به همراه رفقای کمیته ناحیه سقز در ماجرا تصمیم گیری شریک بودم. امیدوارم که بتوانم این جوله پر مخاطره زمستان ۱۳۶۴ را باکمک رفقا بنویسم. اما به طور اجمالی یک تصویر به خواننده گرامی بدهم.
یکسال بدنبال جنگ تحمیلی حزب دمکرات علیه کومله، با نیروی خسته و فرسوده به ناحیه برگشتیم. متاسفانه به نسبت سالهای قبل، ما از دشمن خبری آن چنانی نداشتیم. دشمن با اشکال مختلف، از چند و چون نیروی ما و بخشا برنامه فعالیت ما مطلع بود، و با آوردن گردان و یا گردانهایی رزمی، و مستقر در شمال شرقی دیواندره، تصمیم داشت که ما را برای نابودی، تعقیب کنند.

بدنبال درگیری در شهر دیواندره در تاریخ ۱۷ بهمن ۱۳۶۴ ، روز بعد در روستای گلانه نیز درگیر شدیم و ۲ نفر از همرزمان جان باختن و چند نفر زخمی شد، که جراحات یکی از آنها شدید بود و به سقز فرستاده شد. ما از منطقه دیواندره برای دو روز، خود را به روستاهای زردک و برده سپی در منطقه فعالیت سنندج رسانیده بودیم، که ردی گم گنیم. اما دشمن برای تعقیب ما برنامه ای وسیتعر از آنچه، ما فکر میکردیم در دستور داشت. منجمله برای اولین بار بود، که رژیم در خارج از محورهای جاده ماشین، و با نیروی پیاده در زمستان پوشیده از برف، ما را تعقیب میکرد.

چند روز بعد در تاریخ ۲۱ بهمن ماه به هنگام غروب آفتاب، با واحدی از نیروهای رژیم در روستای حسین آباد و درویان، در منطقه قالقالی، درگیر شدیم. کاک خسرو که روزهای قبل شدیدا مریض شده بود و زیاد سر حال نبود، اما رهبری نظامی نیرو را به همراه کاک رحمان ارغوانی، به دقت زیر نظر داشت. وی در بلندی های مشرف بر روستا، درگیری واحد ضد کمین و نیروی دشمن را کنترل میکرد، که مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحیه کبد و شکم زخمی شد. رفیق پزشکیار واحد، کاک علی جام سحر، گفتند که باید زود عمل شود. فقدان فرمانده واحد، ضربه ای بزرگ بود. اما اراده و آرمانخواهی ما دچار خلل و تزلزل نشد. در آن شرایط دو راه بیشتر پیش پایمان قرار نداشت. و در نهایت میبایست تصمیم میگرفتیم که آیا وی را به شلیر عراق و سپس به دکتر برسانیم و یا برای شهر سنندج بفرستیم. امکانات شهر را با مشورت و همکاری کمیته مرکزی بررسی کردیم و برای دسترسی سریعتر به دکتر، اعزام به سنندج در دستور کار قرار گرفت. واحد ضربت دشمن آنروز تارو مار شده بودند. اینکه با نیروهای دیگر به شهر برگشته بودند و یا در روستاهای دیگر مانده بودند، ما خبر نداشتیم؟ ادامه این بخش که جنبه خاطره را دارد در صفحه فیس بوک آورده ام. امیدوارم که بزودی بتوانم تمام خاطره این جوله را بنویسم، که تماما برخلاف اتهاماتی است که دوستان برای متهم کردن دیگران بر اساس ذوق خود به تحریف تاریخ، خاطره و روند انقلابی، متوصل میشوند.

امیدوارم که بجای این نگرش منفی بافانه و نومیدانه، اختلافات سیاسی شکافته شود، و در رشد و ارتقا آگاهی پیرامونی نقش ایفا کنیم. این آن خواستی است که از هر فرد مدعی چپ و سیاسی انتظارش را میرود. در غیر اینصورت بصورت خصومت شخصی، برخورد معرفتی، نقدی غیر سیاسی، و در نهایت به فوش نامه ای تنزل پیدا میکند. و چوب لای چرخ روند و بیان تاریخ انقلابی میگذارد.

اگرچه حرف اول را در جامعه، امروز کسانی مثل رفقا شاهرخ زمانی، کورش بخشنده، و صبری آشناگر و غیره میزنند، اما هر کدام از ما نیز، که چند دهه زندگی خود را با مبارزه اجین کرده ایم، باید انتظار بیشتری و تصور دیگری را از خود، به جامعه ارئه دهیم. در غیر اینصورت ، جدا از اینکه جایی در آینده جامعه نخواهیم داشت، بلکه به تلاشهای دهها ساله خود تیشه زده ایم.

شاد و تندرست باشید. ابراهیم رستمی ۱۰ نوامبر ۲۰۱۵