حکومت نظامی در بروکسل

حکومت نظامی در بروکسل

جهان در دو حالت بدون زلزله، بر خود می لرزد؛ یکبار وقتی که خانه ی اربابان به لرزه می افتد، بار دیگر وقتی که توده های تحت ستم، بساط اربابان را برچینند. هر دو این حالات تاریخ ساز خواهند بود. امروزه در بروکسل و کل اروپا حالت اول حاکم است! مردم بروکسل حکومت نظامی به سبک امپریالیستی و در قرن بیست و یکم را تجربه می کنند. از ساعت ۰۴ صبح امروز ۲۱ نوامبر سطحِ هشدار تروریستی، از عدد ۳ به ۴ رسید، یعنی به بالاترین سطح! صبح امروز نخست وزیر به همراه کلیه ی وزرا و مقامات امنیتی جلسه ای برگزار نموده و ساعت ۹ از طریق یک کنفرانس خبری، اعلام کردند که وضعیت خطرناک است و امروز (شنبه) و فردا (یکشنبه) وضعیت فوق امنیتی در بالاترین سطح برقرار است. درجه ی هشدار امنیتی در شهرهای بروکسل – آنتورپن و لیژ سطحِ ۴ و در سایر نقاط بلژیک سطحِ ۳ است! لازم به ذکر می باشد که از دهه ۸۰ تا کنون چنین سطحی از هشدار امنیتی در بلژیک بی سابقه است. حتی در حوادث ۱۱ سپتامبر، به سطح ۴ نرسیده بود!

در شهر : مانند کشورهای آلمان و فرانسه، از ساعات اولیه ی صبح، علاوه بر نیروهای ویژه ی پلیس، ارتشی ها و حتی کماندوها وارد خیابان ها شده و در میادین مهم و اطراف ساختمان های دولتی و توریستی و … صف کشیدند! صحنه های عجیبی از حرکت ریوت های ارتشی در بروکسل و در میانِ خیابان های زیبا و پر از کافه های دنجِ آن، توجهات را جلب می کرد. تمام سوپرمارکت های اصلی (کوچک و بزرگ)، مراکز خرید اصلی، شاپینگ سنترها، بناهای تاریخی مانند اتومیوم، کلیه ی موزه ها، مراکز فرهنگی، کنسرت ها، سینماها و … بسته و حتی مسابقات فوتبال در بروکسل و آنتورپن و لیژ لغو شدند. هر تجمع چند نفره متفرق شده و مامورین، حتی توریست ها را از بسیاری از نقاط تحت کنترل دور ساختند. حتی رستوران ها و کافه ها مجبور شدند راس ساعت ۱۸ تعطیل کنند! مترو و قطار شهری و راه آهن تا فردا (یکشنبه) و ساعت ۱۵ کاملا بسته است و و و و و خلاصه اینکه وقتی وحشت به خانه ی اربابان می رسد، گویا در حال تماشای یک فیلم سینمایی از دوران جنگ جهانی هستیم. رادیو و تلویزیون و … مدام در حال پخش برنامه های مختلف در این رابطه هستند، گویا از قبل تمرین کرده و همه ی برنامه ها آماده شده بودند. جستجوی خانه ها به ویژه در محله های مسلمان نشین به شدت پیگیری می شود و به مردم دستور داده شده که از خانه بیرون نیایند و موارد مشکوک را گزارش کنند. سایه ی شک و تردید بر کل شهر گسترده شده است.

اربابان از چه می ترسند : هرچه باشد، و هر تهدیدی که از جانب داعش و هر نیروی ارتجاعی دیگری وجود داشته باشد، اما کار حساب شده ای که امپریالیست ها در خلق افکار عمومی و بسیج توده ها به دنبال سیاست های جنگ طلبانه ی خود می کنند، قابل چشم پوشی نیست! به عنوان مثال کشور کوچک بلژیک، کشورِ استعمارگر با پرونده ی قطوری از جنایت در کنگو، روآندا و … ، قبل از این نمایش قدرت در خیابانها، و از یک هفته قبل، نیروی نظامی خود را در ائتلاف آمریکا در سوریه تقویت کرده و پس از وقایع پاریس، نیروی ضدتروریستِ ویژه به فرانسه گسیل داشته تا در عملیات مشترک با دولت فرانسه شرکت کنند! در طول یک هفته ی گذشته نیز در تمام جلسات اتحادیه ی اروپا، رای به جنگ گسترده تر و دخالت گری نظامی بیشتر در سوریه و عراق داده است. با جمعیت مسلمانان، مهاجرین و اقشار مترقی و رادیکالِ بلژیک، معلوم است که باید ارعاب را در دستور کار قرار دهد. درواقع هشدار امنیتیِ درجه ی ۴ به معنی ارعابِ توده ای درجه ی ۴ هم هست!

بحث بر سر این نیست که خطر حملات تروریستی یک شوخی یا بهانه است، خیر، این خطر واقعی و کاملا جدی است! این خطر از زمان دخالت نظامی آمریکا و متحدینش مانند بلژیک در افغانستان و عراق و از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ آغاز شده و تا امروز ادامه دارد و در شرایط فعلی، گستره ی آن به درون مرزهای امن اروپا هم رسیده است. بعد از اعلام جنگِ فرانسه و سایر امپریالیست ها به داعش و درواقع آغاز دخالت و ویرانیِ دیگری در خاورمیانه، بعد از صدورِ قطعنامه ی شورای امنیت سازمانِ ملل در این مورد، دولت بلژیک هم تمام تلاش خود را بکار گرفته تا به مردم حقنه کند که در مبارزه با جنایاتِ داعش، موقتا جانبِ دولت های امپریالیستی را گرفته و مبارزات خود را برای زمان دیگری بگذارند. برای زمانی که این دولت ها موفق به سرکوب دشمن تروریست شده و با دست پُر و کیسه های پُر از منافع امپریالیستی به خانه برگردند. این واقعیتی جدی است ولی به سادگی ۱۱ سپتامبر امکان شدن ندارد! جهان یکبار تجربه ی تقابل دو قطب ارتجاعی را دارد و دولت های امپریالیستی هم در موقعیتِ سال ۲۰۰۱ نبوده و اتحاد و اراده ی مشترکِ آن ایام را ندارند.

عملکرد دو قطب پوسیده چگونه است: دو نیروی ارتجاعی و تاریخا منسوخ به جان هم افتاده اند. توده های مردم میان این دو قطب ارتجاعی پولاریزه شده و آگاهانه یا ناآگاهانه، جانب یکی را در برابر دیگری می گیرند. توده ها در این پولاریزاسیون نه تنها هیچ نفعی ندارند، نه تنها رها نمی شوند بلکه هردم و هرچه بیشتر انرژی مبارزه را از دست می دهند. تقسیم مردم میان این دو قطب درواقع باعث تقویت این دو ارتجاع می شود؛ هر کدام در مقابل دیگری، آلترناتیوی را علم کرده و مردم پشتِ این آلترناتیوها به صف می شوند. انتخاب میانِ یکی از این دو، به معنی انتخاب میانِ آمریکا یا داعش نیست! انتخاب میانِ ستمگرانِ اصلی و اربابانِ تاریخا ستمگر و یا ستمگرانِ نورسیده و ستمگرانی است که بر علیه اربابان شوریده و می خواهند اثبات کنند که نه تنها مانند اربابان، بلکه ارتجاعی تر از آنها می توانند بشریت را اسیر ساخته و تحت استثمار قرار دهند. این رابطه را باید درست فهمید تا سمتگیری ناشیانه نکرد و از این مهمتر اینکه باید این درک را به میان توده ها بُرد.

این دو قطب پوسیده بطور خاص و به شدت در حال فعالیت هستند: موج گسیل نیروی نظامی و امنیتی کردنِ فضا از سوی دول امپریالیستی به حدی است که مردم واقعا عصبی و هراسان هستند و هردم انتظار می کشند که وضعیت از درجه ی هشدار امنیتی سطحِ ۴ به سطحِ ۳ و سپس به ۲ و … و نهایتا برطرف شود! عملکردِ ایدئولوژیکِ امپریالیستها در مانور امنیتی-نظامی شان این است که مردم از سر استیصال و ترس، پشتِ آنها به صف شده و امنیتِ خود را زیر بال و پر دولت هایشان جستجو کنند. حتی مردم برای مبارزه با سیاست های دول خود، نیاز به امنیتی را جستجو کنند که باید برقرار باشد و چنین است که مردم این کشورها، اگر متحدانه به سیاست های دولت ها آری نگویند، سکوت خواهند کرد. اسلامگراها نیز در این حالت در کشورهای اربابان نقش قربانیانِ عاصی را ایفا کرده و خود را تحت راسیسم سفید معرفی خواهند کرد. هرچند موضوع راسیسم، یک واقعیت عینی است اما در دورانی هستیم که پرچم توده های مسلمانی که تحت چنین ستم هایی هستند، به دست نیروهای ارتجاعی بلند شده و مسلمانان مقیمِ کشورهای امپریالیستی، شاهد حضور جهادیونی هستند که در مقابل ستم هایی مانند راسیسم، حاضر هستند خود را منفجر کنند! این تجربه واقعی است که بدنه ی اصلیِ مسلمانانِ اروپا، ضمنِ احساس ناراحتی از مرگِ انسانهای بی گناه در پاریس یا مثلا در حادثه ی  ۱۱ سپتامبر، حتی ضمن محکوم کردنِ داعش و القاعده و تروریسم، اما از اینکه گوشه ای از دردِ تاریخیِ ایشان را اروپایی – آمریکایی ها بفهمند، خوشحال بوده و هستند! قرن ها و دهه ها زیر چکمه های استعمارگران بودن، حافظه ی تاریخی توده های کشورهای تحت استعمار و سلطه را بیدار نگاه داشته و این در مورد مهاجران شکلی کیفیتا متفاوت از کشورهای مبدا ایشان دارد، چون ایشان در خانه ی اربابان، نه تنها باید تحت استثمار حداکثری قرار بگیرند بلکه بعد از چند نسل زندگی در این جوامع، کماکان به چشم بردگان و مردم مستعمرات به آنها نگریسته می شود. آنها چنین حسی را در تمام مراسم و جشن ها، زبان ها و فرهنگ های امپریالیستی بطور روزانه تجربه کرده و می کنند. از این رو، وقتی یک نیروی مادی در برابر یک ستم واقعی، در صحنه نقش بازی کند، چنین اقشاری را تا حدی بصورت خودبخودی نمایندگی خواهد کرد.

ملاحظه می شود که چگونه در بستر این شرایط عینی، توده ها تقسیم و پولاریزه می شوند ولی بازهم در صفِ نیروها و افکاری تقسیم می شوند که ربطی به رهایی آنها ندارند و تولید و بازتولید کننده ی ستم و روابط ارتجاعی بر آنها هستند. چنین پولاریزاسیونی، یک زنجیره ی تاریخی معین را تقویت می کند: زنجیره ی بردگی و بندگی و استثمار بشریت را که دو نیروی موجود؛ ارتجاعِ امپریالیستی و بنیادگرایی مذهبی آن را نمایندگی می کنند.

داستان چگونه باید تمام شود : شب گذشته در بروکسل، به همت فعالینِ حزب چپ سوسیالیست، یک جلسه ی عمومی در یکی از مراکز فرهنگی فراخوان داده شده بود تا در مورد موج وحشتی که ایجاد شده، سیاست های امنیتیِ دولت و خطر واقعی تروریسم، بحث و گفتگویی را دامن زند. جلسه با برخورد شدیدِ پلیس روبرو شد. هم پلیس و هم چند سرباز تا دندان مسلح وارد مرکز فرهنگی شده و ضمن کنسل کردنِ جلسه، مدیر مرکز را با خود برده و بازجویی کردند! این مثال به کفایت گویا است. نباید هیچ نوع روشنگری درباره ی این دو قطب ارتجاعی انجام گیرد. هر دو نیروی ارتجاعی در مقابلِ روشنگری و تلاش برای یافتن هر آلترناتیو دیگری، برخوردِ یکسانی کرده و آن تلاش را حذف خواهند کرد. در این شرایط، بنیادگرایان مذهبی (امروز نوعِ داعشیِ آن) و دموکراسی سفیدِ اروپایی، ماهیت اصلی خود را نشان می دهند اما به نظر می رسد که هنوز راه درازی باقی مانده و این روند تشدید خواهد شد!!! حتی اگر این نیروها موفق به دفع موقتی یکدیگر شوند، یا به نوعی با یکدیگر سازش کنند، و اوضاع بطور موقتی و البته نسبی آرام شود، اما چون عملکردِ آنها ربطی به رهایی بشریت ندارد و آینده ی نوینی را نمایندگی نمی کند، موج دیگری از خشم توده ها بلند خواهد شد. مساله بازهم اینست که امروزه یا در دورِ دیگری از خروشِ ستمدیدگان، چه نیرویی آنها را نمایندگی می کند. اگر ما قطب دیگر نسازیم و اگر توده ها با نیروی دیگری به غیر از دو قطب پوسیده ی موجود روبرو نشوند، سیکل کشتار و سرکوب فوق در سطحی دیگر ادامه خواهد یافت. این فقط یک تحلیل سیاسی نیست! این، یک وظیفه است. یک وظیفه ی تاریخی! اگر به پای ساختن و تقویت جنبشی واقعا انقلابی نرویم، باید روندِ موجود را نظاره گر باشیم و تسلیمِ جریانِ قدرتمندِ ستم و استثمار گردیم. بنابراین، داستان ادامه دارد، امروز ما در بطن داستان نقش و مسئولیت داریم و خارج از داستان نیستم! اینکه این مسئولیت را چگونه بر دوش می گیریم و چه نقشی ایفا می کنیم، باید به واقعیتِ سختِ موجود پاسخ دهد وگرنه تحلیل های ما، در لابلای صفحات اینترنتی و کتابخانه ها خواهد ماند! اگر ایده ی انقلاب کردن را ایدئولوژیزه نکنیم، اگر توده ها را حولِ ایده ی انقلاب کردن سازماندهی نکنیم، اگر طوری عمل نکنیم که توده ها در تغییر وضعیت موجود درگیر شوند، اگر نخواهیم انقلاب را رهبری کنیم، ادامه ی داستان، روندِ فوق خواهد بود البته با تبارزاتی جدیدتر.

شهاب سیروان – ۲۱ نوامبر ۲۰۱۵