مرئی میشه عجله نکن ( شعر )

عابد توانچه
 

در مهمانی شیطان پیتزا بخور

در بالماسکه ی مقاومت نقاب عشق بر صورت بزن

تو آخر خطی مترسک

***

هنگامی که شراره های آتش

از چشمان شیشه ای شیطان زبانه کشید

اتاق تنگ خلسه برای تو کوره ای شد

که وجود سست و بی ریشه ات را ذوب کرد

و بخار تعفن را از هواکش تنهایی به بیرون فرستاد.

***

هنگامی که جام تردید

با نوازش و فریادی جلا می خورد

و با خورده نانی دهن خورده پر می شود

چه باکی ست که سبیل کلفت پشت لب

کراوات آبی راه راهی شود گره شده بر حلقوم نیمه وحشی تو

و چشمانت  ژرفای عصیان را به پلیدی تن آسایی بفروشد

***

اکنون تو

در میانه ی هم آغوشی تعصب و الکل

بیاد آر نفرین گل زخم پاکباختگانی را

که سرگذشتشان را کینه توزانه لجن مال می کنی

راستی ماشین سبزی فروشی همین حالا توی کوچه است

بلندگوی دستی و فریاد

                               فریاد

                                       فریاد

تابلوها را بالا ببرید

سبزی آشی سه کیلو صد

اینجا کسی نیست

       کسی نیست

پس بادبان حماقت را دوباره بکشید

پیش به سوی حذف همیشه از تاریخ

***

اینجا سنگ تراشان حریصانه سنگ قبر سکوت را می تراشند 

شاید دو راهی برگشت ناپذیر ما همینجا باشد

پس مردم اینور، دسته اونور

فکر نکن نمی دونم رسته رفت و تا دسته برگشت!

 

بابا بزرگ بخند پسرت بزرگ شده

به دشمنش لب داده و حالا طلبکار شده

یه مرد که میتونست یه مبارز بشه

یه زن که حالا فقط می تونه مادر بشه

اینجاست که قافیه و  وزن پاگیر میشه

باید فریاد کشید داره عقده میشه

بنام خون و مرگ و احساس زندگی

بنام حقی که پامال شده توی تاریخ

بنام اون حقیقتی که با سکوت عوض نشد

بنام جوونه ای که موند و لجن مال نشد

میگم تا بشکنه و شکسته نشه اعتقادم

میگم تا خزون نشه و نمیره این جنگل


http://takravi3.blogfa.com/post-15.aspx