افزوده‏هایی بر موقعیت سیاسی – تشکیلاتی چفخا (آرخا) بعد از ضربه‏ی ۶٠

شباهنگ راد

تردیدی در آن نیست که وجود درک‏های نا سالم در درون جریان چریکهای فدائی خلق ایران (ارتش رهائیبخش خلقهای ایران) بعد از ضربه، او را به دور باطل و به نا سر انجامی مبارزه سوق داد؛ تردیدی در آن نیست که رفقا مسعود و بهروز هم علیرغم بُرش مبارزاتی‏شان و علیرغم چیرگی و رد نقصانهای اساسی گذشته، از ضعف‏ها و اشتباهات مبرا نبودند؛ تردیدی در آن نیست که نمایندگان هر فراکسیون و دسته‏بندی‏های درونی چفخا (آرخا) قابلیت ترمیم ضربات وارده از جانب رژیم را نداشته و اسیر تبلیغات و اتوریته‏ی کاذب عنصر لمیده در درون مرکزیت که در همان اوانِ "راه بازسازی"، به "حزب کمونیست ایران" پیوست، گردیدند و بالاخره تردیدی در آن نیست که هیچیک از مدعیان راه آن رفقا در عمل قادر به بازسازی تشیکیلات نبوده و هر یک در چنبره‏ی ندانم‏کاری‏ها و بی افقی‏ها غرق گردیده بودند.

در گذشته اشاراتی داشنه‏ام مبنی بر اینکه بعد از ضربه‏ی رفقا در شهر و کوه و آنهم در مدتی کوتاه، پرونده‏ی جنگل مختومه اعلام گردید. در آن نوشته جدا از توضیح سیر وقایع و رویدادها بر مواردیی همچون مناسبات نا صحیح بعد از ضربه که منجر به تنش‏های نا سالم در درون گردید، اشاراتی داشته‏ام. همچنین تلاش نموده‏ام تا جدا از بر شماری نام و نشان حامیان هر یک از این دیدگاه‏ها، بخود ایده‏ها بپردازم و روشن سازم که در درجه‏ی نخست کدام ایده و به چه بهانه‏ای بعد از ضربه بر حیات تشکیلات گستره انداخته است و در مدتی کوتاه به نظر اکثریت اعضای سازمان تبدیل گردید. تاکید داشته‏ام که عکس‏العمل مدافع‏ی تداوم حرکت در جنگل در برابر ایده‏ی سراسر انحرافی چه بوده است و علیرغم باوری‏شان به یگانه پراتیک انقلابی به کدامین سو در غلطیدند؟

 

به‏هر حال انگیزه به تصویر کشیدن موقعیتِ آنزمان تشکیلات و سپس نتایج حاصله از آن بود. کاملاً آگاه‏ام که موارد طرح شده از جانب من نمی‏تواند در بر گیرنده‏ی همه‏ی رویدادها و وقایعی باشد که تشکیلات چفخا (آرخا) پیموده است و بی تردید هم نمی‏تواند کامل و همه جانبه تلقی گردد؛ چرا که نقدی‏ست فردی‏؛ چرا که بنابه ده‏ها دلیل از اسناد درونی بدورم و همه‏ی اینها بنوبه‏ی خود می‏تواند به عاملی در ناقصی بررسی بحساب آید. امّا علیرغم شناخت به این حقایق، سئوالاتی را در ذهن‏ها بوجود آورده است مبنی بر اینکه بیان چنین مسائل کلی و برای آنانی‏که در خارج از تشکیلات بسر می‏بردند، فاقد تجربه‏اندوزی می‏باشد و یا اینکه می‏بایست همانند آن رفقا بهروز و مسعود و آنهم بدون پرده‏پوشی و "ملاحظه کاری"های کاسب‏کارانه تمامی واقعیات و افراد درگیر را افشاء نمود.

 

می‏توان با همه‏ی موارد طرح شده موافق بود و یا اینکه از در توضیح همه‏ی آنچه را که بر ما رفته است، بر آمد؛ امّا حقیقتاً آنچه که در شرایط کنونی از اولویت‏ها برخوردار می‏باشد، نشان دادن و توضیح نارسائی‏ها و جایگاه‏های اساسی ایده‏های‏ست که تشکیلات آرخا را به چنین سرنوشت ناگواری کشاند. اگر چه متعقدم با مطالعه‏ی نوشته‏های کوتاه‏ی «آنچه ما کردیم» و یا «مسیری را که ما پیمودیم» و ….. می‏توان بر انگیزه‏ی نویسنده آشنا گردید و تا حدودی ابهامات و نا روشنی‏های ذهنی را بر طرف نمود. با این تفاصیل پیشاپیش توضیح داده‏ام که تفاوتِ دیدگاه‏های تئوریک – عملی باعث انشقاق در درون تئوری مبارزه مسلحانه گردید و تاکید داشته‏ام که هر یک از آنان نماینده‏ی گرایش فکری‏ای در درون تئوری مبارزه مسلحانه بودند؛ گفته‏ام که یکی مدافع‏ی خط عقب و دیگری حامل تفکر رو بجلو و بالنده بود. مازاد بر همه‏ی اینها. کاملاً مسجل است‏که نقد فردی، نمی‏تواند نقدی همه جانبه باشد؛ نقدی نیست که در بر گیرنده‏ی همه‏ی حقایق باشد. بهر حال علیرغم اشراف و آگاهی به چنین نارسائی‏هایی، جوهره‏ی انگیزه در درجه‏ی نخست شرح رویدادها بطور واقعی و به تبع از آن فهم اشتباهات گذشته‏ و آنهم فارغ از تعصبات سازمانی – تشکیلاتی‏ست. کاری که رفقا حرمتی‏پور «مسعود» و صبوری «بهروز» بدان مبادرت ورزیدند و به همین اعتبار است‏که نام آنان بعنوان کمونیست‏های صدیق و عمل‏گرا در تاریخ جنبش کمونیستی ایران ثبت گردید.

 

حقیقتاً که دوره و موقعیت – کنونی -، دوره و موقعیت بده و بستان‏های کاسب‏کارانه نیست، گسست و فاصله‏گیری از موقعیت گذشته و تعیین نوع روابط امروزی بمنظور برخورد با نارسائی‏ها، بنوبه‏ی خود می‏تواند گویای این مدعا باشد. کاملاً آشکار است‏که آرمان‏های رفقا مسعود و بهروز با آرمان‏های همه‏ی مدعیان راه آنان، تفاوت از زمین تا آسمان است. چرا که آنان پراتیکی را سازمان دادند که جامعه نیازمند آن بود، ولی در مقابل، مدعیان راه آنان، راهی را انتخاب نمودند که انحراف و حفظ خودی‏ست. باز هم می‏توان ده‏ها صفحه که مبین این تفاوت‏هاست را سیاه نمود، می‏توان حتی به رفتارهای خودخواهانه و خود پسندانه‏ی افراد که نقش باز دارنده‏ی حرکت جنگل را ایفاء نمودند و چفخا (آرخا) را به سیه روزی کامل کشاندند، بر شمارد؛ امّا هدف و بحث اصلی نقد و گرایش فکری و عملکردی‏ست که خط بطلان بر تئوری تعرضی آنان کشید؛ هدف نقدی است‏که بتواند نمایانگر و شناساندن گوشه‏هایی از خطاهایی باشد که ما بدان دچار گردیدیم. تنها با این انگیزه و هدف است‏که هر یک از ماها می‏توانیم به سهم و میزان خود، امانت‏دار نظری آرمان‏های آن رفقا باشیم.

 

این امری طبیعی‏ست که با جانباختن کادرها و یا بعبارتی صحیح‏تر با خرد شدن ستون فقرات هر تشکیلات، آن جریان مزبور با سرعت غیر قابل باوری دچار بحرانِ عمیق و آنهم در عرصه‏های متفاوت می‏گردد. این حقیقت تلخ را نمی‏توان کتمان نمود و متأسفانه باید اذعان نمود که چفخا (آرخا) هم از این قاعده‏ی کلی مستثنی نبود. سیر تلاشی آرخا از زمانی آغاز گردید که رفیق صبوری در روز ۱۳ اسفند ماه ۱۳۶۰ – یعنی درست دو روز مانده به عزیمت‏اش به کردستان – بهمراه علی‏اصغر زندیه در تهران و در درگیری با سرکوبگران رژیم ز