انقلاب و انهدام ماشین دولتی بورژوازی

یکی از آموزه های مهم مارکسیسم برای پرولتاریای جهان، لزوم انهدام ماشین دولتی بورژوایی است. تحقق این امر که شرط حیاتی هموار شدن مسیر گذار از وجه تولید سرمایه داری است، «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» را طلب می کند. کارل مارکس در نامه ای به “ویدمیر” بتاریخ پنجم مارس ۱۸۵۲ نوشت: «نه کشف وجود طبقات در جامعه ی کنونی، و نه کشف مبارزه میان آنها، هیچکدام از خدمات من نیست. مدت‌ها قبل از من مورخین بورژوازی تکامل تاریخی این مبارزه ی طبقات، و اقتصاددانان بورژوازی تشریح اقتصادی طبقات را بیان داشته‌اند. کار تازه‌ای که من کرده‌ام اثبات نکات زیرین است: ۱ – اینکه وجود طبقات فقط مربوط به مراحل تاریخی معین تکامل تولید است. ۲ – اینکه مبارزه ی طبقاتی ناچار کار را به دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا منجر می سازد. ۳ – اینکه خود این دیکتاتوری فقط گذاری است به سوی نابودی هرگونه طبقات و به سوی جامعه ی بدون طبقات.»

برطبق نظرات کارل مارکس، و دیگر آموزگاران کبیر پرولتاریای جهان، طبقه ‌ی کارگر بدنبال راه اندازی انقلاب خود برای آنکه قادر شود به خواست‌ها، مطالبات و آرمان رهایی بخش سوسیالیسم دست یابد، و بندهای اسارت سرمایه داری را از دست و پایش جدا سازد و همراه با رهانیدن خویش کل جامعه را آزاد سازد، از همان نخستین روز غلبه اش بر بورژوازی، و در بدایت امر میباید «دولت» خودش را پی افکند و آنگاه این دستگاه متشکل قدرت سیاسی را که ملزم به درهم شکستن ماشین دولتی سابق و خنثی کردن مقاومت بورژوازی است، در خدمت اهداف طبقاتی کارگران و توده های ستمدیده ی جامعه بکار گیرد.

در این فرصت، به اختصار یادآوری می شود که، در هنگامه ی استیلای سیاسی و حاکمیت پرولتاریا، دولت طبقه ی کارگر با دولت بورژوایی یا همان ارگان و بازوی اجرایی اعمال دیکتاتوری اقلیت حاکم (سرمایه داران) بر اکثریت جامعه (کارگران و زحمتکشان)، از زمین تا آسمان متفاوت است. اولاً، برخلاف سیستم پارلمانتاریستی رژیم های بورژوایی، حکومت کارگران، حکومتی ا‌ست شورایی بر پایه‌ ی حق رأی همگانی. نمایندگان شوراها در کارخانه، در مدارس، در بیمارستان‌ها و دیگر مراکز تولیدی و خدماتی، و نیز در محلات، شهرها و روستاها با رأی مستقیم کارگران و توده های مردم انتخاب می شوند. کنگره ی سراسری شوراها، عالی ترین ارگان یا نهاد در حکومت کارگری است. در این سبک از اداره ی جامعه که موجب تسهیل نظارت در فعالیت های دولت از پایین می شود، این امکان فراهم می گردد تا چنانچه انتخاب شوندگان برخلاف خواست انتخاب کنندگان عمل کردند، براحتی از مسئولیت های خود کنار گذاشته شوند. ثانیاً، دولت کارگری برخلاف دستگاه دولتی پیشین (دولت بورژوایی) که پی و بنیاد آن روی نیروهای مسلح حرفه ‌ای (ارتش، پلیس، سازمان های اطلاعاتی و امنیتی، و…) قرار گرفته، و وظیفه اش صیانت و حفاظت از سیادت و سروری بورژوازی، و پاسداری از منافع سرمایه دارهاست، دارای ارتش حرفه ای و نیروهای مسلح مجزا از مردم، و بوروکراسی نیست. بجای آن، توده‌های مسلح غیر حرفه ای زیر نظر شوراها از نظم نوین دفاع خواهند کرد. ثالثاً، برخلاف نظام کهنه، در حکومت کارگران، مقامات و مسئولان دولتی دارای هیچ امتیازات ویژه‌ای مثل رئیس و اعضای کابینه ی دولت های سرمایه داری، نیستند. همچنین حقوق آنها هیچگاه از دستمزد متوسط یک کارگر ماهر بیشتر نیست. رابعاً، در حکومت کارگران قوای مجریه و مقننه از هم منفک و جدا نیستند. مضافا اینکه، دیگر خبری از سیستم قضایی مطیع و گوش به فرمان طبقه ی سرمایه دار نیست. تک تک قضات انتخابی، و قابل عزل اند. خامساً، یکی از خصوصیات درخور تأمل دولت کارگران، کم هزینه و ارزان بودن آن می باشد. از آنجایی که نهاد دولت در حکومت کارگری فاقد نیروهای مسلح حرفه ‌ای ، فاقد بوروکراسی مرسوم در حکومت های سرمایه داری، و فاقد مشاغل و مناصب پر خرج است، لذا تمامی هزینه هایی که در دولت های بورژوایی سر به فلک می کشند، در حکومت کارگری به رفاه و بهبود شرایط زندگی کارگران و زحمتکشان، و ارائه ی خدمات ضروری اجتماعی و فرهنگی، اختصاص مییابند.

انگلس در ضرورت بنیاد نهادن دولت پرولتری بعد از انقلاب کارگری و وظیفه ی اساسی آن، و نیز رد نظرات آنارشیست ها در مقاله ای بمناسبت درگذشت کارل مارکس نوشت: « مارکس و من از سال ۱۸۴۵ به بعد در این نظر بوده ایم که یکی از نتایج نهائی انقلاب پرولتری فرازنده، زوال تدریجی آن سازمان سیاسی است که عنوان دولت (دولت سرمایه داری) بر خود دارد. هدف عمده ی این سازمان همیشه این بوده است که ستمگری اقتصادی اقلیت دارای امتیازات خاص را بر اکثریت زحمتکش با تکیه بر نیروی مسلح، تأمین کند. با از میان رفتن این اقلیت دارای امتیازات خاص، ضرورت استفاده از نیروی مسلح برای ستمگری و ضرورت قدرت دولتی نیز از میان می رود. ولی در عین حال ما همیشه بر این نظر بوده ایم که طبقه ی کارگر برای نیل بدین هدف و دیگر هدف های به مراتب مهم تر انقلاب اجتماعی فرازنده، پیش از هر چیز باید از قدرت سیاسی متشکل دولت برخوردار باشد و به کمک این قدرت مقاومت طبقه ی سرمایه دار را درهم شکند و جامعه را بر بنیاد تازه سازمان دهد. آنارشیست ها مطلب را وارونه مطرح می کنند یعنی می گویند که انقلاب پرولتری باید از انحلال سازمان سیاسی دولت آغاز شود. ولی یگانه سازمانی که پرولتاریا پس از احراز پیروزی، آن را به صورت آماده خواهد یافت، همان دولت است. البته این دولت پیش از آن که بتواند وظایف جدید خود را انجام دهد، به تغییرات بسیار مهم نیاز خواهد داشت. ولی منهدم ساختن آن در چنان لحظه ای در حکم منهدم ساختن یگانه سلاحی است که پرولتاریای پیروزمند به وسیله ی این دولت می تواند دشمنان سرمایه دار خود را درهم کوبد و به چنان انقلاب اقتصادی تحقق بخشد که بدون این انقلاب تمام پیروزیش ناگزیر به شکست تازه و به کشتار بزرگی از کارگران نظیر کشتار پس از کمون پاریس، خواهد انجامید…»

اینک در ادامه، و بمنظور شکافته شدن بحث حاضر به این گفته ی کارل مارکس در کتاب «انتقاد از برنامه ی گوتا» رجوع می کنیم: «بین جامعه ی سرمایه ‌داری، و کمونیستی دورانی وجود دارد که دوران تبدیل انقلابی اولی به دومی است. مطابق با این دوران یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد و دولت این دوران چیزی نمی‌تواند باشد جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا.» پیداست، پس از به ثمر رسیدن انقلاب اجتماعی طبقه ی کارگر، و استقرار حکومت کارگری جهت پایان دادن به فقر و فلاکت، استثمار، بی حقوقی، اسارت و بردگی، و خلاصه جهنمی که سرمایه داری برای جوامع بشری آفریده است، و در راستای بنا نهادن سوسیالیسم یا بعبارت بهتر «تحول در وجه تولید سرمایه داری به وجه تولید سوسیالیستی»، طبقه ی کارگر با تحرکات و فعالیت های ضد انقلاب داخلی و بین المللی مواجه خواهد گردید.

در این دوره طبقه ی سرمایه دار در کشوری که انقلاب کارگری در آن روی داده، از اریکه ی «قدرت» پائین کشیده می شود. با این وصف، این طبقه بطور کامل از هستی ساقط نمی گردد. به دیگر سخن، طبقه ی کارگر در ابتداء تنها می تواند طبقه ی سرمایه دار را از دایره ی حاکمیت سیاسی بیرون اندازد، ولیکن قادر نیست فی الفور نفوذ سرمایه داران، ارتباطات آنان، و پایگاه بین المللی اشان را نابود سازد. آنچه اظهر من الشمس است، این طبقه با مدد گرفتن از بورژوازی جهانی، برای باز پس گیری حاکمیت اش، بازگرداندن نظم کهنه، حفظ مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و توزیع، و ناکام ساختن برنامه ها و پروژه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، و اجتماعی حکومت کارگری که برای پیشروی بسمت جامعه ی کمونیستی تدوین می گردند، به اقسام شیوه ها از کارشکنی، و دور زدن قوانین گرفته، تا تحریک احساسات ناسیونالیستی و مذهبی، دست بردن به اسلحه و ایجاد اغتشاش و نا آرامی، متوسل می شود. بنابراین حکومت کارگری راهی غیر از مقابله ی همه جانبه با تحرکات ضد انقلاب داخلی و خارجی ندارد. آری، در این دورانِ گذار سیاسی، نهاد دولت پرولتری که وسیعترین دموکراسی را برای اکثریت شهروندان جامعه (کارگران و توده های مردم زحمتکش ) تأمین می کند، ناگزیر است، پاسخ فعالیت های ضد انقلاب را با قهر انقلابی و اعمال دیکتاتوری انقلابی خود، بدهد.

لنین در این خصوص با جمع بندی از انقلاب اکتبر، در پیام خود بمناسبت دومین سالگرد این انقلاب گفت: «سوسیالیسم یعنی محو طبقات. دیکتاتوری پرولتاریا برای محو طبقات هر چه از دست اش برمی آید انجام داده است. ولی طبقات را نمی توان فورا محو ساخت. طبقات در دوران دیکتاتوری پرولتاریا باقیمانده اند و باقی خواهند ماند. دیکتاتوری زمانی غیر لازم خواهد شد که طبقات از بین بروند. طبقات بدون دیکتاتوری پرولتاریا از بین نخواهند رفت. طبقات باقیمانده اند، ولی هر یک از آنها در دوران دیکتاتوری پرولتاریا تغییر شکل یافته اند، مناسبات متقابل آنها نیز تغییر شکل یافته است. مبارزه ی طبقاتی بهنگام دیکتاتوری پرولتاریا از بین نمی رود، بلکه فقط شکل های دیگری بخود میگیرد.»

از واقعیت مذکور چنین مستفاد می شود که، انقلاب کارگری در فردای خلع ید از طبقات حاکم و استثمارگر، کماکان استمرار می یابد و تا حصول اهداف نهایی و والای پرولتاریا، قابل توقف نیست. «این سوسیالیسم، اعلان انقلاب مداوم است، دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریا است به مثابه پله ‌ای ضروری برای گذار به سوی محو اختلافات طبقاتی به طور کلی، محو کلیه ی روابط تولیدی که این اختلافات بر روی آنها پایه می‌‌گیرند، محو کلیه ی روابط اجتماعی متناسب با این روابط تولید و دگرگونی همه ی افکاری که از این روابط اجتماعی برمی‌خیزند.» ( کارل مارکس – مبارزه ی طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰)

بر اساس این درس ارزشمند، معدوم و منهدم کردن دستگاه کهنه ی دولتی و جایگزینی آن با دستگاه جدید دولتی (دولت کارگری) در فردای پیروزی انقلاب طبقه ی کارگر، آغاز کار، و از بین بردن کامل مناسبات و روابطِ وجه تولید سرمایه داری، و بدین سان امحای اختلافات طبقاتی، اهداف به غایت مهم پرولتاریا هستند که از طریق دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا در دوره ی گذار، قابل حصول اند.

برپایی سوسیالیسم اعلام انقلاب بلاانقطاع و ممتد از سوی حکومت شورایی کارگران برای رسیدن به جامعه ای آزاد و برابر، بدون کارمزدی، بدون طبقه، بدون دولت، بری از ستم و استثمار، و در یک کلام جامعه ی کمونیستی، است. به قول مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست، جامعه‌ای که «تکامل آزادانه ی هر فرد، شرط تکامل آزادانه ی همگان باشد.»

و اما لازم به ذکر است، از زمان شکل گیری سوسیالیسم علمی و سربلند کردن جنبش کمونیستی جهان تا به اینک، چه بسیار بوده اند سوسیالیست های خرده بورژوا و بورژوایی که، برغم تأکیدات فراوان شان روی مبارزه ی طبقاتی، و ادعای مارکسیست بودن، نظریه ی رهبران و پیشوایان بزرگ پرولتاریای جهان، «مارکس، انگلس و لنین» را در رابطه با دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا، پشت گوش انداخته اند و یا حتی منکر لزوم اعمال آن شده اند. تاریخ این جنبش در سراسر جهان، و ایران مملو از مباحث مخرب گرایشات اپورتونیست، رویزیونیست، اکونومیست و رفرمیستی ای است که هر کدام سعی داشته اند این اصل اساسی سوسیالیسم علمی را بخاطر خدمت به طبقات حاکمه، تحریف کنند و یا با سفسطه کردن بر آن شده اند تا مانع از برجسته شدن آن شوند. در این بین بویژه پوپولسیست ها و یا مدافعین مبارزه ی “همه با هم” با بیان اینکه، واژه ی “دیکتاتوری” بار منفی دارد، لذا نباید آنرا بکار برد، در حقیقت امر بدنبال جلب سمپاتی طبقات میانی و بالایی جامعه بسوی خود بوده اند که بنوعی مخالف وضع موجودند.

لنین در زمان خود پاسخ شایسته ای به این نظرات داد. او نوشت: «کسی که فقط مبارزه ی طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چهارچوب تفکر بورژوائی و سیاست بورژوائی خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم به آموزش مربوط به مبارزه ی طبقات به معنای آنست که از سر و ته آش زده شود، مورد تحریف قرارگیرد و به جایی رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آنکسی است که قبول نظریه ی مبارزه ی طبقات را تا قبول نظریه ی دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمیق بین یک خرده بورژوای عادی، و همچنین بورژوزای بزرگ، با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگ محک است که باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود.» ( و.ا. لنین – دولت و انقلاب)

کلام آخر

تاریخ تمامی انقلابات در دنیا از جمله قیام سال ۱۳۵۷ در ایران، درسها و آموزش های با اهمیتی برای ما دارند. با ورق زدن برگ های تاریخ معاصر کشور این پرسش ها به ذهن خطور میکنند که چرا از درون انقلاب سال ۱۳۵۷ خورشیدی، ارتجاع بورژوا – اسلامی سر برآورد؟ به چه دلیل طبقه ی کارگر و توده های فرودست که از هست و نیست خود گذشتند و نقش اصلی ای در سرنگونی رژیم سرمایه داری و دیکتاتوری پهلوی، برای تحقق آزادی و برابری داشتند، نتوانستند رسالت اشان را به سرانجام برساند؟ همگان به خاطر دارند، اعتصابات کارگری در اغلب مراکز عمده ی تولیدی، علی الخصوص اعتصاب کارگران شرکت نفت باعث فلج شدن رژیم محمد رضا پهلوی شد. کارگران صنایع مادر و کلیدی جدا از متوقف ساختن چرخه‌ ی تولید، حضور بس مؤثری در جریان قیام توده های ستمکش، داشتند. بواقع اعتصابات عمومی و سراسری در آن مقطع، بستر بسیار مناسبی برای پیروزی انقلاب ۵۷ مهیا نمودند. خواست‌های بیان شده در آن اعتصابات با عظمت، عینا مطالبات و خواست‌های توده های بجان آمده ی کشور بودند. مع الوصف، از یک طرف مداخلات قدرت های امپریالیستی غرب در خیزش کارگران و توده های رنج کشیده ی ایران و در دستور قرار دادن تبلیغات مسموم کننده به سود مذهبیون و جریانات ملی- مذهبی که خود ناشی از تقابل دو قطب سرمایه داری دولتی و سرمایه داری بازار آزاد در دوران جنگ سرد بود، و از سوی دیگر عمق نیافتگی آگاهی طبقاتی در میان طبقه ی کارگر، و عدم تحزب کمونیستی توده های کارگر، باعث شدند تا جریان بورژوا- مذهبی دست بالا را در آن اوضاع پیدا کند. جریانی که از روز نخست نه تنها اهداف اش با خواست‌های طبقه ی کارگر متفاوت بود، بل در تضاد کامل با منافع طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش جامعه قرار داشت و تنها بمنظور به انحراف کشاندن افکار عمومی، در پس شعارهای عوامفریبانه، اهداف واقعی خود را پنهان کرده بود. بدین سان علی رغم سرنگونی رژیم پهلوی توسط کارگران و توده های معترض، نهاد دولت و قوه ی قهریه (ارتش و سایر نیروهای مسلح ) تقریباً دست نخورده باقی ماندند و رژیم تازه به قدرت رسیده با ترمیم دستگاه دولتی سابق، و قوای مسلح، فی الفور به سرکوب و شکست انقلاب مبادرت کرد. در همان ایام، نهادهای سرکوبگر تازه ای همچون سپاه پاسداران و کمیته‌های انقلاب تأسیس شدند تا ضمن تحکیم و تثبیت موقعیت رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی، شکست انقلاب را تسریع کنند.

بنا به آموزش های مارکسیسم، و این تجربه ی مهم در تاریخ معاصر ایران، بار دیگر روشن میگردد که، با فراهم آمدن شروط اساسی انقلاب کارگری (آگاهی سیاسی – طبقاتی، تشکل، و تحزب کمونیستی) و مادیت یافتن و تحقق این انقلاب، رسالت و وظیفه ی طبقه ی کارگر اینست که با تمامی توان و نیروی خود دستگاه دولتی کهنه را جهت حرکت بسمت تحولات ریشه ای و بنیادین نیست و نابود کند.