نگاهی معطوف به فاکتی تاریخی
سازمانیابی حزب کمونیست ایران
ضرورت پشتیبانی از بیان حقیقت، انگیزه شد تا فاکتی تاریخی را برای ثبت دوباره و یادآوری به آنانی که در پی سازندگی و آگاهیاند در این مجال، بازنویسی کنم. از سازمانیابی حزب کمونیست ایران میگویم.
تا کنون، برخی یا به فراموشی و یا دانسته در این راه نکوشیدند. برخی کم کوشیدهاند، نابسا و نارسا که خود ابهام بر ابهام میافزایند. برخی دانسته یا نادانسته به قلب واقعیت پرداختند. برخی نیز به نادانستگی و یا دانسته و با غرض و انکار، به تخریب، توان فرسودند. افزون بر ۹۵ سال از بنیانگزاری نخستین حزب کمونیست ایران که پس از ۱۵ سال فعالیت به رهبری آواتیس سلطانزاده (میکائیلیان) و حیدر عمواغلی و در هم شکسته شد ([۱]) می گذرد. پیرامون نخستین ح ک ا در این گذار نزدیک به صد ساله، بسیار لایهوار نوشته شده، اما نه از ژرفا، دریغا که در این باره نیز، در بررسی، نقد، کشف، چگونگی و چرایی درهم شکسته شدن آن کمتر پرداخته شده. در قلب واقعیتها، تخریب و حذف و شانتاژ، بیش و پیش از همه، «حزب توده ایران» در دستدرازی در درازای سالها پیش و بیش از دیگران، در نقش «پروتوآزهای»آغازین، دستی دراز داشته و هنوز تک یاخته های آن هنوز نیز در گسترهی این طیف. چرا و چگونه حزب کمونیست ایران، جوانه زد، سلطانزاده به رهبری برگزیده شد و از انزلی تا ارومیه در کنگره دوم برکنارشد و به کمینترن و مسکو فراخوانده شد و حیدر به جای او نشست و نقش حزب در جنبش جنگل و سامان یابی شوراهای کارگری و فروپاشی جمهوری گیلان به نقد و بررسی طبقاتی کشانیده نشد! به همانسان که از نقش و ماموریت «روتشتاین» نخستین سفیر اتحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست روسیه و تروتسکی و استالین و به ویژه استالین در به رسمیت شناختن اولویت رابطه با امپریالیسم انگلیس و جانبی خواندن طبقه کارگر و حزب کمونیست و تهی دستان شهر و روستاهای فلاکت زده در قربانگاه، تحلیل طبقاتی نشد. به همان دید که دولت کودتایی رضا خان که کمینترن نماینده بورژوازی «ملی» اش میپنداشت و به برداشت «کمینترن» و تبلیغ «جبهه واحد ضد امپریالیستی» و مخالفت سلطانزاده بنا به بررسیهای علمیُ تحلیل و فاکتهای موجود در دست وی به برهانِ نبودِ هیچ امکان و نشانی و مجالی برای مادیت «بورژوازی ملی»([۲]) که لنین اثبات آن را از سلطانزاده خواسته بود را نادیده گرفتیم ووو و سرانجام تیر باران حیدر و یارانش به دستور میرزا کوچک خان، نماینده «اتحاد اسلام» و «پان اسلامیسم» عثمانیان در حال فروپاشی و تیرباران سلطانزاده و نیز «احسان الهخان دوستدار» و بیشترین رهبران حزبهای کمونیست آسیا و اروپا به دستور استالین در سالهای ۱۹۳۰ که بازیافتهای امروزین حزب توده در ایران هنوز هم علیرغم سندها و اعتراف جانشین استالین، «نیکیتا خروشچف» نامی از آن جنایتها نمیبرند همه و همه شاید که این چنین نگریستن به پدیدهها از جمله پدیده های در حوزهی اندیشه، در چنین بازار آسفته ای شگفت آور و دور از چشمداشت نباشد. برهان، آنکه باید نهادینه شده باشد در جسم وجان گروهبندیها و عناصر سیاسی یک جامعه با چنین فرهنگ و پروزشی!
با چنین سنت فرهنگی است که نیم سده پس از نابودی «حزب بلشویکی» ایران به رهبری سلطانزاده، از برپایی دومین حزب کمونیست ایران([۳])، در برابر چشمان دو نسل در پیوند و با زنده و فعال بودن بسیاری از بنیانگزاران آن، ما همچنان شاهد همان شیوههای مسموم ماندهایم؛ در رگبار تهمتُ ناروا، بدون فاکت و پایهُ بدون نگرانی از پیآمدهای ویرانگرانهی آن! بی دغدغه از دود و خاکستر این روش که به چشم و روی کدامین طبقه و کدامین کسان پاشیده میشود و بی آنکه غمشان باشد که آب به آسیاب چه طبقه و چه کسانی روانه میکنند، و بسیاری از بی اینکه و با اینکههای دیگر که میدانند و یا نمی دانند، شاهد همان روال و روندیم و همچنان «تکرار میکنیم و دیروز را و امروز را». گویی فرهنگ تاریخی نیاکان را به تاریخ فرهنگ خویش، گره زده، زنجیر اسارت خویش را به گردن می کشیم. این اخلاق یا همان مورالیسمی است در تضاد با اتیک جاویدان که باید فضیلتامان باشد و ارزشهای انسانیامان. با پرهیز از بردن نامی از این دانسته و نادانسته دستبهکاران در فضای مجاز، تلاش از این فشرده جُستار، نگاهی و تلاشی است مسٔول و نه خاموش.
پنج سال پیش از اعلام دومین حزب کمونیست ایران، شماره نخست «شورش»، در آبان ماه ۱۳۵۸، ارگان سیاسی کومه له، را ورق میزنیم. نشریهای که در سنندج روی میز کتاب دست به دست میشود. این سند به روشنی بیانگر ماهیت و نخستین اهداف کمونیستی، و سراسری کومه له است:
«… تئوری انقلابی بیان فشرده ی تجربهی جنبش توده ها از دیدگاه جهان بینی طبقه کارگر است. محال است بدون شرکت در پراتیک جنبش بتوانیم به این تئوری انقلابی دست پیدا کنیم. اما شرکت در جنبش هم به تنهایی ما را به تئوری انقلابی نمیرساند. اندوختن تجارب اگر به جمعبندی و ارتقاء آن تا مرحله تئوری نرسد، نمیتواند به چراغ راهنمای جنبش تبدیل شود… ما فکر میکنیم امکان آن را داریم با تحلیلهای خودمان از شرایط مشخص در راه کشف تئوری انقلاب ایران، نقش مثبتی ایفا کنیم.»([۴]) «شورش» سپس با بیانی از کتاب «دولت و انقلاب لنین» چنین نتیجه میگیرد:
«مارکس از تمام جریان تاریخ سوسیالیسم و مبارزه سیاسی چنین استنتاج نمود که دولت باید محو گردد و شکل انتقالی در جریان این محو شدن) یعنی گذار از دولت به سوی جامعه بدون دولت) عبارت خواهد بود از«پرولتاریای متشکل به صورت طبقه ی حاکم»…. کمون- آنچنان شکلی است که انقلاب پرولتاریا آن را «سرانجام کشف کرده است.» ( لنین دولت وانقلاب مجموعه آثار [منتخب آثار] یک جلدی، ص ۵۳۷)
جدا از مفهوم «شورش» که به زبان کردی با بار مثبت به معنای «خیزش» به کار برده میشود، چگونه میتوان انکار کرد و بر این حقیقت چشم پوشید که این دیدگاه، به حزب کمونیست، به طبقه کارگر و به انقلاب کارگری و دولت شورایی رویکرد نداشته است! چگونه می توان بر این سند آبان ماه ۱۳۵۸ چشم بست که می توان خود را کمونیست نامید و «مانیفست حزب کمونیست» را راهنما و «دولت وانقلاب» و «کمون پاریس» را الگو گرفت، اما از رویکرد به سازمانیابی حزبی و به بنیانگزاری حزب سراسری و کمونیست کارگران بی خبر بود! کسانی که در سال ۵۸ از « کشف تئوری انقلاب ایران» و از «پرولتاریای متشکل به صورت طبقه ی حاکم» و از اینکه «مارکس از تمام جریان تاریخ سوسیالیسم و مبارزه سیاسی چنین استنتاج نمود که دولت باید محو گردد و شکل انتقالی در جریان این محو شدن) یعنی گذار از دولت به سوی جامعه بدون دولت) برهان میآورند، و از « کمون- آنچنان شکلی است که انقلاب پرولتاریا آن را «سرانجام کشف کرده است.» الگو میگیرند در آن گامهای آزمون و خطای سال ۱۳۵۸، چگونه میتوان پذیرفت که این نگاه، «منطقهای» بوده باشد و در محدوده کردستان و چشم به راه منجی و امامی نشسته باشد تا سال ۱۳۶۲ به فهم سازمانیابی حزبی و کارگریاش راهبر باشد! دوستانی که به هر روی و هر انگیزه به انکار و برخورد از سازمانیابی حزب کمونیست ایران به بیان رفیق ابراهیم علیزاده پرداختند، امید که در پی این همه انشعاب، پراکندگی و اتمیزه شدن های جانفرسا و ویرانگر، به نقدی کشاف می نشستند، از جمله اینکه چرا دوستان، توان خود را یکبار دیگر در اتحاد و سازندگی و نه پراکنده گی های پی در پی به آزمون نگذارده اند! یا مگر زمین و زمان، تنها در برهه ی همان سال ۱۳۶۲ بود دیگر مجالی در اختیارشان نمانده است! از چه روی، همان نقشی را که مدعی اند در بازسازی حزب یا سازمانی کارگری و همبسته و پرتوان به پراتیک نیازموده اند!
دیالکتیک مبارزه طبقاتی دارای قانونمندی دیالکتیکی است. آنانکه به این فسلفه آگاهی دارند، نقش تعیین کننده در هر پدیده را درون خود پدیده میشناسند. فاکتورهای بیرونی البته در شتاب بخشی و کند آوری جهش و تکامل پدیدهها، نقشی دومین دارند نه تعیین کننده. البته ایدئولوژی باوران، ایده آلیستها، نقش شخصیتها، بدون در نظر گرفتن عاملهای زمان و مکان را سرنوشت ساز میدانند. پلخانوف در روسیه ی تزاری این را بیان کرد. ماتریالیسم دیالکتیک اما فلسفی است.
نکوهِشِ تلاشهای دانسته یا نادانسته که به تخریب، پرخاش، حذف و انکارِ واقعیتهای تاریخی، رویکرد دارند، انگیزهی است در والایش یک تلاش حقیقت جویانه. هدف همانا حقیقت، یعنی شناخت واقعیت است.
عباس منصوران
۲۵ اکتبر ۲۰۱۵
([۱]) در روزهای۳ تا ۵ تیر ۱۲۹۹ ژوئن ۱۹۲۰ میلادی نخستین کنگره ی”حزبِ کمونیستِ ایران در شهر انزلی بنیانگزاری شد.
([۲]) سال ۱۳۰۰ خورشیدی سلطانزاده در کتاب«انکشاف اقتصادی ایران و امپریالیسم انگلستان» و نیز مسعود احمد زاده، امیر پرویز پویان در “ردّ تئوری بقاء و ضرورت مبارزه مسلحانه” و “مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک” و علی اکبر صفایی فراهانی (از رهبران و بنیانگزاران چریکهای فدایی خلق ایران) در «آنچه یک انقلابی باید بداند» در سال ۱۳۴۹ ناممکن بودن انکشاف بورژوازی ملی در ایران را بررسی کردند و پیدایش مناسباتی به نام «بورژوازی ملی و مستقل» را در ایران مردود دانستند. منصور حکمت در سال ۱۳۵۸ در نوشتاری بی آنکه نامی از این همه فاکت آورد «افسانه بورژوازی ملی»را به نام خویش بازنبشت.
([۳]) دومین حزب کمونیست ایران در شهریور ماه ۱۳۶۲ در کردستان اعلام موجودیت کرد.
([۴]) شورش، ارگان سازمان انقلابی زحمتشکان کردستان ایران (کومه له)، شماره (۱)، آبان ماه ۱۳۵۸ (تاکید و داخل [] از نگارنده است).