بازنده های “با فرهنگ” , جوابی به منتقدین حزب

فواد عبداللهی

من با افتخار اعلام می کنم که ما تنها نیرویی در صحنه سیاست ایران بودیم که حرف متفاوتی زد.  در مقابل کل فضای تحت تاثیر ناسیونالیسم پرو غرب حزب ما اعلام کرد و می کند که جمهوری اسلامی خودش نمی افتد باید آن را انداخت و گفتیم که سنت ناسیونالیسم پرو غرب قادر به سرنگونی جمهوری اسلامی نیست.

 باید به این جنبش پرچم و رهبری داد و فلسفه منشور سرنگونی برای ما همین بود. حزب حکمتیست تنها حزبی بود که در مقابل ناسیونالیسم عظمت طلب ایران و پرو غرب پرچم متفاوتی برداشت و خودآگاهی متفاوتی را به وجود آورد. این حزب بود که تلاش کرد پرچم متفاوتی بدست بگیرد و تلاش کرد که یک مبارزه و آلترناتیو سوسیالیستی و چپ که قدرت آمریکا و غرب جزو محاسبات اش نیست و رهائی و برابری و تعالی انسانی تنها مقدسات پایه آن است را شکل دهد. به یمن این حزب امروز کمونیسم و سوسیالیسمِ در جامعه ایران سنگری در دست دارد که بخش مهمی از کمونیسم خود آگاه و متشکل جامعه خود را با آن تداعی میکند.      این واقعیت تنها دست آورد این حزب نیست. دست آورد کل کمونیست هائی است که تسلیم افق ناسیونالیسم ایرانی و قومی نشدند و تلاش کردند تا صف متفاوت و آلترناتیوی را شکل دهند.

با این مقدمه کوتاه بریم سراغ احزاب و شخصیت های بظاهر چپ و "متحد"  که زیر چتر افق بورژوایی از سرنگونی جمهوری اسلامی خواسته یا ناخواسته خوابیده بودند و الان بعد از کور شدن این افق به ما می تازند. اخیرا در طوماری که ایرج فرزاد به رهبری این چپ و به بهانه پاسخ ۶٧ بیرون داده است از "نبود آزادی انتقاد از حزب حکمتیست" گلایه کرده است.

آزادی انتقاد از آن مفاهیمى است که از فرط استفاده معنى تحت لفظى خود را از دست داده است. اگر کسى بخواهد واقعا معنى این عبارت را در جامعه امروز دریابد و مدافعانش را، اعم از واقعى یا دروغین بشناسد باید ابتدا این سؤال را در مقابل خود قرار دهد: آیا آزادی انتقاد برابر با آزادی در اتهام و جعل واقعیات است؟ حتی اگر بپذیریم که عده ای آزادند که واقعیات را "نقد" کنند پس دفاع از حقیقت وظیفه کیست؟ 

"نقدی" که این روزها کفش و کلاه کرده قرار است حقیقت را اثبات کند به دامن جعلیات و الاهیات روشنفکرانه نزول میکند. فرهنگ این "انتقاد"ها به ما، محصول دوران شکست یک جنبش اند: شکست جنبش سرنگونی. و میدانم ایرج فرزاد که به "نمایندگی" از "منفردین" و حزب کمونیست کارگری و حزب اتحاد در طومار اخیرشان ظاهر شده است، از تکرار این واقعیت خسته شده است. و بحق دنیای بی سر و ته امروز برای من و هم نسلانم نیاز به منتقدینی چون فرزاد و ماجدی و موسوی و امثالهم دارد! حقا که باید از آنان آموخت که چگونه از کمونیسم و علم تحزب که پیشکش از آزادی انتقاد دفاع کرد! حقا که باید از "شهامت" خوارج و تقبیح شده ها آموخت! حقا که باید از انصاف و پایبندی شان به حقیقت در بازبینی علل انشعاب ٢٠٠۴ آموخت! حقا که باید آموخت از "شهامت" ایرج فرزاد و "منفردین" دور و بر در طرح نظرات مخالف هیچگاه مطرح نشده شان در پلنوم های گذشته حزب، که هنوز عضو بودند! حقا که دفاع از حرمت کمونیستها را باید از آذر ماجدی یاد گرفت! و براستی درسهای "اعتماد" را باید از مهرنوش موسوی آموخت! چه درسهای بس عظیمی از ایشان که در زیر پا گذاشتن موازین حزبی به یادگار نمانده است!

رفقای عزیز! امید و مشرب تان را باختید. افق سرنگونی تان را با بورژوازی شریک شدید. لنگر فکری و آرمانی تان چه شد؟ رسالت طبقه کارگر را بازیچه رادیکالیسم خورده بورژوایی کردید. از کاه کوهی ساختید تا عقده های دیوانه وارتان را نسبت به قدرت ما خالی کنید. حزب حکمتیست و کادرهایش را دوجین دوجین بی سواد و به باد استهزا گرفتید تا شاید از "حرمت سیاسی" دوران سپری شده تان دفاعی کرده باشید. به "پسمانده های ضعیف الاحوال روشنفکر" با فرهنگ اشرافیت دو رو دو پیشه نزول کردید. مبارزه بر ضد بورژوازی هدف اصلی تان نیست، مبارزه با تحزب و اصول سازمانی و به طور اخص علیه ما حکمتیستها سیبل تان شد و خیلی برایتان طبیعی است! وجدانا چه کسی اندازه شما کارش غر زدن و از سر غیظ به زمین و زمان بد و بی راه گفتن است؟ شباهت کارتان با یک روشنفکر مذبذب بورژوا که نه چیزی می فهمد، نه چیزی را از ذهن خود پاک میکند و نه چیزی یاد می گیرد و در عوض از کوره در می رود یا در انتهای ناامیدی بسر می برد و غرولندش پایانی ندارد و انگار که تا سرحد مرگ ترسیده است چیست؟ 

ادعاهای اخیر جماعت ایرج فرزاد با طوماری که علیه حکمتیستها صادر کرده اند در دوکلمه جواب می گیرد. محمد فتاحی کم دقتی که کرد و پیراهن عثمان صف حواریون شده است این است که جای دو کلمه "روح" و  "روانشناسی" را با کلمات "ذهن" و "جامعه" در نوشته اش عوض میکرد تا روان این چپ را آرام کند