سرزمین من / یوسف رسولی

سرزمین من / یوسف رسولی

********

زمین چه سنگین می چرخد،
زیر پایِ پایکوبانِ غرقه در خونِ آنکارا.
لبخند چه عریان می میرد بر لبِ کودکان بی پناه کوبانی.
نگاه چه سوگوار می بیند
چشمانِ زیبایِ خفته،
در پارک مادر، در سلیمانیِ.
اعدام چه ساده می بلعد،
رفیق من، مهاجرین افغانی.
*** در دمشق کودکیم را کُشتند.
در عراق دخترم را فروختند.
در کردستان پدر پیر به سنگر نشست و
در آنکارا رقص مشترک خون و جاده،
جاودان شد.
انسانیتم را در کابل ربودند
تاریخم را  بی بی سی جعل کرد
بودنم را انکار و تن پوشم را فروختند.
***
زمین لختِ بی حیا خانهٔ من است،
در سرزمین من ،
میشود رقصید
کودکی را تجربه کرد
عشق را در آغوش گرفت و
به جای خون، شراب نوشید.
در سرزمین من،
زنان آزادگانند،
مردان بی شرفند،
ناموس حرفیست یاوه و
ازدواج یعنی بردگی.

در سرزمین من،
ملیت توهین است به انسان،
پرچم سمبول بیگانه‌گی است و
مردان سرخ می پوشند،
دختران میِِ می نوشند و
پسران ،
بجای شلیک، ماچ میکنند و
پدران ،
گیلاسِ شرابِ کهنه را سر میکشند .
مادران در قلب آزاد دختران،
دوباره عاشق می شوند.
***
در سرزمین من ،
مادر تن نمی فروشد،
کودک پشت ویترینهای شیر، گرسنه نمی ماند و
پدر در زیر چرخ سرمایه باروت نمیشود.

این سرزمین مال من است،
قباله‌اش را دزدیده‌اند.
مردمش را کور کرده‌اند.
کودکانش را ربوده‌اند.
دخترانش را فروخته‌اند.
مادرانش سیاهپوش،
کارگرانش را سلاخی کرده اند.

بردگان!
به این سرزمین باید برگشت!
تاریخ را دوباره باید آفرید!
سندها را باطل کرد و
رقص را باید از سر گرفت!
در سرزمینِ من، انسان رهاست.
در سرزمین من زندگی بر انسان رواست.