بدون شرح ٬ نظر دیروز و امروز ایرج فرزاد در مورد یک ” کیس “

برجسته کردن سطور از من است.

مینو همیلی ۲۰ نوامبر ۲۰۰۸

امروز با امضای جمعی

http://www.azadi-b.com/J/2008/11/post_562.html

١٧ نوامبر ۲۰۰۸

۴. انتخاب یک "زن" از میان همه مخالفین و تمرکز بر سنگسار ایدئولوژیک آذر ماجدی اصلا تصادفی نیست. میخواهند با تصویر کردن او به عنوان بانی تمامی شرها و به عنوان "عنصر نامطلوب و مخرب"، انظار را متوجه منصور حکمت کنند. این کپی برداری از؛ و میراث داری داستان انقلاب فرهنگی مائوئیسم و تکرار مینیاتوری صحنه های ضد انسانی "تصفیه"ها و سالهای "ترور" در دوره استالین و روی آوری به شانتاژها و تحریکات شبه اسلامی است.

آیا میتوان تحمل کرد که سر کوچه را بر هر مخالف سیاسی بگیرند و در فضای قرق کردن خیابان، کرامت و حرمتش را به لجن بکشند؟ آیا میتوان اجازه داد که جماعتی نامسئول در تصفیه خرده حسابهای حقیر محفلی، در ملا عام با سرمایه گزاری بر احساسات عقب مانده علیه "خصوصیات شخصی و اخلاقی" مخالف سیاسی و فکری خود، به تحریکات ناسالم دست ببرند؟

دیروز با امضای شخصی

http://206.220.209.205/10-%20k%20markazi-h/240809IF.html

۸ اوت ۲۰۰۴

تشابه این است که هر دو پرچم حمله شان به "کفرها"ى منصور حکمت و رفقاى او از کنگره دو حزب به بعد، "چپ" است. به نوشته هاى این دوره هاى ایرج آذرین و عبدالله مهتدى مراجعه کنید: منصور حکمت به اصول مارکسیسم پشت کرد، راست شد، بلانکیست شد و حزب را بجاى طبقه گذاشت و "انقلاب را تخطئه کرد"( چه تلاقى عجیبى!) و به تدریج هوادار اتحاد با سلطنت طلبان. مشابه است چون هر دو "تجدید نظر" در یک نظر را به گردن طرف مقابل انداختند. دیگر نیازى به هیچ چیز دیگر نبود، کلمات و کدها بازشناسى شدند: دولت حجاریان، مجلس موسسان، سوسیالیسم را نمیخواهیم و… درست انگار کپى: لئوشائوچى؛ این مرتد، این اعتصاب شکن، این پرووکاتور، این خروشچف چین… جملات آغازین نوشته هرکسى شد که خواست سنگى به طرف ما و کورش مدرسى پرت کند. مشابه است چون دقیقا با همان هیاهوهاى مستعفیون و ناسیونالیسم کرد درون کومه له یکبار دیگر پروسه حمله به کفرهاى منصور حکمت از سر گرفته میشوند.

اما از جوانبى متفاوت است، اینها نه دوخردادى شده اند و نه مرعوب ناسیونالیسم.

متفاوت است چون منصور حکمت در میان ما نیست و میشود بنام او جعل کرد. متفاوت است چون آذرماجدى موقعیت "بیوه مائو" را در میان بخشى از رهبرى حزب و از جمله نزد اصغر کریمى و حمید تقوائى تثبیت کرده است. متفاوت است چون در شرایط فقدان منصور حکمت میتوانند پیروزى همان بحثهاى مستعفیون را در رهبرى حزب با انشا نویسى در مورد "انقلاب" و رد حزب و قدرت سیاسى و مباحث کنگره سوم در میان تعدادى از رهبرى حزب بعنوان دستاوردها و "درخشش" حزب در دوره لیدرى حمید تقوائى، علیرغم پاسیفیسم آشکار حزب در این دوره، ثبت کنند. متفاوت است چون پاتک "تخطئه انقلاب" این بار نه از جانب ناسیونالیسم عقب مانده کرد در رهبرى کومه له، که از زبان لیدر حزب کمونیست کارگرى آغاز شده است.

اما از جهاتى این تند پیچ براى کمونیسم کارگرى، شامل حزب کمونیست کارگرى ایران، سخت تر است. سخت تر است چون در غیاب منصور حکمت هرچه را که قابل تصور کردن نیست به منصور حکمت منتسب میکنند، از درد دلهاى شخصى اش مثال مى آورند و از هم محفلى با او در سالها پیش. سخت تر است چون بزرگى و عظمت دریاى عاطفى اعضا و کادرها و هوادران کمونیسم کارگرى با شخص منصور حکمت را گرو گرفته اند، خود را "بیوه" او معرفى کرده اند و بسیارى وصایاى نگفته و غیر مستند را به او وصل میکنند. میخواهند "شفاهیات" و سخنان منصور حکمت را فاقد اعتبار و به تدریج کوه مکتوبات او را به سجایاى شخصى او و گفتگوهاى او فقط با تعدادى از دوستان سابقى که خود آنها تعیین میکنند چه کسانى اند، در روابط شخصى و زندگى خصوصى تنزل دهند. میخواهند منصور حکمت را به یک مرشد و یک کاهن و یک ریش سفید فرقه اى تقلیل و تنزل دهند.