سوسیالیسم و پراتیک

مقدمه

کمونیستی که شب و روز به مطالعه مشغول باشد ولی نتواند تغییری در زندگی واقعی طبقه ی کارگر و توده های مردم ایجاد کند، در بهترین حالت یک وراج خوب است. جریان چپی که نتواند با فعالیت عملی و سازمان دهی منشاء تغییر واقعی در زندگی مردم باشد و نتواند نانی را به سفره ی طبقه ی کارگر اضافه کند، مهم نیست تا چه اندازه به تئوری مارکسیسم و سوسیالیسم علمی تسلط دارد، در نهایت از یک سکت شبه مذهبی فراتر نخواهد رفت. کمونیسم و سوسیالیسم جنبش تغییر واقعی در زندگی طبقه ی کارگر و توده هاست. کمونیستی که نتواند تئوری را به پراتیک انقلابی تبدیل کند، هیچ گاه نمی تواند جایگاهی در میان مردم داشته باشد. البته این را بگویم که بدون تئوری انقلابی هر گونه عمل انقلابی مستحیل است، اما تئوری انقلابی ایی که نتواند از صفحه ی کاغذ به زندگی اجتماعی توده ها منتقل شود، بود و نبودش تفاوتی نخواهد داشت. فهم تئوریک مارکسیسم و مطالعه یک ضرورت انکار ناپذیر است، اما مطالعه ی اثار مارکسیستی نباید برای پاس کردن درس جامعه شناسی مارکس یا سربلند بیرون امدن از بحث و گفتگوهای چند نفره با دیگر گرایش ها صورت پذیرد. کمونیسم یک اگر علمی و یک الترناتیو واقعی برای تغییر مناسبات وارونه ی طبقاتی است و تئوری انقلابی کمونیسم و سوسیالیسم علمی باید در خدمت عمل انقلابی و مبارزه ی سوسیالیستی برای تغییر وضع موجود به کار گرفته شود. کسانی که شب و روز در نت دنبال پیدا کردن این و یا ان نقل قول از مارکس، انگلس، لنین و غیره و غیره هستند ولی در زندگی هیچگاه یک نفر را سازمان نداده اند، حراف هایی بیش نیستند. کسانی که پشت مانیتور کپک می زنند و شب و روز موعظه ی “خیر” می کنند، که گویا سوسیالیسم “خوب” و بورژوازی”بد” است، در بهترین حالت می توانند نقش عیسی مسیح و یا مادر ترزا را ایفا کنند. تئوری کمونیسم نه برای تفسیر جهان بلکه برای تغییر ان است، چیزی که مارکس در تز یازدهم فوئرباخ به ان اشاره می کند. مارکس و انگلس زندگی خود را وقف مبارزه ی نظری و عملی جدی کردند و مارکس خود بارها به دلیل فعالیت های نظری و عملی ناچار به مهاجرت از کشوری به کشور دیگری شده است. مارکس برخلاف دیگر فلاسفه در پی تغییر این دنیا به نفع طبقه یی بود که خود تولید می کند و از ان محروم است. مارکس در تلاش بود با نقد دولت بورژوایی و نابودی سیستم دولتی که به نفع طبقه ی استثمارگر بود شکل مقتدری از دولت طبقه ی کارگر را بنیان نهد. نقد مارکس به کمون پاریس از این زاویه بود که ان ها گمان می کردند که بعد از انقلاب نیازی به دولت مقتدر پرولتری نخواهند داشت. نقد مارکس به باکونین از این زاویه بود که انارشیسم در بهترین حالت در خدمت بورژوازی است. نقد مارکس به هگل از این زاویه بود که دیاکتیک وارونه ی هگل امپریالیسم پروس را توجیه و حتی دولت پروس را تقدیس می کرد. نقد مارکس به فوئرباخ از این منظر بود که درک فوئرباخ از ماتریالیسم مکانیکی و سطحی بود و فوئرباخ دیالکتیک و ضرورت حرکت تاریخ با اراده ی انسان را نفهمیده بود، نقد مارکس به ریکاردو و ادام اسمیت و اقتصاددانان کلاسیک این بود که انان سرمایه را نه یک رابطه ی پیچیده و ارگانیک اجتماعی بلکه به مثابه ی کالا فهمیده بودند.( تصور عموم مردم از سرمایه هنوز همان تصور خام و احمقانه اسمیت و ریکاردو است) و نقد مارکس به سوسیالیست های تخیلی مانند فوریه و اوئن و سیسموندی و سن سیمون و حتی پرودون و ووو این بود که درک انان از سوسیالیسم ضد علمی و ارتجاعی بود. سوسیالیست های تخیلی “نیت” شان “خیر” بود اما مسیرشان مسیری ارتجاعی و ضد علمی بود و در نهایت مارکس بر بستر نقد انواع نگرش قبل و هم عصر خود به همراه رفیق و همکارش انگلس، الترناتیو انقلاب سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا را از مباحث سوسیالیسم علمی استنتاج کرده و پیش پای جامعه قرار می دادند، کاری که نه فردیناند لاسال و نه دورینگ و نه دیگر سوسیالیست های ضد علمی هیچکدام به دنبال ان نبودند و اگر به دنبال ان هم بوده باشند، مردم را به بیراهه می فرستاند و تصوراتشان به حدی خرده بورژوایی و احمقانه بود که نتیجه گیری درست از ان غیر ممکن بود. مارکسیسم و یا بهتر است بگویم سوسیالیسم علمی به دلیل درک دقیق وعلمی مارکس از اوضاع سیاسی بود که توانست به خط رسمی انترناسیونال اول تبدیل شود و جنبش کارگری در اروپا و امریکا را برای سال ها تحت تاثیر خود قرار دهد. ولفگانگ فریتز هاوگ در کتاب دانشنامه ی مارکسیسم و جزوه ی چگونه می توان مارکسیست شد و مارکسیست ماند؟ پروسه تکامل مارکسیسم و سوسیالیسم علمی را از زمان حیات مارکس تا به امروز با دقت کامل مورد بررسی قرار داده است و تمام جنبش های اجتماعی و گرایشات غیر سوسیالیستی و کشمکش های بین این گرایشات با سوسیالیسم علمی مارکس و انگلس تا امروز را بررسی کرده است.

ضرورت پراتیک

اگر مارکس و انگلس به مثابه ی چپ های اکا دمیک تنها به وراجی و نوشتن ” کار علمی” اکتفا می کردند، فقط و فقط در بین فرقه های خاص دانشگاهی جایگاه و پایگاه می یافتند، اما امروز هیچ کشوری در سراسر این کره ی خاکی نیست که با مارکسیسم اشنایی پیدا نکرده باشد. مارکسیسم بخشی از حقانیت دنیای امروز است و با هر میزان از سم پاشی و سانسور دولت های بورژوایی و محیط اکادمیک نمی توان برندگی ایده های مارکس، تئوری مارکس، عمل انقلابی کمونیستی را از بین برد. درست است که شکست انقلاب اکتبر و فروپاشی شوروی مردم جهان را دچار شوک و نوعی کمونیسم فوبیا کرده است، اما بدون شک هر گونه تلاش برای تغییر مناسباتی که به ضرر ۹۹ درصد جامعه است مارکسیسم را دوباره به عرصه ی گفتمان سیاسی غالب وارد خواهد کرد و این را ما امروز در ایران شاهد هستیم.

بازگشت و یا وارد شدن مارکسیسم به گفتمان سیاسی اگرچه یک گام به پیش اما عدم تلاش برای پراتیزه کردن گفتمان مارکسیستی، این گفتمان را از سطح و فضای “روشنفکری” فراتر نخواهد برد.

کوروش مدرسی چند سال پیش در نقد مشی غلط تاکنونی کمونیسم کارگری و ضرورت عمل گرایی کمونیستی از ضرورت تحزب کمونیستی دفاع کرد و اعلام کرد که نیرویی مانند حزب الله لنبان اگرچه نیرویی ارتجاعی است، اما چون منشاء تغییر واقعی در زندگی انسان ها در کشور لبنان است، از محبوبیت چشمگیری برخوردار است. ان موقع کم نبودند کسانی در بین نیروهای کمونیسم کارگری که خود شدیدا به سناریوی سیاه در سوریه خوشبین بودند و از دخالت نظامی غرب در اوضاع خاورمیان سرمست شده بودند و به دنبال تکرار وقایع سوریه در ایران بودند، کوروش مدرسی را حزب اللهی و طرفدار حزب الله لنبان اعلام کردند! انان نمی فهمیدند که کوروش مدرسی از چه چیزی می نالد!! چون محشور فعالیت فیس بوکی و تویتری بودند و به خیال خود به خاطر چند لایک در فیس بوک توده یی شده اند!!!

اگر تاکنون کمونیسم در ایران و عراق و منطقه نتوانسته است توده یی شود، به دلیل این نیست که کمونیست های این منطقه تئوری بلد نیستند و یا حرف های قشنگ کم می زنند، بلکه به خاطر این است که این کمونیسم نتوانسته تغییر جدی در زندگی مردم ایجاد کند. در اینجا برای جلوگیری از تکرار چیزهایی که تاکنون نوشته ام مقاله یی که چند سال پیش در نقد جمال برزگپور نوشتم را خواهم اورد.https://azadi2011b.wordpress.com/2011/07/29/%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D9%82-%DA%A9%D9%85%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D8%AD%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D8%AF/
در شرایطی که یک نیروی سیاسی سرگردان، ناسیونالیست، شبه چپ، متوهم به مذهب، سکتاریست و بی افق مانند پ ک ک می تواند صدها هزار نفر و حتی میلیون ها نفر را به صف کند، کمونیسم نمی تواند چند صد نفر را در منطقه سازمان دهی کند. دلیل این مساله را باید در عدم تلاش کمونیست ها برای سازماندهی و ایجاد تغییر واقعی و ملموس در زندگی توده های مردم جستجو کرد. البته محدودیت های فعالیت کمونیست و سرکوب شدید را به عدم خود توان چپ برای سازماندهی را هم به این مساله و فضای بازتر برای دیگر نیروها مانند ناسیونالیست و اسلامی از دیگر دلایلی هستند که این نیروها از کمونیست ها پیشی گرفته اند.

چپ تماشاگر

زمانی که تغییری واقعی در حال وقوع است، چپ ها و کمونیست به جای اینکه سریعا سازمان پیدا کنند، نیروی مسلح تشکیل دهند و قدرت را بگیرند، همواره مشغول مطالبه از نیروهایی هستند که خود سرگیجه گرفته اند. تحولات افریقای شمالی فضای مناسبی برای قدرت گیری کمونیست ها به خصوص در دو کشور مصر و تونس فراهم کرد، اما کمونیست های این دو کشور به سبک کمونیست های کردستان عراق در سال ۱۹۹۱ به جای اینکه سریعا قدرت را بگیرند، و با نیروی مسلح سرخ دیگر رقبا را از سر راه بردارند، لیست بلند بالای مطالبات را رو به نیروهایی که خود در قدرت نبودند مطرح کردند. زمانی که خلاء سیاسی وجود دارد باید کمونیست ها این خلاء را پر می کردند و مطالباتی که داشتند را خود بعد از به دست گرفتن قدرت عملی و اجرا می کردند، اما متاسفانه چپ در این کشورها با تزلزل و هراس برخورد می کرد و جرات قدرت گرفتن را نداشت. این باعث شد که با سر کار امدن دیگر نیروها به دلایل مختلف و از جمله سرکوب و توده یی کردن فرهنگ حاکم در هر عصری توسط حاکمان، به حاشیه رانده شد و چپ ها و کمونیست ها بخش وسیعی از نیروهایشان را از دست دادند.

روژاوا تجربه ی زنده ی سازماندهی مردمی

انچه در روژاوا می گذرد در واقع محصول فعالیت خستگی ناپذیر نیروهایی است که شدیدا به پ ک ک وابستگی سیاسی و نظامی دارند و بدون پ ک ک صحبت کردن از روژاوا توهمی بیش نیست. کسانی که می خواهند عمدا نقش پ ک ک را در روژاوا نادیده بگیرند، در واقع یا تبهکارند و یا فهمی از اوضاع منطقه ندارند. هر کس که با الفبای کمونیسم اشنایی داشته باشد و کتاب های اوجالان را کم و بیش مطالعه کرده باشد و برنامه ی پ ک ک را خوانده باشد، می داند که اثار اوجالان و برنامه ی پ ک ک شلم شوربایی ابلهانه بیش نیستند ولی همین نیرو با این همه بی افقی و سرگردانی سیاسی و در واقع علیرغم نداشتن تئوری منسجم، به خاطر عمل گرایی و پراتیکی که به کار می برد، نه تنها صدها هزار نفر را به صف می کند، بلکه از تمام احزاب چپ هم عضو گیری می کند، باید از چپ هایی که اوجالان را به سخره می گیرند و او را ابله و بیسواد می خوانند، پرسید که اوجالان در حال حاضر چند میلیون نفر را در کردستان ترکیه به خط کرده است و در روژاوا حکومت تشکیل داده است و صدها هزار نفر داوطلب پیوستن به نیروهای ی پ گ و ی پ ژ اند، شما چه تغییری در زندگی مردم ایجاد کرده ایید؟!!

نتیجه گیری

همانطور که در کل این متن امده است، کمونیسمی که نتواند منشاء تغییر و تحول در زندگی روزمره و واقعی طبقه ی کارگر و توده های تحت ستم باشد، به هر میزان خالص باشد، که اغلب نیست، نمی تواند در جامعه هیچ گاه جایگاهی پیدا کند. در مقاله یی که اورده ام در مورد اشکال توده یی شدن اسلامیون در کردستان عراق و منزوی شدن کمونیست ها به خاطر فعالیت عملی اسلامیون و بیانیه دادن کمونیست ها صحبت شده است.
هزار بیانیه ی کمونیستی و صدها کامنت فیس بوکی و ده ها مناظره و گفتگوی تلویزیونی و صدها مقاله ی علمی چپ پشیزی ارزش ندارد، مادام که پشت ان سازمان دهی کمونیستی وجود نداشته باشد، روشنگری ضروری است، ولی روشنگری سوسیالیستی ایی که نتواند توده گیر شود، نتواند بازتاب خود را در مناسبات توده ها در شیوه ی برخورد توده ی کارگر و زحمتکش نسبت به حاکمیت در فعالیت روزمره ی فعالین کارگری و در سازمان دهی سوسیالیستی پیدا کند، در بهترین حالت انرژی هدر دادن الکی است.

چپ و کمونیست ایران باید جدا بازبینی کند و راه حل های جدی برای عبور از خواب زمستانی را در پیش گیرد. این روزها تلویزیون های مختلف فلان حزب سیاسی شب و روز از انقلاب زودرس و قیام توده یی صحبت می کنند و همیشه مردم را در مناسبت ها به انقلاب فرا می خوانند و مهر انقلاب را بر هر تحرک ولو ارتجاعی و قومپرستانه و ضد انقلابی می کوبند، اما این کارها نه تنها کوچکترین خدمتی به این نیروها نکرده است، بلکه این نیروها را منزوی تر و بدنام تر کرده است.

حسن معارفی پور
۰۹٫۱۹٫۲۰۱۵
هایدلبرگ