سوار بر شانه غول ٬ جوابی به”تحرک جریان ضدانتقادی به نام کمونیسم”

عباس رضایی

آیا تا کنون تصور کرده اید که سوار بر شانه غولی عظیم الجثه هستید و از آن بالا به پایین نگاه می کنید؟ تصور کرده اید که آدمها آن پایین چقدر کوچک دیده می شوند؟ آیا می شود بر شانه چنین غولی بود و از سنگ پراکنی آدمهای آن پایین ترسید؟ نه، ترسی ندارد و حتی بیشتر مواقع اصلا متوجه سنگ پراکنهای آنها نمی شوی. ولی می شود تصور کرد که آدمهای آن پایین چه نیتی از سنگ پراکنی دارند، می توانند هر جا که باشند افتخار کنند که می خواستند بر سواره های غول بزرگ سنگ بزنند ولی زورشان نرسید! سنگ ها که نمی رسند، چطور است هر چقدر می شود به آنها بد و بیراه گفت. افتخار بزرگی است مگه نه؟

این داستان، داستان مخالفان حزب حکمتیست است که آن پایین سنگ پراکنی می کنند و سنگ هایی که آن بالا نمی رسند پس چطور است راه آسانتر، یعنى بد و بیراه گفتن را انتخاب کرد. آسانتر به این خاطر که هر چه کلمات زمخت تر باشند، نشان بزرگترى از "دلاورى" است. آسانتر به این خاطر که این روش دیگر حتى  به عقل ساده و متعارف هم بى نیاز است. خواننده این سطور میتواند با "غول" بودن حزب حکمتیست موافق نباشد، اما بهر صورت نمیتواند  تشابه چشمگیر میان نوشته هاى مخالفان این حزب و "بد و بیراه گفتن" آنها را ندیده بگیرد. وگرنه خاصیت نوشته و ابراز وجود اینها، نحوه استدلال، انتخاب کلمات، ترور شخصیت و در یک کلام انحطاط موجود در نوشته هایشان را چگونه میتوان توضیح داد؟ این ابرز وجودها تاسف آور ورقت انگیز است.

اخیرا نا مه ای توسط عده ای از دوستان سابق ( ایرج فرزاد، ….) به بهانه نوشته های محمد فتاحی در نشریه پاسخ شماره۶۷ منشر شده است که با تناقضات بس وحشتناکی همراه است. من قصد جواب دادن به این نوشته را نداشتم اما  در خود نامه همین دوستان از ما می خواهند که ساکت و مظلوم نباشیم به توصیه همین دوستان منهم مهر سکوت را می شکنم وارد این بحث خواهم شد.

دوستان سابق در ابتدای نوشته به طور کاملا ناشیانه ای به قصد ترور شخصیت محمد فتاحی قلم چرخانده اند که" مطلبش سفارشی است، جواب آذر ماجدی را بخاطر زن  و همسر منصور حکمت بودنش داده است". نوشته او را خوش رقصی دهقانی ! می خوانند واز مضحکه و دلقک گرفته تا ده ها مدال دیگر به محمد فتاحی اهدا کرده اند. از این بحث سبک و غیر سیاسی می گذرم و تنها به این دلیل به آن اشاره کردم تا این دوستان عزیز متوجه شوند اسمشان  را زیر چه نوشته ای کپی کرده اند. چرا که محمد فتاحی سیبل مورد نظر این نوشته نیست!  این دوستان خیلی زود با اشاره به قرار تقبیح ایرج فرزاد و عبدالله شریفی و حمله شخصى به کورش مدرسى خود را لو می دهند. این نوشته در ادامه حمله های هیستریک زمان جدایی این دوستان از حزب حکمتیست به کورش مدرسی  به عنوان تئورسین اصلی حزب و شیطان بزرگ است.

سوال اینجا است پس چرا اکنون دوباره شروع کرده اند؟ نویسندگان این نامه مدتی پیش از حزب حکمتیست جدا شدند و فکر می کردند با جدا شدنشان، حزب  دو تکه می شود! اما چنین نشد و خیلی زود کمتر از یک ماه به فراموشی سپرده شدند. دیگر هیج اسمی از این دوستان نماند ، رفقا فراموش کرده بودند که قد بلندشان به خاطر سوار بودن بر شانه غول بود، نه قد رعنایشان.

معلوم است که باید فکری کرد. باید دوباره سری میان سر ها در آورد، پس بهترین و نزدیکترین راه سنگ پراکنی به غول یا رفتن به شکار اژدها بود (فکر می کنم ما باید روزی صد بار در جواب به این نوع نوشته ها "از منظر اژدها"را  دوباره با لهجه دهقانیمان برای این دوستان بخوانیم)

مطلب، دیگر تا وسط نوشته که شروع به "فاکت" آوردن می کند چیزی ندارد، مجموعه ای از کلمات سلمبه و قلمبه غیر رعیتی هستند که بیشتر نشان از عصبانیت ارباب صاحب اختیار دارد تا یک نو شته انتقادی.

اما در مورد فاکتها از اینجا دیگر نویسنده یادش رفته است که قرار نیست فقط اسم خودش در زیر نامه نوشته شود. چرا که عصبانیت نویسنده به حدی است که سریعا می خواهد اتهامات را وارد کند. و یادش میرود که قرار است نام عده ای دیگر هم زیر نامه نوشته شود، یا شاید در زمان نوشتن اصلا قرار نبود اسم کسی باشد و بعدا به این نتیجه رسیده است. اینجا است که به انشعاب اوت ۲۰۰۴  بر می گردد و در مورد جدل های آن موقع و" بی حیثت کردن سابقه مبارزاتی کسانی که سالها با هم مبارزه کرده اند" می نویسد. نویسنده فراموش کرده است که نیمی از نوشته های آن وقت را خودش می نوشت و اتفاقا اگر توهینی شده بود در همان نوشته ها بود، دقیقا مثل همین امروز . آیا روزی به نقد نوشته های امروزشان و بازبینی دوباره این پروسه خواهند رسید؟ باید منتظر ماند و دید.

در "فاکت" دوم نویسنده در صدد تحریک کادرهای حزب بر می آید چرا که کادرهای این حزب سالهای سال دررکاب منصور حکمت مبارزه کرده اند و یقینا توهین به حکمت احساسات آنها را جریحه دار خواهد کرد. همین امر باعث می شود تا با اشاره به"پیغمبر اتحاد" در نوشته محمد فتاحی و مقایسه او با عبدالله معتدی و ایرج آذرین احساسات کادرهای های حزب را تحریک کنند. این دیگر سرچشمه ازغرور زیادی نویسنده بر گرفته از تز قبلیش" کادرهای حکمتیست بی سواد هستند" است  چرا که چند سطر پایین تر هم اشاره می کند دیدید که کورش مدرسی گفت که نوشته بهمن مفید در فلان مورد مشخص کامل است،دیدید به کسی که علیه منصور حکمت قلم فرسایی کرده است چه گفت؟

کسی که فکر کند با عده ای بی سواد طرف است بیشتر از این بخودش زحمت نمی دهد که بنویسید یا فاکت بیاورد بلکه ترجیح می دهد با یک نوشته مظلومانه در دفاع از حکمت که کاملا ناشیانه صورت گرفته است به نتیجه دلخواهش برسد .نه رفقا بازهم به کاهد ان زده اید.

اشاره به انتخاب آذر به عنوان یک زن دیگر از شوخی های امروزی است. یک بار دیگر معناى "زن پناهى مردسالارانه آقایان شهرى "  را رویت میکنند. آیا حق ندارم نویسنده یا" نویسنده گان" این متن را به استفاده از ادبیات کوچه و خیابانی متهم کنم وفتى که "استدلال" میفرمایند اذر روزی همسر منصور حکمت بوده است پس هدف شخص منصور حکمت ا
ست!؟ (من فکر می کنم خود آذر ماجدی هم این مدال تازه ای که بر گردنش آویخته اند را نخواهد پذیرفت) این نتیجه گیری بسیار ساده لوحانه است. از بی سلاحی نویسنده سرچشمه می گیرد و اینکه باید هر جور شده همه قضایا به حکمت ربط داده شوند تا شاید بشود حتی یک نفر را در حزب حکمتیست تحریک کرد. .

ادامه نوشته سرشار از کلمات تکراری  و جمله های بی پایه و اساس است که نه بحث سیاسی است و نه جواب سیاسی می خواهد هر کس می تواند بخواند و بخندد و یا با همان لحن و ادبیات جواب دهد در هر صورت من اولی را ترجیح می دهم.

شما در مدتی که حزب حکمتیست را ترک کرده اید از فرصت کافى براى ابراز تشابه افکار و روشهاى سیاسى و مبارزاتى خود با منصور حکمت برخوردار بوده اید، باور کنید فضلیت نمایى هاى از این دست دیگر ضرورتى ندارد. به خود زحمت ندهید.