بحران سوریه: مداخۀ نظامی روسیه و موضع مارکسیست های انقلابی

آغاز کارزار حملات هوایی جنگنده های روسیه علیه مواضع «داعش» در خاک سوریه، که بلافاصله با صدور بیانیه های پُرجنجال واشنگتن در محکومیت خود همراه شد، نه فقط به خطر یک کشتار تمام عیار در سوریه شدت می بخشد، بلکه شرایط را برای یک رویارویی نظامی به مراتب حادتر از پیش میان این دو قدرت بزرگ هسته ای جهان، فراهم می آورد.

هم حکومت اوباما و هم رژیم پوتین ادعا دارند که نیروی نظامی این دو، برای جنگ علیه داعش، به عنوان بخشی از مبارزۀ وسیع­تر علیه «تروریسم» به سوریه اعزام شده اند؛ منتها در واقعیت امر، به شواهد چندانی نیاز نیست تا ما هم به طور قطع ادعا کنیم که هر دو به وقیحانه ترین شکل ممکن، مشغول دروغ پردازی هستند.

امپریالیسم امریکا که نقشی اصلی را در ظهور بنیادگرایی اسلامی به طور اعم و پدیدۀ «داعش» به طور اخص داشته است، در تلاش است که برای پیش­برد اهداف خود و همین طور متحدین اصلی منطقه ای اش (عربستان سعودی، ترکیه، رژیم های سلطنتی نفتی حوزۀ خلیج فارس و اسرائیل)، رژیم اسد را از بالا، سرنگون و با یک حکومت دست نشاندۀ دیگر جایگزین کند. منتها دوام آوردن اسد تاکنون، محاسباتی را که بخشاً بر مبنای تجربۀ پیشین سرنگونی رژیم قذافی صورت گرفته بود، برهم ریخت.

از سوی دیگر هدف رژیم پوتین نیز نه محو تروریسم، که حفظ رژیم ارتجاعی اسد- با یا بدون حضور شخص بشار اسد به عنوان رئیس جمهور آن- در قدرت است و از این رو کمک به بقای تنها متحد و نقطۀ اتکای خود در خاورمیانه. در حال حاضر نیروی دریایی روسیه از تأسیساتی در بندر شهر «طرطوس» سوریه برخودار است که راه اندازی آن به دوران جنگ سرد بازمی گردد و از زمان توافقنامۀ ۱۹۷۱ با رژیم بعثی سوریه تا دومین سال جنگ داخلی سوریه، شاهد حضور پرسنل نیروی دریایی روسیه بوده است.

هرچند هر دو نیروی نظامی خارجی ادعای مبارزه با دشمن مشترک را دارند، اما در واقع اهداف آن ها در نقطۀ مقابل یک دیگر است. دلایل مداخلۀ نظامی حکومت پوتین در سوریه روشن است. در واقع روسیه می داند که در صورت موفقیت امریکا در سرنگونی اسد، تحرکات امریکا برای محاصره، تضعیف و نهایتاً تجزیۀ خود روسیه تشدید می شود. هزاران ستیزه جوی اسلام­گرایی که هم­چون سیل از چچن و سایر بخش های قفقاز به سوریه سرازیر شده اند، بدون تردید با پشتیبانی امریکا، عربستان سعوی، قطر و غیره، به خاک روسیه بازخواهند گشت تا فعالیت های تجزیه طلبی را ادامه دهند. سرکوب سنگین و وحشیانۀ مردم چچن از سوی روسیه طی دو جنگ، به اندازۀ کافی خاک حاصل­خیزی را برای چنین عملیاتی مهیا کرده است.

به علاوه خلع بشار اسد از قدرت، امریکا را در موضعی قرار خواهد که هژمونی خود را بر منطقۀ نفت­خیز خاورمیانه اعلام کند. در این حالت راه برای احداث یک خط لولۀ گاز جدید باز می شود که به قطر امکان دسترسی بیش­تری را به بازار اروپای غربی می دهد و همین امر در عوض منافع شرکت های عظیم انرژی روسیه را تضعیف می کند.

در نتیجه مداخلۀ نظامی روسیه، تنها از زاویۀ حفظ منابع سرمایه داری روسیه است که خصلت دفاعی دارد، و درست از همین رو تمام و کمال ارتجاعی است. در یک چیز نباید تردید داشت و آن این که هدف از این مداخلۀ نظامی اخیر، نه دفاع از مردم سوریه است و نه حفاظت از طبقۀ کارگر خودِ روسیه.

تا جایی که به دولت سرمایه داری حاکم بر روسیه بازمی گردد، ما با طبقه ای از اولیگارش های مافیایی و جنایتکار رو به رو هستیم که در گیر و دار انحلال اتحاد شوروی سابق، با تاراج مایملک دولتی و تحمیل فلاکت غیرقابل توصیف به طبقۀ کارگر شوروی، خود را به چنین موقعیتی رسانیدند، و از همین رو این طبقه چنان ارتجاعی و انگلی است که قادر نیست کوچک­ترین نقش «مترقی» در سطح جهانی ایفا کند. نزاع کنونی روسیه با امریکا و متحدینش، نه به معنای «استقلال» از امپریالیسم، بلکه به معنای تلاش برای حفظ و گسترش حوزه های نفوذ سیاسی و اقتصادی خود در منطقه است.

این که کلیسای ارتودوکس روسیه روز چهارشنبۀ هفتۀ قبل، این مداخله را یک «نبرد مقدّس» توصیف کرد، به تنهایی خصلت ارتجاعی مداخلۀ مسکو را نشان می دهد.

از سوی دیگر بیانیه های واشنگتن در محکومیت این اقدام روسیه نیز چیزی بسیار فراتر از وقاحت و ریاکاری محض است. اشتون کارتر، وزیر دفاع امریکا، روز چهارشنبه ضمن محکومیت روسیه، حملات هوایی را «ریختن بنزین بر آتش» توصیف کرد. در حالی که به دنبال اعتراضات اولیۀ مردمی در سوریه، این امپریالیسم امریکا، عربستان سعودی و سایر رژیم های سلطنتی نفتی متحد آن ها در منطقه بودند که با مداخلۀ خود، چنین «آتشی» را برافروختند. نیروهای نظامی اسلام­گرایی که امروز امپریالیسم امریکا داعیۀ مبارزه با آنان را دارد، خود ساخته و پرداخته و مورد پشتیبانی مالی و تسلیحاتی همین امپریالیسم بودند تا به عنوان پیاده نظام آن ها در جنگ نیابتی برای تغییر رژیم در لیبی خدمت کنند که چنین نیز کردند.

کارتر و سایر مقامات امریکا، روسیه را متهم کرده اند که حملات هوایی خود را به مواضع داعش محدود نکرده و در عوض سایر شبه نظامیانِ جبهۀ مقابل اسد را هدف گرفته است. به گفتۀ کارتر، نیروهای روسیه «مکان هایی را هدف گرفتند که (داعش) در آن ها حضور ندارد». منتها نگرانی کارتر، در لابه لای این کلمات پنهان است؛ در مکان هایی که داعش حضور ندارد، جبهۀ النصره به عنوان شاخۀ وابسته به القاعده حی و حاضر است. یعنی همان اسلام­گرایان «میانه رو»یی که امریکا در «جنگ علیه تروریسم»، به همه شکل حمایت کرده است.

امپریالیسم امریکا در باتلاق جنگ های بی پایان در سرتاسر جهان فرو رفته است. چند روز پیش با انتشار اخبار اشغال شهر «قُندوز» افغانستان به دست طالبان، اعلام شد که تقریباً ۱۰ هزار سرباز در این کشور باقی خواهند ماند، آن هم با گذشت ۱۴ سال از نخستین تهاجم امریکا به خاک این کشور!

این بار خاک سوریه نیز به جبهۀ بازی روسیه (و جمهوری اسلامی) با امپریالیسم امریکا و متحدینش مبدل شده است. ماه آوریل، پنتاگون اعلام کرد که با تغییر قوانین دخالتگری امریکا در سوریه، واکنش نظامی به هر نیرویی را که به «شورشیان» مورد حمایت امریکا حمله ببرد، جایز می سازد. در این میان متحدین امریکا نیز تهدیدهای مشابهی را بروز دادند. به عنوان مثال عربستان سعودی تهدید به مداخلۀ نظامی مستقیم کرد و فرانسه نیز که کارزار بمباران های خود را همین هفته آغاز کرده بود، اعلام داشت که حملات هوایی آن نه فقط داعش، که همین طور رژیم اسد را هدف قرار خواهد داد.

در این میان، امریکا و ناتو، به دنبال کودتای سال قبل در اوکراین، به حضور نظامی و آمادگی نظامی خود در اروپای شرقی شدت بخشیده اند. روسیه نیز نیروهای مستقر خود در مرزهای غربی کشور را تقویت کرده است.

در چنین شرایطی، ما به عنوان مارکسیست های انقلابی، کوچک­ترین حمایتی از مداخلۀ روسیه یا هر یک از دیگر قدرت های سرمایه داری نمی کنیم. به قول تروتسکی، وظیفۀ ما «نه دنبال کردن نقشۀ جنگ، که دنبال کردن نقشۀ مبارزۀ طبقاتی» است. به راستی چرا باید «مارکسیست» بود تا از یک ارتجاع در برابر دیگری دفاع کرد؟ یک نیروی مارکسیستی، اصولاً از برنامۀ انقلابی و ارائۀ موضع مستقل و خط سوم در چنین شرایطی است که بازشناخته می شود. در غیر این صورت چه چیزی می تواند این تمایز را روشن کند؟

همان طور که قریب به دو سال پیش در ارتباط با بحران سوریه و وظیفۀ مارکسیست های انقلابی نوشتیم:

«در مقابل دو جبهۀ مذکور، هیچ راه حل انقلابی جز تدارک برای یک جبهۀ سوم انقلابی در تقابل با دو ارتجاع، و با اتکا به نیروی طبقۀ کارگر و سایر اقشار تحت ستم و استثمار وجود ندارد، چه در غیر این صورت، مسیر سوریه (و در آتیه هر کشور دیگر) به هر سمتی خواهد رفت، به جز انقلاب و منافع طبقۀ کارگر سوریه و دیگر کشورهای منطقه.

جبهۀ سوم، به عنوان یک جبهۀ متکی به طبقۀ کارگر (نه «خلق») در تقابل با بورژوازی حاکم و نیروی مهاجم امپریالیست مطرح است. موضع استالینیست ها زیر عنوان «جبهۀ واحد خلقی» یک بار تجربه شد و مشاهده کردیم که چه ضرباتی به جنبش کارگری و کمونیستی در سطح جهان وارد آورد. دیروز حزب توده و اکثریت از «ایران» در مقابل جنگ «امپریالیسم» دفاع کرد، امروز حزب کمونیست سوریه از «سوریه». همۀ این ها خاک پاشیدن به چشم جنبش کارگری و توده های تحت ستم است که همین نیروهای به اصطلاح «چپ» داعیۀ دفاع از آن ها را دارند.

به علاوه جبهۀ سوم این را تشخیص می دهد که حتی در صورت بروز چنین جنگ هایی، باید بخشی از سربازان دو دولت متخاصم به طور اعم و کارگران آن ها را به طور اخص متحد کرد، و این جنگ را به واقع به جنگی علیه دو نظام سرمایه داری– امپریالیستی تبدیل کرد. مثلاً پس از جنگ جهانی دوم و عروج فاشیسم، یک مارکسیست انقلابی مثل «ویدلن» (مارتین مورات)، از اعضای انترناسیونال چهارم، شروع به انتشار روزنامۀ ویژه ای برای «سربازان آلمانی»- به نام «کارگر و سرباز» (Arbeiter und Soldat) – کرد. اگر کسی این روزنامه را همراه خودش می داشت، در صورت دستگیری با شکنجۀ طاقت فرسا و مرگ قطعی رو به رو می شد. با این حال این نشریه از فرانسه، از نقطه ای که به صورت زیر زمینی چاپ می شد، به سمت بلژیک و خود آلمان و حتی پادگان های سربازان آلمانی در دور دست ترین نقاط ایتالیا پخش شد. همین ویدلین در به وجود آوردن یک هستۀ سربازان آلمانی در برست همکاری داشت. مقامات نازی آن قدر در مورد این مسأله نگرانی داشتند که وقتی گشتاپو یکی از میتینگ های این هسته را در سال ۱۹۴۳ کشف کرد، ۱۷ سرباز آلمانی و یک تروتسکیست فرانسوی به نام رابرت کرو را درجا تیرباران نمود. نهایتاً در ژوئیۀ ۱۹۴۴، ویدلین و یکی از رفقایش به نام مارگریت باژه، به وسیلۀ بریگادهای ویژۀ فرانسه – نیروهای مزدور پلیس فرانسه که مسئولیت پیگرد «دشمنان داخلی» را داشتند- دستگیر شدند. بعد از تحت شکنجه قرار گرفتن، تحویل گشتاپو داده شد و در ۲۲ ژوئیه به قتل رسید.

بسیاری از کسانی که خود را «مارکسیست» خطاب می کنند، از همین وظیفۀ اصلی طفره می روند و به همین خاطر است که در چنین بزنگاه هایی خود را در پشت بورژوازی کشور «مظلوم» پنهان می کنند. آن ها این قدر پرت هستند که تقابل با امپریالیسم را به این شکل درک می کنند. به همین دلیل است که خصلت اصلی و بارز استالینیسم، زیگزاگ رفتن و چپ و راستن زدن است: از «تقابل» با امپریالیزم تا پیوستن به اردوگاه بورژوازی!

برای جبهۀ سوم انقلابی، نیاز به تدارک است؛ تا زمانی که این طیف «چپ» چنین وظیفۀ مهمی را انجام ندهند، به طور مداوم به طبقۀ کارگر خیانت خواهند کرد. یک مارکسیست انقلابی از هر فرصتی برای افشای امپریالیسم و بورژوازی «خودی» استفاده می کند، آن را به میدان جنگ علیه هر دو ارتجاع تبدیل می کند. این ویژگی یک مارکسیست انقلابی است، نه استالینیست های ورشکسته و خائن به منافع طبقۀ کارگر جهانی.

واضح است که چنین جبهه ای تنها با اتکا با نیروهای انقلابی و طبقۀ کارگر در سطح جهانی می تواند شکل بگیرد. چرا که در چنین شرایطی اقدام به سازماندهی اعتصاب و توقف تولید در کشورهای متخاصم برای جلوگیری از پیشبرد دخالتگری ها به یک ضرورت عینی تبدیل می شود. این که ما با چنین جبهه ای رو به رو نیستیم، دقیقاً به دلیل نبود یک انترناسیونال انقلابی و برخوردار از پایه های قوی در کشورهای مختلف است. همۀ این ها به این خاطر است که «مارکسیست»ها به جای پذیرش شکست های تحمیل شده از سوی استالینیسم، به جای درس گیری از گذشته و خلاصه قبول «بحران» و «بی ارتباطی» خودشان به متن مبارزات کنونی، به خُرده کاری می پردازند، ولی هرگز یک قدم به سوی چنین چیزی برنمی دارند.

یک جبهۀ مستقل و حقیقتاً انقلابی از تمامی سازمان های چپ و مترقی جهان، از کارگران کشورهای درگیر جنگ امپریالیستی خواهد خواست که با حمایت از آن ها، این جبهه را به یک آلترناتیو واقعی در مقابل دو گروه دیگر تبدیل کنند. فقط متحدین انقلابی قادر هستند در شرایط بروز جنگ، از طریق بسیج کردن نیروهای خود در سطح کشور، و دست زدن به اعتصاب های عمومی و مختل کردن سیستم، نیروی متخاصم کشور خود را تاحدّ زیادی وادار به عقب نشینی کنند. مارکسیست ها به جای فراخواندن مردم به پیوستن به ارتش بورژوازی دست نشانده و ارتجاعی، باید از تمامی کارگرانی که به ارتش اعزام شده اند بخواهند که سلاح های خود را به سوی افسرانشان نشانه بگیرند، شورای سربازان را تشکیل دهند، توده ها را برای دفاع از کارخانجات و هم محلی های خود به سلاح مجهز کنند، مهارت های نظامی را در سطحی بالا به توده ها تعلیم دهند و خلاصه جنگی انقلابی را علیه امپریالیسم و بورژوازی کشور خود هدایت کنند. رویکرد صحیح، دفاع از یک خط مستقل مبارزه علیه ارتجاع رژیم بعثی و سایر نیروهای ارتجاعی بورژایی است که ممکن است جایگزین اولی شوند. توده های زحمتکش، نه از رژیم بعثی منتفع می شوند و نه از سایر نیروهای بورژوایی دست پروردۀ امپریالیست ها و قدرت های ارتجاعی منطقه ای. با تبلیغ و پیش بردن این خطّ انقلابی است که حتی در صورت حملۀ نظامی و استقرار یک رژیم ارتجاعی و تامغز استخوان وابسته به امپریالیسم، توده های تحت ستم و استثمار به حقانیت و اعتبار نیروهای جبهۀ سوم انقلابی پی خواهند برد. این راه واقعی مقابله با امپریالیسم و شکست آن، و صد البته یک مطالبۀ بسیار دشوار و غیرمعمول است» (بحران کنونی سوریه: بررسی تاریخی تکامل بورژوازی و نقش امپریالیسم)

آلترناتیو بالا، زمانی به اثبات رسید که مقاومت یگان های دفاعی کوبانی در برابر ارتجاع داعش، با کم­ترین سطح از امکانات دفاعی، همراه با موج عظیمی از همبستگی جهانی رخ داد و چهرۀ خاورمیانه را دستخوش تغییر کرد. امروز ما شاهد اعتراضات نیم میلیونی مردم عراق علیه تفرقه افکنی های شیعی و سنی، اعتراضات «بحران زباله» در لبنان، شدت گیری مبارزات دمکراتیک- به خصوص کردها- به دنبال انتخابات پارلمانی ترکیه و پیروزی «ه.د.پ» و موارد دیگری بوده ایم. مارکسیست ها به جای نگاه رو به بالا و انتخاب میان ارتجاع «بد و بدتر»، به این پتانسیل عظیم مبارزاتی و مترقی نگاه می کنند که در غیاب رهبری انقلابی، می تواند از میان برود. مارکسیست های انقلابی نمی توانند تا وقوع هر رویدادی نقش منفعلانه ایفا کنند و سپس به دنبال پاسخ این پرسش باشند که «امروز» چه باید کرد. اقدام «امروز»، وابسته به تدارکات «دیروز» است. یک گرایش مارکسیستی انقلابی، منافع طرفین این جنگ ارتجاعی را برای مردمی که در این مخمصه افتاده اند افشا می کند؛ برنامۀ سوسیالیستی خود از مجموعه ای مطالبات را تبلیغ می کند؛ خواستار مسلح شدن مردم، تشکیل واحدهای دفاعی و آموزش نظامی می شود؛ در بین سربازان رژیم اسد تمرّد و سرپیچی ایجاد می کند؛ آن ها ترغیب می کند که سلاح شان را به سوی افسران شان نشانه روند؛ در کشورهای متخاصم به کارزار ضدّ جنگ و سازماندهی اعتصاب عمومی برای عقب راندن دولت های سرمایه داری از این جنگ دست می زند. یک گرایش مارکسیستی انقلابی، استقلال خود و جنبش کارگری را در هر شرایطی حفظ می کند، حتی اگر در اقلیت باشد، و حتی اگر نتواند از سطح تبلیغاتی فراتر رود. نهایتاً وظیفۀ استراتژیک اصلی پیش روی «مارکسیست»ها که سال ها فراموش شده، تدارک برای حزبی انقلابی بوده است که بنا به ماهیت خود، نه در سطح ملی، بلکه در سطح جهانی تعریف می شود. مادام که این وظیفه انجام نگیرد، هر بار شرایط مشابهی رخ می دهد که طیف گسترده ای از چپ را به دنبال بازی این یا آن قدرت سرمایه داری و امپریالیستی بکشاند.

۱۱ مهرماه ۱۳۹۴