سیاحتنامه جدید شعیب زکریائی

ایرج فرزاد

 

شعیب زکریائی سلسله نوشته های "ادامه دارد" دیگری را این بار به عنوان کسی که "با مضامین فکری و سیاسی مندرج در اطلاعیه اعلام موجودیت فراکسیون ضرورت فعالیت به نام کومه له" "همسوئی" دارد، شروع کرده است. او البته سعی کرده است این همسوئی را با انتقاد به نوشته صلاح مازوجی: "دفاع از سوسیالیسم" و نیز "پاسخ انتقادی به برخی اظهارات و مواضع کینه توزانه دیگران" نشان بدهد. مبادا کسی هم اندک شک و تردیدی بخود راه بدهد که شعیب زکریائی همه این مجاهدتها را به عنوان " فرد متعلق به جریان چپی که خود را منتقد همه شاخه های کومه له میداند"، انجام میدهد!

من در اینجا وارد مضمون مقاله صلاح مازوجی و نقد مواضع او نمیشوم. و بطریق اولی  بجای اینکه در لابلای نقد شعیب زکریائی بر مقاله صلاح مازوجی، روایات آمیخته با توپ و تشر و طعن و کنایه و متلک پرانی برگرفته از "قلعه حیوانات" جورج اورول و ادبیات دوران جنگ سرد را بخوانم تا بفهمم که چرا سوسیالیسم "نشدنی" است، و هر گونه تلاش کمونیستها در "شرق" به "لافزنی" تعبیر و در عمل به "سوسیالیسم خشخاش" می انجامد، مستقیما سراغ ادبیات و تئوریسینهای همان دوایر میروم و با آنها به جدل میپردازم.

 

به نظر من مشکل شعیب زکریائی، اصلا این نیست که فراکسیون گرامی نتوانسته است مانند ایشان "مستدل" کنند که سوسیالیسم پوچ است، که نمیتوان به نقش گرانقدر "پول" در سوسیالیسم خاتمه داد و یا اینکه "نقش و اهمیت تولید خرد در شهر و روستا" در سوسیالیسم نشدنی ایشان چه خواهد شد؟ کارگران و مردم زحمتکشی که تحت استثمار نظام سرمایه داری زندگی میکنند، به اندازه بیش از حد کافی تئوریهای پوچ بودن تلاش و مبارزه برای سوسیالیسم را از دوایر مهندسی افکار بورژوازی و کارخانه ضدکمونیستی آن شنیده و میشنوند. تکرار اینکه سوسیالیسم همان سرمایه داری دولتی است و نوع کیم ایل سونگی و استالینی و "استاخانفی" است، "هیچ جا پیاده نشده است"، حتی بحث پسامدرنیستهای پس از فروپاشی دیوار برلین نیست. در حالی که "سارکوزی" در حال ورق زدن کتاب کاپیتال عکس میگیرد و همه از وال استریت و روزنامه تایمز لندن و بورس بازان گرفته تا سرمایه داران با وجدان و بی وجدان از "خطر" بازگشت مارکس سخن میگویند، بهتر است جدال با مدافعان سوسیالیسم با رجعت به ادبیات دوران جنگ سرد را کنار گذاشت. بهتر است شعیب زکریائی به عقب ماندن چند فاز از رهبران  تازه کشف شده فکری و تئوریک و سیاسی خود پایان بدهد. اگر در دوران عبور از گذشته "چپ" او؛ و اسباب کشی به سر منزل جنبش و گرایش ناسیونالیسم کرد، چیزی عایدش نشد، این اندوه سرخوردگی را با  فعال کردن منتالیته "سوسیالیسم نمیشود" تسکین ندهد. بسیار جای تعجب است که شعیب زکریائی پس از اینکه احزاب ناسیونالیست کردستان عراق به عالم و آدم نشان دادند که اهل حل مساله کردو تشکیل دولت مستقل نیستند، پس از آنکه آخرین شاهکار آنها را در تصویب قانون تعدد زوجات برای مردان سلحشور و موج قتلهای ناموسی زیر حاکمیت فرهنگ و سنتهای ناسیونالیسم کرد را می بیند، اما ترجیح میدهد که به جای فاصله گرفتن از این مخزن عفونت و ارتجاع، و حتی وقتی از توهمات خود به ناسیونالیسم کرد سرخورده و نا امید میشود، با دست بردن به انبان سوسیالیسم نمیشود و اینها لفاظی روشنفکری اند، خود را دلداری و تسکین بدهد. و  چرا که نه! میگویند دندانهای اسب پیشکشی را نمیشمارند، شاید فرش قرمزی که فراکسیون فعالیت به نام کومه له جلو پای هر مدافع هویت ملی و کردی کومه له و کل تاریخ آن، پهن کرده اند، شعیب زکریائی را هم به وسوسه انداخته باشد که آن دوران مهاجرت سیاسی به بستر ناسیونالیسم کرد و مشاورت فی سبیل اله سازمان زحمتکشان، را زیر جلکی مشمول مرور زمان بکند. شاید اینجا موقعیت باد آورده دیگری برای آزمایش کسب مقام پدرخواندگی کمونیسم زدائی از تاریخ موجودیت و هویت اولیه سازمان دهندگان کومه له باشد. سازمان زحمتکشان نشد، خط آنها که فعال کردن یک گرایش عقب مانده ناسیونالیستی درون کومه له است، به شکرانه مجاهدتهای فراکسیون که هست!

 

شعیب زکریائی در دوران "جوانی" و آنگاه که با مشاهده زندگی کارگران ذوب آهن اصفهان و زندگی در میان کارگران کارخانه "کفش بلا"، به یک حرکت واقعی سوسیالیستی در درون طبقه کارگر  باور داشت، نه "مدل"ی از پیاده شدن اقتصاد سوسیالیستی را جلو روی خود داشت و نه فکر میکرد که راه برون رفت از مشقات و مصائب زندگی کارگران و مردم، تحریک احساسات "سرمایه داران باوجدان" و نه میدان دادن به کاسبکاران خرد شهر و روستا و ""چوخ بختیار"های خورده بورژوا و نه بی میلی کارگر نسبت به "هویت قومی و ملی" و عشق به خاک و سرزمین "پدری" است. آنوقتها، واقعیت وجودی زندگی واقعی کارگران، و زندگی از قبل فروش نیروی کار به سرمایه داران، اعم از کرد و فارس و یا "مهربان" و ترشرو، او را از استدلال برای رد "نشدنی" بودن سوسیالیسم و درستی آرمانهای برابری طلبانه معاف کرده بود. آنوقتها تحمل محرومیت و شکنجه و زندان در راه دفاع از آرمانهای والا که در طول تاریخ جهان آرزوی مردم زحمتکش و تحقیر شده و استثمار شده برای یک زندگی بهتر است، "قهرمانی" بود. اکنون، برای دگراندیشان کمونیست سابقی، در دوره ای که سوسیالیسم با کیم ایل سونگ و دولتهای "توتالیتر" معنی شده و "نشدنی"، بحث از سوسیالیسم و ممکن و مطلوب بودن آن، دیگر "لافزنی" است. دوره، انگار، حتی پس از پایان آزمایش میدان خونین دکترینهای نظم نوین و رژیم چینج، هنوز در عصر ناقهرمانی و سپردن گذشته های پر افتخار و قابل احترام به دنیای نسبیت هر ایده و اصل جهانشمول و سوسیالیستی فریز شده است.

 

اما این پرده ساتر بحث بر سر "عمیق" نشان دادن استدلال پوچ بودن مبارز
ه برای سوسیالیسم، هدف پنهان کردن یک تصویر و یک دوره تاریخی را دنبال میکند. تصویری که شعیب زکریائی با آن وارد یک دوره شد و به سیر و سیاحت و سرمایه گذاری  برای تقویت و تحکیم یک جریان علنا و رسما ناسیونالیست و قوم پرست به نام "کومه له" زحمتکشان انجامید و متاسفانه، از نظر او، و یا خوشبختانه، از نظر من، ناکام ماند. اینکه شعیب زکریائی مینویسد او خود را "متعلق به جریان چپی که خود را منتقد همه شاخه های کومه له میداند"، حقیقت ندارد، جعلی است. در جریان آن گشت و گذار، ایشان کفش و کلاه کردند و پس از یک دوره فترت کناره گیری از هرگونه فعالیت سیاسی، مجددا و این بار با "رویکردی" تماما ناسیونالیستی و به گفته خودش تماما "رویزیونیستی"( در نفی و تجدید نظر در، و تقابل با تاریخ گذشته خویش و بی قدر و حرمت کردن تمامی رفاقتها و همسنگریها) پا به میدان فعالیت سیاسی ناسیونالیستی گذاشتند. ابتدا با نام مستعار سمت مشاور سازمان جدیدالبازسازی شده "زحمتکشان" را عهده دار شدند و سپس با اسم و رسم و عکس و تصویر خود از تلویزیون پارتی دمکرات( که در دوران قبل از رویزیونیست شدنشان به عنوان "قیاده موقت" و چماقدار رژیمهای شاه و جمهوری اسلامی نامیده میشد) سر درآوردند و در وصف حماسه های بدر خان و "اولین روزنامه کردی" او، به صحنه آمدند. فقط یاد آوری کنم که همین شعیب زکریائی، در همان دورانی که برای سوسیالیسم "نشدنی" در صفوف کومه له و حزب کمونیست ایران مبارزه میکرد، در برابر انتقادهای هیستریک جریانات پوپولیستی و خلقی، در "بسوی سوسیالیسم" مینوشت: "تشکیل حزب کمونیست ایران، افشاگر چهره بورژوائی اقلیت". در برابر "همسوئی" حزب دمکرات کردستان ایران و قیاده موقت و جمهوری اسلامی در اطلاعیه ای در مورد ترور یک ملای مرتجع و انتساب آن ترور به کومه له از سوی هر سه جریان، نوشت انگار فوت هر مرتجع ترین عنصر، در لیست شهدای مشترک آنان به ثبت میرسد. چندی قبل از این ظهور مجدد در صحنه سیاست کردایه تی، شعیب را در کنار صلاح مهتدی و عبداله حسن زاده در گرامیداشت روز دو بهمن و تجلیل از قاضی محمد، این بار در تلویزیون اتحادیه میهنی رویت کردیم. در کنار این صحنه های "تجدید نظر طلبی" عملی و جنبشی، او همواره به عنوان مشاور رهبری سازمان زحمتکشان، همراه آنها برای شرکت در "مذاکرات" و ملاقات با احزاب "برادر" حضور بهم رسانده است. بنابراین اولا این نکته که گویا ایشان خود را "چپ" میداند، متاسفانه با فاکتها جور در نمی آید و ثانیا این ادعا که او خود را "منتقد همه شاخه های کومه له" مینامد، واقعی نیست. او مشاور و مدافع سرسخت سازمان زحمتکشان بوده است. مساله این است که نقشه و پلاتفرم این جریان به شکست انجامید و پس از شاخ و شانه کشیدنها و گروگان گیریها و سنگر بندیها و نقش بر آب شدن نقشه و توطئه شبیخون مسلحانه به مقرهای کومه له( سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) دو شاخه دیگر، جریان معروف به "رفرم" و ماجراهای عبداله کهنه پوشی( عبه دلیر) از آن انشعاب کردند. "توشه" این سیر و سیاحت و تلاش برای تثبیت یک موقعیت ریش سفیدی سازمان زحمتکشان، سنگ روی یخ شد و عقیم ماند. ایشان به شهادت زندگی و عملکرد عملی در این دوره نه "گرایش چپ" را نمایندگی کردند و نه موضع انتقادی نسبت به "شاخه های کومه له" داشتند. برعکس، جانبدار و مدافع سرسخت و مکتبی سازمان زحمتکشان و خط عبداله مهتدی بودند.

 

و تمام مساله و انگیزه نوشتن زنجیره گفتار دوم شعیب زکریائی همین سرخوردگی و شکست و دست خالی برگشتن از سیر و سیاحت سیاسی او در میدان کردایه تی است. همان عشق افلاطونی به سرمایه داران "باوجدان" و همان نگرانی از دست رفتن آز و طمع  کاسبکاران خرد شهر و روستا در صورت پیروزی سوسیالیسم، همان تصویر جرج اورولی از سوسیالیسم و تحقیر سوسیالیسم با نفرت و کینه و وحشت از به پایان رسیدن نقش حماسی پول در سوسیالیسم، همان اسارت به روح قدرت جاودانه سرمایه، در سرتاپای این آخرین نوشته اش موج میزند. بهانه این بار او برای آزمایش تداوم سیر "تجدید نظر طلبی" در زندگی و تاریخ گذشته اش، سر برآوردن فراکسیونی در کومه له است که دست بر قضا خمیر مایه سیاسی آن، "مبارزه" با "تابلو" بودن فعالیت به نام "کمونیست" و واقعی بودن و "اجتماعی" بودن جنگ بخاطر هویت قومی و ملی نه فقط  در کردستان، که در چهار گوشه جهان است. فقط کافی است به دفاعیات طرفداران فراکسیون در جریان مباحث کنگره اخیر کومه له،  "کنگره سیزدهم، گوش بدهید. فراکسیون و یا به عبارت دقیقتر، اپوزیسیون علنا مدافع کومه له کردی و کردایه تی، برای شعیب زکریائی، میدان جدیدی در پرده های نمایش پشیمانی از گذشته چپ خود او و بهانه ای برای بازنگری ناسیونالیستی سناریو زندگی کمونیستی سازندگان کومه له و یورش به هر نسیمی از سوسیالیسم و کمونیسم به نام کومه له را باز کرده است.

 

اما یک نکته دیگر به شعیب زکریائی قدری شهامت داده است که ناسیونالیسم یافته خود را در پیچ و تاب استدلال های عمیق "برای ناممکن" بودن سوسیالیسم بپیچاند. و این هم یکی دیگر از عوارض همان سیاحت سیاسی در دوره جدید فعالیت او به عنوان یک ناسیونالیست صریح الهجه است. این تلاش به شکست انجامید. نه تنها، پرو
ژه  سازمان زحمتکشان، سازمان و دارو دسته ای نضج گرفته بر اساس نفرت از؛ و ریشخند کومه له کمونیست و تاریخ آن و با تمرکز سازمانیافته بر کینه توزی علیه مارکسیستها و ترور شخصیت آنان، به دلایل پایه ای تری شکست خورد، بلکه این کمونیست سابقی هم نتوانست حتی به عنوان جونیور عالم سیاست ناسیونالیستی در حاشیه حاکمیت احزاب عشایری در کردستان عراق، به جائی برسد. و برای عنصر وامانده ای که در این کوران مادی "رویزیونیست" شدن و مهاجرت سیاسی، جنبش او، جا و مکانی هر اندازه محقر، برایش قائل نبوده، او میماند و "یافته" هایش و جستجوی منفذی برای خالی کردن غم حرمان ناشی ازسرخوردگیهایش از جنبش و گرایشی که به آن دخیل بسته بود. با این یافته ها دیگر ناچار است زندگی کند، چرا که بی ملاحظه و بدون هیچ دوراندیشی و تامل و تعقل، پلهای پشت سر خود را خراب کرد و بازگشت به زندگی با آرمانهای شریف دوران قدیمی تر کومه له و حزب کمونیست ایران و زندگی با خاطرات عزیزانی که تمام سناریو زندگیشان برپائی یک جریان کمونیستی و تقویت آن بود، را بر خود ناممکن ساخت. از این پس دیگر ضجه و آه و ناله و نیش و کنایه به هر نسیمی از حرکت سوسیالیستی، حتی آن نوع سطحی ای که صلاح مازوجی نمایندگی میکند، در قالب و پوشش عوامفریبانه "همسوئی" با فراکسیون فعالیت به نام کومه له است. این هویت جدید تا مدتی قبل بطور پنهان و پشت پرده، در دالان "طیف کومه له" در تقلای یافتن گوشهای شنوا اطراق کرده بود و فردا در پس سرنوشت نامعلومی که در انتظار فراکسیون است، ممکن است در احیا روحیات پچ پچ های محفلی به گشت و گذار و فوران نفرتهای تلنبار شده علیه کمونیسم و کمونیستها تداوم یابد و یا در نقطه حضیض بحران هویتی و سرخوردگی، به نهیلیسم و پوچیسم ختم شود. 

 

این واقعیت که تلاش برای تحمیل یک فراکسیون ناسیونالیستی به کومه له نیز ناکام ماند و فراکسیون به مدار تقابلها و موضع اپوزیسیونی "افشاگرانه" گام گذاشته است، بار دیگر در مورد نیت شعیب زکریائی که او گویا "چپ" را نمایندگی میکند و نسبت به "ادامه تخریب کومه له" حساس و نگران است، جای شک و تردیدهای بسیار جدی در مورد او و اهداف واقعی اش ایجاد میکند.

 

جامعه و نسل جدید و کمونیستها و مارکسیستهای جوان که از پیچ و خم های تاریخ کومه له و نقل و انتقالهای طبقاتی برخی "بنیانگذاران" آن در تندپیچهای تاریخی بی اطلاع اند، باید به این خاستگاه مادی و جنبشی و گرایشی شعیب زکریائی توجه کنند. ادعای چپ و منتقد همه شاخه های کومه له، ناصمیمانه، دروغین و جعلی است. بهتر است شعیب زکریائی علل سرخوردگی از بازسازی و بازیابی هویت ناسیونالیستی و شکست خیز برداشتن خود برای جلوس بر مقام مشاور و پدرخواندگی سازمان زحمتکشان را جای دیگری و بدون پوشیدن خرقه ریش سفید  و رهبر خود خوانده  فراکسیون و ائتلاف در هم جوش و موهوم موسوم به  "طیف کومه له"،  جستجو کند. 

 

۱۷ نوامبر ۲۰۰۸

iraj.farzad@gmail.com