انصاف و کمونیسم

منصور حکمت می گوید که اگر زیپ پوست هر انسان “منصفی” را پایین بکشیم یک بلشویک دو آتشه از آن بیرون می زند. من با این گفته کاملا و تماما موافقم. من در تجربه خود با انسانهای دیگر این را حس کرده ام و تشخیص داده ام. انصاف، عدالت، درستی، صداقت، صمیمیت، “ساده بودن” و یک رنگ بودن خمیر مایه کمونیسم هستند. این خمیر مایه کمونیستی اغلب در زیر پرده ها و زنگارهای متعددی از جهالت و ناآگاهی مثل مذهب و ناسیونالیسم و وطن و میهن و غیره اسیر و پنهان میشود. اگر کسی منصف هست ولی کمونیست نیست بخاطر این است که او دانش کافی از کمونیسم ندارد. اگر کسی منصف باشد و تئوری کمونیستی را بفهمد حتما کمونیست میشود. من هیچ تردیدی در آن ندارم. اما این تئوری بسیار مهم و پرمحتوای منصور حکمت ناقص است.

آنسوی تئوری “انصاف و کمونیسم” منصور حکمت این است که اگر کسی منصف نیست نمی تواند کمونیست باشد. انصاف یک رکن و یک شرط لازم و ضروری کمونیست بودن است. کسی که انصاف ندارد میتواند هر چیزی باشد غیر از کمونیست. کسانی که در زندگی روزمره خود انصاف را رعایت نمی کنند کمونیست نیستند و نمی توانند باشند. هر درجه از بی انصافی همان درجه دور شدن و بیگانه شدن با کمونیسم است. عادل بودن، منصف بودن، رک و راست بودن، بی شیله پیله بودن، صداقت داشتن، حرمت و حقوق انسانی دیگران را رعایت کردن، و یک رنگ بودن ملات و خمیر مایه کمونیسم هستند. کسی می تواند بلحاظ تئوریک مارکس را جیبش بگذارد و تشنه به سر چشه ببرد و تشنه هم برگرداند، اما اگر این شخص انصاف نداشته باشد هر چیزی خواهد بود بجز کمونیست. در غیاب انصاف دروغ و دوروئی و ریاکاری و بی حرمتی به انسانها و حق کشی و فرصت طلبی و منفعت طلبی شخصی جسم و جان انسان را تسخیر می کنند، اگر چه این صفات زشت و ضد انسانی زیر لباس “مارکس و مارکسیسم و کمونیسم” قایم شده باشند.

بنابر این، تئوری “انصاف و کمونیسم” منصور حکمت دو جنبه دارد:

یک – کسی که انصاف دارد یک بلشویک دو آتشه است که ممکن است خمیر مایه انصافش زیر پرده ها و زنگارهای جهالت و ناآگاهی مثل مذهب و ناسیونالیسم و تاریخ و وطن و میهن و … مدفون شده باشد. این زنگارها و پرده ها را که کنار بزنی خورشید زیبای کمونیسم را در مغز و مرکز آن ، یا بقول منصور حکمت، در زیر پوست آن خواهی دید، که هنوز و همچنان گرم و پرحرارت و پرنور می سوزد.

دو – کسی که انصاف ندارد کمونیست نیست و نمی تواند باشد. این شخص اگر هزار برابر مارکس هم تئوری مارکسیستی بلد باشد و سر تا پا لباس مارکس بپوشد، اگر پرده و زنگار “مارکس و مارکسیسم” را کنار بزنی، در مغز و مرکز آن، یا بقول منصور حکمت، در زیر پوست آن، یک جرثومه چرکین از دروغ و ریا و تظاهر و بی انصافی و بی عدالتی خواهی دید که لباس مارکس و مارکسیسم را برای پیشبرد منافع شخصی خود بر تن کرده است.