دردِ نهفته در قدحی از لاله؛ آنَست باده! / علی سالکی

دردِ نهفته در قدحی از لاله؛ آنَست باده!

برای خانم نسرین عبداللهی موسوی

ایستاده می رود،

تا راهِ رفته را،

دوباره بازآید.

نشسته می جنبد،

تا خوش̊ سازِ ادغامی از حرکت در سکون باشد.

چشمش خمیده است،

یعنی که نبض می زند مغزش!

راهش تلو خوران، مستِ زمانه است.

دستش به پیشانی

با فکر می دوزد

شبهای خسته را

در فکر می سوزد!

 

لب های چیده اش

از هر کجا که او

رزمی به یادش هست؛

چون جلوه ی تصمیمِ رزمِ خون

تصمیمِ رزمِ خلق

تصمیمِ خاکستر

بر هر چه باطل است؛

رنگی به خود

زین واژه ها زَنَد!

 

آخر سبک ترین،

راهِ زدودن است؛

از چهره های ماه

ابری به در کند!

تا شب به همتِ زیباییِ مَه اش

روزِ خجسته را از خواب در کند!

 

خورشیدِ رنگِ سرخ

آن هدیه از جوششِ فردای ِ خیزش است

خورشیدِ رنگِ سرخ

رزم آورِ تصمیمِ دستِ هر مبارز است!

باشد که می جهد،

باشد که می رود،

باشد که، بر شود

این راه مانده را

با ردِ پای زجر

از خویش بر نهد!

 

ایستاده می رود،

پشتِ سرش نهاده!

زنجیرهاش دریده!

ایستاده می رود.

 

علی سالکی – ۹مرداد۹۴