تاریخ کومەله به روایت پسا جنگ خلیج

تاریخ کومه له به روایت پسا جنگ خلیج

ابراهیم علیزاده در مصاحبه ای در ۵ بخش با عنوان: “حزب کمونیست ایران، ناکامی ها، دستاوردها و چالش ها”، به یک بازبینی “مجدد” و “به عبارتی دیگر” در تاریخ کومه له، حزب کمونیست ایران، علل جدائی و “تشابه” انشعاب و جدائی کمونیسم کارگری و جریانات زحمتکشانی ها پرداخته است. در بخش پایانی گفته است: (کمونیسم به معنی رویا پردازی و افراطی گری نیست. در کومه له “اجتماعی”، مردم داری و “عنصر عقل” حضور دائمی داشته است”)

مقدمتا این نکته را توضیح بدهم که مطلب من قدری طولانی است که البته با توجه به ۵ بخش مصاحبه مذکور و نکات متعددی که در آن گفتکو به آنها پرداخته شده است، تا حدی متناسب است.

 فکر میکنم، هیچکس، از جمله ابراهیم علیزاده، که خود در تاریخ شکل گیری یک کمونیسم نوین، حضور داشته است و مدتی نسبتا طولانی، جانبدار و دستکم تا دوره پایان جنگ ایران و عراق “هم خط” نادر، منصور حکمت، براحتی نمیتواند از تحولات عینی و مادی یک تاریخ پر فراز و نشیب، تصویر “دلبخواه” ارئه بدهد. مگر اینکه از  واقعیت فاکتها، از جمله از دورانی از زندگی فعال و آنوقتها مورد احترام خویشتن خویش، یک کاریکاتور و یک شبح مرموز و توطئه گر  ترسیم کند. بویژه اینکه، برخلاف سنت بیگانگی با قلم و عشق افلاطونی و صوفیانه به “عقل” در دنباله روی از افکار و باورها و انتظارات توده ها و مردم و خلق، خوشبختانه این تاریخ مستند و مکتوب است.

ابراهیم علیزاده که “اجتماعی” بودن سازمان متبوع خود را توجیهی برای بی خطی سیاسی و سازش و مدارا با ناسیونالیسم کُرد، میداند، لازم دیده است که  منشا الهام تئوریهای کومه له را پس از تحولات سالهای ۱۳۵۷، به “کنفرانس وحدت” و سوسیالیسم خلقی ربط بدهد. مارکسیسم انقلابی و اتحاد مبارزان کمونیست وجود خارجی نداشته اند. این انتقال سیاسی به مواضع اسلاف و ادامه دهندگان ناسیونالیسم چپ؛ و بایکوت و انکار یک خط سیاسی، از بنیان متفاوت با بستر تاریخی کمونیسم ملی – سنتی- اسلام زده، است. انگار موج تعرض همه جانبه به کمونیسم رادیکال و “افراطی” که پس از ریزش دیوار برلین تمامی “کمونیست سابقی” ها بویژه “کمونیستهای ملل و اقوام تحت ستم” را به کشف عناصر رهائیبخش در ناسیونالیسم و قوم پرستی و اتنیک گرائی، رهنمون شده بود، به کومه له “روئین تن” هم رسیده است. انگار  شرایط  ”تجدید نظر” در جهانشمول بودن اصول کمونیستی- آن “دگم”های دوران قبل از “پایان تاریخ”- فرا رسیده است.  آری میتوان، بیش از بیست سال از کف رفتن استقلال سیاسی و ابتکار عمل کومه له مدعی کمونیسم را در اردوگاههای تحت کنترل تفگنچی های احزاب حاکم در کردستان عراق ندیده گرفت و بروی خود و مردم نیاورد. و چنین وانمود کرد که آب از آب تکان نخورده است. آخر ناسیونالیسم و کردایه تی، دیگر آن بار منفی و ارتجاعی دوره هژمونی افکار “محافل روشنفکری” را ندارد! اینجا دیگر “اصول” و پرنسیپ های کمونیستی، “رویا پردازی” اند و برعکس، پراگماتیسم، تشکیلات داری بهر قیمت و “عقل” همراهی با “توده” ها و “مردم”،  حکم میراند و قطب نمای سیاست است. زمان مناسب برای پیوستن کومه له باقیمانده به مناسک اعلام برائت از شبح شوم مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، فرا رسیده است. شرایط برای رفع کدورتها و دلخوریها در محافل و بقایای “چپ” بازمانده از رسوبات پوپولیستی، فراهم است. این، مرحله ای پایانی از یک خانه تکانی نهائی است. ابراهیم علیزاده پس از بیست سال مماشات و سازش با ناسیونالیسم حاکم در کردستان عراق، پس از شکست همه تلاشها برای سرهم بندی یک کومه له “در سمت چپ” ناسیونالیسم کُرد؛ و تلاشها برای باز سازی یک کومه له “ناحالی” و  لجوج با مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، تازه در آغاز راهی است که اسلاف همین موضع، در مواجهه با به قدرت خزیدن ناسیونالیسم کُرد، در پی عروج خونین نظم نوین در عراق و جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱ روی کاغذ آوردند. نسیم مسّرت بخش تز “یافتن دوستان جدید” در صفوف جلال طالبانی تازه پس از ۲۵ سال روح لطیف “عنصر عقل” را در  ابراهیم علیزاده نوازش کرده است. با اینحال، این عنصر جادوئی  بسیار دیر وقت در ذهنیت ابراهیم علیزاده فعال شده است. ۲۵ سال پیش، عبداله مهتدی همینها را به منصور حکمت و مدافعان نظرات “محفل روشنفکری سهند” گفت. او هم نوشت که طرفداران “مرض” کمونیسم کارگری در قبال “جنبش کردستان” از خود رفع مسئولیت کردند و  “هزیمت” را در پیش گرفتند. اما، عبداله مهتدی برای پیشوازی از زیر و رو کردن شیرازه مدنی جامعه عراق، و بمباران بغداد و تحریمها های اقتصادی، پشت ماسک دفاع از “قیام” مردم کردستان خود را پنهان کرده بود. دوستان جدید حضرات، اما، فاجعه پشت فاجعه آفریدند، پارلمان کارتونی خود را به توپ بستند، ارتش بعث را برای تصفیه درونی، در سال ۱۹۹۶ به کردستان آوردند و در مقابل جلال طالبانی و اتحادیه میهنی، قرارگاه رمضان و سپاه پاسداران را برای تصفیه خونین نیروهای بارزانی و پارتی به یاری طلبیدند. خیابانها و کوچه پس کوچه های سلیمانیه مملو از اجساد نیروهای رقیب بود که توسط تفنگچی های جلال طالبانی اعدام و قتل عام شده بودند. وضع فعلی همین احزاب حاکم و رقابتها و مصافهائی که بین آنها بر سر ادامه “ولایت” مسعود بارزانی در جریان است، و نفرتی که مردم کردستان عراق از این دارو دسته دارند، بروشنی نشان میدهد که دیگر جائی برای تلاش برای یافتن دوستان جدید در این صف سرشار از جنایت و خیانت و مردم فروشی باقی نمانده است. از سوی دیگر صف مخاطبین او در میان “چپ و منفردین” باقیمانده از رسوبات پوپولیسم دوره نوستالژیک چپ ۵۷ ی، بسیار در هم ریخته تر، نا امید تر و منزوی تر است. شکست تلاشهای بی حاصل برای ایجاد “وحدت بزرگ چپ” و بی نتیجه ماندن تقلاها برای “وحدت عمل” بین جریانات و محافل چپ و “منفردین”، اکنون دیگر قابل رویت است. امید بستن به این صف درهم شکسته و بی افق و هیچکاره عالم سیاست، در شرایطی که ناسیونالیسم در حکومت اقلیم هم در آن قرار دارد، تا کومه له اجتماعی را در عبور ظفرمندانه و نهائی در پاکسازی آخرین پیرایه های مارکسیسم  انقلابی و کمونیسم کارگری یاری دهند، براستی مصداق “خروس بی محل” است. برای ابراهیم علیزاده “مساله کُرد”، با این عوامل فعاله اش در چپ و راست، با این کارنامه خونین و جنایتکارانه پرچمداران واقعی اش، هنوز هم مساله ای است که باید نه با “افراط گرائی” و “رویاپردازی” که با عقل وام گرفته از آن دوایر حل شود. زمان هنوز هم پس از این همه سال و انبوه فاکتها در مورد کارنامه عملی ناسیونالیسم کُرد، برای جدا کردن سرنوشت کومه له  از دورنمای ناسیونالیستی و آرمان ملی گرائی و ملت پرستی فرا نرسیده است. به نظر من ابراهیم علیزاده هنوز هم و با اینحال آگاهانه ناسیونالیست نیست. اما کنار آمدن با هر گرایشی که او فکر میکند به “نفع کومه له” و در راستای تبدیل کردن بقایای موجود به حیاط خلوت انحصاری اوست، موجب شده است که او برای اطمینان دادن به مخاطبانش و نیز ساکت کردن اعتراض چپ در درون، به هر حدس و گمانی در مورد تعلق “پنهانی” و یا همسوئی اش با افکار و گرایشاتی که ریشه “غیر کومه له ای” دارند، نقطه پایانی بگذارد. این چوب حراج گذاشتن بر مهمترین دوره از فعالیت سیاسی اش در همسوئی، حتی همسوئی مصلحتی و پراگماتیستی با مارکسیسم انقلابی، اگر نگوئیم کمونیسم کارگری، قرار است تضمین کند که حفظ و بقاء و ادامه کاری کومه له، میتواند از موقعیت فعلی اردوگاه نشینی در سایه احزاب حاکم در اقلیم کردستان عراق، تاریخ متفاوتی برای کومه له بسازد. تاریخی که مسیر عبور کومه له جناح راست پوپولیسم و سوسیالیسم خلقی، به مارکسیسم انقلابی، را به یک بیراهه و مالرو شبیه سازد. این مسیر، و این پروژه “بازسازی” را پیشینیان، شامل جناحهای مختلف زحمتکشان و “روند” سوسیالیستی، چه بسا صریح تر و “تئوریک” تر، در دستور گذاشتند و جز با انشعابات و وارفتگی و یاس به جائی نرسیدند و موجب جلب اعتماد احزاب حاکم و افزایش جیره و مواجب هم از جانب آنها نشد.

بگذارید اینجا به “انشعابات” مورد اشاره ابراهیم علیزاده بازگردم.

او به “سه” انشعاب اشاره کرده است که در مورد انشعاب کومه له از کمونیسم کارگری و در مورد انشعاب زحمتکشانی های مهتدی، بزعم او از جناح راست همان کمونیسم کارگری، مفصل، و در جزئیات توضیح داده است. انشعاب سوم، یعنی انشعاب “رفقای گرایش سوسیالیستی”، به یک معنی از نظر او انشعاب به معنی واقعی نبود. چون ابراهیم علیزاده آنها را “سوسیالیست” میداند و از این نظر پرداختن به آنها را لازم نمیداند. اما واقعیت و فاکت، اینجا هم، به طرز ماهرانه ای دستکاری شده است. اتفاقا بر سر این انشعاب اخیر، مباحث “استراتژک” بسیار جدی از هر دو سو در گرفت. یک علت “سکوت” ابراهیم علیزاده در این مورد، همدلی او با جماعت “گرایش سوسیالیستی” مذکور در جدلی است که، بین “صلاح مازوجی” از یک طرف و رهبر فکری – تسخیری “گرایش”، شعیب زکریائی، به شکل علنی و مکتوب  در گرفت. به گوشه هائی از آن صف آرائی توجه کنید:

 ”اکنون باید بر همه روشن شده باشد که اختلاف نظر جمع فعالیت به نام “کومه له” با برنامـه و همه سیاستها و تاکتیکهای کومه له و حزب کمونیست ایران، پایه هـای اسـتراتژیک دارد”

 ”استراتژی سیاسی این رفقا ملقمه ای است از ناسیونالیسـم و سوسـیال دموکراسـی،

 کلیـهمواضع و مخالفتهای آنها با برنامه، سیاسـتها و تاکتیکهـای کومـه لـه و حـزب کمونیسـت و تصویر سیاهی که نامسئولانه و به ناحق از مناسبات درونی این تشکیلات ارائه مـی دهنـد را به مانند حلقه های یک زنجیر به هم وصل می کند.”

 ”این رفقا نه تنها با فلسفه وجودیحزب کمونیست ایران بلکه با برنامه، مبانی استراتژی سیاسی حزب کمونیست ایران و کومهله، دیدگاه های این تشکیلات و بخش عمده سیاستهای آن مخـالفهسـتند. ایـن سـطح از اختلافات نه تنها مشروعیت سیاسی و تشکیلاتی این فراکسیون را به زیر سوال می برد، بلکه این تناقض را نیز پیش می آورد که این رفقا در حالی کـه مـی داننـد قبـول برنامـه حـزب کمونیست ایران یکی از پیش شرطهای عضویت در این تشکیلات است، ایـن تنـاقض را بـا علام فراکسیونی با این درجه از تقابل با خط رسمی حزب ، چگونه توضیح میدهند؟

 ”این رفقا فاقـد یـکاستراتژی سوسیالیستی هستند. این رفقا با فلسفه وجودی کومه له و حزب کمونیست ایـران یعنی مبارزه برایی سازماندهی انقلاب کارگری و تصرف قدرت سیاسی از جانب طبقه کارگرسر سازگاری ندارند

( صلاح مازوجی، “دفاع از سوسیالیسم”، بسوی سوسیالیسم، دوره سوم،  مرداد ١٣٨٧ اوت ٢٠٠٨)

 صلاح مازوجی، محتوای سیاسی بیانیه جمع “ضرورت فعالیت به نام کومه له” که “گرایش سوسیالیستی” را زائید، نقد کرده بود. فقط به یکی دو بند آن بیانیه توجه کنید تا متوجه جوهر و منشا نیت سیاسی آنها برای “سوسیالیسم زدائی” و حتی “چپ گرائی” بشوید:

 برنامه حزب کمونیست ایران در خوشبینانه ترین حالـت به جز یک سرمایه داری دولتی بنام سوسیالیسم با یک طبقه تازه بدوران رسـیده حزبـیدر راس آن به نام طبقه کارگر و جز یک نظام تک حزبی مختنق کننده توده هـا چیـزیدیگری ببار نخواهد آورد.

 ”برنامه کومه له برایحاکمیت مردم در کردستان از بسیاری جهات برنامه ای برای عمل نیست”

(بیانیه اعلام فراکسیون …)

 پس از اخراج فراکسیون مذکور، یکی از کسانی که به عنوان “منفرد”، بر کرسی زعیم و قائد تئوریک “روند سوسیالیستی” نشست؛ و در تقابل با نقد صلاح مازوجی کاغذ سیاه کرد، “شعیب زکریائی” بود. فقط یک جمله از آن بحث کشاف را نقل میکنم، تا ابراهیم علیزاده، و یا درست تر دنیای بیرون، متوجه شود، موضع کنونی او یک تیر و دو نشان است. یکی از سیبل ها، چپ در درون و با هدف در هم شکستن هر گونه مقاومت در راستای تبدیل کومه له موجود به حیاط خلوت مواضع انحصاری و “تک صدائی” اوست. هنوز زود است که بتوانم قضاوت کنم که این حرکتی شبیه به “انقلاب ایدئولوژیکی” شبه مجاهدینی است. اما همزمانی تصمیم برای “بازسازی” و “پاکسازی” تاریخ کومه له، و تحقیر مقاومتهائی که “چپ” در برابر تعرض راست ناسیونالیست کرده است، مقدمه تحکیم مواضع “ضد انتقادی”؛ و “ایگنور” و ممنوعیت آزادی اندیشه و فکر و “جدل” است. و این علائم هشدار دهنده و معنی داری اند از گام برداشتن در مسیر تبدیل کردن یک سازمان سیاسی به یک “سکت”. آن سکوت در برابر دفاع “درون” از “استراتژی” کومه له و حزب کمونیست، را در مقام مقایسه با مجیز گوئی ابراهیم علیزاده از محتوای سوپر راست و لحن و فرهنگ با “نزاکت” سوسیالیسم گرایش کذائی، قرار بدهید. شعیب زکریائی در نقد و “افشاگری” مفصل نوشته صلاح مازوجی، چنین نوشته بود:

  ” اگر انسان خود از وجدان انسانی تهی نگشته باشد، بآسانی متوجه میشود که همانطور کهکارگر بی­ وجدان یافت میشود، سرمایه­ دار با وجدان نیز پیدا میشود؛ …، سرمایه­ دارانی هم پیدا میشوند که نه تنها سرمایه بلکه جانشان را نیز در راه آزادی میگذارندخودمانیم آیا امکان دارد که همین حکا و سازمان کردستان آن، کار و امورات حتی یک روزشان بدون حمایت سرمایه­ داران با وجدان یا بافرهنگ بگذرد؟

 بعضی­ها هنوز نمیدانند که سوسیالیسم از طریق تکفیر و بد وبیراه گفتن به سرمایه­ داران بدست نمیآید.”

(شعیب زکریائی: ” دفاع از سوسیالیسم، یا ادامه تخریب کومه له؟” – ۱۳۸۹ )

 خواننده بروشنی میتواند تشخیص بدهد، که روایت فعلی ابراهیم علیزاده از “سوسیالیسم” و از تاریخ کومه له، تعبیری “راست”تر و “سوسیال دمکرات”تر از تز “بحث مختصری در باره سوسیالیسم” قاسملو است، که تازه مخاطب آن تزها، صفوف حزب دمکرات و ناسیونالیسم کرد بود.

 ابراهیم علیزاده تصمیم گرفته است متوجه نشود که نمیتوان با دست بردن به چنین روشهائی در کومه له با آن تاریخ معین و ابژکتیو، “تشکیلات داری” کرد. به نظر میرسد، از آنجا که امکان انشعابی دیگر در کومه له تقریبا نامحتمل است، او از خیر تلاش برای نپراندن اعضاء و کادرهای خود هم گذشته است. بساط “آش خاله” را در سفره پهن کرده است.

 من با اینحال برای روشن کردن اذهان عمومی و نور افکندن بر مراحل مختلف افت و خیز “کومه له”، به برخی فاکتهای دستکاری شده توسط ابراهیم علیزاده میپردازم. چرا که او در این سلسله گفتارها بر این توهم سرمایه گذاری کرده است که انگار میتوان با “تحریف” آن تاریخ و دستکاری “فاکت”های آن، روایت پسا دیوار برلین، پسا جنگ خلیج، پسا  تهاجم خونین تر نظامی به جامعه عراق از سال ۲۰۰۳ و تاکنون را، از کومه له. به عنوان روایت اوریژینال و اصیل به مردم خوراند. نمیتوان انکار کرد که این نوع نسبیت سیاسی در تحلیل تاریخ کمونیسم در روسیه و انقلاب بلشویکی، پس از فروپاشی اردوگاه سرمایه داری دولتی، کارائی داشت. آنوقتها و پس از زمین لرزه سیاسی فروپاشی دیوار برلین، تئوری آن هم به بازار آمد: پایان تاریخ. شاید ابراهیم علیزاده و تمامی طیفهای مخاطب واقعی او به ارزش مصرف و پتانسیل این متد و روش و تئوری، مطمئن باشند. از نظر من، اما، میدان را بدون یک مقاومت و مبارزه نباید واگذار کرد، چه، روایت کنونی ابراهیم علیزاده “باز تعریفی” مطابق با شرایط کنونی از زندگی و کارکرد سیاسی امثال من نیز هست. تا جائی که به من  و امثال من برمیگردد، ما چک سفید برای طرفداران کنونی نسبیت سیاسی امضاء نکرده ایم.

موارد بیان غیر واقعی فاکتها، از فرط وفور، کار پرداختن به همه آنها را نالازم کرده است. من به چند مورد شاخص این دستکاری ها اشاره میکنم:

۱- اولین و زمخت ترین این تحریفها که بشدت توی ذوق میزند، یک تبیین من در آوردی و بشدت راست روانه از جایگاه حزب توده در جنبش کمونیستی است. او به عنوان زمینه بحث خود، میخواهد به مخاطبان اش “اثبات” کند، که مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری زیر مجموعه ای فرعی و کم تاثیر از جنبش کمونیستی ریشه دارتری در جامعه ایران است که حزب توده یکی از “تاثیر گذار” ترینهای آن بوده است. من ایراد چندانی نمیگیرم که او نقش و تاثیر مارکسیسم انقلابی را در زندگی خود نا چیز و حتی، چنانچه به تفصیل به آن پرداخته است، کلا از تاریخ زندگی سیاسی خود “حذف” کند. اما او به عنوان پشت بند جهت گیری جدید خود، مجاز و “مختار” نیست تاریخ تحولات سیاسی و فکری جامعه ایران را همراه با چرخش سیاسی و فکری خود، بچرخاند. حزب توده، نه فقط از زاویه نگرش مارکسیستی و کمونیستی، که از زاویه ناسیونالیسم چپ و چپ رادیکال جامعه ایران، به عنوان پدیده ای سازشکار، فرصت طلب، نا سالم از نظر سیاسی و “خیانتکار”؛ و پس از سالهای ۱۳۵۷ به عنوانی حزبی با سیاستهای راست و ارتجاعی، تداعی شده است. حزب توده حتی در دوره شکوفائی سالهای دهه ۱۳۲۰، هیچگاه در برنامه، خود را یک حزب “کمونیست” تعریف نکرده بود.

 ۲- کومه له خود میتوانست و ظرفیت این را داشت که راسا و بدون نیاز به اتحاد مبارزان کمونیست و “تئوری” های مارکسیسم انقلابی، حزب کمونیست ایران را تشکیل بدهد. بزعم ابراهیم علیزاده “بنیانگذاران” کومه له از همان دوره تاسیس در سال ۱۳۴۸، از تحصیلکردگانی بودند که مشغله شان مارکسیسم بود که مطلقا حل مساله ملی، نقطه  عزیمتشان نبود. مثال هم می آورد که او بخاطر ندارد که حتی جزوه “حق تعیین سرنوشت ملل” لنین در آن محافل اولیه تکثیر و مطالعه شده باشد. او اضافه میکند: اینطور نبود که گویا “یک یا دو نوشته” یک “کسی”، در درون کومه له “معجزه” کرده باشد. آن یک “شخص” را البته اکراه دارد نام ببرد. منظورش منصور حکمت و آثار او، و تاثیراتش در صفوف کومه له، بویژه مقارن کنگره دوم کومه له در فروردین ۱۳۶۰ است.

من به عنوان یک شاهد زنده، هر دو دوره، میخواهم مستدل کنم که این فاکتها حقیقت ندارند. بدین منظور لازم میدانم مشغله های دست اندر کاران محافل سالهای ۱۳۴۸ تا مقطع انقلاب ۱۳۵۷ را که گویا خمیر مایه فکری – سیاسی “کومه له” سالهای متاخر بودند، را بازگوئی کنم.

وارد “انگیزه شناسی” نمیشوم، نمیتوان به صرف تعلق و یا جانبداری عرفانی از کمونیسم و مارکسیسم، هر گونه “چپ” ضد استبداد، حتی ضد سرمایه داری و مدافع “مردم زحمتکش”، را مارکسیست و کمونیست نام گذاشت. در مانیفست کمونیست، انواع سوسیالیسم، از سوسیالیسم پرولتاریا، تا سوسیالیسم فئودالی و بورژوائی و ارتجاعی تعریف شده اند. صرف همان انگیزه درونی و فردی، مستقل از اینکه سوسیالیسم بنیانگزاران ملی بوده است یا فئودالی و بورژوائی و یا کارگری، برای ابراهیم علیزاده کافی است که حکم بدهد که آن “بنیانگذاران” از آن ظرفیت برخوردار بودند که راسا حزب کمونیست ایران را، تشکیل بدهند.

برخی فاکتهای واقعی مرتبط با مشغله هایمان را توضیح میدهم:

مدت زمان کوتاهی پس از راه افتادن محافل اولیه در پائیز سال ۱۳۴۸، ما برخی از مهمترین آثار لنین را نسخه برداری و کپی میکردیم. هیچکدام از ما نیاز برای مراجعه به مارکس، و مهمترین اثر او، کاپیتال، را احساس نمیکردیم. این بخاطر بی سوادی ما، و یا غیر قابل دسترسی آثار مارکس به زبان فارسی، نبود. گرچه گیر آوردن ترجمه ایرج اسکندری از کاپیتال، با اندکی تلاش، نا ممکن نبود، اما در همان تهران اختناق زده و تعقیب و مراقبت پلیس سیاسی رژیم شاه، کتابهای مارکس به زبان انگلیسی موجود بودند و دستکم میشد آنها را از یک کتابفروشی تهران که کتابهای انتشارات “پروگرس” را میفروخت، تهیه کرد. سواد انگلیسی من و فواد و عبداله مهتدی، دستکم، با کمک دیکشنری در حدی بود، که آن کتاب مهم را بخوانیم. اما، شرایط عینی و واقعی چه در جامعه ایران، و چه در سطح بین المللی، نیاز به روی آوری به مارکس را به ما دیکته نمیکرد. به آن شرایط عینی ناچارم اشاره کنم:

 جنبش مسلحانه کمیته انقلابی حزب دمکرات کردستان ایران، که به جریان شریفزاده- ملا آواره، معروف است، طی اواخر سال ۱۳۴۶ و اوائل سال ۱۳۴۷، به شکست انجامیده بود. منشا و دلیل ناچار شدن اعضای کمیته مذکور حزب دمکرات، برای فرار از تعقیب و آزارهای جریان ملا مصطفی بارزانی، و درگیری مسلحانه با نیروهای مسلح رژیم شاه در برخی مناطق مرزی، خود داستانی دیگر است که در این سالهای اخیر توسط افراد مختلف حزب های موجود به نام حزب دمکرات کردستان، در روایت اصلی آن توضیح داده شده است. کتابهای “نیم قرن تلاش و فعالیت”، نوشته عبداله حسن زاده، و  ”۵۰ سال مبارزه” نوشته جلیل گادانی، جزئیات تعلق سیاسی و حزبی آن حرکت به ناسیونالیسم کُرد را، توضیح داده اند. آن حرکت و علل شکست آن، در محافل ما  بی تاثیر نبود. همان وقتها یک روایت “چپ” از ناسیونالیسم کُرد، و یک رگه “مشی توده ای” با ریشه “زحمتکش” آن در مشغله ها، “استراتژی” محافل ما را شکل میداد و قالب میزد. جزوه “توطئه جدید علیه خلق کُرد” که متاسفانه اکنون در دسترس نیست، و ابراهیم علیزاده سعی میکند آنرا به عنوان سندی از تعلق محافل آن زمان به مارکسیسم معرفی کند، دقیقا با همان رویکرد جانبداری از یک گرایش “چپ” اما با تزئین مارکسیست لننیستی از ناسیونالیسم نوشته شد. بگذارید این را قدری دقیق تر توضیح بدهم: محافل نسل قدیمی تر “دانشجویان کُرد” در تهران، از جمله صلاح الدین مهتدی، سواره ایلخانی زاده، مصلح و فاتح شیخ( که در آن زمان در مریوان دبیر دبیرستانها بود)، یداله بیگلری و چند نفر دیگر با جریان مسلحانه آن سالها در ارتباط بودند و حتی اسماعیل شریفزاده، قبل از عزیمت به عراق با مصلح شیخ( که از افراد اولیه محافل ما بود)، هم اطاق بود. در همسوئی با آن ناسیونالیسم چپ، ادبیاتی هم در قالب چند نوشته و رمان مانند به زبان کُردی دست بدست میگشت. بطور واقعی، ما حقیقتا  از روی باورمان به آن نوع از “کمونیسم” رایج در آن دوره، معتقد بودیم که آرمان سوسیالیسم ما به امر و مساله ملی مستقیما مربوط است، چرا که در آن مسیر “قهر” و اسلحه” و نبرد و فداکاری و جانبازی و “قهرمانی” و “پیشمرگایه تی” بر علیه “ظلم” و “ستم” کار برد دارد. یا به عبارت دقیقتر پرچمداران مبارزه مسلحانه آن سالها را، دستکم اسماعیل شریفرزاده و ملا آواره و مینه شم ها را “کمونیستهای” ملی میشناختیم. به انتقاد و یک “جمع بندی” که آن دوره و پس از شکست آن حرکت، مطرح شد، اشاره ای میکنم: بی توجهی پرچمداران آن حرکت مسلحانه به مساله “حزب” بود. حزب کمونیست متکی به شبکه ها و محافل کمونیست در میان طبقه کارگر صنعت مدرن و بر اساس مانیفست کمونیست و “چه باید کرد” لنین را نمی شد بر یک جنبش ملی “مونتاژ” کرد. ما، به دلیل عدم نقد بنیانهای فکری و گرایشی ناسیونالیسم و جنبش آن، که محصول تعلق ما به بیشن حاکم سوسیالیسم خلقی بود، قادر به تشخیص آن تناقض زمخت در نقد  سرو دم بریده خود بر علل شکست حرکت مسلحانه حزب دمکرات کردستان نبودیم.  علیرغم اینکه آنها رسما اعضاء حزب دمکرات، با برنامه و سیاست اعلام شده ناسیونالیسم کُرد بودند. بنیانهای جنبشی و فکری و گرایشی آن نوع کمونیسم “ملت تحت ستم”، بطور واقعی “دیفالت” و نقطه حرکت هر کمونیست و “مارکسیست”ی بود که رابطه ای با ملت مربوطه  داشت. بحث و سوال این بود که رهبری جنبش ملی، در دست طبقات بالا است یا “زحمتکشان” و مارکسیستها؟  عین بقایای همان نگرش که در تحلیل “کمیته رهبری کومه له” از علل و ریشه های جنگ حزب دمکرات و کومه له، “احیاء” شده بود. طبق آن تحلیل، علت جنگ ریشه در “جنگ بر سر هژمونی بر جنبش کردستان” بود! تصادفا همین “نگاه” ناسیونالیستی به جنگ کومه له و حزب دمکرات، توسط منصور حکمت مورد نقد قرار گرفت، که آنوقتها باز هم از سر “پراگماتیستی” پذیرفته شد. به این بحث هم حتما نگاهی بیاندازید. برای خوندن آن بحث اینجا را کلیک کنید. در هر حال،  توجیه کمونیست بودن امثال شریفزاده این بود که او در تضاد با رهبری عشایری  و رهبری “راست” سرسپرده ملامصطفی در حزب دمکرات ایران، قد علم کرده بود. گفته می شد که او در دوره تحصیل در دانشکده فنی، به مارکسیسم “تمایل” داشته است. اما همانطور که گفتم تمایل فکری هیچ فردی، هیچ چیزی راجع به تعلق عملی و سیاسی او به جنبش اجتماعی و طبقاتی، حتی متفاوت و متضاد با باور شخصی او، به ما نمیگوید. یادم هست که حتی “صمد بهرنگی”، یکی از کتابهای داستان خود را، که فکر کنم “کچل کفتر باز” بود، به فاتح و یا مصلح شیخ هدیه کرده بود. پشت آن نوشته بود: “برای بچه های کُرد”. ناسیونالیسم چپ، و باور به بورژوازی ملی و مترقی، و مبارزه برای “استقلال” از بیگانه و مشخصا “امپریالیسم آمریکا، دیفالت کمونیسم موجود در جامعه ایران بود. سالها بعد، و پس از انقلاب ۵۷ فواد در پاسخ به این سوال که سازمان شما “مرحله انقلاب” را چگونه تعریف میکند، پاسخ میدهد: “مرحله ملی- دمکراتیک”.

 در عین حال ما در همان سالهای دوره “بنیانگذاری” با یک “شکاف ایدئولوژیک” بین مائو و خروشچف روبرو بودیم. مائو و مائوئیسم، با بررسی علل شکست حرکت مسلحانه کمیته حزب دمکرات، و با “مشی توده ای”اش، با “از توده ها بیاموزیم” و با مرزبندی اش با “رویزیونیسم خروشچفی”، به خمیر مایه واقعی کمونیسم ما تبدیل شد. کتاب خواندن، از جمله رمانهای بالزاک و سرخ و سیاه استاندال که واقعا در سالهای اول فعالیت من در تهران، مشغله امثال من بود، بخاطر نفوذ آن گرایش اجتماعی، دیگر “ضرورت نداشت”، کار “روشنفکرانه” بود و مطالعه و دست نویسی آثار مائو و چگونگی توده ای شدن و به رنگ زحمتکشان در آمدن فلسفه وجودی ما شده بود. اغراق نگفته ام اگر بگویم که افسانه پردازی از نقش “ملا آواره” در شعر منتسب به او، توتون کار، “مانیفست” اعلام نشده محافل آن زمان ما بود. تمام بحثهای این دوره به بعد ما، شامل بحثهائی که بین ما زندانیان سیاسی آن محفل در فاصله سالهای ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷، در جریان بود، اساسا حول چگونگی حرفه ای شدن با انتخاب زندگی زحمتکشی، عمدتا در روستاها و در اواخر کار بدنی و کارگری در کارگاهها و کارخانه ها، نه برای پیوند با محافل کارگران سوسیالیست و تشکیل حزب کارگری کمونیست، که برای آموزش، تزکیه نفس و زدودن شائبه های زندگی خرده بورژوائی و “روشنفکری”  دور میزد. تمام بحثهای “کنگره اول” که در زمستان سال ۵۷ برگزار شد، جز انتقاد و انتقام از خود برای زدن “تردید” ها  و وسوسه های رفاه طلبانه در آن راستا، چیز دیگری نبودند. ما با تشکیل “سازمان انقلابی حزب توده”- که بعدها “حزب رنجبران” را ساختند، و تصمیم داشتند “حزب توده” را “احیاء” کنند، تا آنجا همسو بودیم که دورنمای وحدت خود را با آنها اصلا دور نمیدیدیم. بنابراین خود این فاکت، که گویا رهبری “قدیم” کومه له ای ها، پروژه ایجاد یک حزب کمونیست را در دستور داشتند، از بنیان غیر واقعی و ساخته خیالات است. آن محفل، نه برنامه داشت و نه اساسنامه. کار تا جائی پیش رفت که به ضرب فشار نیروهای برآمده از تلاطم های شهری، کومه له تا کنگره دوم ناچار شد که از پروژه حرفه ای شدن در سکون و بی تفاوتی مطلق روستا و دهقان، با آن حرکات شهری همراه شود. به نظر من اگر تحولات انقلابی آن سالها پیش نمی آمد، افراد کومه له، بویژه ما “بنیانگذاران”، یا به کنج رضایت خاطر خود به زندگی “حرفه ای” در فراموشخانه روستاهای متروک پناه میبردیم، یا  پس از تجربه آن زندگی پوچ درویش مسلکانه و شکنجه آور، و مواجه شدن با اپورتونیسم و منفعت طلبی ذهنیت دهقان حسابگر، خسته میشدیم و دنبال زندگی خود میرفتیم. بعید نمیدانم که برخی هم محتمل بود که در پی ملحق شدن به نیروهای پیشمرگ در کوهستهای قندیل باشند. بویژه اینکه شایع شده بود که یک عده “مارکسیست”، کومه له رنجدران کردستان عراق را راه اندازی کرده بودند. البته بعدها ما حضورا با برخی از سران این “مارکسیستها”ی کُرد، از جمله ملا بختیار و فریدون عبدالقادر و نوشیروان مصطفی آشنا شدیم. اسلام و ناسیونالیسم و عشیره گری در تفکر نسبت به جامعه، به زن، و به کودک و به کارگر از سر و کول آنها بالا میرفت. نوشیروان مصطفی آیه ای از قرآن را در یک قاپ، در دفتر کارش آویزان کرده است و از موتلفین دو جریان اسلامی و ارتجاعی، به نام “جماعت اسلامی” و “جنبش اسلامی” در پارلمان و “حکومت اقلیم” است. او از جمله فرماندهان وقت اتحادیه میهنی جلال طالبانی بود، که سفارش رژیم جمهوری اسلامی برای برچیدن مقرهای حزب کمونیست کارگری عراق در سلیمانیه و قتل ۵ کادر آن حزب را به اجرا در آورد و با کمال وقاحت، مسئولیت انجام آن جنایت را کتبا هم برعهده گرفت.

در هر حال پروژه ایجاد یک حزب کمونیستی. مستقل و صرفنظر از اینکه آن تحولات اتفاق می افتادند یا خیر، در دستور کار ما نبود. این فاکت که کومه له با آن خمیر مایه و بدون تاثیر از ادبیات مارکسیسم انقلابی، و یک دو نوشته “یک شخص”، خود میتوانست راسا حزب کمونیست ایران را تشکیل بدهد، موهوم و پوچ است. اینجا به عنوان سند بخشی از سخنان ایوب نبوی، که شاید یک سمبل شاخص برای آن نوع کمونیسم “عاقل” و “توده ای” کومه له مورد نظر کنونی ابراهیم علیزاده است را در یکی از جلسات کنگره دوم کومه له، فروردین سال ۱۳۶۰ نقل میکنم. خواننده میتواند از این مجمل، خود حدیث مفصل را بخواند:

” وقتی به تاریخ ایران نگاه میکنیم، میبینیم که حزب توده دچار خیانت و پاسیفیسم میشود و در مقابل آن جریان چریکی و ماجراجوئی بلند میشود. در تقابل با این مشی “جدا از توده” فدائی است که رفقای قدیمی کومه له، به فکری که “سازمان انقلابی حزب توده” در ایران می آورد، ملحق میشوند. این بود که هرچند ما مرزبندیهائی در برابر افکار چریکی داشتیم، ولی واقعیت این است که ما از آن طرف افتادیم. و وقتی به کار توده ای روی آوردیم، حقیقتا آگاهی بر آن فعالیتها حاکم نبود و خیلی هم به کار توده ای مان افتخار میکردیم. به خود غره بودیم که بله چریکها از توده ها جدا هستند اما خود ما درک درستی از مسائل نداشتیم.  من یادم هست که از سالهای ۵۱ و ۵۲، ماهیچوقت در مورد مناسبات سرمایه داری بحث نکردیم، و همانطور که اسماعیل( ایرج) گفت که ما طبقه کارگر را انکار میکردیم، من میگویم ما سرمایه داری را نفی و انکار میکردیم، به این خاطر بود که وزن و جایگاه پرولتاریا را درک نمیکردیم. در واقع اعتقادی به پرولتاریا نداشتیم. چون ما کلیشه وار آثار مائو و انقلاب چین را الگو قرار داده بودیم، بیشتر مطالعاتی هم اگر داشتیم در مورد کشورهائی مثل چین و ویتنام و ظفار و فلسطین و از این قبیل بود. من یادم هست که در جمع های مطالعاتی ما، آثار لنین و مارکس جایگاه چندانی نداشتند. شاید رفقائی که مدتهاست با کومه له کار میکنند، آثار مائو را فراوان و بارها خوانده باشند. ولی از آثار مارکس و انگلس و لنین خبر چندانی نبوده است. کلا نمیخواهم نفی کنم اما مطالعه چنان آثاری خیلی محدود بوده است. این بود که فعالیتمان شده بود که به میان “خلق” برویم، و خلق هم براستی برای ما دهقانان بودند. به این خاطر از هر تخصص و قابلیت علمی و تکنیکی خود را کنار میکشیدیم. رانندگی یاد نگیرم نکند بگویند دارد از خلق جدا میشود و میخواهد ماشین بخرد! لباس خوب و مناسب نپوشیم و از این قبیل. آن درویش مسلکی بیشتر در میان دهقانان یافت میشد. در حالی که کارگران لباس زیبا میپوشیدند، آرایش مویشان مرتب و مدرن بود. براستی هم که ما در میان دهقانان آرامش داشتیم و دلمان بی دغدغه بود!  و چون در میان دهقانان مسائل بغرنج مطرح نبود، نیازی به فکر کردن زیادی نبود!  این برای ما به عنوان روشنفکران خرده بورژوا راحت هم بود. به دهات هم که میرفتیم همان موقعیت را حفظ کرده بودیم، آدمی بودیم که از “بالا” آمده بودیم و احترام مردم را جلب میکردیم. به این معنی حتی رابطه ما با مردم انقلابی هم نبود. آن روابط عادی و دوستانه و عاطفی بود و هیچوقت تا سطح روابط سیاسی و تشکیلاتی ارتقا پیدا نمیکرد. این واقعیت را هم تاکید کنم که به نظر من درست کردن تشکیلات در میان دهقانان معنی ندارد. چرا که دهقان با آفتاب و روز و هوا و کشت زمین زندگی میکند. حتی یک نظم بورژوائی در میان دهقانان مطرح نیست. براستی برای گرفتن یک جلسه با دهقان جانمان به لب میرسید! اینقدر بهانه می آورد، که خاله ام آمده، نوبت آب دارم، یا مهمان برام میاد و غیره، بهرحال از زیر مساله در میرفتند. مساله مهم این بود که اولا ما از نظر تئوریک قضیه را متوجه نشده بودیم و ثانیا مناسبات حاکم بر روستا را تشخیص نمیدادیم. آیا واقعا فلان دهقان مرفه که ما عمری با او کار میکردیم، اصلا میخواهد مبارزه کند؟

 من مدتی را در کرمان کار میکردم، عده ای از آنها کارگران مهاجری بودند که از منطقه “ژاورود” و “بیساران” (کردستان) آمده بودند، چون مساله زمین برایشان واقعا مطرح نبود، من به جای بحث در مورد استثمار و کارخانه، بیشتر در باره فئودالیسم و مالکیت فئودالی و “ظلم” در دهات برای آنها حرف میزدم. این بود که از حرفهایم و از تبلیغاتم استقبال نمیکردند. این بود که بجای اینکه با طبقه ای کار کنیم که به حکم موقعیت اش در تولید تا آخر انقلابی است، بخاطر اینکه “آبجو” میخورد، خود را کنار میکشیدیم. من واقعا حتی تا یکسال قبل نمیدانستم که از چه چیز دهقان باید پشتیبانی کرد؟  الان میدانم که ما نمیتوانیم از هر خواسته دهقان حمایت کنیم. آیا در هر موردی که دهقان برای دفاع از زمین خود جنگ و دعوا میکند  ما باید دفاع کنیم؟ به نظر من این غلط بود و ما به چنان کارهائی مشغول بودیم. کار ما هم که در دهات متمرکز شده بود، دقیقا دفاع از دهقانان مرفه بود. یادم هست وقتی در دهات زمین را بین دهقانان فقیر تقسیم میکردیم، رفیق دهقان مرفه خود ما مخالف بود. بطور واقعی هم دهقان فقیر خواهان گرفتن زمین نبود. ما اصرار میکردیم که نه! باید زمین را بخواهی! استدلال زحمتکش دهات خیلی منطقی بود. میرفت کارخانه روزی هفتاد تومان درآمد داشت. گندم را تغاری صدتومان میخرید. خوب طرف با چه منطقی حاضر میشد برود زمین را تصرف کند و روی آن کار کند با چنین درآمد کمی؟  براستی همانطور که ایرج هم گفت ما “نارودنیک” بودیم، بی تعارف!  من مقاله ای از لنین خواندم که مینویسد نارودنیکها چون هفتاد درصد جمعیت در دهات بودند روی آنها کار میکردند، در حالی که سوسیال دمکراتهای روس در همان سالها عمده انرژی شان را روی طبقه ای میگذارند که هر چند در “اقلیت” بود، اما نیروی آینده جامعه بود. ما هم مثل نارودنیکها بخاطر زیاد بودن جمعیت دهقان در کردستان به آن اهمیت میدادیم.”

( بخشی از سخنان ایوب نبوی در کنگره دوم کومه له، فروردین ۱۳۶۰)

 ۳- ابراهیم علیزاده میگوید، بحثهای مارکسیسم انقلابی، علاوه بر اینکه توسط “یک محفل روشنفکری” و فاقد “نفوذ اجتماعی” طرح شدند، “مونولوگ” بودند. استدلالش این است که گرایش “ناسیونالیسم چپ” و “پوپولیسم”  که عمدتا در “خط سه” نمایندگی میشد، و ابراهیم علیزاده کومه له را هم در آن بستر فکری قرار میدهد، در صحنه نبودند. چون توسط جمهوری اسلامی قلع و قمع شده بودند. هر دو این فاکت هم کاریکاتوری از واقعیت عینی اند. ابراهیم علیزاده برای تحقیر اتحاد مبارزان کمونیست و بی ارزش کردن تاثیرات زیر و رو کننده ادبیات مارکسیسم انقلابی که بر سیر زندگی و نگرش خود او هم داشت، میگوید، آنها یک “محفل کوچک” بودند به نام “سهند” که تازه خودشان را طرفدار یکی از سازمانهای خط سه، میدانستند. و نتیجه میگیرد که چنان پدیده نحیف و رنجوری نمیتوانست آن نقش ادعائی را داشته باشد. از این میگذرم که تعریف کردن اتحاد مبارزان کمونیست به عنوان یک محفل کوچک، نقطه حرکت احزاب ناسیونالیست و محافل رنگارنگ آن، هم هست.

بگذارید از جعلی بودن “مونولوگ” نمائی بحثهای “روشنفکرانه” مارکسیسم انقلابی شروع کنم. دو بحث و دو نوشته همان “شخص”، در بین صفوف مختلف سوسیالیسم خلقی ایران، شامل خط ۲ فدائی خلق نیز، زلزله بپا کرد. “سه منبع و سه جزء سوسیالیسم خلقی” و “اسطوره بورژوازی ملی و مترقی”. علیرغم “بایکوت” آن بحثهای اساسی توسط رهبری خط سه، از جمله پیکار و رزمندگان، اما آن رساله و مقاله بسرعتی باور نکردنی، در درون آن قلعه بایکوت و نفرت، شکاف ایجاد کرد. نه تنها جناحهائی از مدافعان مارکسیسم انقلابی در درون سازمانهای خط سه، صف بستند و جنگیدند، که بعلاوه اکثر نخبگان سیاسی آن جریانات جذب اتحاد مبارزان کمونیست شدند. همان یکی دو نوشته، شخصیتهای مبارز و چهره های با سابقه و زندانی کشیده را، برای مثال جواد قائدی، فرد دوم پس از تقی شهرام در سازمان پیکار، مجتبی احمدزاده،  محمد علی پرتوی، که در جریان شناسائی پاسگاه سیاهکل دستگیر و به حبس ابد محکوم شده بود، و هر دو از کادرهای برجسته جریان فدائی بودند، کارگر کمونیست مشهور به محمد چیت که در همان تصفیه های خونین تیر باران شدند، مبارزین با سابقه دیگری چون غلام کشاورز، حبیب فرزاد، وحید توکلی و… را در اکثر شهرهای ایران به دور خود گرد آورد. اتحاد مبارزان کمونیست، هم از نظر سازمانی و هم از نظر انسجام فکری و “خط”، معتبرترین سازمان کمونیستی آن دوره بود. واقعیت این است، که درست در این دوره کومه له با یک بحران فلج کننده”هویتی” روبروست. بحثهای “کنگره دوم کومه له” و نکات مورد اختلاف بر سر سرنوشت کومه له، و بحثهائی که در سراسر تشکیلات کومه له در جریان بود، حکایت از نقش نجات دهنده نوشته های منصور حکمت، دارد. دست بدست شدن ادبیات اتحاد مبارزان کمونیست در صفوف کومه له، بویژه در “پائین” و در میان “پیشمرگه”ها، دورنمائی در برابر بی خطی، سردرگمی، و آشفتگی فکری و سیاسی حاکم بر تشکیلات باز کرد. کار حتی بجائی رسید که بحث “انشعاب” با خط مارکسیسم انقلابی و در برابر پوچی و سترونی “مشی توده ای” و روستا پناهی و دهقان گرائی و تکفیر فکر و تئوری، بحث امروز و فردا بود. کاملا معلوم بود که رهبری کومه له برای جلوگیری از فروپاشی تشکیلات و بیم و نگرانی از هضم بخشی از آن در سنتهای ناسیونالیسم کُرد، به یک چتر نجات نیازمند بود. مارکسیسم انقلابی به آن بلاتکلیفی، که یورش وسیعتر رژیم اسلامی در دور دوم، و در ماههای پایانی سال ۱۳۵۹ و آغاز سال ۱۳۶۰ تردید و تزلزل ها را در صفوف نیروهای مسلح بیشتر کرده بود، پایان داد. ابراهیم علیزاده کاهش روی آوری به صفوف پیشمرگان کومه له، بر زمین گذاشتن اسلحه توسط معدود “زحمتکشان”ی که با یورش وسیع نظامی رژیم بیشتر و بیشتر میشد، و شروع نارضایتی ها و بهانه گیریهای درونی را از یاد خود برده است. در آن دوره تعرض نظامی رژیم که نیروهای مسلح  اپوزیسیون در کردستان را تا نقاط مرزی عقب رانده بود، تنها نشان دادن یک دورنما و افق روشن سیاسی و فکری میتوانست امید به آینده روشن را در برابر صفوف متوقع کومه له، که پس از آن دوران عمدتا “روشنفکران” شهری را در بر میگرفت، قرار بدهد. و آن چشم انداز، همان ادبیات مارکسیسم انقلابی و دورنمای تشکیل حزب کمونیست ایران بود. آنوقتها رهبری کومه له، از سر “پراگماتیسم” خود، تلاش برای تشکیل حزب کمونیست را “تنها راه بقاء”، ارزیابی میکرد. ابراهیم علیزاده آنوقتها میدانست که رهبری کومه له قادر به حفظ تشکیلات و بر آورد ساختن توقعات صفوف خود، نیست. فاکت روئین تن بودن کومه له، به شهادت بحثهائی که در سرتاسر لایه انسانی آن در جریان بود، غیر واقعی است. رهبری کومه له، دستکم تا طرح مباحث کمونیسم کارگری، مارکسیسم انقلابی را چون دورنمائی برای بقاء و حفظ خود و حتی “تشکیلات داری”، پذیرفته بودند. کنگره سوم کومه له، در دورانی بر گذار شد، که هنوز محل جغرافیائی فعالیت کومه له، در چهارچوب مرزهای ایران بود، آنوقتها فقط جلال طالبانی، ملا بختیار، فریدون عبدالقادر، هر سه از اعضای رهبری اتحادیه میهنی و “کومه له رنجدران” عراق، شیخ عزالدین حسینی و خالد از آلای رزگاری از کردستان ترکیه، نگران و دلواپس پیوستن کومه له “کُرد”، به حزب کمونیست و تصویب برنامه آن بودند. مارکسیسم انقلابی و اتحاد مبارزان کمونیست، هنوز در میان تمامی رهبری کومه له و لایه کادری آن، پر جاذبه ترین نیرو و مرکز ثقل است که برای مسائل، از جمله مسائل کومه له و توطئه های جریانات ناسیونالیست، “حرف” دارد. دستکاری فاکتهای این دوران نیز؛ و روایت یک تصویر کاریکاتوری از جایگاه و نقش ادبیات مارکسیسم انقلابی و شخص منصور حکمت، که حتی با حافظه زنده خود ابراهیم علیزاده و روابط شخصی و سیاسی اش هم در تناقض است، بیشتر لجاجت و سماجت در انکار حقیقت است که همانطور که نوشتم، مخاطبان خاص خود را دارد.

۴-  ابراهیم علیزاده میگوید تصمیم به انشعاب از جانب طرفداران کمونیسم کارگری، از کنگره سوم حزب کمونیست ایران گرفته شده بود. بزعم او، حزب کمونیست ایران “روی دست” مدافعان و نظریه پرداز کمونیسم کارگری مانده بود که میخواستند با هر بهانه گیری از آن خلاص شوند. از نظر ابراهیم علیزاده، چون تحلیل منصور حکمت از دورنمای فروپاشی اردوگاه سرمایه داری دولتی این بود که کمونیسم کارگری به عنوان یک آلترناتیو قدرتمند، قد علم خواهد کرد، نیازی به یک حزب که فقط موجودیت محلی داشت، نبود. بزعم او، از همان دوران، طرفداران کمونیسم کارگری شروع کردند به “روانکاوی” در درون مغز آدمها تا نشان بدهند که یکی “ناسیونالیست کُرد” است، دیگری سوسیال دمکرات است و سومی “لیبرال چپ”.

جهت روشن کردن حقایق در مقابل این عکس مار کشیدنها، برخی فاکت را در این رابطه توضیح میدهم:

کنگره سوم حزب کمونیست ایران در مهر ماه ١٣۶٨ و به فاصله  نزدیک به سه سال پس از کنگره دوم همان حزب، سال ۱۳۶۵، برگزار شد. مبانی کمونیسم کارگری در این کنگره دوم بروشنی توضیح داده شده بود. بعلاوه در  سمینار اول کمونیسم کارگری، اسفند سال ۱۳۶۷، یعنی مدت زمانی نزدیک به هشت ماه قبل از کنگره سوم، منصور حکمت چنین گفته است:

 ” ما این چپ بورژوایى را در انقلاب ۵٧ نقد کردیم. مارکسیسم انقلابى ایران که این جریان انتقادى را نمایندگى میکرد توانست بسیار از این چپ بورژوایى فاصله بگیرد. ولى پیدایش کمونیسم کارگرى بعنوان یک جریان حزبى فقط تازه از اینجا، بر دوش مارکسیسم انقلابى و با نقد محدویتهاى آن، میتوانست شروع بشود. بنظر من تشکیل حزب کمونیست نقطه آخر رادیکالیسم مارکسیسم روشنفکرى ایران بوده است. نقطه رسیدن به یک سلسله سر نخ هاى تئوریک صحیح و مواضع سیاسى صحیح بوده است. ولى ابدا بخودى خود انتقال اجتماعى کمونیسم در ایران را نمایندگى نمیکند. بنظر من حزب کمونیست ایران فقط میتواند شروع یک تحول باشد.

حزب کمونیست تمام ماتریال آن چپ را تحویل گرفت. یعنى خارج از خودش بجز طیف پروروس چیز زیادى باقى نگذاشت. جمهورى اسلامى ضربات سنگینى به چپ رادیکال ایران زد. اما آن را از بین نبرد و نمیتوانست از بین ببرد. و این چپ انقلابى که بعد از سرکوبهاى سال ۶٠-۶١ به مبارزه متشکل ادامه میدهد، دیگر دارد اساسا در چهارچوب داخلى حزب کمونیست ایران فعالیت میکند. این حزب بستر اصلى و فراگیر چپ رادیکال ایران شد. پیش بینى ما در بحث ها و اجلاسها و کنگره هاى قبل از تشکیل حزب، عملا بوقوع پیوسته است. آن اسناد را بخوانید. گفتیم با تشکیل این حزب، پرچم مارکسیسم انقلابى بلند میشود و بیرون از آن فقط کمونیسم بورژوایى طرفدار شوروى میماند و بس. از سوسیالیسم خرده بورژوائى چیزى باقى نمیماند. عینا همینطور شده. بهرحال چپ رادیکال ایران، در ظرفى به اسم حزب کمونیست ایران یک کاسه شد و حزب کمونیست ایران بستر اصلى کمونیسم رادیکال و مارکسیسم رادیکال و انقلابى در ایران شد. و این افتخار و موقعیتى است که هیچکس نمیتواند از آن بگیرد.

اما براى کسى که از زاویه جنبش اجتماعى طبقه کارگر نگاه میکند، هنوز اتفاق تعیین کننده اى که باید بیفتد، نیفتاده است. بالاخره قرار بود مرکز ثقل کمونیسم و اعتراض کمونیسم به جامعه سرمایه دارى، به درون طبقه کارگر منتقل بشود و حزب کارگرى کمونیستها بوجود بیاید، حزب کمونیستى کارگران بوجود بیاید. قرار است سوسیالیسم و کمونیسم کارگرى به حزبش برسد. این اتفاق بنظر من هنوز نیفتاده است. بنظر من حزب کمونیست متاسفانه با همه تلاشهایى که در آن میشود، همچنان حزب دانش آموختگان ایرانى است. امروز التفات و توجه کارگر به این حزب خیلى بیشتر از هر جریان دیگر است. بخش وسیعى از اعضایش کارگرند. ولى سوالى که من از شما میکنم اینست که کارگر در چه ظرفیتى وارد این حزب میشود و در چه ظرفیتى کار میکند؟ کارگر وقتى به این حزب میاید، موقعیت اجتماعیش را رها میکند. یعنى براى اینکه به حزب ما بپیوندد، از آن جنبش اجتماعى اعتراضى جدا میشود. این علیرغم تلاش ما قاعده عمومى است، هرچند استثنائاتى هم هست. ولى وقتى یک کارگر به حزب کمونیست ایران مى پیوندد، از انسان اجتماعى مارکس به انسان طبیعى فوئرباخ تبدیل میشود و وارد حزب میشود! خصلت اجتماعى او، کارگر بودنش و تعلقش به یک صف مبارزه و اعتراض جارى اجتماعى علیه سرمایه از او سلب میشود.”

( منصور حکمت، سمینار اول مبانی کمونیسم کارگری مارس ۱۹۸۹- خط تاکیدها از من است)

 مباحث این سمینار را هم آنوقت ابراهیم علیزاده شنید و خواند. کسی که با دیدی عاری از پیشداوری ها به موضع منصور حکمت در قبال حزب کمونیست ایران نگاه میکند، آنهم مدتها قبل از جدائی کومه له از خط مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری، متوجه خواهد شد که این بحث به روانکاوی و “رفتن به درون مغز” آدمها بی ربط است.

بگذارید معنای واقعی مساله “هزیمت” و شانه خالی کردن از مسئولیت را هم بفهمیم. وقتی که خطر جنگ از طرف آمریکا و لشکر کشی به عراق عملا در دستور قرار گرفت، عروج خونین نظم نوین با بمباران بغداد در سال ۱۹۹۱، احزاب ناسیونالیست کُرد عراق، در پس زیر و رو کردن شیرازه مدنی جامعه، خود را به قدرت نزدیک دیدند. از نظر برخی از سران “سنتی” تر کومه له، هیچ چیز طبیعی تر از آن نبود که آن قدرت گیری را نه در نتیجه آن جنگ ویرانگر، که حاصل “قیام” مردم کردستان عراق قلمداد کنند. عبداله مهتدی قطعنامه ای به دفتر سیاسی حزب کمونیست ایران ارائه داد که در یک بند آن چنین نوشته شده بود: “ تلاش برای یافتن بیشترین دوستان و متحدان در صفوف احزاب ناسیونالیست کرد و مشخصا اتحادیه میهنی جلال طالبانی، که فردا در هیات حاکمیت قرار خواهند گرفت”.

آن قطعنامه از طرف دفتر سیاسی رد شد و مفصلا استدلال شد که پشت همه آن مواضع همراهی با قیام “مردم” و پیشوازی از قدرت گیری احزاب ناسیوتالیستی، قربانی کردن کمونیسم و ناسیونالیزه شدن کامل کومه له و حزب کمونیست ایران خوابیده است. مباحث این دوره معین یک کتاب قطور است با عنوان: ” فقط دو گام به پس”، نوشته منصور حکمت که مفصل و عمیق و توضیحی به آن جان گرفتن ناسیونالیسم پنهان در رهبری کومه له مورد به مورد و دقیق و مستدل و بسیار سیاسی، پاسخ داده است. بحث “هزیمت” ابراهیم علیزاده یک موضع گیری است که از آن دوره عبداله مهتدی عاریه گرفته است.  به خواننده ها توصیه میکنم این کتاب را بخوانند.

 اما، ابراهیم علیزاده قدری در “افزوده” هم به عنوان چاشنی مردم پسند به موضع آنوقت عبداله مهتدی اضافه کرده است. گفته است، کمونیسم کارگری نه فقط در جریان جنگ خلیج، بلکه با نزدیک شدن پایان جنگ ایران و عراق، “روحیه باخته” بود. چون تحلیلشان این بود که اپوزیسیون مستقر در خاک عراق را کت بسته تسلیم رژیم جمهوری اسلامی خواهند کرد. و سوال کرده است، مگر ندیدید چنین نشد و ما به موجودیت اردوگاهی مان ادامه دادیم؟  البته به یک فاکت که با هیچ معیاری نمیتوان درستی آنرا محک زد نیز اشاره کرده است: “تشکیلات مخفی” کومه له، در جریان جدا شدن نزدیک به “۹۰ درصد” اعضاء رهبری و کادرهای کومه له در بخش علنی، “دست نخورده” باقی ماند. یاد موضع “وحدت کمونیستی” افتادم. آن هنگام که مبانی “لیبرالیسم چپ” در یک مقاله مبسوط و عمیق مورد نقد منصور حکمت قرار گرفت، در تقابلهای پایانی و خلع سلاح فکری وحدت کمونیستی، در نشریه تئوریک خود، “رهائی” نوشتند که “رفقای داخل” قرار است جواب جانداری بنویسند! چنان پاسخ دندن شکنی را از موجود بیمناک “مخفی” هیچگاه نخواندیم!

بگذرم، مساله، مورد بحث آنزمان، دایر و یا تعطیل بودن اردوگاه نبود، مدتها قبل از جنگ خلیج و در آستانه ختم جنگ ایران و عراق، بحث بر سر از دست رفتن “استقلال سیاسی” کومه له بود و نه اردوگاه داری و یا حضور مسلحانه و ایستگاه رادیوئی. چه، پس از آن جنگ و پس از جنگ خلیج، “مجاهدین خلق” هم اردوگاه اشرف شان دایر ماند. ابراهیم علیزاده اهمیتی برای از دست دادن استقلال سیاسی تشکیلات متبوع خود قائل نیست. اما این نقطه دراماتیک در موضع او مطلقا ابتدا به ساکن نیست. به این منظور  خواننده را دعوت میکنم بخشهائی از یک بحث “قطبی” بین منصور حکمت و ابراهیم علیزاده در پلنوم ۱۵ حزب کمونیست ایران، خرداد ماه سال ۱۳۶۸ را به دقت بخوانند:

 ”راجع به رهبری کومه له من یک نکته داشتم. به نظرم جغرافیای فعالیت رهبری کومه له یک مسئله فنی نیست. یک مسئله سیاسی ایدئولوژیک است و این را باید در دوره گذشته به چند مرحله تقسیم کرد. یک موقع هست که رهبری کومه له در شهر است و قاطی مردم و قاطی همان کسانی است که در میان آنها کار میکند و شنیدیم که رفیق عبدالله را در پادگان گرفتند، فلان رفیق در فلان لحظه کجا بود، رفیق صدیق کمانگر کجا بوده و یا رفیق فواد مشخصاً کجا بود و غیره. این ها را شنیدیم و میدانیم رهبری کومه له در شهر بودند. زمانیکه جنبش مسلحانه شروع میشود طبیعتاً جای آن‌ها در شهر نیست چون اعدامشان میکنند. در نتیجه  با نیروی مسلح خودشان در منطقه آزاد خود و تحت حاکمیت خودش، در مقابل حاکمیت جمهوری اسلامی به زور اسلحه خودش می ایستد. با جنگ خود در خاکی که دست خودش است می ایستد و آنرا حفظ میکند. در یک مقطعی این نیرو به عقب و به اردوگاه، به  منطقه دیگری در خاک کشور عراق رانده میشود. ولی واقعیت امر این است که هنوز تحت حاکمیت هیچکس نیست. خود دولت عراق مشکل اعمال حاکمیت در آن منطقه را دارد.  کومه له بطور دوفاکتو تحت حاکمیت خودش است. گروههای دیگری هم هستند و همه همین کار را میکنند. آنجا هم باز قابل درک است. اما به یک مقطعی میرسیم، اگر نگوئیم با ختم جنگ ایران و عراق، بلکه با کشیده  شدن جنگ به مرزها و با اعمال حاکمیت عراق در مرزهای کشور خود، کومه له به طور قطع دیگر تحت حاکمیت دولت ثالثی فعالیت میکند. دیگر از قوانین مدنی، حقوقی، جزایی، مقررات مربوط به بودجه، آب و برق دولتی و تمام فونکسیونهایی که یک  دولت دارد، تحت سایه آن (حاکمیت دولت عراق) کار میکند و دیگر اینجا به طور مشخص رهبری کومه له یک رهبری در تبعید است. این را در گلاله ( یکی از روستاها در مناطق مُحّرمه و خالی از سکنه در نوار مرزی کردستان عراق) .. نمیشود گفت. با وجود اینکه از نظر سازمان بین الملل و از نظر مردم عراق خاک عراق است و در جنگ یک عده این طرف، یک عده طرف دیگر جنگ اند.

گام بعدی، یعنی استقرار تحت حاکمیت حکومت عراق، کومه له را از نظر استقلال در لیگ مجاهدین خلق میگذارد. این فاز،یعنی فازی که عراق در مرزهاش مستقر میشود. فازی که کنترل دولت عراق در آن  منطقه قطعی است و قوانین او در آنجا صدق میکند. این وضعیت  کومه له را در موقعیتی مانند مجاهدین خلق قرار میدهد. تفاوت اصلی ما با مجاهدین خلق در  دوره قبل در این بود که مجاهدین در بغداد، یا هرجا بالاخره در مرزها، یک اردوگاه گرفته بود و برای مراجعه به رهبری و سازمانش باید به عراق مراجعه میکردید و یک سازمان مستقر در عراق بود. کومه له هم الان به این  پروسه وارد شده است. آدم میتواند اینرا نوع دیگری برای خودش و دیگران جلوه بدهد وشاید هم برای دوره ای اینکار به نفع باشد و نوع دیگری جلوه بدهد  تا بتواند بگوید مقاومت کردیم. ما مدام گفتیم منطقه مرزی، کردستان عراق، امروز می گوئیم که در زیر پوشش مدنی عراق فعالیت میکنیم. این دیگر به نظرم مناسب نیست. اگر رهبری تبعیدی است مکان تبعیدش از نظر سیاسی با معنا میشود و من موقعیتی شبیه به مجاهدین را به نفع حزب کمونیست ایران و به نفع کومه له نمیدانم. فکر میکنم رهبری کومه له باید به سمت این موقعیت برود که خودش جای دیگری است ولی بخشی از تشکیلاتش با فونکسیونهای آنرا در عراق نگاه میدارد. باید به این موقعیت برویم وگرنه به نظر من موقعیت فعلی زیانهای سیاسی اساسی برای حزب کمونیست و کومه له دارد. میدانم که این بحث من باز اینجا هم پیش نمیرود اما بهرحال فکر میکنم باید این مسئله را گفت. آلترناتیو این وضعیت چیست؟ یکی از تفاوتهایی که دوره  در مرز بودن  و با دوره امروز دارد این است که در آن دوره  الترناتیو و امکان پیشروی بود. امکان پیشروی در خاک ایران موجود بود. در واقع بینابینی بودن منطقه بود. ولی یک آلترناتیو ما همین بود که اگر فاز مبارزه عوض شود به  داخل خاک ایران میرویم. امروز آلترناتیوی که در مقابل رهبری کومه له وجود دارد چیست؟ رهبری کومه له به مثابه یک موجودیت سیاسی! من راجع به  اشخاص حرف نمیزنم ممکن است شما بگوئید رهبری کومه له خارج یا هر جای دیگری است اما عملا هشت نفر از اعضای کمیته مرکزی آن در همان منطقه ساکن باشند. من در مورد این نکات حرف نمیزنم، بحث من اصلا بر سر این جنبه نیست که عضو کمیته مرکزی جسمش کجاست، میخواهم بگویم کومه له به مثابه یک موجودیت سیاسی در کجاها است و به چه طرقی بروز میکند و نمایندگی میکند. من از نظر سیاسی درست نمی بینم که کل تشکیلات کومه له به سه اردوگاهی که حرفش را میزنند تقسیم شده. به نظر من باید گفت بخش رزمی تشکیلات ما نیروهای نظامی و ایستگاه رادیویی ما در خاک عراق است. اگر  بخواهید به کومه له مراجعه کنید به دبیرخانه اش در فرانسه مراجعه کنید. اگربخواهید در ایران به آن مراجعه کنید به سلولهای حزبیش باید مراجعه کنید. راهی پیدا کنید همان کاری که افراد در هر حزب سیاسی غیر قانونی میکنند. بالاخره به نوعی تماس برقرار میکنند، در مبارزه با فعالین و مبلغین حزب آشنا میشوند و تماس برقرار میکنند. همانطور که گفتم به نظر من تبعیدی بودن رهبری کومه له در عراق از نظر سیاسی فوق العاده زیانبار است.تداعی شدن کومه له به عنوان سازمان ساکن در عراق فوق العاده زیانبار است. بحث برسر این نیست که به کَندن از آنجا رضایت بدهیم. الان به نظر من حزب کمونیست با این سوال مواجه است که آیا به تبعیدی بودن تشکیلات کردستان حزب، رهبری آن و موجودیت سیاسی آن در خاک کشوری به اسم عراق رضایت میدهد؟ این سوال مجددا مطرح است و باید به آن جواب داد. من معتقدم، و در آن جلسه هم گفتم، اگر رهبری کومه له به یک کشور خارجی تبعید شده است و تحت حاکمیت و قوانین آن کشور زندگی میکند، آن کشور دیگر باید جایی باشد که محلی طبیعی و قابل تحمل باشد. اروپا به دلیل رفاهش نیست که رهبری باید به آنجا برود. و یا به خاطر این نیست که میز و چراغ مطالعه دارد که در عراق هم دارد. دلیلش این است که اینجا (اروپا) کانون فعالیت سازمانهای سیاسی طبقات مختلف، ملل تحت ستم، آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین و ..  بوده است. آنهم نه در هر پایتختی! در ایتالیا باشد معنی دیگری دارد اما در فرانسه انگلستان یا کشورهای اساسی هستند که اپوزیسیونهای انقلابی کشورهای مختلف در طول سالها آنجا حضور داشته اند. یک رابطه ای که من با این موضوع برقرار میکنم  مسئله  دیپلماسی کومه له است، که در سوالها از کمیته مرکزی کومه له که راجع به دیپلماسی چه فکری میکند، هست. به نظرم دیپلماسی بدون استقلال سیاسی…. و حق حاکمیت معنی نداره. شما نمیتوانید از داخل یک حصار، دیپلماسی داشته باشیدشما نمیتوانید تحت حاکمیت کسی باشید و رابطه شما با او معنی دیپلماسی هم بدهد.دیپلماسی رابطه دو نهاد  دو داده مجزا از هم است.  کومه له اگر نخواهد این رابطه را اینطور (مجزا) کند دیپلماسی هم معنی ندارد برای اینکه هیچ اهرم دیپلماتیکی ندارد. دیپلماسی یک لغت و عبارتی میشود برای بیان یک رابطه دیگر و دیگر به نظرم کومه له استقلال عمل ندارد. من در آن جلسه هم گفتم اگر فرض کنید رابطه دیپلماتیک ما با کسی تیره بشود چه کار میکنید؟ رئیس جمهورمان از آن کشور فرار میکند! دیپلماسی یعنی اینکه انجام شدنش توسط دیپلماتها صورت میگیرد نه توسط  بدنه اصلی تشکیلات. من این را مضر میدانم، از نظر سیاسی درست نمیدانم و از نظر ایدئولوژیکی و دراز مدت برای خود کومه له بسیار زیانبار میدانم. نه فقط از نظر تاثیری که امروز روی بافت و تک تک سلولهای کومه له دارد، یا خطراتی که تهدیدش میکند، حدود و ثغوری که به کومه له تحمیل میشود و استقلال عملی که از او گرفته میشود و وجهه ای که پیدا میکند، بلکه از نظر تاییدی که  روی یک شیوه های سیاسی اقتصادی که در جهان وجود دارد، میگذارد. از نظر تاییدی که به طور تلویحی روی اشکال ایدئولوژیکی که در جهان وجود دارد، میگذارد. استقرار در فرانسه کسی را رفیق شارل دوگل قلمداد نمیکند، استقرار در انگلستان کسی را رفیق چرچیل قلمداد نمیکند. به این دلیل که نهرو و موگابه آنجا بودند و همه میدانند که آن‌ها را قبول ندارند. قانون آن کشور اجازه میدهد و مردم انقلابی این کشورها در طی سالها آنجا را به جاهایی که می‌شود در آنجا مستقل بود، مستقل حرف زد، تبدیل کرده اند. اما اینجا (عراق) این معنی (عدم استقلال عمل) را دارد. بحثی که از قدیم در قطعنامه، به اصطلاح دور انداخته شده، کمیته مرکزی حزب راجع به اوضاع بعد از ختم جنگ ایران و عراق، این بود که برای ما بدترین حالت دربدری در کوه و دشت نیست. بدترین حالت انقباض اینها نیست. بدترین حالت محصور شدن در اردوگاههای درون کشوری اینجا (عراق) است. این از نظر سیاسی بدترین حالت است.

….

شاید از وقتی که من کومه له را شناختم روزی نبوده که فکر کنم استدلالهای امروزکی سراغم می آیند و کی باید جواب این مسئله را بدهم. نتیجتا این چیزی نیست که تعجبم را برانگیزد و یا خودم را برای آن آماده نکرده باشم. من به رفیق سید ابراهیم و مبارزات او و همینطور به رفیق عثمان، که نمیدانم چرا سید ابراهیم از او اسم میبرد و مثال میزند، احترام میگذارم حتی اگر رفیق به مبارزات ما احترام نگذارد. اگر بخواهم فعالیت خودم را نگاه کنم، که اینجا مقداری مبحث  بر سر کلیات گزارش نبود مبحث در مورد من بود، “صد من یک غاز” نمیدانم. استدلالی که امروز میبینم به نظر من آن حلقه آخر شکافهای سیاسی است که در چپ ایران وجود دارد. راستش متاسفم که سید ابراهیم سخنگوی آن میشود. من به نکاتی که اینجا مطرح شد برمیگردم و به چند نکته آن جواب میدهم. ببینید کومه له عظیم است ولی این به معنی عظمت سید ابرهیم نیست، همانطور که به معنی عظمت من هم نیست. من فکر نمیکنم حق داشته باشیم که این تشکیلات و به نوعی  سر قفلی تشکیلاتها و مبارزات سیاسی ده ساله را به اسم کسانی بکنیم که هر وقت بخواهند سفره را از جلو آدم جمع میکنند. کومه له عظیم است. خودم هم دهها بار گفتم و سعی کردم خود رفقا را وقتی که فکر نمیکردند عظیم است متوجه کنم که کومه له عظیم است. و بچه‌های شان را حالی کنم که کومه له عظیم است، وقتی که نمیتوانستند با یک زبان صمیمانه به بچه‌های شان بگویند کومه له عظیم است. آن موقع هنوز انگی به من نمی چسپید. آن موقع خط یکی بود و ظاهرا چیزهائی که میگفتم خوب بود. کومه له عظیم است ولی این به این معنی نیست که کمیته مرکزی کومه له میتواند هر پراتیک هر دوره خود را به حساب عظمت بودن کومه له انتقاد نشده باقی بگذارد و سهم بقیه از حزب کمونیست را کارهای “صد من یک غازی”  قرار بدهد که گویا خارج از این پدیده انجام شده. نه فقط قطعنامه های کنگره شش جزء عظمت کومه له و جزء سابقه تاریخی آن خطی است که الان حق دارد به من بد و بیراه بگوید، نه فقط بیانیه حقوق زحمتکشان جزء عظمت تاریخی آن خط است و الان او را در موقعیتی میگذارد که به من بد وبیراه بگوید، بلکه به نظر میرسد صدای حزب کمونیست و برنامه هایش هم جزء عظمت آن خطی است که الان حق دارد به آن اعتبار به من بد وبیرا بگوید، چون یک جغرافیا پشت او است. از قدیم به دفاع از جغرافیا، فکر کردن به جغرافیا گفته اند ناسیونالیسم. حرکت کردن ازجغرافیا تا آن حدی که اگر بیانیه ای از آنجا صادر میشود اگر اندیشه ای آنجا شکل میگیرد، اگر جنگی آنجا میشود، اگر رادیوئی ایستگاهش آنجاست، جزء عظمت آن جغرافیاست و جزء عظمت کسانی است که در آن جغرافیا به دنیا آمده اند یا بیشتر از من و کسان دیگر راجع به آن جغرافیا فکر میکنند وبرای آن جغرافیا دل میسوزانند. این ناسیونالیسم است دیگر برادر من. چرا یکهو ناسیونالیستی میزنید؟ من میفهمم چرا! افتخارات امروز باید ملاک باشد چرا امروز باید سابقه مردم را یادآوری کرد، چرا باید از عظمت کارهائی که کردند بگوئیم و  امروز عظمت کسانی که خود ما ممکن است در فلان تاریخ هزار ویک لقب دیگر به آن‌ها داده ایم  را یادشان بیاوریم؟ برای اینکه فکر میکند در منگنه است. برای اینکه فکر میکند باید روحیه ها را بالا نگاه دارد، باید به آدمها دلیلی برای ماندن و جنگیدن نشان بدهد. در صورتی که تاریخ چنین دلیلی را از ما نمیخواهد. چرا باید به یاد عظمت چیزهای بیفتیم که خود ما ده دفعه به آن انتقاد داریم. چرا؟  رفیق سید ابراهیم مبارزه مسلحانه را زنده نگه داشته است! من این را کاملا قبول دارم و یادم نمی آید در مقطعی که رفیق مبارزه مسلحانه را زنده نگه داشته من شخصاً داشتم کدام کار “صد من یک غازی” میکردم. قبل از کنگره شش (کومه له) میرسم می‌بینم حرفی ندارید به کنگره تان بزنید. حتی راجع به زنده نگه داشتن مبارزه مسلحانه دو سطر ندارید که روی کاغذ بیاورید. آیا من آن “صد من یک غازی” هستم که زیر پراتیک کومه له میزنم و شما نماینده تمام کلیت هر اتفاقی هستید که در آن جغرافیا افتاده!؟ من به شما احترام میگذارم، اما اگر بنا باشد از این حرفها بزنید می ایستم. یعنی چه این حرفها؟ سهم تعیین کردن یعنی چه؟ آنهم با این شاخص پیش پا افتاده، با این روحیه حق به جانب. سهم تعیین کردن راجع به حزب کمونیست که از یک پروسه ای در آمده، افتخارات حزب کمونیست بدون بودن حزب کمونیست معنی نمیدهد، بدون فکرهای حزب کمونیست معنی نمیدهد، بدون طرحهاش معنی نمیدهد، این طرحها “صد من یک غاز” است؟ پس طرح استراتژی من هم “صد من یک غاز” است. جواب انحرافات درون تشکیلاتی را در هر مقطعی چه کسی داده؟ ولی الان جزء افتخارات است و من از آن محرومم! من بعد از این سخنرانی باید از نو از یکی جواز بگیرم که سیاسی هستم! حتی اگر بعد از کنگره شش بحثهای تو پیش نمیرود باز هم تقصیر تو است چون درست است تو گفتی اما چرا بعد نیامدی انجام هم بدهی. پس تو چکاره ای؟ مگر همانجا نگفتیم این سیاست  بدون آدمی که اینجا دنبالش را میگیرد پیش نمیرود؟ کی زد زیرش؟ کی خطش را عوض کرد؟ قرار است با این اسم و اینطور اینجا و آنجا  بیان شود. بعد از بمباران و بعد از ختم جنگ ایران وعراق اینها دست و پایشان را گم کردند، نه من که دارم همان حرف را میزنم. آن کسی دست و پایش را گم کرده که به دنبال حرفهای دیروز، امروز این حرفها را میزند. آن کسی دست و پایش را گم کرده که وقتی قرار است در کنگره شش با انتقاد پیش برود، تصمیم میگرد که آخ نه نه امروز افتخارات و اعتبارات مهم اند. او دست و پایش را گم کرده. کسی دست و پایش را گم کرده که الان دیگر لغت کومه له را یک جوری پرت میکنه که من باید وحشت کنم. چرا باید وحشت کنم؟ حزبم است، بخشی از یک حزب هستیم که خودم در ساختن آن شریک بودم. من اجازه نمیدهم. هیچ چیز از پیشی نیست که اجازه بدهد من سهم خودم و چهار رفیق دیگر خودم را در سرنوشت این تشکیلات نسبت به کسانیکه در داخل اردوگاه (در کردستان) بودند کمترارزیابی کنم. چپ بیرون ما این کار را نمیکند. کارگر بیرون ما این کار را نمیکند. شما هم نکنید دیگر. من میفهم این خطی است که از حالا تا شش ماه دیگر، تا وقتی که بالاخره  یکی از ما زانو بزنیم قرار است، بحثهای حزب ما باشد. من برای آن مصاف حاضرم، من حاضرم  برای اینکه پشت من “زیر پراتیک کومه له بزن” نبوده است. پشت خیلی ها بوده که الان در همین “داخل” اند. چه جوری بوده؟ با ول کردن کومه له به حال خودش، با نداشتن خط برای آن، با رفتن در تند پیچ ها بدون آمادگی برای آن و همیشه لشگری بوده‌اند که باید روحیه شان را بالا نگه داشت. از یک سیاست اجتماعی حرف میزنیم. کومه له کارگری شده، عظمتش را ببینید. پس معلوم شد آها حالا کارگری شدن کومه له فقط نتیجه نقش افراد حاضر در جغرافیا بوده، کارگری شدن کومه له قرار است در مباحثات بعدی مثلا به طرف من پرت شود. چه میگوئید کومه له را ترک نکنید که کارگری شده! اگر دست من بود که شش سال زودتر کارگری میشد. کنگره بعد از کنگره، پلنوم  بعد از پلنوم در این تشکیلات من در مورد ناباوری به قدرت کارگر بحث کردم. یادمان رفته؟ نوارش که هست. از تشکیلات خودتان بپرسید که چه کسی و چه جوری بحث علیه نظامیگری، علیه پوپولیسم، علیه اعتقاد آن به کارگر،علیه اعتقاد آن به قدرت کارگر که تازه در این تشکیلات  جا افتاده بحث کرده، که شما بگوئید جز بدیهیات است. کی جزء بدیهیات بود؟ چه جوری جزء بدیهیات شد؟ شما طلایی به دنیا آمدید طلایی فعالیت کردید؟ هیچ تغییری نپذیرفتید؟ کی تغییرتان داده ؟ حالا موقع خلع ید کردن از من است؟ بکنید. اما نمیتونید. بحث امروز من ادامه همان بحث است. میخواهید حجم افتخارات تشکیلات من را به عنوان جواب بحث خودم جلویم بگذارید؟ نمیتوانید! هیچ جغرافیایی نمیتواند روی پروسه های متقابلی که در آن هست را سرپوش بگذارد. در آن جغرافیا اتفاق افتاده ولی با دعوا و جنگ و مبارزه سیاسی و کار متنوع فکری. کسی یک موقعی این طرف بوده و یکی آنطرف. این خط که “کسانی که مخالف کارگری شدن کومه له بودند و کسانی که این عظمت را نمیدیدند، رفتند خارج کشور”، ممکن است امروز دو نفر دیگر را هم تشویق کند که عضویتشان را پس ندهند. اما این جواب تاریخ کمونیسم در کردستان ایران نمیشود. این عقب مانده است این استدلال عقب مانده و غیر سیاسی است برادر من!

شما رفقای رزمنده و خونین ما! آقایان محترمی هستید؟ چکار کنم که جای گلوله به تن من نیست. ممکن بود باشد. وقتی که بمب انداختند من هم که آنجا بودم. موقعی که بمب انداختند داشتم چه میگفتم؟ قطعنامه های کنگره شش راجع به کارگر بعد از انداختن بمب نوشته شده است. حداقل یکی از آنها. شما نمیدانستید به تشکیلاتتان چه بگوئید. بی قرب کردن مبارزه یک خط، یک دیدگاه، یک سیاست، یک مبارزه اجتماعی در جامعه ایران که در سرنوشت کومه له نقش داشته، من همیشه میدانستم این خط یک موقعی بیرون میزند، در تنگنا بیرون میزند، درتند پیچ بیرون میزند، و امروز هم بیرون زد اما فکر نمیکردم سید ابراهیم آن کسی باشد که اینرا نمایندگی کند.

 من از کمیته مرکزی کومه له عیب جوئی نمیکنم. اما اگر کسی با بحثهایی که من امروز میکنم مایوس میشود، درهمان نوشته ام گفته ام، خطی است که جایز است و باید مایوس بشود. این نگرش به کومه له، این نگرش به کمونیسم در ایران مایوس شده. در روسیه اش هم مایوس شده. در کنگره سه گفتیم اوضاع بسته و منقبض میشود پس فکری به حال خودتان بکنید! من مایوس نیستم هزار و یک حرف دارم. الان هم  درحرفی که میزنم شش رهنمود عملی هست. یکسال پیش درکنگره ششحتی گفتم تفنگ را کجا بگذارید.

….

 من این را میفهمم که به روحیه بالای تشکیلات تان احتیاج دارید، همه بورژواها همیشه به این مسئله برای کشاندن کشورهایشان در جنگ احتیاج داشتند و همیشه رفتند سر افتخارات ملی به نظرمن در مبارزه کمونیستی این مجاز نیست.  حقیقت راجع به پدیده را باید گفت. اگر امروز کسی چیزی هایی که من در تمام این ده سال نوشتم و گفتم را کنار هم بگذارد میبیند که کسی زیرهیچ پراتیکی نمیزند. بلکه زیرکسانی را میزند و زیر نگرشهایی را میزند که میخواهند آن پراتیک را انجام ندهند.

 ( بحث منصور حکمت در پلنوم ۱۵ حزب کمونیست ایران- خرداد ماه سال ۱۳۶۸- خط تاکیدها از من است)

 ابراهیم علیزاده، به نظر من، اشتباه مهلکی مرتکب شده است که در تایید نیش زنی و سوالات زهرآگین مجری برنامه، بیژن رنجبر، که من او را و پیشینه سیاسی اش را نمیشناسم، به “اسناد موجود” که گویا بر احکام او مُهر تایید میکوبند، و انتشار آنها اشاره میکند. چه، بسیاری از اسناد و مباحث کنگره ها و پلنوم ها که در دوره ای برای کور کردن چشم طمع باندهای زحمتکشان برای بالا کشیدن کومه له بر سایتها قرار داشتند، اکنون حذف شده اند. این اسناد، که من فقط  به برخی جملات و نقل قولهای اندکی کم از آنها در این نوشته مراجعه داده ام، پروژه نقل مکان و اسباب کشی سیاسی او را و نیز برنامه ناسیونالیزه کردن کل تاریخ کومه له را به روایت پسا قدرت گیری احزاب عشیره ای در کردستان عراق با مشکلی حل نشدنی روبرو میکند. بهتر است با بایگانی مهمترین دوره های درخشان تاریخ کومه له و نفرین هویت ضد ناسیونالیستی کومه له دوره شکوفائی، آن اسناد را برای کسانی باقی بگذارند که مدافع و صاحب واقعی آنها هستند.

  با اینحال به عنوان نتیجه میخواهم بگویم که وارد شدن ابراهیم علیزاده در مسیری که عبداله مهتدی به آن گام گذاشت و ناکام و سرخورده با انشعاب و تشتت های پی در پی در کمونیسم زدائی، به ناچار خود در انزوا به پایان رساند، چندان جالب نیست. عبداله مهتدی به این اعتبار در میان مردم طرفدار “افراط” در آزادیخواهی و انقلابیگری، و حتی در صفوف “طیف کومه له” چهره ای منفور و منزوی است.  تصور نمیکنم امثال بیژن رنجبر با آن مواضع عقده ای و یا “رفقای راه کارگر” و یا “چپ های منفرد”، و یا حتی شخصیت های شخیص امتحان پس داده دوایر حول و حوش “زحمتکشانی” ها و جریان ناسیونالیسم “سوسیالیستی”،  کاندیدهای مناسبی برای “وحدت” و یا  تحویل گرفتن یک کومه له تصفیه شده از مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری باشند. همان “عنصر عقل” کذائی قاعدتا میبایست این حقیقت تلخ را به او فهمانده باشد.

 ۲۳ اوت ۲۰۱۵

iraj.farzad@gmail.com