تفاوتِ مفهومها: آزادی و برابری
تلاش نگارنده،کاربرد درست مفهومهاست، سهل انگاری در کاربرد مفهومها، ولنگاریسم است. از جمله، یکسان گرفتن مفهوم آزادی و رهایی[[i]] از ما هزینههای گزاف گرفته است.
مفهوم رهایی از مفهوم آزادی، متمایز است. این دو مفهوم در ماهیت با هم اختلاف دارند. وعدهی آزادی و رعایت «حقوق بشر» و ادعای تاریخی سه سدهای آن از بیان به کردار نرسیده است. این «حقوق»، زیر پوشش و در سایهی «جامعهی مدنی» خواهی نخواهی به زیر سایه بردن حقوق انسانی راه میبرد. به بیانی دیگر، همین جامعه و همین «مدرنیتهای» که خدای آن سرمایه و معیار ارزش و ارزش گزاری آن پول است، فرمانروای مستبدی است که در تاریخ بشر همانندی نداشته است. کارل مارکس، فیلسوف رهایی انسان، با نقد «حقوق بشر» دست آورد انقلاب بورژوایی فرانسه در سال ۱۷۸۹را از دید کمونیسم انقلابی و پرولتری به نقد میگیرد. مارکس در بازنگری به مفاد حقوقی سالهای ١٧۹١، ١٧۹۳ و ١٧۹۵ مندرج در قانون اساسی انقلاب بورژوایی فرانسه، نوشتار«درباره مسأله یهود» را در سال ١٨۴٣، بنابر همین ضرورت آفرید. تفاوتهای بنیادین این دو مفهوم «حقوق انسان» و «حقوق بشر» به ویژه در این کتاب و نیز در کار مشترک با فردریک انگلس در کتاب ارزشمند «ایدئولوژی آلمانی» آشکار میسازد. با نگاه و بیان مارکسی[[ii]]، مهمترین بند این قانون و «حق» در ماده ۲ «حقوق بشر و شهروندان» آمده است:
اعلامیهی حقوق بشر و شهروند:
ماده ۲: «این حقوق، (حقوق طبیعی و خدشه ناپذیر) در برگیرندهی: برابری، آزادی، امنیت، مالکیت.»
آزادی چیست؟ قانون اساسی فرانسه سال ۱۷۹۳، آزادی را اینگونه تعریف میکند:
ماده ۶ «آزادی قدرتی است متعلق به بشر، برای انجام هرکاری که به حقوق دیگران آسیب نرساند.»
به بیان مارکس از این قانون:
«بنابراین آزادی، حق انجام دادن هرکاری است که به دیگران آسیب نرساند.» قانون، حدود آنچه را که هرکس میتواند بدون آسیب رساندن به دیگری عمل کند، تعیین میکند، همانگونه که مرز بین دو مزرعه با تیرهای چوبی تعیین میشود. آزادی مورد پرسش، آزادی انسانی است که چون ذرهای یگانه و مجزا به درون خود خزیده است…»[[iii]]
اما حق بشر به آزادی، نه برپایهی همکاری [اتحاد] انسان با انسان، بلکه بر پایهی جدایی انسان از انسان، استوار است. این حق، حقِ جدایی است، حق فرد محدود شدهای که به درون خود خزیده است…
کاربردِ عملیِ حق برخورداری انسان از آزادی، حق برخورداری او از مالکیت خصوصی است.»
و مالکیت خصوصی پیآمدِ کار بیگانه شده است. کاری که از نیروی کار ربوده شده است و ترکیب و تراکم و انباشت آن از سویی، برای مالک، قدرت سیاسی و نظامی میآفریند و از سوی دیگر برای صلب مالکیت شدگان، بردگی و فلاکت و تباهی. به بیان مارکس در ادامه نوشتار بالا، رابطهی کارگر: «با محصول کار خویش، رابطه با شی بیگانهاست… هر چه کارگر از خود بیشتر در کار مایه بگذارد، جهان بیگانه اشیائی که میآفریند بر خودش و ضد خودش قدرتمند تر میگردد و زندگی درونیاش تهی تر میشود و اشیای کمتری از آن او میشوند.»
مارکس در دریافت خویش از مفهوم حقوق بشر در نقد دیدگاه برونوبائر در کتاب «درباره مسئله یهود» میافزاید:
حق بشر به مالکیت خصوصی چیست؟
ماده ١۶:(قانون اساسی ۱۷۹۳): حق مالکیت حقی است از آنِ همگی شهروندان برای آن که بتوانند از داراییها و درآمدهای خویش و ثمرات کار و کوشش خود بهرهمند گردند و آنها را به میل خود مصرف کنند.»
مارکس ازاین ماده قانونی چنین نتیجه میگیرد که:
«بنابراین، حق مالکیت خصوصی عبارت است از حق برخورداری انسان از داراییهای خود و داشتن اختیار مصرف آنها به میل خویش، بدون توجه به انسانهای دیگر، مستقل از جامعه؛ یعنی حق سودجویی شخصی. مبنای آزادی فردی و کاربرد عملی آن است که بنیان جامعهی مدنی را ساختار میدهد. چنین حقی، هر انسانی را وامیدارد که انسانهای دیگر را نه عامل تحقق آزادیِخویش، بلکه مانع آزادی خود بداند و این حق، پیش از هرچیز، حق بشر را «بهرهمندی از داراییها و درآمدها و ثمرات کار و کوشش خود و مصرف آنها به میل خویش» اعلام میکند.
میماند دیگر حقوق بشر، برابری و امنیت:
«برابری، که در اینجا به مفهوم غیرسیاسی آن به کار میرود، چیزی نیست جز برابری در آن آزادیی که در بالا بیان شد، یعنی [حق] هر فرد به اندازهی دیگر چون یک ذرهی خود بسند…
و امنیت؟»
ماده ۸ (قانون اساسی ١٧۹۳): «امنیت عبارت است از حراست جامعه از هر عضو خود برا ی حفظ شخص او، حقوق او و دارایی او.»
امنیت، عبارت است از عالیترین مفهوم اجتماعی جامعه مدنی و مفهوم پلیس، و بیانگر این واقعیت است که تمامی جامعه فقط برای آن وجود دارد که امنیت شخصی، حقوق، و دارایی هریک از اعضایش را تضمین کند. هگل به این معنا، جامعه مدنی را «حالت نیاز و عقل» میخواند. این همان نیاز و ضرورت دگرگونی مناسبات کهنه به نو، از فئودالیسم به سرمایهداری دلخواه هگل است. جبر دیالکتیکی و ماتریالیستی، که عقلگرایی (راسیونالیسم) مناسبات نوین را نه با خرافات دینی که با قانونمندی دنیوی سرمایه باید برقرار شود، عقلانیت و نیاز منسابات نوین را رقم میزند. جامعه مدنی، از حکومت و دولت گرفته تا پارلمان و نهادهای گوناگون سرمایهداری، از جمله این نیازها و نیز ابزارهایند. جامعه مدنی در تمامی مناسبات طبقاتی، همخوان با همان مناسبات و دوران تاریخی وجود داشته است با رنگ و بوی خود. جامعه مدنی، یعنی مناسبات طبقاتی، مالکیت، خانواده، سبک کار و شیوه زندگی. پیداست که جامعه مدنی دوران ارباب- رعیتی با جامعهمدنی دوران سرمایهداری باید متفاوت باشد؛ زیرا هم شکل مالکیت، هم خانواده، هم نهادها، و نیز سبک کار و زندگی با هم متفاوتاند. استثمار در هردو و نیز پیش از این دو، در مناسبات بردهداری، وجه مشترک همه مناسبات طبقاتی است، و جامعه مدنی در هر دوران ، همخوان با مناسبات حاکم همان دوران است. اینگونه است که جامعه مدنی بسان روبنا، با استثمار، و بهرهکشی و ماهیت استبدادی مناسبات بردهداری، ارباب و رعیتی، و سرمایهداریبسان زیر بنا، دو وجه لازم وملزوم یکدیگر به شمار میآیند. جامعه مدنی سرمایه داری، سازگار مناسبات سرمایهداری است و امنیت و ماندگاری بازار، حکومت را همخوان.
به بیان مارکس در کتاب در باره مسأله یهود:
«مفهوم امنیت، جامعه مدنی را قادر به غلبه بر خود پرستیاش نمیکند. برعکس، امنیت ضامن خودپرستی آن است. بنابراین، هیچیک از مواد به اصطلاح حقوق بشر از انسان به عنوان عضو جامعه مدنی، یعنی فرد فرو رفته در خود و اسیر منافع و هوسهای شخصی و جدا از جماعت، فراتر نمیرود. حقوق بشر، نه تنها حقوق انسان به معنای [حقوق] وجود نوعی [انسان] نیست، بلکه نفس زندگی نوعی، نفس جامعه را چارچوبی بیگانه از افراد و هم چون محدودیت بر استقلال اولیهی آنان میانگارد.»[[iv]]
به دریافت و آموزشهای مارکس، در چارچوب حقوق بشر، تنها رشتهای که افراد چنین جوامعی را به هم پیوند میدهد، «نیازهای طبیعی، احتیاجهای و منافع شخصی، حفظ مالکیت و نفس خودپرست آنهاست.»[[v]]
از این روی و با نگاه طبقاتی، حقوق بشر با حقوق شهروند متمایز است، زیرا که بشرِ عضو جامعهی مدنی، تنها بشرْ خوانده میشود، و حقوق وی حقوق بشر نامیده میشود. چنین رابطهای را با مناسبات طبقاتی، ماهیت سیاسی، حکومت و جامعهی مدنی آن سرزمین میتوان تعریف کرد. حقوق شهروند عضو جامعهی مدنی، حقوق بشر به معنای همهگانی آن، حقوق ویژهای آن بخش از افرادی است که که از جامعهی انسانی جداشده از حقوق بشر بر مبنای قانونمندیهای عملی و جاری آن جامعه و برخوردار از امتیاز اینگونه بشر بودگی و حقوق بشری است. این گونه حقوق، حقوق بشر خودپرست است، بشری ویژه و برتر و برخوردار از آزادی مدنی، آزادی سیاسی و رابطهی شهروندی با دولت متعارف سیاسی و حاکمیت در بردارنده دولت و ناظر بر منافع طبقه فرمانروا. چنین تعریفی در اعلامیه حقوق بشر و حقوق شهروند، به آشکارا اعلام شده است: «برابری، آزادی، امنیت، مالکیت.»، تقدس حق مالکیت، در پشت ابهام و بیکرانگی مبهم خود، هرگونه آزادی و برابری و امنیت را برای افزون بر ۹۰ درصد از میلیاردها بشر، را زیر پا میگذارد.
در جامعه مدنی، هرچند امنیت بشر، جزء خدشه ناپذیر حقوق بشر اعلام شده، تجاوز به خصوصی بودن نامهها، پیامها رسانیهای شبکههای اینترنتی و نیز آزادی نامحدود مطبوعات (قانون اساسی سال ۱۷۹۳، ماده ۱۲۲ در فرانسه) به عنوان برخورداری بشر از آزادی فردی، به بهانه به خطر افتادن آزادی عمومی در سراسر جهان پایمال میشود. امروزه مکالمههای هر شهروندی زیر شنود است. در تمامی جهان. و تولیدکنندگان رسانهّهای شبکهای همانند زیمنس در آلمان و اریکسون در سوید ودیگر بخش، چرخشان برپایه فروش دستگاه شنود و رصد شهروندان میچرخد. از آنجا که شنود و ترجمه و رضد هر شهروند با میلیاردها مکالمه برای سرمایهداران،نا ممکن است،کلیدواژههای کد گذاری شده، دستگاههای شنود را حساسیت میدهند تا به ضبط و رصد بپردازند.
سخن از آزادی سیاسی، به مفهوم مارکسی آن یعنی انحلال جامعهی کهنه، جامعهای که دولت بیگانه با حکومت شوندگان، برآن استوار است. این گونه آزادی، کاهش انسان به عضوی از جامعهی مدنی، به فردی تجزیه شده و خود پرست، و نیز یک شهروند، یعنی شخصیتی حقوق. تجزیه جامعه مدنی به افراد مستقل و تنظیم روابط آنها بر مبنای قانون، انسانهای خود پرست تجزیه شدهای را به دست میدهد که برای خودرهایی، راهی جز به نقد کشیدن دیالکتیکی این روابط و مناسبات ندارد.
به دریافت مارکس: انسانِ نوعی، زمانی واقعیت میپذیرد که این انسان دوباره به خویش بازگردانده شود، و انسان به عنوان یک فرد در زندگی روزانه، به موجود نوعی دگرگون شود، که چون انسان، تواناییهای ویژهاش را چون نیرویی اجتماعی بشناسد و سازمان دهد و به این گونه دیگر نیروهای اجتماعی را از نیروی خویش، به شکل قدرتهای سیاسی جدا نکند، بلکه تنها در آن زمان است که آزادی انسان، تکمیل خواهد شد. در این تعریف انسان، جزیی از یک کل است و کل مجموعهای از اجزاء در پیوند و ارگانیک یعنی اندامواره و هماهنگ، نه همچون یاختههای جداگانه، مجازی، خود محور و بیگانه از خویش و از دیگران.
اینگونه است که مارکس نتیجه میگیرد که « کلّ آزادی [رهایی]، عبارت است از بازگرداندن جهان انسان و روابط انسان به خودِ انسان»
اگر در فلسفهی هگل، روح سرشت و گوهر انسان است، یا به بیانی، روح یا همان ایده یا عقل مطلق، آزاد و رهاست. و سرشت ایده مطلق، آزادیاست، برای مارکس خود موجودیت و مادیت انسان سرشت خود انسان است.
مارکس انسان را در سرشت، آزاد و مقولهای جهانی میداند. و این سرشت زمانی مجال بالندگی، پویندگی و تحقق مییابد که انسان به خودآگاهی فراز آید. و این خودآگاهی است که مناسبات کهنه را بر نمیتابد و با انقلاب به مناسباتی نوین فرا میروید. مناسبات نوین که تنها در جامعه کمونیستی برقرار میشود، رهایی و جهانی بودن انسان را محقق میسازد.
مفهوم آزادی و رهایی هردو با مفهوم استقلال، پیوندی جدایی ناپذیر دارند. استقلال به معنای گسترده و کامل، و روشن آن، استقلال اقتصادی، سیاسی، اندیشهگی و اجتماعی. در مناسبات جانسوز سرمایه، که وابستگی و زنجیرهای طبقاتی، آدمیان را با دست و پا مغز و زبان همانند اسبهای باربر با صدها تسمه، گره، لگام، زین و رکاب به ارابهی سرمایه بسته، کدام استقلال، جز اسارت در بند و زنجیر پیدا و ناپیدا! و در نبود استقلال، کدام آزادی! رهایی در گرو نفی در نفی آزادی است. آزادی بازار، آزادی سرمایه، آزادی جامعه مدنی، نفی نفی استبداد فئودالی، باید با نفی مطلق سوسیالیسم، به رهایی دگرگون شود. رهایی، آزادیِ رها شده از اسارت است.
مارکس در تزهایی در بارهی فوئرباخ برآن است که نگرهی ماتریالیسم کهنه، جامعهی مدنی است، نگرهی ماتریالیسم نوین، جامعهی انسانی یا انسانیت اجتماعی شده است.»
نزدیک به ۱۷۰ سال از این تعریف میگذرد. جامعه مدنی در رشد و تکامل خویش، اروپا و آمریکای شمالی را به نمایش میگذارد با دنیایی از جنگ و ستم و طبقاتی و پایمالی حقوق انسان، تجاوز به حقوق انسانی. آن ناکجاآباد با آن همه فیلسوف و اندیشمند و روشنگر و وعده امروز، بیش از دوران مارکس، خود افشاگرِ آن است که بشر مورد عنایت این قانون مقدس، مالکی است که برای حفظ مناسبات و مالکیت خویش به پشتوانه قانون اساسیاش بایستی در امنیت و آزادی کامل و از برابری قانونی با دیگر هم طبقهایهای خویش برخوردار باشد.
رهایی زنان با آزادی زنان، تفاوت رهایی سیاهان با آزادی سیاهان ووو آزادی اندیشه، اعتصاب و گردهمایی، بیان، بی دینی و دینداری ووو . در مناسبات بورژوایی آزادی یا همان فریدام قابل دستیابی است. ما آزادی را باید به همان مفهوم به کار بریم. طبقه کارگر با آزادی، می تواند همچنان در زنجیر باشد. با آزادی اندیشه بی حد و مرزُ با آزادی اعتصاب و گردهمایی و همه آزادیهای اجتماعی در آمریکا برای دفاع از خود و حفظ دمکراسی آمریکایی تصویب شد که با همان آزاد شدن بردگان و اعلام جمهوری هرکس حق حمل سلاح را دارد. سلاح نه برای دفاع از خود، که دفاع از دستاوردهای انقلاب بورژوایی و نخستین قانون اساسی. در هندوستان و بنگلادش بالاترین آزادی و دمکراسی بورژوایی برقرار است. و در سوید غرب نیز… اما لیبرتی هرگز.
آزادی مورد نقد مارکس بالاترین و پیشرفته ترین آزادی انقلابی دستاور انقلاب بورژوایی فرانسه است. تا لغو آن با انقلاب سوسیالیستی. و پیداست که جهان شمول است. در ایران نیز اگر آزادی به بیان انقلاب فرانسه برقرار شود! هرگز به معنای رهایی نیست. البته ما از هر روزنهای برای گامی به جلو استفاده میکنیم. ما هر رفرمی به سود انقلاب را مفید میدانیم نه اینکه خود پرچمدار رفرم شویم. برخلاف آرمان «حقوق بشریها» با پذیرش تمامی رنج و شکنجه در ایران بشر ایرانی که امت است، میخواهندکه بشر انگاشته شود. و حقوقی همانند بشر به او بخشوده شود. اما در جهان سرمایهداری متعارف و نرمال غرب، بشر ۳۰۰ سالی است بشر است، ولی انسان نیست. ما نمیتوانیم به حقوق بشر به وسیله خوشبین ترین و سالم ترین کوشندگان این حوزه، توهم داشته باشیم تا به کمک همین مناسبات حاکم، امت به بشر تبدیل و سپس به انسان بودگی دست یابد. تمامی سازمانهای مدافع حقوق بشر، ارگانهای وزارت امور خارجه کشور خود هستند ، از امنستی گرفته تا ناظرین بر حقوق انسان یا «هیومن ایست واچ» تا کمتیه های وابسته به سازمان جهانی حکومتها ( سازمان ملل).
شرایط این آزادیها که هر زمان به وسیله سرمایه داری بازپسگرفتنی است، از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۰ تا کنون بدتر شده است. بورژوازی و احزاباش میتواند بگوید که آزادی خواهی و آزادیبخشی ووو همه را ما همراهیم و در همین چارچوب ما دستیافتنی. به سرانجام «جنبشهای آزادیبخش» بنگرید. البته از دید خرده بورژوازی هم «جنبش» بود وهم «آزادیبخش». به مصر و لیبی و اندونزی سوکارنو و هند گاندی و آمریکای لاتین گریلاها و ایرلند … بنگرید.
در جامعهای که آدمی ابزار تولید باشد، سخن از رهایی در همان مناسبات، فریب است و خود فریبی. بورژوازی آزادی فردی می دهد(زمان شاه)، اما آزادی اجتماعی را تنها در شرایطی که بتوان هر آینه بازش گیرد(غرب) را در چارچوب میپذیرد. بورژوازی از آدمی کالا ساخت؛ کالایی برای مصرف و داد و ستد؛ مبادله آدمی با پول. از همین روی طبقه کارگر که با تمامی تن وجان،کالا شده، است توان و فلسفه رهایی همهگان را در پرتو آگاهی و سازمانیابی طبقاتی خویش مییابد.
اینک در این برهه از تاریخ به جای آن تراژدی، کاریکاتوری غمبار تکرار میشود، بهجای روشنگران انقلاب کبیر فرانسه، بنگریم چه کسانی میداندار این کارزارند؟ رویکرد و مخاطبیناشان کیانند؟ افق و آرمانشان چیست؟ و اهدافشان کدام است؟ در ایران، بسان گوشهای از جامعه بشری، با حاکمیت طبقاتی سرمایهدارانی که حتا کاربرد واژهی شهروندی را به رسمیت نمیشناسد، با نگرش چوپان رمهگی، میلیونها انسان را «ناس» و «خش و خاشاک» مینامند، کشتار میکنند و تجاوز به زنان و پسران را پشتوانه حکومت الهی در سرزمین ظهور و عنایت مهدی و مذهب خویش قرار داده و میدهند، غمبار است که برخی با جنجالهای رسانهای و ژورنالیسم ولگاریستی و عوامانه، با گزارشهای ناقص و حکومت پسند از سوی «ناظرین حقوق بشر» به توهم از عنایت دولتهای ناقض حقوق انسان، برای رعایت «حقوق بشر» به وسیلهی حکومت مذهبی- طبقاتی نظامیان دخیل میبندند و با شرکت در سمینارها، با برخورداری از جوایز نوبل و برلین و کرملین پوتینی، درخواست «تنزل سفارت به کاردار» را تمنا میکنند. کلید شعبده، دری نمیگشاید جز برای سرقت. شیخ روحانی همانند دیگر شیوخ به فریب آمده است با کلیدی برای گشودن.
آنگاه که از این دیدگاه برخورداریم که:
«طبقه ای که ابزار تولید مادی را در اختیار دارد، درهمان حال بر ابزارهای تولید ذهنی تسلط دارد، بنابراین ، اگر به طور کلی سخن بگوییم، اندیشه های کسانی که فاقد ابزار تولید ذهنی هستند، پیرو طبقهای است که صاحب آن میباشند.»[[vi]] در این مناسبات، دیگر از آزادی و نه رهایی حتا نمیتوان سخن گفت.
به بیان مانیفست کمونیست: «بهجاى جامعه کهن بورژوازى، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعى از افراد پدید میآید که در آن، تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است.»[[vii]]
عباس منصوران
اوت ۱۳۹۴
[[ii] ] مارکس، در باره مسأله یهود. https://www.marxists.org/farsi/archive/marx/works/1844/yahood.pdf صص ۲۱-.۱۶
[[vi]]مارکس و انگلس- ایدیولوژی آلمانی.
[[vii] ] مارکس، انگلس، مانیفست حزب کمونیست.
»In place of the old bourgeois society, with its classes and class antagonisms, we shall have an association, in which the free development of each is the condition for the free development of all.«