حق شناس ها، معرف پیشمرگ کومله بودند!

حق شناس ها، معرف پیشمرگ کومله بودند!

هر ساله در فصل زمستان و بارش برف، جوله هایی را با اکثریت نیروی نظامی خود به مناطق هه وتو- قره توره در دستور قرار میدادیم. این منطقه به قسمت جنوب جاده دیوانده- سقز و به منطقه مابین جاده های دیواندره به شهرهای تکاب و بیجار نام گرفته بود.

زمستان سال ۱۳۶۳ بعد از روستای وزیر به آخکند رفتیم. خبر آمدن پیشمرگان کومله در منطقه پخش شده بود. مردم روستای آخکند طبق مسیری که سالهای قبل به جوله میپرداختیم، چشم براه پیشمرگان کومله بودند. با مشاهده ما از دور، از خانه هایشان بیرون آمده و درمیان برف و سرما، بعضی ها با کفشها و لباسهای نامناسب، به استقبال پیشمرگان کومله آمدند. عدم تحرک نیروهای رژیم در زمستان و نبود سایه شوم سرکوبگران از یکطرف و خاطرات مردم از جوله و حضور پیشمرگان در سالهای قبل، موجب شده بود که در این دیدارها، برای پیشمرگان کومله سنگ تمام بگذارند.

اینکه برای دعوت کردن و بردن پیشمرگ به خانه فقیرانه خود، از همدیگر سبقت میگرفتند. البته خرده مالکان و ثروتمندان جزو این طیف نبودند. قشر مرفه محافظه کارانه برخورد میکرد و برای حفظ منافع خود از جانب رژیم، مثلا دریافت سوخت تراکتور ودیگر نیازهای اداری، منتظر بودند که پیشمرگ به روستا بیاید و بهانه ای برای رژیم داشته باشند که بگویند «پیشمرگ خود را به خانه آنها دعوت کرده است و چاره ای نداشتند». اما این دیدار با کارگران فقیر و کشاورزان کم زمین و بی زمین( ره شایی) روستا معنای دیگر و صحنه های لذت بخش خود را داشت.

زحمتکشان روستای های مسیر جوله، از نصفه راه، پیشمرگان را یک یک خوش آمدگویی میکردند. صف پیشمرگان و مردم، گاهی چنان طولانی میشد که فاصله ۱۰ دقیقه ای را با یک ساعت طی می نمودیم. این امر باعث میشد تعداد پیشمرگان از یک نگاه گذرا، چند برابر جلوه کند. در واقع مردم روستا از دور، اهالی روستای خود را که به استقبال ما آمده بودند به عنوان صف پیشمرگ می دیدند و بخشا عمدا میخواستند علیه رژیم جمهوری اسلامی جنگ روانی راه اندازند. به همین دلیل در شهر پخش میشد که «پیشمرگان کومله صدها و شاید نزدیک هزار» هم بودند، و این بر روحیه مزدوران رژیم تاثیر داشت.

با این توصیف که بیان کردم به داخل روستای آخکند رسیدیم . بیشتر وقتها منتظر می ماندم که جزو آخرین نفرات باشم که به خانه زحمتکشان بروم. بعضی مواقع به خانه ای مورد نظر میرفتم و یا اینکه خود را به جمع رفقا، در یک خانه ملحق میکردم. یکی از دوستان پدرم فردی بسیار شریف به نام میرزا رحمت، بچه هایش را فرستاده بود که مهمان آنها باشم. اجازه خواستم که ابتدا به دیدار کا ک فرج( دایی و یاور سالهای سختی زندگی کاک صادق اسماعیلی) بروم و خانواده اش را ملاقات کنم. در گرماگرم این صحنه پر جوش و خروش دیدار، و دعوت از پیشمرگان، ۲ پسر بچه ۱۰-۷ ساله با سرعت« فرفره» در میان جمعیت میچرخیدند و از همدیگر سبقت و بعضا سری بالا میگرفتند. بعد از دور زدنها طولانی، سرعتهایشان کم شد. یکی از آنها به دیگری گفت :میپرسم! صورت سرما زده اشان جان گرفت و همزمان از من سوال کردند، «حمه سالح سقزی» نیامده ؟
در جواب گفتم چرا! وی مسئول تیم تامین بود و حمتا خودش به دیده بانی رفته است. بچه ها منتظر نشدند که تپه دیده بانی را به آنها نشان دهم .

نگاهها به تپه ای که به سمت روستای گاومه تر بود چرخید( تجربه داشتند که دیده بانی در تپه «کله قندی»بود). با صدای بلند به همدیگر گفتند که من زودتر میرسم و به خانه خودمان دعوتش میکنم! و به سوی تپه برای دعوت از رفیق صالح حق شناس، مسابقه گذاشتند. از محبوبیت صالح شک نداشتم، ولی اینکه در یک زمستان و یک جوله اینقدر در میان این دو خانواده خاطره به جا گذاشته باشد، باورکردنی نبود. تا فاصله ای بچه ها را که کفشهای پلاستیکی و شلوار نیمه پاره به تن داشتند تعقیب کردم، و بدانم که کدامیک زودتر به تپه دیده بانی میرسد. دید و بازدید ها من را به خود مشغول نمود و قهرمان فتح کاک صالح را از دست دادم.

پیشمرگان کومله محبوبیت خاصی در میان مردم منطقه داشتند و استقبال از پیشمرگان صحنه های هیجان انگیز و پر شور شوق را بهمراه میآورد. در این جولها تعداد زیادی به صفوف کومله میپیوستند و تعداد تحت تاثیر فشار خانواده پشیمان میشدند و بعدها خود را به مقررات کومله میرسانیدند. خوشبختانه جمع زیادی از داوطلبین از این منطقه، در حال حیات هستند. بخشا برای دوره ای در صفوف پیشمرگان بودند و اکنون زندگی شرافتمندانه ای در شهرها دارند. متاسفانه جمع زیادی در صفوف کومله که اهل منطقه هه وتو- قره توه ره، جان باختند. رفقایی همچون: صابر، خلیل و منصور حسار چه رمو،رفقا داوود و بها قره ول، رفقا پیشتاز و سنت شکن، چیمن و ناسکه(گولاله) کچه گنبد. رفقا امین و ثمین کریمیان و حسن کریمیان(۳ رفیق اهل مران علیا بودند) ، رفیق امین قره دره، اسماعیل زرینه، یدی کانی چای، یحیی قالوجه، انور عبدی و شهلا محمدی باغچله، کاک على آغه جرى، محمود خدرى جیرآمینه، عطا فتحی تازآباد، نصرالله و منصور غیاث آباد، ستار گنبد، یدی آقایی دالان، رئوف نساره، ابراهیم شالی شل، داوود قادری و عباس رضایی ظفرآباد، مظفر محمدی قلعه روتله، ….( با پوزش اگر نام عزیزی را در این منطقه فراموش کرده باشم. کاک جلال افسایی از این منطقه و از هواداران کومله بود. وی در خانه اش توسط مزدوران رژیم در مقابلا چشمان بهت زده همسر و بچه هایش به شیوه بسیار جنایتکارانه اعدام شد).

مبارزه و جانبازی این رفقا در کنار حمایت توده ای و مبارزات در عرصه های دیگر، سایه شوم رژیم را برای چند سال از این مناطق زودوه و دستاوردهایی را برای مردم به ارمغان آورده بود. بطور مثال در ایام جنگ ایران و عراق، رژیم در شهرهای دیگر ایران موج موج جوانان مدرسه و سربازان را برای پاکسازی میدانهای مین بکار میگرفت اما در کردستان و این مناطق سربازان به اندازه تعداد انگشتان یک دست نبود و جان هزاران نفر به یمن این جنبش انقلابی در کردستان در امان ماندند. این نمونه ای کوچک از دستاورهای این جنبش رادیگال بود.

رفیق صالح حق شناس( صالح سقزی)در سمت چپ از خانواده ای بسیار فقیر در شهر سقز با آگاهی از نابرابری های جامعه به صفوف کومله پیوست و در میان کومله مسئولیتهای متعددی را به عهده گرفت. جزو رفقایی بود که برای اکثر ماموریتها شرکت داشت بدونه اینکه خستگی بتواند، خنده و گشاده رویی، روحیه داوطلبانه وی تاثیر بگذارد. و کافی بود که وی را یک ساعت همدم میشدید، محال بود که وی را فراموش کنید، همانطور که خانواده های آخکند وی را فراموش نکرده بودند.
سید عابدین ابراهیمی/ صلوات آباد(سمت راست) فردی به نسبت کم حرف و بیشتر نظامی کار بود. وی در سال ۵۹ در یکی از جولها در روستاها، به همراه دوستش بنام درویش کریم، به ما ملحق شدند. ماقبل، آنها درویش شیخ و خلیفه بودند. و به پوچ بودن این خرافات پی برده و به صفوف کومله پیوستند. درویش کریم بیسواد بود و عابدین چند کلاس ابتدایی را خوانده بود. در مسیر جوله کتاب فارسی را از روستاها یافتیم و در کنار کارهای دیگر به سواد آموزی میپرداختیم.

رفیق عابدین، در صورتی که مجروح نبوده باشد، در تمام عملیاتهای دیواندره شرکت داشته و یا جزو واحد پیشروی بوده است. کاک قادر فرمانده گردان کاوه، وی را به دلیل دوران سخت کودکی و رنجهایی که کشیده بود، همچنین بخاطر جسارت بالایی که داشت، مورد توجه قرار میداد و مسئولیت کارهای سخت را به وی می سپرد. کاک عابدین قبل از جانباختن، در گردان کاوه، مسئول نظامی دسته بود.

در اینجا نمیخواهم بیوگرافی این عزیزان را بنویسم. این عکس با آن نگاههای ژرف و پر معنایشان یکی از عکسهایی است که با وجود اینکه بارها دیده ام، اما خاطرات گذشته بخصوص خاطره روستای آخکند از کاک صالح، من را در فکر فرو میبرد.
خواستم که این عکس را که از صفحه غنی کاک عبدالله مظهری گرفته بودم، در دسترس شما خواننده گان گرامی قرار دهم و این نوشته، که قسمتی از نوشته طولانی و ناتمام است، از نظر شما خواننده گان گرامی بگذرد.

متاسفانه این دو رفیق برجسته، هر دو در جریان درگیریهای حزب دمکرات با کومله در سال ۱۳۶۴ جان باختند. سید عابدین در ۱۸ اردیبهشت در نرملاس شلیر و رفیق صالح حق شناس در روز ۵ شهریور در سرشیو سقز جان باختند.
******************

یاد رفیق صالح حق شناس و رفیق عابدین ابراهیمی و دیگر جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم گرامی باد.

ابراهیم رستمی . ۵ اگوست ۲۰۱۵