تحول در ایران و حل چالشهای بنیادی در آغاز دهه ۵۰ ضرورتی اجتنابناپذیر بود. بر بستری از بحران ساختاری در جامعه نامتوازن آن زمان، شاه آنچنان خود را ابرقدرت خاورمیانه میدید که بهعنوان ادامه تاریخ ۲۵۰۰ساله در سال ۱۳۵۰ تاجگذاری کرد. اما سرانجام تغییر صورت پذیرفت که البته تحلیل موشکافانه آن کار پرحوصله دیگری است. رژیم اسلامی نزدیک چهار دهه است با عبور از بحرانهای متعدد و سخت در ادامه انحصار قدرت و صدور انقلاب و خفقان داخلی ناتوان از حل معضلات اقتصادی سیاسی است و با تشدید شکاف طبقاتی در جامعه، گسلهای جدیدی را در منطقه برای حفظ حکومتش دائما دامن میزند.
اشغال سفارت آمریکا سرآغاز جنگ سیاسی بیحاصل با آمریکا و بیرون راندن لیبرالها از دولت شد. هزینههای بقای حکومت اسلامی با ابعاد فاجعهبار و جنایات سنگین انسانی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی همچون جنگ ۸ ساله با عراق مانند کوه یخی پنهان است، که تنها نوک آن بحران هستهای با هزینهای حدود ۴۰۰ میلیارد دلار برآورد شده است. (جهت مقایسه بحران بانکی وام مسکن سال ۲۰۰۸ در آمریکا ۱۰۰۰ میلیارد دلار ورشکستگی به بار آورد). ادامه سیاست “پیروزی با رعب و وحشت” و حفظ و گسترش حکومت سرکوبگر ولایت فقیه با دستیابی به تکنولوژی بمب اتمی تکمیل میشد. از این رو سه دوره مذاکرات با غرب در ترکیه، بغداد و روسیه به شکست انجامید.
توافق برنامه جامع اقدام مشترک وین در تیر ماه ۹۴، ثمره سیاست نه جنگ و نه صلح ۱۲ سالهای است که پیگیرانه از جانب اروپا و آمریکا دنبال شده است. در سال ۲۰۱۲ نیز گزینه حمله به سایتهای اتمی ایران توسط امریکا و اسرائیل جدی شد. اوباما حربه قطع صدور نفت و ادعای مسدود نمودن تنگه هرمز توسط سپاه پاسداران را خنثی کرد و با اتکا به شش قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران که با اجماع جهانی به انجام رسید و دو قطعنامه کنگره و دولت آمریکا و اتحادیه اروپا جبهه کارساز ۵+۱ را رهبری کرد. دولت دمکراتها با تحمیل جنگ تحریمی به ایران و وارد کردن بیشتر تولید نفت آمریکا به بازار جهانی قیمت نفت که مهمترین منبع درآمدی دولت اسلامی بود را تا ۵۰درصد پائین آورد. ۵+۱ با دیپلماسی فعال ۲۳ماهه به نمایندگی اکثر کشورهای جهان ایران را که در بنبستهای داخلی گرفتار آمده بود پای میز مذاکره کشاند و دندان سرطانی و تهدیدآمیز بمب اتمی نظام ولایت فقیه را اگر نه از ریشه بیرون کشید.
رئیسجمهور آمریکا در نشست خبری بعد از توافق گفت: “وقتی این توافق اجرا شد و حجم زیادی از اورانیوم غنیشده ایران بیرون رفت، حجم کاری سانتریفیوژها پائین آمد، اهداف کاری تاسیسات آب سنگین اراک عوض شد و نظام بازرسی بر تمامی خطوط کارهای اتمی ایران شکل گرفت، دیگر اگر ایران بخواهد به سمت بمب اتمی برود ما از آن با خبر خواهیم شد… حالا یا باید مسئله اتمی ایران را با دیپلماسی و مذاکره حل کرد یا با جنگ و مداخله نظامی. این دو راه پیش رو است. هیچ یک از منتقدان گزینه بهتری پیشنهاد نمیدهد.”
یکی از بنبستها جنگ داخلی دو مثلث قدرت در درون نظام است که با هدف حفظ حکومت با دو استراتژی متفاوت از طرف بیت ولایت خامنهای، سپاه پاسداران و بازار و موتلفه و جناح مقابل رفسنجانی، روحانی، اصلاحطلبان و خاتمی در تقابل با یکدیگرند. البته که رهبری و سپاه همچنان دست بالا را دارند و موضع خامنهای در برابر توافق در عید فطر نشان داد که او حاضر به عقبنشینی نیست مگر فشارها پرزورتر باشد تازه در آن صورت هم به کندی و میلیمتری به مصالحه تن میدهد تا فرصتهای بیشتری از دست برود و افلاس مردم فزونی گیرد و اقتدارش بر بینوایان تداوم یابد. خامنهای با تردید نسبت به مراحل اجرایی توافق با “چه تصویب شود چه نشود” یاد کرد و به تیم مذاکرهکننده با تحقیر دلداری داد که اگر هم نشد شما اجر خود را بردهاید! او به روشنی نشان داد دلخوشی به بعد از توافق سراب است زیرا گفت: “در هر صورت، هیچ تغییری” نخواهد بود و ما همچنان به سیاست جنگطلبیمان ادامه میدهیم و “از حمایت دوستانمان در منطقه دست نخواهیم کشید” تا نظام ولایتفقیه در ایران حکمفرماست، آبی برای اکثریت مردم در تنگنای معیشت و بینصیب از سلامت جان و روان گرم نخواهد شد.
خامنهای با اشاره به انتقاد اوباما از دولتهای قبلی آمریکا در مداخله کودتا بر علیه دکتر مصدق و پشتیبانی از صدام، درباره صراحت گفتار غربیها در عدم اجازه دستیابی ایران به سلاحهای نظامی از این ضربالمثل استفاده کرد که “آنها لاف در غریبی میزنند” اما ادامه ضربالمثل که وضعیت حال خود ایشان است را نگفت: “لاف در غریبی، گوز در بازار مسگرها”! اگر مسئولان غربی لاف میزنند لااقل در برابر خبرنگاران جهان میایستند و به ظاهر پاسخگو هستند. اما خامنهای معظم فقط در میان دولتیها، نظامیان و بسیجیان معتقد به نظام ولایی که اگر مخالفتی هم میکنند همانند رفسنجانی و روحانی، کلام رهبر فصلالخطاب موضوعات و معضلات است، سخنرانی میکند. در میان هیاهوی خودیهای بله قربانگو درفشانی کردن همان رها کردن بادی در بازار مسگرهاست.
از آن سو پروژهای که جرج بوش با هزینه بسیار سنگین جنگ نظامی آن زمان در عراق صدام پیاده کرد، خاورمیانه را در مسیری متشنجتر و بحرانسازتر درگیر کرد به طوری که ارتجاعیترین نیروهای بدوی از اعماق جامعه چندپاره بعضا عقبمانده امکان جولان یافتند و خود آمریکا نیز زمینگیر شده است. اوباما به نمایندگی سرمایهداری تحولی در مدیریت نظام بهرهکشی جهانی ایجاد نمود چنان که کوبا بعد از ۵۰ سال به عنوان دولتی متعارف در جریان بازگشایی سفارت شده است و ایران نیز بعد از ۳۵ سال به شکستن تابوی مذاکره مستقیم با آمریکا تن داده است. پس دستاورد “پیروزی بدون جنگ” بیشتر برای آمریکا تثبیت خواهد شد تا دولتهای دیگر.
مقالهای که نگارنده در تیرماه ۸۵ نگاشته و در ادامه میبینید با طرح سوالی به این موضوع میپردازد: طبقه و اقشاری که تنها با گرفتن دستمزد کار، زندگیشان را سامان میدهند باید هر تحول و یا درگیری اقتصادی، سیاسی – نظامی دولتهای خود با قدرتهای منطقهای و امپریالیستی را از زاویه منفعت طبقاتی خود ارزیابی کنند. آیا صلح، توافق و گردن نهادن دولت اسلامی به معادلات بینالمللی و NPT چه ارمغانی به سفره معیشت ما میآورد؟
سالها بعد از جنگ جهانی دوم، هنوز آلمان هراسی کشور را در تنگنا قرار داده بود اما دولت آلمان در سال ۱۹۹۵ با ابتکار متوقف نمودن اختیاری و آگاهانه تاسیسات اتمی، توانست مسیر رفاهی متفاوتی برای شهروندان بگشاید. هر چند اعتراضات مردمی ضد نیروگاههای اتمی هم نقش بسزایی داشتند.
اگر حمله داعش به سوریه و عراق و عکسالعمل غرب و آمریکا (بمباران) موقعیتی را برای مردم کوبانی و تشکیل کانتونهای سهگانه رژوا برای خودگردانی زحمتکشان فراهم آورد.
اگر اقتدارگرایی امپراتورگونه اردوغان کار را به جایی رساند که رایدهندگان مصممانه برای اولین بار چپهای متعهد به خلق کرد ترکیه را وارد مجلس کردند.
اگر تحمیل بهرههای کمرشکن و ریاضتکشانه حوزه یورو و بانک جهانی، مردم یونان را به واگذاری قدرت به حزب سیریزا ترغیب نمود.
و اگر پیش از این سه دستاورد مهم و امیدبخش، جنبش سبز در سال ۸۸ برای اولین بار نظام غیرمنتخب رژیم ایران را به چالش کشید و باند مافیایی خامنهای، سپاه و موتلفه و بازار را رسواتر کرد که ولایتفقیه دیگر نتوانست مانند گذشته مشروعیت خود را غالب کند. و از ترس دوباره اعتراضات مردمی دو کاندید مورد تایید شورای نگهبان را همچنان در زندان نگه میدارد.
اینها برایمان افقی را میگشاید تا هشدارمان دهد که جای وظیفه انسانی ما در لحظات تاریخی، مشخص و هموار میشود.
تجربیات مبارزات پراکنده و صنفی کارگران ایران حاکی است اکثریت آنان در باغ تحولات موقعیتآفرین نیستند. در حالی که جنبش کارگری فروکش کرده است و پراکسیس طبقه کارگر جهت و سطحی دارد که با آگاهی فعالان کارگری همسو نیست و راستایی دگرگونه دارد.
آنهایی که میخواهند نماینده و یا سخنگو و پیشتاز حزب طبقه کارگر باشند با دغدغههای گذشته و نوستالژیک خود درگیرند و نمیتوانند در مهیا نمودن و رهنمود دادن برای رفاه بیشتر سفرهی کارگران قدمی بردارند.
چپ ایران اسیرِ توهمات با تکرار حلوا حلوای دگمهای پرطمطراق سوسیالیستی تنها کام خود را شیرین نگه میدارد.
امید به آگاهی و تشکل کارگری از آزمون مبارزات عملی آنان حاصل میآید. سوسیالیستهای واقعگرا و صادق سعی میکنند شرایط بغرنج کنونی را عمیقا دریابند بلکه بتوانند تنها خشتی بر نهادهای اندکی که با خشت جان و استخوان کارگران و کمونیستهای پیشین ساخته شده است، بگذارند.
آزادی و سرمایه جهانی
رامین بهاری تیر ماه ۱۳۸۵
انسانها خود سازندگان تاریخ خویشتناند اما نه به روش دلخواه خود و در شرایطی که خود انتخاب کردهاند بلکه در موقعیت مشخصی که از گذشته به جا مانده و مستقیما با آن روبرو هستند.
در حالی که انسان روی طبیعت بیرون از خود تاثیر میگذارد و آن را دگرگون میکند در عین حال طبیعت ویژه خویش را نیز تغییر میدهد. (مارکس)
شناخت جامعه کنونی وآگاهی از شرایطی که در آن بسر میبریم نیازمند پژوهش گسترده و کارشناسانه از عملکرد نظام حاکم بر زندگی سیاسی – اقتصادی – فرهنگی ملت ایران در سه دهه اخیر میباشد. دادهها و کانالهای متفاوت دریافتی نقش بسزایی در باورها و تحلیل جامعه دارد از اینرو وجود رسانههای آزاد گوناگون ضرورتی انکار ناپذیر است که در نبودش ارزش آن نیز پنهان میماند.
هرچند وسایل ارتباط جمعی و تکنولوژی جانشین فرهنگ و تمدن بشری نیست، اما نظام ایدهآل بدون مردمی آگاه و مراقب، ضربهپذیر میشود. زیرا بهای آزادی بیداری مداوم است.
پرتوافکنی به آنچه گذشته و جریان دارد آینده بهتری را میسازد. تاریخ جامعه بشری مملو از کشمکش و تضاد بوده است. تنها حدود سیصد سال از سه هزار سال تاریخ مدون بدون جنگ و خونریزی سپری شده است. انسانها در جوامع مختلف از گذشته تا کنون به دلیل موقعیت متفاوت اقتصادی، آحاد یکدست و همگونی نیستند. تقسیم جامعه به طبقات متخاصم مادامی که ابزار تولید اجتماعی نشده و در مالکیت اقلیت محدودی میباشد، امری اجتنابناپذیر است. جهانی شدن روابط تولید سرمایه داری مبارزه طبقاتی را هم جهانی کرده است. ستیز طبقاتی جامعه، مستقل از مبارزه و جنگ بین کشورها نیست. جنگ، تبلور رقابت بین جناحهای سرمایهداری داخلی و خارجی است. کلاویز حدود دویست سال پیش برای اولین بار نوشت: هر جنگی امتداد و دنباله سیاستی است که به روشی دیگر دنبال میشود.
سود یا زیان ناشی از هر تحولی در جامعه به موضع طبقاتی افراد درون آن بستگی دارد. حدود سی سال پیش بخشی از روحانیت کشور ایران با پسزمینه تضاد با اقشار دیگر نظامی و اداری وابسته به دربار قاجار و پهلوی (از مشروطه به بعد)، در فضایی از سیاست حقوق بشری کارتر و رایزنیهای کشورهای اروپایی و بده بستانهای سران ارتش ایران و آمریکا و همچنین بستری از مبارزات ضداستبدادی مردم علیه شاه و نهایتا قیام ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، قدرت را بدست آورد. هرچند با مبارزات سیاسی – پارلمانی جبهه ملی و… بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و نیز از سالهای ۱۳۴۴ و بطور مشخص با مشی مسلحانه در سال۱۳۴۹ توسط روشنفکران مسئول و متعهد در برابر سرنوشت مردم و انقلابیون آزادیخواه، این مسیر کوبیده و هموار شده بود.
طرح موضوع با یک سوال:
پس از ۲۵ سال از اشغال سفارت آمریکا توسط قشری از جوانان وابسته به روحانیت حاکم بر ایران اگر اکنون جناحی از طبقه سرمایهی حکومت آمریکا چندین مکان استراتژیکی وابسته به نظام جمهوری اسلامی را اشغال کند، چه تاثیری بر سرنوشت شهروندان متکی به کار میگذارد؟
نتیجه اشغال و گروگانگیری سفارت آمریکا از جمله سقوط کابینه بازرگان بود که با خشونتها و تندروی حزب جمهوری اسلامی در قدرت مخالفت میکرد. سرکوب گروههای مبارز و ازمیان برداشتن نهادها و سندیکاها و NGOهای برآمده از جنبش مردمی که خواهان رشد مبارزه و اعتلای خواستههای اقشار رها شده از سلطنت و تغییر همهجانبه در ارکان جامعه استبدادی بودند، ثمره دیگر حرکت رو به عقب حزبالله مستقر در سفارت آمریکا بود.
آن زمان بخشهایی از اپوزیسیون با حرکت کودتاگرانه دانشجویان وابسته به روحانیون حاکم تحت عنوان انقلاب دوم همصدا بودند و با شعار دانشجوی خط امام افشا کن همنوا شده، احساسات ناپخته جلوی سفارت را تایید میکردند. و تنها چند جریان کمشمار، حرکت اشغال سفارت را خیمهشببازی خواندند.
براندازی رژیم اسلامی و دولتمردان (به گفته بوش) نامنتخب ایران توسط آمریکا چه موضعی را در دستور کار اپوزیسیون به تنگ آمده و مردم عاصی از ستم نظام، قرا ر میدهد؟
جناحهای مختلف حکومت چه هنگامی که با یکدیگر و یا با دولتمردان اروپایی و امریکایی کباب میخورند و چه زمانی که به عنوان سنت گرا و اصلاحطلب و یا جهان سومی و امپریالیسم جهانخوار به روی هم تیغ میکشند، فقط دود و آتش را نصیب حکومت شوندگان میکنند.
در یک سو کشاکش و مقابله بین قشرهای حکومتی برای تعیین حاکمیت سرمایه صنعتی در تقابل با سرمایه ماقبل مدرن و شیوه کهن جریان دارد و در سوی دیگر، کل این سرمایهها با سرمایه جهانی شده امپریالیستی اروپایی و امریکایی در تضادند.آنچه سهم پایینیها را در جنگی که گاه دیپلماتیک و گاه قهرآمیز (خارج از اراده ما جریان دارد) برجسته میکند، همانا فروش بیشتر و بهتر نیروی کار است. اینکه توان فکری، خلاقیت و ابتکار و برنامههای مدونی که بصورت کالا به بازار سرمایه ارائه میشوند را کدام یک از طرفین جنگ با قیمت بیشتری در خدمت میگیرد.
مسئله کلیدی برای شهروندی که تنها کارش را حال به هرگونه که تجسم یافته، به فروش گذاشته، این است که هر یک از طرفین منازعه (تفاوتی میان سرمایه دار داخل و خارج در دنیای جهانی شده نیست) حاضرند هزینه بیشتری بپردازند.
هیچ کدام از مالکین ابزار تولید (داخلی و خارجی) در سهمبری از سرمایه، نمیخواهد ارزش کار به مفهوم گسترده آن را در ابعاد حقوقی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در نظر بگیرد و هزینه آن را به حساب جاری زندگی شهروند مولد واریز نماید.
جدال قشرها و باندهای حکومتی از آغاز قیام ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا کنون برای به کرسی نشاندن منافع و سیاستهای استثماری سرمایه صنعتی با بقایای مناسبات کهنه همچنان ادامه دارد. خواست جنبش اصلاحات سیاسی و حقوقی جبهه دوم خرداد و خاتمی طی هشت سال، در اختیار گذاشتن ابزارهای قدرت دولتی به صاحبان صنایع و سرمایه ایران بود تا به رانتخواری و منافع اقتصادی و سودهای سرسام آور از دهها اسکله اختصاصی قاچاق کالای آخوندها و فرماندهان ارشد پاسدار و بسیجی وابسته محافل قدرت دولتی، پایان دهد. نمونهاش در آخرین روزهای دوره خاتمی بعد از گشایش فرودگاه جدید تهران بود که نظامیان سریعا پروازها را بستند تا قرارداد پرسود خدماتی با ترکیه را به نفع شرکتهای وابسته به سپاه تغییر دهند. در گیر و دار مشاجرات هشت ساله اصلاحطلبان حکومتی با سردمداران نظام اسلامی آنچه برای جامعه ماند ریزش نیروهای وابسته به جناحها و زدودن توهمات مردم و شفافیت و آمادگی آنها برای دور جدیدی از مبارزات مردمی با تمامی حاکمیت است.
درگیری کنونی جناحهای قدرت حاکم بر ایران بر سر پرونده اتمی است. باند احمدینژاد و مجلس که در درون حاکمیت نیز حقانیت چندانی ندارند در زمانی کوتاه موفق شدند پروژه اتمی را به شورای امنیت سازمان ملل ببرند. حسن روحانی به نمایندگی از جناح رفسنجانی و خاتمی تمایلی برای تعیین تکلیف پرونده هستهای ایران نداشت زیرا نمیخواستند صاحبان صنایع و سرمایههای ایرانی و خارجی را فراری دهند بلکه آنها را قانع کنند که این جناح در تدارک رژیم مطلوب آنها در ایران است. اقشار مختلف سرمایه در ایران برای ادامه سودبری و قدرت در جنگی گاه نهان و گاه آشکار درگیرند. نزاع سیاسی داخلی حاد شده و به دیپلماسی خشن با اروپا و امریکا کشیده شده است.
واکنش امریکا در برابر طبقه حاکمه ایران اشغال نظامی نیست. بمباران تاسیسات اتمی و فقط مقر فرماندهی حاکمان در تهران که با پیشرفتهترین تکنیکهای نظامی میسر است، پاسخ سیاست آشنای مرگ بر آمریکای ولایت فقیه است که اینک در ابعاد گزینه نظامی از جانب بوش و استفاده از سلاح نفت از سوی خامنهای در دستور طرفین دعوا قرار گرفته است. این جنگ به هر صورتی سیاسی یا نظامی ربطی به بخش مهمی از جامعه ایران ندارد. آن بخش که روابط درونیاش را با کار و تلاش تولید و خدمات توسط شهروندانش تنظیم و ادامه میدهد، منافعی در ستیزهجویی کنونی و جنگ احتمالی آینده ندارد.
در جنگهای کلاسیک مثلا جنگ آلمان و روسیه در آغاز قرن بیستم کارگران آگاه و بلشویکها شرکت نداشتند و جنگ با خارجی را به جنگ داخلی طبقاتی بین دولت – ملت کشاندند.
تضادهای درونی حکومتگران بدون آن که حکومت شوندگان نقش تعیینکنندهای بر آن داشته باشند به مرحله خشونتآمیز میرسد و جنگ ضرورت مییابد. مردم زحمتکش و نمایندگان روشنفکر مدافع آنها در مقاطعی میتوانند از این تضاد به نفع خود سود ببرند و با یکی از آن جناحها همسو شوند همچنانکه در دوم خرداد مردم در عین اینکه میخواستند رژیم اسلامی نابود شود ولی همان مردم میخواستند رژیم اسلامی تعدیل شود و با رای به خاتمی و قانونمداری مورد ادعایش به ناطق نوری سمبل دیکتاتوری موجود نه گفته و کل رژیم را یک قدم به عقب راندند. در سطح جهانی هم تضادهای دول امپریالیستی زمینهای برای سست و فروپاشی نظام است که خلق در بند، میتواند از آن سود برد.
بعد از چند دهه جنگ سرد از ۱۹۴۵ تا سال ۱۹۸۹ با سقوط بلوک شوروی، ساختار پیشین قدرت در سطح بینالمللی که بر تقابل نظامی – سیاسی و به درجه کمتری اقتصادی دو بلوک شرق و غرب منتهی بود، فرو ریخت پیمان ناتو عملا پدیده بیمصرفی شد و امریکا تنها ابرقدرت جهان گردید.
قدرت نظامی از گذشته ابزار برتری سیاست خارجی امریکا بود که جنگ ویتنام آن را فلج کرد. گرانادا و پاناما موقعیت مورد نظر را به ارتش آمریکا باز نگرداندند. بحران خاورمیانه و درگیرشدن آمریکا مجرایی برای شکل دادن به ساختار سیاسی جهان سرمایهداری در جهت حفظ موقعیت برتر آمریکا به عنوان ابرقدرت است. به گفته بوش پدر: “شبح ویتنام برای همیشه در شنهای شبه جزیره عربستان مدفون شده است.”
سقوط شرق مترادف با تحول غرب بعنوان قطب مقابل بود یعنی زوال آن موجودیت اقتصادی- سیاسی نظامی و ایدئولوژیکی که برای محاصره و شکست بلوک شوروی پس از جنگ دوم جهانی آماده شده بود. غرب چه به عنوان یک مفهوم و چه به عنوان یک واقعیت اقتصادی سیاسی بر مبنای هژمونی و یا به اصطلاح نقش رهبری ایالات متحده بنا شده بود. حفظ این نقش و یا حتی گسترش آن در دنیای متحول سیاست پس از جنگ سرد، چکیده دورنمای امریکا برای یک نظم نوین جهانی شد.
وقوع جنبشهای اسلامی و حمایت آمریکا از آنها در برابر رقیبش شوروی سابق، استراتژی کمربند سبز را در دستور غرب قرار داد. یکی از پارامترهای فروریزی دیوار برلین و سپس شوروی از درون، هزینههای سرسامآور نظامی و پایین بودن سطح دستمزدها و بی حقوقی مردم بود. (درخواست چکمه از طرف معدنچیان در آخرین ماههای قبل از سقوط گویای فاجعه تاسفبار جامعهای است که خود را بعنوان بلوک قدرتمند سوسیالیسم به مردم جهان معرفی کرده بود.)
جهانی شدن سرمایه، جهانی شدن رسانهها و اینترنت و تولید سلاحهای کشتار جمعی را هم به دنبال دارد. گسترش تروریسم از درون یک کشور و سرایت آن تا برج های دوقلو در جهان پیشرفته موقعیتی خاص و استثنایی را برای مردم دربند استبداد و گرفتار معیشت سخت، بوجود آورده که خارج از اراده و تدبیر دولتها شکل یافته است. امپریالیسم با نظم نوین جهانی بعد از پایان دوران جنگ سرد، لیبرالیزه کردن جهان سوم را در دستور کار غرب گذارد.
با اشغال سفارت و سقوط دولت متعارف بازرگان، آمریکا نتوانست اهداف خود را در ایران پیاده کند و تنها به بلوکه کردن دارائیهای ایران و تحریم های نسبی و جنگ لفظی و قطع رابطه بسنده کرد.
کیسینجر آن زمان گفت: ما این کارشکنیها را تحمل میکنیم تا ایران آینده ما را درک کند. چشمانداز او تنها راهی بود که در فرآیند کامل جهانی شدن جامعه تعریف میشد. برژینسکی شاه را در ناتوانی تحول همهجانبه جامعه ایران مقصر میدانست زیرا بخش بزرگی از کشور را منزوی کرده بود و با بازشدن فضای سیاسی، ساختهای بیقواره شیوهی کهن (روحانیت) در مقابل مدرنیته ناقص شاه ایستاد و سعی در بازگشت جامعه به عقب داشت. متاسفانه مخالفان سلطنت با تهاجم بقایای شیوه کهن همراه شدند.
شتر بادیهنشین بنیادگرایی بعد از چند دهه قتل و تخریب جامعه شرقی (همانطور که دولت وقت الجزایر با نادیده گرفتن آرای اسلامگراها در شوراهای محلی، بهانه کشتار هر روزه و خونین مردم شهر و روستا توسط تروریستها و نظامیان شد) در سالهای آغازین قرن بیست و یکم برابر برجهای سر به فلک کشیده سرمایه غربی مهار افکند. کشتار چند هزارنفری، شوکی بود تا سرمایهداری آمریکا خطر تروریسم برآمده از گور جهل را نزدیک خود احساس کند. بدین ترتیب ناقوس مرگ و جنگی بدون جبهه از سوی دشمنی بیچهره برای مقابله با بهشت سرمایه جهانی به صدا درآمد.
مبارزان راه آزادی، توده های محروم و بنده مزد کافی است در این پیشدرآمد تاریخی و شوک وارده به بوش به او گوشزد کنند که نیروی کار با رهایی خود، خواهان آزادی انسان سرمایهدار هم هست اما بنیادگرایان نابودی کل بشریت را میخواهند. نیروی کار در جبههای رویارو و متمدنانه پیکار میکنند و با ریشه نابرابریها یعنی با مالکیت ابزار تولید در دستان اقلیت سر جنگ دارد. اما تروریسم در خوشبینانهترین صورت با معلول میستیزد، هرچند تروریسم کور مذهبی از مردم کوچه و بازار قربانی میگیرد و هنری جز این ندارد. در تجربه مبارزات آزادیبخش مردم جهان، تروریسم جایگاه چندانی ندارد.
در ادبیات مارکسیستی بحثهای کارشناسانه در مقوله تروریسم و انواع آن انجام یافته است. بر پایه آن اگر سخنی از تروریسم انقلابی به میان میآید، افشاگریها و به چالش کشیدنهای مکتوبی است که بعد از عمل انتشار مییابد. روشنگری و دیالوگ بعد از ترور با شهروندان در سطح گسترده همیشه اساس عملیات تروریستی بوده است. انتخاب سوژه و شناسایی مورد ترور که باید از افراد کلیدی نظام باشد از اهمیت ویژه برخوردار است زیرا پیام مهمی را به مردم انعکاس میدهد.
تروتسکی میگوید: “ترور سرخ سلاحی است که بر ضد طبقهای که محکوم به نابودی است اما نمیخواهد بمیرد مورد استفاده قرار میگیرد. حال اگر ترور سفید تنها بتواند خیزش تاریخی طبقه بالنده (پرولتاریا) را به تاخیر اندازد اما ترور سرخ انهدام و نابودی بورژوازی را شتاب خواهد بخشید.”
آنچه در عملیات تروریستی در نیویورک و افغانستان و هم اکنون در عراق در جریان است محصول سرشکستگی و ضعف و احساس خطر قشری است که هیچ بدیل عقلانی و مدرنی برای معضلات جامعه ندارد.
گرچه سرنگونی صدام اراده مردم عراق را آزاد نموده اما سازوکار اقلیت عقبمانده جامعه عراق را نیز فعال کرده است. قشر حاشیهای جامعه به متن آمد و سوخت و ساز بازتولید تروریستهای انتحاری و منبع تغذیه آن شد. اقشار حاشیه شهری و لومپن در حکومت استبدادی صدام یا خود از عوامل او بودند و یا در زمره بنیادگرایان با رژیم بعث مقابله می کردند اما توان کاربرد خشونت را در آن زمان نداشتند. گروههای تروریستی از سنی و شیعه و بعثی در دولت برآمده از انتخاب مردمی و فضای آزاد سیاسی به شدت فعال شدند و به آتش ستیزههای مذهبی و قومی دامن میزنند.
عملیات خشونتآمیز کور در کشورهای دمکراتیک تثبیت شده (سوئد، فرانسه و …) که از دستگاه قضایی مقتدر و قانونی و نیز نهادها وNGOهای با سابقه مردمی و قوی برخوردارند، بسیار کم به چشم میآید. همینطور در دولتهای سرکوبگر مستبد (سوریه، عراق صدام، ایران و …) نیز کمتر نشانهای از آنها میتوان یافت.
هر دولت ملی و دمکراتیک، جنبش ارتجاعی مخالف را در تنگنا قرار میدهد. اما در دولتهای در حال گذار که نه استبداد خشن سابق وجود دارد و دولت جدید هم هنوز پایه های دمکراسیاش را به اعماق جامعه گسترش نداده، تروریستها دست بالا را در جولاندهی و قتل و انتقام پیدا میکنند.
خبرگزاری فرانسه از آتن بیانیهای را به مناسبت سومین سالروز حمله آمریکا به عراق منتشر کرد حاکی از اعلام حمایت ۵۶ حزب کمونیست و کارگری از ۵۰ کشور جهان که از روند مقاومت مردم در عراق حمایت کرده و خواهان همبستگی با مردم و ایستادگی در برابر دخالتهای امپریالیسم جدید در منطقه شده بودند.
آیا کشتار و گروگانگیری کارگران و متخصصین شرکتهای اروپایی، آمریکایی، خبرنگاران، اساتید دانشگاه و … نشاندهنده مقاومت مردم زحمتکش عراق است؟
بنیادگرایانی که با کار و ابتکار و ترقی رابطهای ندارند، نه تنها بدیلی برای عوارض نکبتبار جامعه سرمایهداری نیستند بلکه میخواهند عقدههای نفرتبار خود را جایگزین خشونت و بیسامانی سوداگری کنند. احزاب کمونیستی بعنوان نماینده و سازمانده نیروی کار کشورها باید از کارگران و دستیابی آنان به امکانات بیشتر و بهتر زندگی دفاع نمایند نه اینکه جنگ ارتجاع با سرمایه را مقاومت مردم قلمداد کنند. گروههای تروریستی اساسا با گروگانگیری و باجخواهی و کشتن مردم عادی و بیگناه و نه از فرماندهان آمریکایی چه توضیحی جز جنایت پیشگی خود میتوانند ارائه دهند. مسئولیت کشتار بیهدف و غیر نظامی هر روزه دهها شهروند عراقی به عهده قاتلان تروریست است. متاسفانه برخی از روشنفکران و سیاسیون همانند امضا کنندگان بیانیه فوق، جنایتهای نفرتبار تروریستها را محکوم نمیکنند و سخنی از نکبت اقدام آنها به میان نمیآورند.
انگیزه حمله امپریالیستی در کابل و بغداد با هدف یورش آمریکا در دهههای گذشته در نقاط دیگر از یک جنس نیست. اگر بغداد صدام همان هانوی هوشیمین بود دهها هزار نفر با پر کردن خیابانها (با توجه به فضای آزاد عراق) امپریالیسم آمریکا را محکوم می کردند. تظاهرات ضد جنگ در اروپا و آمریکا وجدان و انگیزه برگزارکنندگان را که حاکی از انسان دوستی و فشار مالیات جنگی بر آنان است را پاسخ میدهد اما در درون جامعه عراق، افغانستان و ایران بازتابی نخواهد داشت.
استقرار آمریکائیان در عراق بیشتر تروریستها را تحریک و بسیج کرده و نه مبارزات مردمی علیه آنها را. هنگام حمله آمریکا برای آزاد سازی کویت در سال ۱۹۹۰ بیش از ۱۵ استان عراق آزاد شدند اما با وجود جان باختن ۳۰۰ هزار تن، مردم نتوانستند رژیم عراق را سرنگون کنند. سرکوب خونین صدام آن چنان توازن قوا را به نفع خود تغییر داده بود که خلق کرد با آمادگی و مبارزات پیگیرانهاش نیز کاری از پیش نبرد. مبارزات طولانی در طی سالیان متمادی از خلق کرد ملتی با فرهنگ و آزادیخواه سازمان داد اما بدست آوردن حق تعیین سرنوشت با ضربه نهایی آمریکا علیه صدام برای کردستان به ارمغان آمد.
انقلاب بورژوادمکراتیک به معنای تحولی ریشهای برای واژگونی تولید شیوه کهن و مناسباتی که بر ویرانه آن جامعهای مدرن و مرفه بر پایه دمکراسی و قانون مدنی را سامان دهد، آرمان اولیهء هر چپ مبارزی بوده است. این هدف در کردستان عراق در مسیر تحقق یافتن است. این دستاورد با برنامهریزی سرمایه جهانی به سرکردگی امریکا برای مردم کردستان بدست آمده حال میتوان با برخورد کلیشهای که امپریالیسم مثلا ماهیت ویرانگر دارد و… و… ، صورت مسئله را پاک کرد. اما کوشش در فهم و توضیح مکانیزمهای این تناقض، پاسخگو و درمانساز است. تبیین اینکه: همسویی مبارزان راه آزادی و برابری با سرمایهداران متجاوزی که به دنبال کار ارزاناند از کدام ضرورت اقتصادی، سیاسی، جهانی ناشی میشود؟
همراستا بودن دو منفعت متضاد در این مقطع حساس ویژگی استراتژیک و بلوک بندی جدیدی در دنیاست. سازمان همکاری شانگهای از ترکیب روسیه، چین و کشورهای آسیای میانه که هند، پاکستان و ایران هم بعنوان ناظر در آن حضور دارند، در سالهای اخیر فعال شده است. جمهوری اسلامی سعی دارد اجلاس فوق را به ناتو شرق علیه غرب فعال کند. این بلوک در تقابل با امریکا و اروپا چه برنامه و دستور کاری را پیش میکشد؟ از طرفی استراتژیستهای طبقه کار جهانی، در کارزار این میدان کدامین چشمانداز را بر روی تشکل زنان، جوانان، رهایی خواهان از بندگی مزد میگشایند و در چیدمان بلوکبندیهای فوق از بده بستانها و همسو شدن و یارگیریهای جدید و نهایتا سازماندهی جنگ کار و سرمایه، چه روش مرحلهای و گام به گام را در خدمت گشایش معیشتی و آزادی مردمان کار اتخاذ میکنند.
شرایط سیاسی دنیای کنونی بشدت متغیر است. هر رویدادی، هر رابطه دوستی، دشمنی و جنگ بین دولتها، هر اعتراض گروهی و اعتصاب قشر و نهادی و هر شورش طبقهای بر علیه حکومت مستبد از زوایا و منافع گوناگون قابل بررسی و انکشاف است. با یک موضعگیری و حرکت مشخص جای دوست و دشمن سریعا تغییر مییابد. از جمله: با فروش برنامههای پیشرفته برای ارسال امواج مزاحم بر روی فرستندههای اپوزیسیون خارج کشور از سوی کشورهای اسکاندیناوی به دولت ایران، جویبار آگاهی و هوشیاری مردم نسبت به سیاستهای ضد انسانی جمهوری اسلامی بسته میشود. با در اختیار گذاشتن فیلترهای قوی بر روی اینترنت از سوی غرب، اعصاب و روان کاربران جستجوگر حقایق در ایران سرکوب میشود. پذیرفتن قاضی مرتضوی سانسورگر ارتجاعی مطبوعات و قاتل زهرا کاظمی خبرنگار، بعنوان نماینده ایران در شورای تازه تاسیس حقوق بشر سازمان ملل، آغازی زشت و پشت کردن دبیرکل آن، کوفی عنان به مردم آزادیخواه کشور بود. کشورهای دمکراتیک عضو، برخوردی جدی در محکومیت نماینده بنیادگرا و ضد حقوق بشر ایران نکردند. اما چند نیروی اپوزیسیون از جمله دکتر لاهیجی حرکتهای شایان توجهی در رسوا کردن حکومت ایران داشتند. این موارد وظایف تازه و ویژهای را در دستور مخالفان نظام قرار میدهد.
در دورانی که جهان و بخصوص غرب را سایه تروریسم و بربریت فرا گرفته و دولتمردان آمریکا و انگلیس دغدغه آن را با جنگ فرافکنی میکنند، کارگران و کمونیستهای مارکسگرای امروز که برای تحقق انقلاب سوسیالیستی از کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ با تلاشی پیگیر و جانفرسا ۱۳۵ سال پیکار تئوریک – فرهنگی – اجتماعی و خونین را بر دوش دارند میتوانند با صدایی رسا از زبان مارکس باز هم جهان را به انقلاب فراخوان دهند و مباهات ورزند پیکارگر دنیایی هستند که بر فرازش “هر کس به اندازه کارش” نقش بسته باشد.
“شکلگیری آگاهی کمونیستی در مقیاس کلان و همچنین موفقیت این آرمان نیاز تحول انسان در مقیاس کلان است. تحولی که تنها در یک جنبش سیاسی و یک انقلاب میتواند شکل گیرد. بدین ترتیب وقوع چنین انقلابی ضروری است. نه فقط به دلیل آن که طبقه حاکم به هیچ طریق دیگری واژگون نخواهد شد بلکه به این دلیل نیز که طبقهای که آن را واژگون میسازد تنها در یک انقلاب است که میتواند خود را از تمامی آلودگیهای اعصار منزه سازد و شایستگی ساختن جامعه نوین را بدست آورد.” “مارکس ایدئولوژی آلمانی”
در نیمه اول سالهای ۱۳۶۰، آمریکا میتوانست شاهد اعدام و کشتار هر روزه دهها و صدها تن از زحمتکشان، انقلابیون و چپهای ایران باشد که رسما از تلویزیون و روزنامهها اعلام میشد و هیچ نهاد بینالمللی هم اعتراض نکند. جنایاتی که آمریکاییان در ویتنام و پاناما و گرانادا توسط نظامیان خود و همین طور پینوشه در شیلی انجام دادند، در ایران توسط روحانیون و وابستگان تحصیلکرده مذهبی آنان که امروز اصلاحطلب نام گرفتهاند، قاطعانه و تا آخرین نفس به تنهایی به انجام رسید. دیروز که تروریسم افسارگسیخته، قتلهای زنجیرهایاش را حتی در اروپا و مقابل چشم جهانیان انجام میداد چون سوژه ایرانی و جهان سومی بود، اعتراض کمرنگ و احتمالی انها با باجبری نفت، خفه یا پنهان میماند. اما وقتی خشونت بن لادنها و ملاعمرها که جنتی “افسوس حکومت امنشان را به زبان آورد” گریبانگیر شهروندان اروپایی شد که لابد خونشان رنگینتر است، خطر هیولای تروریسم جدی بشمار آمد و بوش جهانیان را بر نابودی آن صف کرد. اما نمیتوان بر همسرنوشتی شهروندان گرفتار تروریسم در ایران و آسیا ، اروپا و امریکا چشم بصیرت بست.
متاسفانه سلاح خونین بنیادگرایی ماقبل سرمایهداری، بعد از گذشت دو دهه از دریدن سینه دهها هزار آزادیخواه در شهرهای ایران، اینک از چندین هزار تن در نیویورک، اسپانیا و لندن قربانی میگیرد.
خون رنگینتر آمریکائیان و اروپاییها، بوش و بلر و … را بیدار کرد که همپیمانان مسلمان دیروزی آنها قابل اعتماد نیستند شاید در قراردادهای آنها نیامده بود که شرقی و غربی تر و خشک با هم میسوزند. حال با استفاده از بیاعتمادی موجود- حتی بطور مقطعی – روشنفکر انسانگرای عاصی از دنیای ضدبشری و واژگونه و کارگران بنده مزد میتوانند بهترین بهره را از وضع موجود بنمایند. بوش نماینده قدرتمند سرمایه جهانی هنگامی که از گروگان بودن ایرانیها در دست حکومتی غیردمکراتیک سخن میگوید به نیروی کار جامعه ایرانی با سابقه تمدن و فرهنگی طولانی توجه دارد. او نیروی کار ارزان میخواهد ولی حقوق مدنی و فردیت یافته در جهان سرمایهداری را نیز به رسمیت میشناسد در حالی که رقیب او خامنهای فردی از امت در صحنه را مد نظر دارد که همه وجودش در دست ولی فقیه اسیر باشد.
دیکتاتوری تمامیتخواهی که بر ایران امروز حکومت میکند زمینه و بستر جنگ احتمالی با آمریکا را پیشاپیش فراهم کرده است. نظام کنونی برخاسته از تفکر تروریستی و قرون وسطایی فدائیان اسلام در نیم قرن گذشته، کسروی تاریخنگار و دکتر فاطمی روزنامهنگار و سیاست ورز ضد استبداد را ترور کرده بود و در آستانه تغییر رژیم سلطنتی، همان تفکر، فاجعه سینما رکس آبادان را بوجود آورد و آتش عقبماندگی و جهل، حدود ۴۰۰ انسان بیگناه را سوزاند.
موتلفه اسلامی بعد از دستیابی به قدرت اجرایی و تشکیل قوه قضائیه و ارگانهای رسمی سرکوب و دادگاهها، دست از ترور برنداشتند و کارگران بیکار و مبارزان زندان کشیده خلق ترکمن و دکتر سامی ها در قتلهای زنجیرهای را قربانی تروریسم کور و نفرتبار خود ساختند. رهبران نظام جمهوری اسلامی در جناح سنتگرا و اصلاحطلب در تابستان ۱۳۶۷ در کمتر از ۴۵ روز ۴۱۴۸ زندانی را که حکمهایی غیر از اعدام داشتند به دستور مستقیم خمینی به دار آویختند. آیا این جنایت ضدبشری از جنگ آمریکا علیه حکومت ایران خشونتبارتر نیست؟
رهبری نظام در برابر وزیر امور خارجه و معاونین… میگوید: “هرگونه عقبنشینی در مقطع کنونی زنجیرهای تمام نشدنی از فشار و عقبنشینیهای دیگر را در پی خواهد داشت. بنابراین، این راه برگشت ناپذیر است و دستگاه سیاست خارجی از این حق شجاعانه دفاع کند.” دفاع از “حق شجاعانه” همان مسلح شدن به سلاحهای هستهای است که رژیم برای بقای خود جنگ را به مردم ایران تحمیل میکند.
دستیابی به فناوری هستهای ارتباطی با پیشرفت تکنولوژی در کشور ندارد. کره شمالی و پاکستان دارای رآکتور اتمی، از کدام تکنیک برجستهای در ابعاد صنعتی برخوردارند؟ صنایع نفت ایران توان تامین بنزین داخلی را ندارد و ۴۵ درصد از مصرف داخلی (علیرغم داشتن مواد اولیه) هنوز از خارج وارد میشود. کمبود انرژی را با بهرهبرداری از باد و آفتاب که در ایران فراوان است میتوان با هزینه بسیار کمتری جبران کرد و از تکنولوژی عقبافتاده روسیه که در سال ۱۹۷۶ حادثه چرنوبیل را به بار آورد، مصون بود. نشت نیروگاه اتمی بعد از سالها در کیف که در چند صد کیلومتری چرنوبیل است نوزادان ناقصالخلقهای را به جای گذارد. امنیت شهروند را ولایت فقیه خودکامه و مسلح به بمب هستهای هیچگاه تامین نمیکند و آنها را به مخاطره میاندازد. صنعت و مدرنیسم با دمکراسی ارتباط مستقیم دارد نه با انرژی هستهای و تولید سلاحهای کشتار جمعی. دمکراسی و حقوق بشر مخالفان رژیم را در داخل و خارج متحد میکند اما پروژه اتمی موضوعی است که بسیج بیشتری از مردم را حول حکومت علیه آمریکا و اروپا جمع میکند.
جنگ اعلام نشدهای هم اکنون در جاده های مرگبار ایران در جریان است. در سال ۸۴ بیش از ۲۸۰۰۰ شهروند در تصادفات جادهای جان باختند ( ایران مقام اول را در دنیا دارد). همچنین روزانه ۲۷ نفر از ساکنین تهران بر اثر آلودگی هوا به کام مرگ میروند. خسارت ناشی از مرگ و میر آلودگی هوا حداقل ۳۸۶ میلیون دلار برآورد شده است. مدیران نالایقی که توان برنامهریزی جاده های امن را ندارند و از سالمسازی هوای آلوده عاجزند خود اشغالگر وزارت راه و سازمانهای وابسته به ترافیک و محیط زیست و … میباشند.
از زاویه منافع شهروندی که در معرض چنین خطرات جانی است و از ناامنی شغلی و بی حقوقی و ارزان فروشی نیروی کار خود در رنج جسمی و روحی بسر میبرد، تفاوتی ندارد مسببین این فجایع ژنرال های آمریکایی باشند یا سرداران و وزرای ایران اسلامی.
آزادی عقیده به مفهومی که در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده جنگ های مذهبی و ایدئولوژیک را نفی میکند در حالی که جمهوری اسلامی از ابتدا تا کنون با ستیزهجویی و خونریزی و اهانت به اقلیتهای مذهبی (بهایی، سنی، دراویش و….) به این خشونتها دامن میزند.
دولتی برنامهریز و امکانساز برای زندگی بهتر از عوامل جنگ می کاهد و با ایجاد کانالهایی برای پذیرش حق آزادی همگان، به کاهش جنگ مبادرت میورزد. در اینجا دیگر ملیت و نژاد کارگزاران دولتی که در راستای تحقق این هدف گام برمیدارند، نقشی نخواهد داشت.
انتخاب بین بهشت بیگانه و آتش خودی را قشرهای مختلف مردم خود برمیگزینند.
در کشوری که ۳۰۰ هزار پاسدار و بسیجی امانت دار صندوق رای شورای نگهبان و ولایت فقیه می شوند و میتوانند در فاصله چرت کروبی که خوابش را به اصحاب کهف تعبیر کرد، او را از گردونه نامزدی ریاست جمهوری خارج کنند و برای شخص دوم نظام رفسنجانی راهی باقی نمیگذارند جز آن که به خدایش پناه ببرد، خود نشانه قدرت تشکل این اقلیت کمشمار است که منافع اقتصادی بالایی در حفظ شرایط کنونی ایران دارند و از هیچ اقدامی پروا نخواهند کرد.
رفسنجانی میگوید: “بنده صلاح نمیدانم در این شرایط که دشمنان ایران تلاش دارند حاکمیت و مسئولان نظام را نامشروع جلوه دهند برگی به آن اضافه کنم. چون اگر آنچه را میدانم مطرح کنم آنها بیشتر سوءاستفاده میکنند. البته مطمئن بودم که اگر شکایت کنم نتیجه درستی از آن بدست نمیآید چون آنهایی که باید به شکایت رسیدگی کنند خودشان مقصرند و در تخلفات شریک بودند… ولی من نمیخواهم به انقلاب آسیب برسد من آمدهام که به انقلاب آسیب نرسد و اگر الان بخواهم مسائل انتخابات را افشاگری کنم درست بر ضد هدفی که وارد انتخابات شدم نتیجه میگیرم. آنها هم میدانستند که من این کار را نمیکنم … در این شرایط هم که تهدیدات جدیتر شده قطعا چیزی بیان نمیکنم.”
سخن رفسنجانی را این گونه بخوانیم: دشمنان ما که اکثریت مردم ایرانند مسئولان نظام را بحق نمیدانند و دلایلی هم دارند اگر بخواهم حرف بزنم سند روشنی به پرونده غیرمردمی بودن خودمان اضافه میشود. شکایت هم که نمیشود کرد زیرا حکومتی که خود ساختهایم از ابتدا با تقلب و تضییع حقوق مردم بنا شده بنابراین اگر دخل و تصرف در رای مردم را افشا کنم امت در صحنه و خودمان را نفی کردهام، شرایط جهانی هم که برای سقوط ما مهیاست پس راهی ندارم جز اینکه تا آخرین نفس بر تحمیل این نظام بر مردم ایستادگی کنم و حرفی که واژگونی ما را سرعت بخشد به زبان نیاورم.
منافع و برنامه آمریکائیان در بکارگیری کار ارزان کارگران، نیروی خدمات، متخصصان، کاربران تکنولوژی و روشنفکران وابسته به اقشار مختلف طبقه کار ایران به گرد پای هموطن رانت خوار و باج بگیر حاکم، نخواهد رسید.
آیا ایرانی پاسدار و بسیجی که راستترین محافل نظامی را نمایندگی میکنند و ارتجاعیترین آخوندها و بیرحمترین اشخاص وزارت اطلاعات، اصلاحطلبها و روشنفکران دینی هواخواه نظام اسلامی که هموطن و باصطلاح خودیاند چه رجحانی بر بیگانه غیرخودی دارند؟!
کدام مقام آمریکایی در عراق میتواند آن چنان آرای مردم را دستکاری کند که همانند انتخابات اخیر ایران، شرکت ۱۶ میلیونی یعنی ۲۵درصد شرکت کننده را به ۲۷میلیون افزایش دهد و رای احمدینژاد را از ۸ میلیون به ۱۷میلیون برساند!
در انتخابات خبرگان فقط ۵ درصد از دارندگان حق رای در تهران شرکت کردند تا خامنهای مادام العمر بر مسند رهبری تکیه بزند، خبرگانی که همگی دستچین خود او هستند.
این بمباران ذهن و خاک پاشیدن به چشم و اعتماد مردم و اشغال رای و سرنوشت آنها توسط حاکمان ایران بیشتر خسارت به بار میآورد یا بمباران تشکیلات زندگی حکومتیان دشمن مردم و اشغال پایگاههای نظامی و موشکی و نیز هستهای ایران به دست آمریکا که دولتیان برای حفظ نظام اسلامیشان بر پا داشتهاند!
جناحهای مختلف حکومتی طی ۲۷ سال علیرغم تفاوت در شیوه بکارگیری سرکوب فقط توانستهاند بیحقوقی و تحقیر نیروی کار و مزدبگیران را سازماندهی کنند و تا ۳۴ درصد، نرخ خرید کار، خلاقیت و عمر شهروندان را نسبت به سال ۵۸ پائین آورند. این به زنجیر کشیدن تهیدستان با تجاوز به قول خامنهای دشمن، یکی است و تفاوتی ندارد. مسئله این است که یک فروند هواپیمای جنگی با قیت متوسط ۵۰ میلیون دلار معادل قیمت یک میلیون دستگاه جاروبرقی است.
دشمن خودی یا بیگانه هیچگاه دغدغه لغو بیگاری زنان در کار خانگی را ندارند از این رو همچنان به جنگندههای خود میافزایند. سختی محنت کشیدگان را دردمندی از رنج بردگان همسرنوشت درک میکند نه خامنهای یا بوش که انسانهای اسلامی و سرمایهاند.
آنچه رهاییبخش جامعه ایران است آگاهی و تشکل نیروی کار به معنای گسترده و امروزین آنست. کارگران به نیروی کار و آگاهی و تشکل برنامهریزی شده، رها میشوند و در پرتو تلاش آنها اقشار دیگر هم به رهایی دست مییابند. اما این نباید منجر به دگمی شود که تشکلهای کارگری و زنان و … را از استفاده موقعیتهای مهمی که در منطقه در جریانست و شرایط آمادهای که برای به عقب راندن ارتجاع حاکم فراهم شده، باز دارد.
جنگ آمریکا با جمهوری اسلامی را نباید با امریکاستیزی توضیح داد و افشا کرد. هر جریانی که تقابل خشونتآمیز را با آمریکا در دستور داشته باشد خود بخشی از برنامه جنگی را پیش میبرد که به نفع جمهوری اسلامی تمام میشود. امریکا در موقعیت سیاسی نظامی است که به انرژی و نیروی کار ارزان منطقه و بازار امن نیاز بسیار دارد.
صدور سرمایه به اکثر نقاط جهان و لزوم بهرهوری آن برای تداوم حیات سیستم سرمایهداری امریکا ضروری است. لوکوموتیو سرمایهداری، انباشت و سرمایهگذاری مجدد است. اما طی ۹ ماه اول سال ۲۰۰۲ سرمایهگذاری تجاری در آمریکا ۲۵ درصد کاهش یافت … میزان ظرفیت تولیدی مورد استفاده در این سال پائینترین رقم از سال ۱۹۸۳ به بعد بود. اگر به دلیل محدودیت بازار یا به هر دلیل دیگری، انتظار این برود که سود آتی حاصل از سرمایهگذاری ناچیز باشد، سرمایهگذاری جدیدی انجام نمیگیرد.. مسئله سرمایه، امروزه ایجاد موقعیتهای مناسب در نقاط مختلف جهان برای به گردش درآوردن و کسب سودهای سرشار از آن است. مشکل اصلی مازاد انباشت سرمایه پولی و مکفی نبودن میزان تقاضا در برابر آن است.
وضعیت دوگانه امریکا هم سیاست وابسته تمامگرا و هم ستیزهجویی با آن را با ناکامی مواجه میکند. اگر در چنین شرایطی آزادیخواهان ایران به این نکته تاکید ورزند که مقابله با حکومت اسلامی و استقرار دمکراسی تنها توسط خود مردم انجام گیرد، رهنمودی انزواجویانه نخواهد بود؟ جنبش دمکراتیک در نظر داشته باشد که مردم ایران دیگر توان هزینه سنگین در برابر رژیم را ندارند از این رو به کمک همه نیروهای دمکراتیک جهان و دولتها برای سرنگونی استبداد حاکم نیاز دارند.
در حاکمیت دمکراتیک، تشکیلات وابستهای مثل خانه کارگر نمیتواند زبان گویای رهبر سندیکالیست اسانلو را پاره کند و شهردار قالیباف هم مانند شهردار نیویورک که مجبور به پذیرش خواستههای کارگران مترو شد، باید پاسخگوی اعتصابیون شرکت واحد باشد. در ایران خامنهای، رهبر سادهترین تشکلها یعنی سندیکا زندانی میشود و این نشاندهنده به رسمیت نشناختن حداقل خواستهای کارگران است.
برای فعال کارگری، فروش نیروی کار به قیمت بیشتر است که ملاک ارزیابی بین سیستم سرمایهداری پیشرفته دولت بوش با بقایای شیوهی کهن آسیایی خامنهای قرار میگیرد.
مارکس در بند یک انترناسیونال اول رهایی اقتصادی طبقه کارگر را اصل و هدف میداند که هر جنبش سیاسی باید تابعی از آن باشد.البته تشکیلات برآمده از جنبش مهم است نه تشکیلات فرقهای.
شعارهای ضدامپریالیستی تا آنجا که آرمان تولیدکنندگان محروم از مواهب کار را بازگو میکند میتواند چراغ راه و هدف باشد، اما اجرایی کردن این خواست بلند بشری راهکاری گام بگام را میطلبد. تشکلهای کارگران، زنان، روشنفکران انقلابی ایران، فضای موجود عدم توازن قوا را در مقابله با سیاستگزاران آمریکا مد نظر داشته باشند.
رخدادی مشخص مانند سرنگونی طالبان یا صدام، تفسیرهای متفاوت و متضادی را شکل میدهد. شکاف طبقاتی، اجتماعی، فرهنگی و قومی موجود جامعه بر اساس منافع و همسرنوشتی لایههای گوناگون مردم، در رای و چشمانداز آنان نقش تعیینکنندهای دارد. آزاد سازی یا اشغال نامیدن جامعه افغان و عراق بستگی دارد به اینکه از کدام بخش و اقشار گوناگون این جوامع دفاع شود.
در سالهای حکومت صدام انتخابات آزادی نبوده، اما بعد از سرنگونی او، مردم علیرغم حرکت واپسگرایان تروریست در سه انتخابات مهم شرکت کردند که در کشورهای عربی بیسابقه است. بویژه زنان در افغانستان بعد از سرنگونی طالبان بخش اندکی از آزادی فردی خود را بدست آوردند. از زاویه بیحقوقترین افراد آن جوامع، این پیروزی است.
در ایران امروز قشرهای محدودی بدون اینکه وابستگی با حکومت و دولت داشته باشند از آزادی برخوردارند. آزادند که حقوق شهروندان را رعایت نکنند، کالایشان را به قیمت دلخواه بفروشند، درآمدهای بدون ضابطه کسب کنند، عقاید خرافی و ضد حقوق انسانی را تبلیغ کنند و زمینه نظرات غیر اسلامی را هر چه بیشتر محدود کنند.
ازادی در زمان معین و مکان مشخص برای طبقات و اقشار گوناگون ضرورت و الویتهای متفاوت و گاه درکهای متناقض مییابد. آزادیخواهی روشنفکران نسبی است و با موضع سیاسی و معیشتی آنها تعریف میشود.
اکبر گنجی افشاگر نقش مقامات حکومتی در قتلهای زنجیرهای، بروشنی نقش روزنامهنگاری را در کسب فضای آزاد و عقب راندن سرکوب و سانسور تبیین نمود. او این تحلیل و آگاهی را زندگی کرده و هزینه آن را با شش سال زندان و رنج اعتصاب پرداخت نموده است. ایشان در حاشیه دریافت جایزه قلم طلایی در مسکو گفت:
“در ایران حکومت فاشیستی به معنای آنچه در شوروی استالین بوده وجود ندارد. ما به جبهه رفتیم از وطن دفاع کرده، حق کسی را پایمال نکردیم، اگر کسی را سرکوب کردم بگوید. دهه ۶۰ حرفهایی دارد، در سال ۶۴ تا پای اعدام هم رفتیم که در فرصت مناسب بیان میکنم.”
وقتی گنجی پرونده جنایات جمهوری اسلامی را از سال ۶۰ تا ۶۷ تا اطلاع ثانوی مسکوت میگذارد، به گفته خودش در رادیو فردا “سکوت در مقابل جنایت هم به نوعی شرکت در جنایت محسوب میشود.” او یا اعدامهای دهه اول جمهوری اسلامی را جنایت نمیداند و سزای هر معترض و براندازی! را در برابر اسلام و خمینی اعدام میداند. و یا اگر قتلها و خونریزیهای سالهای ۶۷- ۶۰ را محکوم میکند باید با تکتک دوستان اصلاحطلب خود از عبدالله نوری، حجاریان، عبدی،جلاییپور تا خاتمی، موسوی خوئینیها، پورنجاتی و علوی تبار و … تسویه فکری و سیاسی کند زیرا همگی یا دست اندرکار اعدامها بودهاند یا در برابر جنایات همراهان دولتی و غیردولتی خود سکوت اختیار کرده اند. منتظری تنها مسئولی بود که در اردیبهشت ۶۸ مخالفتش را بیان داشت. اعتراض منتظری، گنجیها را از هرگونه بهانهای خلع سلاح میکند تا آنجا که بریدگان از سیستم فعلی پذیرای مسئولیت خود به هر صورت همراهی، همصدایی و سکوت باشند!
شخصیت اصلاحطلب و جسوری مانند گنجی که به باندهای جنایتکار رژیم پرتوافکنی کرد و دستهای آغشته به خون عالیجنابان روحانی رده بالا را نمایان میکند چگونه بسته شدن نطفه همهی سرکوبگری و ستمهای تا کنونی را در ماههای بعد از قیام بهمن ۵۷ نمیبیند.
کروبی بعداز بهم خوردن سخنرانی رفسنجانی در قم میگوید: “باید آن روزی که جلسه سروش را به هم زدند و دگمه پیراهن ایشان کنده شد یا وقتی سخنرانی هادی خامنهای و محتشمی را بهم زدند، جلوی این اعمال را میگرفتند.”
آنچه سبب ندیدن و فراموشی میتینگهایی که در سالهای ۵۷ و ۵۸ توسط گروههای حزبالله از هم میپاشید و بعضا سرکوب خونین میشد، منافع و بند نافی است که گنجیها گرفتار آن هستند. گنجی از حقوق بشر جهانی، از شهروند جهانی و جمهوری جمهوریها و صلح جهانی سخن میگوید. چرا جنگ سال ۵۹ را مقابله دو سیستم دیکتاتوری خمینی و صدام تفسیر نمیکند. آیا ایشان مشکل شناختی و نبود اطلاعات دارد. مسئله اینست که او اگر بقول کانت جرات دانستن داشته باشد باید هویتش در انقلاب اسلامی را نقد و زیر سوال ببرد. قبول کند که نظام اسلامی در اولین سالهایش نیز نه تنها برای گنجی جوان ارمغانی نداشته بلکه شخصیت او را نیز تخریب و در خدمت تئوریسین های نظام اسلامی مانند سروش یکی از اعضای شورای انقلاب فرهنگی مسئول اعدام، دستگیری، تبعید دانشجویان در سالهای ۵۹ به بعد ، شکل داده است. او چارهای ندارد که با گذشته خود کاملا قطع رابطه کند.
هر مدعی امروز دمکراسی و آزادی که در ایران دیروز و اسلامی شاهد اعدامها بوده و آن هنگام زبان به اعتراض نگشوده باید به تاریخ، وجدان و افکار عمومی و همچنین ریگی که به کفش داشته، صریحا و شفاف پاسخ گوید.
محسن سازگارا در نامه به احمدینژاد مینویسد:
“آن روی سکه حاکمیت فعلی، زجر و شکنجه و تبعید و بدبختی و اعدام است. نمیدانم شما و آقای خامنهای چطور میتوانید در راس چنین حکومتی باشید. من به سهم خودم بابت یک دهه که با این نظام همکاری کردهام ولو بیشتر در بخشهای صنعتی بودهام، بارها با خدای خودم خلوت کردهام. توبه کردهام، گریستهام. به انقلابیگری و خشونتهای آن نفرین کردهام، از قربانیان این خشونتها حلال بودی طلبیدهام اما هنوز دلم آرام نیست.”
جنایات جمهوری اسلامی در دهه اول حکومت که گوینده به همکاری با آن اعتراف دارد ناشی از نهاد عقب افتاده روحانیون معتقد به ولایت فقیه بود که محسن سازگارا در پاریس هر شب پوشه آبی رنگی را برای امام آن تدارک میدید تا او را در جریان تحلیلها و نظرات شخصیتهای سیاسی قرار دهد. سپاه نهادی مسلح در خدمت روحانیتی بود که کمبودها و عقدههای صدسالهاش از مدرنیسم را با اعدام و سرکوب روشنفکران، شوراها و خلقهای کرد و ترکمن و … تخلیه کرد.
اما سازگارا یکی از موسسین سپاه پاسداران اینک کاسه و کوزه را بر سر انقلابیگری خراب میکند.
انقلاب هم مانند هر پدیده دیگر تعریفی طبقاتی دارد و فهم و درک آن بر مبنای زندگی، آرزوها و دلمشغولی و دغدغههای انقلابیون متفاوت و دگرگونه است. در کمون پاریس در اولین دولت انقلابی کارگران، اگاهانه گیوتینها را به آتش کشیدند تا بعد از آن انسانیت شاهد اعدامی نباشد. شعار کارگران پاریس این بود: فرانسه مرد. زنده باد بشریت!
در انقلاب بلشویکی تا سالها بعد از ترور لنین، اعدامی در کار نبود. انقلاب سفید شاه و انقلاب سیاه خمینی که سازگاراها تیغ نظامی آن را تیز کردند و به همراه بهزاد نبویها سازمانده اعلامیه ده مادهای دادستانی در مقابله با گروههای اپوزیسیون بودند، تنها در نام با انقلابهای موفق جهانی تشابه دارند. اسمشان یکی است و رسمشان جداست. سازگارا برای خلاصی از جرمی که در سیاهه زندگی حکومتی خود دارد و پاک کردن ننگ زیر عبای ولایت فقیه بودن، انقلاب را در مفهوم عام زیر سوال می برد. اماحاضر نیست از اسلام سیاسی مسبب عقب اندگی مایه بگذارد. در همین نامه مینویسد:
“شما بهتر است به جای خط و نشان کشیدن برای دمکراسی بپذیرید که حکومت از امور عقلی است و خداوند هم اراده کرده که امر حکومت توسط خود بشر و با کمک عقل او مدیریت شود. برای استبداد از نوع حاکمیت فقها در ایران هم از خدا و پیغمبر خرج نکنید.”
سازگارا چرا عالم بیعمل است و از انقلاب و انقلابی خرج میکند همانطور که منافعی او را وامیدارد تا از اسلام رحمان و رحیماش دفاع کند.، کارگران و مبارزین هم برای زدودن کثافات جامعه ضد انسانی کنونی و رسیدن به منافع حاصله از دسترنج خود به انقلاب پاک دل بستهاند.
او همچنان مینویسد: “من هم زمانی که در دهه اول انقلاب سرگرم کارهای مملکت بودم گاهی که چیزهای میشنیدم میگفتم صحت ندارد و شایعه ضدانقلاب است.”
باورکردنی نیست که ایشان نداند محمدی گیلانی قاضی دادگاههای انقلاب در تابستان شکار و سرکوب مخالفین جمهوری اسلامی گفت: “تعزیر باید پوست را بدرد و از گوشت عبور کند و استخوان را در هم بشکند…مگر در تهران چقدر اعدام شدند از این گروهک ها؟ فقط هزار و اندی …”
سخن گیلانی دیگر شایعه ضدانقلاب نبود و در روزنامه کیهان ۲۸ و ۲۹ شهریور سال ۶۰ رسما اعلام شده است. سازگارا همخوانی خود با گیلانی جلاد را انکار میکند آنگاه به در و دیوار انقلابیگری میکوبد!
گنجی و چند اصلاحطلب انگشتشمار کنده شده امروز از حکومت، با وجود گیلانی معتقد به شکنجهیی که پوست را بدرد و از گوشت عبور کند و استخوان را خرد کند در آن زمان همچنان به همکاری با حکومت اسلامی در اندازههای مختلف ادامه دادند. انها با هیچ توجیهی از جمله اینکه این رفتارها واکنش ترور بوده، نمیتوانند از مسئولیت حداقل سکوت فردی در برابر جنایات ضدبشری حکومتشان شانه خالی کنند.
حدود هفت سال پیش آلبرایت وزیر امور خارجه کلینتون از ملت ایران به سبب نقش امریکا در کودتای ۲۸ مرداد و زیانهای آن طی چند دهه به ایران عذرخواهی کرد، میتوانست نمونه باشد برای اپوزیسیون داخلی رژیم اسلامی تااز کردار و تفکر و همدلیها و همراهی خود با نظام اسلامی، از مردم به ستوه آمده ایران رسما، علنا و شفاف پوزش بخواهند و مثل یک شهروند به زندگیشان ادامه دهند.آنها در این زمینه از دشمن امپریالیست خود عقبترند.
مسئولیت اشتباه را پذیرفتن نیازمند خودآگاهی و پژوهش و بازاندیشی بیمهابا در تفکر خویش است. روندی که وجدان فردی به وجدان همگان پیوند میخورد و اگاهی را به نسل بعدی میرساند. شناخت جامعه از تاریخ گذشته و حال از تکرار خطاها میکاهد. فراموشی از تکیهگاههای نظامهای توتالیتر در بازتولید استبداد و جهل است. انقلابیون برای دگرگون کردن شرایط غیرانسانی خواهان تحول عمیقاند. آنها برای تغییر اساسی مناسبات جامعه، قشری را که خواهان حفظ وضع موجودند و فقر و فلاکت را بازتولید میکنند، کنار میگذارند.
مبارزان راه آزادی در برابر افکار عمومی جامعه، تئوریسینها و استراتژیستهای دینی، فرهنگی، سیاسی، نظامی سرمایه در تقابل با کار و خلاقیت را افشا و منزوی میکنند. انقلابیون انتقام نمیگیرند اما روابط و شبکههای اقتصادی که ستمگر و جلاد و رانت خوار را بازتولید میکند قاطعانه در هم میشکنند سعی میکنند خونی ریخته نشود اما از مقابله خونین با قشری که رگهایشان از مفتبری و تولید دیگران و از رابطه به جای ضابطه تغذیه میشود و حیات خود را بر جهل و نااگاهی، سانسور افکار عمومی و فقر اکثریت گره زدهاند، پروایی ندارد.
انقلابیون بعد از پیروزی میبخشند چون در کشتار ذرهای منافع ندارند بلکه با کار بر روی برنامه و ساخت جامعه بدون بهره وری از دیگران پیوند خوردهاند، اما فراموش نیز نمیکنند و راهکارهای کارشناسی و علمی عملی برمیگزینند تا گذشته سیاه بندگی مزد هرگز باز نگردد.
“فراموش کردن یعنی گذشتن از چیزی که اگر بخواهیم عدالت و آزادی برقرار بمانند گذشتناپذیر خواهد بود. چنین گذشتی، موجب بازآفرینی شرایطی میشود که زمینه را برای رواج بیعدالتی و بندگی فراهم میآورند. چشم پوشی از رنجهای گذشته به مفهوم نادیده گرفتن و فراموش کردن نیروهای بانی آن رنجها است، بی آن که شکستشان داده باشیم.” (هربرت مارکوزه)