یادداشت های جنبش کارگری: یونان در راه رشد مبارزه طبقاتی

یادداشت های جنبش کارگری:

یونان در راه رشد مبارزه طبقاتی

اگر پیدایش و رشد سیریزا، به عنوان جریانی چپ گرا و متاثر از اندیشه های مارکسیستی و حلقه ای از جبنش های ضد ریاضت کشی اقتصادی در اروپا، و بقدرت رسیدن آن در یونان، به منشا امیدی برای سنگربندی مقاومت چپ در مقابل یورش های بی امان بورژوازی به دست آوردهای طبقه کارگر و تحمیل فقر و فلاکت به آن بدل شد، به همان اندازه نیز سرفرودآوردن و تسلیم آن در مقابل همان بورژوازی که در مصاف با آن سربرفراشته بود به منشا یاس و سرخوردگی توده های کارگر و زحمتکش و بی اعتمادی آنان به چپ و ادعاهای آن بدل گشت. تسلیم سیریزا بویژه پس از رفراندوم پر شکوه نه به ریاضت کشی اقتصادی که همه تعرض وسیعتری را از طرف آن انتظار داشتند، و با آن چرخش صد و هشتاد درجه ای حقارت آمیز آنچنان شُکی به توده های چشم انتظار وارد نمود که فعلا مات و مبهوت نظاره گر برباد رقتن دستاوردها مبارزاتی شان در چند سال اخیر هستند.

این تحول را چگونه باید فهمید و تبیین درست آن چیست؟ اگر از شرایط مادی و تضادهای محرک آن حرکت کنیم آنگاه آنچه در یونان می بینیم چیزی جز مبارزه عریان و عمیق پرولتاریا و بورژوازی بر سر راه  برون رفت از بحران جاری نظام سرمایه داری نیست. این  شرایط مادی است که سیاست ها و تصمیمات احزاب را شکل می دهد و نه برعکس. سیاست های احزاب تا آنجایی می تواند بر شرایط مادی تاثیر بگذارند و طرفین مبارزه طبقاتی را تقویت کنند که منطبق با منافع طبقه طرف خود حرکت کنند. در بحران نظام سرمایه داری دو منفعت و سیاست متضاد طبقاتی در مقابل هم قرار می گیرند. از نظر بورژوازی را ه برون رفت از بحران یعنی جلوگیری از نزول سودآوری سرمایه و نیز افزایش آن تنها در گرو تعرض به سطح معاش و زندگی طبقه کارگر است. در مقابل، برای طبقه کارگر هم راهی جز مقاومت در برابر این تعرض و مبارزه برای بهبود زندگی اش و در صورت امکان رهایی از نظام سرمایه داری موجود نیست. سیریزا برای دوره ای پرچم این مقاومت را بدست گرفت  و بعد آنرا به زمین انداخت و تسلیم بورژوازی شد. اما طبقه کارگر نمی تواند تسلیم شود، نمی تواند مقاومت نکند، نمی تواند به فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی نهفته در برنامه سوم ریاضت کشی اقتصادی مورد توافق سیریزا و بورژوازی اروپا رضایت دهد و آنرا به آغوش کشد. بویژه اینکه اگر توجه کنیم سیریزا سازش نکرده است که در آنصورت درجه ای تعدیل به سیاست ریاضت کشی تحمیل می شد و با ایجاد این توهم که وضع اندکی بهتر شده زمینه دنباله روی کارگران از سیاست بورژوازی  برای دوره ای ممکن می گشت. سیریزا تسلیم شده است، یعنی وحشیانه ترین سیاست ریاضت کشی اقتصادی(به تایید صریح بسیاری از اقتصاددانان بورژوایی) را پذیرفته و به اجرای آن متعهد گشته است. از اینرو نه تنها جایی برای توهم به سیریزا در بین مردم زحمتکش باقی نمانده است و از اکنون سیریزا را به عنوان مدافع و مجری همان سیاست هایی که علیه آن می جنگند در مقابل خود دارند، بلکه بزودی پس از گذار از این شُک اولیه شاهد گسترش مبارزات با کم و کیف نوینی خواهیم بود.

لذا تحولات سیاسی کنونی در یونان را اساسا باید به مثابه حلقه و مرحله مهمی در رشد و انکشاف مبارزه طبقاتی در یونان و اروپا دید. می گوییم رشد مبارزه  طبقاتی چرا که در این تحولات چند ماهه طبقه کارگر به اندازه چندین سال درس آموخت و بار دیگر بوضوح دید که: اولا دمکراسی بورژوایی تنها برای تحکیم قدرت اقتصادی و سیاسی طبقه سرمایه دار است و طبقه کارگر تا آنجا می تواند از آن استفاده کند که در همان حال به تحکیم قدرت بورژوازی نیز خدمت نماید. از اینروست که نه بزرگ و تاریخی زحمتکشان یونان به سیاست ریاضت کشی اقتصادی در انتخابات پارلمانی ۲۵ ژانویه ۲۰۱۵ و تکرار قدرتمند تر آن در رفراندوم ۵ جولای ۲۰۱۵ برای بورژوازی اروپا پشیزی ارزش و اعتبار نداشت. دوم اینکه راه حل بورژوایی بحران کنونی نظام سرمایه داری تنها در گرو تعرض عمیق و گسترده و بیرحمانه بورژوازی به همه سطوح زندگی و معاش طبقه کارگر است. مقاومت سخت تروئیکا (مجموعه صندوق بین‌المللی پول، کمیسیون اروپا و بانک مرکزی اتحادیه اروپا) در مقابل سیریزا و نیز تهاجمی شدن آن حتی پس از رفراندوم پیروزمند نه به ریاصت کشی گویای استحکام و بی تزلزلی این سیاست ارتجاعی علیه طبقه کارگر برای دهه های آتی می باشد. اینها عناصری اند که جای خود را در آگاهی پرولتاریا باز خواهند نمود و آگاه ترین عناصر این طبقه را به باز تعریف استراتژی و تاکتیک های مبارزه خود سوق خواهد داد.

اما پیشرفت مبارزه پرولتاریا در یونان در عین حال مستلزم شناخت علل تسلیم سیریزا و استحاله آن نیز می باشد. چرا جریانی که هنوز از آن به عنوان «چپ رادیکال» یاد می شود در ظرف کمتر از شش ماه از ضدیت قاطع با یک سیاست ارتجاعی و ضد کارگری به کارگزار و مجری آن بدل گشت؟

اگر از توجیهات سطحی در رهبری سیریزا بگذریم که عبارتند از: «راه دیگری در مقابلمان باز نبود»، «ما بین دوراهی جهنم بد تروئیکا و جهنم بدتر خروج از حوضه یورو اولی را انتخاب کردیم»، «این صلح برست لیتوسک ماست برای حفظ حکومت چپ»، «ما اکنون عقب نشینی کردیم تا با بقدرت رسیدن پودموس در اسپانیا و رشد جنبش های ضد ریاضت کشی در اروپا توازن قوا به نفع مان تغییر کند»، پاسخ چپ نیز کمابیش چیزی جز متهم نمودن سیریزا به خیانت نیست. طبعا خیانت به آمال و آروزهای توده های تحت ستم و امید بسته به سیریزا بخشی از حقیقت تسلیم آن به بورژوازی است، اما چنین تبیینی چیز زیادی به ما نمی آموزد.

شاید چرخش ناگهانی سیریزا پیش بینی آنرا مشکل می نمود اما اکنون که به عقب نگاه می کنیم می شد با دقت بیشتر  این عاقبت اجتناب ناپذیر را دید. سیریزا بنا به محدودیت های ساختاری در ایدئولوژی و سیاست اش محکوم به تسلیم بود. هنگامی که می گوید «راه دیگری در مقابلمان باز نبود» بنا به آن محدودیت ها حقیقت را می گوید. سیریزا در بیش از پنج ماه مذاکرات با سرپرستی یانیس واروفاکیس با حفظ خط قرمز هایی بر سر حقوق بازنشستگان و حداقل دستمزد و قانون کار و خصوصی سازی و سوبسید جزایر، عقب نشینی های زیادی نمود اما بورژوازی اروپا با هدایت تروئیکا وقعی به آنها نگذاشت و ذره ای از کلیت برنامه ریاضت کشی خود پس نکشید و نهایتا با قطع خط اعتباری بانک مرکزی اروپا به بانک های یونان عملا اقتصاد یونان را به فروپاشی تهدید نمود. سیریزا در مقابل به رفراندوم به عنوان آخرین سلاح خود توسل جست تا با نه میلیونی توده های مردم بورژوازی اروپا را عقب رانده و به سازش وادارد. اما در فردای رفراندوم پیروزمند با قرار گرفتن در برابر این واقعیت خشن که بورژوازی رفراندوم و انتخابات و دمکراسی را آنجا که ستمدیدگان بخواهند از آن بهره جویند بی درنگ به ذباله دان تاریخ می ریزد، سیریزا به پایان نبرد خود رسید و تسلیم شد. بنابراین سیریزا قربانی محدودیت های خود شد که پایین به آنها اشاره خواهیم کرد. گرگ های تروئیکا این پاشنه آشیل را بدرستی تشخیص دادند و با اطمینان از شکستن سیریزا نهایت فشار را بر آن وارد ساختند.

اما این محدودیت ها منحصر گرایش و جناح خاصی در سیریزا نیست و کم وبیش شامل کلیت آن می شود. حتی جناح چپ و اکثریت کمیته مرکزی و پلاتفرم چپ و مارکسیست هایی مانند کوستا لپاویستا و ستیاس کاولکیس از اعضای کمیته مرکزی سیریزا که در مقابل تسلیم گروه حامی آلکسی سیپراس نخست وزیر ایستاده اند، حامل این محدودیت ها نیز هستند.

در دیدگاهای ایدئولوژیک سیریزا نفی ریاضت کشی اقتصادی و نفی نئولیبرالیسم به نفی خود نظام سرمایه داری پیوند نخورده است، و یا این پیوند آنقدر ضعیف و انتزاعی است که بروز بیرونی قابل توجهی در سیاست های سیریزا و گفتمان های سیاسی و اجتماعی آن ندارد. نفی هر اندازه صادقانه نئولیبرالیسم نیز بدون پیوند با نفی نظام سرمایه داری و در پرتو این افق رهایی بخش طبقاتی، ضرورتا به تلاش در درون نظام محدود شده، و با پذیرش فرض حفظ نظام، به تقبل مسئولیت برای مدیریت بهینه آن منجر می شود. نئولیبرالیسم شکل بد و سیاست غیر انسانی سرمایه داری در کنار اشکال خوب و سیاست های انسانی ناموجد آن نیست. نئولیبرالیسم شکل و محتوی و وجود و نمود و کلیت نظام سرمایه داری است. نئولیبرالیسم اجماع جهانی سرمایه داری از غرب تا شرق و از شمال تا جنوب، و بیان تاریخی این نظام در دنیای پس از جنگ سرد است. لذا مبارزه علیه نئولیبرالیسم تنها  در پرتو مبارزه علیه بنیادهای نظام سرمایه داری و برای الغای مالکیت بورژوایی بر ابزار و وسایل تولید و الغای بردگی مزدی است که می تواند موثر باشد. مبارزه سیریزا علیه نئولیبرالیسم با دوری از افق ضد سرمایه داری به اجبار به مبارزه ای دورن نظام محصور ماند و به تبعیت از منطق درون نظام یعنی همان نئولیبرالیسم محکوم شد. هنگامی که سیریزا بدنبال تسلیم به نئولیبرالیسم گفت «راه دیگری در مقابلمان باز نبود» درست گفت، چرا که درون نظام سرمایه داری همه راهها به نئولیبرالیسم ختم می شود و سیریزا از قبل راه خروج از نظام سرمایه داری را بر خود بسته بود.

از آنجا که نئولیبرالیسم تمامیت و خود نظام سرمایه داری است و نفی آن چیزی جز نفی این نظام نمی تواند باشد، آنگاه آلترناتیو نئولیبرالیسم و سرمایه داری هر دو همان آلترناتیو تاریخی و طبقاتی پرولتاریا یعنی سوسیالیسم است. طبعا نفی سرمایه داری و برقراری سوسیالیسم امری ارادی و ضربتی نیست بلکه پروسه ای است که به رشد عمیق و گسترده آگاهی طبقاتی کارگران بسمت این افق و سازماندهی وسیع آنان نیازمند است و نیز تابعی از تناسب قوای طبقاتی موجود می باشد. واضح است که برقراری سوسیالیسم از طریق قرار گرفتن در دولت بورژوایی خود توهمی تباه کننده است و از اینرو اینجا مساله ابدا این نیست که چرا سیریزا در فردای پیروزی انتخاباتی اش برقراری سوسیالیسم را اعلام نکرد، مساله اینست که سیرزا اساسا سوسیالیسم را حال با هر تعریف و تفسیری در سیاست خود جا نداد. غیر از یک عبارت کلی «هدف استراتژیک سوسیالیسم» و بی تفسیر و بی ارتباط با دیگر موازین هویتی در قطعنامه سیاسی گنگره اول سیریزا در جولای ۲۰۱۳ دیگر اثری از سوسیالیسم در سیاست ها سیریزا نیست. حتی در برنامه تسالونیکی که برنامه عمل ضد ریاضت کشی سیریزاست اثری از این نمی بینیم. اندکی تعهد نظری و عملی سیریزا به سوسیالیسم نتیجتا در سیاست ها و تبلیغات آن منعکس می شد، و لذا از یکسو این آموزش به کارگران و زحمتکشان منتقل می گشت که در صورت عدم پذیرش اصلاحات اقتصادی مورد نیاز آنان توسط تروئیکا آنگاه سوسیالیسم راهیست که در مقابلشان باز است،  و از سوی دیگر با تهدید رفتن به سمت سوسیالیسم تروئیکا را به مرگ می گرفت تا به تب اصلاحات اقتصادی مورد نیاز کارگران و زحمتکشان تن دهد. اگر طرح سوسیالیسم در این مقطع به بعنوان عنصر تقویت کننده تناسب قوا به نفع طبقه کارگر و چپ عمل می کرد آنگاه هر اندازه از پیشرفت این سیاست به تسهیل شرایط برای تشدید مبارزه طبقاتی و آماده شدن طبقه کارگر برای برداشتن گامهای عملی بسمت سوسیالیسم فراهم می شد. فقدان سوسیالیسم چه به لحاظ استراتژیک و افق پیشروی و چه بعنوان تهدید عملی و سیاسی، سیریزا را مطلقا در چارچوب سیاست های بورژوایی محصور نمود و به تسلیم واداشت. چنین خطری در مقابل حزب متحد سیریزا در اسپانیا یعنی پودموس نیز قرار دارد. در آنجا بعضا شاهدیم که هشدار درخشان روزا لوکزامبورگ در باره دوراهی اجتناب ناپذیر «بربریت یا سوسیالسم» در برابر سرمایه داری به هشدار «بربریت یا دمکراسی» تنزل یافته است.

متناظر با این محدود شدن افق مبارزاتی از ضد سرمایه داری و سوسیالیسم که نیازمند رویکرد انقلابی در روش  مبارزاتی است، به انجام اصلاحات ضد  ریاضت کشی اقتصادی در چارچوب و حفظ نظام سرمایه داری، روش مبارزاتی سیریزا نیز یکسره در چارچوب دمکراسی و پارلمانتاریسم بورژوایی محدود شد. اگر تا پیش از انتخابات ۲۵ ژانویه سیریزا به بسیج توده ای و اعتراضات اجتماعی و مبارزات مستقیم توده ای اتکا می کرد اما پس انتخابات و بدست گرفتن دولت از بسیج توده ای دست کشید و تماما پارلمانی شد. این در حالی بود که حتی در همان چارچوب محدود اصلاحات ضد  ریاضت کشی اقتصادی در نظام سرمایه داری، مقاومت سخت و نامنعطف تروئیکا بویژه در مقابل دولتی که به عنوان چپ رادیکال سر کار آمده از ابتدا روشن بود. مقاومتی که نشان می داد حتی سیریزای در قدرت دولتی نیز در هر گام مذاکرات اش نیازمند اتکا به قدرت میلیونی توده های حاضر در صحنه در اشکال اعتصابات کارگری و عمومی و تظاهراتهای خیابانی، و نیازمند رواج دادن ایده ضرورت انقلاب در میان توده های کارگر و زحمتکش بود. می شد به عنوان مثال در خود یونان پیوسته اعتراضات و تظاهرات های خیابانی در مقابل مراکز اقتصادی و سیاسی و رسانه ای بورژوازی یونان و اتحادیه اروپا و همه کشور های عضو آن که مدافع ریاضت کشی اقتصادی بودند سازمان داد، می شد هر بار همزمان با مذاکرات در بروکسل تظاهراتهای بزرگ در برابر محل مذاکرات و در پایتخت های اروپایی علیه تروئیکا سازمان داد، می شد جنبش اشغال کارخانجات را تشویق نمود، می شد از اداره کلکتیو موسسات و شرکت های دولتی توسط توسط کارکنان و مزد بگیران آنها حمایت نمود، و به بسیاری از راهکارهای دیگری که به ابتکار و مداخله مستقیم توده ها در سیاست و اداره جامعه میدان می داد اقدام نمود،  و به این ترتیب خواب را از چشم همه نیروهای ارتجاعی ربود. در بخش اعظم مبارزه طبقاتی این تهدید انقلاب است که بورژوازی را در مقابل پرولتاریا  به تمکین وامیدارد. اما مساله اینست که سیریزا از آغاز خود را به عنوان حزب پارلمانی تعریف کرد و توده ها نیز به همین معنا آنرا شناختند و انتخاب نمودن تا از طریق دولت بورژوایی به سیاست ریاضت کشی اقتصادی که همه حیات سیاسی و اقتصادی بورژوازی به حفظ آن وابسته است پایان دهند. بنابراین گویا انتخاب سیریزا به دولت همه هدف بود که از این پس همه چیز درست خواهد شد. توده ها به اهمیت انتخابات و پارلمان و بدست گرفتن دولت بورژوایی متوهم بودند و سیریزا خود نیز هم به این توهم دچار بود و هم به توهم توده ها دامن زد. همه تجربیات جنبش جهانی کارگری و سوسیالیستی نشان می دهد که در دمکراسی های بورژوایی، آنگاه که شرایط انقلابی مهیا نیست، مبارزه پارلمانی نه به عنوان هدفی در خود، که به عنوان ابزاری در حاشیه روش های انقلابی و برای تشدید مبارزه طبقاتی می تواند توسط سوسیالیست ها بکار گرفته شود. * سیریزا از این سنت سوسیالیستی فاصله داشت و فاصله خود را تا آخر حفظ نمود.

 اگر چه برنامه سیاسی سیریزا علیه راضت کشی اقتصادی بود و این برنامه علی رغم محدودیت های ماهوی اش که بالاتر برشمردیم در صورتی که اجرا می شد تامین کننده منافع طبقه کارگر در این مقطع و در مقابل سیاست ریاضت کشی می بود و این طبقه را پشت خود داشت، اما سیریزا از تداعی شدن زیاد با طبقه کارگر و معرفی شدن به عنوان یک جریان طبقاتی و کارگری اکراه داشت.  این درحالی است که از یکسو جامعه یونان در سالهای اخیر بطرز بی سابقه ای به لحاظ طبقاتی قطبی و به درجاتی آنتاگونیستی شده است و در زندگی روزمره آنجا کارکنان و مزدبگیران در مقابل سرمایه داران و طبقات دارا صف آرایی کرده اند، و از سوی دیگر پایه اجتماعی چند میلیونی سیریزا از کارگران و زحمتکشان یونان بود. لذا سیریزا عملا به یک حزب کارگری بدل شده بود اما خود را متعلق با «طبقه کارگر و طبقات مردمی» تعریف می کرد. به اینترتیب با متعلق نمودن خود همزمان به «طبقه کارگر» و «طبقات مردمی» که شامل اقشار خرده بورژوایی و خرده مالکی می شود هویتی پوپولیستی به خود داد. اینجا منظور ایرادگیری ایدئولوژیک نیست بلکه مساله اینست که با اتخاذ این هویت پوپولیستی و برای حفظ آن «طبقات مردمی» عملا برای رابطه فعال با طبقه کارگر و بویژه بخش های سازمانیافته آن تلاش نکرد و نه خواست و نه توانست طبقه کارگر را در سطح کلان وارد سیاست کند. به اینترتیب به همراه محدودیت افق در چارچوب سرمایه داری و محدود شدن به مبازه پارلمانی عملا آن «طبقه کارگر و طبقات مردمی» نیز به «توده رای دهنده» صرف تنزل یافتند. واضح است که رابطه طبقه کارگر با یک جریان چپ بر اساس رای در انتخابات بورژوایی ضعیف ترین نوع رابطه است. رابطه ای که بویژه در بحرانهای بزرگی نظیر آنچه اکنون در یونان جاریست از طرف بورژوازی جدی گرفت نخواهد شد. رابطه انتخاباتی بین طبقه کارگر با یک جریان چپ زمانی اهمیت صائب خواهد یافت که بر بنیاد یک رابطه ارگانیک و سازمان یافته فرا انتخاباتی و به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک دره تنیده بنا شده باشد. لذا سیریزای در پشت میز مذاکره با تروئیکا، طبقه کارگر سازمانیافته و آماده در میدان را پشت خود نداشت.

به اینترتیب فقدان افق ضد سرمایه داری و سوسیالیسم و محدود شدن به مبارزه پارلمانی و عدم اتکا به طبقه کارگر و مبارزه آن دست در دست هم از سیریزا پدیده ای ضعیف تولید نمود که فاقد توان و جسارت و اعتماد به نفس لازم برای اعمال اصلاحات مورد نیاز زحمتکشان به نظام سرمایه داری بود. این تجربه چپ در یونان بطور بارزی نشان می دهد که حتی برای اعمال همین سطح از اصلاحات به نظام سرمایه داری نیازمند مبارزه در پرتو عمیق ترین رادیکالسم طبقاتی و مبارزه طبقه کارگر برای انقلاب کارگری و برچیدن سرمایه داری و برقراری سوسیالیسم هستیم. با چنین رویکردی است که اگر بورژوازی به اصلاحات مورد نیاز زحمتکشان تن ندهد آنگاه چپ چیزی را از دست نداده و بسمت آلترناتیو نهایی پرولتاریا پیش خواهد رفت.

این تجربه همچنین درس بسیار مهمی برای جنبش کارگری ایران دارد. اگر در کشور نسبتا پیشرفته سرمایه داری مثل یونان که دمکراسی لیبرال نیز هست، برای انجام اصلاحاتی که تازه به هیچوجه به معانی بهبود وضع کارگران و زحمتکشان نسبت به دهه قبل نیست بلکه به معنای ممانعت از نابودی زندگی آنان و مصدود کردن تعرض افسارگسیخته و ویرانگر سیاست ریاضت کشی اقتصادی است باید پرچم افق های سوسیالیسم و انقلاب کارگری را برافراشت، برای جنبش کارگری در کشوری نظیر ایران و تحت سیطره یکی از خونبارترین حاکمیت های استبدادی سرمایه داری معاصر برافراشتن این پرچم بمراتب بسیار ضروری تر است.

امیر پیام

۴ مرداد ۱۳۹۴

۲۶ جولای ۲۰۱۵

amirpayam.wordpress.com

زیرنویس:

* همین درجه استفاده از مبارزه پارلمانی اما شامل حال جنبش های کارگری تحت حکومت های استبدادی بورژوایی(اتوکراتیک) مانند رژیم سلطنتی سابق و جمهوری اسلامی در ایران که هیچیک از حقوق بورژوایی پذیرفت شده در دمکراسی های لیبرال را برسمیت نمی شناسند نمی شود. سرنگونی انقلابی این رژیم ها شرط اول ایجاد هرگونه بهبود واقعی در زندگی طبقه کارگر و زحمتکشان است. لذا امر سرنگونی رژیم بخش مهمی از استراتژی سیاسی طبقه کارگر ایران هم برای بهبود وضع اش در نظام سرمایه داری و هم برای انقلاب کارگری و برچیدن کلیت نظام سرمایه داری می باشد.

********************************