ورزش و سیاست! فوتبال و ناسیونالیسم! / گفتگوی فراز آزادی با محسن ابراهیمی

ورزش و سیاست!

فوتبال و ناسیونالیسم!

گفتگوی فراز آزادی با محسن ابراهیمی دبیر کمیته آذربایجان حزب کمونیست کارگری

ورزش یکی از پدیده های مهم اجتماعی در قرون متمادی در تاریخ بشر بوده که ریشه اش به یک نیاز مهم انسان برمیگردد. انسان برای بازتولید جسمی و روحی خود به ورزش نیاز دارد. و اما امروزه ورزش به غیر از جوابگوئی به نیاز پایه ای انسان تبدیل به ابزاری مهم در اقتصاد و سیاست شده است. جهان سرمایه داری در یک قرن گذشته بیش از همه تاریخ بشر از ورزش استفاده سیاسی کرده است.  اتفاقات مربوط به تیم تراکتور سازی تبریز و استفاده سیاسی ناسیونالیسم ترک فقط یک نمونه است. با توجه به اهمیت موضوع مصاحبه ای را با محسن ابراهیمی دبیر کمیته آذربایجان در این رابطه انجام داده ام.

فراز آزادی: اولین سئوالم در باره اقتصاد سیاسی ورزش است. منظورم  ورزش در جامعه سرمایه داری است. نظرتان در این مورد چیست؟

محسن ابراهیمی: مثل همه پدیده های جامعه سرمایه داری ورزش هم دراین سیستم امکانی برای سرمایه گذاری و سودآوری است. ورزش یکی از پولسازترین صنایع است. مهمترین باشگاههای دنیا مخصوصا باشگاههای فوتبال محل سود نجومی بزرگترین سرمایه داران دنیا هم هست. ورزشکاران از نقطه نظر سرمایه گذاران صنعت ورزش انسانهایی با مهارت نیستند که با مهارتشان در رقابتهای ورزشی صحنه های زیبا و لذتبخش خلق میکنند. آنها ابزار هستند. ابزار بالا بردن قیمت سهام باشگاهها، ابزار معاملات کلان میان مافیاهای ورزشی، ابزار دسترسی به سودهای سرشار.

فراز آزادی: لطفا این توضیح کلی را با مثال روشن کنید؟

محسن ابراهیمی: مجله فوربز اسامی ده تن از ثروتمندترین میلیاردهای دنیا را منتشر کرده بود که همه شان در کنار مالکیت بنگاههای مهم اقتصادی بدون استثنا صاحب باشگاههای ورزشی هم هستند. برای مثال، آمانسیو اورتگا تاجر اسپانیایی صاحب کارخانه لباس indite بخش مهمی از ثروت ۳۸ میلیاردیش را از مالکیت باشگاه فوتبال دیورتیوولاکرونیا بدست آورده است. آلبشیر عثمانف، میلیارد روس، در کنار معادن و صنعت چوب، دومین سرمایه گذار باشگاه آرسنال در لندن است که ثررتش ۱۸ میلیارد دلار است. رومن آبراموویچ میلیاردر دیگر اهل روسیه که به روشهای مافیایی برای ثروت اندوزی مشهور است صاحب باشگاه چلسی یکی از ثروتمندترین باشگاههای فوتبال دنیاست. ثروت ایشان هم بالای ۱۲ میلارد دلار است. جان فردریکسن صاحب بزرگترین ناوگان نفتکشهای دنیا صاحب تیم والرنگا در نروژ است. (البته مستقل نقش از فوتبال در فضاسازی ناسیونالیستی، خود ایشان وقتی پای پول وسط است خیلی هم ناسیونالیست نیست و به  خاطر فرار از پرداخت مالیات شهروند قبرس شده است!) سیلویو برلوسکونی نخست وزیر میلیاردر سابق ایتالیا در کنار مالکیت شبکه های تلویزیونی مالک باشگاه میلان هم هست که ثروتش ۶ میلیارد دلار تخمین زده شده است. به لیست فوربز باید کیا جورابچیان مولتی میلیاردر ایرانی لاصل را افزود که از قبل کارچاق کنی برای تملک باشگاههای مشهور توسط میلیاردهای روسی و مالکیت یک باشگاه مشهور برزیلی خود یک میلیاردر شده است.

این اسامی را به این خاطر آوردم که نشانه های شناخته شده ای از ورزش به مثابه محل پارو کردن سود و پول هستند.

در خود ایران هم، باشگاههای مهم فوتبال، یکی از مهمترین مراکز رقابت اقتصادی میان سرمایه داران است. برای مثال باشگاه راه آهن، در فرابورس ایران با قمیت بیش از ۴ میلیارد تومان در اختیار شرکت هواپیمایی فراز قشم قرار گرفت. باشگاه تراکتور سازی که در مقدمه به آن اشاره کردید تحت مدیریت سرداران سپاه عاشوراست و سهامش میان موسسات  مهم جهموری اسلامی مثل “موسسه مالی و اعتباری کوثر” و “موسسه مهر ایرانیان” وابسته به سپاه پاسداران و شرکت سایپا دست بدست شده است. در ارتباط با خصوصی سازیها، باشگاهها یکی از مهمترین عرصه های رقابت مافیایی میان لاشخوران اقتصادی در جمهوری اسلامی بوده و این داستان همچنان ادامه دارد.

فراز آزادی: رابطه ورزش مشخصا با سیاست چیست؟

محسن ابراهیمی: ورزش البته به خودی خود سیاسی نیست.  ورزش که از لحاظ سیاسی قاعدتا باید خنثی باشد عملا بهترین وسیله برای پیش بردن اهداف سیاسی شده است. رابطه ورزش و سیاست البته دو لبه است. از یک طرف دولتها و طبقات حاکم همیشه از ورزش به مثابه امکانی برای اهداف سیاسی استفاده کرده اند و از طرف دیگر در موارد زیادی از تجمعات به بهانه ورزش برای ابراز وجود سیاسی و اعتراضی استفاده شده است. همینجا بگویم که یک دلیل مهم این خاصیت سیاسی ورزش این است که ورزش یک ظرف طبیعی برای تجمع وسیع توده ای مردم مخصوصا نسل جوان است. آنجا که توده مردم آنهم در مقیاس هزاران نفره حضور داشته باشند مساعدترین ظرف برای اقدام سیاسی فراهم میشود. بی دلیل نیست که فوتبال بیش از ورزشهای دیگر محلی برای عمل سیاسی است به این خاطر که فوتبال بیش از ورزشهای دیگر ظرفیت جذب  جمعیت کثیری را دارد.

اجازه بدهید موضوع استفاده سیاسی از ورزش را با چند مثال تاریخی، در چند مقطع مهم تاریخی روشن کنیم.

میدانیم که دوران جنگ سرد مقطع تاریخی مهمی است که اغلب مسائل جهانی را به  نحوی به رنگ خود درآورده بود. در این دوره بازیهای المپیک دو بار به مثابه یکی از ابزارهای اصلی جنگ سردی عمل کرد و اصلا تبدیل شد به جزئی از تقابل جنگ سردی. در سال ۱۹۸۰ مسکو به نمایندگی از اردوگاه شرق قرار بود محل برگزاری بازیهای المپیک باشد که با تحریم نزدیک ۶۰ کشور از بلوک غرب مواجه شد. یک مسابقه جهانی ورزشی عملا به محل تصیفه حساب و تقابل سیاسی جهانی شد.  متقابلا چهار سال بعد بازیهای المپیک در لوس انجلس با مقابله به مثل سیاسی از طرف اردوگاه مقابل مواجه شد. دو سوی جنگ سرد حواسشان بود که طرف مقابل از ورزش برای تحکیم موقعیت خود استفاده نکند.

یخ یک کشکمش و قدرتنمایی در مقیاس جهانی بالاخره با “دیپلماسی پینک پنک” آب شد. در اوج  جنگ سرد در اواسط دهه ۱۹۷۰، آمریکا و چین برای شروع روابط سیاسی، برگزاری یک بازی پینگ پنگ را وسیله قرار دادند. دولت چین و آمریکا مذاکرات صلح ویتنام را با دعوت تیم ملی پینگ پنگ آمریکا به پکن شروع کردند و در جریان آن بود که تعدادی از دیپلماتهای آمریکا مخفیانه با مقامات چینی مذاکرده میکردند. مذاکره ای که بالاخره مسیر سفر مخفیانه هنری کیسینجر مشاور امنیت ملی ریچارد نیکسون به چین را فراهم کرد و یکسال بعدش هم دستان نیکسون را در دستان مائو گذاشت.

عروج دیکتاتورهای نظامی به قدرت در آمریکای لاتین در دهه هفتاد هم یکی دیگر از مهمترین مقاطع سیاسی در تحولات جهان است. جام جهانی ۱۹۷۸ در آرژانتین را میتوان یکی از غم‌انگیزترین و تاریکترین صفحات تاریخ ورزش جهانی نامید. دو سال جلوتر  ژنرال خورخه رافائل ویدلا با کودتای نظامی به قدرت رسیده بود و اعلام کرده بود که “در صورت لزوم آن‌قدر آرژانتینی باید کشته شود تا بار دیگر این سرزمین امن شود” و در حالیکه در فضای رعب و وحشت ناپدید شدنها، جوخه های مرگ دسته دسته در خیابانها تیرباران میکردند و سکوت مرگ بر کشور حاکم شده بود، جام جهانی به مثابه جلوه ای از قدرت و عظمت و مشروعیت حکومت نظامی در آرژانتین برگزار شد. جالب است این اتفاق با حمایت همه دولتهایی رخ داد که در مقابل خطر جنبش چپ به حمایت از جام جهانی در آرژانتین و تقویت خونتاهای نظامی برخاستند و فیفا هم با حمایت از این  اتفاق در خدمت خونتای نظامی قرار گرفت.

تبادل تیمهای ورزشی کشتی و والیبال میان “شیطان بزرگ” از یکطرف و “محور شر” از طرف دیگر هم که معرف حضور همه است. نه تنها دو دولت برای زمینه فراهم کردن برای شروع رابطه متقابل منظما از مسابقات وزشی استفاده میکنند بلکه هر روبرو شدن تیمهای دو طرف از نظر مردم فرجه ای برای ابراز تمایلات سیاسی خودشان میشود. در مسابقه کشتی میان آمریکا و روسیه در ایران جوانان با تشویق تیم آمریکا هم به نحوی تمایل و تعلق و طرفداریشان از مدنیت غرب و هم انزجارشان از حقه بازی همیشگی جمهوری اسلامی زیر پرچم “مرگ بر آمریکا” را نشان میدادند. بازی والیبال اخیر تیمهای آمریکا و ایران در استادیوم آزادی به فرجه ای برای کشمکش علنی حکومت و زنان بر سر حق حضور زنان در استادیوم تبدیل شد که میدانیم یک  تقابل سیاسی مهم در ایران جمهوری اسلامی است.

فراز آزادی: از ورزش و مشخصا فوتبال و ناسیونالیسم صحبت کنید. فوتبال یک ورزش است. ناسیونالیسم یک جنبش. این دو چه ربطی به هم دارند؟  چرا مخصوصا فوتبال مورد توجه جنبش ناسیونالیستی است؟

محسن ابراهیمی: ناسیونالیسم از هیچ چیزی که بتوان به نحوی رنگ ملی رویش پاشید نمیگذرد. مثلا حتی قورمه سبزی هم برای فخر فروشی ملی در پیشگاه ناسیونالیسم ایرانی جا دارد. با این حساب روشن است که این جنبش از توده ای ترین و پرهیجان ترین ورزش تاریخ میتواند بیشترین بهره سیاسی را ببرد. فوتبال به این دلیل در میان انواع ورزشها بیشتر مورد توجه ناسیونالیسم است که  پتانسیل بالایی برای ایجاد هیجانات عاطفی و روانی در ابعاد توده ای دارد.  و از آنجاییکه رقابتهای جهانی میان کشورهاست، این هیجانات عاطفی و توده ای را میتوان به سمت احساس تعلق ملی، احساس رقابت ملی، احساس افتخار ملی و بالاخره هر جا لازم شد احساس تقابل و نفرت وتخاصم ملی مهندسی کرد.

بهره گیری سیاسی و ناسیونالیستی از فوتبال مخصوصا در قرن نوزده به تناسب تحرک ناسیونالیستی تحرک بیشتری گرفته است. استفاده دولتها از فوتبال در دوران شکل گیری دولت – ملتها بیشتر در جهت تامین چسب عاطفی  و روانی تبدیل توده انبوه مردم به یک جمعیت یک کاسه عمل کرده است. اما همانطور که ناسیونالیسم بسته به نیازهای دوره ای دول سرمایه داری قالبهای متنوعی به خودش گرفته است، هدف و نحوه مراجعه جنبش ناسیونالیستی به ورزشهای مختلف از جمله فوتبال هم متاثر از این تاثیرات بوده است.

اجازه بدهید برای روشن شدن این موضوع به چند مثال تاریخی اشاره کنیم:

در مقطع رکود و بحران اقتصادی دهه سی در اروپا، جریان فاشیستی حزب نازی  از بازیهای المپیک بیشترین استفاده را برای مشروعیت دادن به عروج جنبشی که بعدا هولوکاست ضد یهودی را سازمان داد استفاده کرد. فوتبال را با ملت و ملت را با نازیسم یکسان تلقی کردند و مردم زیادی را پشت سر خود بسیج کردند. آن موقع بعد از اعلام دولت امریکا مبنی بر این که تیم آمریکا از طرح بایکوت بین المللی حمایت نمی‌کند و این کشور ورزشکارانش را به بازی‌های المپیک در برلین اعزام می‌کند، کشورهای زیادی نیز ورزشکاران خود را به آن شوی تبلیغاتی “نازی‌ها”اعزام کردند. هیتلر و حکومت نازی از این اتفاق بهره برداری زیای در جهت آرایش چهره‌ی آلمان کردند.

همان موقع در ایتالیا در هنگام عروج موسولینی به قدرت، فوتبال را به مثابه یک بازی که منشا  انگلیسی دارد کنار گذاشتند و بازی دیگری به نام ولاتا اختراع کردند که البته دوام نیاورد.  میخواستند درمقابل انگلیس و منشا “غیر ملی” فوتبال،  یک بازی ملی اختراع  کنند و از آن استفاده سیاسی کنند.

یا به عنوان مثال دیگر، دراسپانیا دیکتاتور فرانکو از باشگاه رئال به عنوان سمبل عظمت ملی اسپانیا استفاده سیاسی میکرد و در مقابل کاتالانها – همان مردمی که در منطقه کاتالونی زندگی میکنند و به آن زبان صحبت میکنند و با دولت مرکزی همیشه در کشمکش سیاسی و ملی بودند، از باشگاه بارسلون به مثابه منبعی برای ارتقا و یا تبلیغ اهداف فدرالیستی و قوم گرایانه خود استفاده میکردند.  به قول خودشان “بارسلونا جایی فراتر از یک باشگاه” بود و از طریق این باشگاه صدای کاتالانیزم را در گوش دیکتاتوری فرانکو فریاد میزدند.

پیش از شعله ور شدن جنگ قومی در یوگسلاوی؛ ناسیونالیسم تا میتوانست از هیجانات فوتبال در رقابت  “ستاره سرخ بلگراد” و  “دیناموزاگرب” برای  تحریک قومی استفاده کرد. اگر تماشاگران نمیدانستند که چه کابوسی در حال تحقق است، اما آنهایی که سناریوی خونین قومی را حدادی میکردند خوب میدانستند که در این استادیومها با آتش زدن بر کینه توزی و نفرت قومی دارند یک جنگ قومی خونین را تمرین میکنند.

در سال ۱۹۸۸ در بازی میان مکزیک و آمریکا در لوس آنجلس یک اتفاق جالب توجهی رخ داد. نزدیک ده هزار تماشاچی با پرچم مکزیک در ورزشگاه حضور داشتند که در لحظه پخش سرود ملی آمریکا به تماشاگران آمریکایی و پرچمهایشان حمله کردند. چه چیزی بهتر از این میتوانست مهاجران مکزیکی را که بخش مهمی از طبقه کارگر بیحقوق در آمریکا را تشکیل میدهد، اینچنین از اعتراض طبقاتی و سیاسی به کل سیستم، منحرف کند و انرژی سیاسیشان را به سمت بخش دیگر طبقه کارگر همان جامعه سمت و سو دهد؟

بی دلیل نیست که کشورها و “ملتهای” تازه استقلال یافته یا “ملتهایی” که در میان تخاصم دو قطب تروریست دهه گذشته ویران شده اند،  بیش از پیش با تکیه به مسابقات ورزشی و عروج ورزشکاران “ملت” خود به سکوی قهرمانی در جستجوی هویت یابی برای “ملت” خود هستند. برای مثال، حضور تقریبا ۸۰ هزار تماشاگر افغانستانی در مسابقات اخیر در استادیوم آزادی تهران برای تشویق تیم افغانستان هم نیاز یک جامعه انسانی به اعلام موجودیت را نشان میداد و هم از این طریق ناسیونالیسم افغانی برای بازگشت به صحنه سیاسی به مثابه یک هویت ملی از آن استفاده میکرد.

فراز آزادی: اجازه بدهید برگردیم به اتفاقی که اخیرا در جریان بازی تراکتور سازی تبریز و نفت تهران در ورزشگاه “یادگار امام” رخ داد و به اعتراض و درگیری شدید هواداران تراکتور سازی با نیروهای انتظامی – امنتیی کشید. تیم تراکتور سازی هواداران زیادی در آذربایجان دارد. عده ای میگویند این تیم محل رشد قوم پرستی و ناسیونالیسم است. در باره با رابطه ناسیونالیسم ترک و تیم تراکتور سازی تبریز چه نظری دارید؟

محسن ابراهیمی: یک لحظه تصور کنید که مردم تبریز هیچ مشکلی با حکومت اسلامی ندارند و دارند مثل هر هوادار تیم فوتبال با هیجان قابل انتظار بازی تیم مورد علاقه خودشان با نفت تهران را نگاه میکنند. دقایق آخر بازی است. همه در اوج هیجان، تلاش تیم مورد علاقه شان را نگاه میکنند که دردقایق آخر بتواند دروازه حریف را باز کند. یک باره تمام امکانات ارتباطی مثل تلویزیون، رادیو و تلفن و اینترنت قطع میشود و شایعه ای در استادیوم پخش میشود که در اصفهان سایپا و سپاهان برابر شده اند. مربی و بازیکنان تصمیم میگیرند بازی را کش بدهند چون نیازی به گل زدن ندارند و میتوانند با اتکا به امتیاز به قهرمانی در لیگ برتر برسند. بازی تمام میشود و تماشاگران به میدان هجوم میاورند و جش شادی را شروع میکنند و در اوج هیجان شادی معلوم میشود که نتیجه بازی سایپا و سپاهان دو بر هیچ بوده است و یکباره همه امیدهای تراکتورسازی برباد میرود. به این توطئه آشکار، انزجار مردم از حکومت را هم اضافه کنید. مردمی که به فساد و باندبازی و تبانی در فدراسیون فوتبال آگاهند. از نقطه نظر این مردم، چنین اتفاقی غیر از توطئه، هیچ چیز دیگری نمیتواند باشد. یا پولهایی میان مقامات و مدیران باشگاهها رد و بدل شده است و یا دست اطلاعاتی -امنیتی ها و حکومتیها، برای تحریکات قومی و ملی در کار است که مستقیما هدف سیاسی دارند.

 حکومت اسلامی خوب میداند جامعه در حال انفجار است و باید به شیوه های مختلف خود را برای انفجار سیاسی آماده کند. اسیدپاشیها واعدامها و گسترش دستگیری فعالین و رهبران کارگری و فعالین شبکه های اجتماعی و غیره همه روشهایی برای ادامه حیات است. اما در کنار این روشهای سرکوبگرانه، مهندسی مشغله ها و تقابلهای قومی، تاکتیکی است که حکومت اسلامی رویش حساب میکند. به همان دلایلی که در بالا گفته شد میدانها و مسابقات فوتبال مساعدترین عرصه پیاده کردن چنین تاکتیکی است. خوب روشن است که ناسیونالسیم ترک مثل همه جنبشهای ناسیونالیست مخصوصا با توجه به محبوبیت تراکتورسازی در میان جوانها، توطئه هایی مثل ماجرای اخیر را روی هوا میقاپد و با آن پرچم قومی درست میکند. مخصوصا در جایی که تاریخی از ستم ملی توسط حکومتهای مرکزی مثل محرومیت از تحصیل و فعالیت به زبان مادری را هم پشت سر دارد ناسیونالیسم فضا را حتی مساعدتر می بیند. بی دلیل نیست که جریانات ناسیونالیست تمام تلاششان را میکنند در جریان چنین اتفاقاتی در مقابل شعارهایی مثل “آنا دیلده مدرسه، اولمالیدی هر کسه” (مدرسه به زبان ترکی برای همه لازم است) ویا شعار “اورمو گؤلو سوسوزدو میللت اویانماسا اوتوزدو” (دریاچه ارومیه تشنه است، ملت اگر بیدار نشود باخته است)، شعارهای نژادپرستانه ضد فارس را را به وسط پرت کند و به شعار مردم تبدیل کند.

البته مثل همیشه چنین تاکتیکهای حکومت نقش دولبه دارد. مردم از چنین اتفاقی مثل یک فرصت سیاسی استفاده میکنند. جوانهای تبریز که مثل همه جوانها محرومند، بی آینده هستند، امیدشان تباه شده است، خشمگین و پر از نفرت و کینه علیه وضعیت حاکم و پر از انرژی اعتراضی هستند میخواهند این انرژی اعتراضی را به یک شکلی بیرون بریزند و مترصد هر فرصتی هستند تا استفاده کنند. چه جایی بهتر از یک ورزشگاه ۹۰ هزار نفره که در آن دهها هزار جوان دور هم هستند و فرصتی برای ابراز خشم و انزجار و نفرت میتوان پیدا شده است؟ به این باید محرومیت این جوانان از روزنامه و رسانه و حزب و هر کانال دیگر ابراز وجود سیاسی را هم اضافه کرد که نیاز به ابراز وجود از طریق میدان مسابقه را دو چندان میکند. به طور خلاصه، در فقدان تشکلهای حزبی ومدنی و رسانه های آزاد برای ابراز اعتراض، مسابقات تیم تراکتور سازی، امکان، محل، فضا و فرجه ای برای ابراز وجود اجتماعی و سیاسی برای مردم و بویژه برای نسل جوان شده و میشود.

 فراز آزادی: خیلی مختصر تصویر شما از جایگاه ناسیونالیسم ترک در آذربایجان چیست؟ آیا ناسیونالیسم ترک خطری جدی است؟

محسن ابراهیمی: اینجا چند مساله باید روشن شوند:

اگر به نیازها و مسائل اکثریت مردم یعنی کارگران، زنان، جوانان و اکثریت محروم و تحت تبعیض جامعه نگاه کنیم خواهیم دید که که دردها و مسائلشان با دردها و مسائل و مشغله های سایر نقاط ایران یکی است. در آذربایجان هم مثل همه ایران مردم دنبال راهی هستند که هر چه زودتر از شر حکومت اسلامی راحت شوند. خواسته ها و شعارها و مشغله های ناسیونالیسم ترک با خواسته ها و آرزوها و نگرانیهای مردم از بنیاد متفاوت و بیگانه است. ناسیونالیسم ترک با علایق و تمایلات طبقاتی و انسانی مردم عمیقا فاصله دارد. درد و رنج و آروزهای مردم را نمایندگی نمیکند  و به این اعتبار در یک شرایط عادی نمیتواند در قلب مردم جا باز کند و به نیروی توده ای وسیع تبدیل شود. جالب است که وقتی چند روز بعد از ماجرای تبریز روحانی به تبریز رفت، مردم با شعارهای قوم پرستانه به استقبالش نرفتند. بلکه این  کارگران شرکت ماشین آلات صنعتی بودند که در  کنار حق آموزش به زبان مادری و رسیدگی به وضعیت دریاچه ارومیه، در مقابل رئیس جمهور سرمایه خواستار خلع ید سرمایه گذار بخش خصوصی از این شرکت و تعیین تکلیف این کارخانه شدند.  و یا این کارگران نیروگاه تبریز بودند که خواستار رسیدگی به وضعیت شغلی شان در این شرکت شدند.

به نظرم مثل همه جای ایران فضای سیاسی و اجتماعی در آذربایجان میدان رشد و نفوذ افکار قوم پرستانه نیست. اما مساله ناسیونالیسم نفوذ توده ای در مقیاس وسیع نیست. اینچنین نیست که ناسیونالیسم و وقومپرستی باید حتما  نفوذ وسیع توده ای داشته باشد تا خطرناک شوند. نه خیر، ناسیونالیسم برای تبدیل شدن به خطر جدی، برای کاشتن تخم نفرت درمیان بخشهای مختلف مردم و درو کردن محصول خونینش پول، اسلحه و آدمکش و البته شرایط مساعد لازم دارد. مطمئنا وقت خودش دولتهایی پیدا میشوند که پول و اسلحه و حتی مربی آدمکشی در اختیار این جریان بگذارند. به نظرم اگر حکومت اسلامی وارد یک بحران حکومتی عاجل شود و اما فورا و به طور برق آسا سرنگون نشود؛ اگر مردم با یک حزب سازمان یافته انقلابی وارد قیام و انقلاب نشوند و فورا خود را مثل یک حکومت سازمان ندهند، نه تنها ناسیونالیسم ترک بلکه هر ناسیونالیسم دیگری که صاحب پول و اسلحه و آدمکش است میتواند میداندار شود.

فراز آزادی: موقعیت چپ در آذربایجان چگونه است؟

محسن  ابراهیمی: باید اول روشن کرد که منظور از چپ چیست؟ آرمانها و آرزوها و ارزشها و تلقیات و مطالبات آزادیخواهانه و برابری طلبانه اکثریت مردم یا تشکل و تحزب نیروهای اجتماعی چپ؟ این دو هم به هم مربوطند وهم دو مقوله جدا از هم هستند. تمام کسانی که برای همه جامعه، برابری، آزادی، رفاه و حرمت انسانی میخواهند؛ تمام کارگرانی که برای خود و همه جامعه معیشت و منزلت انسانی میخواهند؛  تمام انسانهایی که خواهان کوتاه کردن دست مذهب از زندگی و  آموزش و پرورش و سیستم اداری جامعه هستند؛  تمام کسانی که میخواهند زندگی و نان و مسکن و بهداشت و درمان شهروندان به پول جیبشان، به مذهب و ملیت و قومیت گره نخورد، میخواهند کارگر در رفاه باشد، زن آزاد و برابر زندگی کند، کودک له نشود، متعلق به چپ جامعه هستند. به این معنا در جامعه آذربایجان مثل همه نقاط ایران چپ نیرویی جدی و قابل توجه است. اما به لحاظ تشکیلاتی هنوز این اکثریت عظیم با این آرزوهای انسانی  متحزب نیستند، در مقیاس وسیع حول یک حزب انقلابی متشکل نشده اند و از این نظر چپ ضعیف است. این شکاف مهمی است که ما باید پر کنیم. به درجه ای که این شکاف پر شود، به درجه ای که این طیف جامعه مخصوصا در میان کارگران، زنان و جوانان متشکل شوند و توسط حزب سیاسیشان نمایندگی شوند چپ قدرتمندتر خواهد بود. البته این همانقدر در سایر نقاط ایران صادق است که در آذربایجان.*

منتشر شده در نشریه سهند ماهانه شماره ۱، نشریه کمیته آذربایجان حزب کمونیست کارگری ایران

۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۶ جولای ۲۰۱۵